١٣٩٢/٠۵/٢٩- « گزیدۀ عجیبترین دروغها و ادعاهای بخش اول کتاب آسیب شناسی یک شکست نوشتۀ علی میرفطروس»
1- اعلام اینکه ریشه انقلاب بهمن ۵۷ در کودتای 28 مرداد بوده (که قطعا صحیح است) اما بدون اشاره به 25 سال قانون شکنی و ظلم و فساد بعدی محمد رضا پهلوی؟!
2- مقایسه برافتادن شیخ خزعل در جنوب با ملی شدن نفت و متلاشی شدن پایگاه استعمار بدون اشاره به اینکه که شیخ و رضاخان در حضور نماینده انگلیس برای هم به قرآن سوگند خوردند و بعد در یک مهمانی شیخ بیهوش و به تهران منتقل شده بود و بدون اشاره به برتری تعداد نیروی شیخ نسبت به رضاخان و …
3- مقایسه خروج ارتش شوروی از آذربایجان با ملی شدن نفت بدون اشاره به اولتیماتوم آمریکا و فشار غرب با ملی شدن نفت و متلاشی کردن پایگاه استعمار در جهان شرق.
4- منصفانه خواندن کتاب خاطرات زاهدی کودتاچی
5- مثبت خواندن قرارداد ننگین 1933 نفتی رضاشاه بدون اشاره به کاهش حق ایران در بررسی امور شرکت نفت و تقلیل خیانت بزرگ تمدید60 ساله امتیاز نفت(تا زمان هاشمی رفسنجانی) در حد یک اشتباه و …
6- ادعای عدم رد لایحه گس-گلشائیان در نامه دکتر مصدق به مجلس و حال آنکه علاوه بر اقدامات دکتر مصدق در هدایت برخی نمایندگان در همان نامه او ضرر این قرارداد را هزار بار بدتر از دارسی دانسته بود.(عین نامه آورده شده)
7- ادعای سیاست موازنۀ منفی دولت ساعد در دوران بعد از شهریور 1320 بدون اشاره به تلاش ساعد برای اعطای امتیاز نفت به آمریکا و جنجال درست شده بعد از این اقدام و دخالت شوروی و …
8- ادعای ارائۀ طرح 50-50 شدن نفت توسط رزمآرا و حال آنکه او هرگز چنین چیزی را طرح نکرده بود(به فرض وجود داشتن).
9- ادعای حیرت انگیز مثبت بودن طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی مورد حمایت رزمآرا که طرحی با خطر شدید تجزیه ایران بوده است. گوئی هرکس در برابر دکتر مصدق قرار گرفته و هر طرحی داده باید حمایت شود شاید دکترمصدق تخریب شود.
10- ادعای ترور رزمآرا در 4 روز بعد از سخنرانی تند دکتر مصدق و حال آنکه ترور او حداقل 8 ماه پس از سخنرانی دکتر مصدق اتفاق افتاده و بر عکس ترور رزم آرا مدت کوتاهی بعد از دیدار فدائیان اسلام با شخص شاه و تحریک به قتل رزمآرا توسط شاه بوده است! اما برای تطهیر پهلوی هم قرارداد بسیار ننگین 1933 و هم این ترور رزمآرا باید وارونه جلوه داده شوند.
11- تلاش برای اینکه بحث ملی شدن نفت را به نمایندگان مجلس چهاردهم منتسب کند(بدون اعلام مستقیم) و بدون اشاره به اینکه آن نمایندگان متعلق به حزب توده بوده و همینان چند روز قبل از ارائۀ طرح لغو امتیاز نفت جنوب خواهان اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی بوده و هدف آنها از طرح الغای امتیاز جنوب تنها درگیری با انگلیس بوده است.
******
مدتها پیش مطالبی از « علی میرفطروس» با عنوان «آسیب شناسی یک شکست» دیده بودم که به شدت در تلاش بود تا با نسبت دادن دروغهای مکرر به دکتر مصدق به خیال خودش او را تخطئه کرده و برای پهلوی تبلیغ نماید اما با یک نگاه سطحی متوجه شدم که مطلب به حدی بیارزش است که اصلا حیف است وقت پاسخ و تایپ برای آن گذاشت و ترجیح دادم که این مطلب را نیز مانند صدها چون این نادیده بگیرم چراکه مطمئناً هرکس که کمترین شناختی از تاریخ معاصر داشته باشد با یک بار خواندن این مطلب به عمق دروغگوئی این جماعت پی خواهد برد و واقعاً حیف است که برای چنین مطالبی وقت گذاشت و بسیار بهتر است که بجای پاسخ به افراد در مورد خود آن بزرگمرد حقایق را نوشت که بسیار گویا خواهند بود اما چندی نگذشته که جماعتی از متوهمان بازگشت نظام ارثی به ایران چنان از این مطالب تعریف کرده و خود را گم کردهاند که گوئی به کجای دنیا رسیده و مطلبی را پس از نیم قرن نابغۀ بزرگ آنها میرفطروس کشف کرده و برای اولین بار چنین تحقیقاتی در جهان انجام شده و … همچنین به استناد همین مسائل به دوستان ملی اهانت کرده و …(بنگرید به وبلاگ روزنامک و …) که این سخنان مضحک مرا مجبور کرد که پاسخی برای این مطلب بنویسم و به این لحاظ تصمیم گرفتم تا خط به خط مطالب مربوط به دکتر مصدق در این کتاب(؟!) را یکی یکی آورده و پاسخ دهم. خوانندگان محترم پس از مطالعۀ این مطلب که پاسخ خط به خط هر جای آن کتاب است که نام دکتر مصدق را آورده، میتوانند به روشنی قضاوت کنند که آیا چنین مطلبی اصلاً ارزش پاسخ دادن داشته و یا بزرگان ملیون حق دارند که اصلاً نامی هم از آن نمیآورند چراکه اگر مطلبی حداقل دارای 20 درصد حقیقت هم باشد و یا بتوان از آن مطلبی یاد گرفت باز ارزش پرداختن دارد اما اینکه برای پاسخ یک مطلب تمام کار فرد اشاره به دروغها باشد واقعاً بیارزشتر از آن است که برایش دست به قلم برد. لازم به ذکر است که گزیده این به اصطلاح کتاب «آسیب شناسی یک شکست » در وبلاگ روزنامک وجود داشته و همچنین بجز این کتاب هم باز گوهرفشانی های این آقا ادامه داشته و مریدان او با او در این زمینه مصاحبه کرده و باز او به خیال خود در مورد تاریخ معاصر اظهار نظر کرده که در این مطلب نه تنها پاسخ آن کتاب (در 16بخش) بلکه پاسخ تمام مصاحبهها را هم خواهیم داد و پس از آن خوانندگان محترم میتوانند دربارۀ ارزش پاسخ دادن به این مطلب بهتر قضاوت نمایند و باید گفت که دروغ نگاری در تاریخ معاصر ایران که به شکل بسیار بدی از دوران پهلوی گسترده شد هنوز هم در اینان ادامه داشته و از هیچ دروغنگاری ابائی ندارند اما جالب است که توانائی حفظ ظاهر را هم ندارند. همچنین باید به این نکتۀ مهم اشاره کرد که هدف اینان نه نقد دکتر مصدق بلکه شکستن نماد آزادی و دموکراسی ایران است چرا که در غیر این صورت اگر اینان نیز بجای نظام ارثی و پدر و فرزندی به یک جمهوری دموکراتیک معتقد بوده و در آن چارچوب فعالیت کنند هر نوع نقد دکتر مصدق نیز در یک فضای منطقی قابل بررسی است اما تمام هدف اینان این است که به نوعی با شکستن نماد آزادی و دموکراسی ایران به اهداف دیگر خود برسند غافل از اینکه با تخریب دکتر مصدق ره به جائی نبرده و بیش از پیش خود را رسوا خواهند کرد و اگر منتقدان با اندکی صداقت از جمهوری آزاد حمایت کرده و نظام ارثی را نفی کنند بخش عمدۀ مشکلات حل خواهد شد اما تنها دو گروه طرفدار بازگشت نظام ارثی به کشور و یا طرفدار دیکتاتوری دینی از این روند غیر اخلاقی برای تخطئۀ نماد آزادی ایران سواستفاده کرده و خود را بیش از پیش رسوا کرده و زحمت تایپ و پاسخ را هم به دوش ملیون میاندازند…
در اینجا از بخش نخست کتاب آسیب شناسی یک شکست شروع کرده و هر جا اشاره به نام دکتر مصدق هم وجود دارد مطلب را بررسی خواهیم کرد فقط توجه شود که صرف نظر از مطالب مربوط به دکتر مصدق باز هم این بحث اشتباهات بسیار زیادی دارد که پرداختن به آن مثنوی 70 من خواهد شد و برای درک بهتر در مورد اولین بخش کتاب به تعدادی از این جعلیات تاریخی اشاره خواهد شد که خوانندگان محترم دید بهتری در مورد سطح دروغ این مطلب پیدا کنند اما در بخشهای بعدی تنها بر مطالب مربوط به دکتر مصدق بررسی خواهد شد و به این منظور عین مطالب را آورده و زیر آنها خط خواهیم کشید و پاسخ را هم در زیر مطلب میآوریم و ضمنا اصل این مطالب هم در سایت خود میرفطروس و یا وبلاگ مریدان او در روزنامک هم وجود دارد.
**************************************************
دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست
بخش نخست:
« زندگی و کارنامۀ سیاسی دکتر محمّد مصدّق، بیش از هر دولتمرد یا سیاستمدار دیگری، موجب بحث ها و مجادلات پایان ناپذیر است آنچنان که می توان گفت که وقایع 28 مرداد 32، سقوط دولت دکتر مصدّق و تفرقه ها و کینه ورزی های سیاسی بعداز آن، زمینه ساز انقلاب اسلامی بوده است!»
باری از همینجا هدف آقای میرفطروس و نارضایتی او از سقوط پهلوی عیان است. او از تفرقه و کینه میگوید چراکه ملیون هنوز به دلیل کودتای ننگین 28 مرداد از سیستم پهلوی نفرت دارند و در انقلاب علیه شاه عمل کردند و گوئی گناهی بزرگ در مبارزه با استبداد مرتکب شدهاند و این کودتا را زمینه انقلاب میداند اما باید به او گفت که اولاً ابعاد فاجعۀ کودتای ننگین 28 مرداد در این حد نبوده و آن کودتا پایه سیاست جدید استعماری جنایتکارانه آمریکا در جهان شده و در وصف آن همین بس که در یکی از جدیدترین پژوهشها درباره ٢٨ مرداد و سیاست آمریکا توسط استفان کینزر نویسنده معروف آمریکائی انجام شده و با نام « همه مردان شاه » به چاپ رسیده ، حتی ریشه حوادث یازده سپتامبر هم در ٢٨ مرداد پیدا شده است .و این نظر یک ملی گرای ایرانی نیست بلکه نظر یک آمریکائی است که از نفرت مردم جهان از آمریکا ناراحت است.
او با بررسی ٢٨ مرداد و خاطرات روزولت نتیجه می گیرد که پس از این موفقیت، دالس بلافاصله برنامه های دیگری را طراحی کرد .حتی روزولت هم صراحتا” به این مطلب اشاره می کند .سال بعد رئیس جمهور گواتمالا توسط آمریکا ساقط شد .حوادثی که به دنبال آن به ایجاد جنگ داخلی در این کشور منجر شد، موجب مرگ صدها هزار نفر گردید .آلنده رئیس جمهور شیلی هم با کودتای مشابهی سرنگون شد و در کاخ خود به قتل رسید. و پینوشه دیکتاتور فاسد شیلی، بجای او نشست و هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد.
پس از آن سیا در صدد خلع رهبران کوبا ، کنگو و ویتنام و … بر آمد .عملیات «خلیج خوک ها» و غرق شدن آمریکا در مرداب ویتنام که بیش از ۵٠٠٠٠ آمریکائی را به کام مرگ فرستاد، نتیجه این سیاست امپریالیستی بود .و به این ترتیب روند این حوادث ، بخش عظیمی از مردم جهان را به شدت بر ضد آمریکا برانگیخت وهنوز هم ادامه دارد.با مشاهده این موارد باید به زیرکی مصدق آفرین گفت چراکه شکست او هم با کمترین هزینه بود و مثلا اگر مصدق دست به اقدامات شدید می زد ، آنچه نصیب ملیون میشد، خشونت بسیار شدید بعدی علیه آنها بود که شاهد واضح آن هم حوادث سایر کشورها از جمله شیلی ،گواتمالا و … بود که با تحمل هزینه های سنگین انسانی محکوم به شکست شدند.
« کینزر »در کتاب خود که مورد بحث سیاستمداران آمریکائی هم قرار گرفته، این سوال را مطرح می کند که چرا ملت او باید بهای گزاف این عملیات را بپردازد ؟
البته قبل از کینزر هم محققانی چون گازویوفسکی، در تحقیقات گستردهای به این مساله که کودتای ٢٨ مرداد (١٩ اوت ١٩۵٣ ) اولین تجربه آمریکا در براندازی دولت ها پس از جنگ بوده و مسائل بعدی آن اشاره می کند.
دیوید پینتر مورخ برجسته آمریکائی در این باره می نویسد : «بهای مداخله در ایران برای ما بسیار گران تمام شد . لزوم همراهی با شرکت های نفت آمریکائی ، ایالات متحده را درگیر مداخله در ماجرای ایران کرد و پیامد آن ، تخطی از اصول عدم مداخله در امور دیگر کشورها بود .»
و ضمناً نتیجۀ طبیعی کودتای 28 مرداد بروز قانون شکنیهای بعدی شاه بود که در نتیجه تمام زمینه انقلاب نه در اقدامات ملیون که در 25 سال قانون شکنی و استبداد پهلوی بود. او از تمام نارضایتی مردم به کینهورزی ها اشاره دارد و کمترین اشاره به جنایات و ظلمهای شاه ندارد و باید پرسید گیرم ملیون از شاه نفرت داشتند اگر اقدام او قانونی بوده و 25 سال دیکتاتوری و ظلم و فساد نداشت چگونه مردم به آن حد منفجر شدند. حال اینکه بعد از انقلاب هم فقط در دو سال اول آزادی وجود داشت و پس از چند مرحله باز آزادیخواهان دچار مشکل شدند و دیکتاتوری دیگری جایگزین شد بحثی جدا است اما اینکه چنین جماعت حقوق بگیری برای بازگرداندن سلطنت به ایران به چنین حربههائی متوسل شده و کمترین اشارهای به 25 سال بعد از کودتا نداشته باشند نشانگر نیات آنها است که در سراسر مطلب روشن است.
ضمنا آقای میرفطروس اشاره به این دارد که کارنامۀ دکتر مصدق بیش از هر سیاستمدار دیگری محل بحث بوده که باید گفت بله و این نه تنها در داخل ایران بلکه در سایر کشورهای استعمار زده و خارج ایران هم صدق کرده و به دلیل اینکه هدف آزادی خواهان برای فردای ایران فقط آزادی است خیلی طبیعی است که دیکتاتورها بیارزشتر از آن هستند که وقت چندانی صرفشان شده و باید به دنبال آزادی و دموکراسی بود.
« ما میراث خوار یک تاریخ عَصَبی و عصبانی هستیم و چه بسا حال و آینده را فـدای ایــن عصبیّت ویرانساز کرده ایم.»
شاید منظور کلی این مطلب از دید آقای میرفطروس این است که تمام گذشته و 57 سال قانون شکنی و وطن فروشی و دیکتاتوری و خیانت پهلوی را روشنفکران فراموش کنند و در عوض از سلطنت حمایت کنند تا آینده فدای عصبانیت تاریخی نشود اما پاسخی که بارها به آن داده شده این است که شما هم طرفدار یک جمهوری دموکراتیک و آزاد بوده و آینده ایران را فدای منافع شخصی خود نکنید و بعد به راحتی میتوان در این موارد صحبت کرد اما مادامیکه شما در صدد باشید تا با شکست نماد آزادی خواهی ایران برای بازگشت نظام ارثی تلاش کنید ره به جائی نخواهید برد. ضمنا بر خلاف نظر شما دانشمند جدید باید گفت که جامعه شناسان بزرگی اعتقاد دارند که ایرانیان ضعف حافظه تاریخی دارند که اگر مردم تاریخ را خوب میدانستند خیلی بهتر چهرۀ پهلوی و پهلویچیان روشن بود.
« رهائی منابع نفتی خوزستان از چنگ شیخ خزعل (تحت الحمایت انگلیس) توسط رضا شاه و سر لشگر زاهدی، و یا اهمیت سیاسی – تاریخی اقدام قوام السلطنه در مذاکرات نفت با شوروی ها، خروج سربازان روسی از ایران و در نتیجه: نجات آذربایجان، کمتر از اهمیت ملی کردن صنعت نفت نیست. جالب است که در قضیۀ نفت شمال و نجات آذربایجان، دکتر مصدّق، شخص قوام السلطنه را بهترین و شایسته ترین فرد برای پیشبرد مسئلۀ نفت شمال و ختم غائلۀ آذربایجان می دانست، هر چند که بعد – در حوادث منجر به 30 تیر 1331 – این دو سیاستمدار کهنه کار در برابر یکدیگر قرار گرفتند.»
در اینجا در مورد رهائی منابع نفت ایران از چنگ شیخ خزعل بحث کرده تا رضاشاه را خادم در مساله نفت ایران و مخالف انگلیس نشان دهد که باز هم روند کلی مطلب او را نشان خواهد داد. غافل از اینکه در آن دوران انگلیس یک مهره خود را با مهره دیگری عوض کرد و نتیجه بسیار مثبتی هم از آن گرفت چراکه قرارداد دارسی را به بدترین وجهی تمدید کردند. اما به طور کلی باید خاطر نشان ساخت که تسلیم شیخ خزعل با فشار و تائید عملی انگلیس بوده و این دو با وساطت انگلیس با هم صلح کرده و برای هم به قرآن سوگند خوردند. و باید پرسید اگر انگلیس واقعا حامی شیخ خزعل بوده و به قول این جماعت در صدد حمایت از او بود چرا هیچ اقدام عملی در آن منطقه نکرد؟( البته ظاهرا در گذشته هم انگلیس از خزعل خواسته بود تا تفاهماتی با دولت داشته باشد اما او به موقیعت خود مغرور بود.) توجه شود که شیخ خزعل در عمل برای دفاع از احمد شاه بر علیه رضاخان قد علم کرده و نیروئی دور خود جمع کرده بود. در زمان حمله رضاخان هم او میتوانست 25000 نفر نیرو جمع کند اما لشکری که رضاخان در لرستان جمع کرده بود بیش از 15000 نفر نبود( رجوع شود به کتاب دولت و جامعه در ایران/ انقراض قاجار و استقرار پهلوی / ص 390) و بارها هم اعلام کرده بود که نیروی قدرتمندی در برابر رضاخان وارد عمل خواهد کرد و در همین شرایط برخی مخالفان رضاخان در تهران و سایر نقاط هم هم از این موقعیت استفاده میکردند که ممکن بود موجب بروز خطر شدید برای قدرت رضاخان باشد و با توجه به رابطه خزعل با احمد شاه باید گفت که او هم به موقعیت خود مطمئن بوده اما در عین حال خزعل چون مهره و وابسته به انگلیس بود بدون تائید آنها جرات هیچ اقدامی نداشت و به عکس با فشار آنها نامه خفت باری برای رضاخان نوشته و تسلیم شده بود که از همینجا شرایط مشخص است. البته در این زمینه دوگانگی هائی در سیاست وزارت خارجه انگلیس بود و برخی مقامات هم از شیخ حمایت میکردند اما در هر حال در نهایت برآیند کلی به نفع هم رضاخان و هم بعداً انگلیس تمام شده و اگر قرار بر این بود که انگلیس کمترین حمایت نظامی از خزعل داشته باشد به طور صد در صد باید گفت محال بود رضاخان جرات حرکت داشته باشد که از همینجا مشخص است که انگلیس در صدد بوده تا با ایجاد تمرکز در کشور آن بخش را هم در دست نیروی مطیع خود قرار دهد. توجه شود که در آن مقطع سیاست انگلیس در این جهت بود که با ایجاد یک دولت مقتدر در ایران سدی بر علیه نفوذ شوروی و همچنین حرکت کمونیسم به سمت هند و … ایجاد کند و به هر حال نهایت این شد که شیخ و رضاخان در حضور لورن مهره مهم انگلیسی با هم صلح کرده و برای وفاداری به هم قرآن خوردند و بدون برخورد نظامی و با برنامه ریزی دیپلماتیک انگلیس به همین راحتی مساله حل شد و خزعل هم اعلام اطاعت کرد که به طور قطع به دستور انگلیس بوده و بعد از مدتی هم در یک مهمانی او را بیهوش کرده و به تهران منتقل کرده و در آنجا تا به آخر عمرش باقی ماند( قول رضاخان؟؟!!) و بعد هم انگلیس هم نه از فامیل خزعل و نه از کس دیگر حمایت نکرد بلکه جناحی در انگلیس که طرفدار رضاخان بودند به پیروزی رسیده و به عکس از تسلط قاطع رضاخان بر کل کشور پشتیبانی کرد چراکه بعد به خوبی خواهیم دید که رضاخان در بحث نفت چنان به ایران خیانت کرد که اصلا نیازی به شیخ خزعل و امثال او نبوده و ضربهای که او به ایران زد هرگز از شیخ خزعل و سایر مهرهها بر نمیآمد(چون سیاست انگلیس در جهت تجزیه ایران نبود قرارداد نفت در اختیار خزعل نبود) و انگلیس در برنامه ریزی خود دقیق بوده است. ضمناً توجه شود که ننگین ترین اقدام انگلیس در مورد ایران هم قرارداد 1919 بود که در آن هم هرگز قصد تجزیه ایران در خوزستان در بین نبوده شد و در حالیکه انگلیس به مصالح خود خواهان تجزیه خوزستان نبوده دیر یا زود مشکل خزعل باید رفع میشد و البته این بحث بسیار مفصل بوده و به امید خدا به زودی در مورد این اقدامات رضاشاه در مطلبی دیگر بررسی خواهد شد فقط تا همینجا مشخص است که وقتی اصلی ترین و مهم ترین اقدام رضاخان در همین حد بوده سایر اقدامات او چه حالتی داشتهاند که کسی چون میرفطروس این اقدام رضاخان را با شکستن کمر استعمار انگلیس در جهان مقایسه کند.
به هر روی این مسائل روند نحوه شکست خزعل بوده و باید گفت کسی که سر سپرده بیگانه باشد پس از پایان تاریخ مصرف به همین راحتی هم قربانی خواهد چنانکه خود رضاخان هم به این سرنوشت دچار شد و شوروی هم با این اقدام رضاخان نظر مثبتی به او پیدا کرده بود اما در این مورد که انگلیس با قربانی کردن این مهره خود چه چیز به دست آورد بعداً بیشتر بررسی خواهیم کرد اما در کل باید گفت این توهمات که رضاخان علیه انگلیس قد علم کرده و … تنها بخشی از تاریخ نگاری (دروغ نگاری) پهلوی هستند که پرداختن به این موارد فرصت دیگری میخواهد و نگارنده امیدوار است در اولین فرصت به این موارد بپردازد اما مقایسه این اقدام با حمایت انگلیس با ملی شدن نفت بیشتر شبیه مضحکه خواهد بود تا تاریخ نگاری و به خصوص که بعدا خواهیم دید که خود رضاخان در مساله نفت چگونه روی خزعل را سفید کرد.
اما نکته دیگری هم که میرفطروس ذکر کرده در مورد خروج ارتش شوروی از ایران و مذاکرات قوام است که آن را با ملی شدن نفت مقایسه کرده گوئی او نیز به این توهم دچار است که شوروی گول امتیاز نفت شمال را خورده و ایران را تخلیه کرده که در مطلبی در پاسخ حمید شوکت این مورد تشریح شده که اولتیماتوم آمریکا و فشار شورای امنیت موجب این امر بوده و با اخطار آمریکا مبنی بر بازگشت به منطقه راهی برای شوروی نبوده و باید پرسید کدام فرد منطقی میپذیرد که اگر شوروی قادر بود شمال ایران را ضمیمه خاک خود کند از آن عقب نشینی کرده و 11 روز بعد از اعلام عقب نشینی هم چنان مقاوله نامه ظاهری ببندد و در حالیکه در مجلس قبلی قانونی برای تحریم چنان مذاکراتی به همت دکتر مصدق به تصویب رسیده بود، چنان ریسکی کند جز اینکه باید گفت شوروی مجبور بود از ایران خارج شود و در غیر این صورت با اولتیماتوم آمریکا در یک هفته بعد ارتش آمریکا به منطقه بازمیگشت و حداکثر هم 6 هفته مهلت برای خروج ارتش شوروی پیش بینی شده بود!؟ و از این گذشته رفع مشکل نفت شمال هم با طرح دکتر مصدق بود که همین هم از خدمات ارزنده او میباشد اما از دید اینان پنهان است.
باری اگر استدلال آقایان در مورد مسافرت قوام این حد باشد بد نیست بدانیم که شاهدخت اشرف پهلوی هم به شوروی رفته و ملاقات و دیداری با ناز و عشوه با استالین داشته و باید این مورد را هم در معادلۀ آزادی آذربایجان لحاظ کرد.
بعد از این مسائل هم میرفطروس بدون ذکر سند مینویسد که دکتر مصدق قوام را شایسته ترین فرد برای مساله آذربایجان دانسته که نگارنده به دلیل عدم ذکر سند در این مورد سخنی ندارد اما آنچه روشن است این است که اولاً در بحث نجات آذربایجان دکتر مصدق قبل از دولت قوام راه درست که توسل به شورای امنیت و مذاکره با آذربایجان بود را پیشنهاد کرده و بعداً هم تا حدی عملاً همین شده بود و در ثانی در همان دوران نخست وزیری قوام هم دکتر مصدق به شدت در بحث تقلب قوام در انتخابات به شدت علیه او مبارزه کرده بود و اصولاً نه قوام و نه دکتر مصدق و نه … نیروی مهمی در برابر اقدام شوروی نبودند و قدرت در آمریکا و شورای امنیت سازمان ملل بوده و شوروی بر طبق قراردادها و تعهدات بینالمللی مجبور به خروج از ایران بوده است.(رجوع شود به پاسخ حمید شوکت در مورد قوام و 30 تیر به قلم نگارنده در وبلاگ نقد دکتر مصدق)
ضمنا یک عملکرد نفرت انگیز دیگر پهلویچیان این است که تمام نهضت ملی ایران برای استقلال و دموکراسی را به ملی شدن نفت تقلیل داده و بیش از 60 سال مبارزۀ مستمر آن ابرمرد در راستای آزادی و دموکراسی را تنها به ملی شدن نفت تقلیل دادهاند که جهت اطلاع آقای میرفطروس باید گفت که هدف نهضت ملی دو اصل:
1- استقلال
2- آزادی
بوده و هست و بحث ملی شدن نفت و دولت ملی گرچه تجلی مشخصی برای این مسائل بود اما هرگز اصل نبوده و اگر هم رضاشاه طرفدار ملی شدن نفت بوده باشد یا هرچه … این هرگز تاثیری در بحث دموکراسی ندارد.
سال های اخیر کتاب های منصفانه و ارزشمندی دربارۀ دکتر مصدّق و 28 مرداد 32 منتشر شده اند که از آنجمله اند: زندگی سیاسی مصدّق در متن نهضت ملّی ایران، دکتر فؤاد روحانی، (1366) خواب آشفتۀ نفت، دکتر محمد علی موحّد (1378) و خاطرات اردشیر زاهدی (1385). علاوه بر داوری های منصفانه، اهمیّت دو کتاب نخست در اینست که نویسندگان آن از علاقمندان صدیق دکتر مصدق هستند، و ارزش کتاب اردشیر زاهدی نیز در اینست که وی در جریانات منجر به 28 مرداد 32، یکی از بازیگران اصلی بوده و خاطرات او پرتوِ تازه ای بر این جریانات می تواند باشد.
در مورد اینکه کسی چون آقای موحد که به شدت مورد توجه مقامات جمهوری اسلامی بوده و آقای فطروس او را علاقه مند دکتر مصدق بخواند و یا اردشیر زاهدی کودتاچی و … در اینجا بحثی نمیشود و تلاش میگردد تا مطلب بهتر بررسی شود چراکه حرف حق را باید از دهان هر کس شنید اما اینکه کسی چون اردشیر زاهدی را منصف بخوانی به دور از هر انصافی بوده و مردم ایران خیانتهای او را از جمله در جدائی بحرین از ایران فراموش نکرده و نخواهند کرد و نکتۀ دیگر اینکه میرفطروس در طول این مطلبش هم به کرات به کتاب متینی مامور قدیم ساواک استناد کرده که این نیز روشنگر شخصیت و هدف او است.
در تاریخ معاصر ما، سرنوشت ایران را دو مسئلۀ اساسی رقم زده است، یکی: نفت، و دیگری همسایگی با دولت روسیه (و بعد اتحاد شوروی). بی معنا نیست اگر بگوئیم تاریخ معاصر ایران با «نفت» نوشته شده است! مسئلۀ نفت و خصوصاً استیفای حقوق ایران از شرکت نفت انگلیس از دیرباز آرزوی بسیاری از سیاستمداران ایران بوده (از رضاشاه و محمد رضاشاه تا ساعد و قوام السلطنه و رزم آراء و دکتر مصدق)، مثلاً رضاشاه در جلسۀ هیأت وزیرانش با عصبانیت، متن قرارداد 1901 دارسی را پاره کرد و در میان شعله های آتش انداخت و بدنبال آن – از طریق مصطفی فاتح – به سرجان کدمن (رئیس شرکت نفت انگلیس) پیغام داد که: «ایران دیگر نمی تواند تحمل کند و ببیند درآمدهای عظیم نفت به جیب خارجیان سرازیر شود در حالی که خود، محروم از آنهاست»… در واقع اولین گلوله برای ملی کردن صنعت نفت از همین لحظه شلیک شد.
اینکه ایران توانست به سهم بیشتری دست یابد و منطقۀ عملیات شرکت نفت را نیز از 500 هزار مایل مربع به 100 هزار مایل مربع کاهش دهد و حق انحصاری شرکت نفت انگلیس را در ساختن لوله های نفت تا سواحل خلیج فارس لغو کند، اما تمدید مدت قرارداد تا 30 سال دیگر، اقدامات رضاشاه را با یک اشتباه بزرگ همراه ساخت، خطائی که سید حسن تقی زاده (وزیر دارائی رضاشاه) از نقش خود در آن بعنوان «آلت فعل» یاد کرده است.
اولا تاریخ معاصر ایران را تنها نفت و همسایه شمالی رقم نزدهاند. حداقل این است که همسایگی با عراق و نزدیکی ایران از طریق افغانستان با هند هم بسیار در این مورد تاثیرگذار بوده و مورد توجه انگلیس بودهاند که قرارداد 1919 و بعد کودتای 1299 به دلیل این حساسیتها بودهاند. قبل از اینکه در ایران نفت هم کشف شود استعمار انگلیس به شدت روی ایران حساس بود و تجزیههای گسترده ایران در دوران قاجار (که آخرین آن به سال 1260 و 40سال قبل از روی کار آمدن رضاخان بوده) نمونه روشن این مساله هستند.
همچنین باید گفت این مطلب که میرفطروس قرارداد ننگین 1933 (1312) رضاشاه در مساله نفت را تائید ضمنی کرده و به اشتباه اشاره کند دیگر آخر شاهکار است و نشان از این دارد که تمام هدف او فقط خوش خدمتی به اربابان پهلویاش است و تنها نگاهی به مفاد این قرارداد گویای ابعاد بسیار ننگین این قرارداد است و قبلاً هم اشاره شد که انگلیس گرچه خزعل را قربانی کرد اما به منافع خیلی بهتری رسید که باید شرح داده شوند و همین به تنهائی قادر است به خوبی شخصیت رضاشاه را روشن کند.
در این مورد باید گفت که مساله نفت در ایران دارای دو بعد زیر بوده که عبارتند از:
1- مسائل سیاسی و تاثیر مستقیم بر استقلال ایران
2- درآمد اقتصادی نفت
که این دو مورد را باید از هم تفکیک کرد. چنانکه بعدها هم روش دکتر مصدق چنین بوده است.
اولین امتیاز نفتی ایران هم دارسی بود که در سال 1901 به مدت 60 سال امتیاز نفت را به یک انگلیسی داده بود. در این قرارداد برای ایران حقوق کاملی از جهت بررسی و کنترل امور شرکت نفت پیش بینی شده بود و همچنین اختلاف طرفین هم باید به حکم در تهران ارجاع مید و 16 درصد در آمد شرکت نفت هم باید به ایران میرسید اما این مسال برای انگلیس بسیار مضر بودند و حتی در دوران سالهای 1919 و شرایط بحرانی اواخر جنگ جهانی اول هم موجب بودند که ایران بتواند برخی حقوق خود را از انگلیس مطالبه کند که این برای انگلیس خیلی سنگین تمام شد و بعد از اینکه قرارداد ننگین 1919 برای تحت کنترل گرفتن ایران هم بیاثر شد اینان به فکر دیگری افتاده و در دوران رضاشاه به اهداف خود رسیدند به این ترتیب که رضاشاه با سوزاندن قراداد دارسی به ظاهر یک ژست مقتدرانه گرفت و بعد در حالیکه در آن زمان در سال 1312 بیش از نصف دوران امتیازنامه دارسی سپری شده بود قرارداد ننگین 1933 به ایران تحمیل شد که اولاً حق بررسی و تفحص صاحب اصلی نفت یعنی دولت ایران را در حد یک سهامدار شرکت نفت پائین آورده بود و اختلاف طرفین را هم به دادگاه بینالمللی ارجاع میکرد که روشن بود تحت نفوذ انگلیس است. و همچنین مدت قرارداد را هم برای 60 سال تمدید کرده بود که با آن تفسیر تا سال 1372 یعنی دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی هم نفت ایران در دست انگلیس بود و از لحاظ اقتصادی هم به شدت موجب ضرر ایران شده بود و البته این امتیاز در قبال خدمات انگلیس به رضاخان و به سلطنت رسیدن او موردی طبیعی بود. جالب است که عاقد این قرارداد تقیزاده هم به شدت از این کار ناراحت بوده و بعدها خود را فقط آلت فعل نامیده بود و از این کار ابراز ناراحتی کرده بود. به هر روی در زمینه این خیانت ننگین رضاشاه مطلب جداگانه در بحث نفت و روش دکتر مصدق به قلم نگارنده تشریح شده است ولی امثال فطروس هیچ اشاره ای به این خیانت بزرگ که عاقد آن هم بدان اشاره کرده ندارد و این همه تحقیر ایرانیان را نادیده میگیرد و به موارد ظاهرسازی کاهش منطقه امتیاز اشاره دارد که باید گفت انگلیس مناطق نفت خیز را شناسائی کرده و نیازی به سایر مناطق نداشت و یا اینکه تا مدتها بعد هم خطوط لوله شرکت نفت برقرار بوده و این ننگ بزرگ هرگز از دامن رضاشاه پاک نخواهد شد. حال بگذریم از اینکه در آن دوران هم عملاً جنوب مستعمره انگلیس شده بود.
اوج دروغ و نیرنگ او را در نظر بگیرید که تمدید 60 ساله امتیاز نفت و عدم حق کنترل دقیق امور شرکت نفت را اولین گلوله برای ملی شدن نفت نامیده است شاید هم منشور او این بوده اگر تا زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی قرارداد نفت ادامه مییافت بعد از آن نفت ملی میشده است!!!
در هر حال توجیه همین خیانت بزرگ رضاشاه در مساله نفت به خوبی روند او را نشان خواهد داد و خوانندگان محترم برای درک بهتر ابعاد این فاجعه میتوانند به مقاله بررسی نفت و روش دکتر مصدق رجوع کنند.
« نکته ای را که باید به آن توجه داشت اینست که در این هنگام، ایران در بین دو سنگ آسیاب قدرت های استعماری (روس و انگلیس) قرار داشت و هرگونه قراردادی با توجه به موقعیت و ملاحظات سیاسی این دو قدرت بزرگ استعماری انجام می گرفت. بنابراین مواضع سیاسی سیاستمداران وقت می بایستی در کادر فشارهای این «دو سنگ آسیاب» درک گردد و اگر بپذیریم که سیاست را «هنرِ تحقق ممکنات» تعریف کرده اند، با توجه به سلطۀ سیاسی – نظامی روسیه و انگلیس در منطقه، بسیاری از سیاستمداران و دولتمردان ایران در این دوران بدنبال تحقق «ممکنات» بوده اند و نه «مطلوبات» و آنان که خواسته اند در هاله ای از آرمان گرائی و مطلوب خواهی عمل کنند، نه تنها خود، بلکه جامعۀ ایران را به پرتگاه های بی بازگشت سوق داده اند، وقایع 28 مرداد 32 و سرنوشت دکتر مصدق و نتایج بعدی آن، نمونه ای از این «آرمان گرائی» و «مطلوب خواهی» می تواند باشد.»
به جرات باید گفت شاه بیت سخنان فطروس در همین سخنان است که اعلام شود بله باید به نوعی تسلیم انگلیس و آمریکا شد تا کودتای 28 مرداد نباشد و مبارزه مصدق برای استقلال ایران را تخریب کند اما عجیب است که برای این مساله به مطالب متضاد آن تمسک میجوید و به این اشاره میکند ایران بین دو سنگ آسیاب قرار داشته؟؟
البته آنکه تردیدی نیست که شوروی و انگلیس رقیب هم بودند. رضاشاه در این میان هم نفت جنوب را به انگیس داد و هم امتیاز شیلات شمال را برای شوروی به مدت 25 سال بعد تمدید کرد و با اعطای امتیازات استعماری توانست نظر مثبت هر دو بیگانه را برای حمایت از خود جلب کند (این موارد در آینده نزدیک در مطلب جداگانه بررسی خواهند شد)اما وطن دوستی مانند دکتر مصدق از موازنه و رقابت این دو استفاده کرده و به کمک مردم هم نفت جنوب را ملی کرد و هم شیلات شمال را ملی کرده و هم بانک شاهنشاهی انگلیس را برچید و هم درس مبازره به کشورهای استعمار زده داده بود و اگر خیانت فرزند عاقد قرارداد 1933 نبود هم ایران را در بهترین مسیر پیشرفت هدایت میکرد هرچند که بازهم اثرات بزرگ نهضت او ادامه یافتند.
میرفطروس سیاست را هنر تحقق ممکنات میداند که جا دارد از او پرسیده شود که آیا منظور از تحقق ممکنات این است که ایران استقلال خود ار از دست بدهد و مانند دوران دو پهلوی باشد؟ اگر چنین است که باید گفت که هرگز چنین چیزی از ملیون ساخته نیست و راه مصدق برای استقلال ایران و مبارزه تا پای جان برای این مورد است اما اگر بحث عوائد اقتصادی نفت است این مورد بعداً بهتر بررسی خواهد شد که دکتر مصدق برای استقلال ایران حتی اقتصاد بدون نفت را هم پیریزی کرده بود. او به این اشاره دارد که رضاشاه سیاست تحقق ممکنات را در پیش گرفته و مصدق بر خلاف او لجوج بوده که سرنوشت او باید درس عبرت شود اما به این اشاره ندارد که اولاً رضاشاه خود به بدترین سرنوشت دچار شد و در ثانی آیا او حداقل قادر نبود که همان دارسی را حفظ کند و از این فاجعه جلوگیری کند و از این گذشته مبارزه مصدق برای استقلال ایران بوده و نه نفت که او نفت را مرجع قرار دهد.
« بعد از رضاشاه، مسئلۀ استیفای حقوق ایران از شرکت نفت انگلیس در دولت های ساعد، قوام، رزم آرا و دکتر محمد مصدّق نیز دنبال گردید.»
جالب است که این سخنان فطروس هم اشاره به این دارد که در دوران رضاشاه تلاشی در جهت استیفای حقوق ایران صورت نگرفته و البته موردی طبیعی هم میباشد ولی اینکه به دولتهای ساعد و رزمآرا در برابر دولت دکتر مصدق اشاره کند هم از آن اقدامات همیشگی او است. جهت اطلاع باید گفت چه در دولت قوام و چه در دولت ساعد فقط در چارچوب امتیازنامه ننگین قبلی1933 مذاکره شده بود و سهل است در زمان ساعد نزدیک بود امتیاز نفت شمال هم به امریکا داده شود که منجر به واکنش شدید شده بود اما بحث رزمآرا و شروع نهضت ملی جدا میباشد.
گفتنی است که قرارداد معروف «گس – گلشائیان» زمانی از طرف دولت ساعد به مجلس ارائه شد که فقط چهار روز به پایان دورۀ پانزدهم مجلس باقی مانده بود. آیا این مسئله، آگاهانه یا عامدانه و ناشی از هوشیاری سیاسی ساعد مراغه ای بود؟ آیا او می خواست که در کشمکش ها و بحث ها و جدال های مرسوم مجلس در بارۀ اینگونه قراردادها، عمر چهار روزۀ مجلس بپایان رسد تا او از فشار دولت انگلیس در تحمیل قرارداد «گس – گلشائیان» رهائی یابد؟ در هر حال، در این جریان، مصدّق در نامۀ خود به مجلس شورای ملّی، نه از ردّ قرارداد الحاقی «گَس – گلشائیان» سخن به میان آورد و نه از ملّی شدن نفت، ولی با سخنرانی 4 روزۀ حسین مکی در مجلس و در نتیجه، با پایان رسیدن عمر مجلس پانزدهم، این قرارداد فرصت تصویب یا رد نیافت و به رأی گذاشته نشد.
در مورد لایجه ننگین گس گلشائیان که با فشار انگلیس به ایران تحمیل شده و برای اتمام سریع مطلب به اواخر عمر مجلس پانزدهم سپرده شده بود هم آقای میرفطروس در این زمینه تشکیک کرده که بله شاید این برای آن بوده که به تصویب نرسد اما اولاً اگر آن به مجلس پانزدهم هم ارائه نمیشد باز در دستور کار قرار داشته و به مجلس بعدی ارائه میشد و در ثانی آگاهان معتقدند که هدف از این اقدام خاتمه سریع کار بوده چراکه شرایط مجلس بعد معلوم نبود و به هر حال در دستور کار دولت و مجلس بعدی قرار میگرفت نه اینکه حذف شود و معلوم نبود شرایط مجلس بعدی چگونه باشد که آقای فطروس به آن استناد کنند اما مضحکتر از همه این است که او مینویسد دکتر مصدق در این ماجرا سکوت کرده و در نامه به مجلس نامی از این قرارداد نیاورده است. جهت اطلاع خوانندگان محترم باید خاطر نشان ساخت که اصلا مبارزه دکتر مصدق و سایر ملیون در خارج مجلس و تغذیه فکری و تحریک برخی نمایندگان مجلس از قبیل مکی مجلس باعث طولانی شدن مذاکرات و اتمام کار مجلس شده بود تا در مجلس بعدی اینان کلاً ریشه این استعمار را بخشکانند ولی او اشارهای به ریشه ماجرا ندارد و اینکه مکی از چه کسی خط میگرفته و بر عکس طوری وانمود میکند که دکتر مصدق حتی خواهان رد لایحه«گس-گلشائیان» هم نبوده و اسمی از آن نیاورده که برای درک بهتر مطلب بخشی از نامه دکتر مصدق به مجلس به این شرح است:
« …شما که به استناد قانون اینجانب قرارداد « قوام-سادچیکف» را رد کردید حق این بود که در موقع شور قرارداد« ساعد-گس» مرا به عنوان یک عضو مشاور در کمیسیونها دعوت میکردید تا نظریات خود را اظهار و ثابت کنم که ضرر قرارداد دارسی از نظر مدت برای این ملت هزار درجه کمتر است…» (نامه های دکتر مصدق / ص104—30تیر 1328) توجه شود که منظور همان لایحه گس-گلشائیان است که گلشائیان وزیر دارائی دولت ساعد بوده است و در نامه های بعدی به مکی هم چنین مینویسد:«در مجلس هم فقط چند تن با این قرارداد منحوس مبارزه میکنند. (نامه های دکتر مصدق / ص105-اول مرداد 1328) به نظر نگارنده هدف میرفطروس و امثال او این است که تا حد ممکن با دروغ مردم را بفریبند و به خیال خودشان تا وقتی اصل قضیه روشن شود مدتها طول خواهد کشید و ای بسا به منافع اربابانش برسد اما باید گفت این کارها بیش از هر چیز رسوائی برای او و اربابانش خواهد داشت و خوانندگان محترم قضاوت خواهند کرد کسانی که در اوج دربدری و ضعف چنین با دروغ و نیرنگ با مردم برخورد کنند در قدرت احتمالی روی رضاخان را هم سفید خواهند کرد.
و به هر حال با راهنمائی و اقدامات قاطع دکتر مصدق و حمایت برخی نمایندگان از جمله مکی عمر مجلس به پایان رسید و جالب است بدانیم که در حالی که میرفطروس میخواهد وانمود کند که این طرح برای رد شدن در اواخر عمر مجلس ارائه شده و گرچه نقل قول مکی هرکز معتبر نخواهد بود اما حتی در خاطرات مکی هم به این که چه ترفندهائی برای به تصویب رساندن فوری این لایحه به کار برده بودند و حتی آن را به صورت ماده واحده درآورده بودند و … ذکر شده است.( نفت و نطق مکی در مجلس پانزدهم/ 195)
« این گذشته، باید اشاره کنم که اولین «تحریم مذاکرات نفت» و سیاست «موازنۀ منفی» (که بعدها به سیاست اساسی دکتر مصدّق در بارۀ نفت بدل گردید) از نخست وزیری ساعد آغاز شد. او ضمن مخالفت شدید با تقاضای شوروی ها در بارۀ امتیاز نفت شمال (در سال 1323)، بررسی پیشنهادات شرکت های نفتی کشورهای دیگر را نیز به بعد از خروج نیروهای متفقین از ایران موکول کرد (در آن زمان سی هزار سرباز روسی در ایران مستقر بودند).»
این سخنان از جانب کسی که طرفدار حزب توده باشد بعید نیست اما از جانب یک سلطنت طلب دیگر هیچ توجیهی نداشته (مگر اینکه آقای فطروس به یاد گذشته خود افتاده باشد) و نشانگر اوج نیرنگ او خواهد بود. اولاً ساعد خود با شرکتهای نفتی آمریکائی برای اعطای امتیاز نفت شمال مذاکرده کرده بود که پس از روشن شدن مسائل غوغا به پا شده و شوروی هم خواهان امتیاز نفت شده بود که با این تفسیر اوج دروغگوئی او با نسبت دادن موازنۀ منفی به مهرههای آمریکا بینیاز از بحث است. این هم که ساعد بررسی اعطای امتیاز را به بعد از خروج ارتش بیگانه موکول کرده بود هم به هر حال به نفع قدرت برتر غرب در ایران بود اما در برابر آن با طرح به موقع دکتر مصدق در مجلس چهاردهم کلاً اعطای هر نوع امتیاز به بیگانگان ممنوع شده بود.(رجوع شود به سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم/ حسین کی استوان)
در این میانه، دکتر مصدق نیز از حملات و توهین های نشریات حزب توده در امان نماند بلکه او را نیز (بخاطر مخالفت شجاعانه اش با تقاضای شوروی ها)
لازم به ذکر است که با طرح دکتر مصدق نه به آمریکات و نه شوروی امتیاز داده نمیشد و طرح او در حالی که ارتش بیگانه در کشور بود نشان از اوج شجاعت و جان فشانی او برای کشور است.
دولت رزم آرا (شوهر خواهر صادق هدایت) نیز که در کشاکش بین دولت های روسیه و انگلیس، بدنبال نیروی سومی (آمریکا) بود، با اجرای اصلاحات گستردۀ اداری و اجتماعی (از جمله مبارزه با فساد و سوء استفاده های مالی مقامات دولتی، افزایش مالیات ثروتمندان و خصوصاً تقسیم اراضی دولتی بین روستائیان و تشکیل انجمن های ایالاتی و ولایتی مندرج در قانون اساسی مشروطیت) در مسئلۀ نفت نیز ضمن درخواست نصفانصف (50-50) سودِ حاصله از درآمد نفت، بر آموزش ده سالۀ ایرانیان در امور فنی صنعت نفت و کاهش تعداد کارکنان انگلیسی و هندی شرکت نفت تأکید ورزید. این طرح با حمایت و همدلی آمریکائی ها (که در آن زمان واقعاً از دوستان و حامیان ایران بودند) همراه بود و براساس آن برای اولین بار، ایران اجازه می یافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کند و صادرات شرکت نفت انگلیس را در بنادر ایران زیر نظر داشته باشد. رزم آرا معتقد بود که «با توجه به فقدان امکانات فنّی و تدارکاتی و مالی، ملّی کردن شتابزدۀ صنعت نفت، بزرگترین خیانت است» و… این طرح معقول و ممکن (و نه مطلوبِ) رزم آرا و توصیه های دلسوزانه وی، متأسفانه در هیاهوها و جدال ها و جنجال های نمایندگان مجلس و روزنامه های وابسته به آنان تحقق نیافت بطوریکه شخصیت حقوقدان و برجسته ای چون دکتر مصدّق از تریبون مجلس خطاب به رزم آرا فریاد کرد: «به وحدانیّت حق، خون می کنیم! خون می کنیم! می زنیم و کشته می شویم! اگر شما نظامی هستید، من از شما نظامی ترم. می کُشم! در همین مجلس شما را می کُشم!».
چهار روز بعد، سپهبد حاجعلی رزم آرا، نه بدست دکتر مصدّق، بلکه بدست فدائیان اسلام کشته شد و شگفتا که قتل رزم آرا با تائید و جشن و پایکوبیِ عموم رهبران جبهۀ ملّی (و از جمله مصدّق) همراه بود
این مطلب دیگر یکی از عجیب ترین مطالب میرفطروس است چراکه طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی طرحی با خطر مهم تجزیه ایران بود و به این لحاظ بعید است سلطنت طلبان هم به طور عینی موافقت نشان دهند. البته در اینکه اینان خود به کرات مناطقی چون بحرین را از ایران تجزیه کردن شکی نیست اما اینکه با صراحت از چنین مطلبی که طرح رزمآرا بود حمایت کنند بسیار عجیب است و گرچه از اینان انتظار نمیرود که در مجلس فریاد بزند امروز که روز تجزیه ایران است اگر من حرف نزنم باید بروم در خانه بمیرم اما اینکه به صراحت چنین اقدامات با نقشه بیگانگان را مثبت بخوانند حیرت آور است.
در مورد بحث 50-50 شدن نفت هم باید گفت:
اولاً این طرح توسط رزمآرا ارائه نشده بود و اگر هم وجود داشته ارائه نشده است که این آقا بدان استناد کند. معلوم نیست وقتی رزمآرا اصلا چینن طرحی را مطرح نکرده چه جای بحث در این مورد است. البته ظاهراً بعدها انگلیسیها در مواردی گفته بودند که چنین طرحی به رزمآرا دادهاند و او طرح نکرده اما در هر حال مطرح نشده که قابل بحث باشد. حتی در 12 اسفند 1329 هم که او در مجلس حاضر شده بود باز بر پیچیدگیهای مساله نفت تاکید کرده بود.(خواب آشفته نفت / ص 116) و چهار روز بعد هم ترور شده بود و اینکه آیا مهلت نکرد که این طرح را ارائه کند و یا طرح غیر قابل طرح شده بود و یا اصلا به او ارائه نشده بود یا … بحثی جداگانه است.
دوم آنچه که امثال میر فطروس تلاش دارند تا آن را در لابلای مطلب اصلی گم کنند این است که تمام بحث را به ملی کردن نفت ببرند در حالیکه باید گفت که مهم بحث استقلال ایران بوده و در آن شرایط یکی از ملزومات آن این بوده که بساط استعمار انگلیس برچیده شود و الا این مورد هدف اصلی نبوده است. بعدها هم تاریخ نشان داد که انگلیس به چیزی کمتر از تجدید استعمار خود در ایران راضی نمیشد.
شاه بیت تمام سخنان اینان هم این است که بحث 50-50 شدن نفت را طرح کرده و مصدق را مخالف آن نشان دهند و بدون اشاره به بحث بازگشت استعمار به ایران همه چیز را حول این محور توجیه کنند که بعد نشان خواهیم داد که مصدق عملاً در بحث درآمد نفت بسیار انعطاف داشت و بر خلاف این جعلیات مشکل او با بازگشت استعمار به ایران و نابودی آزادی مردم بود که با 28 مرداد انجام شد.
بنابراین اولاً این سخن میرفطروس که رزمآرا خواهان 50-50 شدن نفت بوده و چنین طرحی داده غلط است چراکه اصلا این طرح او ارائه نشده است تا به قول میرفطروس این طرح خوب و دلسوزانه رد شده و ملیون خیانت بزرگ ملی شدن نفت را مرتکب شوند!!!! حال به چه دلیل بحث جدائی دارد.
از این گذشته گرچه آوردن نصف حقیقت خود از بزرگترین دروغها است و آقای فطروس با کمک صفحۀ 110 کتاب خواب آشفته نفت به این اشاره کرده که رزمآرا علاوه بر بحث 50-50 در پیشنهادهائی درخواست آموزش ده سالۀ ایرانیان در امور فنی صنعت نفت و کاهش تعداد کارکنان انگلیسی و هندی شرکت نفت تأکید ورزید. این طرح با حمایت و همدلی آمریکائی ها (که در آن زمان واقعاً از دوستان و حامیان ایران بودند) همراه بود و براساس آن برای اولین بار، ایران اجازه می یافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کند و صادرات شرکت نفت انگلیس را در بنادر ایران زیر نظر داشته باشد، را ارائه کرده است که البته این سخن صحیح است و حتی معاون وزیر خارجه آمریکا هم این مطلب را در 21 سپتامبر 1950 (30 شهریور 1329) با انگلیس در میان گذاشته بود و حتی در مورد شرایط بهتر قراردادهای آمریکائی اعلام موضع کرده بود اما در صفحات بعد همان کتاب هم نوشته شده که انگلیس روی خوشی به این موارد نشان نداده و از این گذشته باید گفت که مقداری هم نرمش انگلیس در برابر ایران تنها به این دلیل بوده که به دلیل بالا گرفتن روحیه ملی گرائی این کشور مجبور به عقب نشینی شده والا شرکت نفت همان بود که حتی حق طبیعی ایران را هم نمیداد و از هیچ ظلمی به ایرانیان کوتاهی نداشت و بعد هم نشان خواهیم داد که رزمآرا تا مدتها حامی همان لایحه گس-گلشائیان بوده که این خیانت او بی نیاز از بحث است حال اگر با مبارزات ملیون انگلیس مجبور به عقب نشینی از آن شده هرگز ربطی به رزمآرا نخواهد داشت.
به هر حال رزمآرا به مرور به پایان خط رسیده و در برابر ملیون ناتوان بود و در عین حال به دلیل روابط خوب با بیگانگان میرفت تا در آخرین اقدامات با یک کودتای نظامی کار را تمام کند و در عین حال شاه هم به شدت از او وحشت زده شده بود و وجود او خطر بزرگی برای شاه شده بود و لذا به تحریک شاه فدائیان اسلام در صدد ترور او برآمدند و با فشار اسدالله علم یار نزدیک شاه او را به مجلس ختم آورده و ترور کردند که شرح این بحث جدا است اما جالب است که فطروس به این اشاره میکند که دکتر مصدق به کشتن رزمآرا اشاره کرده و چهار روز بعد او توسط فدائیان اسلام ترور شده است که این نیز یک نمونه دیگر از دروغ نگاری های او است که مطالب زیر پاسخ آن است:
1- اولاً این سخنان دکتر مصدق در 8 تیرماه 1329 بوده و ترور رزمآرا در 16 اسفند 1329 یعنی به فاصلۀ حدود 8 ماه نه 4 روز بعد!(نطقهای دکتر مصدق در تدارک ملی شدن نفت / ص59)
2- دوم باید گفت که شواهد به طور روشن نشان میدهند که مدت کوتاهی قبل از ترور رزمآرا فدائیان اسلام با شاه ملاقات کردند و او همۀ مشکلات را به گردن رزمآرا انداخته است چنانکه نواب در این مورد در دادگاه گفته بود: «در زمان نخست وزیری رزم آرا من و سید عبدالحسین واحدی تقاضای ملاقات با شاه را کردیم. در این ملاقات به شاه از فساد موجود در مملکت شکایت کردیم و گفتیم او که خودرا مسلمان می داند چرا جلوی این همه فساد و هرزگی هارا نمی گیرد. بعد افزودیم قصد ما نابود کردن مسببین فساد است. شاه در جواب وجود فساد را قبول کرد اما همه تقصیرها را متوجه رزم آرا کرد» (رجوع شود به مقالۀ ارزندۀ دشنه سوداگران سیاسی در کف خونریز فداییان اسلام – بخش یکم / محمد امینی که سایر اقدامات دربار در ترور رزم آرا را هم نشان میدهد) اما عجبا از جماعت پهلوی چی که این حادثه را حتی ذکر هم نمیکنند و معلوم نیست آیا فکر میکنند تمام کتب تاریخی از جامعه رخت بر بستهاند و هیچ کس حتی تاریخها را با هم مقایسه نخواهد کرد؟ حیرت انگیز است جماعتی که تیر چوبی در چشم دیگران را به هیچ انگاشته و پرکاهی در چشم خود را به کوهی میبینند.
3- دکتر مصدق هرگز حاضر نشد با قاتل رزمآرا حتی یک عکس هم بیندازد و با طرح عفو او هم توسط نمایندگان مجلس ارائه شده و به تائید خود شاه هم رسیده بود، مخالف بود و سهل است دکتر مصدق در اوائل دوران قدرت خود هم همین فدائیان اسلام را به زندان انداخت که این را باید با اقدامات شاه در قبل و بعد از کودتای 28 مرداد و استفاده ابزاری از اینان مقایسه کرد.
4- این سخنان دکتر مصدق ربطی به بحث ملی شدن نفت و 50-50 شدن نفت و… نداشته که آقای میرفطروس بر آن مانور دهد بلکه باید گفت که در 4 آذر 1329 پیشنهاد ملی شدن نفت توسط دکتر مصدق مطرح شده بود که مورد مخالفت نمایندگان قرار گرفته بود و رزمآرا در 5 تیر 1329 به قدرت رسیده بود و این سخنان دکتر مصدق در 8 تیر 1329 در مخالفت با دیکتاتوری رزمآرا و هشدار کودتای او بوده و او به این اشاره کرده که رزمآرا در زمان ریاست ستاد ارتش(قبل از نخست وزیری) شهربانی را زیر کنترل خود گرفته و چاقوکش به مجلس فرستاده تا نگذارد نمایندگان کار کنند و بعد میگوید: « خدا شاهد است اگر ما را بکشند پارچه پارچه بکنند زیر بار حکومت این جور اشخاص نمیرویم به وحدانیت حق، خون می کنیم! خون می کنیم! می زنیم و کشته می شویم!(با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید، من از شما نظامی ترم. می کشم! در همین مجلس شما را می کشم!” » ( متن مذاکرات مجلس شانزدهم، 8 تیرماه 1329 نقل از نطقهای دکتر مصدق در تدارک مقدمات ملی شدن نفت در دورۀ شانزدهم مجلس شورای ملی / انتشارات امیرکبیر 1357/ ج 1 / ص 59)) که این عزم قاطع او و آمادگی جان فشانی برای مقابله با دیکتاتوری تا به آخر عمر هم در او وجود داشت اما هرگز از مسیر قانون خارج نشده بود و در اوج قدرت بر خلاف دیکتاتورها هرگز کسی را نکشت و ظلم نکرد. معلوم نیست این جماعت اگر این یک سخن دکتر مصدق از عصبانیت را نداشتند چه میکردند؟ و عجبا که کمترین اشارهای به تمام جنایات شاه ندارند ولی این مورد را به این حد بزرگ میکنند!!! که فقط نشان از ناتوانی آنها است.
5- شواهد به طور روشن نشان میدهند که رزمآرا تا مدتها به دنبال همان لایحه گس-گلشائیان بوده و خود رزمآرا در هفته سوم مهر 1329 در جلسه استیضاح گفته بود وقتی لایحه را پس نگرفته پس دولت با آن موافق است!( خواب آشفته نفت / ص110). جالب است که میرفطروس در همین صفحه کتاب به پیشنهادهای بعدی رزمآرا در 30 شهریور در مورد سایر پیشنهادهای رزمآرا اشاره کرده ولی به این مطالب کمترین اشارهای ندارد و با دقت و وسواس تمام به نوعی برنامه ریزی کرده تا تمام افراد مقابل دکتر مصدق افرادی خادم معرفی شوند شاید بتواند از ارزش دکتر مصدق بکاهد اما مثلی هست که میگوید آوردن بخشی از دروغ خود بزرگترین دروغها است.
و با مجموع این شواهد دروغنگاری میرفطروس بی نیاز از بحث است چراکه نه رزمآرا 50-50 طرح کرده بود و نه طرح تجزیه ایران کاری صحیح بوده و از این گذشته سخنان دکتر مصدق هم هرگز 4 روز قبل از ترور رزمآرا نبوده بلکه چندماه قبل و به دلیل مخالفت با دیکتاتوری او بوده و جالب تر اینکه شاه مدت کوتاهی قبل از آن دیداری با فدائیان اسلام داشته و تمام گناهان را به گردن رزمآرا انداخته تا خطر کودتای نظامی این امیر مقتدر ارتش را از خود دور کند و … و در نهایت اینکه با توجه به اقدام رزمآرا در برابر ملیون خیانت او غیر قابل تردید است و ضمناً او همو بود که در مجلس برای تحقیر ایرانیان آنان را ناتوان از ساخت یک آفتابه دانسته بود و تا مدتها از گس-گلشائیان حمایت کرده و ایران را ناتوان از ادارۀ صنعت نفت دانسته بود که باید گفت گرچه آن کار بسیار پیچیده بوده اما بعدها به همت ملیون به رهبری دکتر مصدق در اقدامات بسیار ارزندهای صنعت نفت به راه افتاده بود و ثابت شده بود که بر خلاف نظر رزمآرا ایران قادر به راهاندازی چرخهای صنعت نفت هم خواهد بود اما فرق آنجا بود که رزمآرا برای قبضه کردن قدرت نیاز به حمایت انگلیس داشت اما مصدق استعمار را از ایران بیرون کرد.
« پیگیری بحث های مربوط به نفت در مجلس، نشان می دهد که سال ها پیشتر، ساعد مراغه ای سیاست «تحریم مذاکرات نفت» را آغاز کرده بود و سپس در همین زمان، غلامحسین رحیمیان (نمایندۀ قوچان) طرح «الغای قرارداد نفت جنوب» را به مجلس پیشنهاد کرد و از مصدّق نیز تقاضا نمود تا آنرا امضاء کند، ولی مصدّق از امضاء و تائید این طرح قانونی، خودداری کرده بود. (متینی، صص 158-159، به نقل از: کی استوان، ج 1، ص 222-223). حسین مکّی ضمن اینکه خود، نریمان و حسین فاطمی را مبتکر این طرح می داند، تأکید می کند که « دکتر مصدّق آخرین کسی بود که امضای خود را پای پیشنهاد نهاد». (متینی، ص 228، به نقل از: موحّد، ج 1، ص 118)»
این سخنان نیز بیشتر شبیه شوخی بوده و تنها برای کم کردن از ارزش دکتر مصدق است چراکه قبلاً شرح داده شد که ساعد به مذاکراتی با آمریکائیان در مورد نفت شمال مشغول شده بود که همین جنجال به پا کرده بود و از این گذشته پس از آن هم ساعد سیاست تحریم مذاکرات را نداشته بلکه آن را به خروج ارتش اشغالگران از ایران موکول کرده بود که مشخص است به نفع آمریکا و غرب بوده و به عکس دکتر مصدق طرح منع واگذاری امتیاز نفت را با تصویب رسانده بود. همچنین مضحکتر از آن این است که میرفطروس طرح الغای امتیاز نفت جنوب را هم در همین دسته رده بندی میکند شاید از ارزش دکتر مصدق به عنوان مبتکر و مجری موازنۀ منفی بکاهد اما کمتر کسی است که نداند این طرح که از سوی نمایندگان حزب توده ارائه شده بود برای مقابله با انگلیس بود و بحثی هم از ملی شدن نفت در میان نبوده چراکه خود اینان چند روز قبل خواهان اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی بودند که چون موفق نشدند به این کار روی آوردند و دکتر مصدق هم با توجه به شرایط از امضای آن خودداری کرده و اعلام کرده بود باید برای هرکار به دنبال راهکار قانونی بود و بعدها که شرایط بهتر شده بود این کار را انجام داده بود گرچه باید گفت اگر استقلال و آزادی ایران تامین میشد نیاز به چنان کاری هم نبود اما مشکل از آنجا بود که سیاست استمعاری انگلیس تمامی نداشت.
در این مورد هم که کسی چون مکی خود را مبتکر ملی شدن نفت دانسته باید گفت که اگر به سخنان این افراد اعتماد شود پس هر کس میتواند مدعی ابتکار ملی شدن نفت باشد؟! و اقدامات بعدی مکی پس از کودتا بسیار گویا هستند و او نیز مشابه کسانی بود که به دلیل وجهۀ بالای نهضت ملی از آن حمایت مقطعی کرده و بعد راه خیانت و در خط قدرت بودن را در پیش گرفتند و پس از انقلاب هم به خدمت روحانیون درآمدند ولی جالب است که چگونه پهلویچیان تا این حد نظرات بدون سند و مدرک مهرههای خادم جمهوری اسلامی را مدرک قرار میدهند؟! و عجبا که در تلاشند که به همین راحتی رهبر ملی شدن نفت را با این سخنان کوچک کنند گوئی سخنان برجسته ترین رهبران استعمار ستیز جهان در وصف او را نشنیدهاند؟!
« از طرف دیگر: دکتر مصدّق در ملاقات با شاه و در پاسخ تلگراف تشویق و تائید او تأکید کرد که: «شاه، سهم بزرگی در موفقیّت های دولت (در امر ملّی کردن صنعت نفت) داشته است و نام او در تاریخ خواهد ماند … هر موفقیّتی درهر جا و هر مورد تحصیل شده، مرهون توجّهات و عنایات ذات اقدس ملوکانه است که همه وقت، دولت را تقویت و رهبری فرموده اند». (متینی، صص 265 و 293، به نقل از: مصدّق، ص 366؛ موحّد، ج 1، ص 456)»
این مطلب را که دکتر مصدق در صفحه 368 خاطرات خود را هم شرح داده باید گفت در پاسخ نامۀ بلند بالای شاه در تمجید از دکتر مصدق بوده و با توجه به سیاست دکتر مصدق برای جلب حمایت شاه امری عجیب نبوده اما اگر سخنان دکتر مصدق ملاک باشد که سخنان بعدی او روشنگر هستند و اینان بدون اشاره به سخنان شاه در مورد خدمات بزرگ دکتر مصدق که موجب این پاسخ شده به این موارد استناد میکنند.
باید پذیرفت که در مجلس پانزدهم و شانزدهم، کسانی مانند حسین مکّی، دکتر بقائی، حائری زاده، عبدالقدیر آزاد، دکتر شایگان، نریمان، دکتر فاطمی، آیت الله کاشانی به رهبری دکتر مصدّق در تحقّق این هدف بزرگ ملّی تلاش کرده اند.
این مطلب صحیح بوده و از همان زمان هم به رهبری دکتر مصدق در این جهت تلاش شده اما با مطلب قبلی که مصدق در نامه به مجلس پانزدهع اشارهای به گس-گلشائیان و … نکرده متناقض به نظر میرسد.؟!
(خاتمۀ نقد و پاسخ بخش اول کتاب آسیب شناسی یک شکست علی میرفطروس)
**************************************************
باری تا به اینجا تقریباً تمام مطالب عمده و مهم بخش اول کتاب میرفطروس آورده و بررسی شدند که مشخص است در مطالب او چه حجمی از دروغ گوئی وجود دارد و تشریح تک تک این دروغها چقدر زمان برده و چقدر نیاز به تایپ دارد چراکه او با هزار نیرنگ در تلاش است تا ننگ خیانت پهلوی را پاک کند و کمترین اشارهای به ابعاد خیانتهای دو پهلوی ندارد که توضیح داده شدند و همچنین هرجا کمترین اشارهای به نام دکتر مصدق شده به طور دقیق بررسی شد که عمدۀ آن فقط فقط دروغ و جعل تاریخی هستند و فقط در موارد اندکی از او تعریف شده(برای خالی نبودن عریضه) و باید گفت که همین روند تا به آخر کتاب هم ادامه داشته و در پاسخ بخشهای بعدی فقط به مواردی که نام دکتر مصدق اشاره شده پاسخ داده خواهد شد اما از همین حد از دروغنگاری خوانندگان محترم باید توجه شده باشند که پاسخ فطروس تا به آخر فقط اعلام دروغهای او و روشن کردن حقایق خواهد بود و دریغ از بحث منطقی و تحلیل علمی و منطقی…
که با این تفسیر باید حق داد که هیچ محقق اهل مطالعه و اهل کار جدی هرگز تمایلی به پاسخ این دروغنگاری ها ندارد چراکه اگر قرار باشد هر کس از دور رسیده و وجود خورشید را انکار کند و قرار باشد با دلیل علمی به او پاسخ داده شود انرژی فراوان مصرف خواهد شد و نگارنده بارها در مورد مطلب فطروس مشابه این پاسخ و بیارزش بودن پاسخ گوئی به او را شنیده است اما در هر حال بنا به برخی دلایل باید عرض شود که نه تنها پاسخ کتاب که پاسخ سایر مطالب او را هم خواهد داد.
بخش دوم:
گزیده عجیب ترین دروغها و ادعاهای علی میرفطروس در بخش دوم کتاب(؟!) آسیب شناسی یک شکست
1- اشارۀ میرفطروس به بن بست اولیۀ صادرات نفت دکتر مصدق و عدم کمترین اشاره به شکستن این بن بست پس از پیروزی ایران در دادگاه لاهه و موفقیت ارزندۀ دکتر مصدق در صادرات مقادیری نفت به ایتالیا و ژاپن که همان روند در صورت ادامه و با توجه به تخفیف در قیمت نفت توسط ایران، به راحتی قادر بود مخالفان را به زانو در آورد تا مجبور باشند با ایران به تفاهم برسند. بگذریم از اینکه در همان حد هم اقدامات دکتر مصدق تمام کشورهای نفت خیز را تکان داده بود و …
2- نقل قول از کسی به سان حاج محمد نمازی به عنوان دوست صدیق و مشاور دکتر مصدق در حالیکه دکتر مصدق از اول کار به شدت از او دوری کرده و در این مورد به همراهان در امریکا هم هشدار داده بود!
3- ادعای اینکه با توجه به سخن نمازی ایران ناتوان از ادارۀ صنعت نفت بوده و متخصص و نفت کش و … نداشته اما بدون کمترین اشاره به اینکه با تمام آن محدودیتها در نهایت نه تنها پس از مدتی به همت و تلاش گسترده ملیون صنعت نفت به راه افتاد که سهل است مقادیری هم نفت صادر شده بود.
4- تبلیغ تعلق خاطر دکتر مصدق به وجاهت خودش که مایۀ عدم توافق بوده بدون کمترین اشاره به اینکه همو در همان اولین مرحله پیشنهاد مشترک هم با آمریکا ارائه کرده و به توافق رسیده بود اما چرچیل که تازه در انگلیس بر سر کار آمده بود به دنبال استعمار بوده و حاضر به قبول این مطلب نبود تا به سان دوران رضاخان استعمار خود را تجدید کند و حتی اقدام مضحک میرفطروس در آوردن چند جمله اول یک کتاب به عنوان نصف حقیقت و حذف جملات بعد از آن به این شکل که از جملات:« دکتر مصدق: من با بازگشتِ دست خالی از آمریکا به ایران، موضع قوی تری خواهم داشت تا با مراجعت با یک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود و شاید به همین ملاحظه بود که وقتی خبر رد پیشنهاد از جانب بریتانیا را شنید زیاد در هم نشد و خبر را با خونسردی و متانت پذیرا گشت. او دیگر نزد وجدان خود و در برابر تاریخ حجت را تمام کرده بود و کسی نمیتوانست بگوید اگر دکتر مصدق نرمشی نشان میداد کار اختلاف تمام میشد و گرفتاریهای بعدی پیش نمیآمد»(خواب آشفته نفت/ محمد علی موحد / ج اول / چاپ اول ص334) » که میرفطروس بخشی را که در مورد طرفداران دکتر مصدق است به عنوان سند ذکر کرده اما هیچ اشارهای هم به اینکه در جملات بلافاصله بعد همان نوشته ذکر شده که دکتر مصدق دیگر در نزد وجدان خود و تاریخ راحت بوده ندارد و تنها در صدد تلقین این مورد است که ثابت کند دکتر مصدق به دنبال طرفداران خود بوده است؟! آیا میرفطروس فکر نمیکند اگر یک نفر این کتاب را نگاه کند نسبت به او چه نظری پیدا خواهد کرد؟( البته به نتیجه گیری همان کتاب خواب آشفته نفت هم انتقادات شدید وارد است اما اینجا فقط هدف نشان دادن اوج دروغنگاری میرفطروس است که حتی چند جمله پشت سر هم را هم به طور کامل ذکر نکرده که باید گفت آوردن بخشی از حقیقت خود بزرگترین دروغها است و با این تفسیر از بزرگان ملیون انتظار پاسخ دادن هم دارد؟!.)
5- عدم اشاره به این نکته که راه دکتر مصدق با هدف استقلال ایران بوده و ملی شدن نفت هم تنها در همان راستا بوده است نه اینکه هدف اصلی باشد.
6- اشاره به اقتصاد بدون نفت دکتر مصدق به عنوان یک نقطه ضعف او در حل مسالۀ نفت غافل از اینکه اولاً همان موفقیت بزرگ پیاده کردن اقتصاد بدون نفت به سان تاجی بر تارک نهضت ملی بوده و در ثانی ثابت کنندۀ این مورد است که دکتر مصدق برای استقلال ایران حاضر بوده از کل درآمد نفت هم چشم پوشی کند.
7- عدم اشاره به دخالت ننگین دربار و ارتش و مالکان در انتخابات مجلس هفدهم و اینکه مثلاً یک آخوند شیعه درباری به سان امامی نماینده شهر سنی نشین مهاباد شده بود و انتقاد از اینکه چرا چنین انتخاباتی را ادامه نداده تا افراد خائن بیشتری با تقلب به مجلس راه یابند؟! و بدون کمترین انتقاد از تقلبات دربار و اشاره به اینکه در تهران که انتخابات آزاد بود ملیون با نهایت قدرت برنده شده و حتی از حزب توده هم که بهترین تشکیلات را داشته یک نفر هم نتوانست به مجلس راه یابد؟!
8- تخطئۀ اقدام قانونی دکتر مصدق در اخذ اختیارات ارتش از دربار (به خصوص بعد از تقلبات گسترده در انتخابات ) و تلاش برای اینکه این اقدام قانونی و تلاش برای پایان دوران سیاه قانون شکنی پهلوی را به حد یک اختلاف شخصی بین شاه و دکتر مصدق تقلیل دهد گوئی نه کسی از قانون مشروطه اطلاعی دارد و نه پهلوی با دخالت در ارتش کمترین قانون شکنی داشته است و به عکس قبلهگاه آقای میرفطروس با داشتن اختیار ارتش باید همواره دیکتاتوری خود را در ایران برقرار نماید.
9- تلاش برای اینکه اختیار قانونی دکتر مصدق در اجرای موقتی برخی لوایح اصلاحی مد نظر دولت را به این تبدیل کند که اختیارات فراقانونی گرفته شده و دکتر مصدق حق قانونگذاری گرفته (در حالیکه که بعد از دورۀ آزمایشی همۀ آن لوایج باید باز به تائید مجلس میرسید) و آن هم در شرایطی که اولاً خود مجلس این اختیارات را داده بود و ظاهراً او کاسه داغتر از آش شده و در ثانی شرایط مجلسی که رئیس آن یک آخوند شیعۀ منتخب شهر سنی نشین مهاباد باشد روشن است. بگذریم از اینکه با همان اختیارات شاهکاری چون اقتصاد بدون نفت انجام شده بود که ای کاش تمام دولتهای بعد از دکتر مصدق قادر بودند نصف دکتر مصدق در این زمینه خدمت کنند و در بخشهای بعد پاسخ میرفطروس بدان پرداخته خواهد شد.
10- اشاره به تلگراف خائنی به سان به حائری زاده به دبیر کل سازمان ملل در مورد نقض حقوق بشر در ایران غافل از آنکه همین حاشیه امن کسی که بتواند چنین اقدامی کند به روشنی نشان از میزان آزادی دارد و ای کاش در کل دوران پهلوی جامعه از چنان آزادی برخوردار بود اما طبیعتاً هرگز نباید کمترین اشارهای به نقض گسترده حقوق بشر در دوران پهلوی در مطلب وجود داشته باشد… حال بگذریم از اینکه به تائید هر انسان منصف دوران دکتر مصدق تنها دوران آزادی و دموکراسی در تاریخ ایران تا به امروز بوده و همین خاری در چشم همۀ دیکتاتورها بوده و خواهد بود.
11- باری در نهایت باید گفت که این موارد تقریباً تمام نکات بخش دوم کتاب میرفطروس است و باید گفت که ای کاش آقای میرفطروس به صراحت نیات خود را در لزوم اطاعات تمام مردم از شاه دارای فره ایزدی بیان میکرد و این همه آسمان و ریسمان بافتن نداشت! که آن موقع خیلی قابل احترامتر بود و اینقدر زحمت تایپ به دوش ملیون نمیانداخت و خوانندگان محترم خود قضاوت کنند چنین مطلبی آیا این ارزش را دارد که حتی نامی از آن برده شود؟؟؟
*******************************************************
…. که عشق، آسان نمود اوّل،
ولی افتاد مشکل ها!
دکتر مصدّق روزی در پاسخ به این سئوال که: «اگر توافقی با شرکت نفت انگلیس و ایران، حاصل نشد، چگونه می خواهید نفت را بفروشید؟» جواب داده بود: «احتیاج دنیا به نفت ایران به حدی زیاد است که اگر توافقی با شرکت حاصل نشد، دیگران با نهایت سهولت آن را خواهند خرید و اندکی نگرانی از این بابت در بین نیست». (متینی، صص 233 و 253، به نقل از: مصطفی فاتح، ص 529)
در یک دید کلی این بخشی از این سخن صحیح است اما به سبک همیشگی آوردن نصف حقیقت است چراکه صحیح است که انگلیس به کمک کمپانیهای بزرگ کمبود صادرات نفت ایران را جبران کرد و به ظاهر نیازی به نفت ایران پیدا نشد و با شکایت انگلیس به دادگاه لاهه و … برای صادرات نفت ایران مشکل ایجاد شد(بجز بحث نیاز به نفت کش و …) اما این تمام حقیقت نیست چراکه بعد از آنکه دکتر مصدق با اقتدار تمام در دادگاه لاهه توانست انگلیس را شکست دهد عملاً مشکلی بر سر راه صادرات نفت ایران وجود نداشت و ایران هم با اعلام تخفیف سنگین در قیمت نفت به سرعت وارد بازار جهانی شد و اعلام 50درصد تخفیف در قیمت نفت موردی نبود که شرکتهای بزرگ قادر به رقابت با آن باشند و مجبور به سازش با ایران بودند و با شروع صادرات نفت ایران به ایتالیا و شکست انگلیس در دادگاه این کشور و تکرار این مساله در ژاپن انگلیس عملاً شکست شدیدی خورده و ایران با تخفیف بالا در قیمت نفت برگ برنده را داشت که موارد متعدد صادرات نفت ایران گواه این مساله هستند و لذا گرچه در اوائل کار ایران با تحریم نفتی مواجه شد اما در اواخر کار عملاً بن بست شکسته شده و ایران به راحتی قادر به صادرات نفت خود بود که این مساله به مرور به طور قطع به پیروزی کامل ایران میانجامید و استعمارگران مجبور به سازش با ایران بودند و به همین دلیل هم بود که دست به کودتا زدند و به پیش بینی دکتر مصدق تنها سه ماه وقت کافی بود تا بن بست شکسته شود که متاسفانه با کودتا و خیانت شاه همه چیز خراب شد. شرح تفصیلی این موارد و سایر مطالب مربوط به نفت هم در مقاله جداگانه در این مورد آورده شده و اینجا نیازی به تکرار آن نیست.
زیرا بقول حاج محمّد نمازی (دوست و مشاور صدیق مصدّق):
«نفت را ملّی کرده ایم ولی نه توانائی اداره کردن آن را داریم، نه متخصّصین فنّی، نه نفتکش، و در فروش آن عاجزیم و باید از شوروی یا آمریکا یا انگلیس به ناچار کمک بخواهیم … (همان، ص 254، به نقل از: صفائی، ص 175).
جالب است که حاج محمد نمازی نقل قول کرده و او را دوست صدیق دکتر مصدق دانسته که از همینجا اوج دروغگوئی او روشن است و نگاه کوچکی به خاطرات غلامحسین مصدق صفحه 83 به روشنی ثابت میکند که دکتر مصدق از هنگام ورود به آمریکا نظر منفی به نمازی داشته و دعوت او را هم به مهمانی نپذیرفته و در مورد او به دکتر فاطمی و فرزندش و برخی دیگر از همراهان هشدار داده بود که مراقب او باشند و پس از کودتا هم همین نمازی مدافع قرارداد زاهدی بود که با این تفسیر معلوم است که میرفطروس باید از کسی نقل قول کند که به نفع او باشد اما اینکه او را دوست و مشاور صدیق بخواند نیز مشابه سایر مطالب نوشته او است. جالب است بدانیم که صفائی هم که میرفطروس از او نقل قول کرده یکی از به ظاهر تاریخ نویسهای دوران قبلی است (بخوانید دروغ نگاری به سان میرفطروس)که در نوشتارهایش در همان مقطع هم تحریف فراوان در مورد دکتر مصدق وجود داشته و اکنون هم باز در خط قدرت اما این بار برای آقای دکتر ولایتی وزیر خارجه سابق جمهوری اسلامی کتاب مینویسد؟!(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
حال این مساله اصلی نیست و باید دید حرف نمازی در مورد نبود متخصص و ناتوانی اداره صنعت نفت و ناتوانی از فروش تا چه حد صحیح بوده است؟
در جواب او باید گفت اولاً بر خلاف پیش بینی انگلیسی ها و امثال رزمآرا و شاه ایران توانست صنعت نفت را به راه بیندازد و سهل است در چند مورد صادرات نفت هم داشت که باید گفت علیرغم کمبود شدید متخصص فنی و … عرق ملی متخصصان ایرانی به رهبری دکتر مصدق توانست صنعت نفت را به راه اندازد و ای کاش آقای میرفطروس حتی 20درصد هم منطبق بر واقعیت مینوشت و در مورد نفتکش ها هم باید گفت صحیح است که ایران برای خرید نفت کش مشکل داشت و در آن مقطع صادرات عمده نفت باید از طریق شرکتهای بزرگ انجام میشد اما در دورۀ دوم دکتر مصدق هم قیمت کرایه نفت کش پائین آمده بود و هم به مرور ایران قادر بود نفتکش تهیه کند و گواه روشن موفقیت ایران هم صدور نفت(گرچه به مقادیر کم در شروع کار) میباشد و ایکاش محمد رضا تنها چند ماه از خیانت خودداری میکرد تا بیگانگان مجبور به توافق با ایران باشند.
این «احساسات شدید»، تعلّق خاطر مصدّق به «وجاهت ملّی» و تکیه بر «شور و احساسات قاطبهء مردم» باعث شد تا در عرصهء مذاکرات، مصدّق نتواند با دستِ باز بازی کند.
از این گذشته: او که در سال های پیش، رضاشاه، تقی زاده و رزم آرا را بخاطر انعقاد قرارداد با کمپانی های نفتی به «سازش» و «خیانت» متهم کرده بود، اینک در بیم از اتهام سازش و خیانت و آلوده شدن «وجاهت ملّیِ» خود، با بن بست مذاکرات، می کوشید مانند یک «قهرمان مظلوم» ظاهر شود. «والترز» (Walters ) – مترجمی که همراه هریمن و مک گی (Mc Ghee ) در مذاکرات با مصدّق شرکت داشت – از قول دکتر مصدّق آورده است که گفت:
– «شما متوجّه نیستید! من با بازگشتِ دست خالی از آمریکا به ایران، موضع قوی تری خواهم داشت تا با مراجعت با یک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود» (همان، صص 272-273، به نقل از: موحّد، ج 1، ص 334،)
بقول اچسن (Acheson) وزیر امورخارجه آمریکا در سفر دکتر مصدّق به واشنگتن:
«مصدّق ناآگاهانه متمایل به شکست خویش بود و این خصوصیّت روانی هنگامی بچشم می خورد که هیجانی را برای جلب حمایت از خویش بر می انگیخت و این هیجانات، خود، موجب می شدند که راه حل های عادیِ مشکلات، مسدود شوند و فقط راه حل های افراطی در برابر او قرار گیرند. بدین طریق، آزادی او در انتخاب راه حل ها، محدود می شد». (نشریهء مهرگان، شمارهء 3 – 4، ص 220)
این سخنان که دکتر مصدق عاشق وجهه ملی خود بوده و به این دلیل انعطاف نداشته و اقدام او را با خیانت رضاشاه مقایسه کردن هم بخش مهم نوشتار او است و جالب است که او هرگز در این زمینه هیچ مطلب مستندی نداشته و تنها قصد دروغنگاری دارد. در این زمینه که دکتر مصدق تا چه حد در بحث نفت انعطاف داشته در مقاله جداگانه توضیح داده شده و باز هم تاکید میگردد که در بحث درآمد اقتصادی نفت دکتر مصدق نهایت انعطاف را داشت تا جائیکه در آخرین پیشنهاد تنها مشکل باقی مانده بر سر غرامت بود که دکتر مصدق بارها خواهان مشخص شدن میزان ادعای انگلیس بود اما آنان به اتکای مهرههای داخلی خود در صدد تجدید استعمار در ایران بودند از این کار طفره میرفتند. اما برای اینکه نمونۀ روشن دیگری از دروغنگاری او را نشان دهیم به این اشاره میکنیم که این سخنان میرفطروس که اشاره به مذاکرات دکتر مصدق در آمریکا دارند به گفته خود او از بخشی از کتاب مهندس موحد آورده شدهاند اما باز به همان مثل که آوردن بخشی از حقیقت بزرگترین دروغها است بخشهائی را که به ضررش بوده حذف کرده است. اولاً در آنجا تشریح شده که دکتر مصدق و آمریکا یک پیشنهاد مشترک تهیه و به انگلیس دادند که این مساله در اولین اقدام دکتر مصدق نشان از نهایت انعطاف او داشته و همچنین ثابت کنندۀ این است که دکتر مصدق نظامات جهانی 50-50 نفت را پذیرفته و امکان اینکه منافع کمپانیهای آمریکائی هم تامین شده و در عوض ایران به استقلال و آزادی برسد وجود داشته چراکه در غیر این صورت پیشنهاد مشترک آمریکا و دکتر مصدق معنی نداشته است. ضمناً در هر حال دکتر مصدق به اصل مردم سالاری متکی بوده و هیچگاه راه مردم فریبی (پوپولیستی) برای نیات فردی را به کار نگرفت و عملی انجام نمیداد که در تاریخ به نام عاقد قراردادهای ننگین بماند و صحت هر نوشتار باید مبتنی بر تاریخ درست و دقیق باشد نه بولتن نگاری…
اما جالب است که میرفطروس مطالب صفحۀ 334 این کتاب را آورده اما جملۀ بلافاصله بعد از آن را سانسور کرده که باید گفت کل مطلب چنین است:« شما متوجّه نیستید! من با بازگشتِ دست خالی از آمریکا به ایران، موضع قوی تری خواهم داشت تا با مراجعت با یک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود و شاید به همین ملاحظه بود که وقتی خبر رد پیشنهاد از جانب بریتانیا را شنید زیاد در هم نشد و خبر را با خونسردی و متانت پذیرا گشت. او دیگر نزد وجدان خود و در برابر تاریخ حجت را تمام کرده بود و کسی نمیتوانست بگوید اگر دکتر مصدق نرمشی نشان میداد کار اختلاف تمام میشد و گرفتاریهای بعدی پیش نمیآمد»(خواب آشفته نفت/ محمد علی موحد / ج اول / چاپ اول ص334)
و در همان صفحه باز هم تاکید شده: «… با توجه به این نکات باید گفت که مصدق واقعاً دل و جرات عجیبی نشان داده و از خود گذشتگی و فدارکاری را به نهایت رسانیده و این نشانی از فضیلت و خلوص نیت اوست که در آمریکا هر تیر را که در اختیار داشت در کمان نهاده و برای نجات از بن بست و ختم غائله و راه انداختن مجدد نفت تا این اندازه پیش رفت و اگر لجاجت بریتانیا نبود که به هیچ قمیت حاضر به کنار آمدن با دکتر مصدق نبود و پیشنهاد آمریکا به توافق قطعی میانجامید بیمصدق در بازگشت به ایران آماج اتهامات ناجوانمردانه بی حد و حصر قرار میگرفت. »
حال اوج دروغ و نیرنگ این مدعی تاریخ نگاری را بنگرید که حتی برای ظاهر سازی هم مطالب یک صفحه را به طور کامل نقل نمیکند و سهل است حتی جملات بعدی را هم حذف میکند؟؟!!!
و بعد پهلویچیها میگویند چرا کسی به فطروس جواب نمیدهد؟
گوئی اگر یکی دیگر از حقوق بگیران رضا پهلوی فردا مدعی شود زلزلۀ بم هم تقصیر دکتر مصدق بوده ملیون باید کلی وقت برای پاسخگوئی صرف کنند؟؟!!!
و در مورد سخن آچسن هم البته نگارنده چنان سندی را ندیده و مطلب یک نشریه نمیتواند مورد استناد قرار گیرد اما در بدترین حالت باید گفت که در زمان خود آچسن توافق اولیه دکتر مصدق و آمریکا صورت گرفته و طرح مشترک هم ارائه شد و حتی در دورۀ او در مورد بحث غرامت هم حدود 500 میلیون دلار غرامت در نظر گرفته شد که با این تفسیر این مطلب بینیاز از بحث است و بر خلاف این دروغ پراکنی های میرفطروس باید گفت که دکتر مصدق تمام تلاش خود را برای حل مشکل به کار بسته و به شدت هم از آبروی خود مایه گذاشته بود تا جائیکه به گفته همین کتابی که مرجع فطروس است ممکن بود آماج تهمتهای فراوان قرار گیرد و به قولی راه حلی را که 10درصد هم امکان موفقیت داشت امتحان کرده بود اما اینکه بر سر استقلال ایران معامله کند هرگز کار او نبوده و از هیچ ملی گرای دیگری هم بر نخواهد آمد و این کار تنها از برخی هم پالکیهای قدیمی آقای میرفطروس در حزب توده و یا اربابان جدید پهلوی چی او بر خواهد آمد.
ضمنا توجه شود که وقتی در اولین گام و در اولین پیشنهاد مشترک دکتر مصدق با آمریکا به توافق رسیده بود شرایط میزان انعطاف دکتر مصدق تا به آخر کار کاملاً روشن است.
این «احساسات شدید»، تعلّق خاطر مصدّق به «وجاهت ملّی» و تکیه بر «شور و احساسات قاطبهء مردم» باعث شد تا در عرصهء مذاکرات، مصدّق نتواند با دستِ باز بازی کند.
این هم باز تکرار مکررات فطروس است که گوئی دکتر مصدق با حل مساله نفت روسفیدتر نبود و خواهان پیروزی نبوده که بارها تکرار و پاسخ داده شده و باز هم بدان اشاره خواهد شد و در رد آن همین بس که دکتر مصدق تنها از مدعی غرامت خواهان مشخص شدن مقدار آن بود ولی حریف به دلیل تمایل برای بازگرداندن استعمار به ایران حتی رقم ادعائی خود را هم مشخص نمیکرد.
پس از ماه ها جدال و شعار و عَصَبیّت سیاسی، مصدّق با بازگشت از سفر آمریکا به این واقعیت تلخ رسید که پندار او و همکارانش، همه، نادرست بوده، چنانکه چند روز بعد در مجلس اعلام کرد: « … ما نمی بایست تصوّر کنیم عایدات نفت داریم … ، باید بگوئیم این مملکت، نفت ندارد».
آری صحیح است و به قولی آفتاب آمد دلیل آفتاب… و او برای استقلال ایران حاضر بود از کل درآمد نفت هم صرف نظر کند چه رسد به انعطاف در درآمد نفت اما کجای این مطلب عصبیت سیاسی است؟ غیر از این است که این مطلب از این جهت بوده که استقلال ایران حفظ شود؟ آیا این کار و اقدام بزرگ بعدی دکتر مصدق در ابتکار کم نظیر دکتر مصدق در پیاده کردن اقتصاد بدون نفت سزاوار بزرگترین ستایشها میباشد و یا سزاوار کوچک شمردن؟؟؟
بدین ترتیب: اشتباه مصدّق و یاران او در محاسبهء درآمدهای نفتی ایران و بن بست مذاکرات، باعث بروز عَصَبیّت ها و کشمکش های جدیدی گردید، در چنان شرایطی، طرح ناگهانی انجام انتخابات دورهء هفدهم توسط مصدّق، جامعه را با بحث ها و بحران های سیاسی تازه ای روبرو ساخت در حالیکه مصدّق، قبلاً گفته بود: «تا آنگاه که مسئلهء نفت حل نشود، با همین مجلس کار خواهد کرد و انتخابات را به تأخیر خواهد انداخت». بقول دکتر محمد علی موحّد: «اوج گرفتن مخالفت ها، مصدّق را به این فکر انداخت تا مخالفان دولت در مجلس، گستاخ تر نشده اند، انتخابات را عملی کند … و مجلسی یکدست تر و قوی تر از هوادارانش تشکیل دهد» (همان، ص 385، به نقل از: موحّد، ج 1، صص 387 – 389)
توجه شود که دورۀ مجلس 2 سال بوده و در آن مقطع به پایان رسیده و باید انتخابات مجد برگزار میشد و معلوم نیست مشکل کار کجا بوده و آیا برگزاری انتخابات جدید ایرادی دارد؟ به هر حال چون میرفطروس در این زمینه صریحاً انتقادی هم ندارد بحثی در آن نداریم. اما لازم به ذکر است که دروۀ دو سالۀ مجلس شانزدهم از 20/11/1328 تا 29/11/1330 ادامه یافته و کار طبق قانون به پیش رفته بود. آیا باید از دکتر مصدق توقع داشت که در آن شرایط مجلس را تعطیل و در دورۀ فترت حکومت میکرد؟
انتخابات شوم
مصدّق که خیال می کرد «70-80 نمایندهء کَت بسته را تحویل جبههء ملّی داده» (همان، ص 292، به نقل از حسین مکّی) پس از انجام انتخابات دورهء هفدهم تأکید کرد که: «اطمینان کامل دارم 80% نمایندگانی که به مجلس می روند، نمایندگان حقیقی ملّت هستند»، امّا بزودی این نمایندگان را «آلت دست مأمورین استعماری» نامید و لذا، با مخالفت روزافزون نمایندگان، تصمیم گرفت تا با انجام یک همه پرسی یا رفراندوم، ضمن انحلال مجلس شورای ملی، بر مشکلات سیاسی – اجتماعی فائق آید، چرا که به نظر مصدّق دراین زمان: «هر جا ملّت است آن جا مجلس است!».
«انتخابات دورهء هفدهم، انتخاباتی بود که هم درماندگی مصدّق را در برابر نیروهای مخالف، فاش ساخت، و هم بسیاری از سران جبهه ملّی را رو در روی هم قرار داد … شکست دکتر مصدّق در انتخابات دورهء هفدهم، ابرِ بلائی بود که از آن روز که سایهء سهمگین خود را بر سرِ او افکند، مدام باران فاجعه بر سرِ او ریخت. این انتخابات، مایهء خفّت و سرشکستگی مصدّق گردید». (همان، ص 290، به نقل از: موحّد ج 1، ص 399، ج 2، ص 886)
مانور اصلی این جماعت به در مورد اقدامات اشتباه دکتر مصدق یکی بحث عدم انعطاف در قضیه نفت و یکی هم بحث مجلس هفدهم است. مخالفان به کرات در این باره سخن پراکنی میکنند اما هرگز به این اشاره ندارند که تمام مشکل به دلیل دخالت دربار و ارتش در انتخابات بوده چنانکه به اشاره دربار یک آخوند شیعۀ درباری(سید حسن امامی امام جمعۀ تهران) از شهر سنی نشین مهاباد به نمایندگی مجلس رسیده و در سایر نقاط کشور هم همین شرایط بوده است. به واقع یکی از علتهای اصلی اقدام بعدی دکتر مصدق در درخواست اختیارات ارتش طبق قانون اساسی هم همین بوده که ارتش در کار دولت مداخله کرده و نگذاشته بود انتخابات سالم برگزار شود. خود دکتر مصدق قبلاً اظهار خوش بینی کرده بود که 80 درصد وکلا نماینده واقعی مردم باشد که بعداً بارها این گفته را اشتباه دانسته و با توجه به شدت تقلبات و مداخلات این مساله را نفی کرده بود. آری دکتر مصدق در انتخابات مجلس در برابر مخالفان درمانده شده بود اما کدام مخالفان؟؟ مردم یا ارتش و عمال استعمار و دربار که به طور غیر قانونی توسط ارتش و مالکان و … در انتخابات مداخله میکردند؟ توجه شود که قبل از انتخابات دکتر مصدق در یک مذاکره طولانی با شاه قول انتخابات آزاد را گرفته بود و به این امید انتخابات را برگزار کرده بود اما در عمل کار به جائی کشید که از یک شهر سنی نشین یک آخوند درباری شیعه به نمایندگی انتخاب شود و حتی بعدها به کمک هم پالکی هایش به ریاست مجلس هم برسد و در وصف اینکه جایگاه ملیون در آن هنگام در چه جائی بوده بهترین ملاک انتخابات آزاد تهران بود که تنها محلی بود که از قبل هم ارتش نتوانسته بود دخالت چندانی بکند و لذا به طور کامل قدرت به دست ملیون افتاد و سهل است حتی از حزب توده که بهترین تشکیلات را در تهران داشت هم یک نفر وارد مجلس نشد چه رسد به درباریان که همین نشان از جایگاه والای ملیون در بین مردم دارد اما اینکه به دلیل تقلبات گسترده اینان نتوانند کاری بکنند گناه آن بر گردن دربار خائن و متقلبان انتخابات است. میرفطروس مینویسد که مصدق خواهان آن بود که 70 -80 نماینده مجلس را کت بسته در اختیار گیرد و حال آنکه در مذاکرات مصدق با شاه تنها بحث آزادی انتخابات مورد تاکید قرار گرفته و او به حدی بر آزادی انتخابات حساس بوده که حتی تاکید کرده بود که به نام جبهه ملی هم کاندیدا معرفی نکنند تا به دلیل اینکه او رهبر جبهه ملی بوده شبهه دخالت در انتخابات نباشد و این مشکل را ملیون به این طریق حل کرده بوند که احزاب ملی کاندیدای مشترک معرفی کرده بودند و …
جالب است که میرفطروس هرگز هم اشارهای به این ندارد که در انتخابات آزاد تهران چگونه ملیون با قاطعیت تمام پیروز شدند و در عین حال بدون کمترین اشاره به تقلبات گستردۀ دربار و بیش از 50 سال قانون شکنی دو پهلوی با اعمال نفوذ در انتخابات به این اقدامات دکتر مصدق اشاره دارد گوئی اصلاً و ابداً عامل این مشکلات دخالت دربار و اقدامات غیر قانونی دربار نبوده ولی معلوم نیست گناه دکتر مصدق که خواهان انتخابات بدون تقلب بوده چیست؟ گوئی در قاموس این جماعت هم تنها کسانی به سان امامی آخوند شیعه درباری که از شهر سنی نشین مهاباد به مجلس راه یابند و با حمایت امثال خودش رئیس مجلس شوند و … و این سخنان میرفطروس فقط این را کم دارند که چند انتقاد هم از انتخابات آزاد تهران و پیروزی قدرتمند ملیون داشته باشد؟!
اختلافات موجود بین مصدّق و شاه (خصوصاً برای تصدّی وزارت جنگ)، مصدق استعفا می دهد و قوام السلطنه به نخست وزیری می رسد و سپس در یک بحران سیاسی جدید، با قیام 30 تیر 1331، بار دیگر مصدّق به حکومت باز می گردد. قیام 30 تیر و بازگشت مجدّد مصدّق به حکومت، در واقع تیری بود بر پیکر جنبش ملّی ایران، چرا که با قیام 30 تیر و بازگشت مجدّد مصدّق به حکومت، او در هیأت یک فرمانروای مطلق العنان، ماهیّت اقتدارگرا و غیر دموکراتیک خویش را آشکار ساخت، چرا که به اعتقاد او: «هیچ گونه اصلاحی ممکن نیست، مگر این که متصدّی (دکتر مصدّق) مطلقاً در کار خود، آزاد باشد» (همان، ص 299، به نقل از: موحّد، ج 2، صص 558-559)
در اینجا هم نفرت میرفطروس از اینکه برای اولین بار در دوران پهلوی قانون اساسی اجرا شده و اختیار وزارت دفاع هم به دست دولت سپرده شده به روشنی عیان است چراکه به توصیه رضاخان باید همواره اختیار ارتش در دست نوادگان او باشد تا هر زمان خواستند به راحتی دولت را با یک کودتا ساقط کنند. در اینجا باید پرسید جناب میرفطروس بارها دیده شده که ارباب جدید شما آقای رضا پهلوی بر دموکراسی و آزادی تاکید داشته و نمونه کشورهای دموکراتیک دارای سلطنت مشروطه همانند انگلیس را مثال زده اکنون از شما میپرسیم در کدام یک از این کشورها شاه یا ملکه یا … کمترین اختیاری در هر یک از وزارتخانهها و از جمله وزارت دفاع یا جنگ و … دارد؟ بهتر نبود میگفتید مشکل شما با قانون اساسی و آزادی است و باید همواره تمام قدرت کشور در دست شاه شما که فره ایزدی دارد قرار گیرد؟ خوانندگان محترم از اینجا هم باید قضاوت کنند که با چه کسی طرف هستند که از اجرای قانون و اینکه برای یک بار طبق قانون اختیار نیروهای مسلح در دست منتخب مردم قرار گرفته تا به این حد ناراحت است و سهل است که این کار را تیری به پیکر نهضت ملی میداند و حال آنکه این کار را تیری به دیکتاتوری و اقدامات غیرقانونی دربار و شاه بوده و کاملاً درست و منطقی بوده و در یک کشور اروپائی دموکراتیک اگر غیر از این باشد ابداً قابل قبول نخواهد بود و ای بسا به سرعت شاه عزل شود اما بدبختی دیکتاتوری ایرانیان مشکلی است که عامل تمام این بدبختیها است.
همچنین جالب است که او این اقدام قانونی دکتر مصدق را دارای ماهیت غیر دموکراتیک و اقتدارگرا و مطلق العنان بر میشمرد اما هرگز به این پاسخ نمیدهد چگونه در مواردی خود شاه هم به قانونی بودن آن و اینکه شاه اختیاری در امور کشور نداشته و این از حقوق هیات وزیران و نخست وزیر است تاکید کرده است؟(از جمله با تائید گزارش هیات هشت نفره گرچه بعد که امکانی برای کودتا پیدا کرد قدرت مطلق را قبضه کرده و دیکتاتوری برپا کرد) به واقع برای کسانی که به دموکراسی اعتقاد داشته باشند اگر غیر از این باشد و شاه در امور دخالت اجرائی کند ابداً قابل قبول نیست اما برای شاه پرستان باید همه چیز نزد کسی باشد که به قول این حضرات دارای «فره ایزدی» هست!! که باید پرسید آیا ملیون معتقد به دموکراسی و آزادی اصلاً چنین ارزشی برای چنین مطالبی قائل هستند که بخواهند به آن پاسخ دهند؟
در ادامه هم به جمله دکتر مصدق در مورد آزادی مطلق متصدی در امور خود اشاره دارد اما باز هم بخشی از حقیقت را آورده و به دروغگوئی تلاش دارد تا اصل مطلب را گم کند و در جواب او باید خاطر نشان ساخت که این مطلب در پاسخ آیتالله کاشانی گفته شده که به شدت به دنبال مداخله در امورد بود و این امر مورد مخالفت دکتر مصدق بود و گرچه برخی انعطافها را به اجبار داشت اما با آینده نگری خوبی که داشت دخالت روحانیون را در امور حکومتی نمیپذیرفت ولی شاه بر خلاف دکتر مصدق به کمک همین کاشانی کودتا کرد و به اینان بال و پر داد و نتیجه آن را هم به خوبی گرفت و همانا به بدترین وجهی او را سرنگون کردند. و باید از میرفطروس پرسید اگر اجرای قانون مشروطه دیکتاتوری مصدق بوده پس 25 سال قانون شکنی شاه چه چیزی بوده و باز هم این سوال وجود دارد که آیا کسی هست که کمترین اطلاعاتی از قانون اساسی مشروطه داشته باشد و چنین مطالبی بگوید و بجای محکوم کردن قانون شکنی شاه از مصدق انتقاد کند و باز هم این سوال هست که چنین کسی اصلاً ارزش پاسخ دادن دارد؟
در ادامه این مطلب هم میرفطروس به شدت از اینکه ملیون دکتر مصدق را با القابی از قبیل پیشوا و … خطاب کردهاند ابراز ناراحتی دارد اما به این توجه ندارد که اولاً خود دکتر مصدق به شدت از بت سازی پرهیز داشت چنانکه هنگامی که قرار شد از او مجسمه ساخته شود با گزنده ترین الفاظ مانع شده بود و هرگز اجازه نمیداد کسی دست او را ببوسد و در ثانی اگر این اقدام عاشقان آزادی ودموکراسی ایراد دارد پس القابی چون خدایگان که شاه به خود میداد چه تعبیری دارد؟ آیا از یاد برده که لقب محمد رضا پهلوی «خدایگان اعلیحضرت آریامهر بوده؟»
مصدّق – در آن زمان – دادن این اینگونه اختیارات «حتّی به دولت مورد اعتماد جامعه» را، «مغایر قانون و مایهء تزلزل حکومت ملّی می دانست». (همان، ص 214 به نقل از: موحّد، ج 2، ص 563).
تقاضای اختیارات فوق العاده از طرف دکتر مصدّق، آن نقطهء طغیانی بود که کاسهء صبر نمایندگان مجلس (از جمله نمایندگان جبههء ملّی) را لبریز کرد:
حسین مکّی (نمایندهء اول تهران و یارِ غارِ مصدّق) گفت: « با این وضع، از این مجلس استعفا می دهم …». و استعفای خود را روی میز تریبون گذاشت و طی مصاحبه ای مطبوعاتی، مصدّق را به هیتلر تشبیه کرد و گفت: «مصدّق، مرتکب اشتباهی می شود که زیان های فاحش و جبران ناپذیری برای ایران دارد».
حسین مکّی معتقد بود:
«منظور مصدّق، ایجاد یک حکومت دموکراتیک نبود، اختیاراتی که گرفته بود، چرچیل هم در دوران جنگ جهانی دوم نداشت» (همان، ص 310 به نقل از: مکّی، ج 1، ص 197)
در مورد اخذ اختیارات دکتر مصدق از مجلس هم باید گفت که او بودنش در نخست وزیری را منوط به اختیارات دانسته و در غیر این صورت اعلام کرده بود کنارهگیری خواهد کرد و وقتی خود مجلس با این مساله موافقت کرده بود چه جای بحث است و از این گذشته اگر غیر از بود باید بخش عمدۀ وقت دولت به مجادله با مجلس صرف میشد و بجای اقدامات مفیدی که دولت در پیاده کردن اقتصاد بدون نفت و … داشت فقط به دنبال درگیری بود که این کار دکتر مصدق با توجه به مجلس فرمایشی و متقلبانه بسیار صحیح بوده ولی از این گذشته باید خاطر نشان ساخت که حداکثر حداکثر این اختیارات و این قانونها تنها برای مدت 6 ماه و بعد نهایت یک سال بوده و پس از آن این موارد باید به تائید مجلس میرسیدند که به این لحاظ حالت آزمایشی داشتند و باید پرسید وقتی در یک مقطع بحرانی و با مشکلات شدید خارجی چنین اختیارات موقتی و آن هم با تائید خود مجلس وجود داشتند تا موارد به حالت تجربه اندوزی بررسی و آزمایش و رفع نواقص شده و در نهایت خود مجلس قانون را نهائی کند، چه ایرادی وجود داشته و آیا با توجه به تائید مجلس اینان کاسۀ داغتر از آش شده بودند؟ چه ایرادی داشت که آن همه لوایح مفید و سازنده مدتی موقتی اجرا شده و بعد باز هم به نظر مجلس میرسیدند آن هم در شرایطی که خود مجلس قبول کرده بود؟
ضمناً یک نکتۀ مضحک دیگر میرفطرس هم این است که او افراد بریده از جبهۀ ملی همانند حسین مکی را هنوز جزو نمایندگان ملی قلمداد میکند که در این صورت معلوم نیست کودتاچیان چه کسانی بودهاند؟
آنچنانکه حائری زاده ( از بنیانگذاران جبههء ملّی) در نامه ای به دبیر کُلّ سازمان ملل، دکتر مصدّق را به پایمال کردن اعلامیهء حقوق بشر متهم نمود که « هیچگونه آزادی عمل و عقیده ای برای هیچ کس باقی نگذاشته و در سایهء قدرت پلیسی و نظامی، مخالفین خود را زندانی و مطبوعات آزاد را توقیف کرده است». (5)
البته کسی که قبلهگاهش دربار باشد باید از حائری زاده کودتاچی نقل قول هم داشته باشد و کمترین اشارهای به سخن آزادی خواهان نداشته باشد اما جالب است که اینان مصدق را به نقض حقوق بشر متهم میکنند اما یادشان رفته تنها دوران آزادی و دموکراسی واقعی ایران دوران دکتر مصدق بوده و باید گفت که اگر چنان است بر دوران سراسر دیکتاتوری و استبداد شاه چه نامی باید گذارد و حتماً آن دوران را باید دوران طلائی آزادی دانست؟ ضمناً یک پرسش دیگر هم در اینجا وجود دارد و آن اینکه در دوران دکتر مصدق خائنان و منافقانی به سان حائری زاده هم این امکان را داشتند تا به دبیر کل سازمان ملل تلگراف زده و از دولت شکایت نمایند که خود این مطلب نشان از اوج آزادی بیان و عدم هراس از نظر مخالف است اما آیا در دوران قبله گاه ایشان محمد رضا پهلوی هرگز به این حد آزادی وجود داشته است؟ بد نیست کسانی که چنین مطلبی را تا این حد بزرگ میکنند اشارهای هم به دروان سیاه پهلوی داشته باشند؟؟ که در غیر این صورت نتیجه همین مطالب آقای میرفطروس خواهد بود.
حزب توده نیز ضمن اینکه مصدّق را «شعبده باز پیر» نامید و او را متهم کرد که «بساطِ رسواترین اَشکال دیکتاتوری فاشیستی را گسترده است»، پرسید:
«… آیا منطقی است که سرنوشت پانزده میلیون مردم این مملکت را به دست مردِ علیل و مستبّدی بسپاریم که خود را عقل کل و مالک جمیع فضایل و محامد می داند و برای توده های ملت، کوچک ترین ارزشی قائل نیست؟». (پوریا، ص 427).
این نیز سخن جالبی است و معلوم نیست چگونه این آقا به یاد نظرات حزب توده افتاده و از اینان نقل قول میکند حال آنکه امروزه او در یک چرخش به شدت به ظاهر ضد اینان شده و حیرت انگیز است کمترین اشارهای هم به نظرات بعدی حزب و اعضای برجسته آن ندارد که بارها به ظاهر از عدم حمایت از دکتر مصدق هم ابراز پشیمانی کرده بودند!
بدین ترتیب: بخش مهّمی از یاران معروف دکتر مصدّق (مانند مکّی، آیت الله کاشانی، نریمان، حائری زاده، مُشار، دکتر بقائی، اخگر و …) به سبب مخالفت با لایحهء اختیارات مطلقه و تمدید آن، در صف مخالفان جدّی دکتر مصدّق قرار گرفتند.
در مورد این هم باید گفت که اولاً در دورۀ اول لایحه اختیارات که از مرداد 1331 شروع شده بود چنان اختلافاتی حادی نبوده و این موارد بهانۀ بعدی به دلیل قدرتطلبی کسانی چون کاشانی بود و در ثانی این اختلافات فقط به دلیل قدرتطلبی امثال کاشانی و … بوده والا آیا شاه خوب بود که کلاً انتخابات مجلس را فرمایشی کرده و قانونگذاری را در دست خود گرفت و در ثانی همینان چه شد صبر نکردند تا کار نفت تمام شده و یا ایران به ثبات نسبی برسد و بعد مانع این اختیارات شوند؟ تاریخ نشان داد تمام این جماعت بعدها راه خیانت در پیش گرفتند و اگر دکتر مصدق به خواستههای آنها تن میداد نه تنها مخالفتی با اختیارات نداشتند سهل است میتوان گفت مدافع دیکتاتوری مصدق هم میشدند…
عجبا از جماعتی که اختیارات دارای مدت زمان محدود را مطلقه مینامند و باید پرسید آیا دروغ و نیرنگ نباید پایانی داشته باشد؟
در اینجا بخش دوم مطلب هم به پایان رسیده و به روال قبلی مشخص است که تنها روند آقای میرفطروس در این مطالب این بوده که با تمسک به هر دروغی در صدد تخطئۀ آن بزرگمرد باشد و با جو سازی دروغین حقایق را مخفی کند چنانکه حتی از آوردن چند جمله اول یک مطلب و حذف بقیه جملات هم ابائی ندارد و روند او مشابه کسی است که مثلا در جائی نوشته شده باشد (هرگز نمیتوان گفت دکتر مصدق خیانت کرده ) اما او بخشی از مطلب را حذف کرده و فقط این را که (دکتر مصدق خیانت کرده) را با ذکر صفحه نقل کند و البته هدف این مطلب هم کاملاً مشخص است و آن این است که در صدد تطهیر پهلوی باشد و اقدام قانونی دکتر مصدق را تخطئه کند و با وقاهت تمام حتی نامی هم از غیرقانونی بودنسالها دخالت شاه در امور ارتش نمیبرد اما اینکه برای یک بار به همت ملیون و دکتر مصدق قانون اجرا شده و اختیار ارتش در دست دولت قرار گرفته را تیری بر پیکر نهضت ملی میخواند.
در فرصت بعدی باز هم بقیه بخشهای این کتاب بررسی خواهند شد اما باز هم تکرار میشود که سبک بقیه مطالب هم دقیقاً همین است و اگر نبود یک سری دلایل خاص نگارنده هرگز این همه تایپ و وقت گذاشت برای اینکه دروغها نشان داده شوند ارزش اقدام نداشتند اما به مرور باز هم به هیمن سبک اقدام خواهد شد و باز هم تاکید میگردد که متاسفانه مطلب او در مورد دکتر مصدق حتی از 20درصد حقیقت تاریخی هم برخوردار نیست و پاسخ دادن به آن بسیار راحت و تنها ذکر وقایع تاریخ است و هر کس کمترین اطلاعاتی هم از تاریخ معاصر داشته باشد به راحتی به این مساله پی خواهد برد اما حقیقتاً تایپ و منظم کردن آن زمان بر و بسیار بسیار بی ارزش و هدر دادن نیرو میباشد.
پایان بخش دوم
منبع: گویا نیوز