در زیر سعی میکنم در رابطه با دو موضوع به بحث بنشینم، ببینم آیا تصمیم آقای بنیصدر به هجرت کاری صحیح بود یا بایست میماند و اعدام میشد؟ ببینم در فضائی که نظام استبداد دینی ساخته، میتوانیم به آزادی و استقلال برسیم یا باید از آن خارج شویم؟
در مقدمه باید بگویم تا زمانیکه اطلاعات و علم ما در محدوده سانسور نظام باشد و با پذیرفتن سانسور بخواهیم نتیجه گیری کنیم! به جایی نخواهیم رسید و در گمراهی که نظام مروج آن است میمانیم! پس باید زحمت بکشیم، امروز میتوان با چون و چرا کردن، سانسورها را شکست و این مهمترین مبارزه است. کودتای سال ۶۰ در پی حرف خمینی ممکن شد که در رابطه با درخواست رئیس جمهور وقت به رجوع به مردم برای اینکه بگویند رئیس جمهور خود را میخواهند یا نه گفت اگر ۳۵ ملیون بگویند بله من میگویم نه! و کودتا کرد و استبداد دینی ولایت مطلقه فقیه را بنا نهاد! در “مجلس” شعار مرگ بر بنیصدر داده شد!! عدهای از همکاران رئیس جمهور بازداشت شدند و بعضی اعدام شدند! آقای بنیصدر به ۷ بار اعدام محکوم شد! کسانی که تنها گناهشان پناه دادن به رئیس جمهورشان بود اعدام شدند! مهم شخص بنیصدر نبود، خطر، اندیشه او بود او را برای اندیشهاش میخواستند اعدام کنند! خب آن اندیشه چه میگفت؟ میگفت برای آزادی و استقلال انسان و وطن از خان شاهنشاهی عبور کردیم نه برای اینکه عمامه جای تاج را بگیرد، باید از خان دستگاه استبداد دینی که دین را قرنهاست با فلسفه ارسطو غربزده کرده و برای انسان جز تکالیف هیچ حقی نمیشناسد هم عبور کنیم.
در این ۳۲ سال استبداد دینی فضائی ساخته و با تکرار سعی کرده جامعه را قانع کند که فضائی خارج از فضای نظام نمیتواند وجود داشته باشد! و فکر ساختن فضائی خارج از نظام در ایران خیال است و ممکن نیست! بنیصدر و دوستانش ۳۲ سال است جامعه را به ترک از این فضا و بیرون آمدن از آن دعوت کرده و میکنند . آنان که مثل بنیصدر در ایران همین حرف را باور داشتند به دست نظام به بدترین وجه کشته شدند، دکتر سامی( اولین وزیر بهداشت دولت موقت و رییس سازمان جاما)، داریوش و پروانه فروهر (اولین وزیر کار دولت موقت) و… این آزادگان هم جامعه را به خروج از فضای مسوم نظام دعوت میکردند. بر خلاف آنها نهضت آزادی و ملی مذهبیها و دیگر جناحهای نظام “اصولگراها” یا “اصلاحطلبها” که ماندن در فضای مسموم نظام را تنها کار ممکن معرفی کرده و میکنند. این اندیشه است که مهم است و باید بماند تا بتان زور بشکنند البته مبلغ اندیشه باید به آن اندیشه وفادار باشد. بر ما است با شناخت اندیشه و اصول راهنمای آن انسانها را بسنجیم و نه برعکس آن. من به عنوان مسلمان هجرت یک راه حل برایم بوده و هست تا زورپرستان نتوانند با کشتن مبلغ اندیشه، اندیشه را نابود کنند. اگر پیامبر شبانه مکه را ترک نمیکرد و میماند و کشته میشد، استبداد آن زمان با حفظ بتان زور و فضائی که به نام آنها ساخته بود دوام میاورد. البته هر بار هر استبدادی با بت ساختن بنام “علم”، “دین” یا “مرام” فضائی میسازد تا در آن جامعه اسیر بماند، بر ما است با اندیشه راهنما بر پایه آزادی و استقلال از آن فضای مسموم بیرون بیاییم و با ساختن فضائی بر پایه آزادی و استقلال که در آن چون و چرا کردن شرط دوام آن است، عمر استبداد را صفر کنیم.
امروز قوانین تهیه شده توسط حاکمان منکر حقوق ذاتی انسان هستند، برای ساختن و تحکیم این استبداد دینی تهیه شده اند نه برای انسان و حقوقش! داستان ضحاک را به یاد بیاوریم، آن زمان هم یک عده اصلاحطلب میگفتند نباید به دنبال جنبش همگانی رفت، نتیجه اینکه در محدوده استبداد ضحاک هر بار جوانها قربانی مارهای ضحاک میشدند تا “مانع” جنایات ضحاک شوند!! قبول ظلم هیچ آگاهی همراه ندارد فقط تبلیغ تسلیم است! برای همین است که در قران گناه مظلوم که ظلم را میپزیرد از ظالم بیشتر است. اگر حامیان ماندن در فضای مسموم نشان میدادند که در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی اوضاع هر روز بهتر شده، و این نتیجه اندیشه و روش بخشی از حامیان این نظام استبدادی، تحت نام اصلاح طلبان بوده و آگاه سازی آنان در محدوده نظام اوضاع را خوب کرده! بر من بود که بگویم باید جوانها را قربانی مارهای ضحاک زمان کنیم تا اوضاع خوب شود!؟ اما اوضاع در این ۳۴ سال خصوصا بعد از سال ۶۰ هر روز بدتر شده! پس کجاست آن آگاه سازی ؟ چگونه است که جای دین را خرافات گرفته؟ چطور دین یا مرام یا علم که باید وسیله انسان باشند، این نظام با ساختن بت به نام دین، ایرانی را تبدیل به وسیله کرده! باید کاوه شد و از این فضای مسوم خارج شد و در خارج از نظام در ایران فضائی بر پایه استقلال و آزادی بنا کرد و حق را خواست و برایش ایستاد.
اگر بیان ما خواست جامعه گردد، حرکت به وجود میاید. در ماندن از ترس خطرات، تجربه انسان از رشد باز میماند! باید تجربه را با آموختن از تجربیات ادامه داد، برای مثال، باید نیروی جانشین مستقل و آزاد از دیگر اندیشان که در استقلال و آزادی انسان و وطن با هم موافقند، اگر نیست ساخت و اگر هست آنرا تبلیغ کرد و حمایتش کرد تا فردای سقوط استبداد دوباره تجربه انقلاب بزرگ ایران تکرار نشود، که در خلاء نیروی جانشین مستقل و ملی، دستگاه استبداد دینی فضا را پر کرد و با به زنجیر کشیدن انقلاب، استبداد دینی را پایه گذاشت!! نباید فردای سقوط این استبداد خلاء باشد که خلاء را زور پر میکند نه آزادی. باید از انتقام جویی و اعدامهای “انقلابی” دوری کرد، تا حرف خمینی که گفت افسران شاه دادگاه نمیخواهند همه از جرم آنها اطلاع دارند و بدون رعایت حقوقشان اعدام کرد! تکرار نشود . باید فردا، انسان، حتی بدترین، حقوقش احترام گذاشته شود، اینطور است که با آموختن از تجربیات گذشته باید تجربه را ادامه دهیم.
شاد باشید.