۱۳۹۲/۰۵/۲۵- …. که زندگیم در اشک ولبخند ادامه یابد … اینست پرشورترین امیدم … اشکی نگهدار پاکی و خلوص قلبم و افشاگر اسرار زندگی بر من … و لبخندی که مرا به اصل و چکیدۀ وجودم نزدیک ساخته و مظهر تجلیل من از خدایان باشد …
اشکی سهیم در اندوه قلبهای زخمی و لبخندی گویای نشاطم از “بودن” …
دوستی در خود دارم که تسکینم میدهد، هربار که با دردها از پا در آمده و از سیه روزی در رنجم …
کسی که با خود سر مهر و دوستی ندارد، دشمن عموم است و کسی که محرمی در وجود خود نیابد در نا امیدی فنا خواهد شد … چرا که صدای زندگی از درون انسان به گوش میرسد و نه از آنچه که او را احاطه نموده است …
من آمده ام فقط برای گفتن یک حرف و آنرا خواهم گفت. ولی اگر مرگ مأمور منع من از این گفتار گردد، در اینصورت ” فردا ” آنرا خواهد گفت … چرا که ” فردا ” رازی را در دفتر ابدیّت باقی نخواهد گذاشت …
صدائی در جانم شکل میگیرد … و من در انتظار” کلمات “. تنها آرزویم در این لحظه یافتن قالبی دلنشین است، جامه ای بجا و مناسب که قادر به حفظ خود در گوش انسانها باشد … دنیا گرسنه است … و اگر این کلمات بتوانند روزی، نان شوند، در قلب جهان آشیانه خواهند گزید … چه زیباست گفتن از خدا با انسان …
نویسنده و محقق : ژان پی یر دهدا
مترجم : فروغ طاعتی
منبع: صفحه فیس بوک فروغ طاعتی