back to top
خانهنویسندگانهادی قدسی : قرآن وسامانه وحی

هادی قدسی : قرآن وسامانه وحی

ketabemobin 20072016متن زیرا بخشی از مقدمه پژوهشی است در مورد مفهوم واژه نفس در قرآن.

قبل از هر تحقیقی در قرآن، شاید لازم باشد تعریفی از خود قرآن و شناختی اجمالی ازآن داشته باشیم.  بنابر این برای این منظور ابتدا به شناسائی اجمالی قرآن در مسیر پژوهش مذکور پرداخته شده است که به نظر خواننده گرامی گذاشته می شود.

همان طور که بین مسلمانان مشهور است، قرآن حاوی مطالبی است از ماوراء دنیای طبیعی که از سوی خداوند نازل شده تا مورد فهم انسان قرار گیرند و به پیامبر اسلام به صورت وحی انتقال یافته اند. او هم آن مطالب را برای دیگران بازگو کرده که عده ای آنها را نوشته اند. از نظر شکل، بعدها این مطالب به صورت کتابی حاوی سور و آیات نظم یافته اند. تعداد سوره ها 114 عدد و تعداد آیه ها بنابر نحوه تنظیم آن 6236 آیه است. بنابر خود قرآن، این آیات از نظر اهمیت و اصالت (وابستگی مستقیم به ام الکتاب-خزانه غیب)، به دو دسته آیات محکمات و آیات متشابهات تقسیم شده اند که دورتر به آن ها خواهیم پرداخت.

وحی:

برای شناختی بیشتر از قرآن، طبیعی است که سرچشمه پیدایش آن که وحی باشد را مختصری مورد بررسی قرار دهیم. در ترجمه المیزان جلد 12 ص 423 در مورد وحی آمده است: “کلمه ( وحى) بطورى که راغب گفته به معناى اشاره سریع است، که البته همواره از جنس کلام و از باب رمزگویى و یا به صورت صوت و مجرد از ترکیب و یا به اشاره و امثال آن است.

و از موارد استعمالش بدست مى‏آید که از باب القاى معنا به نحو پوشیده از اغیار است، پس الهام به معناى القاى معنا در فهم حیوان از طریق غریزه هم از وحى است، هم چنان که ورود معنا در نفس انسان از طریق رؤیا و همچنین از طریق وسوسه و یا اشاره، همه از وحى است، در کلام خداى تعالى هم در همه این معانى استعمال شده یک جا در القاء در فهم حیوان از راه غریزه استعمال کرده و فرموده: وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ (وپروردگارت به زنبور عسل وحی کرد-نحل 68) و در القاء از باب رؤیا استعمال کرده و فرموده: وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ ( وبه مادر موسی وحی کردیم-قصص 7) و در وسوسه استعمال کرده فرموده: إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ (آگاه باش که شیطان ها به دوستان خود وحی می کنند– انعام 121) و در القاء از باب اشاره استعمال کرده و فرموده: فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَهً وَ عَشِیًّا  پس وحی کرد به آنان که تسبیح کنید بامداد و شامگاه-( مریم 11)”.

 و همچنین در مورد جن و انسان و وحی کردن به یکدیگر در آیه 112 سوره انعام آمده است: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً   و این چنین براى هر پیامبرى دشمنى (از) شیاطین انس و جنّ قرار دادیم بعضى از ایشان سخنان فریب دهنده را به بعض دیگر وحى میکردند…

بنابر آن چه گذشت، وحی واژه ایست عام و به مفهوم رساندن پیام از راه های گوناگون می باشد. در مورد خداوند، وحی پدیده ایست که از آن طریق با مخلوقات مادی، یعنی جمادات، حیوان و انسان تماس برقرار میکند.

نزول قرآن به پیامبر وسیله همین ساز و کار وحی صورت پذیرفته است. در سوره نجم، نحوه نزول وحی به پیامبر را تشریح می کند: ابتدا به معرفی شخصیت پیامبر می پردازد: ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏ (نجم2) هم راه شما (پیامبر) درگم راهی و غی نیست. درترجمه المیزان جلد 19 ص 43 زیر این آیه آمده است: “کلمه ( ضلال) به معناى خروج و انحراف از صراط مستقیم است، و کلمه (غى) معنایى دارد مخالف با معناى کلمه (رشد) و چون رشد به معناى آن است که انسان به واقع مسائل برسد، در نتیجه غى عبارت است از اینکه انسان به خلاف واقع بیفتد. راغب مى‏گوید: (غى) به معناى جهلى است که ناشى از اعتقاد فاسد باشد، چون گاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقیده است، چه عقیده صحیح و چه فاسد، و گاهى هم ناشى مى‏شود از اعتقاد به چیزى که فاسد است، و کلمه “غى” به معناى آن جهلى است که ناشى از داشتن عقیده فاسد باشد، نه از بى‏ اعتقادى”.

بنابراین آیه، پیامبر دارای دین یا مرامی خارج از راه رشد نداشته، و اصل راهنما و زمینه تفکرش در  صراط مستقیم بوده است.

باز هم درمورد شخصیت پیامبر، در سوره جمعه آیه 2 می فرماید: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً  اوست که از میان امی ها رسولی برگزید. بنابراین آیه و آیه های دیگری، پایگاه فرهنگی-اجتماعی پیامبر در میان امی ها بوده است. در نتیجه واژه امی در این بحث از اهمیت ویژه ای برخوردار می شود، زیرا از سویی به موقعیت و شخصیت پیامبر تعلق دارد و از سوی دیگر باید دید چرا خداوند یک امی را برای نزول پیام خود به انسان برمی گزیند و بر آن تأکید می کند. با این وجود اغلب مفسران قرآن به ریشه یابی این واژه مهم ارزش نداده اند و بیشتر از قول دیگری آن را برابر با بی سوادی که خواندن و نوشتن نمی داند معنا کرده اند. المیزان بیش از دیگران به کاوش پرداخته است. در جلد 19 صفحه 446 در ذیل این آیه آمده است: “(امیین) جمع کلمه ( امى) است، یعنى کسى که قادر بر خواندن و نوشتن نیست. و منظور از این بى‏ سوادان- به طورى که گفته شده- مردم عرب هستند، که در عصر رسول خدا (ص) بیشترشان بى‏سواد بودند، و جز افرادى انگشت‏ شمار قادر بر خواندن و نوشتن نبودند. بعضى احتمال داده‏ اند که مراد از کلمه (امیین) مشرکین باشند، یعنى غیر اهل کتاب، به شهادت اینکه قرآن کریم از یهودیان نقل مى‏ کند که گفتند: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ (آل عمران-75) ..لیکن این احتمال درست نیست، براى اینکه در ذیل آیه مى‏فرماید: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ یعنى او را مبعوث کرد تا آیات خدا را بر آن امیین بخواند، و اگر منظور از این کلمه مشرکین باشند، باید بگوییم که آیاتى از قرآن تنها بر مشرکین خوانده مى‏ شده …..”.

با این حال، نویسنده المیزان به این امر توجه نکرده است که مفهوم امی در قرآن نمی تواند بی سواد باشد. زیرا خود می گوید در آن زمان اغلب اعراب بی سواد بودند، چه اهل کتاب، چه مشرک، در این صورت این بیان قرآن که گزینش پیامبر را از میان  بی سوادان انجام داده است بی مورد می باشد و می توانست بگوید که پیامبر بی سواد بوده است. در آیه بالا: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ، سبیل به معنای راه، طریق، مرام می باشد، مانند سبیل الله (راه خدا، مرام خدا). این آیه اعتراض یهودیانی را نشان می دهد که می گفتند ما اجازه نمی دهیم امی ها (کسانی که اهل طریق و مرام خاصی نیستند- زیرا در آن زمان اسلام هنوز به مثابۀ یک دین صاحب کتاب گسترش نیافته بود، به این دلیل که نگفتند مسلمانان و گفتند امی ها) بر ما راهبر باشند.

همچنین در سوره آل عمران آیه 20 می فرماید … وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ … یعنی به اهل کتاب و امیین بگو… . اکثر مفسرین واژه امیین را در اینجا برابر مشرکین قلمداد کرده اند که درست نیست، زیرا در این صورت می بایستی پیامبر هم مشرک می بود. این آیه اهل کتاب و امیین را خطاب می کند، یعنی امیین اهل کتاب نبودند. مشرک هم نبودند، زیرا پیامبر از میان آنان برگزیده شده است. در نتیجه، بنابر قرآن، در آن زمان جامعه از نظر فرهنگی به سه دسته تقسیم می شده است، یکی اهل کتاب (یهود و نصارا)، دیگری مشرکین و دسته سوم را کسانی تشکیل می داده اند که نه اهل کتاب بودند، و نه مشرک که پیامبر از میان این دسته برگزیده شده است. امی یعنی انسانی که به دنبال تحقیق و پژوهش و گرویدن به ادیان نیست، و مشرک هم نمی باشد. چه این امر به دلیل بی سوادی و یا به دلیل بی قیدی و یا عدم آگاهی و شناخت نسبت به مرام بوده باشد. وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلَّا أَمانِیَّ (بقره- 78) یعنى: (بخشی) از (میان) آنان امی اند، علمی به کتاب (دین) ندارند، و با آمال (ذهنیات خود یا دیگران) خودشانند.  بنابراین در قرآن امی به کسی اطلاق می شود که عالم (به امر دین) نبوده و از دینی تبعیت نکند، با ذهنیات و برداشت های شخصی و یا نظریه های ذهنی دیگران زندگی کند، به اصطلاح امروزی، حالتی شبیه انسان لائیک (به معنای بی مرامی) می باشد. امی بودن، به معنای پیروی نکردن از دین یا مرامی که شناخت کافی از آن نداشته باشیم، از دیدگاه قرآن عمل پسندیده ایست و از این نظر، انسان امی از کسی که بدون آگاهی، پیرو دین یا آئینی باشد، برتر می باشد: وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا (سوره اسراء آیه 36) هرگز از آنچه علم و شناخت ندارى، پیروی مکن که چشم و گوش و دل همه در آن مسئولند. به این ترتیب، قرآن ضمن تشویق انسان به پژوهش و شناخت، امی بودن را به پیروی کورکورانه از دین ترجیح می دهد.

   در واقع، امی کسی است که رنگ شرک و کفر و دین‌ های از خود بیگانه در بیان قدرت را به خود نگرفته باشد. به سخن دیگر، امی کسی است که به دلیل پیروی نکردن کورکورانه از مرام یا دینی، وجدانش بکر و برای پذیرش و قبول پیام نو آماده است. در صورتی که گیرندۀ پیام امین باشد، وحی را همان گونه که بر او نازل می شود، بدون کاست و افزود، بازگو می کند.

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى (نجم 4) آن چه می گوید بجز وحی دریافتی نیست. بدیهی است که منظور از “آن چه”، مطالبی می باشند که به او وحی شده اند (آیات محکمات) و او در بازگویی آن ها صادق بوده است. زیرا پیامبر همانند دیگر انسان ها، روزمره سخنان دیگری غیر از وحی بر زبان می آورده است. عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى (نجم 5) که با نیرویی بزرگ به او آموزش داده شد.‏ به این ترتیب، از دیدگاه قرآن رابطۀ وحی با خداوند انکار ناپذیر است و محمد ابن عبدالله برای پیامبری و دریافت وحی آموزش داده شده است. و از فحوای آیات مشخص می شود که این آموزش یک بار صورت گرفته و پیامبر این آمادگی دریافت وحی را در خود نگه داشته است. ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏ (نجم 8)  آنگاه آنچه را که تعلیم گرفته بود، درون خود نگاه داشت. در تفسیر المیزان ج 19 ص 44 در ذیل این آیه آمده است: ” کلمه (دنو) که مصدر فعل (دنى) است به معناى نزدیکى است، و کلمه (تدلى) که مصدر فعل (تدلى) است، به معناى بسته شدن و آویزان گشتن به چیزى است، ولى به طور کنایه در شدت نزدیکى استعمال مى‏شود”.

به این ترتیب، تحولی ماندنی در دستگاه روان پیامبر ایجاد می شود که  بر پایۀ آن:  فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى (نجم 10) وحی شد به بندۀ خود، آن چه را که وحی کرد. بدون این که امتیازی نسبت به دیگر انسان ها (بندگان خدا) به پیامبر داده شود، به او وحی شد.

آنچه تاکنون انجام گرفته، آمادگی دستگاه روان پیامبر برای دریافت وحی بوده است. حال ببینیم کدام یک از بخش های دستگاه روان او مأموریت دریافت وحی و چگونگی آن را بر عهده داشته است. ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (نجم 11) آن چه دلش می بیند کاذب نیست. بنابراین آیه، پیامبر پیام خداوند را با دل خود مشاهده می کرده است. می دانیم بخشی از دستگاه روان انسان بدون یاری چشم قادر به دیدن می باشد که در فرهنگ های مختلف و از دیر باز آن را به دل یا قلب نسبت می دهند. و می دانیم هنگام خواب دیدن، قادریم بدون استفاده از چشم و گوش و زبان، ببینیم و بشنویم و سخن بگوئیم. در بیداری همچنین با بستن چشم ها و کمی تمرکز، قادر هستیم آنچه که با ذهن خود می سازیم را با چشم دل مشاهده نماییم. مثلا با بستن چشم هایمان تصویر درخت سبز رنگی را به رنگ قرمز یا هر رنگ دیگری که اراده کنیم، ببینیم. اما قرآن تأکید می کند که مشاهدات پیامبر از نوع ساختۀ ذهن نبوده و آنچه را که می دیده است، حقیقی بوده اند: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (نجم 17) چشم او نه عوضی می بیند، و نه در دیدن تجاوز می کند.

در ترجمه تفسیرالمیزان جلد 19 ص 50 ذیل آیه آمده است: “کلمه (زیغ) که مصدر فعل (زاغ) است به معناى انحراف از حالت تعادل و استقامت است، و کلمه (طغیان) که مصدر فعل (طغى) است، در هر عملى به معناى تجاوز از حد در آن عمل است، و (زیغ بصر) به این معنا است که چشم آدمى چیزى را به آن صورت که هست نبیند، و طورى دیگر ببیند، و (طغیان بصر) به این معنا است که چیزى را ببیند که اصلا حقیقت ندارد”.

بنابراین آیه، آنچه را که پیامبر مشاهده می کرده حقیقی بوده و شک در آن راه نداشته است. با این وجود توجه به این نکته ضرور است که پیامبر بشری بوده مانند دیگران، محدود به درک و گنجایش و دریافت بشری. آیه های نازل شده هم در همان محدودیت قرار می گیرند و آیه هایی هستند که قابلیت نزول داشته اند. وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا” (اسراء 85) در باره روح از تو مى‏ پرسند بگو روح از امر پروردگار من است و جز اندکى از دانش به شما داده نشده است. در این آیه، علم بشر برای درک و فهم روح حتی با آیه تنزیل داده شده را کافی نمی داند. به این ترتیب، آنچه را که پیامبر مشاهده می کرده (وحی) در محدوده درک و دریافت بشر بوده است. بنابراین، همه می توانند در صورت آمادگی، همان مشاهدات را داشته باشند. چنان که در آیه 29 سوره ص، آمده است: کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ  این کتابى است که به سوى تو نازلش کردیم تا در آیات آن تدبر کنند و خردمندان متذکر شوند نشان می دهد آیاتی که به پیامبر وحی شده اند، برای خردمندان یادآوری و تذکر هستند و وجدان انسان خردمند و آزاد و مستقل از متن آنها آگاه می باشد. معنای أُولُوا الْأَلْبابِ  چنان که در آیه های 17 و 18 سوره زمر آمده است، صاحبان خرد و عقل گرایانی هستند که از متجاوزین به حق دوری می کنند و خدا را پرستش می نمایند و به تمام گفته ها گوش فرا می دهند و بهترین را انتخاب می کنند. چنین انسان هایی با آگاهی از حقوق خویش، در استقلال و آزادی می زیند و پیام حق در انطباق با اصل راهنمایشان می باشد.

دلیل عقلی بر عملکرد وحی:

نَفس (1) یا ضمیر نا خودآگاه، منبع اطلاعات و داده‌ هایی از گذشته ما می باشد که خارج از دسترس ما یا وجدان آگاه ما به آن ها است. روان درمانی جدید، به خصوص بعد از فروید، کوشش می کند تا با روانکاوی و دست یابی به این اطلاعات خفته در نفس و یافتن ریشه های بیماری فرد مبتلا، به درمان او بپردازد. بنابر قرآن، نفس قبل از خلقت انسان وجود داشته است. در آیه های متعددی بیان می کند که انسان را از نفسی یکتا آفریده است (خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَه). بنابراین، پدیدۀ نفس که ذات انسان یا انسان واقعی است، قبل از خلقت او وجود داشته و با خلق انسان، این پدیده با جهان مادی به صورت موقت آمیزش کرده است. مکان اصلی نفس، جهان غیر مادی است، همچنان که مولوی می گوید:

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

به این ترتیب، طبیعی است که در نفس، پاره ای از رموز و اطلاعات و چگونگی عالم ملکوت که جایگاه واقعی اوست، نهفته باشد. آن نیروی عظیمی که برای آماده سازی پیامبر که شرحش در بالا رفت، در حقیقت می تواند ترتیباتی باشد برای کنار زدن حجاب از نفس یا ضمیر ناخودآگاه او در جهت واکاوی و کشف ذات انسان با ضعف ها و قوت های او و همچنین اسرار قبل از خلقت انسان. در نتیجه، دل یا قلب پیامبر آن اطلاعات را مشاهده می کرده و صادقانه آن ها را با اطرافیان خود در میان گذاشته است.

ساختار قرآن:

1- کتاب مبین- کتاب مادر (ام الکتاب)

کتاب در قرآن به دو مفهوم به کار برده شده است. اولی به مثابۀ برنامۀ کار (شبیه نوعی نرم افزار در جهان غیرمادی)، و دومی به مفهوم نوشته یا مکتوب. مفهوم اول که بیشتر به برنامۀ هستی و خلقت ربط پیدا می کند، از فهم بشر خارج است و برنامه ای ثبت شده است در جهان غیر مادی وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیم (زخرف 4) و این نوشته در کتاب ما در نزد ما است، که مقامى بلند و فرزانه دارد. قرآن از این کتاب به نام های کتاب مادر، لوح محفوظ (بروج 22)، کتاب مکنون “غیرقابل دسترسی” (واقعه 78)، خزینه های غیب (انعام: 59)، کتاب مبین (انعام :6، یونس: 61)، کتاب حفیظ یا غیرقابل تغییر و تبدیل (ق: 4)، امام مبین (یس: 29) یاد می کند. آیه های متعددی دقت و علمی بودن و عاری از تضاد بودن این برنامه را یادآوری می کنند. آیۀ زیر این برنامه را شامل یک واحد معرفی می کند: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیر (هود 1) این کتابى است که یک غرض را مى‏ رساند، غرضى که وقتى شکافته شود به صورت آیات در مى‏ آید، که از ناحیه خداى حکیم و آگاه است. ذیل این آیه در جلد 10 ص 202 ترجمه المیزان آمده است: “با در نظر گرفتن اینکه کلمه تفصیل به معناى ایجاد فصل بین اجزاى یک چیزى است که اجزائش متصل به هم بوده‏ اند، و به معناى جدا جدا کردن امورى در هم فرو رفته است- خود دلیل است بر اینکه منظور از احکام آیات، ربط بعضى از آیات جدا شده از یکدیگر به هم، و ارجاع آیات آخر آن به اولش مى‏ باشد، بگونه‏ اى که بازگشت همه به امر واحد بسیطى است که داراى اجزاء و ابعاض نمى ‏باشد”.

کتابی (آیات محکمات) که در دسترس بشر قرار گرفته، شکلی از مفهوم محتوای آن برنامه است که برای فهم بشر به طبیعت مادی درآمده است. اصل قرآن، آن جهانی و غیر مادی است، بنابراین برای درک بهتر و فهم بیشتر پیام، باید به نوشته های آن در حد امکان با بینشی غیر مادی نگریست. آیه های مختلفی در قرآن غیرقابل تغییر بودن این برنامه (ام الکتاب) را یادآوری می کنند. کتاب مادر همانند نرم افزاری که برنامه کار خلقت باشد عمل می کند و نظم هستی را سامان می بخشد. وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاَّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّهٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (انعام 59). و نزد خدا است خزینه‏ هاى غیب، و کسی به آن ها علم ندارد مگر خودش، و مى ‏داند هر چه را که در بیابان و دریا است، و نمى ‏افتد برگى از درختان، مگر اینکه او از افتادنش با خبر است، و نیست دانه‏ اى در تاریکى‏ هاى زمین و نیست هیچ ترى و خشکى، مگر اینکه در کتاب مبین خدا است. در ترجمۀ المیزان جلد 7 صفحۀ 181 ذیل این آیه می خوانیم: “…… کتاب مبین چیزى است که خداى تعالى آن را به وجود آورده تا سایر موجودات را ضبط نموده و آنها را بعد از بیرون شدن از خزائن و قبل از رسیدن به عالم وجود و همچنین بعد از آن و بعد از طى شدن دورانشان در این عالم حفظ نماید، شاهد این معنا این است که خداى تعالى در قرآن، در مواردى از این کتاب اسم برده، که خواسته است احاطۀ علمى پروردگار را به اعیان موجودات و حوادث جارى جهان برساند، چه آن موجودات و حوادثى که براى ما مشهود است، و چه آنهایى که از ما غایب است”. خداوند این برنامه کار را نسبت به خودش هم اعمال می کند:  کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ .. (انعام 12 ) خداوند رحمت را بر ذات خود ثبت فرموده است.

     در اینجا کَتَبَ یعنی برنامه ای را برای کسی یا چیزی مشخص یا ثبت و حک کردن. در این آیه، خداوند در نفس خود، برنامۀ رحمت را ثبت نموده است. کتاب فضایی است برای ثبت و ضبط این برنامه ها و داده ها. کتاب مبین یعنی حقوق روشنی که خداوند، هستی‌ مند‌ ها را از آنها برخوردار فرموده و ثابت در مکان و زمان هستند. همان حق است. آنچه که در هستی می گذرد در این “کتاب مبین” نوشته شده است، یعنی هر اتفاقی که رخ می دهد در رابطه با مجموعه‌ ای از قوانین پایدار است که هستیِ آفریده در فعل و انفعال‌ ها از آنها پیروی می‌ کنند. برای مثال اگر یک دما سنج را در نظر بگیریم، آن جیوه یا الکلی که در شرایطی مخصوص درون محفظۀ شیشه‌ ای قرار گرفته است، در هر زمان و در هر مکان در برابر دمایی معلوم به یک اندازه منبسط می شود و در آن هیچگاه هیچ تغییری داده نمی شود. این حق است وب رنامه ای ثبت شده در همان کتاب مبین یا برنامه خلقت می باشد. همان طور که در بالا اشاره شد، کتاب مبین به مثابۀ “نرم افزاری” است محفوظ که هستی با آن و در آن عمل می کند و در آن تغییری داده نمی شود. اگر به همان مثال دماسنج برگردیم، با استفاده از آن دستگاه می توانیم بدون شک و تردید، با شفافیت تمام برای آگاهی از حرارت بدن یک بیمار استفاده نماییم، در هر شرایط زمانی و مکانی برای بیمار، جواب یکی است. درست بودن نتیجه از قبل برای ما محرز می باشد. بنابراین، نظم جهان بر پایۀ برنامه‌ ای استوار است که حق نامیده می شود و در آن هیچ تغییری نیست. وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (مؤمنون 71). و اگر حق تابع هواى نفس آنان شود همانا آسمان ها و زمین و هر چه در آنها است تباه خواهد شد، نه، بلکه ما مایه تذکرشان را فرستادیم، و ایشان از مایه تذکر خود روى گردانند.

مبین یا شفاف بودن کتاب به دلیل تطابق و تشابه آن با خلقت و فطرت انسان است. برای مثال، بد بودن ظلم نزد هر انسانی قطعی است، هیچ فرد سالمی یافت نمی شود که بگوید ظلم خوب است. این جزء فطرت انسان و در آن برنامه ثبت شده است. اما می دانیم که همگی شب و روز مشغول یا ظلم کردن هستیم و یا اینکه متحمل ظلمی می شویم. این عمل دلیل بر فطری بودن آن نیست. دلیل آن، عارضه و بیماری روانی می باشد، زیرا برای انجام یا تحمل ظلم، همواره بهانه یا توجیهی از سوی انسان با آن همراه می شود. توجیهاتی از قبیل، اجبار، مصلحت، خیرخواهی و… همواره ظلم کردن و یا تحمل آن را همراهی می کنند. اما عمل ظلم نزد هیچ کس پسندیده نیست. یعنی با فطرت انسان، حقوق ذاتی حیات او یا آن برنامه خلقت، سازگاری ندارد. به عبارت دیگر، حق نیست و در برنامه هستی گنجانده نیست. به این ترتیب کتاب مبین همان نرم افزار مدون از پیش تعیین شدۀ خلقت است. در آیات متعددی خداوند انسان را از وجود برنامه ای منظم و ثابت و نوشته شده (کتب) در جهان هستی آگاه می سازد که پدیده ها بر پایه آن ها خلق شده و استوار در رابطه با یکدیگر قرار گرفته و عمل می کنند.

2- قرآن

قرآن حاصل آن حقوق و حقایقی است که پیامبر در زمان وحی با چشم دل دیده و آن را برای دیگران بازگوکرده، و عده ای آن ها را نوشته اند که به «نویسندگان وحی» شهرت دارند. در آن زمان، فن نوشتن پیشرفته نبوده وخط علاوه برآن که نقطه نداشت، نشانه و علامت (فتحه و ضمه و کسره و…) نیز نداشته و طبعا نوشته ها نیز از هر علامتی که نشان دهنده حرکت کلمه و اعراب آن باشد، عاری بودند.  درآن زمان، اما مسلمانان قرآن را از حفظ داشتند و با توجه به  عرب بودن حافظان قرآن، قرآن را که به زبان آنان بود، صحیح می خواندند اما با گسترش حافظان قرآن، قرائت‌های گوناگون متداول گشت. به دلیل ضعف نوشتاری قرآن، این پدیده موجب نگرانی بعضی ها را فراهم نمود. تنها بعداز سپری شدن دهه ها از این ماجرا، مسلمانان به فکر تدوین نوشتاری قرآن افتادند. زمانی که حجاج بن یوسف ثقفی از جانب عبدالملک بن مروان (86 ـ 75 هجری) حاکم عراق بود، عرب ها با کار برد نقطه آشناشدند و حروف نقطه دار را از بی نقطه مشخص ساختند این راه کار به وسیله یحیی بن یعمر و نصربن عاصم، شاگردان ابوالاسود دئلی تدوین گردید(2). بعدها ابوالاسود (3) شنید که کسی کلمه «رسوله» در آیه «ِ أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُه»(توبه آیه 3) را به کسر لام می خواند که در این صورت معنای آن این است که خداوند از مشرکان و پیامبرش بیزار است. ابوالاسود با شنیدن این اشتباه بزرگ گفت: تصور نمی کردم که کار مردم به این جا رسیده باشد. به این دلیل به زیادبن ابیه که در آن زمان حاکم کوفه بود مراجعه کرد و چگونگی جریان را با او در میان گذاشت. ابوالاسود نویسنده ای را خواست و به او گفت هر حرفی را که من با گشودن دهان ادا کردم (مفتوح خواندم)، نقطه ای بر بالای آن حرف بگذار و اگر دهان خود را جمع کردم (حرف را به ضمه خواندم) نقطه ای در جلوی آن حرف قرار بده و اگر حرفی را کسره خواندم، نقطه ای در زیر آن حرف بنویس (4). و بالاخره بعدها بدست خلیل بن احمد نحوى(100-175 ه-ق) واضع علم عروض اشکالى از قبیل مدّ، فتحه، ضمّه، کسره، تنوین و غیره وضع گشت و کلمات قرآن با آنها علامت گذارى شده و بدین طریق ابهام تلفّظ رفع شد.

به این ترتیب، کتابی که اکنون به نام قرآن در دسترس ما می باشد، از پیچ و خم های فراوانی گذشته است تا آن چه را که پیامبر دیده بود را به ما منتقل کند. قرآن راه رسیدن به پیام را تفکر و تدبر و تعقل می داند: کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ  این کتابى است که به سوى تو نازلش کردیم تا در آیات آن تدبر کنند و خردمندان متذکر شوند (ص-29). اگر آیه ای درست خوانده نشود ویا درست نوشته نشده باشد، پیام خداوند نیست وبه اصل خود که ام‌الکتاب است باز نمی گردد: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ این کتاب مجموعه واحدی است که یک معنا را می رساند، بنابراین، اگر در قرآن معنائی نتواند به اصل آن بازگردانده شود، از قرآن نیست. برای مثال: ظلم در قرآن با صراحت نفی شده است، چنان چه آیه یا تفسیری از آیه ای مشاهده کنیم که در آن ظلم باشد، قطعا از قرآن نیست زیرا ظلم در برنامه خلقت نیست ونمی تواند به ام الکتاب باز گردانده شود.  به موجب همین عملکرد است که در سوره حجر آیه 9 فرمود: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ این ماییم که این ذکر (قرآن) را نازل کرده‏ایم و ما آن را حفظ خواهیم کرد.

قرآن اهداف نزول را به روشنی بیان داشته است. آن چه پیام خداست، آیاتی هستند که در برنامه کار همین اهداف قرار می گیرند. هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین ‏(جمعه 2)،  اوست آنکه از میان امی ها پیامبرى را برانگیخت که آیه‏هاى وى را براى ایشان بخواند و آنان را مهیای رشد گردانده و به رشد سالم برساند، و کتاب و علم را بایشان بیاموزد، که پیش از این از آن ها در گمراهى آشکار بودند.

در ترجمه المیزان جلد 19 ص 447 در مورد واژه تزکیه آمده است: “تزکیه به معناى نمو صالح است، نموى که ملازم خیر و برکت باشد، پس تزکیه آن جناب مردم را به معناى آن است که ایشان را به نموى صالح رشد دهد، اخلاق فاضله و اعمال صالحه را عادتشان کند، در نتیجه در انسانیت خود به کمال برسند، و حالشان در دنیا و آخرت استقامت یابد…”. بعضی ها براین نظرند که تزکیه به مفهوم پاک سازی و سالم سازی انسان می باشد. این دو تعریف به تنهائی نمی توانند هدف قرآن باشند زیرا رشد بدون زمینه سازی و مهیا شدن برای رشد میسر نمی شود. تزکیه به معنای سالم سازی هم می تواند مقدمات رشد را فراهم آورد، اما برای رشد کافی نیست. نظر آقای بنی صدر بر این است که: “عمل برخود افزا است. عمل نیک برخود می‌افزاید (رشد) و عمل بد نیز برخود می‌افزاید (غی). تزکیه سامانه رشد است. چراکه خالی شدن از ناحق و پرشدن از حق، یعنی زندگی را عمل به حقوق کردن، به انسان امکان می‌دهد رشد کند. یعنی استعدادها و فضل‌های او، هم‌آهنگ رشد کنند تا که لایق منصب خلیفهاللهی را بجوید”.  به نظر می رسد این تعریف رساتر و با هدف قرآن هم آهنگ می باشد.

این آیه کامل ترین تعریف از هدف بعثت است. این آیه سه امر مهم را بازگو می کند:

 اول برگزیدن پیامبری از میان امی ها. دوم ماموریت این پیامبر مبنی بر خواندن پیام خدا برای آن ها، سوم هدف از پیام مبنی بر تزکیه ( رشد سالم) انسان و تعلیم کتاب و علومی که پیش از آن از آن ها بی اطلاع بودند.

این آیه همچنین تنها وظیفه پیامبررا که رساندن پیام خدابه انسان است را مشخص می کند. بنابراین تشکیل شوری و غزوات (جنگ‌های تدافعی) ، تنها وسایلی می توانستند باشند برای از میان برداشتن سانسور جهت انجام این وظیفه. هدف از وحی هم برای رشد سالم (تزکیه) و دادن اطلاعاتی به بشر اظهار می کند که از آن ها آگاهی نداشته اند و یا نمی توانند از آنها آگاه شوند. مانند چگونگی خلقت انسان، تاریخ پیشینیان و نتایج اجتماعی آن به مثابه تجربه برای رشد سالم. به تزکیه که به نظر می رسد مهم ترین هدف وحی باشد، آیات متعددی اختصاص داده شده است که قرآن را می توان اولین کتاب پسیک آنالیتیکی بشر دانست که هدف این تحقیق در مورد نفس به این بخش ارتباط پیدا می کند.

1-2-آیات قرآن

بالاتر گفتیم که قرآن آیات موجود در خود را به دو دسته کاملا مجزا تقسیم می کند که اکنون به آن می پردازیم:

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب (آل عمران 7). و او کسى است که کتاب را بر تو نازل کرد، بعضى از آیات آن، آیات محکم هستند که اصل کتابند، و بعضى دیگر آیات متشابه اند، اما آن کسانى که در وجدان هایشان کژی هست آیات متشابه را برمی گزینند تا به این وسیله فتنه به پا کنند و به همین منظور آن آیات را به دلخواه خود تاویل مى‏کنند، در حالى که تاویل آن را نمى‏دانند مگر خدا و راسخین در علم، مى‏گویند به همه قرآن ایمان داریم که همه‏اش از ناحیه پروردگار ما است در صورتی که (آیات متشابه) فقط برای خردمندان تذکری است. همان گونه که مشاهده می شود،  دراین آیه قرآن آیات موجود در خود را به دوبخش مجزا و متفاوت، به روشنی تقسیم می کند. بخش اصلی که همانا پیام خدا به بشر که ازام الکتاب است می باشد. وبخشی دیگر به نام آیات متشابهات که وسیلۀ فتنه گری وجدان های منحرف معرفی میکند. علت آن راهم قابل تأویل بودن آیات متشابه می داند. می توان نتیجه گرفت که آیات مبین یا شفاف در حقیقت همان آیات محکمات هستند که مفهومی واحد وروشن دارند. لازم به یادآوری است که خود قرآن مدعی مبین بودن آیاتش می باشد. واژه مبین به معنای آشکار، روشن و گویا می باشد. با توجه به این که در آیه بالا فهم آیه های متشابه را مخصوص عالمان و متخصصان قلمداد می کند، این نتیجه را می توان استنباد کرد که این دست از آیات از ام الکتاب نیستند زیرا تمامی آیات موجود در آن کتاب را مبین معرفی می کند. آیۀ بالا از جمله آیاتی است که روشن وشفاف است اما نه تنها مورد توافق مفسران نیست، بلکه همانند شماری از آیات به صورت شفاف و روشن و مبین و مستدل تفسیر نشده است. به دلیل اهمیتی که نقش این آیات (محکمات ومتشابهات) درشناخت قرآن، درنتیجه فهم آن دارد کوشش در شفاف کردن تفاسیری ازاین آیه می نمائیم.

درتفسیر اثنی عشری: ج2 ص16 آمده است:  در معناى محکم و متشابه، علما را اختلاف است:

1- تفسیر مجمع البیان : محکم آنست که ظاهرش معلوم و مقطوع باشد بدون قرینه و دلیل، مثل آیه «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً». متشابه آنست که مراد، معلوم نباشد بدون قرینه و دلیل، مثل آیه «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ» (جلد اول ص 409).

2- تفسیر عیاشى- از حضرت صادق علیه السّلام سؤال شد از محکم و متشابه، فرمود: المحکم ما یعمل به و المتشابه ما اشتبه على جاهله: محکم، چیزى است که عمل به آن مى‏شود و متشابه آنچه مشتبه باشد بر جاهل آن. (جلد اول صفحۀ 162 – حدیث 3و4).

و نیز ابو بصیر از آن حضرت روایت نموده که شنیدم فرمود: بدرستى که در قرآن، محکم و متشابه است. امّا محکم پس ایمان آوریم به آن و عمل کنیم و متدین شویم به آن. و امّا متشابه پس ایمان آوریم به آن و عمل ننمائیم به آن.

3- ابن عباس گفته: محکم، حلال و حرام و فرایض و احکام است. متشابه، امثال و مواعظ باشد. (الاتقان فى علوم القرآن، جزء دوّم، صفحه 2).

4- فخر رازى گوید: محکم آنست که تحصیل علم به آن ممکن باشد، و متشابه آنست که علم به معرفت آن، ممکن نیست. (تفسیر کبیر، جزء دوّم، صفحه 417).

5- سدى گفته: محکم، ناسخ و متشابه، منسوخ باشد(در کتب تفسیر مانند تبیان، مجمع البیان، تفسیر کبیر و کتاب «الاتقان»، این قول به ابن عبّاس نسبت داده شده است).

ذیل این آیه در جلد سوم از ترجمۀ المیزان از صفحۀ 29 به بعد آمده است: “….یکى از اوصاف مجموع کتاب این است که این کتاب مشتمل است بر آیات محکم و آیات متشابه، که برگشت قسمت دوم (متشابهات) به قسمت اول (محکمات) است، و به وسیله آنها، آیات متشابه شرح و تبیین مى‏شود، پس کتاب از این نظر چیز واحدى تصور شده… پس معلوم مى‏شود بعضى از آیات قرآن، یعنى متشابهات آن، به بعضى دیگر، یعنى آیات محکم، رجوع دارند… و بنا بر این قرآن کریم مشتمل بر آیاتى است که مادر و مرجع آیات دیگر است‏… پس آیات محکم به خودى خود محکم است، و آیات متشابه به وسیله آیات محکم، محکم مى‏شود… همچنین وقتى آیه نسخ شده را با آیه ناسخ مقایسه مى‏کند آن وقت مى‏فهمد که عمر اولى در اصل کوتاه بوده، و حکمش محدود به حدى از زمان بوده و بعد از آن زمان، که همان زمان نزول آیه ناسخ باشد، حکمش از اعتبار مى‏افتد… قسم دوم، آیاتى است مربوط به قوانین اجتماعى و احکام فرعى، و چون مصالح اجتماعى که احکام دینى بر اساس آن تشریع مى‏شود وضع ثابتى ندارد، و احیانا متغیر مى‏شود، و از سوى دیگر قرآن هم به تدریج نازل شده قهرا آیات مربوط به قوانین اجتماعى و احکام فرعى دستخوش تشابه و ناسازگارى مى‏شوند، وقتى به آیات محکم رجوع شد آن آیات، این آیات را تفسیر نموده، تشابه را از بین مى‏برد، آیات محکم تشابه آیات متشابه را، و آیات ناسخ تشابه آیات منسوخ را از بین مى‏برد….. از اینجا روشن مى‏شود که مراد از پیروى از آیات متشابه، پیروى عملى است، نه پیروى ایمانى، و پیروى عملى از متشابه هم وقتى مذموم است که بدون رجوع به محکم باشد چون پیروى آن بعد از رجوع به محکم، دیگر پیروى متشابه نیست بلکه پیروى محکم و عملى صحیح است نه مذموم‏….” (خط کشی از نویسنده است).

اکنون باشناختی اجمالی که از دوواژۀ قرآنی محکمات ومتشابهات بدست آوردیم، به کمک تفاسیر بالا به تحلیل آنها می پردازیم:

علامه طباطبائی براین است که متشابهات آیاتی هستند در زمان و مکان متغیرکه معانی آنها توسط آیات محکمات که درزمان و مکان ثابت و تغییری درآنها داده نمی شود روشن میگردند. یعنی در بعد مکانی و زمانی متشابهات همواره متغیر و پیرو محکمات هستند. به عبارتی دیگر، متشابهات در بستر آیات محکمات قراردارند که باید توسط آنها درهمان بستر، معانی روشنی بیابند. از نظر آیت الله طالقانی هم، آیات محکمات ، آیاتی هستند محکم، باثبات و تغییر ناپذیرند. یعنی در بعد زمان و مکان ثابت اند و تغییر نمی کنند و جاودانه هستند. آیاتی هستند از ازل تا ابد. اما آیات متشابه در بعد زمان ومکان تغییر می کنند.

درنتیجه بر ما روشن میگردد که آیات متشابه برخلاف آیات محکمات، آیاتی هستند که در بعد زمان و مکان متغیر اند. به عبارت دیگر هرچند بربستر محکمات یعنی “حق” قرار داشته باشند، اما به دلیل تأثیر پذیری از زمان و مکان، ثبت در ام الکتاب نیستند. بدین معنا که می توان چنین استنباط کرد که متشابهات آیاتی هستند که یک وجه بشری ومتغیر نسبت به زمان و مکان  دارند. به این ترتیب که هر سئوالی که پیامبر ازموضوعی، خاطرش را به خود مشغول می کرده، جوابش را هم راه با وحی دریافت می نموده است. توضیح اینکه، جواب سئوالاتی که درهنگام نزول وحی از پیامبر می پرسیدند، اجبارا پاسخ داده میشدند. سئوالات مطرح برای خود ایشان هم مشمول همین امر بوده اند. برای مثال آیاتی که درمورد زندگی خصوصی پیامبر نازل شده اند، عموما ازاین نوع اند. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (مائده 101) . اى کسانى که ایمان آورده‏اید سؤال نکنید از چیزهایى که اگر ظاهر شود بر شما ناراحت مى‏شوید و اگر هنگام نزول قرآن از آنها بپرسید معلوم مى‏شود بر شما و خداوند آنها را مى‏بخشد، و خداوند بخشنده و حلیم است. همانطور که دراین آیه می بینیم خداوند بشر را ازطرح سئوالات بی مورد از رسولش در زمان نزول قرآن برحذر می دارد . می فرماید سئوالاتی را که درحین نزول قرآن طرح می شوند، پاسخ داده می شوند. به این ترتیب که دل پیامبر در هنگام دریافت وحی حالتی پیدامی کرده است که حقایق براو- بدون ارادۀ او- آشکار می شده اند. آیات متشابه از این سنخ آیاتند. و منشاء متغیر بودن آنها در زمان ومکان، همین وجه بشری آنها است. این آیات آیاتی هستند که همواره مورد سئوال و شبهۀ عده ای قرار گرفته اند. برای مثال آیات ارث و 34 سورۀ نساء وغیره. به همین دلیل فرمود: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ… در حالى که تاویل آن را نمى‏دانند مگر خدا و راسخین در علم. دلیل آن هم روشن است. زیرا آیه درجواب سئوالی بوده است که در زمان ومکان و شرائط خاص توسط فرد یا افراد خاصی طرح گردیده که برای فهم آن باید به تمام آن شرائط اجتماعی وخصوصیات آن افراد آگاهی کامل داشت. در زمان حیات پیامبر مسلمانان به تشخیص میان آیه های محکمات و متشابهات آگاه بوده اند و پیروی از آیات متشابهات را واجب نمی شمرده اند. وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَهٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ مُحْکَمَهٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى‏ لَهُمْ. (محمد 20) و آنهایى که ایمان آوردند مى‏گویند چرا سوره‏اى (محکم- در مورد جهاد) نازل نمى‏شود ولى همین که سوره‏اى محکم نازل شد و در آن دستور پیکار آمد، آنهایى که در وجدان بیمارى دارند آن چنان به تو نگاه مى‏کنند و خیره مى‏شوند که محتضر دم مرگ به اطرافیان خود خیره مى‏شود و باید هم چنین نظر کنند. بنابراین آیه، از میان اطرافیان پیامبر که به اسلام گرویده بودند، به دلیل نبودن سوره ای محکم وروشن از جانب خداوند در مورد پیکار و دفاع، کسانی از شرکت در جنگ سرپیچی می کرده اند.

خلاصۀ کلام این که قرآن متشکل شده ازدو دسته آیات محکمات و متشابهات:

محکمات آیاتی هستند که ازسوی خدا به عنوان علمی که بعضا انسانها ازآن بی خبربودند، به هدف تزکیه (رشد سالم) نفس آنان به سوی رشد، بر پیامبر نازل کرده است. این آیات روشن، روان، مبین و منطبق برفطرت انسان و حق هستند وخارج از ابعاد زمانی و مکانی قراردارند وثابتند.  هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (بروج- 21 و22) و آن قرآنى است مجید که در لوح محفوظ جاى دارد. هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ کتاب مادر است. البته آیات محکماتی  هستند که درپی سئوالاتی که بشرمطرح کرده است نازل شده اند، و شامل مرور زمان و مکان نمی شوند. علت آن است که اصل سئوال مربوط به شناخت حق، یعنی همان که در لوح محفوظ است می باشد. بدیهی است که جوابی هم که داده میشود، درهمان حد است یعنی ثابت و ماندنی. مانند: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً (اسراء 85). و تو را از روح پرسش مى‏کنند، جواب ده که روح از سنخ امر پروردگار من است و آنچه از علم به شما داده شده بسیار اندک است‏. این چنین آیات که یک مسیر را طی می کنند و بیان کنندۀ چگونگی خلقت و طبیعت انسان وراه های  آزاد کردن ورشد روان بشر هستند، همه از محکمات اند وریشه در لوح محفوظ دارند که برای فهم بشر از آن مشتق و به صورت آیات تنزل داده شده اند:   کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (هود 1). کتاب (لوح محفوظ) محکم (فشرده، واحد، غیرقابل تغییر) هنگامی که بصورت آیات ازسوی خدای حکیم و آگاه جدا می شوند. آیات محکمات باید اصولی باشند که در قرآن، شفاف و سرراست تبییین شده باشند. وگرنه چگونه می‌توان معنای کلمه و یا جمله‌ای را بدان سنجید؟ برای مثال، عدل اصل است و بنابر قرآن، این اصل میزان تشخیص حق از باطل می باشد. ظلم با این اصل نمی‌خواند. دقیق شویم، میزان بر ما معلوم می‌کند ظلم از جنس حق نیست، بنابراین، از جنس ناحق و باطل است. محکمات اصول راهنما هستند.

متشابهات از جمله آیاتی هستند که غالبا درپی سئوالاتی که درحین نزول قرآن از پیامبر پرسیده می شده یا برای خود ایشان مطرح می شده است (مسائل اجتماعی آن عصر)، شکل گرفته اند. بخشی ازاین آیات یا مشمول گذشت زمان گردیده و بی مورد شده اند، مانند آیاتی که درمورد همسران پیامبر آمده اند، ویا تحت تاثیر زمان و مکان قراردارند ودرنتیجه متغیراند وباید همواره در جهت اهداف نزول قرآن که در بالا آمدند، تصحیح شوند. همچنین داستان های قرآنی که خود وقایعی بوده اند محدود در زمان و مکان اما مستمر به مثابه امر واقع، از آیات متشابه می باشند. به این علت در مورد پیروی کردن از آیات متشابه تردید شده است و پیروی کردن از آن ها را مشروط به تأیید متخصصین در آن امور قرار داده است: وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَکسانى که دروجدانشان کژی است آیات متشابه را پیروى مى‏کنند. و پیروی کنندگان از این آیات را بیمار روانی تلقی می کند.

2-2- قرآن کتاب شفا

همان طور که در بالا، آیه 2 سوره جمعه دیدیم، هدف اصلی بعثت تزکیه یا سامانه رشد (از باطل زدائی تا جانشین کردن حق به جای باطل) بشر است.

  قرآن شامل مطالبی است که برای شفای انسان ها از سوی خالقشان به وسیلۀ وحی بر پیامبر برای آنان نازل شده است. در سورۀ اسراء آیۀ 82 می فرماید: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسارا. و ما آنچه از قرآن فرستیم همانا برای شفا و رحمت الهى بر اهل ایمان است، لیکن ظالمین را به جز زیان چیزى نخواهد افزود. می فرماید قرآن  شامل دستوراتی است برای شفای انسان (البته منظور شفای روان است که درآیات متعددی به آن اشاره کرده است. ناگفته نماند که آیات متعددی هم در مورد سلامت محیط زیست انسان و بهداشت هست که آن هاهم جزء ضروریات سلامت روان می باشند). وادامه می دهد که عمل نکردن به آن (توسط ظالمین) به تشدید امراض روانی آنان  (ظلم به نفس خویشتن) منجر می گردد. قرآن را به عنوان یک وسیلۀ شفا برای آنانی که به آن ایمان دارند معرفی میکند. بدیهی است کسی که به قرآن ایمان نداشته باشد، به دستورات آن عمل نمی کند واز منافع آن هم بی بهره می ماند. پس، وبنابر آیات متعدد دیگری، قرآن روشی است برای درمان آفت ها و بیماری هائی که فضای روانی(صدر) انسان را به خود مبتلا کرده اند.  در ترجمه المیزان، ج‏10، ص: 119 در این مورد آمده است: “پس، قرآن کریم واعظى است شفا دهنده بیماریهای درونى، و راهنمایى است هادى به سوى صراط مستقیم، و افاضه کننده رحمتى است که شفا دادن و هدایت و افاضه رحمتش به اذن خداى سبحان است و بس…”. همچنین درآیۀ 44 سورۀ فصلت می فرماید: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدو اگر ما قرآن را غیر عربى نازل مى‏کردیم آن وقت عربها مى‏گفتند چرا آیاتش جداى از هم نیست و چرا با عرب به زبان غیر عربى و یا غیر فصیح صحبت مى‏کند. بگو این قرآن براى کسانى است که ایمان بیاورند که اگر عرب باشند و یا غیر عرب قرآن براى آنان هدایت و شفاء است و کسانى که ایمان نمى‏آورند در حقیقت گوششان دچار سنگینى شده و همین قرآن مایه کورى آنان است و به همین جهت در قیامت از فاصله‏اى دور ندا مى‏شوند. در این آیه هم به روشنی می فرماید نه زبان قرآن و نه نحوۀ نوشتار آن اهمیتی دربرندارند، اصل عمل کردن به دستورات آن است که هدفی جزهدایت و شفای انسان را دنبال نمی کند. پس هرآن چه در قرآن هست برای عنایت شفای کامل روانی انسان می باشد. در مبحث نفس خواهیم دید که عمل به حقوق ذاتی حیات است که سبب می‌شود انسان زور ویران‌گر بکار نبرد. خودانگیختگی یا باز بودن به روی خدا سبب می‌شود انسان در مدار بسته روابط قدرت زندانی نگردد. قرآن کتاب حق بنابراین دربردارنده حقوق است و شفا در عمل به حقوق ذاتی حیات است. هر حقی که بدان عمل نشود، نقص و بیماری ببار می‌آورد. هم در روان و هم در تن و هم در محیط زیست. آیا وضعیتی که اکنون جهان در آن قرار دارد جز این گزارش می کند؟

بنابرقرآن، بعداز آنکه آدم به هوس خدا شدن، خود را باخالق خویش دررابطۀ قوا قرار داد، با فریب شیطان میوه را خورد وعهد خویش با خالق خود را شکست واز بهشت رانده شد، آنگاه خداوند توبۀ اورا پذیرفت و روش رهائی از روابط قوا را به او آموخت تا در زمین به آن عمل کرده، خود را ازآن روابط آزاد سازد و آمادۀ بازگشت به بهشت گرداند: یا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ( اعراف 35) وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (اعراف 36)اى فرزندان آدم، پیامبرانى از بین خودتان براى شما فرستاده مى‏شوند که آیات مرا بر شما مى‏خوانند هر کس تقوا پیشه کند و به صلاح گراید ترسی بر ایشان نیست و اندوهگین نمى‏شود-35 . و کسانى که آیات ما را تکذیب کنند و از پذیرش آنها تکبر ورزند آنان اصحاب آتشند که در آن جاویدان خواهند ماند.  بنابراین آیات، روی آوردن به تقوا یا به عبارتی دیگر، پرهیز از روابطی که منجر به بیرون شدن آدم از بهشت شد، یعنی رهائی انسان از روابط قوا و گرایش به صلاح اهداف رسالت هستند. و آنانی که درماندن درروابط قوا اصرار دارند به بیماری تکبر دچارند و درآتش جاویدان (ترس و اندوه) خواهند ماند.  به این ترتیب،  قرآن حاوی دستورات و روشی برای رهائی انسان از روابط قوا و سلطه گری که حاصل آن روابط است می باشد. از دید قرآن حیات دنیا و زنده بودن، چیزی غیرازاین نیست که انسان این فرصت را داشته باشد تا آن غفلت آدم و حوا را جبران کرده آزادی و استقلال خویش را باز یافته و به این دو حق و حقوق دیگری که ذاتی حیات او هستند عمل کند و در نتیجه، فریب شیطان را نخورده واز او پیروی نکند، وبا پرهیزاز روابط قوا (تقوا) به سوی خدا رجعت نماید.

3-2- قرآن، بیان آزادی

در سورۀ طه آیات 115 تا 122 در مورد چگونگی اخراج آدم از بهشت می فرماید: ما پیش از این از آدم پیمان گرفته بودیم ولى او فراموش کرد و ما در او پایمردى ندیدیم (115).و چون به ملائکه گفتیم به آدم سجده کنید، همه سجده کردند مگر ابلیس که امتناع ورزید (116). گفتیم: اى آدم این دشمن تو و همسر تو است مواظب باشید شما را از این بهشت بیرون نکند که تیره بخت مى‏شوى (117). تو را مى‏رسد که در بهشت بمانى نه گرسنه شوى و نه برهنه (118). آرى در آنجا نه تشنه مى‏شوى و نه آفتاب زده (119). شیطان او را وسوسه کرد و گفت: اى آدم آیا تو را به رخت خلود و سلطنتى که کهنه نمى‏شود راه برى بکنم؟! (120). سر انجام هر دو از آن درخت خوردند و زشتی هایشان به ایشان نمودار شد و بنا کردند از برگهاى بهشت به خودشان بچسبانند، آدم نافرمانى پروردگار خویش کرد و از راه برفت (121). پس از آن پروردگارش او را برگزید و توبه او را پذیرفت و هدایتش کرد (122)‏ (ترجمۀ المیزان) (5).

درابتدا، آن چه را که باید مورد توجه قرارداداین است که آیات بالا، جملگی تشبیهی و سمبلیک هستند. علت آن هم روشن است، زیرا قوۀ درک و حواس انسان درحدی نیستند که با آنها بتواند فضائی را که بهشت باشد فهم یاتجسم کند.

به این ترتیب، واژه های به کاربرده شده در آیات بالا همچون خوردن، گرسنه بودن، درخت، میوه، عورت وغیره همگی تشبیهی هستند برای تجسم آن چه در آن فضا(بهشت) می گذرد. اما امر واقع این است که مرض آدم را فرزندان او نیز دارند. بمحض غفلت از استقلال و آزادی خود، همان وضعیت را می‌یابند که آدم و همسر او یافتند. زبان قرآن، زبان آزادی، بنابراین، زبانی است که تجربه آدم را هربار که تکرار می‌کنیم، گویای وضعیتی است که آن دو پیدا کردند.

از درون مطالب این آیات اما آنچه دراینجا مورد توجه ما است علت بیرون شدن آدم از بهشت و پس از آن می باشد.

بنابرآیات بالا، علت، نافرمانی آدم درپی شکستن عهد خویش  بوده است. وآنچه که آدم را وادار به این کار کرده بود، هوس ابدی شدن و سروری داشتن “قدرت خدائی داشتن” بود. به عبارت دیگر، هوای خداشدن یا مانند خداشدن دلیل اصلی بر حرف شنوی آدم از شیطان بوده است. به این ترتیب آدم استقلال خویش را در برابر شیطان ازدست داد و در هوای خداشدن، خود را در اختیار او قرار داد. در نتیجه وابستگی به شیطان، با از دست دادن آزادی خویش، تنها انتخابش همان دامی شد که شیطان برایش گسترده بود. درپی توبۀ آدم، خداوند از این گناه درمی گذرد و او را می بخشد. اما آن عمل درنفس آدم- بنابرتأثیر پذیری نفس- اثر مخرب خود را گذاشته بود، خداوند او را ازبهشت می راند- در واقع این همان برنامه ثابت خلقت است که آدم را از بهشت بیرون می کند، زیرا در آن برنامه سلطه گری وجود ندارد وآدم باید بین بهشت و سلطه گری یکی را انتخاب می کرد و بکند-  و به او مهلت می دهد تا درزمین این عیب (سلطه گری) را اصلاح نماید تا بتواند به بهشت بازگردد. به این ترتیب انسان مأمور می شود تا خویشتن را ازروابط قوائی که در پی میل و هوس و در اثر افسون شیطان، خود را گرفتار آن  کرده بود آزاد گرداند. بنابراین، منشأ رسالت پیامبران و ادیان الهی هدایت انسان بسوی جبران خطای آدم، یعنی به سوی آزاد شدن و نفس خود را از فرآوره های روابط قوا (باطل) پاک کردن است. و همان طور که دربالا دیدیم، برای این امر خداوند پیامبرانی مأمور کرد تا دراین راه انسان را راهنما باشند. پس پیام پیامبران بیان آزاد شدن انسان از روابط قوا و هوای نفسی است که منشأ بیرون شدن او ازبهشت می باشد. قرآن هم آخرین پیامی است که برای راهنمائی بشر درآزاد کردن خویش نازل شده است. به این ترتیب می توان گفت قرآن پیام آزادی است. به همین دلیل، رشد انسان را در آزادی و نبود اکراه می داند و می فرماید: لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى‏ لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (بقره 256). هیچ اکراهى در دین نیست، همانا رشد از ضد رشد متمایز شد، پس هر کس به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد، بر دستاویزى محکم چنگ زده است (زیرادرآن رشد است و دررشد اضمحلال نیست)، دستاویزى که ناگسستنى است و خدا شنوا و دانا است‏. واژه طاغوت هشت بار در قرآن آمده و مراد از آن، خدایان دروغین و حاکمان و مردمان متجاوز و طاغى است. کفر به طاغوت به معنای هشیار بودن و فریب زبان فریب را نخوردن و بیان قدرتِ توجیه گر تجاوز گری را به خود راه ندادن و دوری جستن از متجاوزین می باشد. اگر آدم به شیطان کفر می ورزید و وسوسه های او را شناسائی و بی‌اثر می کرد، استقلال و آزادی خویش را حفظ می نمود. در می‌یافت که خداوند قدرت نیست. توانائی است. در پی قدرت مجسم شدن غفلت از توانائی خویش و بریدن رابطه با خدا و بنده زور شدن است.  پس هرگاه آدم وارد تقابل قدرت با خدای خویش نمی شد، و رابطه خود را باخدا حفظ می کرد، از بهشت اخراج نمی شد. به این دلیل است که دراین آیه، طاغوت را دربرابر الله آورده است و رشد را از آن راه خدا درآزادی (لااکراه) و عقب ماندگی را درراه طاغوت و در اکراه بیان می کند. همچنین در سوره یونس آیه 99خطاب به پیامبر می فرماید: وَ لَوْ شاءَ رَبُّک لاَمَنَ مَن فى الاَرْضِ کلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنت تُکْرِهُ النَّاس حَتى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. و اگر خدا بخواهد تمام کسانى که روى زمینند ایمان مى آورند، تو نمى توانى مردم را در فشار قرار دهى تا ایمان بیاورند. به پیامبر یادآوری می کند که ایمان آوردن انسان درآزادی و اختیار میسر است و این مشیت خالق یکتااست که به تبع حق، درفطرت بشر و خلقت او نهفته است. بنابراین، هدف قرآن آزاد کردن انسان از روابط قوا و مستقل کردن او از متجاوزین به حقوقش می باشد.  

4-2- روش قرآن در آزاد سازی انسان:

قرآن برای رشد کردن انسانها روش وترتیباتی خاص دارد. یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَهٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ(یونس- 57). و اى مردم‏، اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است‏؛ و درمانى براى آنچه در “صدر”(مجموعۀ دستگاه روانی انسان)هاست‏؛ و هدایت رحمتى است براى مؤمنان‏. این آیه روش و ترتیب به عمل درآوردن موعظه یا کلام خداوند برای رشد بشر را معلوم می کند. دراین آیه موعظه، شفا، هدایت و رحمت چهار مرحله ای هستند برای رسیدن به رشدی که قرآن بیان می کند.

این مراحل در ترجمه المیزان به این ترتیب شرح داده شده اند:

“مرحلۀ اول که رساندن پیام خدااست و آگاهی دادن- ویعلمهم الکتاب و الحکمه (تعلیم کتاب و علم وتعقل برای رسیدن به حق)- به انسان از طبیعت خود و چگونگی خلقتش و شناساندن مجموعه ای که انسان را می سازد و نشان دادن حق و باطل و (شناساندن حقوق ذاتی حیاتی آنها و روش عمل به آنها- از نویسنده است) می باشد. این مرحله، مرحلۀ سرنوشت سازی است. کافران و ظالمان و متکبران و… از این مرحله عبورنمی کنند”. همانان هستند که در اثر خودسانسوری “گوش هایشان نمی شنوند و یا چشم هایشان نمی بینند” وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَه. ویا “مهر بر وجدان های” آنان گذاشته شده است خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِم‏. بااین وجود مؤمنین هم می توانند دراین مرحله ماندگار شوند و از آن عبور نکنند. رایج ترین علت آن، نرسیدن تمامی پیام قرآن به آنان است. وبدترازآن، رسیدن ضد پیام خداوند به نام وحی به آنان می باشد.

“مشکل ترین مراحل شاید مرحلۀ دوم، یعنی شفا باشد که یکی از دوهدف اصلی نزول قرآن می باشد. دراین مرحله پس ازاینکه انسان به تعاریف و مفاهیم خوبی ها و بدی ها وخوشبختی و بدبختی و سعادت و شقاوت، حق و باطل واقف شد و (حقوق خویش و روش عمل به آنها را آموخت- از نویسنده است)، قرآن برای انسان‌ها دستوراتی صادر کرده وپیشنهاداتی ارائه داده است که باعمل به آن ها، انسان می تواند کاستی ها و سیئات (امراض) خود را سالم کرده و شفا یابد”.

“مرحلۀ سوم بعد از به دست آوردن سلامتی نسبی، (هدایت از راه عمل به حقوق-از نویسنده است)  است. بعداز مرحلۀ دوم (شاید لازم به ذکر باشد که از مرحلۀ اول تا مرحلۀ سوم، مراحل همراه و هماهنگ انجام شده وتا کمال ادامه می یابند) که انسان واقف به خوبی ها و بدی ها و راست راه و کژراهی شد وآمادگی بیشتری برای طی مراحل شفا و دوری جستن از بیماری‌ها را پیداکرد، باتمرینات و ممارست به کمک دستورات قرآنی محیط و مسیرسالمی را برای زندگی خویش آماده می کند”.

“مرحلۀ آخر، مرحلۀ رحمت است که امری است مربوط به خداوند و امتیازی است که او جدای از خلقت انسان برای او درنظر گرفته (و رحمت او بر آفریده‌ها از جمله انسان‌ها شامل همیشگی است. مگر این‌که انسان خود خویشتن را از آن محروم کند – از نویسنده است) که فرمود: قُلْ لِلَّهِ کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَه و آن اختصاص دارد به کسی که مراحل سه گانه را با جدیت و ایمان انجام داده است، دراین صورت خداوند کاستی ها ویا اعمال نامطلوب و  خلاف غیر قابل جبران که احیانا علیرغم جدیت و کوششی که به عمل آورده است برجامانده اند را با رحمت خویش جبران می کند. بدیهی است که رحمت در برنامه هستی (کتب) است و شامل کسی می شود که مراحل پیشین را با جدیت دنبال کرده باشد و دستگاه روان خود را آماده و امیدوار کرده باشد.

http://bayaneroschan.blogfa.com/post/2

 

1- اکثر فلاسفه و مفسران اسلامی، به تقلید از فیلسوفان غربی و کلیسا، نفس را با روح یکی دانسته اند در صورتی که در قرآن، این دو پدیده های مجزا از یکدیگر می باشند.همان طور که در ابتدای این متن آمده است، در آینده به تفصیل در مورد شناخت واژه نفس خواهیم پرداخت.

2- ابوالاسود دُؤَلی در حدود سال ۱۶ قبل از هجرت متولد شد. او از قبیلهٔ کنانه بود و عالمی توانا به شمار می رود. وی جزو تابعین است و از اصحاب علی بن ابی‌طالب به‌شمار می‌رود. وی در جنگ‌های متعددی شرکت جست، از جمله جمل، صفین و نهروان.

3- دائره المعارف القرن العشرین، ج3، ص 722 مناهل العرفان، ج1، ص 400 ـ 399 تاریخ القرآن، ص 68.

4- الفهرست، ص 46، فن اول از مقاله دوم.

5- وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبى‏ (116) فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّهِ فَتَشْقى‏ (117) إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى‏ (118) وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لا تَضْحى‏ (119)فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏ (120) فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ (121) ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏ (122) .

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید