۱۳۹۲/۰۷/۰۵-یونس پارسا بناب: سرمایه داری در اوان شکلگیری و رشد خود در قرن شانزدهم فقط یک ساختار و نحوه تولید اقتصادی بود که در شمال غربی اروپا ( کشورهای واقع در سواحل اقیانوس اطلس – انگلستان و هلند و سپس فرانسه ) پدید آمد این پدیده در طول نزدیک به پانصد سال به تدریج ولی بطور لاینقطع به یک نظام فراگیر و حاکم جهانی با معیارها و ارزش های اجتماعی و سیاسی مختص به خود تبدیل گشت . البته این تحویل و تحول نه در یک مرحله بلکه در طول سه مرحله تاریخی سرمایه داری ( مرحله مرکانتالیستی ، مرحله صنعتی – رقابتی و مرحله انحصاری – امپریالیستی ) که هر یک به فازهای مشخص تاریخی تقسیم می گردند ، به وقوع پیوست . در مسیر مراحل سه گانه تکاملش روند حرکت سرمایه ( گلوبالیزاسیون = جهانی گرائی ) پیوسته با پدیده پولاریزاسیون ( شکاف بندی = قطب بندی ) عجین گشت . پولاریزاسیون منبعث از منطق حاکم بر حرکت سرمایه ( کسب سود بیشتر در جهت انباشت بیشتر سرمایه ) نظام جهانی را به دو بخش نابرابر ولی لازم و ملزوم و مکمل هم – کشورها و مناطق مسلط مرکز و کشورها و مناطق دربند پیرامونی – تقسیم کرد . این شکاف و قطب بندی که از اوان تاریخ تکامل سرمایه داری شکل گرفته و رشد یافته بود در مرحله انحصاری – امپریالیستی سرمایه داری تعمیق بیشتر یافته و ابعاد و اندازه اش بویژه در چهل سال گذشته ( از آغاز بحران ساختاری نظام در سال 1973 تاکنون ) افزایش یافت . زیرا منطق انباشت سرمایه هرگز به کشورها و مناطق پیرامونی نمیتوانست فرصت و اجازه کچ – آپ ( رسیدن به کشورهای مرکز ) را بدهد . حتی اگر روزگاری در گذشته امکان این کچ آپ ها در دوره های پیشین سرمایه داری وجود داشته ، امروز در دنیای معاصر سرمایه داری واقعا موجود این امکان بویژه در فاز فعلی گلوبالیزاسیون ( بازار آزاد نئولیبرالی = امپریالیسم دسته جمعی سه سره ) به هیچ وجه نمی تواند به وقوع بپیوندد .
پس اگر برفرض محال در گذشته سرمایه داری می توانست بدون امپریالیسم به موجودیت خود در کشور و حتی منطقه ای ادامه دهد ، امروز واضح است که اولی ( سرمایه داری ) بدون دومی( امپریالیسم )نمی تواند به موجودیت خود دوام بخشد . ولی باید به این نکته تاریخی اشاره کرد که چون در جریان تاریخ ، مدل ، شکل و شمایل امپریالیسم دستخوش تغییر قرار گرفته در نتیجه ویژگی ها و خصلت ارتباطات بین مرکزهای مسلط و پیرامونی های در بند نیز متقابلا دستخوش گاها اساسی قرار گرفته اند . توضیح اینکه چون در طول تاریخ توده های وسیعی از مردم بویژه در کشورها و مناطق پیرامونی ، بالاخره این شکاف بندی بین فقر و ثروت را نپذیرفته و دست به مقاومت و مبارزه زدند سرمایه داری مجبور گشت که در مراحل تاریخی متعددی بعد از عقب نشینی ها برای اینکه خود را از بحران عبور دهد دست به تغییر و حتی دگردیسی در مدل امپریالیستی خود بزند .
شکل و شمایل مُدل امپریالیستی در فاز فعلی گلوبالیزاسیون همانا امپریالیسم دسته جمعی سه سره ( آمریکا ، اتحادیه اروپا و ژاپن ) است که پیشینه شکلگیری و رشد آن به سال های بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم می رسد . در آن سال ها اولین موج بیداری و رهائی در کشورهای دربند پیرامونی که به خاطر اشتعال جنگ جهانی دوم موقتا قطع گشته بود ، دوباره از سرگرفته شد . بدون تردید پیروزی در نبرد استالینگراد در 1943 و پیروزی انقلاب چین 1949 تاثیرات چشمگیر و مهمی در روند تاریخی این موج و در گسترش آن گذاشت که نزدیک به دو دهه و نیم طول کشید . بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب چین جهانیان شاهد پیروزی مردم اندونزی در کسب استقلال ( 1950 ) و پیروزی مردم ایران در ملی کردن صنعت نفت ( 1950 – 1953 ) گشتند . گسترش امواج قیام ها در کشورهای دربند علیه استعمارگرائی و سلطه طلبی کشورهای مرکز مسلط مرکز در آن دوره که به ” عصر باندونگ ” معروف گشت ‘ بالاخره کشورهای متعدد امپریالیستی را به یک سری عقب نشینی ها و حتی دادن امتیازات در مقابل خواسته های مردم پیرامونی وادار ساخت .
ولی این پیروزی ها و موفقیت ها به علل متعدد ( منجمله فقدان دموکراسی ، وجود تضادهای درونی و بالاخره رشد توهم کچ – آپ در درون جنبش های رهائیبخش و دولت های برآمده از آنها ) که نگارنده در مقالات متنوعی به ارزیابی آنها پرداخته است ، نتوانستند به ثمر برسند و پی آمدهای این علل و رشد آنها اجازه دادند که اکثر این کشورهای پیرامونی درهای خود را به سوی امواج فاز جدید حرکت سرمایه ( بازار آزاد نئولیبرالی ) باز کرده و لاجرم دوباره شرایط وابستگی آن کشورها را این دفعه عموما به کشورهای سه سره امپریالیسم دسته جمعی فراهم سازند .
از آغاز دهه 1970 به این سو نظام جهانی سرمایه برای اینکه این دفعه نیز بتواند خود را با موفقیت از بحرانی که دامنگیرش گشته بود عبور داده و دوباره قدرقدرتی خود را در جهان حتمیت بخشد به دو وسیله استراتژیکی متوسل گشت . این دو وسیله عبارت بودند از :
1 – تشدید روند درهم تنیده شدن مالکیت بر سرمایه همراه با کنترل بی نظیر بر حجم و حوزه های فعالیتی آن . این فاز از سرمایه داری انحصاری – مالی که تحت نام ” بازار آزاد ” نئولیبرالی معروف گشت همانا تمرکز مونوپولیستی جهانی تر و عمومی تر سرمایه داری است. منظور از واژه و انگاشت ” سرمایه داری عمومی تر ” این است که امروز به طور بی سابقه وسیعی تمام وسایل و عوامل تولیدی بخشی لایتجزا از سرمایه داری انحصاری مالی را تشکیل میدهند . به کلامی دیگر تمام سرمایه داران با اینکه در ظاهر مستقل می نمایانند ولی در واقع به عنوان پیمان کاران مونوپولی ها عمل می کنند .
2 – به موازات رشد این پدیده ( سرمایه داری عمومی تر ، جهانی تر و مالی تر گشته ) ما شاهد ادغام و درهم تنیده تر گشتن مرکزهای مسلط کشورهای آتلانتیک اروپای غربی ،کشورهای آمریکای شمالی و ژاپن در درون مثلث سه سره امپریالیستی هستیم که در راس آن آمریکا قرار دارد . شکل و شمایل این فاز از امپریالیسم که از آغاز دهه 1970 به این سو شکل گرفت بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی و بلوک شرق در سال های 1991 – 1989 و در دوره بعد از جنگ سرد از 1991 به این سو رشد یافت . ولی مدتی زیاد طول نکشید که موجودیت این فاز از امپریالیسم برای اولین بار در بیست و دو سال گذشته زیر سئوال قرار گرفته و امروز حتی احتمال پایان عمر آن در آینده نه چندان دور در فوروم های چپ رادیکال و دیگر چالشگران ضد نظام به بحث و تفحص گذاشته شده است .
زیرسئوال قرار گرفتن موقعیت امپریالیسم سه سره جهانی و حتی بحث و تفحص درباره پایان احتمالی آن به هیچ عنوان به معنی پایان سرمایه داری نیست . ولی به جرات می توان اذعان کرد که نظام جهانی سرمایه در شکل و شمایل ( مُدل ) امپریالیستی کنونی اش در بحران عمیق انفجاری قرار گرفته است . به کلامی دیگر بشریت بعد از طی قرون متمادی دوباره بر سر دو راهه خود رسیده است . راه عبور از بحران عمیق فعلی سرمایه داری و یا عبور از خود سرمایه داری ، پاسخ های متنوع و گوناگون به این پرسش ها بدون تردید به مرکز و قلب مادر بحث ها در داخل چالشگران ضد نظام جهانی سرمایه تبدیل شده است .
آنچه که مبرهن و روشن است اینست که در حال حاضر می توانیم علائم و آثار رسیدن نظام فعلی حاکم به آستانه انحطاط را در پدیده های متعددی در اکناف جهان ملاحظه کنیم . تعدادی از این علائم و آثار عبارتند از :
– افزایش و گسترش امواج متلاطم مقاومت ها و مبارزات در سراسر جهان علیه نظام حاکم و نهادهایش هم در کشورهای پیرامونی دربند جنوب و هم در کشورهای مسلط مرکز شمال
– در سراشیب سقوط قرار گرفتن ” حوزه یورو ” و کلیه ” اتحادیه اروپا “
– عروج سریع کشورها و جوامع نوظهور اقتصادی و سیاسی مقتدر مثل چین ، هندوستان ، برزیل و….. در جنوب برای اولین بار در تاریخ مدرن جهان و احتمال همکاری های نزدیک تعدادی از آنها با روسیه ” احیاء شده ” در سازمان های گروه ” همکاری شانگهای ” و ” بریکس “
– با اینکه این علائم و پدیده ها نشان می دهند که ما شاهد فرتوتی و بی ربطی سرمایه داری در فاز فعلی اش هستیم ولی راه طولانی و پر پیچ و خم را در عبور از خود سرمایه داری به ” بهار مردمی ” در مسیر خود داریم . زیرا آلترناتیو عینی که بتواند کل موجودیت نظام را بطور جدی به چالش بطلبد ، به وجود نیامده است. نیروهای چالشگر ضد نظام منجمله و بویژه چپ رادیکال در شرایط نکبت باری از آشفتگی، پراکندگی و حتی آشوب و پریشانی روزگار می گذرانند. این امر و اوضاع فلاکت بار در حال حاضر هم در سطح جهانی و بین المللی و هم در سطح منطقه ای و ملی جوّ حاکم را در سراسر جهان ( به غیر از بخشی از آمریکای لاتین ) تشکیل می دهد.
– هزینه و خطر همه جانبه فقدان یک آلترناتیو مترقی ، متحد و متشکل امروز در جهان فقط محدود به تسخیر قدرت از سوی نیروهای چالشگر ضد نظام سرمایه داری نمی شود . به نظر این نگارنده خطر اصلی و پی آمد نبود یک آلترناتیو متحد عینی از سوی چالشگران جدی نظام کنونی همانا عروج و رشد اندیش ها و جنبش های ارتجاعی فاشیستی و نیمه فاشیستی در کشورهای آمریکا و اروپا از یک سو و گسترش اندیشه ها و جنبش های ارتجاعی بنیادگرائی های متنوع دینی و مذهبی در کشورهای آسیا و آفریقا (از افغانستان ، پاکستان ، ایران و…تا مصر ، الجزایر ، لیبی ، مالی و… ) از سوی دیگر است .
– در حال حاضر نیروهای بنیادگرای اسلامی متعلق به سلفیست های “معتدل” در نبود یک آلترناتیو متحد مردمی و دموکراتیک موفق شده اند که با حمایت و همکاری مستقیم و غیر مستقیم راس نظام ( آمریکا ) و کشورهای اصلی ناتو ( انگلستان ، فرانسه ، هلند و… ) به تسخیر قدرت در کشورهای متعددی در شمال آفریقا ( مصر و تونس ) ، در شرق آفریقا ( سومالی ) و در خاورمیانه ( ترکیه ) نایل آیند . سلفیست ها با اینکه هنوز ( اوایل 2013 ) در رسیدن به هدف خود ( تسخیر قدرت ) در سوریه با ناکامی روبرو شده اند ولی بررسی شرایط رو به رشد در کشورهای خاورمیانه بزرگ و آفریقا نشان می دهد که اگر اوضاع بر این منوال پیش رود احتمال دارد که سلفیست های به اصطلاح معتدل کشورهای متعددی را در آن مناطق در تحت کنترل خود قرار دهند .
– شکست و فروپاشی جنبش های رهائیبخش ملی و سرنگونی دولت های برآمده از آنها ( از دولت مصدق در 1953 و… گرفته تا دولت های سوکارنو در اندونزی و قوام نکرومه در غنا در 1965) و متعاقبا قتل عام و تبعید و حبس رهبران و فعالین متعلق به سازمان ها و احزاب دموکراتیک ، ملی ، چپ و… خلاء سیاسی وسیعی را در جوامع این کشورها بوجود آورد که در آن ها فقط نیروهای بنیادگرائی دینی و مذهبی که از حمایت اعضای اصلی نظام جهانی سرمایه و همکاری هیئت های حاکمه کمپرادور – سکولار این کشورها برخوردار بودند ، توانستند به طور متشکل رشد کرده و با تکیه بر بازار و مسجد در بین توده های مردم وجهه پیدا کنند .
– مضافا در این دوره پر از نکبت و فلاکت که نگارنده آن را به اسم دوره بعد از عهد باندونگ ،از 1975 به این سو ، می نامم کمپرادورهای سکولار حاکم در این کشورها بعد از سرکوب سازمان های سیاسی مترقی و دموکراتیک درهای این کشورها را به سوی هجوم شرکت های فراملی نظام جهانی سرمایه باز کرده و با اتخاذ سیاست های ضد ملی و ضد توده ای کالا سازی و خصوصی سازی به تعمیق و گسترش فقر ، بی خانمانی ، و بیکاری مزمن دامن زدند .
– تشدید بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه داری و آغاز قیام ها و اعتراضات وسیع توده های مردم م قطع حمایت از کمپرادورهای سکولار به سلفیست های ” معتدل ” امکان داد که در انتخابات ” آزاد ” در این کشورها به تسخیر قدرت نایل آیند . در نتیجه امروز در پرتو پیروزی اخوان المسلمین ( سلفیست های معتدل تحت نام احزاب ” توسعه و عدالت و حزب نور ” در کشورهای ترکیه و سپس تونس ، مصر و یمن و…. مردم این کشورها خود را قله ی یک مثلثی انداخته اند که در راس آن کشورهای مسلط مرکز و در دو پایه های آن ارتشیان علیمقام در ” رقابت ” با سلفیست های “معتدل” قرار دارند .
نتیجه اینکه
1 – ما چالشگران جدی ضد نظام نباید به پدیده اخوان المسلمین ( که از سوی حامیان نظام جهانی به اسم سلفیست های ” معتدل ” در مقابل سلفیست های ” تکفیری ” و سلفیست های ” دیو بندی ” معروف هستند ) به عنوان فقط یک نیروی اسلامی نگاه کنیم . بررسی پیشینه و مواضع سیاسی و اجتماعی آنها نشان می دهد که اخوان المسلمین مثل دیگر سلفیست ها جنبش ها و سازمان های ارتجاعی هستند که با گسترش ” خیریه ها ” نه تنها هر نوع جنبش کارگری منجمله تشکیل اتحادیه های کارگری و اصل انگاشت عدالت اجتماعی را رد می کنند بلکه بسان بنیادگرایان ” بازار آزاد ” نئولیبرالیسم امر مالکیت خصوصی ( منجمله بر منابع تولیدی ) را امری مقدس می دانند . اخوان المسلمین با اینکه در گستره های تاکتیکی و استراتژی های مبارزاتی در جهت تسخیر قدرت سیاسی با دیگر سلفیست ها تفاوت دارند ولی در ارتباط با سیاست های کالا سازی ، خصوصی سازی ، ملی زدائی جملگی مقررات حاکم بر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را می پذیرند .
2 – بررسی تلاطمات جهانی در پرتو عروج بیداری ، نارضایتی ها و قیام ها بویژه در خاورمیانه بزرگ و آفریقای شمالی ، شرقی و غربی نشان می دهد که معماران نظام جهانی سرمایه و در راس آن آمریکا بر آن هستند که انواع و اقسام بنیاد گرایان دینی – مذهبی متعلق به سلفیست ها در این کشورها را جایگزین حامتی های کمپرادور و به اصطلاح سکولار خود در این کشورها سازند : سکولارهای کمپرادوری که در بویژه بیست سال گذشته هر نوع محبوبیت ، اعتبار و بالاخره مشروعیت خود را در بین توده های مردم این کشورها از دست داده اند .
3 – پر واضح است که مبارزه علیه نظام جهانی سرمایه از سوی چالشگران ضد نظام در سطح جهانی بدون مبارزه علیه بینادگرایان دینی – مذهبی اسلامی در سطح ملی و منطه ای نمی تواند به ثمر برسد . روی این اصل ، نگارنده در شماره های آینده این نشریه به تفصیل به بررسی پیشینه تاریخی ، جهان بینی و کارنامه سیاسی و اقتصادی سلفیه ( سلفیست ها ) که عمدتا ” ام الایمان ” تمام بنیادگرایان دینی – مذهبی در کشورهای خاورمیانه ( منجمله ولائی های حاکم در ایران ) هستند ، خواهد پرداخت .
منابع و مآخذ
1 – مصاحبه ماری مراد و محمد سعد با سمرامین در ” اهرام آن لاین ” در باره ” پائیز سرمایه داری ” 2 اکتبر 2012 .
2 – امانوئل والرشتاین ، ” نظام جهانی کنونی از 1789 تا 1914 ” برکلی ، 2011 ، جلد ششم .
3 – تاج الدین عبدل رحیم ، ” جهانی گرائی از منظر یک آفریقائی ” در نشریه سالانه ” جامعه ای برای توسعه جهانی ” ، 1998 .
4 – جویس چدیز ، ” در انتخابات مصر : چرائی پیروزی اسلامیست ها ؟” در نشریه ” جهان کارگران ” ، 10 دسامبر 2011 .
5 – ابراهیم کازرونی و راب پرینس ، ” بازی با آتش : بدیل سلفیستی در خاورمیانه ” ، در بلاگ راب پرینس ، 7 آوریل 2012 .