هادی قدسی: سال ها بود که عده ای انتظار مرگ خمینی را می کشیدند تا با مرگ او نظام ولایت فقیه درهم ریزد و مسائل مردم حل شده و مصائب آنان روی بکاهش گذارند. و سال ها است که عده ای منتظر مرگ خامنه ای هستند تا با مرگ او نظام ولایت مطلقه فرو ریزد و مردم سالاری جای آن را گرفته و کشور گلستان شود.
اما حقیقت این است که هیچ یک ازاین رهبران از آسمان به زمین نازل نشدند. اولی را ما “مردم” بر مسند ولایت برخود نشاندیم و با خودکامگیهایش گام به گام جلوآمدیم وچنان موزون و هماهنگ عمل کردیم که تداومش ضمانت گردد. منظور از “مردم”، البته تمامی افرادی هستند که با مسئولیت های متفاوت در این ارکستر بزرگ شرکت داشته و دارند: از مردمی که اصلا فعال نیستند و مستقیم یا غیر مستقیم در این امور دخالتی نمی کنند- که این بیتفاوتی بار مسئولیت خودش را دارد- و یا دخالت غیر مستقیم دارند مانند رأی دادن و امثال آن. و یا فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که با دخالت مستقیم خود در زمره رهبریت قرار می گیرند.
دومی راهم هرم قدرت برگزید وهمین فعالان با کج دار ومریزو تشویق مردم به مماشات وضعیتی را فراهم آوردند تا این ارکستر بزرگ به کارخود ادامه دهد. بدنه ارکستر هم باوجود حضورگفتمان مردم سالاری به جا مانده از انقلاب از یک سو و وجود استبداد و فساد گسترده در کشوراز سوی دیگر، بر آن گردن نهاد تا ارکستربتواند به کار خود ادامه دهد.
بنابراین، مردن و یا تعویض این رهبری شاید بتواند بر کیفیت این ارکستر بزرگ تغییراتی جزئی ایجاد کند، اما تازمانی که این هرم رهبری که با فساد و تجاوزات روزمره و پیوسته به حقوق شکل گرفته است، اداره کشوررا دردست دارد، تغییری اساسی ایجاد نخواهد شد. یادم می آید که رهبر کنونی سال ها پیش در دیدارش با دانشگاهیان یکی از شهرها که به آنجا سفر کرده بود، از وجوب یک انقلاب برای خروج ار بن بست سخن می گفت که باید از سوی دانشگاهیان صورت می گرفت. این رویداد مهم که مورد توجه رسانه ها قرار نگرفت و ظاهرا اکنون تحت سانسور ازدسترس خارج است نشان می دهد که رهبربه نوبۀ خودش تحت سلطۀ هرم رهبری قرار دارد. دوران خمینی هم همین بود: موسوی تبریزی دادستان وقت در مصاحبه ای می گوید: “امام دستور عزل لاجوردی از ریاست اوین را داد و متن استعفا هم از رادیو پخش شد. منزل ما مشرف به جماران بود. از پنجره دیدم عسگر اولادی و بادامچیان از نزد امام بیرون آمدند. چند دقیقه بعد احمد آقا سراسیمه به منزل ما آمد و گفت لاجوردی را ابقاء کنید. گفتم خوبیت ندارد ومتن استعفاء از رسانه ها پخش شده است. گفت امام اصرار دارد وباید ابقاء شود”. قدر مسلم جانشین خامنه ای که توسط همین هرم فاسد نصب خواهدشد، کسی خواهد بود که از او در برابر این هرم نرم تر و در برابر مردم خشن تر خواهد بود. این هرم فاسد است که باید درهم شکسته شود. راز بقاء و دوام این هرم رهبری، وجود آن ارکستر بزرگ می باشد. بدون آن ارکستر، این هرم پوچ می شود و به فنا می رود. ساده ترین راه برای انحلال این هرم رهبری، شکستن آن ارکستر بزرگ می باشد.
انتظار تحول دردرون هرم رهبری، انتظاری بیهوده و فریبی بیش نیست زیرا ملات ساختاری این هرم فساد می باشد. فسادهم با انتظار کشیدن نه تنها ازبین نمی رود، بلکه تشدیدهم می شود، زیرا فساد پدیده ایست که از تجاوز از حق و قانون و اخلاق ایجاد می شود. هرگاه یکی از اجزاء این هرم دربرابریکی از مظاهر فساد بخواهد بایستد به ترتیبی خنثا می شود. گذشته از قتل های مشکوک صورت گرفته، دومثال روشن این امر را تأیید می کنند. حسینعلی منتظری که شخص دوم نظام و جانشین خمینی بود، به دلیل مخالفت با فساد و اعدام های خلاف قانون در حبس ابد درگذشت. میرحسین موسوی با اعلام ادعای تقلب در انتخاباتی که خود تقلبی بود، با حبس خانگی تنبیه شد. ضعف بزرگ این هرم فاسد، مستقل نبودن آن است. حیاتش در وابستگی به آن ارکستر بزرگ خلاصه می شود. ارکستری که پایه و اساس آن را مردم تشکیل می دهند.
سئوال اساسی این است که باوجود تمامی فشارهای اقتصادی وسیاسی و مدنی، و وجود علنی فساد در حاکمیت، دلایل تن دادن مردم به ماندن دراین ارکستر بزرگ چیست؟ رازقرابت عملی مردم- ونه نظری- با هرم حاکمیت، باوجود تضادهای فراوان در چیست؟ این راز را باید از درون واژه مبهمی به نام اصلاح طلبی جستجو کرد. اصلاح طلبی جریانی است صمغی که با اولین نشانه های استبداد، به خصوص بعداز کودتای خرداد 60 بر ضد رأی مردم، در ظاهرازبدنه استبداد خارج گردیده تا با نفوذ در جامعه، ماده اصلی چسبندگی ارکستر بزرگ را تشکیل دهد. خمیرمایۀ اصلی این چسبندگی، القاء ترس از بدتر شدن اوضاع در جامعه است. این ترس، مردم را از استقلال خویش محروم کرده و وابسته به نظامی گردانده است که در چرخۀ بد و بدتر حیات دارد. این جریان بغرنج و ناهمگون اما مؤثر، طیفی از اصول گرائی، مذهبی (حوزه علمیه) تا لائیک را دربر می گیرد که در حقیقت اجزاء آن به هیچ اصل و اصولی جز چپاول اموال عمومی پایبند نیستند. تحمل فراوان و خویشتن داری و این همانی افراد و گروه هائی نظیر نهضت آزادی و ملی- مذهبی که نقشی اساسی در این چسبندگی ایفاء کرده و می کنند قابل تأمل است زیرا آنها را نمی توان به فساد مالی متهم نمود. هدف از تلاش این جریان برای نگهداری نظام را باید در فساد موجود، به خصوص در فساد مالی جستجوکرد. البته فساد اخلاقی هم بی تأثیر نبوده زیرا بعداز اولین انتخابات ریاست جمهوری، حسادت و رقابت و خیانت (در همکاری با دخالت خارجی) موتور اصلی تجمیع فاسدان را برای تشکیل نظام ولایت مطلقۀ فقیه فراهم آورد که تاکنون ادامه دارد.
برای خلاصی جستن ازاین معضل کشنده، باید این معجون چسبنده که مواد اصلی تشکیل دهندۀ آن را فردگرائی و ترس و خرافه گرائی به نام دین تشکیل می دهند منحل شود. به این ترتیب، با خنثا کردن ماده چسبندۀ مصنوعی، شیشه عمر ارکستر بزرگ با جداشدن بدنه آن، یعنی مردم، بدون خشونت و نیروی زیاد شکسته می شود. با تاسف فراوان، این جریان به کمک بخشی از روحانیت با تزریق انواع فساد فرهنگی در جامعه، خرافات را گسترش داده و ارزش های جهان شمول انسانی را دگرگون کرده است. فردگرائی و ارزش اول شدن پول، پیوستگی مردم را از هم پاشیده است. ترس از “بدترشدن” مردم را از حقیقت دور کرده و به واقعیتی که این نظام برایشان تدارک کرده چسبانده است. تجاوز به حقوق، مترادف با زرنگی و داشتن عرضه گردیده و…. بنابراین، معضل ایران یک معضل فرهنگی است. اساس فقه بر پایۀ سلطه گری فرهنگی و به تبع آن، وابستگی انسان است. انسان در وابستگی کرامتش را از یاد می برد و ترس براو غلبه می کند. تحت همین ترس، “واقعیتی” که سلطه گر برایش ساخته است را می پذیرد و “حقیقت” را فراموش می کند. ریشۀ تن دادن مردم به ماندن در نظام بد و بدتر همین مکانیزم می باشد. درخیمه شب بازی انتخابات هم همین مکانیزم عمل می کند. فرد “واقع گرا” با برخورد با واقعیتی تصنعی که برایش ساخته اند، راهی جز بازی در آن “واقعیت” نمی بیند. زیرا خود را از دیدن حقیقت (حق) محروم گردانده است. خارج از آن “واقعیت” ساخته شده را خیال بافی و آرمان گرائی وغیر “واقعی” تصور می کند و خود را ملزم به شرکت در انتخابات قلابی و انتخاب بد از ترس بدترمی نماید. در حقیقت، وابستگی، عقل او را در محدودۀ آن “واقعیت” که قابل دیدن و حس کردن می باشد زندانی کرده است. خارج از آن زندان یعنی فضای باز استقلال و آزادی که عوامل وابستگی حضور ندارند برایش غریبه است و او را می ترساند. باید این ترس را از ذهن او زدود.
با این توصیف، در نگاه نخست تحول غیرممکن به نظر می آید. اما خوشبختانه آن چه را که نفوذ در آن محال است تا بتوان تغییرش داد، فطرت انسان می باشد که از جنس حق است. وجدان انسان رابط بین فطرت و دستگاه روان اوست. استقلال و آزادی در فطرت انسان مستقرند زیرا اگر چنین نبود، انسان قادر نمی شد خلاف دستور خدا عمل کند وخالق باطل شود. بنابراین، با آگاهی دادن مستمربه او و یادآوری استقلال و آزادی فطریش، میتوان وجدانش را به حرکت آورد. در این حالت انسان قادر می شود خود را از زندان واقعیت هائی که پایه و اساس در حق ندارند خلاص گردانده، ترس مستقل بودن را از خود دور ساخته و آزادی و استقلال خویش را بازیابد.