١٣٩٢/٠٢/٢٧-محمد جلالی چیمه(م. سحر):
باتنی چند لاتِ کفترباز
انتخابات شیخ گشت آغاز
سید علی گفت ای مهندس رأی
برو از بهر من « حماسه » بساز
***
رأی دزدان مهندسی کردند
خوش به صندوق وارسی کردند
بهر خلقِ حماسه ای پرزور
سیصدی را به حمله ، سی کردند
شیخ در کار رأی بازی شد
باز وقت حماسه سازی شد
فقها انتخاب خود کردند
خر ز صندوقها در آوردند
***
راستی را که کرد شیخِ دَنی
علم را همچو ریش ِ جهل، عنی
هرکه خرتر جناب دکتر تر
کیفِ پولش ز آخورش پُر تر
هرکه بی شرم تر مهندس تر
خدماتش به جهل ، خالص تر
عده ای رذل و دزد و آدم کش
دل به عنوان دکتراشان خوش
کاغذی با تقلب و تزویر
بسته در بند قبضهء شمشیر
جبهه شان را به مُهر داغ زنند
برسر مردمان چماق زنند
پاسدارند و میر و سردارند
چون عرب چفیه ای به بردارند
ریش دارند مثل دمب الاغ
فیل گویی فکنده شان ز دماغ
چون الاغی به جلد شیرانند
صاحب اقتصاد ایرانند
زان که قولِ امام ، راهبر است
اینچنین اقتصاد ، مال خر است
اینچنین اقتصاد یک کشور
بسته شمشیر خون فشان به کمر
با دلار و تفنگ دارد کار
و قنا ربنا عذاب النار
***
علم در پای جهل ویران شد
شهر ، تسلیم ِ باجگیران شد
دکتر امروز ارقه ای دزد است
نوکر شیخ و بردهء مزد است
هرکه شوقش به جهل ، خالص تر
نزد روحانیت مهندس تر
رأی سازی کنند و قلب و دغل
زانکه خیر الامور غلّ و دل
راحت و ساده صاف و آسوده
طبق حکم فقیه فرموده
عدد سی هزار ، سی گردد
رأی مردم مهندسی گردد
سی هزار کسان اگر سه شود
انتخابات هم حماسه شود
***
دور شیخ است و عصر ناکس ها
روز سرداری ِ مهندس ها
دکتران درمیان اوباشند
اینچنین روی علم می شاشند
آی دکتر جناب دکتر باش
دکتر آفتابهء کُر باش
ای مهندس مهندسی فرما
پَستی آموز و ناکسی فرما
تا در این روزگار فقه و فریب
علم جهل است و شرم ، زر در جیب
دزد ها را بود مهندس نام
تف به ریش مهندس الاسلام
رذل ها دکترند ، دکتر ِ ریش
کرد باید به دکتری شان جیش
***
کشورم کشور مهندس هاست
رهبرش رهبر مهندس هاست
رأی ها را مهندسی سازند
ناکسی را مگر کسی سازند
رأی اما مهندسی نشود
به غلط ناکسی کسی نشود
آش کشکی درون کاسه کنند
انتصابات را حماسه کنند
بر خر شیخ ، بار ِ ماسه بود
نعرهء منبرش حماسه بود
باز رهبر حماسه سازی کردی
ترک حق گفت و ترکتازی کرد
گفت میزان اگرچه رأی شماست
حاصلش در کف ِ مهندسِ ماست
کاندیداتور گذشته از قیف است
دادنِ رأی بر تو تکلیف است
رأی خود را بریز در صندوق
دل به رهبر سپار و گوش به بوق
تا مهندس مشاور فقهاست
رأی با توست ، لیک حق با ماست
هرکه را حکم ما ریاست داد
بر تو باد انتخاب او آزاد
انتخابش کن و بمان هشیار
به مهندس سپار باقی کار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
به مهندس مگو که رآیم کو؟
قصر با سطل ِ ماسه می سازند
صبح تا شب حماسه می سازند
نظر افکن به خاکبازی شان
تا ببینی حماسه سازی شان
جمعی از مردگان این مرداب
می نشینند بهر استصواب
جمله از روی نقشه و تکلیف
چند نوکر گذر دهند از قیف
صاحب ریش و پشم و روی زیاد
همگی دستکار استبداد
همه تشریف نوکری بر تن
مثل خر خوش صدا به روی چمن
همه با صوت صائب و محسوس
تاج بر سر نهاده مثل خروس
با انا الدیکِ خوش صدا گویان
ربنّاخوان و اِننا گویان
داغ تقوایشان به پیشانی
روحشان منشاء پریشانی
دانش و غیرت و صفاشان نیست
زانکه جز شیخ ، مقتداشان نیست
بهر خوردن ملاقه ای دارند
کی به میهن علاقه ای دارند
نیست جز ران مرغ و دیزی آش
وطنِ دزد و میهن ِ اوباش
آن که تیغ و چماق کارش بود
مُلک و ملت کجا شعارش بود؟
آنکه شیخش رئیس کشور کرد
درِ مردم به آبرو ترکرد
زین رئیسانِ شیخ فرموده
نیست جز دیو جهل آسوده
هر که با زور فقه و نعرهء بوق
به ریاست درآید از صندوق
نیست جز خادم جنایت شیخ
بول شیخ است مثل غایط شیخ
تا در این شهر شیخناست ولی
چه علی خواجه و چه خواجه علی !
هرکه گردد رئیس ، نوکر اوست
می کند حکم شیخت از سر ، پوست
حال گوید حماسه سازی کن
بر سر خویش خاکبازی کن !
برو و رأی کن به صندوقش
بنشین و به هم بزن دوغش
کره اش سهم مفتی است و فقیه
نتوان داد بیش ازین توضیح
راستی را اگربه خانه کس است
چند سطری که گفته ایم بس است !
***
حماسه سازی انتخاباتی
………………………………..
کشورم بازیچه ء دین شهر من شهر جنون
مُردم از بس ریش دیدم ، کوسه می باید کنون !
***
کوبشِ موجخیز و توفش بادِ
جانِ کشتی شکسته ، بی فریاد
خوش نشینِ کرانه می گوید :
کوسه او را نجات خواهد داد !
***
اسیر غولی بیابانی ام چه باید کرد؟
جز اعتقاد نبوده ست اگر مرا گنهی ست
ز هول پشم به کوسه زنیش کوسه به پشم
زدم به دور تسلسل که خوش پناه گهی ست !
م.سحر
16 و 17 می 2013