بعد می باید خود مردم را، نادانسته و ناخواسته، بر می انگیختند تا که آن پروپاگندا را به عنوان یک فکر بکر، مالِ خود و از خود بدانند و عملۀ بی جیره و مواجب قدرت گشته و آن را در جامعه پخش کنند. جز آن را نشنوند و نبینند و جز آن را بر زبان نیاورند و به راه افراط روند تا آنجا که با هر که خلاف آن بیندیشد، گلاویز شوند. با این روش، دست اندر کارانِ حکومت وقت آمریکا توانستند، چون ساحرانی مدرن، در مدتی، حدود شش ماه، افکار عمومی را طوری جهت دهی کنند که مردمی که تا آن موقع طرفدار صلح طلب بودند را به مــــســخ شدگانی تبدیل کنند که برای « نجات دنیا از شر آلمانیها» جنگ طلبی پیشه نمایند. در زمان حاضر، روشهای مشابه توانستند افکار عمومی مردم امریکا، که در پایان حملۀ بوش پدر به عراق، مخالف جنگ شده بودند را طرفدار و بلکه خواستار این حمله کند. در زمان جنگ بینالملـل، کریل 7500 نفر، که بعداً به « مردان چهار دقیقه ای» ملقب شدند را بسیج کرد که هر کدام به مدت چهار دقیقه در اماکن عمومی مختلف در سراسر آمریکا سخنرانی و مردم را به وجوب شرکت در جنگ قانع کنند. ویلـسـن با باور به کارآئی روشهای کریل، اختیار استفاده از تمام وسائل ارتباط با مردم را، از جمله فیلم، کاریکاتور، پوستر، نقاشی، موسیقی،… را به وی داد. روشی را که قبلا چارلز ماسترمن در انگلیس بکار برده بود، افرادی که ولایت مطلقۀ مردم امریکا را از آن خود می دیدند، در امریکا با موفقیت بکار بردند. گرچه ویلسن با شعار انتخاباتی « او کسی است که ما را از جنگ خارج نگه داشت» در سال 1917 دوباره به ریاست جمهوری انتخاب شد، در دوم آوریل 1917 از کنگره درخواست اعلام جنگ به آلمان را داد. با قائل شدن به « رسالت امن کردن دنیا برای دموکراسی» آمریکا را وارد جنگ جهانی اول کرد.
شاهدیم که « دلیل» اصلی بوش برای ویران ساختن افغانستان و عراق دقیقاً از همین گونه « رسالت»ها بود. ولایت بمعنای اعمال قدرت بر مردم اگر به ابعاد خود نیافزاید، از بین میرود. ولایتِ ولیّان امریکایی بر مردم امریکا محدود نمیتواند شد. پروپاگندا و اینگونه روشها که امتحانش را در دنیا، پس داد، کمی بعد برای از بین بردن «معضلات خطرناکی» چون آزادی رسانههای گروهی، آزادی عقاید سیاسی و اتحادیه ها… توسط کارفرمایان بزرگ و سیاسیون وقت بکار برده شد. زبان قدرتمدار و پرستندگان قدرت، در طول تاریخ و در عرض جغرافیا، مستبدانه سفر میکند. می بینیم که ولیّان فقیه زمان ما نیز عیناً همان مفهوم ها را بخورد امت حزب الله میدهند و رسالت جای خود را عمل به وظیفه و تکلیف شرعی میشمارند و « حفظ اسلام عزیز»، در ایران، بعد از چندین دهه، جایگزین شعار امن کردن دنیا و حفظ دموکراسی در امریکا، شده است. و دیدیم که چگونه با به خطر افتادن موقعیت آقای خامنه ای بعد از تقلب انتخاباتی در سال 1388، شعار زورمدارانۀ « حفظ نظام از اوجب واجبات است» در عمل به « حفظ خامنه ای از اوجب واجبات است» بدل شد و ولی مطلقه بی محابا در نماز جمعه، با استفاده از رسانههای همگانی، به مردم اعلام جنگ داد.
در امریکا گروهی که خود را با غرور و تکبر « اعضای هوشمندتر» جامعه و « چوپان» مردم میدانستند، توانستند اعضای « بی علاقۀ جامعه» (و یا چون باورمندان به تز « سیاست پدر و مادر ندارد» و یا « اینها جنگ زرگری است» در ایران) و شماری از « گوسفندان» را تبدیل به گروهی ناسیونالیست فناتیک کرده آنها را مشتاق جنگ نمایند. تکرار مدام شعارهایی از جمله « جنگ، جنگ تا رفع فتنه» و « راه بیتالمقدس از بغداد است » از همین قماشند.
و جلو تر، بعد از تقلب « انتخابات» ریاست جمهوری سال 1388 و کل روند توهین آمیز « انتخابات» در ایران، در عین تظاهر به برخورد شدید با آنها، تنها افرادی عنوان « رهبری» را در « جنبش سبز»، کسب کردند که همچون ولی فقیه، مبلغ «حفظ نظام از اوجب واجبات است» بودند و مردم را به « اجرای بدون تنازل قانون اساسی» خواندند و آنها را به اصلاحات (=انفعال، انجماد، سکون، کار پذیری، عملگی قدرت) دعوت کردند و با تبلیغ مرتب، مستقیم و غیر آن، انقلاب را با خشونت در جایگاهی مساوی نشاندند. ترساندن مردم از خیزش و دعوت مردم به پذیرش خفقان و سرکوب و تحمل خشونتی همه روزه، و اینکه « دست به ترکیب این رژیم نباید زد…» و نیز « اگر اینها بروند، ایران بدتر از افغانستان و عراق خواهد شد…» به طور وسیع، رسانه ای گردید. میدیدیم که چگونه فقط و فقط این گروه از « اپوزیسیون» بودند که نوشته ها و مصاحبه ها و سخنرانیها و نظراتشان، توسط رسانههائی که هر کدام به شکلی منافعشان را در بقای رژیم ولایت مطلقه میبینند، امکان پخش و انتشار مییافتند.