با افزایش جمعیت در سراسر جهان، و با پیچیدهتر شدن روابط اجتماعی انسانها و ملتها، نقش مردم و اهمیت نظراتشان، در رویدادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی… بیشتر و بیشتر گشته است. افکار عمومی جهان را به درستی میتوان پرتوانترین و تنها ابرقدرت جهان دانست.
بیش از یک قرن پیش، انقلاب مشروطیت نوید دموکراسی را به ایرانیان داد. در بین «کشورهای جنوب»، ایران اولین کشوری بود که اینگونه در جهت مردمسالاری، قدم پیش گذاشت. بیش از نیم قرن از روزی که مصدق مجلس را ترک و برای ارتباط مستقیم با وجدان جمعی ایرانیان به میان مردم رفت میگذرد. استعمارگران دنیا در بالاترین سطوح خود و عمله آنها در پایینترین سطوح انسانیت، در داخل کشور، با موفقیت، کمر بر شکست دادن جنبش خواهان آزادی، رشد و استقلال بستهاند. بیش از سه دهه از پیروزی گل بر گلوله میگذرد و مردم با دست خالیِ خود و با اعتمادِ به نفس خود، و با شعارهای انقلابی استقلال و آزادی و رشد، طومار رژیمی را بربستند که «ژاندارم منطقه» و «جزیره ثبات» لقب گرفته بود. جنبش ایرانیان سرمشق جنبشهای خود جوش در شمال افریقا و خاورمیانه و سایر نقاط دنیا شد. سوال اینست که چرا این چنین مردمی در قرن بیست و یکم، در چنین مرز و بومی، هنوز در قهقرای نظام واپسگرای تمامیت خواهی چنینی «زندگی» میکنند و با تصمیمهایی که در بزنگاههای سرنوشت ساز میگیرند، ندانسته به ادامه بقای مستبدان و سرکوبگران عصر خود کمک میکنند. گوهر پر بهای استقلال و آزادی و رشد را چرا و چگونه به این ارزانی از دست میدهند؟ اعتماد به نفس و باور به خویش بایسته این مردم کجاست که در صحنه بمانند و از حقوق حقه خود دفاع کنند؟ چگونه است که هاله سحابی را در روز بعد از فوت پدرش و در مراسم سوگواری و به خاک سپاری وی، در انظار عموم، به قتل میرسانند و سوگواران لب به اعتراض باز نمیکنند؟ چه عوامل و ساز و کارهایی در کارند که مردم، منفعل و کارپذیر میشوند و در مقابل مستبدان و ظالمان و سرکوبگران، در حد یک نظاره گر سقوط میکنند؟ گفته میشود روشنفکران معاصر هر انقلاب، سالها از مردم ایران جلو بودهاند. ولی بر فرض که چنین قولی صحیح باشد، آیا این روشنفکران و تلاشگران آزادی و رشد و استقلال، از جنس خدایگان بوده و از امدادهای غیبی برخوردار بودهاند و یا اینکه آنها هم چون سایرین، انسانهایی خاکی بوده ولی صرفاً از امکان انتقال پیغامشان به تعداد کافی از سایر مردم قاصر ماندهاند تا آنها را در زمان حیات خود، با خویش همراه کنند؟
اگر در اوان انقلاب ۱۳۵۷، امکان ارتباط با مردم، فقط به چند روزنامه، با تنگناهایی چون جیرهبندی کاغذ و غیره و در جو سانسور و ترویج خود سانسوری، محدود نمیشد، اگر رسانههای جمعی صوتی و تصویری، میتوانستند بحث آزاد، تبادل نظر، رایزنی، را ادامه دهند تا این روشهای پسندیده، در جامعه تمرین شده و جا بیفتد و روشهای مسالمت آمیز را جایگزین خشونت و حذف هر مخالف عقیدهای بگردانند، اگر در ایران، که به نظر صاحب نظران حتی غیر ایرانی و بخصوص امریکایی، از موقعیت بسیار استثنایی و فوقالعاده مهمی، نه تنها در منطقه، که در دنیای اسلام خصوصن و در کل جهان عمومن، برخوردار است، شعارها و خواستههای مردم در انقلاب ۱۳۵۷ از جمله مردمسالاری استقلال و آزادی و رشد و…، به عمل در میآمد، ما و شما و وطنمان، در موقعیتی دیگر میبودیم. اگر در سال ۱۹۵۳، در ایران، در قلب خاور میانه و دنیای اسلام، حکومت مصدق با کودتای آمریکایی-انگلیسی تحت «عملیات آژاکس» از کار نمیافتاد و آن حکومت مردمی، بر اساس سیاست موازنه عدمی، از طریق توان گرفتن از مردم و سالاری مردم به کار خود ادامه میداد، و میتوانست با استفاده از رسانههای همگانی با مردم ارتباط بجوید، پدیدهای به نام خمینیسم و ولایت مطلقه فقیه امکانی حتی برای بوجود آمدن را پیدا نمیکرد. قول استیون کینزر، محقق و نویسنده کتاب «همه مردان شاه» هم همین است. از زیادگویی کاملن بدور است اگر بگوییم نه تنها منطقه خاورمیانه، بلکه دنیا، نیز دنیایی دیگر میشد.