• روز جهانی کارگر که یکی از گرامیترین و پرخواهانترین روزهای سال برای بیش از ۱۲۰ سال در جهان و برای میلیاردها کارگر بوده است از خیلی جهات پرطرفدارتر از اعیاد مذهبی جهان است. این روز هم جشن است هم گرامیداشت و هم تجدید پیمان و هم زمان نمایش قدرت و خویشتنباوری …
اینپیش انگاشت که سوسیالیسم از طریق رهایی کارگران به دست خود میتواند پدیدار شود حاکی از آن است که طبقهی کارگر تنها گروه اجتماعی است که نه تنها در مقابله با استثمار سرمایهداران منافع بلاواسطهای دارد بلکه از نیروی جمعی برای پایان دادن به استثمار برخوردار است. همچنین این پیشانگاشت میرساند که امکان رهایی راستین بدون مبارزه، یا از راه فعالیت وکالتی و خیراندیشانه یا پذیرفتن اصلاحطلبی، به عنوان حد نهایی مبارزه، اصلاً وجود ندارد. هرچقدر هم ایجاد کنش سوسیالیسمی از راه آگاه سازی مردم دشوار باشد، باز هیچ ماده و مصالح دیگری نیز وجود ندارد که از آن بتوان چنین جنبشی را پدید آورد. هیچ سوسیالیستی هم که بخواهد هم با واقعگرایی و هم با ارزشهای دموکراتیک سازگار باشد، بدون آن آگاهی میسر نخواهد شد. یا سوسیالیسم بدینسان پدیدار خواهد شد، یا اصلاً پدیدار نخواهد شد.
اِلِن میکسینز وود
فریبرز رئیس دانا – ویژه ی اخبار روز
کسانی که زمانی به نقش ویژهی خود در جامعهی مدرن – یعنی جامعهای که به قول ایشان دیگر در آن طبقهی کارگر وجود ندارد زیرا خیلی از کارها اتوماتیک، رباتیزه و کامپیوتری شده است و کارگران دولتمند شدهاند – فخر میفروختند، بیش از ۵ سال است از روح جهان شمول به خشمآمدهی طبقهای که گویا وجود نداشته است، به خود میلرزند. آنها تقریباً همان کسانیاند که با فروپاشی اتحادشوروی مست شده بودند، عربده میکشیدند و سوسیالیسم را همان حکومت اتحاد شوروی معرفی میکردند که آن هم مرده است. آنها اکنون به سردرد و خماری فردای آن بدمستی دچار شده هذیان میگویند و همان شبح سرگردان را در این حال نزار بر بالای سر خود میبینند، شبحی که واقعیت دارد و از چیزی ساخته شده نیست جز طبقه کارگر و محرومان، شبحی آمیخته با خواست جهانی عدالت، مبارزه با دیکتاتوری بورژوایی، درخواست دموکراسی راستین و حذف دموکراسی ریاکارانهی امپریالیستی و کاپیتالیستی و دیکتاتوری مقدس شدهی عوام فریبانه و عنداللزوم رعبآور. شبحی که تمام آسمان حقیر مال و منالدارانی را که ستاره بختشان با الماسهای درخشان تلالو میزد، پوشانده است. شبحی از جنس آموزگاران و دبیران فروپایه و محروم، کارکنان خدماتی جزء، کارکنان بخشهای فنی و اداری، فروشندگان و خردهفروشان و دورهگردان، مددکاران، پاسبانها، پرستاران، زارعان و دامداران خرد و به ویژه طبقهی کارگر صنعتی،ساختمانی، کشاورزی و معدنی. شمار اینان در جهان بین ۲ تا ۲.۵ میلیارد نفر تخمین زده میشود. آنها با خانوادههایشان در حدود ۵/۵ میلیارد نفرند.
در برابر اینان طبقهی حاکم جای گرفته است. مرکب از اشراف زادگان، ملکداران، قضات ردهی بالا، نظامیان عالی مرتبه، مدیران دولتی و خصوصی، تکنوکراتها، بوروکراتهای وابسته به آنها، روحانیان بلندپایه، شاهان و شاهزادگان، سیاستمداران و وکلای عالی منصب، استادان پرتفاخر، توابان سیاسی توفیقیافته، بانکداران، بازاریان، سهامداران ارشد، کارخانهداران، روسای موسسات دولتی، نهادها و بنگاههای ویژه و نزولخواران آشکار و پنهان. آنان یا سودهای کلان میبرند یا بهرهی مالکانه میگیرند یا حقوقهای هنگفت دریافت میدارند. در سازمانهای مالی و بانکیای که به عنوان عاملان مفسد و میانجیهای اصلی بحران بزرگ آمریکا و اروپا (که از سال ۲۰۰۷ تاکنون ادامه دارد و مثل شعلههای آتش جنگل با حضور آتشنشانان ناتوان همچنان از هر جهت شعله میکشد) شناخته شدهاند، حقوق متوسط مدیران ردههای کاملاً بالا بیش از هزار برابر حقوق متوسط کارکنان ردهی پایین همان واحدهاست.
در ایران ٣۵ تا ۴۰ هزار نفر هستند که درآمد خالص ماهانهاشان بیشتر از ۲۵۰ میلیون تومان است و ۱۰۰ هزارنفر درآمدشان ماهانه بیش از ۱۵۰ میلیون تومان است. اما ۴.۵ میلیون نفر بیکار با درآمد صفر و در حدود ۰.۵ تا ۱ میلیون نفر بیکار با درآمد بخور نمیر زندگی میکنند و با دلهره و رنج بر منابع ناپایدار تکیه دارند. حداقل دستمزد در سال گذشته (۱٣۹۱) با تمام اضافهها و مزایا در حدود ۴٨۰ هزار تومان بود در حالی که کرایهی یک خانهی قدیمی یک اتاقی در دورترین نقاط حاشیهای شرق و جنوب و جنوب غربی یا در شهرهای واقع در ۵۰ کیلومتری تهران ماهانه کمتر از ٣۰۰ هزارتومان نبود. دستمزد متوسط ۶۰ درصد از کارگران کمتر از خط مطلق فقر، یعنی کمتر از میزانی است که برای بقای زندگی در این کشور لازم است.
بیش از ٣۵ درصد از معلمان نیز زیر چنین خط فقری به سر میبرند. سال گذشته ۷٣ درصد از خانوارهای شهری هزینهای کمتر از هزینهی متوسط ماهانهی خانوارهای شهری، یعنی ۹۵۰ هزارتومان ، داشتهاند. با آن که تعداد واحدهای مسکونی از تعداد خانوارها بیشتر است بیش از ۲۰ درصد از مردم خانهای ندارند که سه چهارم آنان مردم بسیار کمتوش و توانند. محرومیت مصرفی پایینیها با ولع مصرفی بالاییها همراه است. مثلاً مصرف گوشت ماهی در میان اغنیا ۱٨۰ برابر مصرف فقیران است. هزینههای مسافرت داراها (به استثنای خریدهای استثنایی که از خارج میکنند یا خانه و ویلا و اتوموبیل که در خارج دارند) ۲۲۰ برابر نادارها است.
در جهان ما ۱.٣ میلیارد نفر در زیر خط فقر مطلق زندگی میکنند. شمار گرسنگان جهان به ٨۵۰ میلیون نفر بالغ میشود که بیشتر شامل کودکان و زنان است. همهی اینها در معرض مرگ ناشی از ناداری قرار دارند. در مدت زمانی که این یادداشت را میخوانید، صدها نفر از آنان جان دادهاند. آنان که سوسیالیستها، کارگران و چپها را به احساساتیگری متهم میکنند، و در واقع خصلت انسانی آنان را به استهزا میکشند، یادشان باشد احساساتی نشوند چون چند تن هم از سرمایهداران گرامی و پول و پلهداران محترم در این فاصله از شدت پرخوری ترکیدهاند. فقط ضایعات مواد غذایی در جهان ثروتمند میتواند فقر غذایی را از بین ببرد.
گزارشها برآنند که ۲۷۵ میلیون کودک کار و خیابان در جهان سرگردانند. آنان که احساساتی نمیشوند و به اصلاحات و گام به گام بازی و پرهیز از آرمانگرایی امید بستهاند تا وضع بینوایان سر و سامان بیابد ـ خودشان که معمولاً بهسامانند ـ میتوانند عزیزدردانههای خود را لحظه ای چون گنجشکان بیپناه در خیابانهای دود زده و فسادآلود تهران ول شده در نظر آورد. عجله نکنید! گزارشهای تحقیقی موثق برآنند که به زودی شمار جمعیت زاغهنشین، حاشیهنشین و فقیرنشین اکثریت جمعیت شهری جهان را تشکیل خواهد داد. در ایالات متحده خیابان خوابی گسترده، البته نه به اندازهی شبه جزیرهی هند و قاره افریقا ـ وجود دارد. ۴۵ میلیون نفر از مردم آمریکا از کوچکترین امکانات بیمهای محرومند. مانند چپ گرایان احساساتی نشوید، اما، ارتش آمریکا در فاصلهی جنگ دوم جهانی تاکنون دهها میلیون از مردم را مستقیماً کشته است و صدها میلیون نفر هم مستقیم و نامستقیم با انواع مداخلههای دولت آمریکا به خاک هلاکت افتادهاند. هزینههای نظامی آمریکا بیش از دو برابر درآمد ملی ایران است.
در این وانفسا نشان دادن این که طبقهی کارگر و متحدان اصلی آنان، یعنی معلمان و کارکنان خدماتی مردمی و بخشی از دهقانان وظیفهی تاریخی نجات بشریت و نجات مردم سرزمین خودشان را از فقر و بیگانگی و اسارت و از چنگال ستمگران بومی و جهانی دارند، مشکل نیست. اشتباه نکنیم شعار سوسیالیستها این نیست که یک طبقه جای همه را بگیرد. نگذاریم مبلغان و دروغزنان نظام نکبتی سرکوب و غارت و بهرهکشی و بیگانه سازی انسان،دیکتاتوری پرلتاریا را به عنوان نظامی خودکامه وخودکامهتر از دموکراسیهای تحمیلی و دروغین به ما معرفی کنند. دیکتاتوری پرلتاریا فقط به معنای آن است که به جای آن که سرمایهداری و ستمگران کارگزار این نظام فرمان خود را برای نگه داشتن جامعه به وضع نابسامان امروز «دیکته» کنند باید طبقهی در کار باشد که فرمان رهایی از قید ستم طبقاتی را دیکته کند و خود را نیز منحل کند، زیرا دنیای تمایزها و تبعیضها بالاخره باید به پایان برسد. فقر و بیعدالتی و خودکامگی باید با هم بمیرند. یکی یکی و گام به گام و مصلحتاندیشانه امکان ندارد. وراجی بیثمر نصیحتگویان و ماستمالیکاران شاید هنوز رواج و کاربرد دارد، اما نه برای کارگران و مبارزان سوسیالیست، باید با آن زیاده گرایان نیز به مقابله برخاست.
باری، فرمان عملی و نظریهی اجتماعی آن باید مبتنی بر نیروی اجتماعی گستردهای باشد که جز رهایی همگانی راه دیگری ندارد؛ آن نیروی اجتماعی که ناگزیر است بستیزد تا غل و زنجیر از پای جامعه و افراد بگشاید؛ نیرویی که متخصصان و روشنفکران خود را از دستگاه قدرت پول و سیاست حاکم گدایی نمیکند و به روشنفکران و متخصصان مردمی و وفادار دموکراسی واقعی دل میبندد. این نیرو ستیز میکند نه اینکه عاشق جنگ باشد بلکه برای آنکه از امنیت و حیثیت انسانی دفاع کند. تضاد طبقاتی که برای منتظرالکرسیهای خوش بر احوال عامل خشونت و جنگ افروزی است، اختراع محرومان و سوسیالیستها نیست بلکه واقعیت اجتماعی است و از تحمیل قدرتهای اقتصادی و سیاسی ـ که البته با توجیهگری شبه روشنفکران وابسته همراه است ـ بر آزادی و برابری مردم ناشی میشود. تضاد طبقاتی دستساز چپها نیست، ناشی از بهرهکشی مالکان سرمایه در نظام موجود است. کسانی که از خشونت نهفته در واقعیت تضاد طبقاتی رو ترش میکنند و به هر ستیزهای در تاریخ ایران با دیدهی انسانهای والا مینگرند خودشان در هر کجا مصدر کار بودهاند نه تنها در برابر نظام وحشت و سرکوب و کشتار بیتفاوت ماندهاند که بخش حیاتی سازمان سیاسی و اقتصادی و بوروکراتیک همان نظام بودهاند. گویا کشتن انقلابی خوب است به شرط آنکه از طرف مصلحان حاکم باشد نه از سوی ستمدیدگان. باری کارل مارکس گفته بود:
طبقهای باید بروز کند که زنجیرهایش ریشهای است. طبقهای در جامعهی مدنی که طبقهای از همین جامعهی مدنی نیست. طبقهای که وجودش به منزلهی نفی و انحلال همهی طبقههاست. قلمرویی از جامعه که ماهیتی عام دارد زیرا رنجهای همگانی دارد و در پی درمانجویی خاص خودش نیست زیرا ستمی که به او روا میشود، ستمی خاص نیست بلکه عام است. باید حوزهای در جامعه شکل گیرد که برای خود خواستار منزلتی ویژه نیست بلکه تنها باید شأن انسانیت را خواستار باشد. طبقهای باید باشد که به طور خلاصه از آن رو وجود دارد که انسان تام و تمام در جامعه وجود ندارد و فقط با دستگاههای همگانی و کامل انسانی میتواند خود را هم رستگار کند. اینگونه انحلال و تحول در جامعه در مقام یک طبقهی خاص، همان طبقهی کارگر است.
(نقد فلسفهی حق هگل)
گرچه طبقهی کارگر معنایی چونان یک گروه اجتماعی دارد، اما این طبقه در کنش اجتماعی بر حسب شرایط تاریخی متحدان و هم سرنوشتهایی داشته است: دهقانان، سربازان اجباری، طبقهی متوسط زیر فشار، مبارزان مردمی ضدامپریالیست، کارکنان خدماتی و جز آن. در ایران نیاز واقعی و متحدان کارگری یکپارچه هرچه باشد، این تقارن تاریخی روز جهانی کارگر با روز معلم، تقارن معنیداری شده است. قریب یک میلیون معلم زحمتکش ٣.۵ میلیون کارکنان فنی واداری ردههای پایین، ۲ میلیون کارگر کشاورزی و زارعان کم توش وتوان، ۲.۵ میلیون کارگر بیکار،۱.۵ میلیون اقشار فقیر غیرکارگری بیکاری و نزدیک به ۱۰ میلیون کارگر شاغل، اکثریت بالقوه توانمندی در این جامعهاند. معلمان و کارگران استخوانبندی مهم این توانمندی و میانجی جدی وآگاهیپذیر و آگاهی بخش برای تبدیل آن به نیروی بالفعل است.
روز جهانی کارگر که یکی از گرامیترین و پرخواهانترین روزهای سال برای بیش از ۱۲۰ سال در جهان و برای میلیاردها کارگر بوده ا ست از خیلی جهات پرطرفدارتر از اعیاد مذهبی جهان است. این روز هم جشن است هم گرامیداشت و هم تجدید پیمان و هم زمان نمایش قدرت و خویشتنباوری. این روز فقط یک جشن سنتی نیست و در سالیان سال در خطههای ستمدیده، نه تنها امکان و اجازهی بروز نیافته است بلکه با خشونت،سرکوب، آزار و تعقیب روبرو شده است. این کارها از سوی دولت هایی صورت گرفته است که در هیچ یک از شادمانیهای سرمایهداری و روزهای پیروزی سیاسی آنان بر ارادهی مردم جز مساعدت و همدلی و واگذار کردن رسانهها در خدمت آنان کاری نکردهاند. بدین سان این روز که فقط برای چند سال در ایران فرصتی یافت تا نمایش شکوهمند ارزش آفرینان واقعی جامعه باشد، در روزگار ما،روز یادآوری مأموریت تاریخی زحمتکشان برای جامعهای عاری از دیکتاتوری پول و سلاح و ریاکاری است.
روز معلم که من از آن یاد می کنم به سال ۱٣۴۰ و روز کشته شدن دکتر خانعلی دبیر دبیرستان کلهر برمیگردد. به روز کشته شدن معلمی که در اعتراض به وضع اسفبار اقتصادی و شغلی معلمان، به همراه بیش از ده هزار از دیگر معلمان، در میدان بهارستان تهران گرد آمده بودند. آنان حقوق بخور و نمیر بیشتر و منزلت اجتماعی خود را مطالبه میکردند. معلمان موفق شدند پس از ترمیم بخشی از حقوق خود، روز ۱۲ اردیبهشت را روز معلم نامگذاری کنند و دولت وقت هم آن را به رسمیت شناخت. روز معلم بدین سان ۱۷ سال پیش از روز ترور آیتالله مطهری توسط یک گروه مذهبی رقیب و تندرو نامگذاری شده است، آن هم زیر فشار اعتراض و با همت خود معلمان.
سرزمین ما کهکشانهای سوختهی مبارزات دموکراتیک، کارگری و سوسیالیستی را در خود نهفته دارد. خورشید که برآید، این سوختگان باز روشن میشوند. در آسمان هم اختران به جای ماندهی بیشمار میتابند تا آن شبح را به رویای بیداری کامیاب مبدل کنند.
من با سیاهی دو چشم سیاه تو
خواهم نوشت
بر هر کرانهی این باغ
دستی همیشه منتظر دست دیگر است
چشمی همیشه هست که نمیخوابد
)خسرو گلسرخی(