۱۳۹۲/۰۸/۱۵- م.سحر( محمد جلالی چیمه):
در نقابِ اهل دین، ای خودپرست
بهرِ جشنِ خون به خنجر بُرده دست
از چه بیداد و ستم با نام دین
می کنی بر مردم این سرزمین؟
کیست آن دَد کاین فرادستیت داد؟
وز شرابِ خون ما، مستیت داد؟
کیست آن دَد کز سر بد گوهری
برسرت بنهاد، تاج سروری؟
از چه نسل ما اسیر چنگِ توست؟
جان و تنمان برخی ی نیرنگ توست؟
از چه می باید تومان یغما کنی
چکمهٔ قهرِ مغول در پا کنی؟
از چه باید دین، ترا بر دیگری
ناجوانمردانه بخشد سروری؟
ای که جز تاریکی ات کردار نیست
روز ما تاریکِ دینت بهر چیست؟
دین تو ارزانی ی نان تو باد
رونق بازار و دکان تو باد!
از چه می باید تو مان قیّم شوی
جانشین حضرتِ قائم شوی؟
دین مردم را کنی ابزارِ زور
تا فراهم گرددت اسبابِ سور؟
از چه با رُعبت که در ایران به پاست
جهل بر ایرانیان فرمانرواست؟
ما گنهکاریم اگر آزاده ایم؟
یا در این کشور ز مادر زاده ایم؟
از چه باید شیخمان ویران کند
خانه بر ما گوشهٔ زندان کند؟
باد تا زین خاک زخم تیشه ات
بی محابا برکند از ریشه ات!
باد تا گورت ز ایران گُم شود
خوابگاهت لانهٔ کژدم شود!
م.سحر
6/11/2013
Je