در این چند روزه تمسخرها/توهین ها/ فحاشی های بسیاری را در رابطه با مراسم محرم در داخل و بخصوص در خارج از کشور دیده ام. بخصوص در کانادا که تعدادی از ایرانیان در کنار مراسم به تمسخر و رقص و توهین و فحاشی کردن به شرکت کنندگان پرداختند. نوعی تنفر شدید و هیستری در واکنش ها نمایان بود.
سخن من با اینگونه هموطنان این است که چرا خود را به اینگونه رفتارهای ضد فرهنگ آزادی آلوده می کنند؟ آیا این نوع رفتار آنطرف سکه نوع رفتار مافیای حاکم با اعمالی که مخالف آن است نیست؟ آیا این به این معنی نیست که اگر با این نوع رفتار، شما نیز در اسب قدرتی که انها نشسته اند، نشسته بودید هیچ فرقی با مافیای ضد حقوق انسان، حقوق ملی نمی داشتید و همانگونه تو سری بر سر مخالفان خود می زدید که از رژیم خورده اید؟
می گویید این مراسم را شاخه خارجی مافیای حاکم انجام می دهند. خب بدهند! مگر آنها از حقوق انسان و حقوق شهروندی برخوردار نیستند؟ مگر در فردای ایران آزاد، طرفداران رژیم تبهکار حاکم حق زندگی سیاسی و حقوق شهروندی خود را نخواهند داشت؟ آیا می خواهید با آنها همانگونه رفتار کنید که روحانیت فاسد حاکم با مخالفان خود کرد؟ در این صورت فرق شما به آنها چیست؟ آیا این روش تسلسل استبداد را در وطن دائمی کردن نیست؟
دبگر اینکه وقتی می گویید این رژیم است که در خارج دسته راه انداخته است، اعتراف میکنیدد به شکست در کوشش سیاسی و فرهنگی خود. تردید نکنید که این ابراز خشونت شما، اعتراف به این شکست کامل است. این عدم کوشش شما از عمل در درون فرهنگ جامعه و پیف پیف گفتن است که خلائی را ایجاد کرده و البته این خلاء را رژیم براحتی پر کرده است و بعد به جای اینکه در پی یافتن راه حل باشید، به زور و خشونت متوسل شده و به توهین و تحقیر شرکت کنندگان پرداخته اید. آیا با این نوع رفتار دلتان خنک شدهاست؟ آیا نشان ندادهاید که از فرهنگ آزادی عاری و از ضد فرهنگ زور و خشونت انباشته هستید. شما میتوانستید از این فضای آزادی استفاده کنید و این مراسم را به نوعی که با آن موافق هستید انجام دهید. با آنکه انسان آزادهای نیست که با ایستادگی بر حق تا قتلی چنان فجیع، موافق باشد، شما میتوانید موافق نباشید. اما اظهار مخالف تبا خشونت، اصالت دادن به خشونت است. سود آن را رژیمی میبرد که خشونت را روش اصلی خود کردهاست. فریادتان به آسمان رفته که چرا مافیای حاکم از خلائی که ایجاد کننده آن خود شما بودید استفاده کرده است و هموطنانی را که از شرکت در این نوع مراسم نوعی التیام روحی و معنوی می جویند به خود جلب کردهاست. آنها را عقب مانده و ارتجاعی توصیف میکنید اما آیا خشونت در شکل تمسخر و ناسزاگوئی، روش مترقیها است؟ این مراسم، در اشکال مختلف آن، قرنهاست که ایرانیان برپا میکنند. نقد آن به این است که درس عاشورا ایستادگی بیخدشه بر حق و اطمینان به پیروزی است. ایرانیان این درس را بکاربرید. هرچند در یکچند از مراحل تاریخی، این درس را نیز بکاربردهاند. نمونه آخر آن جنبش مردم تهران در عاشورای 88 است. در این روز، مردم شهر را از آن خود کردند. (اینکه چرا کار را تمام نکردند، بیشتر در تله گفتمان اصلاح طلبی افتادن بر میگردد.)
حال سئوال این است که مگر آزادی، از جمله به این معنی نیست که مخالف شما/باور شما حق اظهار آن را دارد بدون کوچکترین واهمهای؟ مگر آزادی، از جمله به این معنی نیست که از حق و آزادیها انسانی و ملی و شهروندی مخالفان بدون اما و اگر و بدون قید و شرط دفاع شود؟ چرا از اینگونه فرصتها برای تمرین سعه صدر داشتن و ساری و جاری کردن فرهنگ آزادی در روان و باور خود استفاده نمیکنید؟ مافیای خیانت، جنایت و فساد اینگونه است که جای خود را به جمهوری شهروندان میدهد. این نوع رفتار شما تنها کاری که می کند ( بغیر از عقده گشایی) آب را در آسیاب رژیم میریزد. آیا چنین هدفی دارید؟
یکبار از یک روشنفکر یهودی پرسیدم که چرا اکثر یهودیهای اسرائیلی همان رفتاری را و همان نظری را راجع به فلسطینی ها دارند که نازیها نسبت به آنها داشتند؟ گفت که تراژدی تاریخ در این است که همیشه، قربانیان ستم به ستمگران بعدی تبدیل می شوند.
شخصا در این نوع رفتارهای نفرت آلود و هیستریک، ستمگران بعدی را میبینم. کوششم بر این است که با هشدار و نقد و گفتگو، فرهنگ خشونت زدائی عمومی بگردد تا مگر استبداد تاریخی در وطن، به پایان آید.
اگر در پی آزادی و نظامی حامی کرامت و حقوق انسان هستیم نیاز داریم تا شجاعت آن را پیدا کنیم که خود را از نفرت و خشونت رها کنیم. دلهای پر از نفرت، نه آزادی که استبداد و خشونت را در خود میپرورند. روش حکم آینهای را دارد که از طریق آن هدف را میشود دید. در واقع روشی که زور است هدفی جز قدرت نمیتواند پیدا کند. هرگاه بخواهیم از مدار بسته زور و زورمداری برهیم، میباید استقلال و آزادی را هم هدف و هم روش کنیم.
٭ در اینجا ذکر چند نکته ضروری است:
– فعالیت سیاسی عقده گشایی نیست. عقده گشایی گویای آناست که فرد فاقد کنش سیاسی میباشد و تابع متغیر رژیمی که او را سرکوب میکند. فعال سیاسی در درجه اول نیاز دارد هدف خود از فعالیت سیاسی را مشخص کند و آنگاه فعالیتهایش را با آن هدف تنظیم و از فعالیتهایی که در این راستا و یا ناقض هدف است خوداری کند. بنابراین نیاز به بکار گیری دائم عقل فعال و نقد باور، رفتار و عمل خود دارد. این نوع دید ما را به معضل اصلی که فعالان سیاسی گرفتار آنند و حل آن راهنما میشود:
– اکثریت روشنفکران ما هدف فعالیت سیاسی را رسیدن به قدرت می فهمند. از آنجا که قدرت از تضاد پدید میآید و حاصل رابطه سلطه است، بدنبال برقرارکردن رابطه مرید و مرادی هستند (یا میخواند رهبر شوند یا دنباله رو.) از آنجا که قدرت، شریک نمیپذیرد، ما شاهد بیشمار کوششها در ایجاد سازمان و گروه و بعد عود تضادهای درونی و فروپاشی آن هستیم. این خدا کردن و اصالت بخشیدن به قدرت است که سبب میشود فردی که می گوید بدنبال آزادی است، برای کودتای سعودی-اسرائیلی در مصر کف میزدند و هورا میکشد. به توجیه کشتار مردم بیدفاع میپردازد و در مقابل سرکوب بیسابقهای که دولت السیسی بر جامعه مصر حاکم کرده است، سکوت میکند و بدین سکوت، نشان میدهد که نه به آزادی باور دارد و نه به حقوق انسان.
– فعال سیاسی هیچگاه نباید خود را هدف فعالیت سیاسی کند و نه هدف اعلام شده را در خدمت خود که خود را در خدمت هدف قرار بدهد. البته اینکار ممکن نیست تا زمانی که فرهنگ آزادی درونی فرد نشده باشد.
– ما نه به اتحاد روشنفکران که به روشنفکرانی نیاز داریم که به استقلال و آزادی انسان و هر جامعهای باور دارند و برابر گفتمان آزادی میاندیشند ورفتار میکنند. هر گاه اینگونه روشنفکران همسو بیاندیشند و عمل کنند، ایران میتواند از استبداد برهد. متاسفانه، اینگونه روشنفکران همیشه در اقلیت بودهاند. در زمان انقلاب مشروطه در اقلیت بودند (برای همین، شماری از آنان برای کودتای انگیسی رضا شاه کف زدند و بسیاری به همکاری پرداختند و قربانی آن استبداد هم شدند.) در زمان جنبش ملی کردن نفت هم در اقلیت بودند و رفتار اکثریت سبب به شکست کشیده شدن جنبش شد. در زمان انقلاب هم در اقلیت بودند و هدف کردن قدرت از سوی گروههای سیاسی از عوامل موفقیت کودتای خرداد 60 شد که کودتا بر ضد جمهوریت بود. کودتا برضد انقلاب شد. کودتا بر ضد حقوق انسان و حقوق ملی مردم ایران شد. از آن پس، تا امروز، با مافیای حاکم بطور فعال همکاری میکنند و با آن در برقرارکردن سانسور هواستانند. روشنفکران ایستاده بر استقلال و آزادی، در حال حاضر هم در اقلیت هستند. ولی همین اقلیت از آنجا که اصل راهنما در وجدان جامعه ملی دو اصل استقلال و آزادی است، همیشه در بدنه جامعه ملی در اکثریت بودهاست. زمانی که استقلال و آزادی، خواست، هدف و روش نخبگان سیاسی شود، آنگاه بطور طبیعی، همدلی و همکاری نیز حاصل میشود.
سخنم را با داستانی از معلمی ام به پایان ببرم: زمان اوج برخوردهای بنی صدر با حزب جمهوری بود. معلمان پرورشی می خواستند پوسترهای آقایان منتظری، بهشتی، رفسنجانی و خامنهای را در هر کلاس در کنار عکس آقای خمینی بگذارند. سخت مخالفت کردم و …گفتم یا فقط باید عکس اقای خمینی باشد ( که در آن زمان محبوب اکثریت جامعه بود.) یا برای هر عکسی باید از هر کلاس رأی گرفته شود و عکس رئیس جمهور هم به رأی گذاشته شود. در همه کلاسها، رئیس جمهور بیشترین رای و دیگران بیش از چند رای نیاوردند ( در مدرسه 1200 نفره در جنوب شهر حزب، 50-60 نفر طرفدار هم نداشت!) و ناچارا معلمها پذیرفتند که فقط عکس آقای خمینی باشد و دور بقیه را خط بکشند.
در یکی از کلاسهای من سه نفر به رهبران حزب جمهوری رأی دادند. دو تودهای بودند و یکی مسجدی بود. چند روز بعد دو نفر پاسدار کمیته محل آمدند به دفتر که دیشب کمین گذاشته اند!!! و این دو نفر که بروی شعار مرگ بر شوروی خط کشیده بودند را دستگیر و توی گوششان زده و کتک و منتظر دستت درد نکن ما بودند که بر سرشان داد زدم که به چه حقی دستشان بروی شاگرد این مدرسه بلند شده و ….و.
بعد بیرون آمدم و دیدم که این دو نفر با ترس و لرز ایستادهاند و در این فکر که دلخواسته از این فرصت استفاده و ما را اخراج میکند و تا خواستند شروع کنند به معذرت خواهی و اینکه اقا نفهمیدیم، به آنها گفتم هیچ حق معذرت خواستن را ندارند چرا که کارخلافی نکردهاند که معذرت بخواهند و معذرت را آن پاسدارها باید بخواهند که توی گوش شما زده و به شما توهین کرده اند و فرستادمشان سر کلاسشان.