◀سوم شهریور، اشغال ایران و پایان دیکتاتوری رضاخان
از منظر محسن رادی در مقالهای تحت عنوان «سوم شهریور، اشغال ایران و پایان دیکتاتوری رضاخان» : تصمیم برای اشغال ایران از مرداد ماه سال 1320 اتخاذ شده بود و برنامه آن در سوم شهریور اجرا شد. ساعت چهار بامداد دوشنبه سوم شهریور، دو اتومبیل سیاه رنگ همزمان از سفارتخانههای انگلیس و شوروی که در مجاورت یکدیگر قرار دارند خارج شدند و در سکوت و تاریکی شب به سوی یک مقصد، خانه منصور نخست وزیر ایران که در حوالی پیچ شمیران قرار داشت ، روان شدند. هر دو اتومبیل در حدود ساعت چهار و پانزده دقیقه در برابر درب خانه نخست وزیر توقف کردند. اسمیرنوف سفیر شوروی از اتومبیل اول و سر بولارد وزیر مختار انگلیس از اتومبیل دوم پیاده شدند و پس از چند ثانیه گفتگو با یکدیگر به اتفاق زنگ در خانه نخست وزیر را به صدا در آوردند. “ (1)
موضوعی که موجب شده بود سفیر دو کشور قدرتمند در آن وقت شب به در خانهِ منصور کشیده شوند، تسلیم کردن یک یادداشت کوتاه بود. اما وقتی منصور این یادداشت را مطالعه میکرد، دستهایش میلرزید و رنگش پریده تر و زردتر میشد.
زیرا این یادداشت از حملهِ هماهنگ روس و انگلیس به مرزهای شمالی و جنوبی ایران خبر میداد . وقتی نخست وزیر علت این حمله را سؤال کرد، هر دو سفیر اظهار بیاطلاعی نمودند. زمانی که سفیر روس و انگلیس خداحافظی کرده و از منزل نخست وزیر خارج شدند، اغلب شهرهای شمالی و جنوبی کشور مورد حملهِ قوای زمینی، هوایی و دریایی روس وانگلیس قرار داشت. اخبار موحش و جانگدازی از همه جا میرسید . خبر رسید قدری بعد از نیمه شب ناوهای جنگی انگلیس به ساحل خرمشهر نزدیک شده و با شلیک توپ به بندر حمله بردند و ناوهای ایران را سحرگاه از پای در آوردند چند دقیقه بعد خبر رسید که سرتیپ بایندر فرماندهِ نیروی دریایی را کشتند و قایق هندی و انگلیسی دربندر پیاده شدند… چند دقیقه بعد خبر بمباران هوایی اهواز رسید. در همین موقع خبرهای موحش دیگری از شمال، حمله به آذربایجان، نقاط مرزی و بمبارانهای هوایی واصل گشت: سربازخانهها هدف قرارداده میشود ترس و وحشت همهِ مردم را فراگرفته، قشون خارجی به سرعت پیشرفت میکند و بسیاری از خانوادهها از شهر فرار میکنند»(2)
رضاخان که اصلا انتظار چنین حملهای را از سوی متفقین نداشت، به سرعت روحیهِ خود را باخت و دستور داد سفرای روس و انگلیس به کاخ سلطنتی دعوت شوند. سفرای هر دو کشور در ساعت 10 صبح در کاخ شاه حضور یافتند اما با جوابهای مبهم خود بیش از پیش رضاخان را نگران کردند. او به علت بیخبری از اوضاع و احوال جهانی، نمیتوانست علت حملهِ متفقین به ایران را درک کند.
٭ علت حمله متفقین به ایران :
اگر چه بهانه متفقین برای حمله وجود عدهای آلمانی در ایران بود، اما به نظر میرسد که علت اصلی اشغال ایران، چیز دیگری بودهاست. چرچیل درخاطرات خود دربارهِ اشغال ایران مینویسد: « لزوم ارسال انواع و اقسام ساز و برگ و مهمات برای شوروی از یک طرف و اشکالات روزافزون راه اقیانوس منجمد شمالی و نقشههای استراتژیکی متفقین در آینده از طرف دیگر، بیش از پیش، ما را بر آن میداشت که برای استفاده کامل از ایران به منظور ارتباط با شوروی اقدام فوری معمول داریم چاههای نفت ایران به منزله عامل مهمی در جنگ به شمار میرفت. عده کثیری از آلمانیها در تهران استقرار یافته و وجهه آلمان در ایران روز به روز بهتر میشد. به هم خوردن نقشهِ شورش در عراق و اشغال سوریه از طرف انگلیس و فرانسه که در فاصلهِ کمی صورت گرفت، نقشههای هیتلر را در خاورمیانه مواجه با اشکالات بسیار نمود. بنابراین ما از موقعیت استفاده کرده و بر آن شدیم که به روسها دست اتحاد بدهیم و به اتفاق مبادرت به لشکر کشی به ایران نماییم “ (3)
٭ اقدامات دستگاه سیاسی ایران:
بعد از ظهر سوم شهریور مجلس شورای ملی جلسه فوق العادهای برقرار نمود و مسئله را بررسی نمود. همچنین هیئت وزیران در حضور شاه در کاخ سعدآباد تشکیل جلسه داد و رضا خان در این جلسه اعلام کرد که تصمیم برای خروج از کشور گرفتهاست. البته با توجه به توصیههای اطرافیان از تصمیم خود برای کناره گیری بازگشت و تصمیم گرفت دولت را تغییردهد. با استعفای دولت منصور،رضاخان شخصا به درب منزل محمدعلی فروغی سیاستمدار کهنه کار نزدیک به انگلستان رفت و او را به تشکیل کابینه مأمور نمود. فروغی که از بستر بیماری به کاخ نخست وزیری رفته بود، تلاش خود را برای آرام کردن اوضاع به کار گرفت. رضا خان هنوز فکر میکرد که با مذاکره میتوان متفقین را از ادامهِ حمله منصرف ساخت. او به علت بیخبری از علل واقعی حمله به ایران، نمیتوانست تصمیم درستی بگیرد و همچنان دستورات ضد و نقیض صادر میکرد. اما سرانجام با وساطت فروغی، متفقین پذیرفتند که در صورت کنارهگیری رضاخان، محمدرضا پهلوی را به تخت سلطنت بنشانند. بنابراین راه حل نهایی، اشغال ایران و کناره گیری رضا خان و واگذاری زمام امور به متفقین بود. دستگاه دیپلماسی ایران ناکارآمدی خود را کاملا نشان داد. رضا خان تصور میکرد پیمان دفاعی سعدآباد که میان چهار کشور ایران، ترکیه، افغانستان و عراق منعقد شده بود، موجب میشود که این کشورها به دفاع از ایران برخیزند. اما کشورهای عضو پیمان، حتی از ابراز تأسف هم خودداری نمودند و متفقین بدون هیچ مانعی در ایران پیروز شدند.
رضاخان حتی دست به دامان آمریکا نیز شد. اما تمام تلاشها بیهوده بودند. در روز سوم شهریور 1320 رضا شاه در حالتی یأس آلود تلگرافی به فرانکلین روزولت رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا که هنوز وارد جنگ نشده و بیطرفی خود را حفظ کرده بود، مخابره کرد و از او خواست که برای جلوگیری از تجاوز قوای روس و انگلیس به ایران وساطت نماید. (4) اما بنابر شواهد موجود،انگلیس از قبل آمریکا را در جریان نقشه اشغال ایران قرار داده بود و اشغال ایران با موافقت آمریکا صورت گرفته بود. روزولت، در جواب رضا خان، اعلام کرد که تمام تلاش خود را به کار خواهد برد تا جریان به صورت صلحآمیز حل و فصل گردد. اما هیچ عمل خاصی انجام نداد. در مراحل بعدی جنگ ، نیروهای نظامی آمریکا نیز وارد ایران شدند و به قوای اشغالگر روس و انگلیس پیوستند.
٭ اقدامات نظامی ایران :
رضا خان برای نوسازی و تجهیز ارتش ایران،هزینهِ گزافی بر ملت ایران تحمیل کرده بود. اگر مردم ایران ظلم و ستم رضا خان را میدیدند و سرنیزه ارتش رضا شاهی را در وقایع مسجد گوهرشاد و اشغال نظامی قم و سرکوب عشایر معترض، بر پیکره خود احساس میکردند، حداقل امیدوار بودند که ارتش قوی ایران، با تجهیزات مدرن خود میتواند در مقابل قوای خارجی،استقلال مملکت را حفظ کند. شاه نیز به هر مناسبت قوای نظامی خود را به رخ مردم میکشید و با خرید سلاحهای جدید،ارتش را مجهزتر مینمود. همه ساله، در سوم اسفند در میدان جلالیه (پارک لاله کنونی واقع در انتهای خیابان بلوار کشاورز ) قوای حاضر ارتش در تهران، سان و رژه میدادند. این میدان به همین منظور ساخته شده بود… ساعت 2 بعد از ظهر از طرف خیابان پهلوی ( ولیعصر کنونی ) شیپور خبردار به صدا در آمده، مأمورین انتظامی هر یک در جای خود ایستاده، کوچکترین صدا و حرکتی دیده نمیشد. حتی اسبهای سواره نظام و توپخانه بیحرکت ایستاده و در عالم خود برای مردان سوار برخود اهمیتی قائل بودند. در این موقع اتومبیل بزرگی آهسته و با طمأنینه از طرف خیابان پهلوی رو به جلالیه در حرکت بود. بعد از رسیدن رولزرویس رضا شاه به میدان رژه، سرلشکر فرمانده میدان فرمان ادای احترام میداد. (5) رضا خان سوار بر اسب خود با غرور تمام به سان دیدن از سربازان میپرداخت . اما درست 7 ماه بعد از آخرین سان دیدن رضاخان از ارتش ظاهرا مقتدر ایران، ایران با کمترین مقاومت از قوای متفقین شکست خورد.
اولین اقدام و واکنش نظامی ارتش شاهنشاهی، تشکیل «قرارگاه کل بزرگ ارتشتاران» بود. سرلشکر ضرغامی ضمن شرفیابی روز سوم شهریور به خدمت شاه دستور صیحی برای تشکیل ستاد جنگ دریافت کرد. (6) معمولا اینگونه اقدامات در جنگها موجب وحدت فرماندهی و تسریع امور و جلوگیری از تصمیمات غیر کارشناسی میگردد و به اوضاع جنگ سرو سامان میدهد. اما در مورد ستاد بزرگ ارتشتاران این قضیه کاملا برعکس بود. ارتش پوشالی ایران با دستورات این ستاد مختصر انسجام خود را نیز از دست داده و در واقع سر رشتهِ امور کاملا در دست انگلیس و فراماسونها بود و تمام کارها برای مقابله با قوای اشغالگر، ظاهر سازی و مضحک بود. تصمیماتی که از سوی این ستاد اتخاذ شد، «خیلی عامیانه و دور از عمل و اندیشه بود». (7)
اولین اقدام این ستاد، ضبط کامیونها و بارکشهای مردم به بهانه حمل و نقل تجهیزات به جبهه نبرد بود! 20 سال تمام قسمت عمدهِ بودجهِ کشور خرج تسلیحات و تهیهِ مهمات شده بود. ولی روز سوم شهریور ماه، ستاد جنگ خود را مجبور میدید از کامیونها و بارکشهای مردم استفاده کند. البته اگر این کار به منظور انجام خدمت مفیدی صورت میگرفت خیلی خوب بود. ولی بدبختانه، ببهانه انجام این امر، سوءاستفادههای عجیب و غریبی شد و در مدت کمتر از 7 و 8 روزکه اوضاع آشفتهای در مرکز وجود داشت، عدهِ زیادی از مأمورین به نوایی رسیده و جیبهای خود را پر کردند. (8)
از جمله استفادهها ازاین کامیونها، در یکی از استانهای کشور، حمل و نقل اثاثیه منزل فرمانده لشکر به سمت تهران بود! در زمانی که بسیاری از سربازان به دلیل کمبود آب و آذوقه در جبههها جان دادند ،فرماندهان نظامی، به سرعت به سمت داخل کشور فرار کردند و حتی حاضر نشدند از وسایل زندگی خود بگذرند.
در اعلامیه شماره یک ستاد ارتشتاران، ضمن اشاره به حمله متفقین به ایران، از مقاومت دلیرانه ارتش سخن گفته شد. بنابراین اعلامیه، « در کلیهِ مناطق شمالی و باختری، روحیه اهالی بسیار خوب و عموما تقاضای دخول در صفوف ارتش و حرکت به سمت جبههها را برای دفاع از میهن مینمایند.» (9) اما از آنجا که در واقع درگیری وجود نداشت و متفقین به راحتی در حال پیشروی به سمت تهران بوند، اعلامیه های بعدی صادر نشد!
آخرین شاهکار ستاد بزرگ ارتشتاران،اعلام ترک مخاصمه و مرخص کردن سربازان بود. به دستور این ستاد، درب تمام پادگانهای تهران باز شد و سربازان پس از تحویل وسایل مربوط به ارتش به خیابانها سرازیر شدند: صحنهای که موجب ترس و وحشت مردم تهران شد. هجوم سربازهایی که لباس مناسب در بر نداشتند و برای سیر کردن خود مجبور به گدایی بودند و هنوز هم در دستههای چند ده نفره با حال زار و نزار در حرکت بودند. و این پایانی بود بر تمام اقدامات پهلوی اول در ساختن ارتش مدرن !
زمانی که رضا خان از ترخیص سربازان آگاه شد، به شدت عصبانی شد و اعضای ستاد را حضار کرد. او که از شدت عصبانیت قادر به کنترل خود نبود، این افسران را به خیانت به شاه و مملکت متهم نمود. وی ضمن ضرب و شتم افسران ارشد ستاد، با خشم فریاد زد: «حیف است که پاگون افسری روی دوش اینها باشد . اینها هر گز لایق سربازی نیستند». بعد با خشم جلو رفت و سردوش آنها را کند . بلافاصله، به دستور رضا شاه، دو نفر از امرای ارتش در اطاقهای کاخ سعدآباد زندانی شدند. (10) البته پس از استعفای رضا خان و روی کار آمدن دولت جدید، این افسران آزاد شدند. زیرا این افراد جز اجرای دستور کاری نکرده بودند. سیاستمداران و فرماندهان نظامی نزدیک به دولت انگلیس با کارشکنی و اقدامات مورد لزوم هرگونه مقاومتی را غیر ممکن ساختند.
البته در مراحل اولیه جنگ، سربازان ایرانی، سعی کردند که در مقابل دشمنان ایستادگی کنند. اما ضعف و خیانت فرماندهان، موجب شد که این مختصر مقاومت نیز درهم بشکند . پس از پایان جنگ صندوقهای پر از سلاحهای آخرین مدل برنو که حتی یکبار هم استفاده نشده بود، از انبارهای ارتش کشف شد. این سلاحها که در نوع خود بینظیر بودند، توسط آلمان به ایران فروخته شده بود و شاید از سلاح متفقین نیز قویتر بود. اما جاسوسان انگلیسی اجازه ندادند که به موقع این اسلحهها در اختیار سربازان قرارگیرد. سربازان ایرانی با دست خالی تا حد ممکن مقاومت کردند و اگر کمک به آنها میرسید و فرماندهی مرکزی در تهران به سرعت دستور ترک مخاصمه را نمیداد شاید، میتوانستند بیشتر هم مقاومت نمایند. « تفنگداران انگلیسی هندی و بلوچ به کمک نیروی دریایی و نیروی هوایی در آبادان پیاده شدند و جنگ مختصری در خیابانها در گرفت که حدود 50 تن انگلیسی و هندی زخمی شدند. نیروی دیگری که از خانقین حرکت کرده بود با 5000 سرباز تفنگدار ایرانی مقابل شد که با شلیک چندی گلوله توپ تار و مار شدند و نیروی انگلیسی به زودی به کرمانشاه رسید.» (11)
سربازان ایرانی تعلق خاطری نسبت به دفاع از شاه نداشتند . زیرا مردم اصولا از شاه پشتیبانی نمیکردند. فرماندهان نیز پیش از سرنوشت مملکت به فکر جیب خود بودند. « گر چه ارتش ایران در باختر و جنوب باختری و شمال ( گیلان ) به مقاومت محدودی در برابر نیروهای مهاجم دست زد، اما نوعی مسامحه، بی بندو باری، تنبلی و میل به گریز و عدم تماس با دشمن در فرماندهان ایرانی مشاهد میشد که بیشتر از رفاه طلبی و تن پروری امیران لشکرها، دست و پا بسته و محدود بودن فوقالعاه آنان در برابر دستورات ضد و نقیض و گاه ابلهانه مرکز که بدون آگاهی از موقعیت جغرافیای و سوق الجیشی محل صادر میشد و مهمتر از همه از نداشتن نیروی هوایی، ضد هوایی مؤثر، توپخانه و تانک و بالاخره وسایل نقلیهِ تندرو برای حمل و نقل نیروهای پیاده سرچشمه میگرفت. و باید توجه داشت که همهِ هشدارها قبلی فرماندهان لشکرها در دو ماهه گذشته از سوی ستاد ارتش نادیده گرفته شده یا بی اهمیت انگاشته شده بود.» (12)
رضاخان خود نمیتوانست در برابر انگلیس مقاومت کند. چون سلطنت خود را مدیون آنها بود. بنابراین فرماندهان و سربازان ارتش او نیز چنین توانی را نداشتند. احساس مرعوبیت و مجذوبیت رضا شاه و رژیم او نسبت به انگلستان از دربار و فرماندهی کل قوا و دولت و امیران به فرماندهان لشکر در 18 منطقه نظامی کشور سرایت کره بود. و چون برای روسها خشونتی مهیب و برای انگلیسیها، قدرت و جاذبهای شیطانی و خارقالعاده قائل بودند، دست زدن به هر اقدامی را در مقابل آنان بیهوده میدانستند. چون این عقیده در اذهان آمران و افسران ارتش به شدت رسوخ داشت که رضا شاه را انگلیسیها آوردهاند و رضا شاه و دربار و دولت و ارتش او را ساختهِ سیاست (پلیتیک) انگلیسیها میدانستند. اینک که انگلستان از در عناد با دست پروردهِ دیرین خود وارد شده بودند، آنان میل به مقاومت در برابر انگستان نداشتند. (13)
ارتش پرزرق و برق رضاخان به سرعت فروپاشید. نیروی دریای جنوب ایران که متشکل از دو ناو به نامهای ببر و پلنگ بود، در همان حملات اولیهِ انگلیسیها غرق شد و سربازان در هر گوشه پراکنده شدند. بسیاری از آنها به دلیل گرمای هوا و نرسیدن آب به پادگانهای جنوب، در بیابانها از تشنگی هلاک شدند و بقیه نیز با فروختن اسلحهِ خود به عشایر و مردم عادی، هزینه بازگشت به دهات خود را فراهم کرده و خدمت سربازی را ترک مینمودند.
٭استعفای رضا خان :
با صلاحدید نخست وزیر جدید، محمد علی فروغی، رضا خان استعفا داد. به این امید که سلطنت فرزندش، محمد رضا تضمین گردد. او در استعفا نامهِ خود نوشت: « نظر به اینکه من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف به امور کشوری کرده و ناتوان شدهام، حس میکنم که اینکه وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوانتری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم آورد. بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کردم و از کار کناره نمودم. از امروز که روز 25 شهریور ماه 1320 است، عموم ملت از کشوری و لشکری ولیعهد و جانشین قانونی مرا باید به سلطنت بشناسند و آنچه نسبت به من از پیروی مصالح کشور میکردند ، نسبت به ایشان بکنند». (14) سفیر انگلیس، سردید بولارد، در خاطرات خود برکناری رضاخان را اجتناب ناپذیر دانستهاست: به علت نفرت مردم از پهلوی، چارهای جز کنار گذاشتن او نبود. به گفتهِ او مردم ایران «خود را رو در روی شاهی میدیدند که نه قادر بودند او را از کا برکنار کنند و نه میتوانستند اعمال و رفتارش را کنتر ل نمایند». (15)
پس از استعفای رضاخان به یکباره ابهت رضاخان از بین رفت. او که از ترس دستگیری توسط نیروهای سرخ شوروی به سمت نیروهای انگلیس فرار میکرد در همه جا با نفرت مواجه میشد . زمانی که، برای ادامه سفر، به بنزین نیاز داشت، فرماندار از دادن بنزین به او خودداری کرد تا محمدرضا پهلوی پا در میانی کرد و بنزین مورد نیاز را در اختیارش قرار دادند.
رضاخان خود را تسلیم نیروهای انگلیسی نمود و به سوی تبعیدگاه خود جزیره موریس فرستاده شد. رضا خان که پس از استعفا نیز حاضر به جدا شدن از جواهرات سلطنتی نبود، با چمدانهایی پر از جواهر به سمت خلیج فارس حرکت کرد اما در آنجا دو کشتی انگلیسی منتظر او بودند یک کشتی مأمور بردن جواهرات به مقصدی نامعلوم بود (که هرگز سرنوشت این جواهرات مشخص نشد ) و کشتی دیگر مأمور انتقال رضاخان بود. رضا خان ایران را ترک کرد و ویرانهای به مراتب خراب تر از زمان ابتدای سلطنش باقی گذارد.
«رضا شاه مانند دیگر دیکتاتورهای ایران در عصر طولانی تاریخ این کشور، افراد لایق و کاردان و با استعدادی را که در سالهای نخست زمامداری پیرامونش کرد آمده بودند، به تدریج از اطراف خود پراکنده و در سالهای آخر جز مشتی چاپلوس بیفکر تهی مغز مداهنه گو در اطراف خود کسی را باقی نگذاشت». با رفتن رضا خان کسی غمگین نشد و هیچ کس او را در تاریخ ایران نستود. سالها بعد زمانی که پسرش قدرت مطلقه را در دست داشت، با ترس و لرز و با اقدامات امنیتی شدید جسدش به ایران بازگردانده شد. حتی جسد او نیز نفرت مردم را بر میانگیخت . رضا خان با قلدری به سلطنت رسید و با خواری از سلطنت کنار کشید و سالهای سلطنش جز نکبت بر این مملکت نیفزود .
فتح راحت و بیدغدغه ایران توسط متفقین یک ثمرهِ دیگر نیز برای دولتهای در حال جنگ داشت زمانی که مردم انگلیس از ضربات خرد کنندهِ هیتلر به ستوه آمده بودند و احساس ناامیدی می کردند به انتظار دیدن صحنههایی هر چند کوچک از پیروزی قوای متفقین نشسته بودند و اشغال ایران این فرصت را برای انگیسیها فراهم نمود. «فیلمبرداران انگلیسی از عملیات جنگی ارتش انگلستان در آبادن و بندر شاپور [امام ] فیلمبرداری کردند که در هفتههای بعد فیلمهای تهیه شده برای تقویت روحیهِ مردم لندن و دیگر شهرهای انگلستان که تا آن زمان ضربات سختی از آلمانیهای خورده بودند در سینماهای لندن و دیگر شهرهای انگلستان به نمایش گذارده شد.« (16)
اما شوروی که بیش از انگلیس در معرض حملات آلمان بود برای واقعی جلوه دادن پیروزیهای خود در ایران و دلگرم کردن اتباع خود، چنان شهرهای بیدفاع ایران را بمباران میکرد که گویی برلین را فتح کردهاست! شاید علت خشونت بیش از حد شوروی در قبال ایرانیان و به خاک و خون کشیدن تبریز و آذربایجان نیز فراهم کردن خوراک تبلیغاتی برای اقناع مردم شوروی بود. « خلبانان شوروی در ایران بیداد میکردند زیرا قصد داشتند خبر یک پیروزی مهم خود را از طریق رسانههای گروهی به مردم شوروی بدهند». (17) اشغال ایران چنان نیروی متفقین را سر مست کرده بودکه با خوشحالی خبرهای آنرا در بی بی سی و سایر رادیوها اعلام میکردند و آنچه در این میان مغفول مانده بود، مردم بیپناه و هراسان شهرهای ایران بود که تحت فشار قوای اشغالگر و ناامنی و قحطی سر میکردند…. (12)
◀ارتش ایران در شهریور 1320 :
به روایت مصطفی تقوی « ارتش ایران در شهریور 1320 » : در طول تاریخ، و به ویژه پس از تأسیس سلسله صفویه، با توجه به تهدید استقلال و تمامیت ارضی کشور از سوی دولتهای همسایه، تقویت بنیه دفاعی کشور مهمترین رکن تصمیمگیریها و سیاستگزاریهای دولتهای ایران بوداست. پس از شکست ایران از روسیه در عهد فتحعلی شاه قاجار، نیاز به بازسازی قوای دفاعی هم از نظر سازماندهی و ساختار و هم از نظر تأمین تجهیزات و تسلیحات جدید و پیشرفته، بیش از پیش احساس شد. چون برآورده شدن این نیاز و تشکیل ارتشی نیرومند با اهداف استعماری قدرتهای همسایه ایران تضادی بنیادین داشت، بنابر این، هیچ کدام از سلاطین قاجار و دولتهای آنها در برآورده ساختن این هدف توفیقی نیافتند. به همین علت، حتی در نهضت مشروطه هم به رغم تأکید علمای نجف بر تشکیل یک ارتش نیرومند که قادر به دفاع از کیان کشور باشد، باز هم این هدف درگیرو دار کارشکنیهای قدرتهای همسایه برآورده نشد.
پس از آنکه در روسیه انقلاب بلشویکی رخ داد و بریتانیا هم به دلیل مشکلات گوناگون داخلی و خارجی ناشی از جنگ جهانی اول، ناگزیر شد نیروهای نظامی خود را از ایران فرا بخواند، تشکیل نیرویی نظامی برای پر کردن این خلاء و حمایت از حکومت کودتا و تأمین امنیت موردنظر بریتانیا در دستور کار قرار گرفت. بدینگونه است که رضاشاه اجازه، و به بیان دیگر، مأموریت یافت که این نیروی نظامی را تشکیل و سازماندهی نماید و خود را به عنوان مبتکر بزرگ و اصلی تأسیس ارتش نوین ایران وانمود سازد. این ارتش در سرکوبی ملت ایران و تحکیم حکومت کودتا و تعمیق اختناق و دیکتاتوری موفقیت بسیاری داشت و رضاشاه در مرداد 1320، یعنی چند صباحی پیش از متلاشی شدن ارتش و خروج خود از کشور میگفت: « قشون من عالیترین قشونی است که امروز در دنیا میتوان نشان داد.» اما این پرسش مطرح میشود که چرا همین ارتش در شهریور 1320 قادر به کمترین مقاومت در برابر هجوم بیگانه و دفاع از کشور نبود؟
نگاهی به پارهای از خاطرات سپهبد امیراحمدی، برای پاسخ به این پرسش و روشن شدن ماهیت آن ارتش مفید به نظر میرسد. او در خاطرات خود مینویسد که در ماجرای شهریور 20 به رضاشاه گفته بود که « اعلیحضرت باید یکی از دو راه را انتخاب فرمائید: یکی آنکه اگر تصمیم به جنگ گرفتهاند و میخواهند در تاریخ زندگی سیاسی اعلیحضرت این نقطه ضعف نباشد که در برابر دیگران سر تسلیم فرود آوردهاند ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشکرهای کرمانشاه و کردستان و لرستان و خوزستان در برابر نیروی انگلیس بجنگند و مرا هم به آذربایجان بفرستند که با قوای موجود تا آخرین نفر در برابر قوای روس بجنگم. با اطمینان به اینکه غلبه با آنهاست و ما کشته میشویم…. در آینده وقتی کتاب خدمات درخشان بیست ساله اعلیحضرت را ورق بزنند، در ورق آخر این است که سر تسلیم در برابر بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد و ایستادگی کرد و مردانه جان داد و نامی بزرگ در تاریخ به یادگار خواهید گذاشت… اگر مصلحت نمیدانید که به چنین کاری دست بزنید، شق دوم این است که راه به آنها بدهید و…»
در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به وضع نابسامان ارتش در روزهای شهریور 20 ، او مینویسد به رضاشاه گفتم: « با ترتیبی که من دیدهام، این پادگانها متفرق خواهد شد و همین پنجاه هزار نفر نظامی اگر اداره نشوند، ممکن است خودشان شهر را غارت کنند و اسباب هرج و مرج شوند.» همو در جای دیگری عملکرد ارتش پس از آغاز حمله متفقین را اینگونه توضیح میدهد: « در همه جا ارتش ایران، بدون استثناء، این عمل را کرد که فرماندهان قشون تا آنجا که توانستند نقدینه و اشیاء سبک وزن قشون را با خود برداشته و فرار کردند و سایر افسران و درجهداران و افراد هم اسلحه و مهمات و آذوقه موجود را برداشته و به این و آن فروختند. و اگر در چند نقطه هم زد و خورد شد، قابل بحث و نقل نیست.» ایشان همچنین مینویسد که در آن روزهای سرنوشتساز، فرماندهان عالی ارتش صورتجلسهای تنظیم کردند « مبنی بر اینکه با قشونی که از افراد نظام وظیفه تشکیل شده نمیتوان در برابر قشون منظم روس و انگلیس مقاومت کرد و ممکن است خود افراد برخلاف اینکه با دشمن بجنگند، با دشمن همکاری کنند.» سرانجام در جای دیگری روحیه رضاشاه و ارتش را اینگونه به تصویر میکشد: «…. متوجه شدم که سربازخانه متلاشی شده و فرماندهان نالایق و ناصالح سربازها را لخت کرده و از سربازخانهها بیرون کردهاند…. . رضاشاه درنظر گرفته بود که شبانه به جانب اصفهان حرکت کند، ولی افسران ارشد و امراء ارتش همینکه بوی جنگ شنیدند، هر یک از گوشهای فرار کردند. و رضاشاه در قصر سعدآباد درصدد حرکت به اصفهان بود که افسران با عجله تمام به فرار میپرداختند. وقتی من اول شب به باشگاه افسران رفتم، عدهای از افسران عالی رتبه را دیدم که آخرین چاره را فرار میدانستند. من گفتم این مردم سالها از ما نگهداری کردند و به ما احترام گذاشتند برای چنین روزی. و اکنون اگر شما هم فرار کنید، لکه ننگی بر دامان تاریخ این مملکت خواهید گذاشت …. ساعت 12 شب که به باشگاه افسران آمدم، متأسفانه، آن عده افسری هم که در باشگاه بودند خارج شده بودند و بجز امیرموثق نخجوان که با رنگ پریده در راهروهای باشگاه افسران قدم میزد، و معلوم شد وسیله نقلیهاش را دیگران بردهاند و پای فرار نداشته، افسرهای ارشد و امرای ارتش همه فرار کرده و از تهران خارج شده بودند.»
گفتههای سپهبد امیراحمدی به عنوان یکی از فرماندهان عالی ارتش آن روز و یک شاهد عینی وضع شاه و ارتش در واقعه شهریور 1320، بیانگر واقعیت و حقیقت تلخی است که ماهیت نظام سیاسی حکومت پهلوی و قوای نظامی آن را به چالش میکشاند. البته چون امیراحمدی خود بخشی از سیستم نظامی ـ سیاسی ناسالم و ناکارآمد رضاشاه بود، قادر به درک ماهیت آن نبود. اگرچه او خود در جای دیگری از همین خاطرات از قول سرهنگ شهاب مینویسد: « مملکت چه و قشون چه؟ سرتاسر ایران یعنی املاک اختصاصی شاه و قشون نیز به منزله اسکورت شاه میباشد.» اما گویا نمیتواند علل واقعی درماندگی شاه و ارتش در آن ایام را دریابد.
پر واضح است، از کسی که با طرح و دستور بریتانیا به سلطنت میرسد نمیتوان انتظار داشت که همچون نادرشاه و شاه اسماعیل و دیگر سلاطین پیشین ایران، در هنگامه خطر برای کشور تن به جانبازی و فداکاری دهد و با استقبال از شهادت در راه وطن نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارد. همچنین ارتشی که برای تحکیم چنین شخصی و چنین حکومتی سازماندهی شده باشد، نقشی بیش از سرکوبی ملت و اسکورت کردن آن شاه نداشته و در ایام بحران جز ننگ فرار و غارت مردم و اموال نظامی چیزی نصیب خود نخواهد کرد.
در طول تاریخ، همواره کسانی میتوانستند در راه وطن از جان خود بگذرند و به افتخار سربازی و شرف جانبازی نائل آیند و نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارند که از ملت برخاسته و با آن پیوندی ناگسستنی داشته و بدان ایمان داشتهاند. و این همان چیزی بود که متأسفانه نظام سیاسی و ارتش رضاشاه از آن بی بهره بود. راز واماندگی و زبونی و تلاشی رژیم رضاشاه و ارتش آن در شهریور 1320 نیز در همین نهفته است. (13)