* سرنوشت گردانندگان گروه مقاومت:
استوار ابراهیم شوشتری در حوالی طالش بهعلت اتمام سوخت هواپیمایش فرود اجباری کرد و مجروح شده بهتهران انتقال یافت. سروان وثیق که محرک و گرداننده اصلی ماجرای قلعه مرغی بود، ظاهراً موفق به خروج از مرز ایران گشت. هرچند از سرنوشت او خبر موثقی بهدست نیامد. ستوان دوم واثق هم از طریق زمینی فرار کرده و ناپدید شد. ستوان یکم سجادی نیز از ارتش برکنار و بعدها در راهآهن دولتی ایران مشغول کار گشت.»]
پروازهواپیماهای ارتشی در آسمان تهران، شلیک ضد هواییها به سوی آنها و پرواز همزمان یک هواپیمای شوروی که اعلامیه پخش میکرد نظم شهر تهران را درهم ریخت و موجی از وحشت و اضطراب در خیابانها و محلات شهر پراکند.
ریچارد. ا . استوارت محقق امریکایی در بارۀ این شورش چنین مینویسد:
آن روزصبح خلبانان ایرانی درپایگاه هوایی قلعه مرغی درحاشیۀ جنوب شرقی تهران برسر دستوری که وادارشان میکرد هواپیماهاشان را به پروازدر نیاورند و روی زمین بمانند در حال جوش و خروش بودند.
نیروی هوایی ایران عملاً از ایفای هرگونه نقشی در این جنگ کوتاه محروم شده بود. خلبانان ایرانی همانند خلبانان همه کشورها ترسی به دل راه نمیدادند و بسیار مایل بودند با هواپیماهای قدیمی خود به پرواز درآیند و با دشمن روبرو شوند. وقتی شنیدند که شورویها روز گذشته قزوین بیدفاع را بمباران کرده اند، سرخوردگی و خشم آنان به اوج خود رسید.
غلامحسین بقیعی درجه دار ارتش که آن روزها تازه از مشهد به تهران منتقل شده و قصد گذراندن دورۀ آموزشی خود را در دانشکده افسری داشت نیمروز هشتم شهریور در محوطه وزارت جنگ بود که حادثۀ غیر منتظره ای روی داد.
هنوز به وسط محوطه نرسیده، صدای تق و توق پی در پی توپ ضد هوایی و قار قارطیاره نظم سررشته داری را بر هم زد و همه از اطاقها بیرون پریدند…
سه هواپیمای دوبالۀ ارتشی در ارتفاع زیاد میپرید و پیرامونشان مثل موقع آتش بازی گلوله می ترکید و دود پخش میشد… تا آن روز چنین صحنهای به چشمم نخورده بود. خیلی تماشا داشت. میگفتند« از قلعه مرغی تلفن شده که چند خلبان خائن طیارهها را برداشته و گریختهاند…و به فرمان اعلیحضرت… توپخانۀ ضد هوایی به رویشان آتش گشوده…» ناگهان صداها شدت یافت و در سطح خیلی بالاتر چند هواپیمای یک باله دیده شد و به سان پرندگانی که در حین پرواز فضله میاندازند، اشیاء دراز و درخشانی فرو ریختند….
شورش خلبانان نیروی هوایی باعث تشدید و حشت رضا شاه از وقوع یک شورش ضد سلطنت و به خطر افتادن جان او و افراد خانوادهاش شد. به سرلشکر بوذرجمهری فرمانده لشکر 2 تهران فرمان داد که فوراً برای فرستادن اعضای خانواده سلطنتی به اصفهان ترتیبی بدهد.
رضا شاه به فکرافتاد شخصی را برای سرپرستی وحفاظت کاروان در نظربگیرد. از این رو محمود جم وزیر دربار و پدر فریدون جم شوهر دخترش شمس را برگزید.
شمس پهلوی که به دستور رضا شاه به اصفهان رفته بود مینویسد:
با اینکه ارتش ایران دست از مقاومت کشیده بود معهذا خبرهای غمانگیزی از بمباران شهرهای بیدفاع میرسید. اوضاع آن به آن رو به وخامت میرفت و بیم و هراس مردم و نگرانی خاطر شاه بیشتر میشد. دراین موقع، آقای جم را احضار فرمودند و امر کردند که به اتفاق خانواده سلطنتی به سوی اصفهان عزیمت نمایند.
ارتشبد باز زنشسته فریدون جم که در سال 1320 ستوان یکم ارتش بود و در باغشاه خدمت میکرد اظهار میدارد که او مأمور شد خانوادۀ سلطنتی را از تهران به اصفهان ببرد و علت بردن خانوادۀ رضا شاه به اصفهان را شورش خلبانان نیروی هوایی و احتمال بمباران قصر سعد آباد میداند.
ساعتی پس از عزیمت فریدون جم و اعضای خانوادۀ سلطنت محمود جم وزیر در بار که رضا شاه او را مأمور و ناظر انتقال اعضای خانوادۀ خود به اصفهان کرده بود راهی آن شهرشد اما جم بلافاصله پس از اینکه به رانندۀ خود دستور داد عازم اصفهان شود اطلاع یافت سوخت در پمپ های فروش بنزین یافت نمیشود جم مینویسد:
بنزین درتهران به فروش نمیرسید وشرکت نفت که امور پخش نفت و بنزین و سایرفرآوردههای نفتی را در کشوربه دست داشت دستورعدم فروش بنزین به اتومبیلهای موجود در تهران را داه بود و در تمام ایام شهریور1320 بنزین حتی بقدر دو سه قطره به دست نمیآمد ومن برای تهیه بنزین آنچنان دچار ناراحتی شدم که راننده من به زحمت مقدار کمی بنزین به وسیله یکی از شوفرهای کاخ سلطنتی که در گاراژ اتومبیل مخصوص رضا شاه موجود بود به دست آورد و دراتومبیل اختصاصی وزیر دربارریخت و بدین ترتیب به طرف اصفهان راه افتادیم. این مقدار بنزین میتوانست تا دو سه کیلومتری بالای حضرت عبدالعظیم یعنی اول جاده قم اتومبیل حامل مرا به حرکت در آورد. عجله من در عزیمت به اصفهان این بود که اعضای خانوادۀ سلطنتی ساعتی بود که راه اصفهان را پیش گرفته بودند و لازم بود در اسرع وقت خود را به اصفهان رسانیده تا از نظر جا و منزل در زحمت نباشند. در بالای حضرت عبدالعظیم در قهوه خانه محقری توانستیم یک شیشه بنزین خریداری کنیم و به این ترتیب خود را به اصفهان رساندم… وقتی وارد اصفهان شدم سراغ علیاحضرت ملکه و والاحضرتهای شاهپور را گرفتم. معلوم شد در منزل دهش ورود نمودند. پس از اینکه برای ملاقات آنها به منزل دهش رفتم دیدم از حیث زندگی و جا و مکان در زحمت میباشند. به جستجو پرداختم و دیدم منزل کازرونی مدیرکارخانه وطن بهتر از سایر منازل اعیان و اشراف اصفهان میباشد. برای بازدید از منزل کازرونی رفتم دیدم عدهای از رجال و امرای فراری تهران در این خانه سکنی نموده اند و از جمله وزیر جنگ کابینه منصور در این منزل اقامت دارد. دستور دادم فوراً و بدون معطلی عذر همه را بخواهند و یکی یکی فراریها را بیرون ریخته و خانه با شکوه کازرونی را تخلیه نمایند. این دستور اجر شد و پس از تخلیه کامل ویلای کازرونی، علیاحضرت ملکه پهلوی و شاهپورها را به این خانه انتقال داده و ملکه عصمت را هم به خانۀ دیگری منتقل کردم.
با مداد آن روز[ هشتم شهریور] نصرالله انتظام رئیس تشریفات سلطنتی که قرار بود به نمایندگی از طرف دربار شاهنشاهی در مراسم تشییع جنازه سواد دواز سفیر کبیر ترکیه که چند روز پیش فوت کرده بود حضور یابد آماده رفتن به محل برگزاری مراسم شد.
شبانگاه روز هفتم شهریور دولت برای آرام کردن افکار عمومی اعلامیهای صادر کرده بود که ساعت30/ 22 از رادیو تهران و عصر روز شنبه هشتم شهریور در روزنامه های تهران منتشر شد.
شایعات مربوط به بمباران قریبالوقوع و بیرحمانه تهران به وسیلۀ نیروهای شوروی و اینکه روسها ترک مقاومت ارتش ایران را قبول نکردهاند و بمباران رشت در بامداد روز جمعه هفتم شهریور نمونهای از اقدامات برنامه ریزی شده روسها بود که باعث شد موج فرار به سوی جنوب کشور بر انگیخته شود.
فروغی از دکترعیسی صدیق اعلم مدیر کل انتشارات و تبلیغات خواست تا از ایستگاه رادیو اطلاعیهای پخش کند و به مردم آرامش خاطر بدهد. صدیق اعلم در ایستگاه رادیو حضور یافت و برنامه موسیقی رقص را که در آخرین ساعات پخش برنامههای رادیو با استفاده از صفحات موسیقی غربی مترنم بود قطع کرد و گویندهای اطلاعیه دولت را قرائت کرد.
اطلاعیه عصر روز شنبه در روزنامههای تهران به شرح زیر انتشار یافت:
اعلامیهای که دیشب ساعت ده و نیم از طرف دولت صادر شده به قرار زیر است:
در این موقع که مذاکره با دولتین انگلیس و شوروی نسبت به قضایای اخیر در جریان است، هئیت دولت لازم میداند مردم را متوجه کند:
اولاً. متانت و خونسردی را پیوسته رعایت کنند و مطمئن باشند که موجبات آسایش اهالی از هر حیث منظور نظر است و از هیچ اقدام لازمی فرو گذاری نخواهد شد.
ثانیاً. اخیراً دیده میشود که شایعات و اراجیف در میان مردم زیاد منتشر میشود و موجبات نگرانی خاطرها را فراهم میآورند. لزوماً تذکر داده میشود که به این شایعات بیاساس به هیچ وجه وقعی نگذاشته و به آنها ترتیب اثر ندهند.
هر ایرانی میهنپرست وظیفه دارد از انتشار اخباری که موجب اختلال انتظامات و پریشانی خاطرها باشد جلوگیری کند.
نخستوزیر – محمد علی فروغی
اعلامیه برقراری حکومت نظامی نیز در ظهر همان روز انتشار یافت:
نظر به اینکه بر اثر وقایع اخیر ممکن است از جهت بقای امنیت نگرانی در اهالی پایتخت تولید شده باشد و عناصر غیر صالح در این موقع محض سوءاستفاده خود اسباب اضطراب و تشویش خیال مردم را فراهم نمایند، اینک دولت برای حفظ انتظام و تأمین آسایش و رفاه عموم اهالی برقراری حکومت نظامی را مقتضی دانسته، به وسیله این اعلان به استحضار عموم میرساند تا مطابق مقررات حکومت نظامی هر اقدامی برای آسایش عامه لازم باشد بیدرنگ به عمل آید.
۸ شهریور ۱۳۲۰ نخستوزیر
پس از اینکه رضا شاه اعضای خانواده خود را به سوی اصفهان روانه کرد و خاطرش تا حدودی آسوده گشت، در صدد برآمد خود را از شر هرگونه اقدام مخالفت آمیز یا شورش احتمالی نظامیان که با عث تشدید خشم و نارضایی انگلیسیها وروسها میشد برهاند.
شورش نیروی هوای در صبحگاه روز هشتم شهریور از دیدگاه متفقین یک اقدام مسبوق به سابقه و ناشی از تحریکات عمال نازی و موافقت ضمنی رضا شاه با نمایش نارضائی ارتش ایران نسبت به ورود متفقین انگاشته میشد. سرریدر بولارد یکی دو روز بعد در ملاقات با رضا شاه به او یاد آوری کرد که متفقین حادثه قلعه مرغی را از چشم شما میبینند و اسمیرنوف نیز چند روز بعد در دیدار دیگری با شاه نظریه سر ریدر بولارد را مورد تأئید قرار داد.
برای جلوگیری از هرگونه حادثه بعدی رضا شاه دستور داد که مقررات حکومت نظامی اعلام و برقرار شود و سپهبد احمد امیر احمدی اداره امور امنیت و انتظامات شهر رابر عهده بگیرد.
امیر احمدی در یادداشتهای خود مینویسد:
دو ساعت به ظهر آن روز مرا با تلفن به کاخ سعد آباد احضار کردند. وقتی رفتم، پیشخدمت گفت: زود بیائید اعلیحضرت مدتی است در انتظار شما هستند. وقتی وارد شدم، شاه قدم میزد و تا مرا دید گفت: سپهبد مکرر میگفتی که برای فداکاری حاضرید. من از امروز روزی سختتر و خطرناکتر ندیدهام. از صبح در یک اتاق به طول سه و چهار متر قدم میزنم و در باره آیندۀ خود و کشور نگرانم. شما باید اوّل بگویید میتوایند کدورتهای گذشته را از خاطر ببرید و با همان جدیت و صمیمیت، که مکرر نشان دادهاید، خدمت کنید؟ من گفتم: برای هرگونه جانبازی حاضرم، ولی نیرویی در دست ندارم. من اکنون لاشهای بیش نیستم و در ادارۀ اصلاح نژاد اسب قوایی در اختیارم نیست. شاه نزدیکتر آمد و گفت « قرار بود گذشتهها را فراموش کنی . اگر از این گرفتاری نجات یافتم. من جبران گذشتهها را خواهم کرد. آنچه میخواهم حفظ تهران است و اطمینان دارم ازعهدۀ شما برمیآید. زیرا انگلیسیها و روسها میخواهند اوضاع تهران مختل شود و آنها پایتخت را بگیرند و مرا مجبور به رفتن کنند. من هم عقیده دارم که من در تهران باشم و آنها طبق قرار دادی مهمات از راه ایران به روسیه ببرند. بنابراین، بقای من موکول به این است که تهران از دست نرود تا شاید آب رفته به جوی باز آید. و اگر توانستیم نظم تهران را نگاه داریم، ظن قوی این است که خود انگلیسیها حاضر به سازش با من باشند. حکومت نظامی تهران را به شما واگذار می کنم و انتظار دارم در حفظ اوضاع حاضر کوشش کنید.»
من با عجله به تهران آمدم. از ستاد ارتش فرمان حاکم نظامی تهران را به من ابلاغ کردند. یک سرکشی مختصری به لشکر 1 و 2 نمودم. دیدم همه هراسان هستند و بیم متلاشی شدن آنها میرود و در اثر شایعات زیاد و اعلامیه شماره یک ستاد جنگ به امضای سرلشکر ضرغامی … همه کس از جان خوئ بیم دارد.
در نیمروز هشتم فروردین سپهبد امیر احمدی به سعدآباد رفت و برنامۀ خود را برای اجرای مقررات حکومت نظامی به شاه ارائه کرد:
یکسره به سعد آباد رفتم و وضع تزلزل تهران را به عرض شاه رساندم و گفتم: امر فرمایید دو هنگ سوار و دوهنگ پیاده از پادگانهای تهران در اختیارمن بگذارند. شاه گفت: چهارهنگ میخواهی چکنی؟ گفتم: با ترتیبی که من دیدهام، این پادکانها متفرق خواهد شد و همین پنجاه هزار نفرنظامی اگر اداره نشوند، ممکن است خودشان شهر را غارت کنند و اسباب هرج و مرج شوند. بهتراین است اجازه فرمائید چهارهنگ در اختیارمن باشد. شاه گفتند: خیر! خیر! زیاد است. و ابرو در هم کشید و من دانستم هنوز سوء ظن دارد و در این وقایع از آن اندیشهها که در بارۀ من میکرد فارغ نیست. بالاخره، پس از گفتگو[ی] زیاد پذیرفت که یک هنگ سوار و یک هنگ پیاده در اختیار من قرارگیرد. ( شاه همان طورکه مرا برای حفظ نظم به خدمت دعوت کرد، آقای محمد علی فروغی را که سالها از کاربر کنار کرده بود به نخست وزیری منصوب نمود.) به تهران آمدم و یکسره به ادارۀ شهربانی رفتم و دو سرهنگ نظامی را به شهربانی انتقال دادم. افسران آن اداره را خواستم و شرحی از خوی وطن پرستی ایرانیها یادآور شدم و گفتم: نظم شهر با شماست و من با قوای نظامی دیده بان عمل شما هستم و به شما قدرت میدهم که در برابرهرپیش آمدی که مخل امنیّت عمومی است، مقاومت کنید و اعلامیه ای نیز به شرح زیر به اطلاّع مردم رساندم.
امیر احمدی پس از آوردن اعلامیه دولت و نیز آگهی حکومت نظامی که در آن به مردم وعده داده شده بود« خواربار شهر تأمین و از این حیث به هیچ وجه جای نگرانی نیست.» ساعات ممنوعیت عبور و مرور در شهر را رأس ساعت نه شب اعلام داشت و از عصر روز شنبه سینماها ناگریر نوبت نمایش خود را ازساعت سه ونیم بعد از ظهر آغاز کرده در ساعت نه و نیم شب پایان میدادند.
غروب آن روز هنگامی که شورش نافرجام نیروی هوایی فرونشانده شد و با فرار خلبان سروان وثیق و دستگیری مسببین ومجریان شورش وانتصاب سرلشکرکریم بوذرجمهری به عنوان ناظر و فرمانده نیروی هوایی، آن نیرو وضعیت عادی خود را بازیافت، در ستاد عالی جنگ جلسهای تشکیل شد. دراین جلسه امیران و افسران ارشد نخبۀ ارتش، تحت تأثیر حادثۀ قلعه مرغی از سوئی و بمباران شهر رشت و سربازخانۀ آن از سوی دیگر تصمیم گرفتند از تکرار وقایع مشابه جلوگیری کنند.
از دیدگاه عدهای از آن امیران، تمرکزبیش از حد سربازان درپادگانهای تهران خطرناک بود وامکان داشت شورش یا کودتای نظامی بینتیجهای را به دنبال داشته باشد.
با قطعی شدن خروج رضا شاه از تهران، حضور بیش از پنجاه هزار سرباز در پادگانهای تهران به مثابه یک کانون خطر به شمار میرفت و تیمسارهای شاه دور نمیدانستند که آن نظامیان که ارتش آنها را بدان حال خفت و خواری از خطوط اطراف شهر به سربازخانهها بازگردانده بود دست به انقلاب بزنند و به غارت قصرهای شاه و رجال و تیمسارها بپردازند.
در مورد واقعه معروف به مرخص کردن سربازان دولشکر یکم و دوم تهران دچار ابهام بودند و نمیدانستند آن واقعه یک خرابکاری و خیانت از سوی عمال فرمانبر ستون پنجم انگلستان در ستاد عالی جنگ بوده است یا اینکه امیران راحت طلب عافیت جو از ترس مواجه شدن با شورش نظامیان و قیام مسلحانه آنان، به این راه حل متوسل شدهاند.
اما نوشتههای سرلشکر عزیزالله ضرغامی رئیس کل ستاد ارتش وقت نشان میدهد که رضا شاه از مرخص کردن سربازان پادگان تهران آگاهی داشته و خود از ترس تکرار حادثه پایگاه قلعه مرغی تهران بروز یک شورش پیش بینی نشده و بالنتجه عدم رضایت و سختگیری بیشتر انگلیسیها – که از ماجرای شورش خلبانان خشمگین و ناراضی بودند- و به منظور پیشگیری از عکسالعمل خشنتر آنان، دستور مرخص کردن نظامیان پادگان تهران را داده است بدون اینکه بتواند پیش بینی کند این دستور به چه ترتیب گسترش خواهد یافت و چه فضاحتی به دنبال خواهد داشت.
سرلشکر ضرغامی در خاطرات خود که در آخرین سالهای سلطنت محمد رضا شاه منتشر شده مینویسد:
شبی ذکاءالملک که نخست وزیرشده بود همراه سهیلی وزیر خارجه و آهی وزیر راه و سرلشکر احمد نخجوان وزیرجنگ در باشگاه افسران نزد من آمدند و گفتند: بودن این همه سرباز در سربازخانه های تهران خطرناک است، بهتر است سربازان همه مرخص شوند. گفتم این موضوع به من مربوط نیست و منوط به اراده و امر شاهنشاه است، فردا صبح شرفیاب بشوید و پیشنهادتان را به عرض برسانید هرچه امر فرمودند اطاعت خواهد شد.
فردا صبح در اتاقی که همۀ امرا حضورداشتند تلفن زنگ زد. من گوشی را برداشتم. اعلیحضرت بودند و به من فرمودند: دولت اینطورپیشنهاد میکند دستور دهید افراد را مرخص کنند. من موضوع را بلند تکرار کردم که « اینطور امر فرمودند؟» و همۀ امرای حاضر این مذاکره را شنیدند و اعلیحضرت تکرار مرا تصدیق فرمودند. بدین ترتیب من دستور دادم در تمام واحدها و در لشکرها کلیۀ افراد فنی را با عدۀ دیگری در حدود پنج هزار نفر نگاه دارند و بقیه را طبق مقررات و به فرمان اعلیحضرت همایونی مرخص کنند. ولی همان روز از وزارت جنگ آنقدر به واحدها به منظور تسریع در اجرای امر، تلفن کرده بودند که آنها نتوانستند مقررات را رعایت کنند و بیقاعده همۀ افراد را مرخص کردند.
سرهنگ حیدرقلی بیگلری فرمانده یکی از هنگهای لشکر 2 تهران وقتی حکم مرخص کردن سربازان هنگ خود را دریافت کرد به شدت متعجب و اندوهگین شد:
روز هشتم فرماندهان هنگ به ستاد لشکر احضارو دستور داده شد از هرهنگ پیاده پانصد نفر نگاهداری نموده بقیه را به قید فوریت مرخص کنند…
بدیهی است اگر هنگها به این طریق مرخص میشدند دیگرکسی باقی نمیماند. زیرا پانصد نفر باقیمانده 200 نفرشان استوار و گروهبان، 50 الی 60 نفر گماشته افسران، عدهای بیمار بستری و مالدار واسلحه دار و انباردار به اضافه تعدادی مأمورین دور و نزدیک بودند و بدین طریق کسی برای خدمت در صف باقی نمیماند.
عصر روز هشتم در سرباز خانه عشرت آباد این دستور را به تمام افسران ابلاغ نمودم. البته بایستی متذکر شد که چون این دستور در حکم انحلال ارتش بود به طوری من و افسران را متأثر ساخت که بیاختیار اشک میریختیم. رسمیت جای خود را به یگانگی داده در اثر شنیدن این خبر عده ای از سربازان دست در گردن فرماندهان خود انداخته ضمن بوسیدن سر وروی آنها گریه میکردند. تحویل اسلحه شروع شد. نفرات پس از تحویل اسلحه و ساز و برگ خود برای دریافت دفترچه پایان خدمت مراجعه کرده از سربازخانه خارج شدند.
قسمتهائی که در خارج بوده و در این ساعت به سربازخانه وارد میشدند به محض اینکه خروج این سربازان را مشاهده میکنند بدون نظم و ترتیب به سمت قسمت خود دویده و تفنگها را جلو اسلحه خانه ریخته سرباز خانه ترک میکردند.
شاید بتوان چنین برآورد کرد که دستور مرخص کردن سربازان و نگهداشتن عدۀ قلیلی از هرهنگ، از سوی رضا شاه و با صوابدید فروغی نخست وزیر صادر شده بود و کمیسیون ستاد عالی جنگ که روز بعد مسبب این قضیه قلمداد شد تنها نقش مجری و کاتب امریه را برعهده داشته است.
شاید رضا شاه، اکنون که براو مسجل شده بود باید از سلطنت کناه بگیرد قصد داشت با نشان دادن«نمونهای از آنچه در غیاب او روی خواهد داد» و « بینظمی دهشتناکی که کشور و پایتخت را در خود فرو میبرد» ارزش و اهمیت حضور خود را در بر قراری نظم و امنیت به ثبوت برساند.
متفقین برای ادارۀ امور ایران، برقراری نظم و انضباط ، اجرای مأموریت اصلی خویش یعنی ارسال مهمات و نیازمندیهای ارتش شوروی به وجود یک فرمانروای قاطع، پرجذبه و مقتدر نیاز داشتند و در آن شرایط چه کسی بهتر از او که با پسر جوان 22 ساله بیتجربه اش قابل قیاس نبود.
علت اساسی خشم و عصبانیت رضا شاه نسبت به اعضای کمیسیون این بود که نمیتوانست پیش بینی کند با اتخاذ این تصمیم که پسر او به عنوان جانشین فرمانده کل قوا در ستاد عالی جنگ برآن صحه نهاد، طی چند ساعت دو لشکر بزرگ تهران بدان وضع اسفناک متلاشی میشود و همه اعم از خودی و بیگانه او را شماتت خواهد کرد.
از سوی دیگر افسران نخبه ارتش رضا شاه مانند سرلشکر عزیز الله ضرغامی و سرلشکر هوایی احمد نخجوان و سرتیپ ریاضی کسانی نبودند که حتی در آن شرایط جرئت کنند بدون کسب اجازاه از شاه، ارتش ایران را بدان وضع حیرت انگیزمتلاشی کنند. آن امیران، برگزیدگان رضا شاه و بسیار مورد اعتماد او بودند و در دوران سلطنت پسر او نیز پس از یک دوره کوتاه فترت، مقام و منصب و احترام و ثروت خویش را تا پایان عمر حفظ کردند.
ضرغامی تا پایان عمرخود (سال 1357) محترم و معزز زیست و حتی سناتورشد. سرلشکر نخجوان در نیروی هوایی باقی ماند و شاه دروس خلبانی خود را زیر نظر او آموخت و هم او بود که مدرک اختتام دوره خلبانی را در 25 مهر ماه 1325 به شاه تسلیم کرد.
سرتیپ علی ریاضی تا سال 1325، سال فوتش، در درجۀ سرلشکری مقامات خوبی در ارتش و در سمت وابستۀ نظامی ایران در خارج داشت.
بنابراین میتوان پذیرفت که مرخص کردن لشکریان پادگان مرکز با موافقت شاه، بنا به پیشنهاد و خواست فروغی که نظریات انگلیسیها را منعکس میکرد و با تأئید مصوبات کمیسیون از سوی ولیعهد وقت انجام شده است. امّا در پی تغییراتی، برای برقراری نظم در کشوراز شاه که روز شنبه از تهران به اصفهان گریخته بود خواسته شده است به تهران باز گردد و انتظامی پدید آورد.
آنچه بیش از مرخص کردن نظامیان باعث براگیخته شدن خشم شاه در صبحگاه روز نهم شد، اتخاذ تصمیم کمیسیون ویژه درستاد عالی جنگ مبنی برالغای سیستم نظام وظیفه و تشکیل ارتش داوطلب و استخدام سرباز پیمانی با حقوق ماهانه سی و پنج تومان بود.
با عزیمت هر سه ملکه، همسران شاه و فرزندان آنها از دربار، همچنین سرازیر شدن سیل فراریان وابسته به هیئت حاکمه و طبقات متنفذ و ثروتمند ایران، و سرانجام انتقال شاه، دربار وستاد جنگ او به اصفهان، دیکتاتوری که حاصل بیست سال تلاش خود برای ایجاد یک سلطنت مطلقه و فراهم آوردن ثروتی نجومی و بنیانگذاری یک سلسله پادشاهی را بر باد رفته میدید به طورغیر مستقیم به متفقین می فهامند که« ایران بدون رضا شاه» چه شکل و وضعیتی خواهد داشت و چگونه بینظمی و ناامنی رشته امور کشور را از هم خواهد گسیخت.
از ظهر روز جمعه هفتم شهریور خبر پیشروی نیروهای ارتش سرخ از رشت و تبریز به سوی تهران، بمباران شدید و پرتلفات رشت و بندر انزلی، نه تنها شاه بلکه چند هزار تن از طبقات متمکن تهران را به فکر فرار انداخت. خویشاوندان و وابستگان و خدمتکاران دربار اخبارمربوط به خروج خانواده سلطنتی را در هرجا میپراکندند.
پیش از آنکه خانواده سلطنتی از تهران خارج شود عمل مرخص کردن سربازان به سرعت انجام شد. محمد رضا خلیلی عراقی رویداد مرخص کردن سربازان لشکرهای تهران را بدین سان تشریح میکند:
نزدیک ساعت هفت بعد از ظهر روز هشتم شهریور 1320 یکنفر سرباز موتور سوار به سرعت وارد محوطه لشکر یک شده نامه محرمانهای را که به همراه داشت به دست صاحبش میرساند. بلافاصله پس از رفتن موتور سوار صحبتهای درگوشی شروع شده و زمزمه مرخص کردن سربازان شنیده میشود. این خبر در یک لحظه مانند بمب ترکید. هیچکس نمیتوانست تصور کند که ممکن است چنین امری صورت حقیقت پیدا کرده و سربازان مرخص شوند. ولی آنچه در تصور هم نمی گنجید لباس عمل به خود پوشید.
دستور داده شد که ازهر گروهان دو دسته مرخص و یکدسته باقی بماند. برخی از گروهانها در نظر داشتند دستههای 1 و 2 و برخی دیگر میخواستند دستههای 2 و 3 را مرخص کنند ولی این امر را نمیشد از سربازان مکتوم داشت. و به هیچ طریق مقدور نبود در حالی که عدهای مرخص میشوند عده دیگر را در سرباز خانه نگاهداشت.
آن خائنینی هم که در ستاد جنگ نشسته و بدون اطلاع شاهنشاه و بطوریکه میگویند بنابر تعلیمات سرلشکر احمد نخجوان و سرلشکرضرغامی این دستور را صادر کرده بودند که قسمتی مرخص و قسمتی نگاه داشته شوند خود به خوبی میدانستند در نتیجه این دستور تمام قسمتها خود به خود از هم متلاشی شده و هیچکس حاضر به ماندن نخواهد شد. بالنتیجه با آنکه آنها دستور مرخص نمودن تمام سربازان را نداده و گفته بودند عدهای مرخص شوند خود به خود نقشه خائنانه آنها عملی شده و تمام لشکرها مرخص میشوند. و چون رضا شاه هم در همین شب قرار است از تهران خارج شود جریان امر بر وفق مراد آنها انجام و وقتی که رضا شاه در خارج تهران میفهمد دیگر کار از کار گذاشته است…
یکی ازهنگهای پیاده لشکر یک از طرشت به سمت سرباز خانه آمد. در بین راه این امر را می شنوند. یکمرتبه به سمت سرباز خانه دویده تصمیم خروج را میگیرند. هیچکس نمیدانست اجرای این امر به منظور چیست؟
افسران و گروهبانان ایستاده مشغول تحویل ساز و برگ بودند. دستور داده شد در اختیار هرکس تنها یکدست لباس فرسوده گذارده شود که لخت نباشند. تفنگهای برنو و مسلسلهای سبک و سنگین و توپهای ترفیقی که تا چند روز قبل خون دل برایش خورده شده و اگر کوچکترین لکی به روی آن دیده میشد چند نفر بر اثر آن بازداشت میشدند و به این خاطر ملافههای سفید بدون لک را روی مقر آنها پهن میکردند تا مبادا هوای اسلحه خانه کثیفش کند یکی پس از دیگری پی در پی در گوشهای افتاده و بدون آنکه سرپرستی داشته و یا نظم و ترتیبی برایش قائل شوند در گوشهای انبار میشد.
در بعضی از گروهانها عمل تحویل و تحول تا ساعت 10 شب به طول میانجامد . با آنکه شهر حکومت نظامی بود معهذا پس از برقراری حکومت نظامی، همه سربازان و در خیابانها آواره بودند. یکی پا برهنه بود. دیگری مچ پیچ نداشت. سومی کلاهش قراضه بود. چهارمی زیر شلواری و یک پیراهن پاره پاره بر تن داشت.
راستی هرکس سربازان را با این وضع میدید هر قدرهم که بی رگ بوده و از میهن پرستی بوئی نبرده بود اشک گرد چشمانش حلقه میزد…
موضوع مرخصی کم کم به سربازان مأمور فرمانداری نظامی اثر کرده آنها نیز احساس خطر نموده میخواستند اسلحههای خود را برزمین ریخته فرار کنند. ولی جریان امر به گوش سرگرد شامبیاتی فرمانده گردان رسیده یکی دو نفر را در مقابل دیگران تنبیه نموده و سخنرانی هیجان آمیزی برای آنها ایراد میکند که در نتیجۀ همین امربه رگ غیرت آنها برخورده سوگند میخورند که تا هر روز لازم باشد به خدمت ادامه دهند.
خلیلی عراقی سپس ادامه میدهد:
وزارت جنگ و ستاد ارتش با آن عرض و طول در ظرف چند ساعت متلاشی شد. هر یک از سربازان برای متواری شدن و فرار از پایتخت وسائل خود را آماده کرده و با بدترین وضع سربازخانه ها و محل مأموریت خود را ترک گفته و بدون آنکه از خود ارادهای داشته و یااینکه بدانند به کجا میروند تهران را ترک میگفتند.
انقلاب قبلی نیروی هوائی و اتفاقات قلعه مرغی هم که در صبح این روز اتفاق افتاده بود مزید بر علت شده و فعالیتهائی که دو هواپیمای خودی علیه پایتخت انجام داده بودند تهران را از جا کنده و تمام مردم متوحش بودند.
آن روزعصر، مرکز اجتماع افسران ارتش در باشگاه افسران بود. دورهم جمع شده تا نزدیک غروب به تبادل افکار و تعیین خطوط مختلف برای راه فرار مشغول بودند. نیم ساعت ازشب گذشته آثاری از افسران ارتش و ستاد وزارت جنگ و شهربانی در تهران نبود.
اگر کسی آن شب به تهران میآمد و اوضاع را از نزدیک تماشا میکرد تعجب نموده و نمیتوانست باور کند این همان تهرانی است که ظرف بیست سال اخیر کوچکترین جنبش خلافی در آن دیده نشده بود. تهران در گذشته هرچه بود باشد ولی در این شب کوچکترین اثری از انتظامات 20 ساله در این شهر وجود نداشت.
فقط سپهبد امیر احمدی و یک هنگ پیاده و یک هنگ سوار شهربانی – فرمانداری – سرباز خانه ها و تمام اوضاع پایتخت را در دست گرفته و اداره میکردند. علاوه بر حفظ پایتخت و جلوگیری ازغارت، سپهبد خطوط شمال و جنوب و شرق و غرب تهران را زیر نظر داشته و به توانائی خود برای جلوگیری از ورود احتمالی نیروی مهاجمین به پایتخت آماده بود…
سربازان ارتش رفتند، سربازخانهها ویران شد. انبارهای خواربار باغشاه به غارت رفت. اسبها و قاطرهای لشکر شیهه کنان افسارها پاره کرده در خیابانهای داخل پادگان از این طرف و آن طرف دویده و از اوضاع آشفته پادگان به آن منظمی در حیرت بودند[!]
تعدادی از تفنگهای سربازان در پشت باغشاه به دست آشوریها و ارامنه افتاد. سلاح عدهای از سربازان در زیر خاکهای امجدیه دفن میشد. تفنگهای برنوئی که هوا به آن نمیخورد و روزی چند مرتبه گرد و خاکش گرفته شده و اگر داخل لولهاش برق نمیزد زندگانی افسری به باد میرفت، به دست سربازان در وسط گل و لای فرو میرفت. عده ای از دزدان نیز به این عمل پی برده و پس از فرارسربازان بار دیگر به پایتخت مراجعت نموده و قسمت اعظم این سلاحها را به دست آوردند که بعداً سپهبد موفق میشود تعدادی از این اسلحهها را بازور بازداشت از این اشخاص مسترد نماید.
بعد از ظهر آن روز[ هشتم شهریور] نصرالله انتظام دولتمرد درباری مسافرت شبیه به فرار خود به سوی شهرهای قم واصفهان را پشت فرمان یکی از اتومبیلهای ولیعهد آغاز کرد.
فرار امیران و تیمسارهای ارتش به گونهای همه گیر بود که باعث حیرت سپهبد امیر احمدی شد:
رضا شاه در نظر گرفته بود که شبانه به جانب اصفهان حرکت کند. ولی افسران ارشد و امراء ارتش همین که بوی جنگ شنیدند، هریک از گوشه ای فرار کردند و رضا شاه در قصر سعد آباد در صدد حرکت به اصفهان بود که افسران با عجلۀ تمام به فرار میپرداختند. وقتی من اوّل شب به باشگاه افسران رفتم، عدهای از افسران عالی رتبه را دیدم که آخرین چاره را فرار میدانستند. من گفتم: این مردم سالها از ما نگهداری کردند و به ما احترام گذاشتند برای چنین روزی و اکنون اگر شما هم فرار کنید، لکۀ ننگی بر دامان تاریخ این مملکت خواهید گذاشت. من صریحاً به همۀ حاضران اطمینان دادم که تا هنگامی که تهران امن باشد، قشون متفقین طبق مقررات بینالمللی تهران را اشغال نخواهند کرد. ولی اگر رشتۀ امنیت گسیخته شود، آنها تهران را به دست میگیرند و با فرار افسران تهران به هم خواهد خورد. زیرا عدهای دوره گرد و پرتقال فروش که تا دیروز در کوچه ها پرسه میزدند، اکنون مسلح میباشند و طبق اطلاعات دقیقی که به دست آمده، بیش از شش هزار نفر مسلح در تهران وجود دارد و مأمورین حکومت نظامی تاکنون پانصد طپانچه از آنها گرفته اند.
من قول میدهم که شهرتهران را نگاهداری کنم و شما نیز با من همکاری کنید. سپس برای سرکشی پستهای نظامی از باشگاه افسران خارج شدم.
ساعت 12 شب که به باشگاه افسران آمدم، متأسفانه، آن عدۀ افسری هم که در باشگاه بودند خارج شده بودند و به جز امیر موثق نخجوان که با رنگ پریده در راهروهای باشگاه افسران قدم میزد، و معلوم شد وسیله نقلیهاش را دیگران بردهاند و پای فرار نداشته، افسرهای ارشد و امرای ارتش همه فرار کرده و از تهران خارج شده بودند. این افسرها، همه به طرف غرب و جنوب حرکت کرده بودند و آنچه مقدورشان میشد با خود برده و چنان با عجله فرار کردند که یکی دوتا از امرا به فاصلۀ 24 ساعت خود را از تهران به بندرعباس رساندند و رئیس شهربانی کلّ کشور نیز جزو فراریان اولیه و در حقیقت چاووش فراریان بود. (4)
معتضد در ادامۀ آن مینویسد:
اما امیر احمدی که درآن روزها بسیار به دربار نزدیک بود، دلیل مقام حساس خود، یعنی تصدی فرمانداری نظامی، به اطلاعات محرمانه دسترسی داشت، در نوشتههای خود، نظر خلیل عراقی را رد میکند وعلت باز گشت رضا شاه را پیام رسانی قوامالملک شیرازی به او میداند و نه «غیرت و مردانگی سربازی و ترس ازغارت تهران!»
وقتی رضا شاه از تهران خارج شد، قوام شیرازی به دنبالش رفت و در کهریزک به ایشان ملحق شد و گفت: انگلیسیها حاضر شدهاند با شرایطی سازش کنند و شاه را به تهران بازگردانند . شاه وقتی به تهران مراجعت کرد، مطلّع گشت که آن امرای لشکر و آن افسران پرمدعا که متکی به آنها بوده، چون برف در تموز از بین رفتهاند وآن باد بروتها بیهودهاست. اعلیحضرت از فرار افسران بسیارمتغیر شدند و دستور دادند: اولاً، محکمهای برای محاکمه و مجازات علی ریاضی و احمد نخجوان که موجبات پراکنده شدن سربازها را فراهم کرده بودند، تشکیل شود؛ ثانیاً، به امرای لشکر که از تهران خارج شده بودند، اطلاّع داده شود که مراجعت کنند. من به همۀ شهرها تلگراف کردم و آن عدۀ که راهشان نزدیک بود، به تدریج مراجعت نمودند و انتظار داشتند که انگلیسیها به وعدهای که به قوام شیرازی داده بودند وفا کنند. ولی برای انگلیسیها تردیدی حاصل شد. زیرا گذشته از اینکه اطمینانی به رضا شاه نداشتند، روسها هم اصرار داشتند که رضا شاه را زنده به دست آورده و مجازات نمایند و اساس سلطنت را از ایران بر چینند.
بنا به نوشتۀ جان گونتر نویسنده آمریکایی:
رضا شاه تا حسن آباد قم رفت و ناگهان درآنجا خبر رسید که متفقین موافقت کرده اند که در صورت رعایت بیطرفی، سلطنت وی اشکالی نخواهد داشت. این بود که رضا شاه از حسن آباد مراجعت کرد و یک سر به کاخ خویش رفت.
محمد رضا خلیلی عراقی، منظرۀ تهران در شب هشتم – نهم شهریور را به گونهای غم انگیز و رقت آور توصیف میکند و مینویسد: سربازان از سرباز خانهها رانده شده، در باغ ملی گرد آمده و زیر درختان روی زمین خوابیده بودند:
ساعت دیواری یک ربع بعد از نصف شب را اعلام کرد. تهران کمی ساکت شده و جوش و خروش چند ساعت قبل خود را فراموش کردهاست. حکومت نظامی در شهر اعلام و هرکس در هر کجا بود به انتظار رسیدن صبح در جای خود متوقف میشد. باغ ملی منظره رقت آوری به خود گرفته است. سربازان ارتش آنها که دسترسی به جایی نداشتند وخانواده در تهران نداشتند مغموم و گرسنه تشنه مانند اطفال یتیم زیر درختهای باغ ملی به خواب رفته بودند.
این جوانها با آن که گرسنه بودند، با آن که فهمیده بودند که رشته امور کشورشان گسیخته گردیده و میتوانند دست به غارت و چپاول زنند، معهذا پای خود را از گلیم خویش درازنکرده و کوچکترین خبطی را در تمام این شب مرتکب نشدند.
آنها میتوانستند شرارت کنند و نکردند، آنها میتوانستند غارت کنند، ولی نکردند، آنها میتوانستند تمام شهر را آتش بزنند، ولی از اقدام به این عمل خوداری و در انتظار ظهور مردی بودند که بار دیگر ارتش را سرو سامانی داده به سربازخانههای خود مراجعت کنند.
سپهبد امیر احمدی آن شب تا بامداد در باشگاه افسران پشت میز خود نشسته و به امر برقراری نظم و امنیت در تهران رسیدگی میکرد:
… سه چهارهزار نفر ارمنی و آسوری در تهران مسلح شده و گفته میشد که یک سفارت خارجی اسلحه در اختیار آنها گذاشته است. نظامیهای فراری نیز غالباً اسلحه به ثمن بخش میفروختند. در زندان قصر قاجار که بیش از دوازده هزار نفر زندانی داشت، تحریکاتی شد و اعتصاب نمودند و دستهایی در کار بود که این دوازده هزار زندانی را، که بیشترشان اشرار و اوباش بودند، رها سازند. در میان این گرفتاریها وحشتی که مردم را فرا گرفته بود بیش از همه چیز به سقوط تهران کمک میکرد.خاصه اینکه یک قحطی غیر منتظره نیز ایجاد شد و با اینکه سیلوی تهران پر از غلّه بود و غالب اجناس وارداتی را میزان سه سال ذخیره داشتیم ، یک مرتبه اجناس و ارزاق ترقی کرد و نایاب شد.
قشون روس و انگلس، خراسان و گرگان و مازندران و گیلان و آذربایجان را تا مهاباد اشغال نمودند و قوای انگلیس از چاه بهار و بندر بوشهر و بندرعباس و خوزستان و پشتکوه و قصر شیرین سرازیر شدند و بنادر جنوب و خوزستان و کرمانشاه و همدان را تصرف کردند. و در همه جا ارتش ایران، بدون استثناء ، این عمل را کرد که فرماندهان قشون تا آنجا که توانستند نقدینه و اشیاء سبک وزن قشون را با خود برداشته و فرار کردند و سایر افسران و در جه داران و افراد هم اسلحه و مهمات و آذوقۀ موجود را برداشته و به این و آن فروختند . و اگر در چند نقطه هم زد و خورد شد، قابل بحث و نقل نیست. زیرا بعضی افراد روی عقیدۀ شخصی تیراندازی یا تظاهر به مخالفت نمودند.
سرهنگ حیدر قلی بیگلری ساعات غروبگاه و شبانگاه روز هشتم شهریور را اینگونه تصویر میکند:
همه رفتند. سکوت مطلق همه جا را فرا گرفت. درسربازخانهای که قریب به هشت هزار سرباز وجود داشت اکنون کسی مشاهده نمیشد. از افسران سایر هنگها حتی یک نفر هم برای نمونه دیده نمیشد. به طوری که شایع بود فرمانده لشکر هم از شهر خارج شده بود. من با ده نفر از افسران در هنگ باقی مانده و با وجود پیشنهاد عدهای از افسران که از سرباز خانه خارج شوم اعتنایی ننموده و جواب دادم من به اختیار خود سربازخانه را ترک نخواهم کرد. یکی از فرشهای هنگ را گوشهای پهن کرده همه با حالت رفت آمیز و چشمان اشک آلود در دریای فکر فرو رفته بودیم. با اینکه روزنۀ امیدی نبود باز هم افسران را نصیحت نموده و دلداری میدادم.
در حالی که رضا شاه حدود نیمه شب به تهران بازگشته بود، امیران نخبه او به فرار خود به سوی جنوب کشور ادامه میدادند و بعضی از آنان مانند ضرغامی تا شهر مقدس قم، بعضی مانند سرتیپ علی رزم آرا و سرتیپ عبدالله هدایت تا بندرعباس، بعضی مانند سرلشکر مطبوعی تا ملایر و سپس بندرعباس، بعضی مانند سرپاس مختاری تا کرمان گریخته بودند.
بامداد روز نهم شهریور نخست وزیر فروغی در جلسه علنی مجلس شورای ملی حضوریافت و به نمایندگان اطلاع داد که اقدامات دولت در مورد قضایای اخیر از روز گذشته به یک مرحله جدیتر و روشن تر رسیده است و مذاکره با خارجیان ادامه دارد، امّا هنوز به نتییجۀ قطعی نرسیده است.
فروغی نسبت به اشاعه « شایعات و اراجیف و جعلیات» ابراز تأسف کرد و از اهالی پایتخت خواست که « آنقدرمتوحش نباشند وازشهر خارج نشوند». فروغی اطمینان داد« هیچ قسم مخاطرهای برای تهران و برای مرکز وبرای دولت نیست. اگر چیزی میشنوید باور نکنید وهراس میان مردم نیندازید که این خودش دست و پای ما را میبندد که ما کار نمیتوانیم بکنیم. اگر بنا باشد ما همه متوجه این باشم که جلوی هراس مردم را بگیریم، نمیتوانیم کار بکنیم. نان فراوان است. همه چیز هست اما اگر نباشد هرکس به جای اینکه یک دانه نان محتاج باشد ده تا نان بخرد البته تنگی پیش میآید.
فروغی مجدداً تأکید کرد:
البته مردم آسوده باشند و خاطرشان پریشان نباشد. کجا فرار میکنند؟ چرا فرار میکنند. بنده اطمینان میدهم که شهرتهران کاملاً درامان است. هیچ خطری نیست. البته آقایان هم باید میان مردم این مسأله را منتشر کنند و به این اراجیف و جعلیات غریب و عجیبی که شنیده میشود توجه نکنند و بدانند که یا از نادانی یا از سوءنیت است.
همزمان با سخنان فروغی، دولت طی اعلامیههایی، آغاز و ادامه مذاکرات با نمایندگان دولت اتحاد جماهیرشوروی و دولت انگلستان و امید رسیدن به نتیجه را به اطلاع مردم رساند و خاطرنشان ساخت. « فعلاً امیدواری تام حاصل شده است که عملیات نظامی که تاکنون جریان داشت موقوف گردد.»
هنگامی که جلسه آن روز مجلس شورای ملی به پایان میرسید، شهرداری تهران اطلاعیه هایی در باره آزادی ورود گندم و آرد مورد نیاز مصرف دکانهای نانوایی و نیز تنورهای خانگی و نیز آزادی بهای روغن انتشار داد.
در ساعات پیش از ظهر همان روز جلسه دیگری نیز در وزارت جنگ تشکیل شد و تصمیمات تازه ای اتخاذ گردید.
در بارۀ این جلسه وتصمیماتی که درآن اتخاذ شد وبه از هم پاشیدن لشکرهای یکم و دوم مرکز انجامید، اقوال فراوان است: یا اینکه دست اندرکاران جلسه میگویند که آن تصمیم با نظر خود شاه گرفته شد و ولیعهد نیز در جلسه حضور داشت امّا از قرائن و امارات چنین بر میآید که سر پنجه مخفی ستون پنجم انگلستان نقش قطعی و اساسی در این تصمیم عجیب ایفا میکرد و انگلیسیها به وسیله عمال خود در ارتش ایران که باید آنها را در میان امیران حاضر در آن جلسه شناسایی کرد، برای جلوگیری از تکرار واقعه شورش قلعه مرغی و وقایع مشابه آن و یک کودتای ناگهانی افسران جوان و ناراضی، لشکرهای یک و دو مرکز را منحل کردند و تصمیم خود را بسیار سریع به موقع اجرا گذاردند.
یکی از نویسندگان که کتاب او به دلیل نزدیک بودن زمانی به وقایع سوم شهریور اهمیت دارد در این خصوص مینویسد:
افسران عالیرتبه ارتش که عضویت شورای عالی جنگ را داشتند صبح آن روز جلسهای تشکیل داده ولایحهای امضا کرده بودند که طبق آن خدمت نظام وظیفه در کشور موقوف گردد و به تدریج افراد مرخص شوند و برای آینده قشون داوطلب گرفته شود.
فردوست در خاطرات خود ذکر میکند که:
روز پنجم شهریور، رضا خان به تمام واحدها دستور مقاومت در برابر نیروهای متفقین را داد.
در این روز، رضا خان به حدی لاغر شده بود که کاملاً نمایان بود. پشتش خم شده بود و بدون عصا نمیتوانست حرکت کند. به محض اینکه میایستاد به درخت تکیه میزد. او که قبلاً به ندرت در فضای باز مینشست و همیشه قدم میزد، میگفت: صندلی بیاورید! ارادهاش را ازدست داده بود و حرفهای ضد و نقیض میزد و هر که هر چه میگفت تصویب میشد!
عصر 5 شهریور، سرلشکر احمد نخجوان ( کفیل وزارت جنگ که پسر او بعدها در نیروی هوای سرلشکر شد) وسرتیپ ریاضی ( رئیس دائره مهندسی ارتش ) تقاضای ملاقات با شاه را کردند. رضا خان در محوطۀ باز نشسته بود، محمد رضا نزدیک رضا خان بود و من هم در50 – 60 قدمی ایستاده بودم. من از صحبتها چیزی نشنیدم ، ولی ناگهان دیدم که رضا داد میزند که یک افسر گارد بیاید و درجه این دو افسر را بکند و بیندازدشان زندان! بعداً از ولیعهد پرسیدم که چه خبربود؟ گفت که این دو نفر آمدند و به پدرم گفتند که متفقین میگویند دو لشکر تهران را مرخص کنید که به خانه یشان بروند. پدرم هم از این حرف بدش آمد و فکر کرد که اینها از خودشان میگویند ونظر خیانت دارند.
در سعد آباد اتاقکی است و هر دو نفر را در این اتاقک محبوس کردند. نخجوان و ریاضی با من سلام و علیک داشتند و هر چند آنها امیر بودند و من ستوان یک، ولی به خاطر موقعیت من احترامم را داشتند. نزدیک اتاقک رفتم و دیدم که جلوی در آن یک نگهبان ایستاده و پنجرهها هم باز است. نخجوان و ریاضی نیز درجه کنده نشسته اند! تا مرا دیدند پشت نرده آمدند و گفتند: « دستمان به دامنت، در اینجا ما چکار کنیم، به علاوه گرسنه هستیم و به ما غذا نمیدهند و هیچکس به سراغمان نمیآید! همینطور در را قفل کردند و رفتند. خواهش میکنیم به ولیعهد بگو که ما را نجات دهد. ما که گناهی نداریم ، پیغامی به ما دادند و ما هم نقل کردیم . بعداً تحقیق کند، بیگناهی ما ثابت میشود. اعلیحضرت بدون قضاوت این کار کرده وبدون تحقیق درجه مان را کنده است!» من هم بر گشتم و ما وقع را به محمد رضا گفتم. دستور داد که بلافاصله به افسر نگهبان دستور بده که از بهترین غذای آشپزخانه خود من برایشان مرتب غذا ببرند. من هم برگشتم و به شوخی گفتم که فعلاً از نظر شکم خیالتان راحت باشد تا بقیه مسائل بعداً حل شود. ضمناً ازآنها پرسیدم، این حرفهایی که به اعلیحضرت زدید از خودتان بود یا واقعیت داشت؟ قسم خوردند که واقعیت داشت و بعداً معلوم خواهد شد.
روز ششم شهریور، منصورالملک آمد. انگلیسیها توسط او پیغام فرستاده بودند که: روسها گفتهاند اگر این دو لشکر مرخص نشوند و سربازها به دهاتشان نروند ما تهران را تصرف خواهیم کرد! به نظر میرسد که تعمداً مسئله را از قول روسها گفته بودند تا رضا خان بیشتر بترسد!
در این میان که سربازان سلاحهای خود را دور میریختند و میگریختند و ستونهای غرق در اسلحه ارتشهای شوروی وانگلستان میکوشیدند خود را به محورهای پیش بینی شده برسانند، تکلیف رضا شاه مشخص نبود. معلوم نبود او همچنان به عنوان شاه خواهد ماند وسلطنت خواهد کرد یا اینکه ناچار است جای خود را به فرزندش یا حتی رژیم حکومتی دیگری بدهد.
برانگیخته شدن یک موج تبلیغاتی جدید از رادیوهای لندن و دهلی حکایت از آن میکرد که متفقین نظر مساعدی به رضا شاه ندارند و لذا نه تنها مایل به ابقای او نیستند بلکه درمورد سلطنت پسرش محمد رضا نیز تردید دارند. و او را دارای تمایلات ژرمنوفیلی ( گرایش به آلمان) میدانند.(5)