پس از آن با خود فکر کردم و پارامتر های زیادی را در نظر گرفتم. در ضمن با دوستان همبندی نیز مشورت کردم. به این جمعبندی رسیدم که این نظر مادر و سایر اعضای خانواده را بپذیرم. در مورد دلایل آن فعلا چیزی نمی گویم.
بر همین اساس دیداری با یکی از مسئولین پرونده ام از اطلاعات در بند امنیتی-8- رجایی شهر داشتم. در واقع آنها این دیدار را ترتیب دادند.
شاید حدود یک ماه بعد، جلسه ی دوم با یکی از امنیتی ها که احتمالا مسئولیت بالاتری داشت در همان محل داشتیم. ایشان ضمن تاکید بر سکوت، شرط عدم دید و بازدید با سیاسیون را اضافه کرد. گفتم در صحبت اول فقط عدم فعالیت و مصاحبه مطرح بود این شرط جدید است. گفت آن همکارمان شاید فراموش کرده بوده. این مسئله برای ما اهمیت دارد. گفتم اگر این گونه است 6 ماه دیگر صبر می کنم تا انتخابات ریاست جمهوری برگزار شود و پس از آن به مرخصی می روم. آن مسئول گفت خوب اگر این جور می خواهید اشکال ندارد. ولی همکار ایشان اعتراض کرد و گفت ما نمی توانیم برای مادر ایشان پاسخی داشته باشیم و به او بگوییم تا 6 ماه دیگر صبر کن. راستش به وضعیت روحی و جسمی مادرم و انتظار ایجاد شده در خانواده اندیشیدم و گفتم ایرادی نیست، می پذیرم.
اینک چند ماه از آن روز می گذرد. من همواره گمان می کردم که انتخابات ریاست جمهوری به هر دلیل فصل نوینی برای ادامه ی فعالیت ها و به ویژه آزادی زندانیان سیاسی است. (در مورد تدبیر خامنه ای کمتر اندیشه کرده بودم. به تحریم قدرتمند یا تغییر جدی در شرایط می اندیشیدم. این جا لازم می دانم به خامنه ای از بابت تدبیری که اندیشید شادباش بگویم ،هر چند خود را در این نبرد بازنده بدانم.) در این مدت نه یک کلمه حرف زدم و نه برنامه ی دیدار با دوستان را به جریان انداختم. البته جسته گریخته برخی را زیارت کردم.در انتظار گشایش و آزادی خود و دوستان بودم.
تنها فعالیت من از طریق همین پست هایی بود که گاهی در این فضای محدود مجازی می گذاشتم. البته از بابت این پست ها نیز بارها همان دوستان امنیتی مسئول پرونده و مرخصی مشروط من، با من تماس گرفته و اگر چه با رعایت ادب و احترام اما یادآوری کردند که من زندانی هستم و با آن ها اخلاقا حرف زده ام و خوب است که شرایط خانواده را نیز در نظر بگیرم. هیچ گاه تهدید نکردند اما همین یادآوری ها از هر تهدید برای من سنگین تر است. برای این که من زبان تهدید را نمی فهمم اما در برابر این زبان،که زبان دیگری است ضعف دارم.
در هر حال انتخابات ریاست جمهوری هم آمد و رفت و به قول روحانی با تدبیر رهبر موجب شد تا شبهات انتخابات پیشین در نظر جهانیان شسته شود!؟ اما برای من و دوستان زندانی ام هیچ تغییری ایجاد نشد. جز این که امروز صبح برای چندمین بار، من در برابر تماس تلفنی نیروی امنیتی مسئول پرونده ام که در مورد تند شدن لحنم در پست های اینترنتی ام تذکر داد، هیچ پاسخی نداشتم. تنها چیزی که گفتم این بود که در زندان که بودم تند تر می نوشتم و این مطالب را هم اگر ننویسم بهتر است برگردم زندان. یادآور شدم که مصاحبه ای نکرده ام، دیدار تشکیلاتی نداشته ام و در مورد رهبرشان نیز حرفی نزده ام.
دوستان گرامی، من نه از زندان می ترسم و نه ماجراجویم و نه آدم پیچیده و مکاری مثل این جماعت هزار رنگ که خود می بینید که چگونه مثل روز روشن دروغ می گویند و نام آن را سیاستمداری و مدبر بودن می گذارند، هستم. من آدمی هستم که حتا در برابر بازجو و زندان بان خودم هم شرمنده می شوم. نه اهل نیرنگ هستم و نه اهل ترس و نه اهل ملاحظه کاری. همه ی آن کسانی که از نزدیک با من آشنا هستند،اخلاق من را می شناسند.
چند باری تصمیم گرفتم که برگردم زندان و خودم را از این زندان جدید راحت کنم اما به هر دلیل نتوانسته ام. آدمی هم نیستم که فورا یک بهانه ای بتراشم و بگویم شنیدم که قرار است ترور شوم، پس از مملکت بزنم بیرون. نتیجه ی پس از انتخابات را نیز خود می بینید که فقط باید بگویم: ای رای دهندگان به روحانی متشکرم!؟
با چنین شرایطی که نه می توانم حرف بزنم و نه اهل فرار از کشور هستم و نه می توانم پا روی خواسته ی مادر و خانواده و حتا دوستان و هواداران بگذارم و خودم را به رجایی شهر معرفی کنم که اطمینان دارم در صورت معرفی حتا من را نمی پذیرند، چه باید بکنم؟ در وضعیتی که هم میهن بهایی ام را می کشند و این ریاکاران هزار چهره، یک کلام حرف نمی زنند چه باید بکنم؟
در حالی که می بینم مردم در فقر و تنگدستی زندگی می کنند، اما حتا نمی توانم حرف بزنم و درد آن ها را فریاد کنم ،چه باید بکنم؟در شرایطی که می بینم عده ای پول این ملت بیچاره را در سوریه هزینه می کنند و من به جنگ افروزی آن ها اعتراض می کنم و آن ها من را به خفه شدن فرا می خوانند چه باید بگویم؟ در شرایطی که آنها ستار آزادی را در زندان کشتند اما من حتا نتوانستم به مادر او سر بزنم، چه باید بکنم؟
با این شرایط حاکم و با این چند دستگی، هیچ کاری از من و امثال من ساخته نیست. مگر همین ها نبودند که موسوی و کروبی و رهنورد را فرستادند به حصر خانگی و پشت آن ها را خالی کردند؟
در وضعیت فعلی من باید ابتدا به خودم بباورانم که یک زندانی ام و در این مملکت حق حرف زدن ندارم و با آمدن دولتی که تدبیر و امیدش خوانده اند تا خود و مردم را گول بزنند که نمی توانند بزنند، باید ساکت باشم.
بنابراین از امروز تا وقتی که این شرایط حاکم باشد من از گذاشتن هر پست سیاسی در صفحه ی فیسبوکم خودداری می ورزم و در انتظار می مانم تا حکم زندانم که حدود چهار سال و نیم دیگر از آن مانده، به اتمام برسد یا شرایط تغییر کند. چرا باید اینقدر اعضای خانواده و دوستان و حتا این تیم امنیتی مسئول مرخصی ام ،را آزار بدهم.
ای دنیا و ای وجدان های بیدار در همه جا بدانید که در ایران خفقان است و روزنامه نگار و مبارز سیاسی چون من حتا امکان حرف زندن ندارد و رییس تشخیص مصلحتش نیز که حرف می زند ،مجبور می شود حرف خود را پس بگیرد تا کمتر مورد حمله اش قرار بدهند. غیر از این هر کس در هر جا به شما چیزی گفت یا دروغ می گوید یا می خواهد فریبتان بدهد. گول نخورید. فعلا در حال ارسال نان و آرد این ملت برای بشار اسد و حامیان تروریستی اش هستند و این در حالی است که ملت به این نان بیش از همه احتیاج دارند. .زندان و شکنجه و سلول انفرادی اینقدر آزارم نمی دهد که ریاکاری و درغگویی این جماعت و ساده اندیشی برخی، آزارم می دهد.
بدرود.
زندانی سیاسی/ حشمت اله طبرزدی/19 شهریور/1392/خورشیدی.