استخراج از کتابی در دست انتشار:
شالوده شکنی یک افسانه
تاریخ کودتاى 28 مرداد، برغم اینکه بسیاری از اسناد سیا و اینتلیجنس سرویس یا هنوز در اختیار تاریخنگاران/تاریخشناسان قرار نگرفته اند یا گویا از بین برده شده اند، دیگر ازهمهسو بخوبى شناخته شده است، و همه¬ی طرفهایى که در آن دست داشتند (بهغیر از خانوادهی پهلوى و زرخریدان شان) به دخالت مستقیم، برنامهریزى و اجراى آن توسط دول آمریکا و بریتانیا اعتراف کردهاند، در حالی که از همان فردای کودتا روشن بود که کودتا توسط سرویسهاى جاسوسى بریتانیا و آمریکا برنامهریزى و به اجرا درآمده بود و مصدق، نه فقط در محکمهی نظامی، که حتی روز 28 مرداد در دیدار با سفیر آمریکا هندرسون این نکته را به وی گوشزد کرد.
در ضمن اینکه بایستی همچنان به کار پژوهش و ارزیابی کودتا ادامه داد، اکنون بایسته این است که نسبت به آن ارزیابی هایی که تا کنون ارائه شده اند برخوردی نقادانه اختیار کرد. این نوشته با این هدف تنظیم می شود.
یک متخصص علوم سیاسى با جهتگیرى مرامى، چون سپهر ذبیح، نمىتوانست خود را جز با اشاره به «تاریکى» و «ماهیت مورد نزاع دخالت آمریکا» در آن «ماجرا» راضى سازد. با اینکه ذبیح اعلامیه کمیتهی مرکزى حزب توده (مردمِ مخفى، 27 مرداد 1332) را در دفاع استقرار «فورى» «جمهورى دمکراتیک» نقل مىکند ــ موضعى که بنابر گفتهی مارک گازیوروفسکى، باید سازمان سیا از طریق جاسوسى در ردهی بالاى رهبرى حزب در تهران دیکته کرده بوده باشد [این جاسوس چه کسی مىتواند بوده باشد؟ کیانورى، چنانکه برخی از خود حزب توده اشاره برده اند؟ فراموش نکنیم که در آن زمان کیانوری مسؤول انتشارات حزب بود.] ــ اما ذبیح اظهار مىدارد که «حائز اهمیت است که حزب از ایجاد فورى یک جمهورى دمکراتیک خلق پشتیبانى نمىکرد و نه حتى از شرکت در دولت جبههی ملى، که دیگر اکنون منزوی شده بود.» بدینسان، وى خواننده را در این ابهام باقى مىگذارد که فرق بین «جمهورى» و «جمهورى دمکراتیک» در آن زمان چه بود؟ در عین حال، او با تکرار قصهی حزب توده دایر بر اینکه مصدق از تحویل اسلحه به حزب توده خوددارى کرد، از یکسو، سرزنش مصدق توسط حزب توده را توجیه مىکند و، از دیگرسوى، مدعى مىشود که پیروزى شاه بر مصدق «بههیچوجه غیرمنتظره» نبود، زیرا «تجربهی گذشته نشان داده بود که دولت نمىتوانست، دستکم، بدون رضایت ضمنى شاه در قدرت باقى بماند، چون ارتش به شاه وفادار بود»! چنین مواضع متضادى، البته، از تحلیل ضرورى تاریخى که باید «تاریخ مغشوش» کودتاى 25 ـ 28 مرداد را روشن کند، بس فاصله دارد. غریبترین نکته در مورد ذبیح، البته، این است که وی در سال 1982 (حتى پس از علنىشدن قضایا، ازجمله توسط کیم روزولت) مىکوشد ثابت کند که نقش سیا در کودتا خیلى مهم نبود.
از دیگرسوى، آبراهامیان، داستان مقابلهی حزب توده با مصدق را با یک «بحث» تخیلى بین رهبران حزب توده در روزنامه رزم (26 ژوئن 1950/27 خرداد، یعنى یازده ماه پیش از نخستوزیرى مصدق) مىگشاید. این «بحث،» که روشن نیست وی به چه دلیل مطرح می سازد، حزب توده را دربارهی رهبر میهندوست ایران دچار «دودستگى شدید» مىکند. او براى اثبات بیشتر این نکته، پس از رجوع به برخى مقالات خصمانهی حزب بر ضد مصدق، ناگهان به «سالها بعد» مىجهد، یعنى پس از پلنوم چهارم 1957 (ازجمله دو مقاله از اسکندرى و کیانورى در یک کنفرانس احزاب کمونیست) هنگامى که حزب توده، سرانجام، در زیر فشار بقایاى کادرهاى جوان اش، ناگزیر از پذیرش اشتباهات خود پیرامون مصدق و نهضت ملى شد. اما شگفتانگیز تحریف محتواى «تحلیل» معروف و مورد نزاع منتشره از طرف کمیتهی اجرایى حزب است که تحت عنوان «دربارهی بیستوهشتم مرداد» نوشته شد، اما هرگز منتشر نشد و یک سند درونی باقی ماند. این «تحلیل،» درواقع، سیاست مخالفت با مصدق را تأیید و توجیه کرد و او را مقصر شکست دانست. اما آبراهامیان آن را چون نوشتهاى معرفى مىکند که طى آن «حزب توده اعتراف مىکرد که با دفاع کامل [!] نکردن از مصدق اشتباهاتی اساسى مرتکب شده بود.» (در زیر به نامهی محرمانهی کیانورى در نقض این ادعا اشاره خواهم کرد.) این تحلیل که به مأموریت از جانب هیئت اجرایى کمیتهی مرکزى توسط گالوست زاخاریان، عضو کمیتهی ایالتى تهران، نوشته شد با مخالفت کیانورى روبرو گشت، که در نوشتهی دیگرى تحت عنوان «دربارهی “دربارهی بیستوهشتم مرداد”» به آن پاسخ گفت و رهبرى را به «دنبالهروى» (!) از مصدق و به «عدم قبول مسؤولیت رهبرى پرولترىِ» نهضت ضدامپریالیستى» متهم ساخت. (در ضمن، باید یادآور شد که ادعاى کیانورى دایر بر اینکه شخصاً به مصدق تلفن کرده بود ــ ادعایى که اغلب پذیرفتهاند ــ تا او را از کودتاى عنقریب مطلع کند بههیچوجهى در جزوهی یادشده در بالا مندرج نیست، بلکه سالها پس از مرگ مصدق عنوان شد، هنگامىکه مصدق دیگر نمىتوانست آن را تکذیب کند.
در بارهی اینکه چه کسى به مصدق خبر کودتا را رساند، حدسهاى متنفع چندى زده شدهاند، و غالبا بدون مدرک. گفتن دارد که در میان اسامى افسران گارد شاهنشاهى دستگیرشده که به فرماندهى نصیرى قرار بود حکم برکنارى مصدق را به وى ابلاغ کنند نام سرهنگى به نام پولاددژ، ذکر رفته است. به نظر مىرسد که او افسر ردهء بالاى سازمان افسران ح. ت. بوده باشد که این خبر، را مستقیماً یا غیر مستقیماً به مصدق رسانده بوده باشد. اگر این شخص همان پولاددژ سازمان افسری حزب بوده باشد، مسلماً او نمىتوانست خبر را از طریق کیانورى به مصدق رسانده باشد، چه پولاددژ نه رابطهی خوبى با کیانورى داشت و نه کیانورى مىتوانست به خاطر دشمنى شناختهشدهاش با مصدق، پیامبر خوبى بوده باشد. دفاع آبراهامیان از رهبرى حزب توده که طى سالها تحت هدایت مقامات شوروى بود، همچنین در «ارزیابى» او منعکس است: «بحث [در میان رهبران حزب] طى سالهاى 1953 ـ 1951 درعینحال تا حدى آکادمیک بود، چه تصمیم نهایى [براى ایجاد یک جبههی واحد؟] به عهدهی مصدق بود، و نه حزب توده.»
با مقصردانستن مصدق براى نپذیرفتن تمام و کمال خطمشى حزب توده، آبراهامیان نتیجه مىگیرد: «بدبینى دوجانبه بین حزب توده و جبههی ملى» سرانجام به سرنگونى مصدق [از طریق کودتا] کشید.» ضمن تشریح رویدادهاى 25 تا 28 مرداد، او روایت آنها را تحریف مىکند ــ و ازجمله شعار تحریکآمیز «جمهورى دمکراتیک» را به «جمهورى» تقلیل مىدهد، و بدون ارائهی کوچکترین مدرکى مدعى مىشود: «ارگانهاى [؟] جبههی ملى در چاپهاى دَمِ صبح [گویا 28مرداد] اعلام کردند که خطر شاه رفع شده و خطر بزرگ کمونیسم در افق هویدا بود و اگر این خطر بهسرعت خُرد نشود مملکت را نابود تواند کرد»! این ادعا بر مدارک آن زمان استوار نیست، بلکه براساس مقالهاى بنا شده است که سروان فشارکى (افسری با تمایلات توده ای) پس از انقلاب 1357 در اطلاعات منتشر کرد، دایر بر اینکه «رهبران حزب توده مصدق را تلفناً مطلع کرده بودند که هواداران نظامى ایشان، اسنادى در اختیار داشتند که ثابت مىکرد که افسران سلطنتطلب توطئه کرده بودند تا دستورات نخستوزیر براى استقرار نظم و قانون را بهانهاى قرار دهند تا جبههی ملى را ساقط کنند.» این ادعا هرگز از سوى رهبران حزب توده و حتى کیانورى نیز تأیید نشد که در میان خود تودهاىها به عنوان استاد دروغگویى شهرت دارد. تاریخنگار وظیفه دارد که از هیچ منبعى درنگذرد و دستکم همهی اسناد موجود و دردسترس را بجوید و از آنها استفاده کند.
یکى از دلایل موفقیت کودتاى 28 مرداد این است که بلافاصله پس از شکست کودتا در 25 مرداد، به دنبال یک اعلامیهء مفصل کمیتهء مرکزى حزب توده دربارهء کودتا، ارگان علنى آن حزب، یعنى به سوى آینده، مشخصاً توجه را از تکرار کودتا در پایتخت منحرف کرد:
بعد از اینکه توطئه کودتا در مرکز مواجه با شکست شد، صحنهی فعالیت عمال آنها که هنوز دستگیر نشدهاند به شهرستانها منتقل گردید. به قرار اطلاعى که به دست آوردیم، یکى از صحنههاى مهم این فعالیت خوزستان است. فرمانده لشکر خوزستان سرتیپ مغرورى که با کودتاچیان در تهران ارتباط دارد، به دستور آنها درصدد است که آشوبى در این استان حساس و مهم کشور ایجاد کند و با اعلام استقلال خوزستان براى ساقطکردن دولت وارد عمل شود. اخبار دیگرى نیز حکایت مىکند که سرلشکر زاهدى، باصطلاح نخستوزیر شاه خائن، هم بعد از اینکه در تهران دچار ورشکستگى گردید عازم خوزستان گردیده است، تا در آنجا به اتفاق سرتیپ مغرورى و با کمکهایى که مىتواند از مناطق [زیر] تسلط انگلیسىها، یعنى بصره، کویت، و بحرین به دست آورند به توطئهی خائنانه خود ادامه دهند. … قرار است شاه فرارى هم از خارج به اهواز وارد شود تا حکومتى را که استعمارگران با سرکوبى استقلال و حاکمیت ملى ما براى او تهیه مىبینند، تحویل بگیرد.
پیرامون توجه دولت به این «اطلاع» و تمرکز توان اش در شهرستانها، بویژه استان نفتخیز خوزستان و بىتوجهى به پایتخت، باید به سه نکته اشاره کرد. نخست، براستى خوزستان همان استان ایران بود که بریتانیا، براى ادامهی تسلط خود بر آن، همهی جهان غرب را در مبارزه با ایران بسیج کرده بود. دوم، در سال 1299، هنگامىکه انقلابیون شمال پایتخت را شدیدا تهدید مىکردند، نقشهی بریتانیا این بود که دولت مستقلى در خوزستان به وجود آورد تا منابع نفتى را از دستاندازى «بلشویکها» حفظ کند. سوم، این «اطلاع» مربوط به کودتا نیز از جانب حزب توده آمده بود که منبع اصلى، اگرنه تنها منبع، خبر نخستوزیر از کودتاى نخستین را تشکیل مىداد. بحث پیرامون این دومین اطلاع (که غلط و انحرافى بود) به معناى تبرئهی مصدق و همکاران اش براى غفلت نابخشودنىشان نیست، بلکه چنانکه رهبر یکى از سازمانهاى پیشخوان حزب توده در نامهی سرگشادهی خود خطاب به همسر کیانورى پس از بازگشت شان به ایران متذکر شد، از اینروست که اعلامیهی کمیتهی مرکزى حزب توده و متعاقب آن سرمقالهی ارگان علنى آن حزب براستى یک تاکتیک انحرافى بود که جاسوس(هاى) بریتانیا در سطحِ کمیتهی مرکزى به اجرا گذاشتند.
باید تأکید ورزید که، هنگامى که در سرمقالهی به سوى آینده نوشته شد این «اطلاع» را کسب کرده بود، باید مقصودش این بوده باشد که آن را، همچون خبر اول پیرامون کودتاى 25 مرداد، از یک منبع قابلاطمینان، یعنى سازمان افسرى، به دست آورده بوده باشد. همین امر دربارهی خبر انحرافى مربوط به سرتیپ مغرورى صدق مىکند. سازمان افسرى حزب توده از تمایلات سیاسى فرماندهان لشکرها و غیره باخبر بود، اما این دو «خبر» غلط از آب درآمدند، یعنى اطلاعات نادرست به معناى انحرافى بودند. مطمئناً، نمىتوان ادعا کرد که این دو اطلاع غلط از سوى سازمان افسرى حزب رسیده بوده باشند؛ پس، چه کسى مسؤول این تاکتیک انحرافى در کمیتهی مرکزى بود؟ هنوز قطعاً نمىدانیم، اما این مسؤول(ان) نمىتوان(ند) جز جاسوس(ان) بریتانیا در کمیتهی مرکزى بوده باش(ن)د.
همچنین، تکرار این مطلب تأییدنشدهی تبلیغاتى توسط آبراهامیان پیرامون تمکینِ منتسب به مصدق به «تشویق سفیر آمریکا،» طى ملاقات کوتاه اش با وی در روز 27 مرداد/18 اوت 1953، دایر بر دستور به «ارتش که خیابانها را از تظاهرکنندگان حزب توده پاک کند» وخامت کمترى ندارد، و کیانورى نیز، بدون ارجاع مستقیم به آبراهامیان، همین دروغ را تکرار مىکند. این ادعا، درواقع، یک فرمولبندى جدیدى است از آنچه که کیم روزولت در کتاب اش مطرح کرد، تا مصدق را تحقیر کند. هر کس که با مصدق، مردى که یک عمر بر ضد دخالت خارجى در امور ایران رزمیده بود، آشنا بوده باشد، حتى بدون دسترسى به بایگانىهاى دولتى، مىتوانست بداند که چنین ادعایى نمىتوانست چیزى جز یک تحریف بزرگ باشد. امّا اکنون تلگراف بلند متن مذاکرهی هندرسون با مصدق که هندرسون به واشنگتن ارسال داشت روشن مىدارد که وى هرگز چنین درخواستى از نخستوزیر ایران نکرد. براستى، گزارش مذاکره نشان مىدهد که مصدق با هندرسون محکم و حتى با استهزاء، سخن گفت و طى مذاکره به او فهماند که از امکان دخالت آمریکا در کودتا خشنود نبود. البته، آبراهامیان هیچ منبعى براى این تحریف اغراقآمیز خود ارائه نمىدهد. اما منبع این خبر ناراستی، علاوه بر ادعاى کیم روزولت، شناخته شده است: برخى از سلطنتطلبان و رهبر حزب توده، کیانورى. برخى نکات کلیدى موجود در متن گزارش تلگرافى هندرسون به وزارت خارجهی آمریکا از مذاکرهی روز 27 مرداد او با مصدق بایستى بر این امر پرتو بیفکند. بایستى افزود که نظر منتسب به مصدق در این باره در برابر هندرسون خیلى پیش از بازشدن پروندهی تلگراف فوقالذکر سفیر آمریکا، یعنى تنها سه روز پس از کودتا، شناخته شده بود. در روز 31 مرداد 1332، خواندنىها، از مجلات نزدیک به دربار، گزارش زیر را منتشر کرد: «بنا به گفتهی رادیو پاریس، [هندرسون در ملاقات با نخستوزیر ایران] به دکتر مصدق اطلاع داد: دولت آمریکا دیگر نمىتواند حکومت او را به رسمیت بشناسد و به عنوان یک نخستوزیر قانونى با او معامله کند. هندرسون رسماً به مصدق اعلام داشت که آمریکا با تمام قوا از ادامهی حکومت او جلوگیرى خواهد کرد و به مصدق تکلیف کنارهگیرى از کار را نمود. ولى دکتر مصدق با لحن تندى هندرسون را از خانهی خود بیرون کرده و گفت فردا با آمریکا قطع رابطه خواهد کرد.» آیا این موضوع نباید موجب این مىشد که یک مورخ جدى، محتاطانه و بىغرضانه مىنوشت؟ پاسخ روشن است.
نگاهی به نکات اصلی گزارش تلگرافی هندرسون از دیداراش با مصدق در 27 مرداد همهی این تحریف ها را بر ملا می کند. هندرسون به شرح زیر گزارش داد:
«او [مصدق] طبق معمول محترمانه رفتار مىکرد، اما من مىتوانستم در برخورد [او] مقدارى خشم فروخورده احساس کنم. پس از اداى تعارفات معمول، … من از سلسلهحوادث پس از رفتنم از ایران در چند ماه پیش اظهار تأسف کردم. … اشاره کردم که بویژه [دربارهی] تعداد روزافزون حملات به آمریکاییان نگران بودم. هر یکى دو ساعتى خبرهایى تازه به من مىرسید دایر بر حملات به آمریکاییان، نه فقط در تهران، بلکه همچنین در دیگر شهرها. … [مصدق] گفت این حملات اجتنابناپذیر [بودند]. مردم ایران فکر مىکردند که آمریکاییان با آنان مخالف [دشمن] بودند و بنابراین به آمریکاییان حمله مىبردند. من گفتم مخالفت دلیل حمله [نیست]. او جواب گفت ایران در تبوتاب انقلاب دستوپا مىزد و بههنگام فشار و ناراحتى انقلابى، سه برابر حد موجود به پلیس نیاز هست تا از آمریکاییان حفاظت شود. [مصدق در امتداد سخن خود] گفت بایستى به یاد آورد که در زمان انقلاب آمریکا، هنگامىکه آمریکاییان مىخواستند که انگلیسییان بروند، بسیارى از انگلیسییان در آمریکا مورد حمله قرار گرفتند. من گفتم اگر ایرانیان مىخواهند امریکاییان کشورشان را ترک گویند، دیگر حملات فردى لازم نیست. ما دستهجمعى خواهیم رفت. او گفت که دولت ایران نمىخواهد آمریکاییان بروند، تنها افرادى در میان ایرانیان خواستار آن هستند و بنابراین به آنان حمله مىکنند. … من مىخواستم بدانم برخورد کنونى او نسبت به هیئتهاى کمک نظامى آمریکا چگونه بود و [نیز] محافظت مناسب اعضاى این هیئتها تأمین شود. نخستوزیر [ایران] گفت مطمئن بود که نیروهاى انتظامى حفاظت لازم را تأمین مىکردند. من مخالفت کردم.»
براى اینکه بداند نظر مصدق پیرامون کودتا چه بود، هندرسون پس از مدتى سکوت گفت: «بسیار سپاسگزار مىشدم اگر بهطورى محرمانه و براى اطلاع دولت متبوعم مىگفتید که در این چند روز اخیر چه گذشت. دولت امریکا مایل است دربارهی هردو رویداد و وضعیت قانونى کسب اطلاع کند. او ترجیح داد سخن مرا به عنوان اشارهاى به نامهی رئیسجمهور [آیزنهاور] به او در ژوئیهی گذشته تعبیر کند. … او بر این عقیده بود که مسؤولان آمریکایى در واشنگتن یا در تهران، بطور مستقیم یا غیرمستقیم، عامدانه خبر مربوط به ردوبدل [خبر آن نامه] را به مطبوعات هوادار بریتانیا درز داده بودند و، برخلاف نظر مصدق، دولت آمریکا به چاپ آن یادداشتها اصرار ورزیده بود. … به او گفتم که درک من این بود که این خبر از دفتر خود او به بیرون درز کرده بود. با توجه به متن تحریفشدهی چاپى نامهی رئیسجمهور، [که] نسبت به آمریکا نامساعد [بود]، دولت آمریکا بر نشر یادداشتها اصرار ورزیده بود. او این موضوع را بهشدت تکذیب کرد که ایرانیان منبع درز خبر بودند. هیچ ایرانى جز مصدق، صالح، سفارت امریکا و یک همکار ـ مترجم ایرانى از وجود این نامه خبرى نداشت.» مصدق افزود که وى «آن نامه را در میان پروندههاى خصوصى خود و نه در نخستوزیرى، نگهداشته بود. من اشاره کردم مطمئن نبودم که پروندههاى خصوصى او به طُرقى حفظ مىشدند که از دستبرد عوامل زرنگ در امان بمانند. من همچنین تأکید کردم که دستگاههاى شنود جدى وجود دارد که افتادن چنین اطلاعاتى را به دست عوامل و جاسوسهاى دشمنان ایران و آمریکا ممکن توانند ساخت. او اصرار ورزید که برخى از آمریکاییان عامدانه [این خبر را] به بیرون درز داده بودند تا با علنىکردن محتوى نامهی رئیسجمهور آمریکا دولت او را تضعیف کنند. …
«من گفتم که چقدر براى ایران قابل تأسف به نظر مىرسید ــ و این براى ایرانیان مایه افتخار نبود ــ که ظاهراً دولت ایران نمىتوانست به یک مجلس تکیه کند. ایران در بیمناکترین وضعیت بینالمللى قرار داشت. … به او گفتم که بویژه برایم جالب بود بدانم در روزهاى اخیر چه روى داده بود. مىخواستم دربارهی کوشش در نشاندن سرلشکر زاهدى به جاى او بیشتر بدانم.
«او گفت که در شب 15 [اوت] سرهنگ نصیرى به منزل وى نزدیک شده بود تا او را دستگیر کند. اما خود سرهنگ نصیرى دستگیر شده و تعداد دیگرى نیز پس از او دستگیر شده بودند.»
دربارهی وفادارىاش به شاه، مصدق به سفیر گفت «او قسم خورده بود که شاه را از تخت برکنار نکند و،اگر شاه به چنین اقدامى [کودتا] دست نزده بود، او به این قسم وفادار مىماند. آشکار است که نصیرى را شاه فرستاده بود تا او را دستگیر کند و شاه را انگلیسییان تحریک کرده بودند [تأکید افزوده].»
در پاسخ به پرسش هندرسون پیرامون «فرمان» شاه دایر بر «برکنارى او [مصدق] از نخستوزیرى و انتصاب زاهدى به جاى او،» مصدق گفت:
«او هرگز چنین فرمانى را ندیده و اگر هم دیده بوده باشد، براى او تفاوتى نمىکرد.» موضع مصدق «تا مدتى این بود که مقام شاه ماهیتى تشریفاتى دارد و اینکه شاه در مسؤولیت شخصى هیچ حقى ندارد که بتواند فرمانى دایر بر تغییر دولت بدهد.» هندرسون گفت «آیا باید من اینطور بفهمم که: الف) او از اینکه شاه فرمانى دایر بر برکنارى نخستوزیر صادر کرده بود بىاطلاع بود، و ب) و اگر او اطلاع مىیافت که شاه فرمانى دایر بر برکنارى او صادر کرده بود، آنگاه او آن را نامعتبر مىشناخت؟» پاسخ مصدق «مثبت» بود.
هندرسون سپس به مصدق صریحا گفت که
این «صحت نداشت که سفارت آمریکا پناهندگان سیاسى [مثلاً زاهدى] را در پناه خود گرفته بودّ» و سیاست او این بود که «اگر پناهندگان سیاسىاى بکوشند وارد سفارت امریکا شوند، کوشش بشود از ورود آنان ممانعت به عمل آید» و، اگر آنان موفق شوند وارد سفارت شوند، «کوشش بشود آنان را قانع سازند که خود داوطلبانه سفارت را ترک گویند.» اگر حاضر نشدند داوطلبانه سفارت را ترک کنند، «قصد من این بود که دولت ایران را مطلع سازم که افرادى در سفارت [امریکا] پناهنده شده بودند و من از دولت متبوع خود طلب دستور مىکردم.»
مصدق از هندرسون تشکر کرد و گفت:
«در صورتى که فرارىهاى ایرانى به سفارت امریکا پناهنده شوند، او از سفارت آمریکا خواهد خواست که آنان را همانجا نگهدارد.»
سپس هندرسون از مصدق پرسید «آیا در چنین صورتى دولت ایران حاضر خواهد بود مخارج آنان را براى اقامت و خوراک متقبل شود، یا اینکه او مىخواست که این مخارج از بودجه اصل چهار تأمین شود؟» مصدق پاسخ داد که «دولت ایران، برغم بودجهی محدوداش، مخارج پناهندگان را خواهد پرداخت.»
هندرسون در آخر مىگوید:
«از توداری (رزرو) غیرعادى او، من به این باور متمایل شدم که او ظن داشت که دولت آمریکا، یا برخى از مقامات آمریکایى، یا در اقدام به برکنارى او دست داشتند یا با نظر لطف پیشاپیش از آن مطلع بودند. در بین اشاراتى که او به من مىکرد گاه استهزاء به چشم مىخورد که حالت نیم ـ شوخى داشتند و خالى از نیش نبودند. این استهزاءها بطور کلى به این اشاره مىبردند که ایالات متحده با بریتانیا براى برکنارى او از نخستوزیرى دست به یکى کرده بود. مثلاً، در یک برهه اشاره برد که جنبش ملى مصمم بود که در قدرت باقى بماند و تا آخرین رمق تن برزمد، اگرچه تانکهاى آمریکایى و انگلیسى از روى آنان رد خواهند شد. هنگامىکه، در مقابل، من ابروهاى خود را بالا کشیدم و [اظهار شگفتى کردم]، او از ته قلب خندید.»
متن تلگراف نفی آن چیزی است که آبراهامیان و کیانوری به نقل از محافل آمریکایی و درباری آورده اند. این سند بخوبی نشان می دهد که مصدق مصمم بود در برابر همکاری امریکا با دشمنان داخلی نهضت ملی بایستد. همین تلگراف گفتهی غیر مستند سروان فشارکی را نیز بی اعتبار می کند. آنچه موجب تأسف است این است که کسی که سال ها به کار تاریخنگاری و تدریس تاریخ اشتعال داشته است دست به چنین تحریف گمراه کنندی تاریخی زده است.
خسرو شاکری (زند)
۲۸ مرداد ۱۳۹۲