مامان زمین ، با قطر ۳۹۵۹ مایل و عمر ۴ میلیارد و ۵۴۳ هزار سال به فاصله ۹۲ میلیون و ۹۶ هزار مایل فاصله از خورشید خانم در حال حاضر ۷ میلیارد و ۱۲۵ میلیون فرزند پسر و دختر را در دامان پر مهر و محبت خود پرورش میدهد . از آنجا که این مهربان مادر در تمامی ساعات شبانه روز صادقانه برای رضای خالق ، خادم خلق میباشد ، او تنها مادری در جهان هستی هست که افتخار پرورش میلیاردها ، میلیارد موجود دیگر را نیز برای رفاه و آسایش و سلامت فرزندان خود برعهده دارد .
درست ۳۱ روز از لحظه بازگشت به ایران ( ۱۳۵۹ ) می گذشت که یکی از نا خلف ترین فرزندان کشور همسایه دست تجاوز به مامان ایران دراز کرد ( گرچه بعدها معلوم شد که جاهلان وطن ، با زبان قمه کش خود به همسایه گان مان نا سزاها گفته بودند و ملت ایران بهای زبان جاهلانه رهبران نالایق خود را نیز میپرداخت !! ) ، لحظه تصمیم فرا رسیده بود یا باز گردم به آمریکا و همان آسایش و خود را در پشت زبان فریبکارانه ( عشق به ایران ) پنهان کنم و یا راهی جبهه شوم .
ساعت ۷ صبح اول مهر ماه رفتم به دفتر رئیس دانشگاه شیراز ، گفتم من از اسلحه و تیر اندازی درکی ندارم آیا امکان همکاری با دانشجویان دانشکده پزشکی هست تا به همراه آنها یک تیم برای کمک رسانی به زخمی های جبهه ترتیب دهیم ؟ در نهایت نا باوری ایشان گفتند : شما از بچه های حزب الهی هستید ؟ من در حالی که بهتم زده بود گفتم ببخشید آیا من در دفتر رئیس دانشگاه شیراز هستم ؟ گفت تو فکر میکنی چون این دفتر رئیس دانشگاه امروز همانند دفتر طاغوتی های قبل از انقلاب نیست چنین سوآل بی جائی را مطرح میکنی ؟ .
در حالی که بغض گلویم را می فشرد رفتم به دفتر سپاه در خیابان زند و گفتم میخواهم با فرمانده شما صحبت کنم ، پاسدار نازنینی پس از چند سوآل مرا به دفتر جناب فرمانده راهنمائی کرد ، مجددا خودم را معرفی کردم و اعلام آمادگی به خدمت برای مجروحین جبهه کردم ، فرمایش ایشان همانند یک پتک آهنین نظام فکریم را از هم پاشید : ما با تحقیقی که در باره شما کرده ایم متوجه شدیم که شما خط تان خط امام نیست !! باشید اگر روزی به شما احتیاجی شد خبرتان میکنیم .
هفتم مهر در حالی که از کار با دستگاه دولتی نا امید شده بودم رفتم دفتر هلال احمر در خیابان زند ، این همان مکان مقدسی بود که ، هر کس سرش را به زیر انداخته و بهر نحو ممکن بدون هیچ چشم داشتی مشغول به خدمت بود ، این همان جائی بود که من دنبالش میگشتم .
صبح دوم آبان همراه با جناب دکتر سلطانی و چند دانشجوی دانشکده پزشکی عازم جبهه شدیم ، پس از بازدید از بیمارستانهای دوگنبدان ، بهبهان و امیدیه ، با استفاده از تاریکی شب با یک آمبولانس گل مالیده و با چراغ خاموش از اهواز راهی بیمارستان ماه شهر شدیم .
در بین راه در حالی که با هر شلیک گلوله ای از سوی دشمن برقی در آسمان می جهید و قد رعنای یک جوان عاشق دفاع از مامان ایران بر خاک داغ خوزستان نقش بر زمین می شد ، برای چند دقیقه ای طوفان نا خواسته ای همان کور سو دید ناچیز راننده را نیز مسدود کرد که ، یکباره یادم به اولین سفرم به خوزستان افتاد .
۲۵ آذر سال ۱۳۴۲ ساعت ۷ صبح وارد بیمارستان ۲۷ تختخوابی پارس در اهواز شدم ، هنوز ۲۴ ساعت از اقامت این جوان تازه کار در شهر غریب نواز اهواز نگذشته بود که در وسط ظهر در کمتر از چند دقیقه خورشید ، ناپیدا و زمین و هوا تیره و تار و نفس کشیدن غیر ممکن !!
از همکارم پرسیدم چه شد ؟ گفت آقا به این می گویند حرکت شن های روان !! هر از چند وقتی طوفانی سخت همراه با این شن ها زندگی را بر مردم این منطقه جهنم میکند ، تقریبا یک هفته همه چیز تعطیل شد در حالی که مشغول تماشای فیلم آن زمان بودم ، راننده آمبولانس گفت به سلامتی این هم بیمارستان ماه شهر،بفرمائید پائین .
بلافاصله وارد درمانگاه اورژانس شدم که ، جناب دکتر …….. را دیدم پس از احوال پرسی جویای حال بیمارستان پارس اهواز که در سال ۱۳۵۱ در ۱۸ ماه آنرا ساخته بودم شدم در حالی که اشک غم از چشمان خدا بین این پزشک عزیز سرا زیر شده بود سرش را بر شانه گذاشت و گریه کنان گفت آنجا را هم زدند !! بیمارستان برای من همانند یکی از اعضاء خانواده ام میباشد ، زیرا از ۱۶ سالگی من در این محیط بزرگ شدم ، حالا محصول ۱۸ ماه کار شبانه روزیم در چند دقیقه نا بود شده بود ؟!.
پرسیدم اوضاع چطوره ؟ گفت از دست دادن بهترین نسل جوان این کشور از یک طرف و اثر مخربی را که این همه بمب باران ها و به زمین خوردن موشک ها بر این خاک حاصلخیز و تخریب محیط زیست از طرف دیگر و کاری حدود ۱۸ تا ۲۰ ساعت آنهم بر روی بدنهای تکه و پاره شده هموطنانم ، دیگر از چه وضعی می پرسی ، ایکاش که من هم به همراه یکی از این بچه ها به زیر خاک میرفتم ، جدا تحملش بسیار سخت شده ، تازه معلوم نیست تا به کی این جنگ لعنتی ادامه داشته باشه ، چون شنیدم که آقا گفته جنگ برای ما نعمته !!! البته اونها که در تهران روی تختشون لم داده اند چه خبر از تن لت و پار شده این بی مادر شده ها دارند ، گفتم مادر ؟
فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ
از قرآن پرسیدم آن طوفانی که بر فرعون و سپاه او فرستادی چه بود ؟
هموطنان گرامی من ، نیازی نیست که شما هم همانند من قرآن باور باشید ، تنها از حضور شما گرامیان تقاضا دارم به این آیه که در ۱۴۳۰ سال قبل ، باز گو کننده سرنوشت مردم و حکومت ۲۰۰۰ سال قبل از این نزول این حقیقت غیر قابل انکار را بر محمد ( ص) نازل فرمود می بود توجه کنید.
آیا کوچکترین عدم شباهتی بین آن زمان و طواف آن طوفان بر مردم آن زمان و مردم امروز کشور های به اصطلاح اسلامی اطراف خلیج فارس ومخصوصا وطن مصیبت زده خودتان میبینید ؟!! .
نیک میدانم که هر انسان فرهیخته ای شباهت آن زمان و آن رهبر مستبد و ظالم و مجرمینی که اوامر ظالمانه او را اجرا میکردند را در آینه اعمال رهبران این زمان این کشور های مصیبت زده ما و مجرمینی که مجری اوامر این رهبران فاسد می باشند را به وضوح مشاهده خواهند کرد . به آیه می پردازم .
پس ( بلای ) طوفان ، ملخ ، شپش ( یک نوع مگس بسیار ریز ) و قورباغه و خون را که هر کدام جداگانه ( مفصلات ) معجزه ای آشکار بود را بر آنان فرستادیم ، و باز هم تکبر ورزیدند ( روی از مشاهده این بلاها بر گرداندند ) زیرا مردمی گنه کار بودند . که صد البته این نشانه های روشن در پس دو نشانه قبلی بود که به آنها نشان داده شده بود ، اما خواب مستبد سنگین تر از این بود که به آن توجه کند ، یکی خشک سالی ودومی کمبود محصولات از هر نوع بود .
ابتدا به کلمه ( مفصلات ) فصل ، فصل ، بطور جداگانه و در زمانهای پشت سر هم اما با فاصله در آیه توجه کنید ، یک قول بر این هست که هر کدام از این بلا ها به عنوان نشانه ای روشن از بازتاب اعمال مردم آن زمان بود که به مشییت الهی نازل شد ، شاید درس عبرتی بر رهبران فاسد و مستبد آن زمان و آیندگان باشد .
قول دوم ، اینکه این بلاها دفعته و به طور آنی و واحد نازل نمی شد ، چرا که بین هر کدام یک فاصله زمانی وجود میداشت، باشد که با مشاهده بلای اولی از خواب غفلت بیدار شوند ؟ .
فا رسلنا ، ( طوفان ) به معنی گردنده و طواف کننده است . لذا به هر پیش آمدی که انسان را احاطه کند طوفان می گویند . در پس طوفان شپش ، ( آفاتی که بلای جان محیط زیست ومخرب پوست انسانی که در معرض آن طوفان قرار میگرید میشود !!! و سپس ملخ ها به حرکت در میآیند ، لزوما این آن ملخ قابل مشاهده به چشم من و شما نیست . سپس قورباغه ها به حرکت در می آیند ، نتیجه چه میشود ؟
لطفا توجه کنید این نقل قول از اثر یک طوفانی در چند هزار سال قبل هست که امروز عین آنرا در خونی که هموطنان من و شما در بیمارستانها اهواز استفراغ میکنند را می بینید .
ابتدا تالاب ها را خشک کردند ، با جنگ فرسایشی زمین را آلوده به سم کردند ، سپس مسیر آبی که برای هزاران سال بر سر راه خود تمدنها ساخته بود را منحرف کردند نتیجه چه شد ، ابتدا خشک سالی ، سپس بی محصولی ، در پی آن طوفان ، حرکت شن های روان ، فرودگاه نشست این همه بلا و فاجعه ، ریه ، چشم ، پوست و مغز میلیونها انسان در تمامی کشور های خاور میانه و از همه بد تر وطنی که از جانم بیشتر دوستش دارم و مردم خون گرم و بی نظیر خوزستان .
آقا گفتند آن صدام تکریتی باید برود ، این جنگ برای ما نعمت هست ، جنگ جنگ تا فتح کربلا ، مسکو ، قدس عزیز و فردائی نه چندان دور، واشنگتن ؟!!.
شما به من بفرمائید کدام انسان با اخلاقی به مامان زمین عزیز خودش تجاوز و بی حرمتی میکند ؟ آیا به جز رهبران مستبد و فاسد و مزدوران وطن فروش بی خدا و ضد خلق دیگری را میشناسید ؟ نیازی نیست در دین با من همباور باشید حد اقل در این حقیقت روشن که بر سینه تاریخ دیروز و امروز ثپت شده هم نه ؟!!.
هشتم ماه مارچ ۲۰۱۷ ، آمریکا . شما میتوانید این مقاله و دیگر نوشتار این کوتاه قلم را در سایت انقلاب اسلامی ، سایت و فیس بوک و کانل تلگرام نادر انتظام مطالعه فرمائید .
هنوز هم بسیار دوست تان دارم . به امید بیدار شدن و به پا خواستن تا احیای مجدد ایران عزیز .
نادر انتظام.