“انقلاب بهمن را باید در کانتکست تاریخی و جنبش های اجتماعی قبل از آن فهمید و تفسیر کرد و اینگونه به قهر بزرگ خود با آن خاتمه داد تا بتوان ایران را بطرف استقلال و آزادی و مردمسالاری برد. در این راستا نیاز است به این نکته توجه شود که این انقلاب ۵۷، مانند هر انقلاب دیگری دارای سه برش زمانی می باشد. یعنی برش کوتاه مدت و برش میان مدت و برش دراز مدت”.
ضعف اصلی ایرانیان:
در اینجاست که به یکی از اصلی ترین دلایل شکست های جنش های جامعۀ ملی ایران پی می بریم و آن اینکه در مواجهه با مشکلات و سختی های بعد از جنبش اولیه که نتیجۀ مقاومت ساخت های استبدادی است و کوشش این ساختارها در بازسازی خود، خود را اسیر یأس و نا امیدی و پشیمانی کردن است. این روانشناسی بیشتر ناشی از زندگی در استبداد است که اعتیاد به زور و در نتیجه تسلیم به زور شدن را بر ذهن و روان حاکم کرده است. علت دیگر عدم آگاهی به این واقعیت است که سرنگونی رژیم و یا آن را مجبور به پذیرفتن اصول دموکراتیک کردن تنها آغاز کار است و نه پایان کار، و کوششی مستمر تا نهادینه شدن اصول و ارزش هایی که فرهنگ آزادی بر آن استوار شده اند، لازم است. این موانع، جامعۀ فرانسه در بعد از انقلاب را نیز گرفتار خود کرد و استبداد در اشکال مختلف بارها سر بر آورده و خود را باز سازی کرد، ولی از آنجا که بخشی از انقلابیون هیچگاه خود را تسلیم واقعیت زمان حال نکردند و آیندۀ خالی از استبداد را، هم تصور، و هم دست یافتنی، یافتند و ارادۀ خود را در حکم پلی یافتند که آن آینده را بالفعل می کند، از طریق نقد، اشتباهاتی را که باعث باز سازی استبداد در بعد از انقلاب کبیر شده بود، به تجربه برای ادامۀ راه تبدیل کردند.
این کاری بود که بسیاری در درون جامعۀ ایران بعد از انقلاب مشروطه به آن نپرداختند. بدتر، بعد از مداخلات روسیه و انگیس و ضعیف شدن دولت حاصل انقلاب، هم به علت اصالت بخشیدن به قدرت و هم ذهنیت زیر سلطه، بسیاری از نخبگان سیاسی، به حمایت از کودتای انگیسی رضا شاه پرداختند و باور کردند که مدرنیسم را می شود از طریق سر نیزه به جامعه حقنه کرد و هیچ توجه نکردند که رشد جامعه از طریق برسمیت شناختن حق حاکمیت مردم و آزادی ها و حقوق انسانی و ملی و شهروندی حاصل می شود و هر راهی غیر از این به قول رضا قلی خان هدایت به “تمدن بلواری” منجر می شود که شد. علت اصلی هم همان حضور گفتمان فراماسونری، با بکار گیری نظرات فیلسوفان لیبرال مانند جان استوارت میل بود، که غیر غربی ها، از جمله ایرانی ها را غیر متمدنانی که لیاقت دموکراسی را نداشتند، ارزیابی می کرد که باید به “استبداد پدرانه” که حال شکل “دیکتاتور مدرنیست” رضا شاهی و محمد رضا شاهی بخود گرفته بود، قانع شوند.
اینگونه بود که تجربۀ انقلاب مشروطه در کودتای انگیسی رضا شاهی سقط جنین شد و فرصت به نتیجه رساندن آن در زیر چکمۀ قزاق ها از بین رفت.
تنها معدودی از نخبگان سیاسی مانند مدرس و مصدق بودند که به اهداف مشروطه وفادار ماندند و از آنجا که این اصول با اندیشۀ راهنمای وجدان عمومی جامعه اینهمانی داشت، با وجود در اقلیت مطلق بودن در میان نخبگان سیاسی، زبان این وجدان شدند و موج دوم انقلاب را در نهضت ملی کردن نفت، به رهبری مصدق ایجاد کردند. باز کودتای آمریکا و انگیس به کمک همین نخبگان وابسته پیروز شد و از جرقه های مقاومت گذشته، باز نا امید شده و عدم ادامۀ تجربه، سبب عدم ادامۀ جنبش بر مبنای اصول راهنمای خود شد.
همین اتفاق در انقلاب ۵۷ رخ داد و نخبگان در خط استقلال و آزادی که در سطح رهبری در اقلیت مطلق بودند (حال بنا بر خاطرات دکتر ابراهیم یزدی می دانیم که حتی آقای خمینی نیز از همان پاریس پنهانی با جیمی کارتر تماس و پنهانی قول و وعده داده بودند و اینگونه اصل استقلال را نقض کرده بود. البته این وابستگی به دوران رابرت کندی نیز می رسد که به کندی پیام داده بود منافع آمریکا در ایران را محترم می شمارد. ولی نقطۀ شروع آن به کودتای ۲۸ مرداد ٣٢ باز می گردد و همراهی ایشان با این کودتا (بطوری که در جریان کودتای خرداد شصت، در سخنرانی ۲۴ خرداد ۶۰ در حمله به جبهه ملی، کودتای ۲۸ مرداد را سیلی خوردن مصدق از اسلام دانست). با این وجود، جامعۀ ملی به همین اقلیت اقبال کرد و اینگونه بود که با وجود سیل تبلیغاتی بر ضد نامزد مصدقی، با بیش از ۷۶% رأی به بنی صدر، شکستی چنان شگرف به نخبگان استبدادی وارد کرد که بعد از نزدیک چهل سال هنوز نمی دانند با آن چگونه برخورد کنند و چگونه آن را برای خود توضیح دهند. با این وجود، باز زمانی که وقت مقاومت در برابر استبدادی که اینبار از صفوف حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی که در پشت آقای خمینی سنگر گرفته بودند و ایشان زبان آنها شده بود، سر بر آورده بود، آنگونه که باید نایستادند و باز استبداد، خود را باز سازی کرد و باز نا امیدی و کزکردگی و خودزنی جای ادامۀ مبارزه را گرفت.
ولی و با وجود شکست ها و عقب نشینی ها، خوب که بنگریم شاهد دو تغییر کیفی و عظیم که نشان از سخت متزلزل شدن استبداد دارد، می باشیم:
۱. استبداد تاریخی در ایران بر مثلث زمینداری بزرگ در روستا، و بازار در شهر (پایه اقتصادی) و سلطنت (پایه سیاسی) و روحانیت (پایه فرهنگی) بنا شده بود که در رابطه ای اورگانیک با یکدیگر، استبداد را تولید و باز تولید می کردند. البته بعد از عهدنامه ترکمانچای از اواسط قاجار و بخصوص در دوران پهلوی، قدرت های خارجی تکیه گاه دیگری بر این استبداد افزودند و اینگونه مثلث به مربع تبدیل شد.
در جریان جزر و مدهای مبارزات سیاسی و پیروزی ها و شکست ها، پایۀ اقتصادی آن، در جریان “انقلاب سفید” شاه که با فشار کندی برای جلوگیری از قدرت گرفتن جریان های چپ به اجرا گذاشته شد، فرو ریخته، و اینگونه مالکان بزرگ رو به اضمحلال نهادند. در عین حال افزایش فروش و سهم نفت که درصد اصلی بودجه را تشکیل می داد، بازار را هم از مرکزیت اقتصاد در شهر خارج کرد و اینگونه پایۀ اقتصادی استبداد، ویران شد.
پایۀ سیاسی چند هزار سالۀ سلطنت نیز با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ فرو پاشید و اینگونه بود که بازسازی استبداد در بعد از انقلاب، فقط بر پایۀ روحانیت مست قدرت، بنا شد. استبداد عمامه از آنجا که آگاه بر تک پایه ای و بنابراین متزلزل شدن موقعیت خود بود، کوشش کرد پایۀ دیگری برای خود که همان قدرت خارجی بود را از طریق سازش پنهان (اکتبر سورپرایز و ایران گیت نمونه هایی از آن هستند که سرباز کرده اند) و تنش در ظاهر با آمریکا، ایجاد کند. و اینگونه بود که بحران سازی و کشور را از یک بحران به بحران دیگری وارد کردن، سیاست خارجی کشور واقع شد و هم اینکه، بر خلاف دموکراسی ها، سیاست داخلی را تابع متغیر سیاست خارجی کرد. این نیاز به وابستگی چنان بود که بنابر خاطرات مک فارلین، مشاور امنیت ملی رونالد ریگان، این رهبران، یعنی آقایان رفسنجانی و خامنه ای، از طریق دیوید کیمچی، مدیر ارشد موساد اسرائیل به دولت ریگان پیام داده بودند که حاضر هستند در صورت حمایت آمریکا از آنها، آقای خمینی را زهر کش کنند (۲). با این وجود، رژیم نه تنها یک پایه ای مانده است، بلکه این یک پایه، امتحان خود را داده و اعتباری را که در طول قرن ها برای خود جمع کرده بود، از دست داده و سخت شکننده شده و به تکانی بند است.
دیگر اینکه قدرت های خارجی، بالاخص آمریکا که زمانی با یک اشاره، رژیم می آورد و رژیم می برد، مدت هاست که وارد دوران انقباض شده اند. امریکا، با وجود تنش های درونی ناشی از انقباض در حال گسترش اش، و در عین حالی که بزرگترین مقروض دنیاست، و با اینکه بودجۀ نیروی نظامی اش نیمی از بودجۀ نظامی دنیا را تشکیل می دهد، قادر به پیروزی حتی در دو کشور کوچک جنگ زده و از هم پاشیدۀ افغانستان و عراق نشده و روز بروز بیشتر اعتبار می بازد. انتخاب دونالد ترامپ سمپات نژاد پرستان و نئو نازی ها و غیر قابل پیش بینی و متلون صفت، این ضعف را گونه ای افزایش داده است که حتی اتحادیۀ اروپا تصمیم گرفته است که راهش را از آمریکا جدا کند. در مورد انگلیس نیز که در اذهانِ گرفتارِ تئوری توطئه، کشوری بود که حساب صد سال آینده را نیز کرده بود، در جریان رفراندم برگزیت دیدیم که اکثریت نخبگان سیاسی و جامعۀ آن به چنان سخافتی دچار شدند که نک بینیِ جلوی چشم خود را هم نتوانستند ببیند و رأی به فقیر شدن و انزوا دادند و حال عاقلان قوم مانده اند که چگونه بتوانند خسارت را به حداقل رسانده و مانع سقوط کشور از صخره شوند.
به بیان دیگر، قدرت های خارجی نیز دیگر در موقعیتی نیستند که در صورت جنبش عمومی برای مردم سالاری در وطن مستقل و آزاد، بتوانند مانع جنبش شده یا جنبش را به طرفی بکشانند که در راستای نه حقوق ملی ایرانیان، که منافع آنان، باشد.
۲. همانگونه که مصدق تسلیم شکست مقطعی انقلاب مشروطه نشده و تجربه را آنقدر ادامه داد تا توانا به ایجاد جنبشی دیگر و ملی کردن نفت– که در واقع اظهار ارادۀ ملی بر مستقل و آزاد زیستن بود- شد، جریان استقلال و آزادی درون انقلاب ۵۷ نیز تجربه را ادامه داده و از طریق بکار گیری عقل نقاد، اشتباهات را تبدیل به تجربه برای ادامۀ تجربۀ جنبش کرده و اینگونه آلترناتیو استقلال و آزادی و جمهوری شهروندان را برای جامعه ملی ایران، در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تدوین، و به جامعه پیشنهاد کرده است. بنابراین، جامعۀ ملی ایران در موقعیتی قرار دارد که در صورت مراجعه به این آلترناتیو، خواهد دید که در صورت جنبشی عمومی و خشونت زدا بر علیه استبداد حاکم، وجود این آلترناتیو مصدقی استقلال و آزادی، هم مانعِ ایجادِ خلاء و مداخلۀ قدرت های خارجی بعد از فروپاشی رژیم مافیاهای مالی- نظامی خواهد شد، و هم از قبل و از طریق مسئولیت پذیری اکثریت جامعه، استقرار جمهوری شهروندان و به نتیجه رساندن بیش از ۱۲۰ سال مبارزه را ضمانت خواهد کرد.
نتیجه گیری:
انقلاب، بعنوان یک پدیده اجتماعی و پاسخ جامعۀ ملی به استبدادی که آنرا سبب می شود، از آنجا که بر علیه مهمترین منبع تولید خشونت در جامعه که همان استبداد است، صورت می گیرد، نه جریانی خشن، که جریانی خشونت زا می باشد. ولی از آنجا که خشونت، ذاتی نظام استبدادی در طول هزاران سال بوده و در تمامی لایه های روانی فرد و در چهار بعد واقعیت اجتماعی ریشه دوانده است، این استبداد می تواند دوباره خود را به اشکال مختلف تولید و باز تولید کند. از نمونۀ فرانسه و وطن خودمان گذشته، شاهد چنین باز سازی، حتی در داخل اتحادیۀ اروپا و در کشورهای اروپای شرقی عضو آن می باشیم. می بینیم که در اروپای شرقی با وجود انقلابات در جریان فروپاشی شوروی، و با وجود استقرار ساختارهای دموکراتیک، از آنجا که فاقد فرهنگ دموکراتیک بودند، جریان های اقتدار گرا رشد وسیع یافته و تا جایی پیش رفته اند که در کشورهایی مانند لهستان و مجارستان، دولت را با اقبال عمومی جامعه، در کنترل خود گرفته اند و حال در پی در اختیار گرفتن قوه قضائیه هستند تا اقتدار خود را کامل کنند.
این واقعیت به ما می گوید که انقلاب را باید در دو جهت پیش گرفت. مهمترین جهت آن پی گیری انقلاب در درون و اندیشه و باور و اخلاق و رفتار می باشد تا با کالبد شکافی در درون، دست به استبداد زدایی و خشونت زدایی زده شود. البته رابطۀ صفر و عدد بین کوشش در انقلاب در درون و انقلاب سیاسی در برون، وجود ندارد و واقع امر این است که این دو جهت می توانند و لازم است که در جریان مبارزه به یکدیگر یاری رسانند. اینگونه خواهد بود که می شود راه صد ساله را یک شبه طی کرد و زمان ساری و جاری شدن فرهنگ آزادی را در وجدان ها و اخلاق ها و رفتار ها بس کوتاه کرد. توضیح اینکه همانگونه که اختیار زمان طبیعی در اختیار ما نیست، ولی اختیار زمان اجتماعی در اختیار ما می باشد، و طولانی یا کوتاه شدن آن، ربطۀ مستقیمی دارد با عمل/ بی عملی، و کوشش/ عدم کوشش ما.
“از این منظر لازم است که انقلاب بهمن را در کانتکست تاریخی و جنبش های اجتماعی قبل از آن فهمید و تفسیر کرد و اینگونه با قهر بزرگ خود با آن خاتمه داد تا بتوان ایران را بطرف استقلال و آزادی و مردمسالاری برد. در این راستا نیاز است به این نکته توجه شود که این انقلاب ۵۷ مانند هر انقلاب دیگری دارای سه برش زمانی می باشد. یعنی برش کوتاه مدت و برش میان مدت و برش دراز مدت”.
– در برش کوتاه مدت، انقلاب ایران که عظیمترین جنبش اجتماعی ایرانیان در طی قرون بود، برای اولین بار در تاریخ، موفق به شکستن ستون پایۀ سیاسی استبداد تاریخی که همان سلطنت بود، شد.
– در برش میان مدت، انقلاب با وجودی که در ٢٨ ماه بعد از سرنگونی، با وجود کم و کاستی ها موفق به استقرار آزادی های بی سابقه ای شد، اما با تحمیل خشونت به انقلاب از طریق تحمیل جنگ داخلی و خارجی و ظهور چماقداران تحت کنترل حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی، روز بروز بیشتر تحلیل رفت و میخ مرگ بر تابوت آن با کودتای ۳۰ خرداد ۶۰، بر ضد جمهوریت، زده شد.
– در برش طولانی مدت، آنچه که مشاهده می شود این است که در اثر مقاومت گستردۀ جامعه مدنی ایران، نه تنها استبدادی که ماهیتی توتالیتر دارد، موفق نشده است که استبداد فراگیرش را آنگونه که می خواهد بر جامعه تحمیل کند، بلکه سبب شکاف و ریزش در درون استبدادی که مکانیزم سلطه اش، بگونه ای سیستماتیک روش تقسیم به دو و حذف یکی است، شده است. از جمله نتایج این مقاومت، جنبش های دانشجویی و نیز جنبش سبز بوده است. و باز از دیگر نتایج مهم این مقاومت، ورشکستگی کامل ایدئولوژیک نظام و بقول خودشان تیرک خیمه نظام که همان ولایت مطلقه فقیه است می باشد، که بی اعتباری آن بر کمتر کسی از اصحاب درون رژیم است که روشن نشده باشد. در واقع شباهت بسیاری با سال های آخر شوروی قبل از فروپاشی دارد. این در حالتی است که هنوز نتایج طولانی مدت منتظر نوشته شدن است و همانطور که قبلا گفتم، قلم برای نوشتن بر ورق و تیشه برای تراش دادن لوحه، در دست جامعۀ ملی ایران می باشد. این آنها هستند که نیاز دارند تصمیم بگیرند که آیا حاضر هستند که از طریق بکار گیری عقل نقاد، این تجربۀ عظیم تاریخی که از ۱۲۰ سال پیش شروع شده است، به نتیجه برساند، یا نه؟ تجربۀ تاریخ ایران و استمرار ایران در مرکز و چهار راه حوادث جهان و محل برخورد تمدن ها، در جایی که مورد حملۀ وحشی ترین اقوام قرار گرفته و آنها را در خود جذب کرده و از آنها مردمانی متمدن و با فرهنگ ساخته (۳) که به معجزه ای می ماند (۴)، بما می گوید که این مردم در لحظات تاریخی که بودن و نبودن این کشور به مویی بند بوده است، همیشه زندگی را از دل مرگ بیرون کشیده اند، اینبار نیز ایرانیان با انتخاب زندگی در استقلال و آزادی، این آخرین مقاومت استبداد تاریخی در باز تولید خود را درهم خواهند شکست و اولین مردم سالاری پویا و پایا را در جهانی که گرفتار جریان های ویرانگر و اقتدار گرا از هر سو شده است، در ایران که قلب دو حوزۀ عظیم فرهنگی اسلامی و ایرانی است، بر قرار کرده و بدین گونه مدل و نمونه و اسوه ای برای جهان خواهند شد و راه خروج از بحران های در هم پیچیده را نشان خواهند داد. اینگونه است که انقلاب تا رسیدن به اهداف آن، نیاز به ادامه یافتن دارد.
(۲) Robert C. Mc Farlane, Special Trust (Cadell & Davies, New York, 1994); p. 17-20
(۳) یکباری با یکی از اساتید متخصص در تاریخ روسیه، وقتی که از سفرِ روسیه بر گشته بودم صحبتی داشتم و اینکه علل خشن بودن فرهنگ روسی چیست؟ می گفت که در آنجا اساتید روسی ای علت آن را حضور چند قرنۀ مغلول ها در مناطق روسیه و روابط خشنی که به روس ها تحمیل می کردند، توضیح می دهند و اینکه کم کم این روابط خشن، درونی جامعۀ روسی شد. جواب دادم که این پاسخ مورد به سؤال است، چرا که مغول ها بلایی و خشونتی بسیار بیشتر را تحمیل ایران کردند، ولی بعد از چند نسل، از همین قبایل وحشی، ما شاهد ظهور شاعران و صوفیان و اهل عشق و مدارا و صلح هستیم. شاید علت اینکه چنین اتفاقی در روسیه نیافتاد، این بود که در فرهنگ بومی روسیه عناصر فرهنگی وجود نداشت که این تغییر و تحول را سبب شود.
(۴) نمونه آخر آن را در حمله عراق به ایران می بینیم. از آنجایی که دخالت روحانیون در ارتش و کودتای نوژه سبب از هم پاشیده شدن ارتش شده بود، صدام بر این باور شده بود که کار جنگ را یک هفته ای تمام خواهد کرد و هزار خبرنگار برای خواندن خطبۀ پیروزی در اهواز، به بغداد دعوت کرده بود. متخصصان جنگ در غرب نیز بر این باور بودند که کار ایران تمام می شود.، ولی دیدیم که نیروی نظامی به مقاومت غیر قابل باور برخاست و کار را دگر کرد. در این رابطه بود که در ملاقات سران هشت کشور اسلامی برای پایان جنگ، یاسر عرفات به نمایندگی از دیگر سران می گوید که کاری که ارتش ایران کرد نه حماسه، که معجزه بود.