یکی از زندانیانی که بعد از کودتای خرداد 60 و به علت عضویت در دفتر هماهنگی و همکاریها با رئیس جمهور سالها در اوین زندانی شد و مدتها شکنجه، چند ماهی است که خود را به انگلستان رسانده و در یکی از اردوگاههای پناهندگان نزدیک شهرمان بسر می برد. دیدارهای هفتگی دارم و گفتگوهای مفصلی در باره وضعیت سیاسی و نیز دوران زندان و شکنجه شدن و اعدامها.
ولی یکی از خاطراتش هنوز در ذهن و روح من جای خود را پیدا نکرده و نمی دانم که با آن چکار کنم. سعی می کنم آن را در اینجا به قلم بیاورم ولی نمی دانم که آنی که بر قلم خواهد آورد آنی خواهد بود که من هنوز نمی دانم که آن را چگونه احساس کنم خواهد بود یا نه؟
بهر حال می نویسم چون نمی توانم ننویسم و شاید در لابلای این کلمات احساس خود را بتوانم حس کنم:
می گفت که یکبار که او را برای باز جویی بوده بودند، بمدت سه شبانه روز بطول متواتر کتک می خورده و شلاق بر کف پایش و بر روی بدنش، روز سوم که به علت بی خوابی و شدت شکنجه در حالت گیجی کامل بسر می برده، شکنجه گران، که بعدها معلومش شد که پروتکل نوع شکنجه و چگونگی باز جویی و اجرای آن را اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (1) که از ساواک آموخته و ریخته بودند، متوجه شده بودند که فعلا دیگر شکنجه فایده ای ندارد و او را به بندش فرستاده بودند.
می گفت زمستان 62 بود و زمستان سخت و برف سنگینی باریده بود و حال در نیمه های شب، مهتاب همه جا را روشن کرده بود. از آنجا که درد کف پاهای از هم دریده و گوشتهای ریخته شده اش توان حرکت بر روی دو پا را از او گرفته بود و به ناچار چهار دست و پا راه می رفت
در هر کشیدن خود بروی برف، می دید که چگونه خون روان از پاهایش و پشتش برفهای زیر بدنش را خونین می کرد. در عین حال سعی می کرد تا برفها را به پشتش برساند تا کمی از شدت سوزش زخمها کم شود
و این در حالی بود پاسدار هم که رادیویی ترانزیستوری دستش بود طنابی را به دستش داده بود و با آن او را مجبور به رفتن می کرد. دادن طناب برای این بود که او را نجس می دانست و نباید دستش به او می خورد و تنها رابطه ای که می توانست با او ارتباط بر قرار کند شلاق بود و همان طناب.
می گفت در این حال دیدم که دو پاسدار، جوانی را که شاید کمتر از بیست سال نداشت را از از بندش خارج کرده و برای اعدام می بردند. جوان گریه می کرد و به پاسدارها می گفت که اشتباهی رخ داده و جرم او بزرگ نیست، دست نگه دارید تا فردا با بازجو یا حاجی (لاجوردی) صحبت کنم.
و این در حالی بود که رادیوی دست پاسدار مشغول پخش خوابهای طلایی جواد معروفی بود و صدای جوان اعدامی و مهتاب و برف و سرما ،
ترکیب عجیبی از مقاومت زندگی در برابر مرگ و ریتم موسیقی و مهتاب و سرما ،
و همه نما آهنگی از مبارزه بی پایان انسان در برابر ضد انسان شده بودند .
*******
شنیدن خوابهای طلایی، یعنی شنیدن اوج لطافت و ظرافت و زیبایی احساس انسان از رادیوی شکنجه گران برایم قابل فهم نبود و آمیختن چنین موسیقی ای با ضجه های جوانی که به طرف مرگ می رفت بیان را در سکوت خفه می کند. هنوز نمی دانم که چگونه این احساس را احساس کنم.
می دانم که بسیاری از افسران اس اس که به کشتار یهودیان مشغول بودند و در هولاکاست آنها را به اتاقها و تالارهای گاز می بردند تا بعد از خفه کردن آنها جسدهایشان را بسوزانند، از شنیدن سمفونی های باغ و بتهوون و موتزارت لذت می بردند و شاید شبها و بعد از انجام کار دور هم جمع شده و به آنگونه سمفونی ها گوش می دادند. ولی آن شاهکارهای موسیقی، تا آنجا که حس کرده ام، بر انگیزنده لطیف ترین، مهربانترین، ظریف ترین و انسانی ترین حالات انسانی نیستند و شور و شوقی و هیجانی و طوفانی بر می انگیزند که بو و طعم دیگری را دارد.
جوان اعدام شد و این هموطن برای اینکه پوست ران او را به کف پاهایش پیوند نزنند( چرا که دیده بود که کسانی را که روی آنها این عمل را انجام داده اند، بعدا برای اینکه در زمان آزادی شکنجه ها افشا نشود، اعدامشان می کنند) چهار ماه روی چهار دست و پا راه می رفت و بعد با تحمل دردهای وحشتناک تمرین راه رفتن می کرد تا کم کم زخمها بسته شد.
بعد از شنیدن خاطره، چشمانم را بروی پاهایش انداختم. متوجه شد که کنجکاو دیدن کف پاهایش هستم. پس کفش و جورابش را در آورد و کف پاهایش را نشانم داد. با وجودی که بیش از 30 سال از آن شکنجه ها می گذشت، کف پاهایش هنوز نشان از التیام یافتن گوشت و پوستی داشت که مانند درختی در خود پیچیده، شلاقها را در پشت تپه و ماهور خود پنهان کرده بودند و شهادتی دیگر از اسلام جنایتکار خمینی که اگر لازم می دانست و می توانست فتوای قتل پیامبرش را نیز صادر می کرد .
(1) در مورد اینکه پروتکل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی چه بود توضیح خواستم. در پاسخ به اشاره به سخن آقای مرتضی الویری از اعضای سازمان که در مورد ماهیت ایجاد و هدف سازمان گفته بودند که:
«در آن مقطع زمانی [دوران ریاستجمهوری بنی صدر] تشکیلات مجاهدین انقلاب اسلامی هیچ کاری نداشت الا مقابله و مخالفت با بنی صدر و جناح لیبرال»
http://basijroodbari.blogfa.com/post/24
ایشان در ادامه گفتند که از ابتدای انقلاب گروههایی مانند بدر و امه واحده و صف و منصورون و فلق و امثالهم توسط آقای رفسنجانی رفسنجانی و اعوان و انصارشان برای مقابله با گروههای چریکی مانند سازمان مجاهدین و چریکهای فدایی و دیگر گروهها و برای سرکوب هر جریان مخالف ملاتاریا تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی سازمان داده شدند.
در بخشی دیگر از توضیحاتشان افزودند که از مدت زمانی قبل از کودتای خرداد 60 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی طراحی مراحل کودتا و برنامه ریزی برای کشتارها و اعدامها را انجام می داد و حتی روشها و پروتکلهای مشخصی برای شکنجه در اوین تعیین شده بود که به تدریج به تمامی بازجوها و شکنجه گران زندان که بعضی از آنها از اعضای همین سازمان بودند آموزش داده می شد. اضافه کردند که تعدادی از هم بندهای من آقای محسن آرمین را در میان شکنجه گران دیده بودند. در واقع پروتکل بازجویی و شکنجه را از ساواک آموخته و بسیاری از ساواکی را دوباره بکار گرفته و بر آن افزوده بودند.
قبل از آن، اعضای این سازمان با حمایت آقای رفسنجانی در تاسیس کمیته ها و سپاه به عنوان گارد حفاظت رهبران حزب جمهوری و حلقه همراه آنها را تشکیل دادند و بعد در تاسیس سازمان اطلاعات و سرکوب و شکنجه رژیم، این سازمان ستون فقرات وزارت اطلاعات جدید را با بکار گرفتن بسیاری از کارکنان ساواک را با افرادی چون آقایان حجاریان، تاجزاده، آقا جری و محسن آرمین و دیگر اعضایشان تشکیل دادند.
در انتها اضافه کردند که از ابتدای انقلاب گروههایی مانند بدر و امه واحده و صف و منصورون و فلق و امثالهم توسط رفسنجانی و اعوان و انصارش برای مقابله با گروههای چریکی مانند سازمان مجاهدین و چریکهای فدایی و دیگر گروهها و برای سرکوب هر جریان مخالف ملاتاریا تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی سازمان داده شدند.