دیدیم که رسانههای مردمی مانند فیسبوک و تویتر و یوتیوب و اینترنت…. چه نقش شگفت و مهمی را در این جنبشها داشتند (و میدیدیم و میبینیم که حساسیت نیروهای سرکوب در مورد این رسانه ها در ایران و سوریه تا چه حد است و چه خشونتی با مبارزانی بکار می برند که مثلا با تلفنهای همراه خبر می دهند، تا به کجاست). سرعت عمل انقلابیون مصر و تونس و شفافی شعارها و خواسته های مردم و تبلور آن در خواست جمعی «ارحل» بود که دستگاه های جاسوسی و رسانه ای غرب را غافلگیر کرد و باعث گیجی کاملا مشهود سیاستمداران و تحلیلگران و رسانه ها، در انتخاب میان گزینۀ ادامۀ حمایت از مبارک و بن علی و یا روش دوری جستن از آنها شد. اینکه چه سرنوشتی در انتظار مردم این دو کشور میباشد هم باز کاملا بستگی پیدا میکند به اینکه این مردم در معماری سرنوشت خود و نسلهای بعدی کشورشان به خودشان به چه میزان نقش بدهند. بدون تردید، جریان آزاد اندیشه و اطلاعات، در رسانههای همگانی این کشورها، در این سرنوشت، نقشی بس حیاتی و مهم را خواهد داشت. این امر که مردم برخاسته، به چه میزان کنترل رسانههای همگانی را از دست قدرتمداران خارج و در اختیار خود و منتخبین خود گیرند، شاهرگ زندگی مردمسالاری نوزاد در این کشورها میباشد. باید توجه داشت که تدابیری که در استقرار و استمرار مردمسالاری نقش کلیدی خواهند داشت را، در زمانی که پایه های نظام جدید در این کشورها ریخته میشوند و قانون اساسی نوشته میشود، بسی سهلتر از بعد از نوشته شدن قانون اساسی و جاگیر و پاگیر شدن نمادهای قدرت میتوان در سامانۀ دولتی مطرح نموده و در نظام جدید، نهادینه کرد. در این زمان که پایه های مردمسالاری باید مستقر شوند، بریدن دست فرصت طلبان و زورپرستان از قدرت دولتی، توسط شرکت مردم در جریان مستقل اطلاعات و سیر آزاد اندیشه، بواسطۀ رسانههای همگانی مستقل و آزاد از اهمیتی حیاتی برای برپائی و پویائی مردمسالاری برخوردار است. این اهمیت در یک جریان حلقه ای حیاتی، میزان سالاری مردم را در حال و آینده، رقم میزند.
حربۀ جوسازی دولتی و پشتیبانی بی خدشۀ روشنفکران از آن، که توسط هیتلر و امثالهم دنبال شد، به نحو احسن نتیجه بخش بود و تا به امروز با موفقیت تمام بکار می رود. تفرعن و خود برتربینی صاحبان این منش و روش، خودی و بیگانه نمیشناسد. انتخابات دو دورۀ اخیر امریکا و تمهیدات آقای کارل رو مشاور بوش ِ پسر و سایر دست اندر کاران انتخابات، از تازه ترین مثالهای این بازیگری و بهتر بگوییم ســاحـری است. سحر و جادویی که به سادگی شب را روز، و روز را شب جلوه میدهد. در قرآن از سحر و ساحران بسیار سخن رفته است. وسایل ارتباط جمعی وابسته به کانونهای قدرت، سحر، و آمران و عاملان آن، ساحران عصر ما نیستند؟
از جمله روشها، اشاعه ترس و وحشت توسط پخش اکاذیب و ضد اطلاعات و اطلاعات سوء و اغراق در نکات منفی دشمن با قصد برانگیختن کینه و خشم، بزرگنمایی توانایی خصم و ایجاد اضطراب بود. در این کار، مسئولین پروپاگندا و ضد اطلاعات بریتانیا نقش مهمی داشتند که وظیفۀ خود را «هدایت فکری بقیۀ دنیا» میدانستند. آنها امریکایی ها و حتی روشنفکران امریکایی را مادون خود میدانستند و معتقد بودند که باید «روشنفکران» کشور آمریکا را خط دهی کرد که آنها به نوبۀ خود توده های مردمی را در خط فکری مطلوبشان، چون گوسفندان، هدایت کنند. دیده میشود که در گروه «روشنفکران» و «چوپانان» و «هوشمندتران» بعضی خود را «روشنفکرتر» و «چوپان تر» ( و لابد «هوشمندترین!! ) میدانند و خود را موظف میدانند ( با شعارهای تو خالی و ناشفافی چون «تکلیف شرعی» … «حفظ نظام» … « جلوگیری از پیشرفت کمونیسم»… «دموکراسی» … «حملۀ پیشگیرانه » … ) بقیۀ چوپانان را هدایت کنند.
لیپمن (Walter Lippmann 1889-1979) که فارغالتحصیلی از دانشگاه هاروارد را یدک میکشید، از جمله روشنفکران دوران ویلسن و حامی روشهای این رئیس جمهور بود. او از بنیان-گذاران «انجمن سوسیالیست هاروارد» بود و «ماهنامۀ هاروارد» را در دست داشت. در سال 1914 او از بنیان-گذاران مجلۀ نیو ریپابلیک (New Republic) بود که در انتخاب مجدد ویلسن به ریاست جمهوری آمریکا نقش داشت و در این اثنا، او با نزدیکترین مشاورین ویلسن، کلنل هاوس (Colonel House) مرتبط شد. گرچه ابتدا لیپمن صلح دوست و ضد جنگ بود، ولی بعدا توسط کلنل هاوس و دیگران تغییر نظر داد و بر این عقیده شد که به جنگ به عنوان «وسیله ای برای دستیابی به ارزشهای آزادیخواهانه» بنگرد. با توجه به کانالیزه بودن جریان اطلاعات و تفکر، این نگرش توسط لیپمن باعث شد که لیبرالهای میانه رو دیگر هم به حمایت از جنگ بــشتابند. خط دهی در جامعه از رده های بالاتر اجتماعی و فرهنگی و از «چوپانترها» به «گوسفندترها» تلقین میشود. در سال 1917 لیپمن توسط ویلسن رسما به سمت همیار وزیر جنگ منصوب شد. او فعالانه در پروپاگندای دولتی نقش داشت و آن را «انقلابی در هنر دموکراسی» میخواند که مـیتواند در مردم «خلق ِ رضایت» کند! او این مشی را نه تنها پسندیده، بلکه لازم میدانست. نظام ارزشی و فکر ِ راهبر ِ خدای گون، زمان و مکان نمیشناسد. تفرعن ِ وی تراوشات فکریاش را تا آنجا منقوش میکرد که میگفت: «افکار عمومی به خیر و صلاح جمعی خود واقف نیستند» و «یک طبقۀ خاص ِ مردان مسئول» باید مسائل را تجزیه و تحلیل کرده و نتیجه را به «کلۀ گیج» مردم عادی فرو کنند. از دید او این «خیل ِ منگ» نه حتی نقش شرکت کننده که فقط نقش «مشاهده گر» را دارند. ای عجب که در آن سر دنیا و در آن سر طیف فکری، لنین و استالین هم همین نظر را داشتند! آیا این به دلیل یکسان بودن پایهایِ این دو «ایدئولژی قرن» نیست؟ هر دو در پرستیدن بت قدرت، هم داستان نبودند؟ عجیب نیست که باورمندان به تعادل قوا، در صورت منفعل نشدن و از گود کناره نگرفتن، به تکرار، جبهه عوض میکنند.
لیپمن بعدها از نتایج جنگ ناخشنود شد و در سال 1919 از رئیس جمهور ویلسن، دوری گزید و در مجلۀ نیو ریپابلیک خود، در جهت دادن افکار عمومی در مخالفت با ویلسن و معاهدۀ ورسای کوشید. ولی اکثرا با امکانات رسانهایِ غالبی که گروه مسلط ِ قدرت پرست در اختیار دارند، افرادِ بریده از جریان غالب، یا کاملا طرد و منزوی میشوند و صدایشان از نفس می افتد و به گوشی نمیرسد و یا به آنها برچسبهای مختلف زده و آنها را به غل و زنجیر و زندان میکشند. و یا توسط چرخ ِ خشن ِ خشونت، کشته و ناپدید و حذف میگردند. ولی تاثیر ضد اطلاعات ِ جا افتاده، چون شستشوی مغزی ِ موثری، تا سالها در اذهان باقی میماند. مثلا امروز، بعد از گذشت چند دهه از پایان جنگ ویتنام، هنوز اکثر مردم آمریکا تعداد تلفات انسانی آن جنگ را «حدود صدهزار نفر» تخمین میزنند. این در صورتی است که ارقام رسمی حدود دو میلیون و ارقام واقعی بین سه تا چهار میلیون نفر کشته را گزارش می کنند. مثالی دیگر، علیرغم چندین بار اعلام رسمی مبنی بر پیدا نشدن حتی کوچکترین مقدار اسـلحۀ کشتار جمعی در عراق، هنوز در آمریکا عدۀ کثیری بر این باورند که این تسلیحات وجود داشته و کشف شدهاند. با وجود چنین وسـیـلـهای در امریکا، دیگر چه نیاز به ساواک و واواک و کی جی بی و…… است؟ گرچه، در ایران، تمام قوا در دست قدرتپرستان و در ولی مطلقه فقیه متمرکز است، سه قوۀ «مردمسالار» دولتِ امریکا، تحت امر ولی مطلقۀ غربی، با پنبۀ قوۀ رسانههای گروهی، پیوسته سر مردم را نه تنها در امریکا که در دنیا، سالارانه میبرد!