انقلاب اسلامی در هجرت: متنی را که پیش رو دارید پاسخ آقای محمد جعفری به «نقد کتاب گروگانگیری و جانشینان انقلاب» است که دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران انتشاردادهاست اما تا امروز از انتشار پاسخ آقای جعفری به نقد منتشره خودداری کردهاست. مدیر این موسسه آقای عباس سلیمی نمین است که عضو قدیمی دفتر سیاسی سپاه در اوایل دهه 70 و سپس سردبیر هفته نامه کیهان هوایی بوده است. وی هر ساله درنمایشگاه کتاب فرانکفورت یک جای مخصوص دارد و اثار این موسسه را به صورت جزوه و سی دی می فروشد. یکی از وظایف اصلی این دفتر تهیه بولتن در باره کتاب های دگر اندیشان است. بنابر پایگاه اینترنتی موسسه تاکنون8۵ بولتن نقد و بررسی کتب تاریخی تهیه و منتشر کرده است. این بولتن ها برای مراکز مهم و شخصیت های سیاسی داخل رژیم ارسال می شود. در پایگاه اینترنتی این موسسه و در بخش مربوط به نحوه فعالیت این موسسه چنین آمده است: “دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران» فعالیت خود را از آبان ماه سال 80 آغاز کرد. انگیزه اصلی تأسیس این دفتر، تحقیق و پژوهش در زمینه تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی از آغاز نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی تا زمان حاضر بوده است” رک: http://www.cscih.ir/index.php?action=show_news_list&news_type=74 (قابل دسترسی در تاریخ 21 فروردین)
اگر این پاسخ سانسور شدهاست بخاطر ترس بیمارگونه دستگاه ولایت مطلقه فقیه از آگاهی نسل امروز از علل وضعیتی است که اینک کشور در آناست.عنوان را از بیانیه الجزایر تا بیانیه سیاسی ژنو قرارداده ایم، زیرا گروگانگیری نیز در شکست پایان یافت و قرارداد الجزایر، بیانیه خوانده شد و رجائی، نخست وزیر وقت گفت: «ما موفق شدیم بزرگ ترین مسئله تاریخی را حل کنیم». از راه اتفاق نیست که توافقنامه ژنو را هم نخست پیروزی قرن خواندند و سپس «بیانیه سیاسی» .
بسمه تعالی
جناب اقای علی عرب،
با سلام و آرزوی سلامتی و بهروزی
ضمن سپاس مجدد از ارسال متن نقد و بررسی کتاب گروگانگیری و جانشینان انقلاب، اثر اینجانب که در سال 1386 از سوی انتشارات برزاوند در آلمان منتشر شده است، در پیوست
همین ایمیل لطفاً پاسخ تفصیلی اینجانب به نقد مزبور را که به صورت پی دی اف است ملاحظه فرمایید. من مطالب نقد را با دقت و وسواس خوانده و هر جا که نیاز به روشنگری بیشتر داشته است مطالب و اسناد تازه ای را نیز همراه کرده ام. امیدوارم هم کتاب و هم نقدها و پاسخ ها مورد رضایت حق بوده باشد و خداوند به همه ما راست راه حق مداری و عمل صالح توام با بصیرت را عطا کند.
شاید هیچ نیازی به تکرار نیست، هدف من در کتاب و نیز پاسخی که هم اینک ملاحظه می کنید ادای دین به حقوق تاریخی ملت و میهنم در پاسداری از آرمانهای بزرگترین انقلاب کلاسیک جهان معاصر، انقلاب 57 ملت ایران، بوده و هست. از خداوند منان برای خودم و همه هموطنان وطندوستم توفیق همراهی با آرمانهای بزرگ و انسانی انقلاب 57، که همانا آزادی و استقلال ایران و ایرانی و دین اسلام و مکتب اهل بیت به مثابه زبان و بیان این دو ارزش مطلق بوده است، خواهانم.
ضمناً با توجه با این که متن نقد وبررسی دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران هم در قالب سی دی، هم به شکل کتابچه و هم به صورت متن اینترنتی در وبسایت رسمی دفتر، نشر عمومی یافته است امیدوارم بر مبنای موازین حقوق دینی و عرفی (در این جا قانون مطبوعات) این حق را به من بدهید که در اسرع وقت شاهد نشر این پاسخ در وب سایت دفتر و نیز رساندن آن به نظر همه کسانی که متن نقد وبررسی دفتر را مستقیماً از سوی مسئولان دفتر دریافت کرده اند (مانند مسئولان سیاسی و…) باشم. زیرا از ما که خود را پیروان دین حق می دانیم انتظاری جز حق محوری نمی رود.
با بهترین احترامات
محمد جعفری
لندن، 22 اردیبهشت ماه 1387
پاسخ به نقد دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران به مدیریت آقای عباس سلیمی نمین در باره کتاب گروگانگیری و جانشینان انقلاب
محمد جعفری، لندن 20 اردیبهشت 1387
فهرست مطالب
بخش اول: نکات مقدماتی 3
بخش دوم: بررسی تفصیلی نقد 5
1. موضوع خانم ابتکار 5
2. تاریخ روزنامه انقلاب اسلامی و نسبت آن با مجاهدین خلق 7
3. گروگانگیری و ربط آن به کودتای 28 مرداد 8
4. معرفی روزنامه انقلاب اسلامی 9
5. اقدامات بنی صدر در وزارت خارجه 10
6. به نمایندگی از بنی صدر در سفارت 10
7. رویکرد بنی صدر در حل مسأله گروگانگیری 10
8. بنی صدر و سقوط دولت موقت 11
9. دانشجویان و اسناد سفارت 13
10. اسناد سفارت در باره بنی صدر 16
11. جریان سعادتی و کمیته انقلاب مستقر در سفارت 19
12. آقای بهشتی و تز دیکتاتوری صلحا 20
13. حقوق انسان نزد آقای خمینی 20
14- روابط خارجی و انزوا 20
15. قرارداد الجزایر 21
16. سلطه پذیر کیست؟ 22
17. گروگانکیری و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران 24
18. دولت و سند افتخار؟ 25
بنام آنکه هستی نام از او یافت
دوستان عزیز پژوهشگر مسائل تاریخ معاصر ایران،
دوستداران و علاقمندان به سرنوشت خود و میهن عزیزمان ایران و آنچه برآن رفته است،
و همه خوانندگانی که به نحوی کتاب “گروگان گیری و جانشینان انقلاب” را مطالعه فرموده اند؛
با سلام و آرزوی سلامتی و موفقیت
به عرض می رساند که چندی پیش دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران که موسسه ای حکومتی است به نقد کتاب “گروگان گیری و جانشینان انقلاب” اثر این جانب که در بهمن ماه 1386 از سوی انتشارات برزاوند در آلمان منتشر شده است همت گماشته است. این توجه به نوبه خود در خور تقدیر است. بی تردید پدیده انقلاب 57 ملت ایران و به ویژه تحولات سالهای اولیه آن که به بازسازی استبداد انجامید آنقدر حیاتی است که هرچه در این باره بیان شود جای سپاس دارد. هرچند در همین جا، به عنوان یک امر کلی، نباید از نظر دور داشت که مؤسسات حکومتی ای که برای مطالعه تاریخ معاصر در کشورهائی همچون ایران امروز که در آنها آزادی بیان مخالفان پاسداری نمی شود، تاسیس شده اند، وظیفه اشان غالباً تدوین تاریخ باب طبع و ذائقۀ منبع ارتزاق آنهاست و از این رو در تحلیل نقد آنان نمی توان از این کارکردها صرف نظر کرد. افزون بر این، در کارهای این چنینی از سوی موسسات دولتی تاریخ نویسی، بر اثر نداشتن اهداف آزادیخواهانه و حقیقت جویانه، متاسفانه انواع تحریف های آگاهانه و یا غیر آگاهانه به هدف توجیه سازی برای عمل حاکمان و قدرتمداران موجود، حقیقت را فدای مصلحت کردن، نیمی از راست را گفتن ونیمی دیگر را نگفتن یا حذف کردن و به ویژه کم حوصلگی و بی دقتی رخ می دهد. به هر حال، اینجانب به احترام خوانندگان کتاب گروگانگیری بر خود فرض دانستم که بر مبنای نقد دفتر مطالعات تاریخ ایران نکات توضیحی و روشنگر دیگری را حضور شما وناقد و یا ناقدین محترم برسانم تا هم به وظیفۀ دینی و اخلاقی خود در جستجوی حقیقت عمل کرده باشم و هم امیدوارم در سایه این نقدها موضوعی به این سرنوشت سازی تا حد امکان روشنائی لازم را بیابد.
بخش اول: نکات مقدماتی
آنچه را که ناقد و یا ناقدین محترم، به عنوان نقد آورده اند، اینجانب به باور خودم با صداقت تمام و به تفصیل و روشنی، در فصول مختلف کتاب آورده ام و خوانندگان را به مطالعه متن کتاب ارجاع می دهم. با این وجود لازم می بینم که قبل از ورود به اصل نقد چند نکته قابل ذکر را عرض کنم:
1. کوشش من در تمام کتب منتشره و از جمله کتاب “گروگان گیری و جانشینان انقلاب” بر این بوده و هست که تا جای ممکن آنچه بر مام میهن رفته است و من به نحوی در آن شرکت داشته، شاهد و ناظربوده، و یا توانسته ام به طرق مختلف به تحقیق در مورد آنها بپردازم را برای نسل حاضر و نسلهای آینده کشور بمنظو تجربه شخصی و تحقیقی گزارش کنم و در این رابطه هیچگاه مدعی وحی منزل نبوده ام که این است و جز این نیست با این وجود این نکته را همیشه درمدّ نظر داشته و دارم که حقیقت را به مسلخ مصلحت خود و یا دیگران نکشم. قضاوت درستی و نادرستی آن نیز بعهده ملت ایران، خوانندگان محترم، نسلهای آیندۀ کشور و همه انسانهای بیطرف است و نه من. این قلم هرگز مدعی نیست توانسته است هرآنچه واقعیت بوده است را عیناً گزارش کند زیرا چنین چیزی کار یک نفر نیست، اما خدا را شاهد می گیرد که در این کار به قصد قربت عمل کرده است و هدفی جز خدمت به وطن و دغدغه ای جز پاسداری از حقوق ملی در سر نداشته و ندارد.
2. اگر هدف از نقد کتاب گروگانکیری دستیابی به حقیقت برای خود و خوانندگان نقد بود، لازم می بود که به هسته مرکزی کتاب که در فصول ششم، هفتم و هشتم آمده است توجه می کردند نه جزئیات و حواشی و این که فلانی در مورد فلانی حرف دیگری زده است. بهتر بود ناقد یا ناقدان محترم به محور اصلی کتاب توجه می کردند؛ یعنی به نتیجه نهائی عمل گروگانگیری و چگونگی حل و فصل آن. اکنون نیز به این دفتر محترم توصیه میکنم که بدون هر گونه نگرشی بدین موضوع اساسی بپردازید و از خدا یاری طلبید تا حقیقت آنگونه که اتفاق افتاده است خودش را نشان دهد.
3. ناقد و یا ناقدین محترم برای نشان دادن درستی کار خود ابتداء، از هر فصلی از کتاب قسمتی را که به موضوع اصلی ارتباط چندانی ندارد نقل کرده و سپس ساختمان نقد خود را بر آن بنا کرده است و این برای من قابل تحسین است که ناقد یا ناقدان محترم بیشربه موضوع حاشیه ای پرداخته و نه به اصل کتاب و این نوع نقد نشانگر این است که ناقد و یا ناقدین محترم در اصل مطلب که چه خسارت جبران ناپذیر عظیم از ناحیه گروگان گیری به کشور وارد آمده است با نویسنده هم عقیده است.
ناقد و یا ناقدین محترم، با توجه به زاویه دید خود بعضی از اتهامات را به نویسنده وارد کرده است که حتی از زاویه شخصی خود آنان نیز نادرست بنظر می آید. از جمله اینکه نویسنده با آقای خمینی و یا…ضدیت دارد. زندگی من از دوران جوانی تا به امروز بر همۀ کسانی که بخواهند بدانند روشن است و همه اش هم الان روی کاغذ نوشته شده است. سرنوشت من مانند زندگی آن دسته از کسان نیست که بعد از پیروزی انقلاب ره صد ساله را یکشبه طی کردند و به خدمت قدرت و میوه چینی انقلاب همت گماشتند. تاریخ فعالیتهای سیاسی من در قبل از انقلاب و روش زندگیم گواه بر این است که تا بر من مسجّل نشده بود که چسان آقای خمینی حقیقت را به مسلخ مصلحت کشاند و اسلام عدالت گستر و آزادی بخش را که به ملت ایران وعده داده بود، به دین بیان قدرت و استبداد تبدیل نکرده بود، یکی از حامیان وی بودم. و خدای را شاکرم که ذرّه ای کینه و عداوت در دلم نسبت به هیچ کسی راه نیافته است و تمام کوششم تا جائی که امکان دارد و دارم، روشن کردن رویدادها و مسائل است. البته فکر می کنم شما خود از چگونگی حقایق مطلع هستید اما چون ممکن است برخی از مسائل بدلیل گذشت زمان و یا… از یاد ها رفته باشد، شما را به فهرست مختصری، از بخش بسیارکوچکی از عملکرد آقای خمینی که در صفحۀ389-393، کتاب “تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360، آمده است حواله می دهم و امید می رود که با مطالعۀ آن شما هم در مورد آقای خمینی و اعمالش با من هم عقیده شوید. (پیوست شماره 1 )
4. کوشش کردم تا ریز و درشت مسائل در رابطه با گروگان گیری و نتایج آن را تا جای ممکن عنوان کنم و در جاهائی که شک و شبهه و سئوالی برایم مطرح شده است، بصورت سئوال مطرح کرده ام تا کسانی که از آن اطلاعی دارند و یا خود کسانی که مورد سئوال قرار گرفته اند اگر در قید حیات هستند، خود بدانها پاسخ گویند اما ناقد و یا ناقدین محترم طرح آن سئوالها را دال بر موافقت من از مطالب عنوان شده گرفته اند.
5. در بعضی از موارد که ناقد و یا ناقدین محترم مطلبی را از کتاب نقل کرده اند، به قول معروف به نقل “لای” آن بسنده کرده و ازذکر “الاّی” آن در گذشته اند که اینگونه نقل قولها، خود یکنوع تحریف به حساب می آید. انسان وقتی می گوید لا اله (“خدا نیست”) کافر است تنها هنگامی که به دنبال آن می گوید” الالله ” است که مسلمان می شود.
6. ازناقد و یا ناقدین محترم تقاضا دارم، تمام فرازهائی را که در مورد درستی عمل دانشجویان از ابتداء تا انتها آورده اند، خود یکبار دیگر آن ها را مرورنمایند. آنوقت شاید خود بتوانند اذعان کنند که دانشجویان پیروخط امام با تشکیل دولت در دولت، بجای آقای خمینی، شورای انقلاب، قوه قضائیه و دولت عمل کرده اند و در کل کشور پنداری تنها این عده قلیل دانشجوی20 تا حد اکثر 25 ساله بوده اند که عارف به سیاست جهان و بین المللی و ایران بوده و دولت موقت، دولت شورای انقلاب،ریاست جمهوری که بیش از 75 در صد ملت ایران به وی رأی داده اند و حتی آقای خمینی، عقل و درایتشان بجائی نمی رسیده و فقط اینها از سازمانهای جاسوسی و سیا و اینتلیجنس سرویس و…و اعضای احتمالی آنان در ایران خبر داشته و یا بدانها می رسیده است. واقعاً چنین دانشجویان جوان و عالم به همه امور تا به حال در کجای دنیا دیده شده اند؟ از این همه آدم فوق العاده که هنوز هم اکثریت آنها زنده اند و فعال سیاسی چرا برای توسعه و رشد ایران دیگر هنری بر نمی خیزد؟
وقتی عملی انجام می شود، قاعده آنست که نگاه می کنند در اثر انجام آن ، چه دستآوردی نصیب عامل و یا عاملین آن و کسانی که از طرف آنها عمل کرده اند شده است. دستآورد آمریکائیان و غرب ، انزوای سیاسی، تحریم اقتصادی، تحمیل جنگ 8 ساله و قرارداد وثوق الدوله، دیکته شده یکطرفه الجزایر به ایران است که من در فصول مختلف کتاب بویژه در فصل 7 و 8 آن را توضیح داده ام. حال شما بفرمائید نصیب ایران و عاملین آن چه بوده است؟
بخش دوم: بررسی تفصیلی نقد
کل نقد ارسال شده برای مسئولان نظام شامل 72 صفحه است که تقریباً 46 صفحۀ آن مطالب بر گرفته از بخشهای مختلف کتاب است و 25صفحۀ بقیه در نقد مطالب کتاب آمده است. پاسخ اینجانب نیز بر اساس مطالب نقد به ترتیب زیر می آید:
1. موضوع خانم ابتکار
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران (از این بعد و به اختصار «دمتتا»)، نقد خود را از همان مقدمه کتاب ” گروگان گیری و جانشینان انقلاب” آغاز کرده است. آنها نخست یک بخش از سخن مرا این گونه نقل می کنند: «نظر به اینکه متاسفانه هنوز هیچکدام از گروگانگیرهای اصلی نه تنها حاضر نشدهاند مسئله گروگانگیری و تبعات آن را صادقانه، همانطوری که واقع شده است، برای نسل حاضر و نسلهای آینده توضیح دهند… این امر مرا بر آن داشت که به تألیف و تحریر کتاب حاضر دست بزنم بدین امید که نسل حاضر و نسلهای آینده دریابند که با دست خودیها، چه بلائی بر سر کشور آمده است و چگونه خودیها عامل اجرای منویات آمریکا شدهاند… محمد جعفری لندن 4 تیر 86 (25 جون 2007)»
دمتتا در این باره چنین نقد می کند :* “چنین ادعایی در حالی صورت میگیرد که خانم معصومه ابتکار در سال 2000 میلادی روایت خود را از تسخیر سفارت آمریکا تحت عنوان «تیکاُور این تهران» توسط انتشارات «تالون بوکز» در کانادا به چاپ رساند و ترجمه فارسی این کتاب نیز در سال 1379 در تهران توسط انتشارات اطلاعات به زیور طبع آراسته شد. خانم ابتکار که از فعالین جمع دانشجویان تسخیر کننده سفارت بود، به نام مری یا همان مریم شناخته میشد و چون مسلط به زبان انگلیسی بود اشراف کاملی بر امور داخلی و بینالمللی این رخداد داشت، اما ظاهراً از آنجا که این کتاب پاسخگوی تمایلات و انگیزه¬های سیاسی آقای جعفری نبوده، کاملاً نادیده گرفته شده است.”
(*در اینجا باید نکته ای را خاطر نشان سازم: دمتتا مطابق رویه خاصی که در محافل قدرت همیشه رایج است، یعنی به اقتضای هرجا یک جور سخن گفتن، دو نسخه از نقد کتاب تهیه و منتشر کرده است. یکی نسخه ای که عمومی است و هم اکنون روی پایگاه اینترنتی آنها نیز منتشر شده است و دیگری نسخه ای که با طول و تفصیل بیشتری برای افراد مشخص و به ویژه مسولان حکومتی فرستاده است. مبنای پاسخ من همین نسخه دوم است که نسخه اصلی است و فرض این است که در این نسخه هرچه لازم بوده است گفته شود آمده است. برای مثال، در نسخه اینترنتی دفتر این بخش مربوط به نقد مقدمه که الان مورد نقد من است حذف شده است. از آنجا که ناقد همیشه تلاش دارد بهترین نقدش را ارائه کند تعجب آور است که چرا از دید مدیران دفتر این بخش از نقد که در همان صفحه آغازین کلامشان با تاکید ویژه ای گنجانده شده است برای افکار عمومی لزومی ندارد و فقط باید مسئولان امر از آن با خبر شوند. رک: نسخه اینترنتی نقد که در تاریخ 21 فروردین مشاهده می شود: http://www.cscih.ir/index.php?action=show_news&news_id=104)
باید عرض کنم من در این تحقیق نه تنها کتاب خانم معصومه ابتکار را در نظرداشته ام و با دقت مطالعه کرده ام بلکه به سایر مطالب عنوان شده از جانب رهبران آشکار گروگان گیر نظیر آقایان موسوی خوئینیها، عباس عبدی، ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی و…توجه ورزیده ام و دقیقاً چون دیدم همۀ آنان در مورد گروگان گیری و عواقب خفت بار و زیانباری که برای ملت ایران در پی داشته و همچنان دارد لب از لب نگشوده و پیوسته در نوشتارها یا مصاحبه ها یا خاطراتشان به مسائل حاشیه ای که فقط به درد توجیه اعمال خود فرد می خورد پرداخته اند، لازم دیدم نکاتی را که خود از نزدیک شاهد بوده ام یا تحقیقاً به آن رسیده ام تألیف کنم.
تا آنجا که من مطالعه کرده ام هیچکدام از گروگان گیرها به موضوعات سرنوشت ساز زیر توجه نکرده اند: موضوعاتی از قبیل بلوکه کردن دارائی های کشور، تحریم اقتصادی و نظامی، انزوا ی کامل سیاسی ایران، تعللهای عمدی در آزادی گروگانها، معامله بر سرآزادی گروگانها با ریگانیان و جمهوریخواهان آمریکا، چگونگی حکمیت و پذیرفتن آن یا نقض استقلال قوۀ قضائیه، صرفنظر کردن از حق اصل دفاع از مصونیت دولتهای خارجی یا نقض استقلال بانک مرکزی ایران در برابر آمریکا، امضای قرارداد یکطرفۀ الجزایرکه بنا بگفتۀ رئیس هیئت داوران ایرانی آقای دکتر سید محمود کاشانی نوع جدیدی از قرار داد “کاپیتولایسیون” است و امضاء کننده آن نیز خود معترف بوده که در آینده خواهند گفت که نوعی از قرار داد وثوق الدوله را امضاء کرده است، خسارتهای عظیم اقتصادی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، کنارگذاشتن عمدی کارشناسان حقوقی و اقتصادی و بانکی از این جریان چراکه ملی بودند و مشکلات و مصایب بسیار دیگری که گروگان گیری کارکنان سفارت آمریکا برای ملت و انقلاب تاریخی اش با خود بهمراه آورد.
دیگر زعمای جمهوری اسلامی نیز هر وقت در طول 28 سال گذشته صحبتی از مسئلۀ گروگان گیری به میان آمده از کنار آن گذشته و به رجز خوانی و شعار دادن هایی مانند تعبیر آقای بهزاد نبوی که “به زیرکشیدن جناح خاصی از قدرت” تصریح می کند یا این حرف واقعاً خنده آور که “بیانیه الجزایر از نظر سیاسی یک مجموعه افتخار آفرین برای جمهوری اسلامی است” ویا “ما پوزه آمریکا را در رابطه با گروگان گیری به خاک مالیدیم.” و نظائر آن و به تعبیر آقای سید محمد خاتمی، کاری که برای خنثی کردن توطئه “وحشتناک آمریکا در مراکز بالای تصمیم گیری و اجرائی جمهوری” لازم بود ویا شعار آقای رجائی که “ما موفق شدیم به یاری خدا و همت هموطنان، بزرگترین مسئله تاریخی را حل کنیم.” یا این ادعا “ما با گروگان گیری به بزرگترین دست آوردهای سیاسی در تاریخ اجتماعی بشر دسترسی پیدا کردیم و موفق شدیم بزرگترین قدرتهای طاغوتی را به زانو در آوریم.” از این نوع ریطوریقای مبتذل ما در این سال ها زیاد شنیده ایم-چیزی که بر خلاف انتظاری که آدم از عنوانی چون دفتر مظالعات تاریخ ایران در ذهنش تداعی می شود در همین نقد به شدت چشم گیر است- و لذا به شدت مانع رو شدن و روشن شدن اصل موضوع شده است. شاید هم قصد نویسنده یا نویسندگان نقد چیزی جز همین نبوده است.
اینک اجازه می خواهم به بررسی دقیق تر موضوع در نسبت با کتاب خانم ابتکار بنشینیم:
الف. این ادعای ناقد یا ناقدین محترم که “چون خانم ابتکار که از فعالین جمع دانشجویان تسخیر کننده سفارت بود، به نام مری یا همان مریم شناخته میشد و چون مسلط به زبان انگلیسی بود اشراف کاملی بر امور داخلی و بینالمللی این رخداد داشت..” مدعای با مزه ای است و بدین می ماند که بگوئیم تمام مردم انگلیس و آمریکا و حتی هند و سنگاپور و …از کوچک و بزرگ و سایر کسانی که در این دنیا مسلط به زبان انگلیسی هستند، کار شناس و متخصص سیاست داخلی و روابط بین المللی اند. گویی از دید نویسندگان نقد هر کسی که مسلط به زبان انگلیسی بود، برای امور داخلی و بین المللی نیاز به تحصیل و تجربه مسائل خارجی و داخلی ندارد و اتوماتیک با دانستن زبان انگلیسی کارشناس و متخصص است. هرچند در همان دوران کودتای خرداد 60 می شد چنین چیزی را از ذهنیت خام روحانیان و نیروهای چماقدار خواند ولی شنیدن این حرف از کسانی که حالا پس از 30 سال تجربه روزمره سیاست و مدیرمسئولی چندین نشریه انتظار دیگری از آنها می رود حقیقتاً جای شگفتی دارد. حبذا به این نوع استدلالگری ها!
ب. در این جا توضیح مختصری در باره وضعیت خانم ابتکار تا اشغال سفارت آمریکا و تخصص و اشراف کاملی که نویسندگان نقد مدعی اند او بر امور داخلی و بینالمللی داشته است، بعضی از ناگفته ها را آشکار می کند:
نیلوفر ابتکار در زمان اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری کارکنان سفارت 21 ساله و دانشجوی سال دوم شیمی در دانشکاه پلی تکنیک (امیرکبیر فعلی) بود.
نیلوفر تا سن سه سالگی در تهران بوده و سپس چون پدرش برای ادامۀ تحصیل در دورۀ دکترا به آمریکا سفر می کند به اتفاق خانواده به آمریکا رفته و در ایالت پنسیلوانیا زندگی می کند و مدت شش سال ابتدائی را در مدرسۀ “هایلند پارک” شهر لوئیس تاون ایالت پنسیلوانیا به تحصیل می پردازد.
وی نامش در آمریکا “مری- یا همان مریم- ابتکار” بود .
پس از بازگشت به تهران در مدرسۀ بین المللی تهران که با زبان انگلیسی تدریس می شد به ادامه تحصیل پرداخته و پس از گرفتن دیپلم در دانشگاه پلی تکنیک در رشتۀ شیمی تحصیل دانشگاهی خود را شروع می کند. وی به هنگام گروگان گیری 21 ساله و دانشجوی سال دوم شیمی بود.
تا زمان گروگانگیری او ” نیلوفر ابتکار” نامیده می شد.
بعد از پیروزی انقلاب و گروگان گیری نام وی به “معصومه ابتکار” نامی که هم اکنون نیز بدان نامیده می شود، تغییر پیدا کرد.
ملاحظه می کنید که خانم ابتکاردر هر دوره ای از زندگی خویش متناسب با اوضاع و احوال زمان تغییرات لازم را داشته است. فکر نکنید که خانم ابتکار در این دگردیسی هم در نام و هم در روش، تنها است در جمهوری اسلامی از این قماش دگردیسی ها فراوان یافت میشود و ما یک نمونۀ این قبیل دگردیسی ها را در 5 خرداد 1360، که در آن آقای “عین الله صادقی نیارکی” به “حسین صادقی نیارکی” تبدیل شده بود و به دلیل توطئه ای که مرتکب شده بود، ما آنرا با اسناد و مدارک تحت گزارشی با عنوان” بنام سرقت اسناد و مکتبی” در روزنامه انقلاب اسلامی فاش کردیم، چنان این مسئله بر آقای خمینی گران آمد که یک روز بعد از انتشار آن، در سخنرانی 6 خرداد 1360 خود، غیر مستقیم ما را مورد حمله قرار داد و گفت:”… تا گفته می شود مکتبی آقایان مسخره می کنند، مکتبی یعنی اسلامی آنکه مکتبی را مسخره می کند اگر متعمد باشد مرتد فطری است و زنش بر او حرام است، مالش باید به ورثه اش داده شود، خودش هم باید مقتول باشد…” توضیح کامل آن را در کتاب “تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360 “ص397-401 و566-571 مطالعه بفرمائید ( پیوست شماره 2 ).
2. تاریخ روزنامه انقلاب اسلامی و نسبت آن با مجاهدین خلق
در نقد دمتتا هم در مورد زندگینامه خود اینجانب، محمدجعفری، هم در باره واقعیت های مربوط به تاریخ تکوین و تداوم و توقیف روزنامه انقالاب اسلامی و هم در باره رابطه روزنامه با سازمان مجاهدین خلق اطلاعات غلطی آمده است که اگر نگوییم با قصد تحریف عمدی صورت گرفته است باید بگوییم سهوی است که به علت خسارتی که بر حافظه ملی مردم ممکن است وارد آورد در زبان دین گناه آمیز تلقی می شود. در ص اول نقد، چنین آمده است:
” …جعفری که یکی از عناصر فعال روزنامه انقلاب اسلامی بود در دوران ریاست جمهوری آقای بنیصدر و انتصاب آقای نوبری به ریاست کل بانک مرکزی، جایگزین ایشان به عنوان سردبیر این روزنامه شد. بعد از پیوند مجاهدین خلق با جریان روزنامه انقلاب اسلامی و شورش مسلحانه در 30 خرداد 60 و مخفی شدن بنیصدر، جعفری دستگیر و برای مدتی زندانی گردید.”
دراین فراز چندین اشتباه عمداً و یا سهواً رخ داده است که در مورد مطلبی به این سادگی و روشنی از مرکزی به نام مرکز تدوین تاریخ معاصر ایران چنین خطایی بعید است. بنا را بر سهو می گذارم و برای روشن شدن ذهن خوانندگان محترم، نکات توضیحی را به شرح زیر می آورم:
2-1. مجاهدین خلق هیچگاه با روزنامه انقلاب اسلامی پیوندی نداشته اند و برعکس علیه روزنامه و به ویژه خود من، در تمام دوره فعالیت روزنامه، به ویژه در دوره دستگیری سعادتی که روزنامه ستونی باز کرده بود با عنوان ” آیا سعادتی جاسوس است؟” موضع منفی و گاه خصومت آمیز داشتند.
2-2. اگر مجاهدین با روزنامه پیوند داشتند، حتماً این مسئله از دید بازجویان دادستانی انقلاب مرکزآقای لاجوردی، قضات دادگاههای انقلاب، مخفی نمی ماند و هنگامی که من در سال 1360، باز جوئی و محاکمه شدم، بر من یقین است و حتماً شما هم خوب می دانید که اگر این یک نکته در مورد من وجود می داشت، اعدام من قطعی بود. رابطه به شدت انتقادی اینجانب با مجاهدین چه در اروپا قبل از پیروزی انقلاب و چه بعد از پیروزی انقلاب، چنان روشن بود که بسیاری از سردمداران روحانی و غیر روحانی حاکم این واقعیت را می دانستند و البته اغلب این کسان هنوز زنده اند و می توانید هنوز هم از آنها استفسار کنید.
2-3. برای مزید اطلاع شما، روزنامه انقلاب اسلامی روز 17 خرداد 1360و بعد از انتشار پانصد و پنجاه و هفتمین شماره خود توقیف شد. در آخرین ساعت 5/2 بعد از ظهر، خبر صدای جمهوری اسلامی ایران در این روز اعلام شد که روزنامه های انقلاب اسلامی، میزان، خبرنامه جبهه ملی و… تا اطلاع ثانوی به دستور دادستانی انقلاب اسلامی مرکزتعطیل اعلام می شوند. بنابر این این روزنامه در روز 17 خرداد 1360، یعنی دو هفته پیش ازاجرای آخرین پرده کودتا و عزل اقای بنی صدر، به تصویب شورای عالی قضائی یعنی آقای بهشتی، ( رک: عبور از بحران از هاشمی رفسنجانی، یادداشت 17 خرداد) و بفرمان آقای لاجوردی، دادستان انقلاب مرکزو دستیار حزب جمهوری اسلامی و بدون هیچگونه اخطار و یا اطلاع قبلی، تعطیل گردید.
2-4. اینجانب محمد جعفری مدیر مسئول روزنامه، ساعت حدود 5 صبح روز 21 خرداد 1360، پس از دیدار با ریاست جمهوری به هنگام خروج از پادگان محل اقامت آقای بنی صدر در شهر کرمانشاه بوسیله سپاه پاسداران دستگیر و بازداشت شدم و پس از گذراندن 5سال و اندی از زندان آزاد گشتم. بنابر این در روز 30 خرداد، نه روزنامه انقلاب اسلامی ای در کار بود و من هم که مدیر مسئول آن بودم و از 10 روز قبل از آن در زندان به سر می بردم. (برای اطلاع تفصیلی تر نگاه کنید به کتاب ” اوین گاهنامه پنجسال و اندی” و اسناد پرونده اینجانب در دادستانی انقلاب و یا جراید روز کشور)
2-5. اگر در آن روز 30 خرداد و به قول شما من و روزنامه انقلاب اسلامی در آن شورش مسلحانه وجود خارجی می داشتیم، شما فکر می کنید من هنوز زنده بودم؟ و کسی چه می داند که این هم از الطاف خفیه الهی بود که زمانی که هنوز به ظاهر هیچ اتفاقی نیفتاده بود و آقای بنی صدر هم هنوز رئیس جمهور قانونی کشور به زعم شما بود، من دستگیر شدم که اگر بعد از جریان 25 و یا 30 خرداد 60 دستگیر شده بودم، سرنوشتم به گونه دیگری رقم می خورد. اطلاعات بیشتر را توصیه می کنم در کتاب “تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360، ص 425-428، ملاحظه فرمائید.(پیوست شماره 3 )
3. گروگانگیری و ربط آن به کودتای 28 مرداد
ناقد یا ناقدین محترم در ابتدای نقد که از ص 47 شروع می شود آورده اند: “بعد از گذشت نزدیک به سه دهه از اشغال سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان، هر زمان سخن از این اقدام به میان میآید بلافاصله رسانههای غربی مسئله نقض ضوابط و مقررات بینالمللی را مطرح میسازند. گاه این وجه حرکت اعتراضی دانشجویان به گونهای پررنگ میشود که بر سایر ابعاد این ماجرا سایه میاندازد؛ براساس تبیین وسائل ارتباط جمعی اروپا و آمریکا، گویی عدهای دانشجو نه از روی فکر و اندیشه و پایبندی به عرق ملی، بلکه صرفاً از سر ماجراجویی به چنین اقدامی دست زدند و هیچ واقعیتی قبل و بعد از این رخداد حکایت از قانونشکنیهایی به مراتب وسیعتر و گستردهتر نمیکند؛ در حالیکه اگر حساسیت دانشجویان را به عنوان بخشی از اقشار ملت ایران در قبال سرنوشت کشور خویش در تسخیر سفارت آمریکا غیرقانونی بخوانیم، قانونشکنیهای واشنگتن را به عنوان یک دولت، بویژه بعد از کودتای 28 مرداد 32، چه میتوانیم بنامیم؟”
در پاسخ باید چند نکته را عرض کنم:
1. این جانب دقیقاً نظر به اینکه کسی به توضیح همه جانبه این رخداد با توجه به پی آمدهای جبران ناپذیر آن- که در بالا فهرست اجمالی آن آمد- دست کم در داخل کشور نپرداخته بود، دست به تحقیق زدم. .
2. کودتای 28 مرداد را دولت وقت آمریکا با قانون شکنی خود انجام داد و حکومت ملی دکتر محمد مصدق را سرنگون کرد. در این باره شکی نیست. حال بر شماست که بفرمائید آیا تعداد قلیلی دانشجو که یک در صد دانشجویان کل کشور را در بر نمی گرفت، دولت ایران بودند که قصد داشتند در مقابل قانون شکنی آمریکا، دست به قانون شکنی متقابل بزنند؟ ثانیاً آمریکا با قانون شکنی خود حکومتی ملی و مردمی را سرنگون کرد، دانشجویان با قانون شکنی خود کدام حکومت را سرنگون کردند؟ آیا با بیان بی بیانی اعتراف نمی کنید که نتیجه عمل بی قانونی دانشجویان در خدمت قدرت پرستان و انحصارگران قرار گرفت و در نهایت در خدمت کودتای دیگری علیه اولین منتخب اکثریت ملت ایران قرار داده شد. ثالثاً آیا این عمل دانشجویان به غیر از خسارت عظیم و جبران ناپذیری که برای ملت ایران و سودهای کلان که برای آمریکا و غرب در بر داشت که در تاریخ روابط بین الملل کمتر نمونه دارد، چیز دیگری بود؟ اگر آری، بفرمائید فواید بیشمار آن برای ملت ایران و یا به تعبیر روحانیان حاکم امت اسلامی کدامها است؟
3. اگر به زعم شما این عمل فقط به وسیلۀ تعدادی دانشجو (400-500 نفر)، انجام شد و تداوم یافت، نباید بگوئید چگونه ممکن بود این تعداد دانشجو بدون داشتن امکانات مالی و لجستیکی و به ویژه نیروهای مسلح (سپاه پاسداران و کمیته ها و سازمان مسلح مجاهدین انقلاب اسلامی) مدت 444 روز گروگانهای خود را در “خانه های امنی” که در نقاط مختلف قرار داشت در اختیار داشته باشند؟
4. از همه مهمتر چه کسی مدعی است آقای خمینی و روحانیت حاکم موافق مرحوم دکتر محمد مصدق و خط استقلال و آزادی ایران بودند؟ بنا بر روایت آیت الله آقای مهدی حائری، در دوران مصدق و 28 مرداد، او در خط آیت الله بهبهانی بوده است. آقای خمینی چنان کینه و عداوتی نسبت به مصدق و بسیاری از ملیون واقعی به دل داشت که آن حد و اندازه نمی شناسد و تا جائی به مصدق تاخت که او را به عنوان کسی که از او سیلی خورده، آدم کش و غیر مسلم معرفی می کرد. (پیوست شماره 1).
5. کجای کتاب گفته شده است که آمریکا به ایران خیانت نکرده است و یا نمی کند؟ لطفاً نویسندگان نقد توضیح بفرمایند این دانشجویان تسخیر گر و روحانیت حاکم و سپس دفتر تحکیم وحدت (البته تا همین دو دهه پیش) چگونه از مصدق و حکومت وی نام می بردند؟ البته گاهی برای سوء استفاده نام برده شده است مانند آنچه الان در موضوع خوفناک هسته ای به کار می رود. اما همه کسانی که در قدرت با روحانیت شریکند خود می دانند که خصومت نسبت به مصدق تاچه حد بوده است. مگر این آقای حسن آیت و روحانیت حاکم نبودند که دست به تحریف درس تاربخ دبیرستان های کشور در رابطه با مصدق و کودتای 28 مرداد 1332 زدند؟ برای مزید اطلاع شما به فصل سوم کتاب تازه منتشر شده ” تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360″، رجوع کنید که بحث مشروحی را در رابطه با شکنندگان جبهه داخلی و فراهم آورندگان زمینه داخلی کودتای 28 مرداد، مطرح کرده است (پیوست شماره 4).
4. معرفی روزنامه انقلاب اسلامی
ناقد یا ناقدین محترم زحمت نگاه کردن حتی به یک شماره از روزنامه انفلاب اسلامی به خود نداده اند وقتی می نویسند:
“البته آنچه موجب شده است که آقای جعفری به عنوان سردبیر روزنامه انقلاب اسلامی نتواند موضع روشن و دقیقی در برابر تحولات سیاسی سالهای 57 تا 60 داشته باشد… (ص49 نقد)”
توضیح اینکه من هیچگاه سر دبیر روزنامه نبودم. سردبیر روزنامه اقای سید جمال الدین موسوی بود. بعد از انتخاب آقای بنی صدر به ریاست جمهوری، مدیریت روزنامه به اینجانب واگذار شد و رسماً از طرف وزارت ارشاد به عنوان مدیر مسئول روزنامه حکم رسمی به من داده شد و در هر شماره روزنامه صفحه آخر در شناسنامه روزنامه چنین آمده است:
صاحب امتیاز: سید ابوالحسن بنی صدر
مدیر مسئول: محمد جعفری
سردبیر : سید جمال الدین موسوی
البته این اشتباه بزرگی نیست و چیزی را بالا و پائین نمیکند و از آن می توان به سادگی گذشت. اما برای یک موسسه ای که با بودجه عمومی و امکانات ملی تأسیس شده است تا “تاریخ ایران را مطالعه و تدوین” کند چیز بدی است و دست کم گویای در پی حقیقت نبودن و نرفتن است. این نشانگر همان عیب بزرگی است که خاص تاریخ نویسی قدرت فرموده است. یعنی عجله دارند زیرا از آنها از بالا خواسته می شود هرچه زودتر پاسخی فراهم سازند.
5. اقدامات بنی صدر در وزارت خارجه
در مورد آقای بنی صدر در زمانی که برای حل مسئله گروگان گیری مسئولیت وزارت امور خارجه را پذیرفت، و اقدامات مختلف سیاسی، دیپلماسی، تبلیغاتی و… که برای حل این معضل توام با حفظ حقوق کشور پیش گرفت، از آنجا که من در فصل سوم کتاب ” گرو گان گیری و…” به تفصیل از آن ها سخن گفته ام در اینجا نیازی به تکرار آن نمی بینم و فکر می کنم که شما هم در ضمیر باطن خود اگر نه همه بلکه کلیات و اساس آن را قبول دارید.
6. به نمایندگی از بنی صدر در سفارت
همانگونه که در کتاب و اسناد آن توضیح داده شده است دانشجویان در چند مورد خلاف قرار گذاشته شده عمل کردند و در مقام چرائی آن گفتند که ما از تصمیم شما خبردار نشده بودیم. برای گرفتن بهانه خبردار نشدن از اموری که تصمیم به اجراء آن گرفته می شد و اطلاع سریع از نظر یکدیگر، به این علت آقای بنی صدر مرا به عنوان نماینده خود انتخاب کرد و من به سفارت رفتم و سه روز در اطاق روابط عمومی آن ها ماندم و آنچه بنا بود در این سه روز بفهمم، فهمیدم و آمدم و به صراحت به آقای بنی صدر گفتم که این بچه ها تصمیم گیرنده نیستند و کسانی که در پشت آنها را هدایت می کنند و احیاناً می چرخانند تا اجازه نداده اند این معضل حل نخواهد شد و رفتن من به آنجا، بی فایده و وقت تلف کردن است و دیگر هم پس از این سه روز به آنجا نرفتم. درست پس از این گزارش من به اقای بنی صدر بود که وی مجدداً برای به سر عقل آوردن آنها و این که با منافع ملی بازی نکنند یادداشتی برایشان فرستاد که عین آن در کتاب منعکس است.
7. رویکرد بنی صدر در حل مسأله گروگانگیری
پرسیدنی است که وقتی در خانه ای آتشی در می گیرد و کم کم می رود تا همه چیز را بسوزاند، آیا انسان عاقل اول به سراغ خاموش کردن آتش می رود و یا اینکه می گذارد آتش به همه جا سرایت بکند و بسوزاند و به خاکستر تبدیل کند و آنگاه او در پی یافتن دلیل و علت چرائی آتش گرفتن و محکوم کردن این و آن راه بیفتد؟
از دید من عقل سلیم حکم می کند که اول انسان آتش را خاموش کند و سپس به جستجوی دلیل و چرائی آتش گرفتن بپردازد و این عملی بود که آقای بنی صدر و دوستانش به هنگام به وجود آمدن بحران گروگان گیری بدان دست زدند. اما مخالفین و بنیادگراها و همه کسانی که قصد استقرار دیکتاتوری و قبضه کردن قدرت را در سر داشتند، روش دوم را برگزیدند و آنچه نبایستی بشود، شد و متاسفانه هنوز هم در خواب غفلت آرمیده اند.
طبعاً امروز نیز معتقدم اگر چند هفته و یا حتی چند ماهی بعد از اشغال سفارت و به گروگان گرفتن کارکنان سفارت، که چندین نوبت راه حلهائ متضمن حقوق کشور پیدا شد، گذاشته بودند که بحران حل شود، این عمل نکات مثبتی برای ایران در پی داشت ولی افسوس و صد افسوس که نگذاشتند و بر سر کشور آنچه نبایستی بیاید آمد و درست به این علت است که انسان عاقل و وطن دوست به این فکر فرو می رود که اولاً چه دستهای داخلی و خارجی در کار بود که این بحران به موقع حل نشود و ثانیاً این عمل با شکلی که پیدا کرد و نتیجه ای که ببار آورد فقط دست پخت تعدادی دانشجو بود؟ و من اتقاقاً از روی همین دغدغه های عقلی و برای یافتن پاسخ به این چرائی ها و چرائی های دیگر دست به تحقیق بردم.
بر خلاف نوشته ناقد یا ناقدین محترم، هیچگاه و در هیچ زمانی آقای بنی صدر دانشجویان پیرو خط امام را دربست تأیید نکرد بلکه کوشش کرد که نکات منفی گروگانگیری را به نکات مثبتی تبدیل کند. نویسندگان نقد بدون توجه به رویکرد حق مدارانه و اصولی بنی صدر که مبتنی بر آموزه صلح قرآنی است این گونه قضاوت می کنند: “برای نمونه، آقای بنیصدر در کسوت ریاستجمهوری نیز در مصاحبه با لوموند از این جوانان به بزرگی یاد میکند و به تعبیری از اقدام آنان تجلیل مینماید: «بنیصدر همچنین خاطرنشان کرد که او سعی خواهد کرد راهحل مصالحهآمیزی را به دانشجویان مبارزی که گروگانها را در اختیار دارند بقبولاند، او گفت: «ما هرگز علیه این میهنپرستان جوان که صداقت و احساسات انقلابیشان تردید ناپذیر است به اعمال خشونت متوسل نخواهیم شد. در صورت اختلافنظر، من برای متقاعد کردن آنها به قبول نظرم به سفارت آمریکا خواهم رفت.» (بیست و پنج سال در ایران چه گذشت، داود علی بابایی، انتشارات امید فردا، جلد دوم، چاپ اول، سال 83، ص78) (ص53 نقد)”
بنا به گزارش منبع فوق، این مصاحبه آقای بنی صدر مال تاریخ 23 بهمن 1358روزنامه اطلاعات است که آقای بنی صدر قاعدتاً بایستی حد اقل دو روز قبل از آن -یعنی 6-7 روز بعد از تنفیذ حکم ریاست جمهوریش بوسیله آقای خمینی- با روزنامه ” لوموند”، انجام داده باشد. به نظر شما این عاقلانه و مدبرانه است که در آن شرایط بحرانی رئیس جمهوری که تازه انتخاب شده، در رابطه با بحران ایجاد شده بیاید و در مقابل دوربین خارجی ها بگوید ما با قدرت تمام در مقابل این دانشجویان خواهیم ایستاد و اینان قانون شکنی کرده و چه و چه کرده اند و هم اینها و هم آقای خمینی و روحانیت را سکه یک پول کند یا اینکه خیر، او به عنوان رئیس جمهور تازه عاقلانه است در این شرایط با لحنی صلح آمیز کارش را شروع کند، به این ترتیب که کرد و گفت ما با اینان به اعمال خشونت متوسل نخواهیم شد و این جوانان میهن پرست و انقلابی هسنتند و کوشش می کنیم که راه حل مسالمت آمیزی پیدا کنیم. اگر شما بجای ایشان بودید کدام روش را اتخاذ می کردید؟
اما آقای بنی صدر درست سه روز بعد (27 بهمن 1358)، در مصاحبه باخبرگزاری پارس گفت: “…من از ابتداء با گروگان گرفتن مخالف بودم که در سر مقاله روزنامه ی خودم هم این مطلب را منتشر کردم؛ و رفتن دانشجویان به سفارت، یک امری است و گروگان گرفتن امر دیگری است. این دو یک چیز نیست؛ 2 تا معنی دارد”(همان سند ص 82).
8. بنی صدر و سقوط دولت موقت
این هم از شگفتی های روزگار است که کسانی که موجبات سقوط دولت موقت و مهندس بازرگان را فراهم کردند، و هنوز هم که هنوز است به دوستان و همکاران او اجازه برگزاری حتی یک مجلس سالگرد ساده را هم نمی دهند حال به طرفداری ایشان برخاسته اند. آیا ناقد یا ناقدین محترم اطلاع ندارند و نمی دانند که آقایان مهندس بازرگان، دکتر سحابی ودکتر شیبانی به دلیل اختلاف بر سر مقوله “استقلال” با جبهه ملی، از 1340 به بعد عضو جبهه ملی نبودند و در موقع اوج گیری انقلاب هم حاضر نشدند با آقایان دکتر سنجابی و شاپور بختیار و شهید داریوش فروهر که جبهه را احیاء کردند همگام شوند و بیانیه اعلام موجودیت جبهه را با آن ها امضاء کنند که حال می نویسند: “برای نمونه، آقای بنیصدر عضو جبهه ملی سوم بود و به عضویت شورای انقلاب درآمد. آقایان مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر شیبانی هکذا؛ بنابراین تلاش آقای جعفری برای ارائه چهرهای صنفگرا از امام به هیچوجه با واقعیتهای تاریخی تطبیق ندارد.( نقد ص 52)” بعید است که از این داده های روشن تاریخی اطلاع نداشته باشند. اگر واقعا چنین دفتری از این واقعیات خبر ندارد راهی نیست جز این که سفارش اکید کنم به جراید آن دوران مراجعه کنند و یا از افراد مطلعی از آن دوران که در قید حیات هستند،استفسار نمایند و اگر احیاناً کسی را در ابن زمینه نمی شناسند، اطلاع دهند تا افرادی برای گفت و گو معرفی کنم.
نویسندگاه نقد آورده اند: “اگر جبهه ملی در برابر نص قرآن موضع نمیگرفت و به مصالح ملی و اعتقادات مردم پایبند میماند همچنان برای پذیرش مسئولیت مورد رجوع قرار میگرفت؛ بنابراین در مقطع قبل از آبان 58 که هنوز جبهه ملی علیه قانون اسلامی قصاص موضعی نگرفته بود هیچ محدودیتی برای به کارگیری اعضای آن وجود نداشت، اما در این ایام موضعگیریهای شداد و غلاظ آقای بنیصدر علیه دولت موقت قابل تأمل است.(ص 52 نقد)”
ادعای بدون مدرک و سند جز بدرد فحش دادن به چه درد دیگری می خورد؟ وقتی از موضع غلاظ و شداد بنی صدر نسبت به دولت موقت و مهندس بازرگان صحبت می کنید، بهتر نبوده و نیست که زحمت تحقیق به خود بدهید و حد اقل چند تائی از آن مواضع غلاظ و شداد را هم برای خوانندگان خود ذکر کنید؟
3- آیا شما واقعاً به این حرف معتقدید یا از باب جدل می گویید که: ” به اعتقاد اعضای دولت موقت آقای بنیصدر خصمانهترین موضعگیریها را علیه آقای بازرگان داشته است زیرا همانگونه که اشاره شد، به زعم خویش برنامهریزی برای آینده را با موفقیت دولت موقت ناممکن میپنداشت. مهندس علیاکبر معینفر – عضو شورای انقلاب و رئیس سازمان برنامه و بودجه دولت موقت- در این زمینه میگوید: «در خود شورای انقلاب آقای بنیصدر به عنوان یک عامل ضد دولت در همه جا فعالیت میکرد، در هرکجا که به سخنرانی میپرداخت احساسات جوانان را نسبت به دولت موقت بیشتر تحریک مینمود و لذا دولت تثبیت نشده را تضعیف میکرد.”
من به عنوان یک علاقه مند به تاریخ انقلاب هم از نهضتی ها و هم از شما کمال تشکر را دارم که برای اثبات مواضع خصمانه روزنامه انقلاب اسلامی و آقای بنی صدر نسبت به دولت موقت و مرحوم بازرگان چند نمونه عینی و مشخص عنوان کنید تا هم اینجانب و هم ملت ایران از کم و کیف آن ها مطلع بشوند و مسائل به این مهمی گنگ و مبهم باقی نماند. شاید شما و دیگرانی که چنین نظراتی ابراز می دارند، می دانید که موضع خصمانه و یا غیر خصمانه اعتقاد و مسائل قلبی مخفی نیست بلکه نمونه های عینی عملی دارد. لطف کرده آن ها را بیان کنید.
مهندس بازرگان خود در کتاب “انقلاب در دو حرکت” 5 دسته و گروه را که چوب لای چرخش گذاشته اند معرفی کرده است:
صدا و سیمای جمهوری اسلامی
بعضی از محفل های روحانی مؤثر
بعضی از محفل های حزبی مؤثر
آقای خمینی
چپهای افراطی و مجاهدین
و من درفصل اول “کتاب گروگان گیری و…”، صص23-36،آن را توضیح داده ام. یقیناً آقای مهندس بازرگان خود بهتر از دیگران می دانسته که چه کسانی چوب لای چرخش گذاشته اند. او آدمی نبود که در این چند سال آخر عمر از کسی هم ترس و واهمه ای داشته باشد. کتاب ایشان هم در سال 1363 چاپ شده است.
صفحات 58 و59 و60 نقد مربوط به دولت موقت و آقای بنی صدر است که من نیازی به توضیح آن نمی بینم زیرا آقای بنی صدر، خود در آثارشان مشروح بدانها پرداخته اند. تنها به یک نکته اکتفا می کنم و آن اینکه در این سخن شکی نیست آقای بنی صدر و دوستان و همکارانش مخالف برپاسازی ارگانها و نهادهای به اصطلاح انقلابی بودند و برای این حرفشان دلیل داشتند زیرا در تاریخ انقلاب های بزرگ دیده بودند که چگونه این بنیادها تغییر ماهیت می دهند و به ستون پایه های استبداد بدل می شوند و امروز ملت ایران پس از تجربه است و همه به عیان مشاهده می کنیم که حافظ و نگهدارنده استبداد ولایت فقیه، همین ارگانهای جدیدالتأسیس انقلاب هستند. ارتش و یا دادگستری عمومی حافظ ولایت مطلقه نیستند بلکه این کارکرد سپاه و بسیچ و دادگاه های انقلاب و…می باشد تا حدی که سپاه پاسداران که به منظور پاسداری از آرمانهای انقلاب پا گرفته بود، امروزه خود برای انقلابیون آرمانخواه اولی زندان و بازداشتگاه مخصوص ساخته است. حال آیا هر عاقلی تصدیق نمی کند که اگر آن روز به این پند منتخب ملت ایران توجه می شد، شاید انقلابی به این عظمت کارش به ویرانگری و استبداد نمی کشید. افسوس که در آن دوران این نگرانی و دغدغه خاطر را نه تنها روحانیت قدرتمدار درک نمی کرد بلکه کسانی چون آقای دکتر ابراهیم یزدی که علی القاعده می بایستی در پی نهضت برای آزادی های مردم باشند هم درک نمی کردند و بلکه خود تشکیل دهنده این ستون پایه های استبداد شدند.
9. دانشجویان و اسناد سفارت
یکی از مهمترین فرازهای کتاب تسخیر از خانم ابتکار که ناقد ویا ناقدین محترم به منظور خدشه دار کردن محتوای کتاب “گروگان گیری و جانشینان انقلاب” بدانها استناد جسته اند، در زیر آورده می شود: “یکی از عواملی که موجب شد دانشجویان در سفارت حضور طولانی مدت پیدا کنند توفیق آنان در دستیابی به برخی اسناد بود که بعد از خراب شدن دستگاه خردکن، مأمورین سیا موفق به نابودی آنها نشده بودند. همچنین دانشجویان به سرعت دریافتند که میتوانند برخی اوراق رشته رشته شده را به هم بچسبانند. خانم ابتکار در این زمینه مینویسد: سپس در انتهای کریدور، در فولادی قفل شده دیگری پیدا کردند. آنها بالاخره به قلب ساختمان مرکزی رسیده و به زودی درمییافتند در پشت آن در، ستاد جاسوسی سازمان سیا قرار دارد. جایی که هنوز چند نفر در آنجا پنهان شده و به سرعت سرگرم نابودی هزاران سند بودند. اسنادی که دخالت آمریکاییها را در امور ایران برملا میکرد. با وجود این که مأموران امنیتی در آن اتاق تا ساعت دو بعدازظهر مقاومت کرده و حجم زیادی از اسناد را از میان بردند، وقتی بالاخره دانشجویان موفق به ورود شدند فایلها و گاوصندوقهای دست نخورده به آنها اطمینان خاطر داد. ملت ایران هنوز به هزاران پرونده دست نخورده دسترسی داشت و به زودی مشخص شد بسیاری از این پروندهها مدرک جرم هستند.»(همان، ص89)…اسناد به دست آمده موجب شد تا دانشجویان در مقام استفاده از کارمندان سفارت برای گویا سازی آنها برآیند زیرا این اسناد توسط کسانی تهیه شده بود که اکنون عمدتاً در اختیار دانشجویان قرار داشتند: «تا پایان هفته، سیستم بایگانی نسبتاً منظمی ایجاد کرده بودیم که حاوی زندگینامه و شرح وظایف هر یک از گروگانها بود. این پروندهها را با اطلاعاتی که از سفارتخانه یا صحبتها و مصاحبههای غیررسمی با گروگانها به دست میآوردیم، روزآمد میکردیم. در حالی که برخی از آنها از دادن اطلاعات درباره سمت خود در سفارت اکراه داشتند، برخی دیگر مشتاقانه همکاری و مسایل را برای ما روشن میکردند.»(همان، 117)
در فراز فوق یکی از علل طولانی شدن گروگان گیری و ماندن دانشجویان در سفارت و حل نشدن این معضل به زعم دانشجویان دسترسی پیدا کردن به مدارک جرم عنوان شده است. در این باره اما گفتنی است:
1. در اینجا مشخص نشده است که اسناد جرمی که دانشجویان به آن دسترسی پیدا کرده اند، آیا اسناد جرم آمریکائیان است و یا اسناد جرم ایرانیان. اگر اسناد جرم ذکر شده، اسناد جرم آمریکائیان بوده است، در این صورت از ابتداء تا انتهای گروگان گیری در جائی مشاهده نشد که این اسناد جرم به دادگاهی ارائه و علیه آمریکائیان اقامه دعوا شده باشد. پس لاجرم می بایستی اسناد جرم ذکر شده، اسناد جرم خود ایرانیان باشد. اما در باره اینکه این اسناد جرم چگونه علیه خود ایرانیان بکار برده شده اند، سخنی به میان نیامده است. البته چون در حکومت جمهوری اسلامی همه چیز، به خصوص اگر پای مصالح واقعی مردم و میهن در میان باشد، در وهله اول سری است، پس بایستی از آن ها در دادگاههای دربسته انقلاب استفاده شده و بسیاری کسان را هم در طول سال های پس از انقلاب به وسیله همین اسناد از موقعیت انداخته باشند.
در این رابطه یک مطلب مهم دیگر هم وجود دارد که چون در کتاب نیامده است مایلم در این فرصت بیان کنم چزاکه به نظرم چه بسا در کشف ابعاد تازه تری از موضوع گروگانگیری کمک کند. از دید من، اگر آقای سعید حجاریان که ارتشیان را در رابطه با اسناد سفارت مورد بازجوئی قرار می داده است، لب بگشاید، شاید بعضی از مسائل روشن تر شود. آقای حجاریان در گفت و گویی با عمادالدین باقی در پاسخ به این سئوال که “پس شما هیچ وقت در کار بازجوئی نبودید؟” پاسخ می دهد”…بعد از اشغال لانه جاسوسی هم مسئولیت پرونده های نظامیانی که با سرویسهای اطلاعاتی آمریکا مرتبط بودند یا با بخش سفارت آمریکا همکاری داشتند، یا عناصری که از درون نیروهای مسلح با سازمان سیا مرتبط بودند بر عهده من بود.” (گفت و گو با سعید حجاریان برای تاریخ ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم1379، ص51)
و یا در رابطه با این پرسش که وی چه نقشی در جریان اشغال سفارت داشته اند او جواب می دهد:
“در این مورد کسی تشکیک و ابهامی نکرده! کسی روی اینها ابهام ندارد. آن مواردی را که مکشوف شده (!) و روی آن ان قلت گذاشته اند، بپرسید!”
باقی: “بالاخره اشغال سفارت هم کم کم دارد برای نسل جدید تبدیل به یک مسئله می شود.”
“سعید حجاریان: حالا اگر این موضوع وقتی عَلَم شد و در روزنامه ها ی راست علیه ما در این مورد چیزی نوشتند، آن وقت جواب می دهیم.” ( همان، ص 56)
از فراز فوق معلوم می شود که آقای حجاریان در جریان اشغال سفارت و پرونده نظامیان نقش مهمی داشته است. بر ایشان است که حد اقل نقش خود را در این رابطه برای ملت ایران که صاحب اصلی حق مطلع شدن ازآن هستند، توضیح دهند.
2. هم از نویسندگان محترم نقد و هم از عاملان و گروگان گیرهای اصلی می پرسم، اسناد که در اختیار شما بود و می توانستید هر نوع استفاده ای که می خواستید از آن بکنید پس چرا مانع آزادی گروگان ها شدید و آنها را در اختیار نگه داشتید و این همه بلای خانمان سوز بر سر ملت ایران آوردید؟ لاجرم طولانی شدن گروگان گیری و در اختیار داشتن آن ها بایستی دلایل دیگری داشته باشد. شما باید آن دلایل را بیان کنید. البته من تا جائی که توانسته ام در کتاب “گروگان گیری و…” دلایل به زعم خودم واقعی را که تا به امروز شما از بیان آن ها ساکت هستید توضیح داده ام.
3. در دنباله همان فراز ذکر شده از خانم ابتکار، آگاهانه و یا نا آگاهانه، جان کلام گفته شده است وقتی تصریح می شود که “اسناد به دست آمده موجب شد تا دانشجویان در مقام استفاده از کارمندان سفارت برای گویا سازی آنها برآیند زیرا این اسناد توسط کسانی تهیه شده بود که اکنون عمدتاً در اختیار دانشجویان قرار داشتند.(ص55 نقد)، این یعنی اینکه:
چون گروگان های آمریکائی در اختیار و در حقیقت زندانی آنان بوده اند، با مطرح ساختن اینکه شما آمریکائیان در کشور ما جاسوسی می کرده اید و جاسوس هستید و ما شما را به جرم جاسوسی محاکمه و زندانی ویا اعدام می کنیم، ترس و وحشت به جان آنان انداخته اند واز همان روشهائی که در زندانهای جمهوری اسلامی برای به خدمت گرفتن زندانیان بکار می برده اند و من در جلد دوم کتاب اوین، جامعه شناسی زندانی و زندانبان این شیوه های ارعاب زندانی را یک به یک را بر شمرده ام. در مورد گروگانها نیز این روشهای غیر انسانی را به کار می برده اند و بدین طریق در واقع می کوشیدند گروگان ها را به خدمت خود در آوردند و امروز روشن می شود که چرا نمی گذاشتند که گروه تحقیق و یا گروههای دیگر با همۀ گرو گان ها و یا بهتر بگویم زندانیان را ملاقات کنند.
معمولاً در بین کارکنان سفارتخانه ها، مأموران اطلاعاتی نیز هستند و بنا به اطلاعاتی که توسط آقای قطب زاده و دیگران منتشر گردید، در بین 52 گروگان امریکائی6-7، نفر مأمور “سیا” وجود داشت. همه می دانیم که مأموران اطلاعاتی آموزش دیده و امتحان داده شده اند که در هر موقعیتی که پیش می آید، چگونه می شود تفرقه بیندازند ودست افراد سرشناس، وطن دوست، آزادیخواه و مستقل و دموکرات منش را بدست خودی ها از دخالت در امور کشور کوتاه کنند. اگر غیر از این بود، جای این سئوال باقی است که چگونه مأموران “سیا” و از جمله آقای تامس آهرن جاسوس حاضر شده اند، اسناد را برای شما گویا کنند؟
خانم ابتکار در زمینه اسناد موجود در سفارت خود معترف است که «برنامهای که در سفارت مورد استفاده قرار میگرفت اسناد را به «دسترسی رسمی محدود»، «محرمانه»، «سری»، «فقط برای رؤیت» و «فوق سری» تقسیمبندی میکرد. در چند ساعت نخست اشغال آمریکاییها توانسته بودند بیشتر اسناد فوق سری و برخی از اسناد سری را نابود کنند.(ص55 نقد)، بنابر این اسناد باقی مانده، اسناد درجه دوم بوده که بدست گروگان گیرها افتاده است و آنچه در مورد ایرانیانی که با سفارت کم و زیاد رابطه ای داشته اند، به عنوان افشاگری انتشار پیدا کرد، غالباً بیوگرافی افراد، بعضی نظرات مأموران نسبت به فرد و یا افراد و یا احزاب و دستجات و یا استنباط مأموران از گفتگوهای خویش با افراد را در بر می گرفته است. سئوال این است که مگر در یک نظام عادلانه دادگستری کسی با اینگونه اسناد و استنباطات مأموران اطلاعاتی جاسوس می شود، آن هم بدون مراجعه به دادگاه صالحه؟
اگر بتوان با اینگونه اسناد کسی را جاسوس اعلام کرد، باید گفت که غالب کارکنان سفارت خانه ها در کشور جاسوس هستند زیرا بخشی از اعمال سفارتخانه ها شناسائی افراد سرشناس، گروه ها و احزاب، گروه های فشار، سیاسیون موافق و مخالف،روحیات و روش ومنش آنها و…است.
حتماً می دانید که در کشورهای غربی و آمریکا، بالاترین گناه نزد ملت و دولت آنها، فاش کردن اطلاعات سری و فوق سری آنان است، مگر اینکه زمان انتشار آنها فرا رسیده باشد که در این حالت هم دولت خود از کانال رسمی منتشر می کند. مأموران اطلاعاتی که اسناد جدی کشورشان را در هر شرایطی افشا بکنند، اگر به کشور خویش برگردند، آن ها را از حیّز انتفاع می اندازند. به این علت است که مأموران اطلاعاتی که اطلاعات کشور خود را افشاء می کنند ، دیگر به کشور خویش بر نمی گردند. بر این اساس، اگر اسناد فاش شده و گویا شده بوسیله مأموران “سیا” برای گروگان گیرهای خود، اسناد حساس و اساسی برای آمریکا می بود، وقتی آنها به آمریکا باز گشتند، مورد استقبال رئیس جمهور و ملتشان واقع نمی شدند و همه نوع امکانات برایشان فراهم نمی کردند.
آمریکایی ها نیک می دانستند که از طریق این اسناد و آب نبات چوبی و قاقالی دادن به دانشجویان که مانع آزادی به موقع آنان شدند، چه منافع عظیمی برای کشور خود به ارمغان آوردند.
موافق آنچه در بالا گفته شد، آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب “پیروزی و انقلاب” که در سال 1383 آن را منتشر کرده است اعتراف می کند که اولاً با همآهنگی دادستان انقلاب و دانشجویان آقای امیر انتظام به ایران فرا خوانده شد و ثانیاً اسناد منتشره نشان دهنده جاسوسی امر انتظام نبوده است. وی در ص 399 می نویسد: “شاید یکی از پر سرو صداترین افشاگریهای دانشجویان، انتشار اسناد مربوط به جاسوسی عباس امیر انتظام بود که بر مبنای آن دانشجویان او را به جاسوسی برای سازمان سیا، سازمان امنیت آمریکاCIA ، متهم کردند و با همآهنگی دادستان انقلاب وی را که سفیر ایران در استکهلم بود و در تاریخ 29 آذر 1358 به ایران فراخوانده شده بود دستگیر و رهسپار زندان کردند…در این مورد بخصوص نظر برخی از ما این بود که اسناد فاش شده تا آن زمان، نشان دهنده جاسوسی امیر انتظام نبود و در این زمینه حرفهای آقای بازرگان را که ایشان را جاسوس نمی دانست، تأیید می کردیم. البته نمی خواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ می گویند، بلکه معتقد بودیم اسنادی که آنها ا فشا کرده اند، نشان دهنده جاسوسی نیست.” این حرف را امروزبعد از 23 سال کسی می زند که در آن زمان بر کرسی صدارت مجلس نشسته و کل قوه مقننه را در اختیار داشت و عضو مؤسس در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود که آقای بهشتی دبیرکل حزب همزمان ریاست قوه قضائیه را در اختیار خود داشت و همان قوه به استناد همین اسناد به عنوان جاسوس آقای امیر انتظام را به حبس ابد غیر قابل تغییر محکوم کرد.
10. اسناد سفارت در باره بنی صدر
ناقد ویا ناقدین محترم می خواهند چنان وانمود کنند که دلیل مخالفت آقای بنی صدر با عمل دانشجویان به علت پیدا شدن چند سند از ایشان در سفارت آمریکا و ترس از افشا شدن آن به وسیله دانشجویان بوده است. برای روشن شدن ذهن ناقد ویا ناقدین محترم و تمام کسانی که نقد دمتتا را مطالعه کرده اند در زیر مایلم به کم و کیف اسناد سفارت در باره آقای بنی صدر بپردازم. اما ابتدا به مطالب کتاب خانم ابتکار که مورد توجه نویسندگان هم است باید ارجاع دهم. وی می نویسد: “در فروردین ماه 1359 آنها به اسنادی دست یافتند که دلایل تلاش آقای بنیصدر برای خارج ساختن دانشجویان از سفارت و تحویل اسناد به دولت را مشخص میساخت: «در اوایل فروردین فرایند بازسازی اسناد بیشتری را بر ملا ساخت. نخستین سند، گزارش ملاقات رادزفورد باSD LURE در تاریخ 29 آگوست در خانه وی بود. در این ملاقات بنیصدر ضمن ابراز نگرانیهای خود، شورای 15 نفره انقلاب را به دلیل ناکارآمدی مورد انتقاد قرار داده و همچنین مخالفتهایی را با امام ابراز داشته بود. سند دوم شرح ملاقات رادزفورد با تامس آهرن بود. چهارمین سند شرح ملاقات وی با بنیصدر بشمار میرفت. سند پنجم، ارزیابی رادزفورد/ کاسین درباره ملاقاتهایش با او و خلاصهای از نقاط ضعف و قوت وی بود: «او که جاهطلب و سیاستمداری زیرک است، ظاهراً با احتیاط و با توجه به روزی که (امام) خمینی از صحنه خارج شود نقش خود را بازی میکند… او که توطئهگری کهنه کار است میتواند در آینده در صورتی که حس کند انقلاب از اهدافش دور میشود یا برای وی منافعی وجود دارد، علیه انقلاب توطئه کند… میداند که باید با اطرافیان خود رفتار محتاطانهای داشته باشد… این تردید احتمالاً باعث خواهد شد همه پلها را پشت سر خود خراب نکند»… وقتی مجموعه کامل اسناد SD LURD تکمیل شد، آنها را به تامس آهرن نشان دادیم تا درباره آن نظر دهد. آهرن تائید کرد که یکی از برنامههای دولت آمریکا به ویژه سازمان سیا، تماس با شخصیتهای ذینفوذ در جنبش انقلابی بود. وقتی امام خمینی در پاریس حضور داشتند، به یکی از افسران بازنشسته سازمان سیا دستور داده شد به فرانسه برود و با بنیصدر دیدار کند. وی خود را نماینده یک شرکت آمریکایی معرفی و ابراز تمایل کرده بود تا با او درباره چشماندازهای روابط اقتصادی با غرب صحبت کند. بنیصدر نیز موافقت کرده بود. آهرن افزود وقتی بنیصدر به ایران آمد «ستاد سازمان سیا» تمایل داشت موضوع را دنبال کند و مسئولیت این پروژه به من سپرده شد. هدف نهایی ما استخدام بنیصدر بود، ولی برای رسیدن به این هدف مراحل مختلفی باید طی میشد. در مرحله نخست، وی مستقیماً از قضیه آگاه نبود. او تنها به عنوان یک مشاور مالی که درباره مسایل سیاسی نیز توصیههایی دارد، خدمت میکرد. در مراحل بعد درباره مسائل مهمتر و حساستر مورد مشورت قرار گرفته و توصیههایی به او میشد. آهرن به ما گفت که بنیصدر موافقت کرده در ازای دستمزد 1000 دلار در ماه به عنوان مشاور خدمت کند. ولی هیچ وقت پولی دریافت نکرد.» (تسخیر، صص4-152)
و امّا چند توضیح در ابن باره:
1. تامس آهرن کیست؟ بنا به گفتۀ گروگان گیرها وی مقام اطلاعاتی ورئیس ایستگاه سیا در تهران، جاسوس سازمان “سیا” است.
2. بعد از کودتا علیه ریاست جمهوری منتخب ملت ایران در خرداد 1360، دانشجویان پیرو خط امام، جزوه ای تحت نام “اسناد لانه جاسوسی شماره (9)” بعنوان سند علیه آقای بنی صدر منتشر کردند. در این جزوه دانشجویان به حساب خود 12 سند در رابطه با آقای بنی صدرآورده اند. در مقدمه جزوه ذکر کرده اند:
” الف- اسناد اول تا هفتم این مجموعه در حدود دیماه 1358 بدست آمد، یعنی قبل ازانتخابات ریاست جمهوری. در آن زمان این مسئله مسکوت ماند تا اینکه در اوایل اردیبهشت ماه 1360 اسناد شماره 8و9و10و11 از میان اسناد رشته شده بدست آمد و البته با توجه به شواهد موجود در همین اسناد، اسناد دیگری نیز باید در همین رابطه وجود داشته باشد، که هنوز آن ها را بدست نیاوردیم. با بدست آمدن این اسناد و با توجه به عملکردها و سخنان آقای بنیصدر، لازم بود که امام امت در جریان امر قرار بگیرند. این اسناد به اطلاع ایشان رسید و ایشان فرمودند که اسناد فعلاً محفوظ بماند و همچنان مطابق امر امام عمل شد. بعد از اینکه مسئله عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر در مجلس مطرح شد، طی تماسی که با امام امت گرفته شد دیگر از جانب ایشان اصراری برای حفظ اسناد در میان نبود و اسناد برای طرح در مجلس در اختیار آقای موسوی خوئینیها قرار گرفت. لیکن متأسفانه به علت کمی وقت، اسناد مورد بحث آنچنانکه باید و شاید مطرح نشد. لذا همانطور که در مجلس قول داده شده، ما این اسناد را برای امت قهرمان در اختیار روزنامه ها قرار میدهیم و در آینده طی جزوه مستقلی جداگانه آنرا به انتشار خواهیم رساند،…” ( ص1و3 جزوه)
3. سندی که به عنوان سند 12 در جزوه آورده اند، سئوال و پرسش از تامس آهرن، رئیس ایستگاه سیا در تهران، جاسوس سازمان “سیا” است که در زمان پرسش و پاسخ، گروگان و زندانی گروگان گیرها، به عنوان جاسوس بوده است. توضیح بیشتر کمی بعد خواهد آمد.
4. سندهای 1تا 10 دانشجویان جز چند حرف معمولی مثل این که کسی با دیدن کسی چیزی به ذهنش برسد هیچ چیز دیگری برای گفتن در بر ندارد. کسانی که مایل باشند می توانند بدانها مراجعه کنند.
5- تاریخ سند شماره 8، 8 شهریور 1358،است. در نکته هشتم این سند آمده است: “8- او همچنین خاطر نشان کرد که دارد روزنامه انقلاب اسلامی را انتشار می دهد. او ادعا می کند که روزانه صد هزار نسخه به چاپ میرساند.”
در مورد روزنامه آقای بنی صدر، در سند شماره 11 که تاریخ آن 18 شهریور است، چنین آمده است: ” (3): تجربه سالیان دراز بر این نکته تأکید دارد که ناشرین روزنامه ها به خودخواهی متمایلند و اغلب غیر قابل اعتماد هستند. تصمیم او که یک روزنامه راه بیاندازد شاید حاکی از این باشد که ل- ا تنها به آینده سیاسی خودش علاقه مند است و قصد ندارد با ما در خطهایی که ما در نظر داریم همکاری کند.” ( ص44 جزوه )
در سند شماره 11 که تاریخ آن 18 شهریور 1358 است، در مورد آقای بنی صدر آمده: ” (2): اگر چه او احتمالاً در حال حاضر هیچ مشکل مالی ندارد، اما باید در نظر داشته باشد که ممکن است با یک تذکر کوتاه به خارج تبعید شود و در آن زمان می تواند از کمک مالی ما استفاده نماید.”(ص43 جزوه)
در تاریخ 16 شهریور 58 که مأمور سیا با آقای بنی صدر تماس می گیرد، یعنی در زمانی که آقای بنی صدر در داخل روز به روز بر محبوبیت اش افزوده می شود او از کجا می دانست که ایشان به خارج تبعید می شود؟ و چرا نگفت که مثلاً علیه آقای خمینی عمل می شود و یا دیگر زعمای جمهوری اسلامی به خارج تبعید می شوند و این « پیش بینی » فقط برای آقای بنی صدر تحقق خواهد یافت؟ اما این سند، یک سند افتخار است. زیرا مجموع نکات مثبت و منفی که مأمور سیا در باره آقای بنی صدر بر شمرده است، گویای استواری او بر اصول استقلال و آزادی هستند. اما از همه طرفه تر این که گفتگو با تامس آهرن، سر جاسوس امریکائی در تهران، به دنبال سند شماره 11 آورده شده است بی توجه به این که خود سند شماره 11 از آغاز تا پایان تکذیب قولی است که «گروگانگیران» بعد از کودتای خرداد 60 و تحت عنوان “پرسش از تامس آهرن” به او نسبت داده اند:
6. سند شماره 12 چنانکه از متن آن برمی آید “پرسش از تام آهرن” است:
“شنبه 8/ دی / 58 – جلسه هشتم
موضوع: پرسش از تام آهرن
………در آخرین جلسه بنی صدر موافقت نمود که به عنوان مشاور اقتصادی قابل اطمینان این کمپانی فعالیت نماید و پیشنهاد حقوق ماهیانه 1000دلار را نیز پذیرفت.”
این مطلب با آنچه که خانم ابتکار گفته است که “آهرن به ما گفت بنیصدر موافقت کرده در ازای دستمزد 1000 دلار در ماه به عنوان مشاور خدمت کند ولی هیچ وقت پولی دریافت نکرد.» یکی است. اما بند 1 سند شماره 11 (اگر احساس کند رژیم از اهداف انقلابی خود دور می شود … بر ضد آن بر می خیزد) و بند 2 ( در حال حاضر هیچ مشکل مالی ندارد اما ممکن … به خارج تبعید شود و در آن زمان می تواند از کمک مالی ما استفاده کند – که البته این ترجمه نادرست است و ترجمه برابر متن این است که؛ «در آن زمان می باید از حمایت مالی استفاده کند» و هر ایرانی می داند چرا تقلب در ترجمه شده است) از جمله ملاحظات مثبتی است که حتی از دید جزوه نویسان در مورد بنی صدر ذکر شده است (ص 43 جزوه) برای مثال بند 1 که می گوید: «… در حال حاضر واقعا به ما احتیاجی ندارد» و بند 3 که می گوید «… قصد ندارد با ما در خط هائی که ما در نظر داریم همکاری کند » و بند 4 که بیان می کند؛ «هرچند اظهارات شخص مورد نظر علیه شرکتهای امریکائی که در امور داخلی ایران دخالت می کنند ممکن است نشانه این باشد که او نمی خواهد سر و کاری با حکومت امریکا داشته باشد». اما هم ملاحظات دیگر (یعنی آنچه در ص44 جزوه آمده است) و نیز خود این توصیه مأمور سیا برای برقراری تماس با او دو تا سه ماه بعد که بیانگر شکست خود او است، تکذیب بی خدشه این قول نسبت داده شده به تامس آهرن است که “آقای بنی صدر موافقت کرد با گرفتن ماهی 1000 دلار مشاور شرکت بشود”. چگونه ممکن است مأموری که نزد آقای بنی صدر رفته است گزارش کند که نتوانسته است او را بخرد و تامس آهرن از قول او به بازجویان خود گفته باشد بنی صدر پذیرفت با دریافت ماهی 1000 دلار مشاور شرکت بشود؟ شرکتی که به قول مأمور سیا، آقای بنی صدر با اصل وجودش مخالفت کرده است!
در حقیقت این احتمال بسیار قوی است که گروگان گیرها این مطلب را ازتامس آهرن که در دست آنها به عنوان جاسوس و رئیس ایستگاه سیا در تهران، زندانی بوده خواسته اند و گفتن چنین چیزی از او که جاسوسی حرفه ای بود، در اهدافش که خریدن بنی صدر بوده، شکست خورده است، نه تنها چیزی کم نمی کرد بلکه چون با تخریب اولین منتخب ملت ایران کمک می کرد با توجه به شناختی که او از رویکردهای ضد امپریالیستی بنی صدر داشت مطابق میلش هم بود.
به احتمال قوی این سند که جزو سندهای سفارت نیست و فقط یک پرسش و پاسخ بین دانشجویان خط امام و تامس آهرن در بازداشتگاه است، متعلق به زمانی است که زعمای جمهوری اسلامی تمام کوشش خود را بر حذف آقای بنی صدر بکار می بردند و این هم بعد از سخنرانی ایشان در روز عاشورا در تاریخ 25 آبان 1359 به بعد است و اگر تاریخ آن را بجای 8 دی 58 ، 8 دی 59 بگیریم، پازل حل می شود و اصل قضیه آفتابی می شود. جالب این است که در سند ذکر شده هم به هیچ وجه دانشجویان مشخص نکرده اند که در چه تاریخی با آهرن پرسش و پاسخ داشته اند.
این بود کم و کیف اسنادی که گروگان گیرها و در حقیقت روحانیت حاکم برای ملکوک کردن شخصیت آقای بنی صدر و مستحکم کردن پایه های اسبداد ولایت فقیه، بدست گروگان گیرها ساخته و پرداخته شده است. و حقیقت افتخار آمیز را خواستهاند وارونه جلوه دهند.
و اما در رابطه با تماس تاجر جاسوس آمریکائی و کم وکیف آن از خود آقای بنی صدر جریان را جویا شدم و ایشان چنین پاسخ دادند:
“حقیقت اینست که آقای خسرو قشقائی در پاریس به من مراجعه کرد و گفت، که کارتر می خواهد یک “مأمور عالی رتبه” را نزد آقای خمینی بفرستد. من موضوع را با آقای خمینی در میان گذاشتم و آقای خمینی با آمدن مقام امریکائی موافقت کرد. مأمور فوق در کاشان ( حومه پاریس ) نزد من آمد. بار اول، به خاطر حضور فراوان دوستان و همکاران در خانه آنجا را شلوغ توصیف کرد و رفت و گفت میروم و فردا می آیم. فردا آمد و دوباره همان وضعیت را مشاهده کرد. به او گفتم که به من گفته اند که شما از طرف کارتر پیامی برای آقای خمینی دارید. اگر این طور است، به نوفل لوشاتو بروید. او هم رفت و دیگر او را ندیدم تا اینکه در تهران و پس از برگشت از فرانسه، آقای خسرو قشقائی دوباره به من مراجعه کرد و گفت: آن «مأمور عالی رتبه» آن وقت در پاریس موقعیت را مناسب ندیده است و الان میخواهد برای دادن پیام به تهران بیاید. باردیگر، من از آقای خمینی پرسیدم، موافق است یا خیر؟ و او با آمدنش موافقت کرد. اما آن شخص باز وقتی آمد، خود را نماینده یک شرکت تجاری معرفی کرد و همچنانکه در سند شماره 10 آمده است “10 نفر از اعضای خانواده و دوستانش (بنی صدر) در بخش عمده آنشب حضور داشتند.” (ص38 جزوه) و باز در همان جلسه از وی پرسیده شد” که او در دولت است یا در تجارت..” او گفت :” که در دومی است.” یعنی در بخش تجارت است. من هم همانطورکه او گفته است مخللفت خودم را با شرکتهای آمریکائی ابراز داشتم.
7. اصلاً هیچ نیازی به تأیید گرفتن و پرسش و پاسخ با تامس آهرن نبوده است تا خانم ابتکار متخصص گروگانگیری بفهمد” که یکی از برنامههای دولت آمریکا به ویژه سازمان سیا، تماس با شخصیتهای ذینفوذ در جنبش انقلابی بود” هر کسی این را می داند که مهمترین وظایف مأموران اطلاعاتی نفوذ در بین شخصیتهای ذی نفوذ در کشور است. سندها خود میگویند سعی آنها دست کم در مورد بنی صدر به شکست انجامید. حال اما باید دید سعی آنها در مورد چه کسانی قرین موفقیت بوده است؟
11. جریان سعادتی و کمیته انقلاب مستقر در سفارت
خانم ابتکار در رابطه با دستگیری سعادتی به وسیله کمیته مستقر در سفارت آمریکا به ریاست ماشاءالله قصاب نیز اطلاعات نادرستی داده است. در نقد، به نقل از کتاب خانم ابتکار آمده است:
“در اواسط دی ماه اطلاع یافتیم مجاهدین خلق- که بعدها مشخص شد در خدمت قدرتهای خارجی هستند- به یکی از اسناد بسیار حساس سفارتخانه دست یافتهاند. تحقیقات را آغاز و به زودی این گزارش تأیید و مشخص شد آنها سند را از طریق یکی از هواداران خود که در بین دانشجویان نفوذ کرده، به دست آوردهاند. این دانشجو به سرعت شناسایی و اخراج شد. سند مورد اشاره حاوی اطلاعاتی درباره دیدارهای مخفیانه یکی از اعضای سازمان مجاهدین (منافقین) به نام سعادتی با دیپلماتهای شوروی بود که اطلاعات مربوط به آن را سفارت آمریکا از طریق نیروهای کمیته به دولت موقت ارائه داده بود.» .»(تسخیر، ص141)
حسب اسناد فراوانی که من در کتاب ” گروگان گیری و..”ذکر کرده ام، آقای سعادتی در اردیبهشت و یا اوایل خرداد 1358 به هنگام رد و بدل کردن اسناد دستگیری سرلشکر مقربی به جاسوس شوروی سابق دستگیر شد.
در تاریخ 26 خرداد 1358 روزنامه جمهوری اسلامی و اطلاعات گزارش آن را علنی کردند و چند روز قبل از آن نیز جزوه ای برگرفته از متن بازجوئی آقای سعادتی با دستخط خودش منتشر شده بود که نشان می داد جاسوس شوروی با سازمان مجاهدین همکاری می کرده است. اندکی بعد معلوم شد که آقای محمد رضا سعادتی بوسیله ماشاءالله قصاب (کاشانی خواه) که مستقر در سفارت آمریکا بود، دستگیر شده است.
بعد از انحلال کمیته سفارت آمریکا معلوم شد که ماشاءالله قصاب با آیت الله خلخالی همکاری می کرده است و آقای خلخالی به صراحت اعلام کرد که “ماشاءالله قصاب چوب آمریکائی ها را می خورد و این هم به خاطر این است که ایشان بعد از انقلاب سرپرست کمیته مستقر در سفارت آمریکا بوده است و این آقای ماشاءالله قصاب 300 نفر از سران رژیم را دستگر و تحویل ما داده است.”
به دلیل اهمیت فوق العاده این موضوع در درک زنجیره های ناپیدای مسآله گروگانگیری من در باره کمیته سفارت آمریکا و ماشاءالله قصاب و رابطه اش با آقای خلخالی، در کتاب” گروگان گیری و…”، از ص 58 تا ص 78 به طور مشروح توضیح اده ام و نیاز مجد د به تکرار آن نیست. اما جا دارد که در اینجا ابراز شگفتی کنم که چقدر اطلاعات مربوط به این موضوع مهم سوخته و اطلاعی که به دست خانم ابتکار و این دفتر رسیده، دیر و نادرست بوده است.
12. آقای بهشتی و تز دیکتاتوری صلحا
بر عکس آنچه ناقد ویا ناقدین محترم در مورد ” دیکتاتوری صلحا” و یا ” دیکتاتوری ملی” آقای بهشتی گفته اند، من اول آن را از زبان دکتر ابراهیم یزدی آمده در کتاب ” سقوط دولت بازرگان “، ص 329 بیان کرده ام و سپس از قول آقای تقی رحمانی.
از اینها که بگذریم، می دانیم که وقتی درایت موجود است، روایت باطل است. عمل آقای دکتر بهشتی و سایر سردمداران جمهوری اسلامی الان نزد ماست و اظهر من الشمس است که به دیکتاتوری صلحا به قول خودشان باور داشتند. و اینجانب تازه در سال 58 با اقوال و آرا و یا نوشته آقای بهشتی آشنا نشده ام، بلکه از سالهای 1348، به بعد کم وزیاد در آلمان با او در ارتباط بودم و به اعمال ایشان توجه داشته ام.
13. حقوق انسان نزد آقای خمینی
نویسندگان نقد چون ظاهرا در باره آقای خمینی به مثابه یک معصوم و شاید بالاتر می نگرند نقدهای من نسبت به اعمال و رفتارهای آقای خمینی را تحمل نکرده و بر این تصورند که گویی من با وی پدر کشتگی دارم. نه، من هیچ خصومتی با آقای خمینی ندارم اما حقیقت و آزادی و استقلال و دین ام را بالاتر از هر شخصی می دانم و اتقاقا نقد من بر ایشان برخاسته از یک حس دینی و شرعی است و کوشیده ام تنها بر اساس موازین اخلاق و دین به رفتارها و گفتارهای ایشان بنگرم. ولی کاملا درست است اگر نویسندگان نقد فکر کنند که برای من آقای خمینی اسطوره نیست. وی نه تنها اسطوره نیست بلکه به خصوص اگر پای موازین دقیق دین آزادی در خصوص حرمت آبرو و جان و دارائی تک تک انسان ها (حقوق و آزادی های انسان) به میان آید حسابش با کرام الکاتبین است. به هر حال، در مورد تأکیدی که ناقدان محترم در باره رعایت حقوق انسان نزد آقای خمینی دارند ذکر چند نکته لازم است. نویسندگان نقد در این باره آورده اند “البته تأکیدات امام بر رعایت حقوق افراد، حتی مجرمان، بسیار فراوان است که به دلیل اجتناب از طولانی شدن مطلب به آن نمیپردازیم (ص66 نقد)
گرچه در حرف زدن ممکن است بسیاری در مورد رعایت حقوق انسان داد سخن سر دهند اما عمل است که نشان می دهد چه کسانی حقوق انسان را رعایت می کنند به قول حکیم ادب فارسی دو صد گفته چو نیم کردار نیست! اگر از تمام مواردی که آقای خمینی ضد حقوق انسان عمل کرده است بگذریم همین یک مورد که در سال 68، دستور قتل عام فله ای زندانیان را صادر کرد و در عرض چند شب، به روایت اقای منتظری، 2800 یا 3800 زندانی را قتل عام کردند در دینی که کشتن یک انسان بی گناه را معادل کشتن همه انسانها می داند تا صبح قیامت برای او کفایت می کند. مگر اینکه بفرمائید آن فرمان، فرمان آقای خمینی نبوده و بنام ایشان، فرمان جعل شده است.
14- روابط خارجی و انزوا
بر همان قیاس شیوه انسان گرایی و حقوق مداری اقای خمینی بگیرید نحوه درک وی از روابط بین المللی را و با در نظر گرفتن آنچه واقع شده است خود بفرمائید از عبارات زیر مرادتان چیست: “توصیههای امام به مسئولان سیاست خارجی در مورد تقویت روابط با کشورها و تخطئه شعار برخی جریانات تندرو که «ما ارتباط با ملت¬ها را میخواهیم و نه با دولتها» غیرقابل انکار است. امام در پاسخ به این شعار افراطیون گفته بودند ارتباط با ملتها از کانال دولتها میگذرد. به ویژه در مورد عراق، علیرغم تمامی ناسازگاریهای رژیم بعثی با حضرت امام در طول اقامت ایشان در نجف اشرف و علیالخصوص در اواخر اقامت ایشان، آقای دعایی به عنوان سفیر ایران در بغداد تعیین شد، یعنی کسی که از جمله همراهان امام به شمار میآمد و به دلیل اداره رادیو روحانیت مبارز دارای روابط حسنهای با دولت عراق بود؛ لذا بیتردید انتصاب چنین فردی به سفارت ایران در بغداد در عرف بینالملل حاکی از اهمیتی بود که ایران برای روابط سیاسی خود با همسایه غربی قائل بود.(ص67 نقد)،
موردی که در رابطه با عراق و سفیر شدن آقای دعائی ذکر شده است اولا خلاف رفتار او با فرستاده صدام حسین است . آقای خمینی می پنداشت رژیم صدام 6 ماه بیشتر دوام نمی آورد . بنا بر این ، فرستادن آقای دعائی بخاطر برقرار کردن روابط حسنه با رژیم صدام نبود . ثانیا در یکی دو ماهه اول بعد از پیروزی انقلاب هنوز او و روحانیان اطراف او قدرت را قبضه نکرده بودند . در آن روزها، آقای خمینی می خواست وانمود کند که بر قول و قرار و وعده هائی که در پاریس به ملت ایران داده است (که اهم آن ولایت جمهور مردم ایران بود نه ولایت فقیه) وفادار است. وقتی آقای خمینی سوار بر اسب قدرت شد، آن روی دیگر خود را نشان داد. دو نمونه زیر نشان دادن آن روی آن امام حکیم و صلح طلب است:
الف) کنفرانس بین المللی بررسی جنایات آمریکا در ایران در تاریخ 12 خرداد 1359 با شرکت 100 هیئت به نمایندگی از سوی ملت و احزاب بیش از 50 کشور در سالن کنفرانسهای هتل استقلال آغاز بکار کرد. درپایان کار کنفراس جمع شرکت کننده در آن به دیدار رهبر انقلاب رفتند. آقای خمینی در سخنرانی خود برای هیئتهای شرکت کننده اظهار داشتند: “…یک ملتی که شهادت را می طلبند و دعا می خوانند برای شهادت، اینها از دخالت نظامی می ترسند؟ اینها از حصر اقتصادی می ترسند؟ همه عالم درهای ممالکشان را به ما ببندند همه و ما باشیم، این عده ای که، سی و چند میلیونی که در این ایران زندگی می کنیم یک دیواری دور ایران بکشند و ما را در ایران حبس بکنند، ما این را ترجیح می دهیم به اینکه در ها باز باشد و چپاولگران بریزند به مملکت ما. ما می خواهیم چه بکنیم که به این تمدنی که از توحش بدتر است، این تمدنی که حیوانات بیابان در رفتارشان از آنها بهتر است ما می خواهیم چه بکنیم به این تمدن برسیم.” (کیهان 17 خرداد، شماره 11014، ص1و14 و صحیفه نور، جلد 12،ص138)
با این سخنان، تمام هیئتهای شرکت کننده مات و مبهوت مانده بودند.
ب) مورد دیگر سخنرانی آقای خمینی، در تاریخ 12 آبان 1359، در جمع دانشجویان پیرو خط امام است. در این سخنرانی آقای خمینی از جمله بیان داشتند”…آن چیزی که برای ما ارزش دارد اولاً اسلام است که در آن همه چیز هست. ما برای شکم مان قیام نکردیم که اگر شکم مان را یک وقت جلویش را بگیرند ما بنشینیم سرجایمان…ما الان چیزی برایمان واقع نشده، خوب، یک گوشه کشورمان یک جنگی واقع شده و آن هم دارند سرکوبش می کنند…حالا اینطوریست که شما خیال نکنید که آمریکا اگر بخواهد یک چیزی بکند، یک گرگ دیگری ایستاده درست دارد نگاهش می کند، آن هم همنطور مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده مقابلش…دیروز چندتا، دو سه تا جوان آمدند و یک تفنگی را که من خوب نمی شناسم تفنگ چه هست آوردند نشان دادند، کفتند این را ما خودمان درست کردیم، وقتی هم به ارتش نشان دادیم گفتند صحیح و خوب است و وسائل را فراهم می کنیم. این برای این است اگر چنانچه ما منزوی نبودیم هیچوقت به فکر این کار نمی افتادند. شما که حالا به خیال اینها منزوی هستید، شما الان در این فکر هستید که خودتان کارهای خودتان را انجام بدهید.منزوی نبودن یعنی متکل بودن به غیر،یعنی اسیر بودن…اینهائی که وقتی در اطرافشان ده پانزده تا نوکر هست، می افتند و تنبل می شوند و هیچ کاری از آن ها بر نمی آید، وقتی می بریشان حبس،خودش تو حبس کارهای خودش را می کند برای اینکه منزوی شده. ملتی که منزوی بشود می تواند ترقی کند،مترقی می شود. ملتی که منزوی نیست نمیتواند به ترقی راه خودش را برود. ملت غیر منزوی یعنی ملتی که اتکالش به دیگران هست، خوراکش را از دیگران می گیرد، اتومبیلش هم از دیگران می گیرد، برقش را هم از دیگران می گیرد. این ملت تا آخر باید اسیر باشد. تا منزوی نشوید نمی توانید مستقل بشوید. از انزوا چه ترسی داریم…”(کیهان، 13 آبان1359، شماره11133، ص1و15 و صحیفه نور، جلد 13، ص143-147)
15. قرارداد الجزایر
درصفحه 70 نقد، ناقد یا ناقدین محترم آورده اند: “البته در این نقد قصد ورود به مبحث چگونگی حل و فصل مسئله گروگانها توسط مجلس و دولت آقای رجایی را نداریم و تاکنون مسئولان مربوطه و امضاء کنندگان قرارداد الجزایر نظرات خود را به صورت مبسوط در ارتباط با ایراداتی که افرادی چون آقای جعفری مطرح میسازند، بیان داشتهاند؛ لذا صرفاً به منظور اجتناب از طولانیتر شدن بیشتر این نقد از پرداختن به این فصل اجتناب میورزیم.”
باید بگویم که بر عکس گفته نویسندگان نقد، نه تنها در مورد چگونگی امضای قرار داد الجزایر و خسارتهای عظیمی که از این ناحیه متوجه ملت ایران شده است و نقض استقلال قوه قضائیه و بانک مرکزی ایران و…کسی چیز مهمی تا به حال نگفته است بلکه هرگاه کسانی کوشش کردند که تا حدی حقیقت آشکار گردد به شدت از کوشش آنها جلوگیری به عمل آمده است. آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات سال 1363،خود بنام “بسوی سرنوشت” در یادداشت پنجشنبه 22آذر 1363، ص430-431، می نویسد: “کمیسیون ویژه برای پیگیری بیانیه الجزایر انتخاب گردید”. اما هیچگاه نتیجه کار این کمیسیون بر ملا نگردید و بر عکس وقتی قرار بود گزارش این کمیسیون در مجلس قرائت شود، رئیس مجلس مانع قرائت آن گردید. علت جلوگیری از قرائت گزارش چه بود؟ یک تفسیر واقعی این است که بگوییم از جایی می ترسیدند. آری، ترس از این بود که با سئوال و جواب نمایندگان ممکن است پرده ها بالا برود و قرار و مدار پنهانی روحانیت حاکم با جمهوریخواهان و ریگانیان بر ملا بشود.
در ص 71 نقد آمده است: “آقای جعفری نیز نمیتواند به این واقعیت معترف نباشد که حتی اگر قویترین و ایدهآلترین توافقنامهها نیز به امضاء میرسید آمریکائیها به سهولت عهد و پیمان میشکستند، همانگونه که به چهار شرطی که کارتر آن را پذیرفت و ریگان بر آن صحه گذاشت پایبند نماندند.”
در همین فراز کوچک چندین امر نادرست آمده است:
1. آقای کارتر چندین بار به صراحت اعلام کرد، در صورتی که گروگان ها قبل از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا آزاد شوند نه تنها هر چهار شرط را می پذیرد بلکه اسلحه ها و لوازم یدکی نظامی خریداری شده در زمان شاه که تمامی مبلغ آن پرداخت شده است را بلافاصله به ایران ارسال خواهد کرد. علاوه بر آن از طریق کورت والدهایم دبیر کل وقت سازمان ملل به آقای رجائی نخست وزیر هنگامی که به سازمان ملل رفت همین پیغام را داده بود و من در ص 214-221 آن ها را توضیح داده ام . لطفاً یک بار دیگر به متن مراجعه کنید.
2. بعد از اینکه روحانیون با کمک دولت رجائی زیر بارقرار مدار پنهانی با ریگانیان و جمهوریخواهان رفتند و کارتر از آن به طور کلی خبردار شد البته بدون اینکه بداند کم و کیف آن چیست، سعی کرد آن را برملا کند ولی دیر شده بود. او در همین شرایط بود که می گوید درسی به ایرانیان بدهم که هرگز فراموش نکنند (قریب به این مضمون). بعد از امضای قرارداد یکطرفه که خود آمریکائیان دیکته کرده بودند، ریگان علاوه بر اینهمه بد و یبراه که به ایرانیان نسبت داد، افزود وقتی من به رئیس جمهوری برسم چک سفید برای گروگان گیرها نمی فرستم و وقتی از محتوای قرارداد آگاه شد که چه قرار داد اسارت باری را به ایران تحمیل کرده اند دیگر حرفی نزد. نگاه کنید به ص232-235 کتاب گروگان گیری.
3. فکر کنم نویسندگان نقد برای پوشاندن قرار و مدار پنهانی روحانیت حاکم با ریگانیان و جمهوریخواهان این حرف را می زنند “که حتی اگر قویترین و ایدهآلترین توافقنامهها نیز به امضاء میرسید آمریکائیها به سهولت عهد و پیمان میشکستند.” و الا هر آدم عاقلی فوراً خواهد گفت طرف های ایرانی موظف بودند در رابطه با حقوق کشور تا جای ممکن قرارداد ایده آلی را منعقد کنند و نه اینکه زیربار قراداد دیکته شده یکطرفه بروند. این دیگر عذر بدتر از گناه است. این ها مسائل قابل مخفی کردن نیست. اینقدر هم که شما فکر می کنید دنیا بی حساب و کتاب نیست و اگر این چنین باوری در میان سردمداران جمهوری اسلامی است باید پاسخ دهند که چرا این همه قرارداد با این و آن کشور غربی منعقد می کنند؟ پس چرا این همه دم از قراردادهای بین المللی می زنند؟
16. سلطه پذیر کیست؟
در پایان نقد در ص 72 و ظاهرا در مقام افتخار به عمل گروگانگیری نوشته شده است: “ایرانیانی که در این کار شرکت داشتند هرگز این فرصت را نیافتند تا روایت خود را از این رخداد مهم در سطح جهان بازگو کنند. هیچ کس از آنها سئوالی نپرسید و جویای نظر آنها نشد. متأسفانه کمتوجهی ما به حرکتی که ساختار سلطه آمریکا را دستکم برای مدت مدیدی در منطقه در هم ریخت، ممکن است این احساس را ایجاد کرده باشد که چیزی برای گفتن نداریم، یا بدتر، همانند آقای جعفری روایت رسمی غرب را پذیرفتهایم.”
برای روشن کردن ادعای پهلوانانه فوق ذکر چند نکته ضرورت دارد:
1. آیا ناقد یا ناقدین محترم زحمت توجه دقیق به متن کتاب و بخش نمایه ها را به خود داده اند تا مشاهده کنند، برخلاف آنچه گفته اند که آقای جعفری روایت رسمی غرب را نپذیرفته است، تمام اسناد و مدارک ذکر شده در کتاب گروگانگیری، به جز یک مورد، با تکیه بر گزارشها و اسنادی که در همان دوران گروگان گیری و یا بعد از آزادی گرو گان ها، به وسیله دست اندر کاران و مسئولین وقت، مستقیم ویا غیر مستقیم و در داخل انتشار پیدا کرده است نه در غرب سلطه گر؟
2. فرض غلط کردن ولی محال نیست. حال گیریم تمامی اسناد و روایاتی که من در کتاب خود ذکر کرده ام از منبع غربی باشد، بر شماست که نادرست و دروغ بودن آن ها را با استدلال و مدرک اثبات نمائید. عملی در انظار ملت ایران و جهانیان اتفاق افتاده و نتایجی ببار آورده که تا امروز در جلو چشم ما قرار دارد. چگونه می توان گفت فقط قضاوت گروهی که خود بازیگر بوده اند درست است؟
3. گروگان گیرها، دست اندر کاران، عاقدین قرارداد اسارت بار وثوق الدوله ای الجزایر و روحانیت حاکم، هم در دوران گروگان گیری و هم بعد از آن و تا به امروز، تمامی دستگاههای روابط جمعی و غیر جمعی و رسانه ای را در اختیار و بل در انحصار داشته و دارند و آنچه خواسته اند گفته اند. حال واقعاً جالب است که ناقد یا ناقدین محترم می گویند: ” ایرانیانی که در این کار شرکت داشتند هرگز این فرصت را نیافتند تا روایت خود را از این رخداد مهم در سطح جهان بازگو کنند!”
4. هنوز هم دیر نشده است و همه نوع امکانات و فرصت در اختیار آنان و دفاتر تدوین تاریخ و دست اندرکاران و حامیان پشت پرده گروگان گیری و آمرین و عاملین قرار و مدار پنهانی با جمهوریخواهان و ریگانیان است، و می توان دست به کار شد و روایت خود از این رخداد مهم قرن بیستم را در سطح جهان بازگو کرد. خوشبختانه امکانات رسانه های پیشرفته دیجیتالی هم در خدمت همگان است و اگر روایت ناگفته ای باشد می توان آن را در کوتاهترین زمان انتقال داد.
بر خلاف آنچه که ناقد یا ناقدین محترم می گویند که “هیچ کس از آنها سئوالی نپرسید و جویای نظر آنها نشد” بارها و بارها از از دانشجویان پیرو خط امام که سفارت آمریکا را اشغال کردند و مدت 444 روز 52 گروگان آمریکائی را در اختیار خود داشتند و مانع هر نوع راه حلی که حافظ حقوق ایران بود، شدند و در رابطه با قرارداد اسارت بار الجزایر دم فرو بستند و با سلام و صلوات گروگان ها و به زعم شما و آنها جاسوسان آمریکائی را تحویل دادند، سئوال و خواهش و تقاضا شده است که حد اقل، حال که آن حادثه خسارت عظیم و غیر قابل جبران خود را بر ملت ایران وارد کرده است، بیائید و برای ملت ایران روشن کنید چرا شما که بنا بگفته خود قرار بود بیش از چند روزی به عمل خود ادامه ندهید، این کار را آنقدر ادامه دادید که کار به اینجا بکشد؟ چه کسانی و چرا مانع حل و فصل سریع این موضوع شدند؟ چه کسانی شما را با نیروهای مسلح خود در نگهداری گروگان ها تشویق و تهییج کردند و بنام شما قرار و مدار پنهانی با جمهوریخواهان و ریگانیان بستند و باز بنام حل کردن مشکلی که شما با عمل خود آفریده بودید، زیر بار قرارداد دیکته شده الجزایر رفتند؟
با وجودی که هنوزدر نوشته ناقد یا ناقدین محترم نکات متعددی وجود دارد که برای روشن شدن توضیح می طلبند، از توضیح آن ها در می گذرم و با آوردن دو مطلب اساسی زیر که مرکز توجه کتاب گروگانگیری بوده اند ولی به راحتی در نقد دمتتا مورد بی توجهی قرار گرفته است، توضیحات خود را به پایان می برم؛
1. گروگانکیری و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران
2. دولت و سند افتخار
17. گروگانکیری و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران
زمانی که عراق به ایران حمله کرد تمام شرایط جهانی علیه ایران آماده بود. در بین تمام کشورهای روی زمین تنها کشور آلبانی در سازمان ملل از عمل گروگان گیری ایران حمایت کرد. بنا بر این، آن دسته از کسانی که می گویند آمریکا دشمن انقلاب اسلامی و در صدد از بین بردن آن بود، در صورتی که حق را به آن ها بدهیم و بپذیریم که آمریکا چنین قصد و نیتی داشت آیا بر ما نبود که تمام بهانه های لازم را از او سلب کنیم و بهانه ای بدستش ندهیم و یا اینکه بدست خودمان بهانه لازم را در اختیارش بگذاریم و خالق اجماع جهانی علیه خود باشیم؟
طبیعی است که در چنین حالتی عقل سلیم روش خود را بر ندادن بهانه و گرفتن بهانه از دست دشمن استوار می کند. آیا باید در عقل گردانندگان رژیم شک کنیم یا بگوییم نه آنها عقل داشتند اما عقلی فایده گرا که در این قضیه منافع خاصی را در تقابل با حقوق ملی در پشت پرده مد نظر داشتند؟
در چنین شرایطی لازم نبود که آمریکا خود طراح جنگ باشد، کافی بود که چراغ سبز به عراق داده شود و شوروی نیز جبهه مخالف نگیرد و این هر دو با بحران گروگان گیری حاصل شد و باعث خوشحالی صدام گردید.
رابطه مستقیم میان تحریک صدام برای شروع جنگ و گروگانگیری امر پوشیده ای نیست. الان که در دوران پس از صدام بسر می بریم در این باره تا بخواهی از خود آمریکایی ها سند منتشر شده است. بر هر کسی که منصفانه تاریخ پس از انقلاب را مطالعه کند و منابع مختلف را ببیند به راحتی روشن خواهد شد که ریشه اصلی حمله عراق به ایران در اشغال سفارت آمریکا و بحران گروگان گیری نهفته است و خسارت جنگ، خسارتی است که در اثر بحران گروگان گیری به کشور وارد شده است.
در آن زمان نظر همۀ سران کشور در مورد ارزیابی پدیده جنگ این بود که همه بالاتفاق جنگ عراق علیه ایران را جنگ آمریکا علیه ایران می دانستند و من در کتاب گروگان گیری در ص 292-295، نظرات همه را آورده ام. برای اطاله کلام از ذکر مجدد آن در می گذرم و تنها به دو داده از آقای هشمی رفسنجانی که بعد از 25 سال آن را آشکار کرده است، اکتفا می کنم: آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب خود بنام “بسوی سرنوشت” که کارنامه سال 1363 است چنین می گوید: “ابو خالد فرستاده ویژه یاسر عرفات آمد و نامه ای از عرفات آورده بود و جنگ تحمیلی را جنگ آمریکا علیه ایران دانسته بود(ص129 کتاب)
آقای هاشمی رفسنجانی در اینجا پاسخ خود به یاسر عرفات به تاریخ 16/3/1363، را می آورد:
“برادر گرامی جناب آفای یاسر عرفات ریاست سازمان آزادی بخش فلسطین
…اینکه فرموده اید برای شما روشن شده که حزب بعث و شخص صدام به نیابت از آمریکا جنگ را علیه انقلاب اسلامی ایران آغاز کرده است و ادامه می دهد، کشف و اظهار این مطلب مایه امید است ولی دیر فهمیدن یا دیر گفتن شما مایه تأسف. (همان سند، ص 565)
مجدداً آقای هاشمی رفسنجانی در یادداشت جمعه 11 آبان 1363، می نویسد: ” در منزل بودم …در این روز شبکه تلویزیونی ABC ایالات متحده، برنامه خود را موسوم به “نایت لاین” را به موضوع اشغال سفارت آمریکا در تهران به دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام اختصاص داده بود. در این برنامه آقای سعید رجائی خراسانی نماینده دائم ایران در سازمان ملل، حسین شیخ الاسلام معاون سیاسی وزارت امور خارجه، جودی پاول سخنگوی کاخ سفید در دوره کارتر، ابو الحسن بنی صدر رئیس جمهور مخلوع ایران و دو تن از گروگانها بنامهای مورهندکندی و باری روزن شرکت داشتند. مهمترین موضع حاصل از این برنامه، اظهارات سخنگوی کاخ سفید در دوره کارتر و اعتراف به نقش آمریکا در وقوع جنگ تحمیلی بود. جودی پاول در پاسخ به اظهارات شیخ الاسلام که خود از دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا بود، اعلام داشت:
” نتیجه مشهود و آشکار گروگان گیری، جنگ ایران و عراق می باشد و بدون گروگان گیری، این جنگ به وقوع نمی پیوست.” وی در باره سخنان شیخ الاسلام در باره اهمیت تسخیر لانه جاسوسی گفت: ” وقتی ایشان از افتخار آنچه انجام داده اند، به خود میبالند، بهتر است کمی مکث کنند و فهرست تلفات را مطالعه بفرمایند که دهها هزار از هموطنان ایشان کشته شده اند. بعد از ذکر نام هر یک از آنها، وی می تواند بگوید که آنها به خاطر حماقت من کشته شده اند.” (همان سند ص363-364)
و راست این است که همۀ اینها جزئی از حقیقت غم انگیزی است که در کشور ما و بدست خودی ها به وقوع پیوسته است ولی با کمال تاسف ملت هنوز پس از نزدیک سه دهه باید در سانسور باقی بماند و نداند چه بلایی و به دست چه کسانی بر سرش فرود آمده است.
18. دولت و سند افتخار؟
هر انسان شرافتمند و آزاد اندیشی وقتی به عمل گروگان گیری و نتایج اسف انگیز آن برای ملت ایران، مینگرد، نمیتواند بی تفاوت باقی بماند و اظهار تأسف نکند و به جستجوی انگیزههای پنهان این عمل بر نیاید. عملی که البته آقای خمینی آن را “انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول” نامید و با آلت دست قرار گرفتن تعدادی دانشجو و غیر دانشجو، از آن برای خود و کسانی که به دنبال انحصار قدرت و دیکتاتوری بودند، به عنوان آتویی علیه آزادی و حقوق ملت بهره گرفتند.
آقای بهزاد نبوی که مدعی است: “بیانیه الجزایر از نظر سیاسی یک مجموعه افتخار آفرین برای جمهوری اسلامی است”( کیهان، 25 دیماه 59،شماره11192، ص10 مذاکرات مجلس) و ” ما پوزه آمریکا را در رابطه با گروگان گیری به خاک مالیدیم.”(همان سند)
و آقای رجائی نخست وزیر که می گوید: “ما موفق شدیم به یاری خدا و همت هموطنان بزرگترین مسئله تاریخی را حل نمائیم” (انقلاب اسلامی، پنجشنبه 2 بهمن 59، شماره456 ص 2 ، بخشی از سخنان آقای رجائی با گروهی از اعضای انجمنهای اسلامی شهرستان آمل) و یا در جایی دیگر: “ما یک بار دیگر نشان دادیم که قادریم بزرگترین مسئله تاریخ را حل کنیم و به دنیا ثابت کنیم که یک کشور انقلابی و مکتبی به اتکاء به ایدئولوژی خود می تواند در مقبل ابر قدرتها باستد. ما با گروگان گیری به بزرگترین دست آوردهای سیاسی در تاریخ اجتماعی بشر دسترسی پیدا کردیم و موفق شدیم بزرگترین قدرتهای طاغوتی را به زانو در آوریم.”(همان سند)
آیا انسان ایرانی هم آنروز و هم امروز حق ندارد از آنها و از خودش بپرسد: بهتر نبوده و نیست که به جای رجز خوانی و ادعای قهرمان سازی، مجموعه عمل را در معرض افکار عمومی قرار میدادید و می گفتید: ای ملت این سند افتخاری است که برای شما به ارمغان آورده ایم. مگر نه این است که معمولاً قهرمانان نظامی، سیاسی، اقتصادی، و… وقتی برای ملت خود افتخار می آفرینند، آن افتخار را در معرض دید عموم قرار می دهند و با تشریح جزئیات عمل انجام شده، ملت را با خود به صحنه های مختلف نبرد برده تا ملت از مشاهده صحنه های قهرمانانه و افتخار آفرین به وجد و شادی در آید.
در حقیقت سند افتخار مورد بحث، مجموعه بیانیه الجزایر و ضمائم و اسناد و مدارک حکمیت و دیوان مرضی الطرفین لاهه است که میدان نبرد شما با آمریکائیان به حساب می آید. انتشار این مجموعه، نشان دهنده عمل قهرمانانه و افتخار آفرین و چگونگی حل پیچیده ترین، مشکل تاریخ است که نه تنها در 28 سال قبل، به هنگام امضای قرارداد الجزایر و اجرای آن شهامت و جرأت پیدا نشد که آن را برای اطلاع عموم منتشر سازند، حتی امروز نیز از انشار درست و کامل آن ترس دارند و مردم را تا به امروز از این حق خدادادی خویش سانسور کرده اند. مجموعه بیانیه الجزایر و ضمائم آن که صحنه عمل قهرمانانه شماست، همچنان سری و جزء اسرار دولتی به شمار می آید. این هم نوع جدیدی از خلق قهرمانان سری و پنهانی ویژه جمهوری اسلامی است!
اگر این مجموعه انتشار پیدا کرده بود، دیگر لازم به رجز خوانی و ادعا نبود. متخصصان و پژوهشگران و حقوقدانان با در دست داشتن اسناد و مدارک، جزئیات آن را ترسیم کرده، و هنرمندانی پیدا می شدند که نظیر فیلمهای مستند تاریخی و… آن را به معرض تماشای عموم قرار دهند.
تا بحال دیده نشده است که اعمال افتخار آفرین و قهرمانانه را از دیدعموم مکتوم نگه دارند. اما در عوض همیشه این گونه بوده است که قریب به تمام اعمال خائنانه، سعی شده است از دیدها مخفی بماند، مگر اینکه به نحوی مطلعین در زمانهای دیگر آن را فاش کرده باشند.
در پایان با وجود تمامی درددلها و افسردگی ها که آدم ناخودآگاه از نوع مواجه برخی از هموطنانش که خودشان نیز مستقیم و غیر مستقیم قربانی جریان گروگانگیری شده اند، پیدا می کند، از ناقد یا ناقدین محترم کمال تشکر و سپاس دارم که با نقد خود سعی کردند که گوشه های حساسی از تاریخ مهجور کشورمان بیش از این در تاریکی و ابهام باقی نماند. بدان امید که آنچه را من در نقدِ ، نقد این هموطنان تاریخ پژوه آورده ام چیزی جز تبادل آزاد اطلاعات و اندیشه به منظور روشن شدن بیشتر مسائل تاریک تلقی نکرده و نخواهند کرد.
به امید ایرانی آزاد از دروغ، استبداد و ستمگری
محمد جعفری، لندن 20 اردیبهشت 1387
پیوست شماره 1
ـ همانگونه که آقای خمینی متذکر شده است: «شما عزیزان از هر کس بهتر میدانید که این تصمیم برای من چون زهر کشنده است ولی راضی به رضای خداوند متعال هستم و برای صیانت از دین او و حفاظت از جمهوریاسلامی اگر آبروئی داشته باشیم خرج میکنم، خداوندا ما برای دین تو قیام کردیم و برای دین تو جنگیدیم وبرای حفظ دین تو آتش بس را قبول میکنیم.»89
آقای خمینی که مدعی است به خاطر رضای خدا و صیانت از دین او و حفظ جمهوریاسلامی قیام میکند، میجنگد و صلح میکند و اگر آبروئی داشته باشد در این راه خرج میکند، آیا در بیان خود صادق است؟
کسی که چنین ادعایی میکند، حتماً میداند که یکی از مهمترین ارزشهای دین و حفظ و صیانت از آن، وفای به عهد است آیا وی به یکی از وعده و قول و قراری که در پاریس به ملت ایران در برابر انظار جهانیان داد، عمل کرد؟ به ضررس قاطع میشود گفت که بعد از به قدرت رسیدن عکس تمام آن را انجام داد:
ـ چگونه کسی که مدعی رضایت خدا و صیانت از دین اوست، راه و روشهای نادرستی را به خورد ملت میدهد و میگوید: «من ممکن است دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرفی باقی بمانم.»90
ـ چگونه کسی که آن ادعا را دارد میگوید: «حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد یک جانبه لغو کند.»91
ـ کدام دین است که میگوید: «حکومت که شعبهای از ولایت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه حج است… حاکم میتواند… هر امری را چه عبادی یا غیرعبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کنند»92
کدام مسلک میگوید: «اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که میزنند، و البته این هم یک حربهای است برای اینکه ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.»93
ـ کدام دین و صیانت از آن، تهمت به مسلمانان را جایز میشمرد و میگوید: «اینها که فخر میکنند به وجود او [یعنی مصدق] او هم مسلم نبود»94 و «هنگامی که آقایان جلالالدین فارسی و دکترعلی شریعتمداری از مشاهدات و اطلاعات خویش در مورد پرداخت وجوه شرعیه توسط مصدق سخن گفتند و صراحتاً حکم امام به نامسلمانی مصدق را نقد کردند»95 بجای اینکه بدرگاه خداوند استغفار کنند و اعلان کنند که من اشتباهی فهمیده بودم و گفتم که مصدق مسلمان نیست. ایشان، «در مقابل توصیه کردند که این بحث ادامه پیدا نکند»96
ـ کدام آئین و شریعت است که وقتی 8 نماینده مجلس شورای اسلامی که بنا به گفته خودش عصارۀ ملت هستند از وزیر امورخارجه میخواهند که بیاید، در مجلس و در مورد سفر مک فارلین توضیح بدهد، آنها را از هستی ساقط و خفه میکند و میگوید: «من هیچ توقعی نداشتم از بعضی این اشخاص، ولو بعضیشان در نظر من پوچند لکن بعضی از این اشخاص که سابقه دارند هیچ توقع نداشتم… لحن شما در آن چیزی که به مجلس دادید، از لحن اسرائیل تندتر است، از لحن کاخنشینان آن جا تندتر است.»97
ـ توبه و استغفار را که باید بدرگاه خداوند کرد، کدام صیانت کننده از دین خدا میگوید: «من حالا هم توبه را قبول میکنم، اسلام قبول میکند، ـ من ـ حالا هم بروند توی رادیو، بروند توی تلویزیون، توبه کنند بگویند ما خطا کردیم، اشتباه کردیم…»98
ـ کدام صیانت کننده از دین خدا در یک سخنرانی ابتدا میگوید «من باز کار ندارم به جبهه ملّی، با اینکه بعضی افرادش شاید باشند که مسلمان باشند. …»99 سپس میگوید: «اینها مرتدند، جبهه ملّی از امروز محکوم به ارتداد است.»100
کدام کس به خاطر رضای خداوند، حکم قتل فلهای هزاران زندانی را صادر میکند و بدست سه جلاد میدهد که آنها را مانند برگ خزان به گورستان بفرستند.101
ـ کدام خداپرستی قاضیاش حتی بدون تشکیل دادگاه صوری حکم قتل صادر میکند و وقتی در مقام بازخواست از او میپرسند که چرا اینهمه اعدام کردی، پاسخ میدهد آنچه کرده است بدستور امام بوده است و امام نیز لب از لب نگشود و مهر تأیید بر همۀ آنها زد.102
ـ کدام مسلمان است که آقای بازرگان را نخستوزیر دولت امام زمان میکند و منتظری را قائم مقام رهبری و بعد میگوید: «وَالله قسم من با انتخاب شما مخالف بودم. والله قسم با نخستوزیری بازرگان مخالف بودم والله قسم من به ریاست جمهوری بنیصدر رأی ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم.»103
ـ حافظ و صیانت کننده کدام دین برای کوبیدن مسلمانانی که به اعمال بعضی از اشخاصی که تحت عنوان مکتب و مکتبی و با چماقداران به اجتماعات حمله میکنند و به جرم و جنایت میپردازند، میگوید: «تا گفته میشود مکتبی، آقایان مسخره میکنند. مکتبی یعنی اسلامی، آن که مکتبی را مسخره میکند اسلام را مسخره میکند. اگر متعمّد باشد، مرتد فطری است و زنش برایش حرام است، مالش هم باید به ورثهاش داده بشود، خودش هم باید مقتول باشد.»104
ـ کدام دینداری است که برای صورت قانونی بخشیدن به حکمیت هیئت سه نفره که برخلاف مسئولیت خویش عمل کردند، همچنانکه ابوموسی اشعری نسبت به حضرت امیر عمل کرد، از امیر مؤمنان مایه میگذارد و میگوید: «حضرت امیر در عین حالیکه در فشار ابوموسی را تعیین کرد. نمیخواست تعیین کند، ایشان میخواست یک کس دیگر را تعیین کند، لکن فشار آوردند دوستان خودش، همان دوستانی که باید حضرت امیر از آنها فریاد کند، فشار آوردند که نه، ابوموسی برای این کار خوب است، حضرت ابوموسی را تعیین کرد، بعد که ابوموسی آن حکمیت را کرد، همین دوستها میخواستند نقض کنند، حضرت امیر مقاومت کرد و گفت حالا که حَکَم، حکم کرده بودند بر ضد حضرت امیر، یعنی حضرت امیر را از خلافت به حسب این حکمیت خلع کردند و معاویه را به حسب این حکمیّت نصب کردند، حضرت امیر فرمود: که این حکمیت بوده است و ما باید به آن احترام قائل بشویم، در صورتیکه بر ضد او بود.»105
آیا آقای خمینی نمیداند هنگامی که خوارج در مقابل حضرت ایستادند و گفتند چرا حکمیت را پذیرفتند و حکمیت از آن خداست. حضرت از جمله به آنها فرمود: «با حکمان شرط نهادیم که آنچه قرآن زنده میدارد زنده بدارند و آنچه را قرآن ناچیز میکند. ناچیز بدارند و ما نمیتوانیم با حکمیتی که قرآن حکم میکند مخالفت کنیم، اگر جز این کنند از حکمشان بیزاریم.»106 بعد از اینکه رأی حکمین اعلان شد، حضرت علی با آن مخالفت کرد و گفت: «این دو خطاکار که بعنوان حَکَم برگزیدید حکم خدا را رها کردند و بیدلیل و به ناحق و مطابق دلخواه خود حُکم کردند و حکم خدا را رعایت نکردند و بخلاف قرآن رأی دادند و خدا و پیامبر و مؤمنان پارسا از آنها بیزارند برای جهاد آماده شوید و مهیای حرکت باشید و به اردوگاههای خودتان بروید.»107
آیا آقای خمینی نمیداند که بعد از اینکه رأی حکمیت اعلان شد، نه تنها حضرت با آن موافقت نکرد و آن را نپذیرفت بلکه با آن به مخالفت برخاست و اعلان کرد که آماده جهاد با معاویه شوید. حال آقای خمینی میگوید: «حالا که حَکَم حکم کرده بودند بر ضد حضرت امیر، یعنی حضرت امیر را از خلافت به حسب این حکمیت خلع کردند و معاویه را به حسب این حکمیت نصب کردند، حضرت امیر فرمودند که این حکمیت بوده است و ما باید به آن احترام قائل شویم، در صورتی که بر ضد او بود.»108؟ قطعاً میداند. اگر این اندازه نداند که بطور خودکار از شیعه علی بودن خارج و پیرو روش معاویه میشود.
در مورد حکمیت و برخورد حضرت علی بعد از اعلان رأی حَکَمان، تمام تواریخ شیعه و سنی متفق القولند که من خلاصه آن را از تاریخ «مروّج الذّهب و معاون الجوهر» ابوالحسن علی بن حسین مسعودی ذکر کردم.
اگر اندکی از راه عبرت به این لیست مختصر نگاه کنید، به این نتیجه خواهید رسید که دینی که آقای خمینی برای آن قیام کرده، جنگیده و صلح کرده، دین قدرت و ایجاد ملک و پادشاهی در لباس روحانیت و ولایت فقیه است و نه دین خدا که دین آزادی و رهایی بشریت از قدرتهای ستمگر و ظالم است.
پیوست شماره 2
آشکار شدن حقیقت
انتخاب مکتبی و عصبانیت آقای خمینی
شاید برای بسیاری این سؤال بوجود آمده باشد که چرا آقای خمینی در سخنرانی 6 خرداد خود، تا این حد عصبانی شده بود که از فرط عصبانیت حکم آشکار ضد دینی خود را برای انتخاب قدرت و حفظ و نگهداری آن، صادر کرد و گفت: «تا گفته میشود مکتبی آقایان مسخره میکنند، مکتبی یعنی اسلامی آنکه مکتبی را مسخره میکند اگر متعّمد باشد مرتد فطری است و زنش بر او حرام است مالش باید به ورثهاش داده شود، خودش هم باید مقتول باشد.» و بعد از این سخنرانی آقای خمینی چه دقیق و بحق مرحوم مهندس بازرگان در نامهاش متذکر شد و قریب به این مضمون گفت، ممکن است از این ببعد، تنها مایملک، همسر حلالمان را چند ژـ3 بدست، در رختخواب از چنگمان بدر آورند.
از جمله عصبانیت آقای خمینی بعلت سرمقالهای بود که در روزنامه انقلاب اسلامی، در 5 خرداد 60، تحت نام «انتخاب مکتبی»، درج گردیده بود. و این مطلب او را بیش از پیش خشمگین ساخته بود.
برای چرائی درج آن سرمقاله باید که چند روزی به عقب برگردم و بطور مختصر و فشرده بلوائی را که با دستیاری معاون اداری مالی وزارت خارجه آقای حسین صادقی ، تحت عنوان سرقت اسناد وزارت خارجه ساخته بودند، توضیح دهم:
در روز 27 اردیبهشت 60، آقای مرتضی فضلینژاد نماینده دفتر ریاست جمهوری با معرفی نامه کتبی و اجازه مقامات مسئول مملکتی که مأمور رسیدگی و مطالعه پرونده پاکسازی شدهها، در وزارت خارجه و سایر وزارتخانهها بوده، به وزارت خارجه میرود و در آنجا با توطئهای که تدارک دیده شده بود، ایشان به اتفاق آقای اسماعیل ناطقی که مدیرکل کنسولی وزارت خارجه و هم رئیس اداره پاکسازی آن وزارت خانه بوده است، آنها را تحت نام سرقت اسناد طبقهبندی شده وزارت خارجه ایران دستگیر و بازداشت میکنند و برای اولین بار صبح روز سهشنبه، 29 اردیبهشت 60، روزنامه جمهوری اسلامی، اطلاعیه وزارت خارجه را پیرامون این مسئله درج کرده که گوشهای از آن به قرار زیر است:
«صبح روز یکشنبه 27 اردیبهشت ماه جاری فردی بنام مرتضی فضلینژاد باتفاق شخص دیگری با عنوان مأمور رسیدگی به پروندههای افراد پاکسازی شده فتوکپی تعداد زیادی از اسناد طبقهبندی شده و سری را با تبانی یکی از کارمندان از قسمت کنسولی وزارت خارجه برداشته و به خارج حمل میکردند. جریان بلافاصله باطلاع مقامات انتظامی رسیده و به دستگیری نامبرده منجر شد…»
پس از انتشار خبر دستگیری آقای فضلینژاد و ناطقی، دفتر ریاست جمهوری طی اطلاعیهای بشدت مسئله را تکذیب کرد و اعلام نمود که این عمل توطئه دیگری است که علیه ریاست جمهوری ترتیب داده شده است. بعد از اینکه معلوم گردید، توطئه و دستگیری با دستیاری آقای حسین صادقی معاون اداری مالی وزارت خارجه و با حکم دادستانی انقلاب تهران آقای لاجوردی دستگیر شدهاند. چند نفری دست بکار شدند تا از پیشینه آقای صادقی و انگیزه این عمل اطلاعاتی بدست آورند و خوشبختانه توانستند در فاصله چند روزی از سابقه و گذشته آقای صادقی تهرانی معاون اداری مالی وزارت خارجه تحقیقاتی بعمل آورند، نتیجه تحقیقات بعمل آمده در سرمقاله انقلاب اسلامی، سهشنبه 5 خرداد 60، تحت نام «داستان سرقت» اسناد وزارت خارجه ساخته کیست؟ انتخاب «مکتبی» انتشار پیدا کرد که خلاصه آن به شرح زیر است:
1ـ حسین صادقی ، دارای لیسانس خدمات اجتماعی است، در سال 1350 بعنوان مددکاری اجتماعی در اداره کل بنادر و جزایر خلیج فارس آغاز بکار کرده است.
2ـ نامبرده در تاریخ 21/10/57، یک ماه قبل از پیروزی انقلاب، زمانیکه همه مشغول مبارزه و اعتصاب بودند، به استخدام قطعی دانشگاه بعنوان فهرست نویس کتابخانه مرکزی دانشگاه در آمده، نام پدر او امیر و اسم دقیق او عینالله صادقی نیارکی، شماره شناسنامه 440، صادره از تهران و شماره استخدامی وی 5ـ1336222 میباشد. (سند شماره 27، از روزنامه انقلاب اسلامی ص 8)
3ـ این شخص بلافاصله پس از انقلاب در دانشگاه با تشکیل انجمن اسلامی، درصدد کسب قدرت و مقام برآمده و با وجودی که یک کارشناس ساده فهرست نویسی بوده وسیله مدیریت موقت دانشگاه به سمت سرپرستی امور عمومی دانشگاه منصوب میشود. (سند شماره 28)
4ـ آقای صادقی به سمت سرپرستی امورعمومی دانشگاه تهران موافق روزنامه جمهوری اسلامی مورخ 28/2/59، اعلان جرمی علیه مدیران مستعفی دانشگاه داده که در آن، آنها را به انواع جرائم مالی و سوءاستفاده متهم کرده است.
5ـ ایشان در سمت و فعالیتهای جدید خود، یکی از کارمندان خویش را بنام نظر علی صالحی در تاریخ 11/1/59، بعلت خدمات شایسته وی، در یک ساله اخیر انقلاب، مورد تشویق و تقدیر کتبی قرار میدهد. (سند شماره 29)
6ـ اما نظر به اینکه آقای صالحی آنطور که آقای صادقی خواسته، به زیر فرمان نرفته و با ایشان کشمکش پیدا کرده است و لذا در تاریخ 19/3/59 آقای صالحی به مدیریت دانشگاه نوشته و توضیح داده است که آقای صادقی در دانشگاه کارش سمپاشی و نفاق افکنی بین کارمندان است و با نامه خود بعضی از اعمال او را رو میکند.
7ـ آقای صادقی در تاریخ 18/3/59 و به امضای انجمن اسلامی کارکنان دانشگاه بدون اینکه صلاحیت قانونی داشته باشد، 8 نفر از کارکنان دانشگاه را تصفیه و حکم اخراجی آنان را صادر میکند که از جمله آنان همین آقای نظر علی صالحی است که در تاریخ 11/1/59 از ایشان تقدیرنامه کتبی گرفته است. اطلاعیه تصفیه این 8 نفر در روزنامه جمهوری اسلامی و صبح آزادگان در تاریخ 18/3/59، انتشار پیدا میکند. (سند شماره 30)
8ـ 5 نفر از کارکنان اخراجی که از جانب آقای صادقی مفسد شناخته شده بودند، از پای ننشسته و به دادگستری شکایت کردند و سرانجام در تاریخ 12/2/60، بموجب حکم شماره پرونده 59/1068ـ 1307 تا 1311، شماره دادنامه 177 الی 182، شعبه 46 دادگاه عموم تهران و به استناد بند ب از ماده 269 قانون مجازات عمومی، آقای صادقی به 61 روز حبس جنحه و پرداخت 000ر200 ریال به هر یک از شاکیان مذکور و 1600 ریال بابت هزینه دادرسی محکوم میگردد.
9ـ نظر به اینکه آقای صادقی، پس از حادثه چماقداری 14 اسفند دانشگاه تهران، علیه ریاست جمهوری فعالیت داشته و از جمله گرداننده تحصن مشهور کتابخانه دانشگاه بوده است. وی به پاس خدماتش، در همان تاریخی که حکم محکومیتش از طرف دادگستری صادر میشود، در همان تاریخ 12/2/60، از دانشگاه تهران، حکم انتقال گرفته است و البته در حکم انتقال و بنابه ضرورت، اسم کوچکش عوض شده، منتها با همان نام پدر، با همان شناسنامه و با همان شماره استخدامی و در این دگردیسی و تغییر هویت از «عینالله» به «حسین» مبدل میشود و از جانب آقای رجائی نخستوزیر مکتبی به سمت معاون اداری مالی وزارت خارجه منصوب میشود. (سند شماره 31)
10ـ روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ 29/2/60، تبریکی برای ایشان به چاپ رسانده و مینویسد: «ضمن تشکر از برادر مبارز و مکتبی آقای رجانی نخستوزیر جمهوری اسلامی که معتقد و مؤمن و انقلابی را شناسائی و انتخاب مینمایند، موفقیت روز افزونتان را در راه تداوم و پیشبرد اهداف انقلاب ایران از خداوند متعال خواستاریم.» (سند شماره 32)
11ـ و بد ین ترتیب آقای عینالله صادقی نیارکی که هم اکنون حسین صادقی نیارکی شده است، در وزرات خارجه مکتبی، بخدمات «مکتبی» جدید مشغول شدهاند و از جمله اعمال «مکتبی» ایشان کارگرانی اصلی جنجال سرقت اسناد وزارت خارجه علیه ریاست جمهوری است که بدین ترتیب موجبات صعود به قلههای بالاتری را نزد سران جمهوری اسلامی فراهم آورده است.
و بدین علت مقاله تحقیقی، همراه با اسناد و مدارک که تمامی آن در اختیار آرشیو روزنامه قرار گرفته بود، تحت عنوان «انتخاب مکتبی» انتشار پیدا کرد، تا نشان داده شود، این آقای مکتبی مورد عنایت نخستوزیر و سایر سردمداران جمهوری اسلامی از چه قماشی بوده است و چرا و به چه منظور توطئه سرقت اسناد را در وزارت خارجه تدارک و سرپرستی کرده است و تازه این مورد، نمونهای از هزاران مورد شبیه به آن و صد بدتر از آن است.
رو شدن چهرۀ اینگونه «مکتبی»هاست که از جمله آقای خمینی را بر آشفت و در سخنرانی 6 خرداد خود، نمایندگان مجلس تحت امر، سردمداران و فرماندهان چنین افراد «مکتبی» را به خدمت هر چه بیشتر فراخواند و با چراغ سبز دادن، به آنان فهماند که نگران نباشند و بدانند که آقای خمینی انتخاب خود را کرده است وتا آخر خط خواهد رفت. حتی برای حفظ و استقرار قدرت آماده است که از گفتههای قبل خود بگذرد و بگوید «اگر 35 میلیون بگویند آری من میگویم نه» و از تهمت نامسلمان زدن، به مرحوم دکتر محمد مصدق و مرتد خواندن جبهه ملی و دیگران نیز باکی به خود راه نمیدهد.
پیوست شماره 3
کتاب غائله چهاردهم اسفند 1359 ظهور و سقوط ضد انقلاب که دادگستری جمهوری اسلامی، شورایعالی قضایی در سال 1364 آن را منتشر کرده است از طرح کودتا علیه ریاست جمهوری پرده برمیدارد.
و با اینکه آقای بنیصدر رئیسجمهور قانونی کشور است، دفتر و محل سکونت وی در تاریخ 21 خرداد 60 به محاصره سپاه و کمیته در میآید و عملاً وی را مجبور به اختفا میکنند:
«حکم امام کافی بود که بنیصدر را به اختفای کامل ببرد و از لحظه و انتشار حکم137 عملاً بنیصدر از کلیه اقتدار خویش منعزل گردید و محل سکونت و محل کار وی به تصرف سپاه و کمیته درآمد.138»
با توجه به مطلب صریح فوق آقای داود علی بابائی نویسنده تاریخ “25 سال در ایران چه گذشت؟” در مورد عزل آقای بنی صدر از ریاست جمهوری تحت نام “مصاحبه هاشمی رفسنجانی با روزنامه اطلاعات 3 بهمن1360″، جلد 6 صفحه 144 می نویسد: “عزل بنی صدر، یک حرکت قانونی بود. آنها می توانستند اعتراض خود را در یک تظاهرات آرام بیان کنند و یا حداقل در روزنامه هاشان بردارند و بنویسند مگر نمی شد بدون ایجاد اخلال، حرف زد و انتقادکرد؟ وقتی کار را با اسلحه و شورش و آتش زدن همراه می کنند در واقع مترصدند تا جنگی به مراتب بدتر از جنگ تحمیلی راه بیندازند. این حرکت، ممکن بود همه چیز را به آشوب بکشاند و مسلماً از حد یک اعتراض سیاسی و انتقاد گذشته بود.”
با توجه به 7 جلد کتاب “25 سال در ایران چه گذشت؟” معلوم می شود که آقای علی بابائی اولاً خود آنزمان را درک و رویت نموده و ثانیاً اهل تاریخ و علم و اطلاع از مسائل تاریخی آن دوران بوده است ثالثاً ایشان از بسیاری امور دیگر اطلاع داشته که به هر دلیل آن ها را به رشته تحریر در نیاورده است.
آیا ایشان مطلع نبوده است که: در 17 خرداد 1360، حزب جمهوری اسلامی با چراغ سبز آقای خمینی و بدست دادستانی انقلاب اسلامی مرکز، فله ای روزنامه های انقلاب اسلامی، میزان، خبرنامه جبهه ملی، … را تا اطلاع ثانوی تعطیل اعلام نمود. بنابراین:
وقتی شما می نویسید: ” یا حداقل در روزنامه هاشان بردارند و بنویسند مگر نمی شد بدون ایجاد اخلال، حرف زد و انتقادکرد؟” البته حتما اذعان دارید که روزنامه ها، فله ای بدستور دادستانی انقلاب اسلامی مرکز تعطیل شده بودند و از جمله مدیر مسئول روزنامه انقلاب اسلامی، در زندان بود!
“عزل بنی صدر، یک حرکت قانونی بود. آنها می توانستند اعتراض خود را در یک تظاهرات آرام بیان کنند” البته شما می دانستید که در روز 21 خرداد 1360 ، هنوز آقای بنی صدر رئیس جمهوری قانونی این کشور بود و صوری هم هنوز طرح عدم کفایت سیاسی وی به مجلس نیامده و به زعم شما هم قانونا،ً هنوز ایشان رئیس جمهور بود. اما حسب کتاب “غائله 14 اسفند 1359، ظهور و سقوط ضد انقلاب” و سایر منابع و گفته بسیاری از زعمای جمهوری اسلامی در روز 21 خرداد 1360 دفتر ریاست جمهوری و شخص ایشان محاصره شده و مصونیت جانی از وی رخت بر بسته بود و بالااجبار وی را ودار به اختفا نمودند.
علاوه بر این در روز 25 خرداد 1360 که جبهه ملی دعوت به تظاهرات آرام نموده بود، مگر آقای خمینی اعلام ننمود که “جبهه ملی از امروز مرتد است!” و باز نقل به مضمون (… و به نهضت آزادی و شخص مهندس بازرگان هم، از رادیو تلویزیون اعلام نمود که از این تظاهرات اعلام انزجار شود که آنها نیز از ترس خمینی در اعلامیه ای تظاهرات را محکوم نمودند) آیا اینگونه بیان تاریخ، تحریف آشکار رویدادهای تاریخی نیست؟ ممکن است آقای داود علی بابائی پاسخ بدهد من خود، اظهار نظری ننموده ام و تنها مصاحبه آقای هاشمی رفسنجانی را منعکس نموده ام. وقتی بر آقای داود علی بابائی مسلم است که: آنچه ایشان بیان نموده دروغ محض و تحریف تاریخ است، آیا نباید آقای داود علی بابائی که مصاحبه آقای رفسنجانی را در تاریخ ثبت میکند، متذکر شود که ایشان اینطور بیان نمودند، اما شرایط آن بود که شرح آن گذشت!
آقای رفسنجانی برای نیل به اهداف و مقاصدی که در سر داشته و به منظور دنبال نمودن آنها در انحراف افکار عمومی و برای جلوه دادن سیستم دمکراسی و آزادی خواهی و صورت قانونی دادن به کودتادی انجام شده، به دروغ پردازی و تحریف وقایع در مصاحبه 3 بهمن 1360، آنگونه که آقای داود علی بابائی ثبت نموده، پرداخته است. اما شما آقای داود علی بابائی”نویسنده 7 جلد کتاب تاریخ 25 ساله!” پس از گذشت 25 سال با به رشته تحریر در آوردن وقایع آنزمان بر بیان حقایق چشم پوشیده و بر دروغ پردازی آقای رفسنجانی صحه گذاشته که البته این مهم به دور از بیان واقعیات و ثبت آن در تاریخی است که به نگاشتن آن همت گمارده اید، این عمل شما بمراتب از دروغ و کذب پراکنی آقای رفسنجانی برای جامعه خطرناکتر است.
پیوست شماره 4
کاشانی و دولت کودتا
در اینجا مناسب دیدم که برای اطلاع خوانندگان چند نکتهای در مورد دو جلد کتاب «تاریخ سیاسی معاصر ایران» را که آقای دکتر سیدجلالالدین مدنی تألیف و تنظیم کرده است یاددآوری کنم:
1ـ بنا بگفته صاحب کتاب تاریخ معاصر، کتاب سلسله درسهایی بوده که بنابه درخواست سرتیپ نامجو که اولین فرمانده دانشکده افسری در جمهوری اسلامی بوده، وسیله ایشان به دانشجویان تدریس میشده است و ابتداء توسط دانشکده افسری و مخصوص دانشجویان آن دانشکده چاپ گردیده و سه جلد بوده است و سپس وسیله «شورای تبلیغات اسلامی» در دو جلد انتشار پیدا کرده است.
2ـ کتاب که در حقیقت در تبیین خط کاشانی ـ آیت تنظیم گردیده، دارای تحریفات تاریخی چندی در جهت تخریب مصدق و طرفداران وی و غلبه دادن خط کاشانی ـ بقایی بر خط مصدق است که از باب نمونه به دو مثال اشاره میکنم:
الف ـ وی مینویسد: «آیتالله کاشانی که در رأس جناح مذهبی بعد از 28 مرداد هم با حکومتهای زاهدی و علاء مخالفت کرده بود و در زمان علا تا مرز اعدام پیش رفته بود.109»
در مورد بقایی نیز میگوید: «بقایی که از گردانندگان اصلی 30 تیر 31 بود در اختلاف با دکتر مصدق به همراه آیتالله کاشانی بود و تا به آنجا پیش رفت که در روزهای آخر حکومت دکتر مصدق در بازداشت به سر میبرد گرچه او در همان روزهای اولیه حکومت زاهدی به مخالفت با وی برخاست و این مخالفت به تبعید و زندان در تمام طول نخستوزیری زاهدی انجامید امّا مخالفتهای او در یک سال آخر حکومت مصدق از عوامل سقوط مصدق شناخته شد و با وضعی که دولتهای بعد از کودتای 28 مرداد پیش آوردند و جاهت ملی خود را از دست داد.110»
نویسنده با مشخص نکردن اینکه آیتالله کاشانی در چه تاریخی بعد از کودتا با حکومت زاهدی به مخالفت برخاست، قصد دارد به خواننده چنین القاء کند که اولاً آیتالله کاشانی مخالف کودتا بوده و ثانیاً بلافاصله بعد از کودتا، علیه دولت کودتا به مخالفت برخاسته است.
برای روشن شدن ذهن خوانندگان روابط آیتالله کاشانی را با دولت کودتا، بعد از 28 مرداد به ترتیب میآورم:
1. روزنامۀ شاهد، 1 شهریور 1332، شماره 1019
«بقرار اطلاع دیروز ـ شنبه 31 مرداد ـ آقای نخستوزیر از حضرت آیتالله کاشانی تقاضای وقت ملاقات کردند و در شمیران با حضور آقایان: شمس قناتآبادی دکتر بقایی، نادعلی کریمی و حائریزاده آیتالله کاشانی را ملاقات نمودند در این ملاقات حضرت آیتالله از نخستوزیر راجع به نفت و غرامت سؤال کردند، نخستوزیر جواب دادند که:
نفت به انگلستان بهیچوجه نخواهم داد و غرامت را هم چون انگلستان هیچگونه حقی ندارد نخواهم پرداخت.111»
2. اطلاعات، 2 شهریور 1332
«بعد از ظهر دیروز ـ 2 شهریور 1332ـ پنج نفر از مخبرین خارجی با دستگاه فیلمبرداری و ضبطصورت در منزل آقای خلیلی با آیتالله کاشانی ملاقات نمودند. آیتالله کاشانی نسبت به حکومت زاهدی فرمودند: من امیدوارم که آقای زاهدی موفق به انجام اصلاحات بشود و از فقر و ناامنی و کمونیزم جلوگیری کند.112»
3. کیهان، 3 شهریور 1332
آیتالله کاشانی در 3 شهریور با مخبرین خارجی در مورد این سؤال ـ «چرا جنابعالی ریاست مجلس شورای ملّی را قبول کردید؟
ج ـ ریاست مجلس در شأن من نبود و من از این جهت این مقام را پذیرفتم که جلو فعالیتهائی که مصدق میخواست شروع کند و یکسال بعد شروع کرد بگیرم.»
س ـ نظر شما راجع به تخریب منزل دکتر مصدق چیست؟
ج ـ من راضی نبودم مردم خانه دکتر مصدق را خراب و باو توهین کنند ولی مصدق برخلاف قانون اساسی قدم برداشت و دستور داد مجسمههای شاه سابق ایران را از جایگاههای عمومی بردارند در حالیکه در فرانسه وقتی که مردم رژیم جمهوری اعلام کردند مجسمههای ناپلئون را در جای خود نگاه داشتند.113»
4.
کیهان 17 شهریور 32، آیتالله کاشانی در مصاحبه با روزنامه «المصری» گفتند:
«من از ژنرال زاهدی مادام که به منفعت ایران قدم برمیدارد پشتیبانی میکنم و هر وقت که به نظرم برسد او برخلاف مصلحت ایران عمل مینماید با او مخالفت مینمایم. تا این لحظه نمیتوان راجع به اعمال زاهدی قضاوت کرد و ما هم نمیتوانیم رویه خود را در قبال او معین نمائیم.»
س ـ آیا عقیده دارید که مصدق مستحق همین سرنوشتی بود که باو رسید؟
ج ـ خداوند عادل است و آنچه بر مصدق گذشته نتیجه عدل خداوندی است.
س ـ آیا عقیده دارید که دکتر مصدق برای برقراری رژیم جمهوری فعالیت میکرد؟
ج ـ آری، برای برقراری جمهوریت میکوشید. مصدق 4 ماه قبل میخواست که شاه را از ایران اخراج نماید ولی من نامهای به شاه نوشتم و از او خواستم که از مسافرت خودداری نماید و شاه هم موقتاً از فکر مسافرت منصرف شد114 یک هفته قبل، مصدق شاه را مجبور کرد که ایران را ترک نماید امّا شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد بازگشت.
آیتالله کاشانی سپس اظهار داشت: در اینجا ملت شاه را دوست دارد و رژیم جمهوری مناسب ایران نیست115»
5. کیهان، 23 شهریور 1332
آیتالله کاشانی در مصاحبه با خبرنگار «اخبار الیوم» در رابطه با اینکه آیا دست خارجیها در این مسئله وجود دارد گفت:
«ما خیلی ساده هستیم، خیلی ساده! وضع خوبست و خطر برطرف شده، این مصدق راه را گم کرده و مستحق این عاقبت بود. تمام هم و کوشش او این شده بود که مردم فریاد زنند: زنده باد مصدق… امّا در مورد انگشتهای خارجی تا آنجا که من میدانم چنین چیزی نبوده! مصدق علیه شاه شورید و موقعیت و نفوذ شاه را در بین مردم فراموش کرد. شاه چهار ماه قبل میخواست مصدق را عزل کند ولی من وساطت کردم تا اینکه وارد این نبرد شدیم و پیروز گردیدیم!»
به او گفتم: آیا نمیتوانستید در حالیکه کشورتان باین مبارزه خونین علیه انگلیسیها مشغول بود، با مصدق بسازید؟
آیتالله از این سؤال بر آشفت و گفت: ای برادر مسلمان، من و مصدق، دو روح در یک بدن بودیم ولی او خیانت کرد. بمن و کشورش خیانت کرد… از آیتالله پرسیدم: به نظر شما بزرگترین اشتباه مصدق کدامست؟ آیتالله کاشانی بیدرنگ جواب داد: پایمال کردن قانون اساسی با عدم اطاعت اوامر شاه.
آیتالله کاشانی درباره مجازات مصدق نظر خود را اینطور شرح داد:
طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش در جهاد خیانت کند مرگ است116»
6 . کیهان، 19 مهر 1332
«ملاقات دیروز ـ 18 مهر 32 ـ رئیس دولت با آیتالله کاشانی
از ابتدای روی کار آمدن دولت جدید، آقای سپهبد زاهدی تصمیم گرفتهاند در هر 15 روز یکبار با حضرت آیتالله کاشانی ملاقات کنند. دیروز ظهر این ملاقات در منزل شخص ثالثی صورت گرفت و ناهار را آقای نخستوزیر با آیتالله صرف نمودند در این جلسه دو نفر از نمایندگان مجلس حضور داشتند. و در خصوص امور جاری و کارهای مملکتی تبادل نظر شد.117»
7 . اطلاعات، 25 مهر 1332
«چهارمین جلسه آیتالله کاشانی با برخی از نمایندگان غیرمستعفی دوره هفدهم مجلس شورای ملی چهارمین جلسه که بعنوان جبهه ملی در دو هفته اخیر تشکیل شده… در این جلسه که طبق قرار قبلی در منزل آقای علی زهری تشکیل گردید و مذاکرات آن قریب سه ساعت بطول انجامید آیتالله کاشانی و آقایان دکتر بقایی، مکی، مشار، حائریزاده و زهری شرکت داشتند.118»
8 . روزنامه «شاهد»، 12 آبان 1332 ش 1076
« یکشنبه شب ـ 10 آبان 1332 ـ جلسه ای با حضور آیتالله کاشانی و آقایان دکتر بقایی، مکی و مشار تشکیل گردید و راجع به نفت مذاکرات بعمل آمد.119»
9 . کیهان، 28 آبان 1332
«بطوریکه قبلاً به اطلاع خوانندگان گرامی رسید طبق قرار قبلی عصر دیروز عدهای از آقایان غیرمستعفی مجلس شورای ملّی مرکب از: آیتالله کاشانی و آقایان: مکی، دکتربقایی، مشار و زهری جلسهای در منزل آقای مشار تشکیل دادند که مذاکرات آن تقریباً تا ده شب ادامه داشت.120»
10 . اطلاعات، 8 دی 1332
«ساعت نه و نیم صبح ـ 8 دی 32ـ، در مسجد سلطانی مجلس ختم از طرف آیتالله کاشانی برپا گردید و آقایان علما و روحانیون و چند تن از وزیران و آقای نورزاد رئیس دربار شاهنشاهی به نمایندگی از طرف اعلیحضرت همایونی و نمایندگانی سیاسی کشورهای اسلامی و نماینده آقای نخستوزیر در این مجلس حضور داشتند. ساعت ده حضرت آیتالله بهبهانی در مجلس ختم شرکت کردند و آقای سیدمحمد موسوی واعظ به منبر رفت و شرحی از فضایل اخلاقی و مقامات علمی فقید سعید آیتالله صدر ایراد کرد و مقارن ظهر مجلس ترحیم برچیده شد.121»
11.
آیتالله کاشانی بعد از تجدید رابطه با انگلیس و دور زدن و کنار گذاشته شدنش وسیله زاهدی، دقیقاً 4 ماه و 12 روز بعد از کودتا، در تاریخ 9/10/32، طی نامهی به دوست خود آقای حاج محمدعلی توتونچی، زبان به شکوه و شکایت باز میکند و برای تبرئه کردن خود و دوستانش گناه را به گردن مصدق میاندازد. در قسمتی از نامه آمده است «… خداوند جزای مصدق را بدهد که تمام زحمات و فداکاریهای من و ملت را بباد داد. اگر مجلس را تعطیل ننموده بود تجدید رابطه نمیشد و خودش به حبس نمیرفت و این روزگار پیش نمیآمد.122»
آیتالله کاشانی در تاریخ 15/10/32 طی نامهای به سپهبد به فضلالله زاهدی وی را از دخالت در انتخابات بر حذر میدارد و مینویسد: «… جنابعالی باید کمال دقت را داشته باشید و توجه بفرمائید که اعضاء انجمن نظاتر تهران بایستی از میان افرادی انتخاب شوند که مورد توجه و اعتماد مردم باشند تا معلوم شود که دولت قصد مداخله در انتخابات را ندارد در خاتمه این نکته را هم متذکر میشوم که اگر انتخابات فرمایشی انجام بگیرد هر قراردادی که در مجلس هیجدهم به تصویب برسد از نظر ملت ایران دارای ارزش و اعتبار نمیباشد و سرنوشت آن مانند قرارداد تحمیلی نفت 1933 خواهد بود.123»
مجدداً آیتالله کاشانی طی اطلاعیهای که در تاریخ 14/11/32 در رابطه با تجدید رابطه با انگلستان و مسئله نفت و رعایت آزادی کامل انتخابات صادر میکند، در پایان آن متذکر میشود:
«خاتمه چنانچه در پایان نامه خود به آقای زاهد ی قبلاً متذکر گردیدم اعلامیههائی که در رادیوهای دنیا نیز منتشر گردیده گفتهام اگر مجلس هیجدهم با این وضعیت ننگین تشکیل شود، هیچکس جز معدودی نوکران و سرسپردگان اجنبی آن را به رسمیّت نمیشناسند و هر قراردادی که به تصویب برساند سرنوشت آن بدتر از قرارداد نفت 1933 خواهد بود. شکی نیست که با صدور این اعلامیه گرفتار انواع تهمتها و حمله جرائد مزدور دولت اجانب خواهم شد.124»
با توجه به اسناد غیرقابل انکاری که مشاهده شد، برخلاف نوشته آقای دکتر سیدجلالالدین مدنی آیتالله کاشانی: نه تنها با دولت کودتا مخالفتی نداشته است بلکه با حکومت زاهدی حداقل تا چهار ماه بعد از کودتا، به رایزنی، مشاوره و دیده و بازدید میپرداخته است که بعد از آن هم تا فروردین سال 1334 که سپهبد زاهدی از نخستوزیری برکنار و حسین اعلا بجای او برگزیده شد، هیچگاه مخالفت جدی با وی بعمل نیاورده است.
ـ تا در تاریخ 23 اسفند 1340، که در قید حیات بود، در مکاتبات، سخنرانیها، مذاکرات و نامههای خود، حتی یکبار از دولت زاهدی بعنوان دولت کودتا یاد نکرده، بلکه آنچه را که اتفاق افتاد، آن را به مردم نسبت داده و دست خارجیها را در آن نمیدیده و مهمتر آنکه آن را «نتیجه عدل خداوندی» شمرده است.
ـ آیتالله کاشانی بزرگترین اشتباه مصدق را پایمال کردن قانون اساسی، اطاعت نکردن اوامر شاه و کوشش کننده برقراری جمهوری عنوان نموده و بدون بردن نامه مصدق، وی را خائن و مستحق مرگ میدانسته است.
ـ آیتالله کاشانی در اسفند ماه 1332 در مورد اختلافش با سپهبد زاهدی اظهار داشته است: «همانطور که میدانید آقای زاهدی را من پانزده سال است میشناسم در این مدت دوستی ما روز به روز بیشتر میشد تا اینکه در سال 1328 زمانی که رئیس نظمیه بودند فرزندم را از زندان نجات داده و در انتخابات تهران نیز دخالتی ننمود من پس از بازگشت به ایران خیلی به ایشان معتقد شدم و همیشه او را بعنوان یک دوست صمیمی خطاب میکردم، صحیح است که در جریان تحصن او، من با دارا بودن مقام ریاست مجلس شورای ملی دستور مواظبت و پذیرائی از ایشان را دادم ولی همانطوری که خود ایشان میدانند ملت ایران باید بداند من در زمامداری آقای زاهدی مؤثر نبودم. در اوان حکومت روابطم با او عادی بود و در ملاقاتها اغلب در پیرامون انتصابات تذکر میدادم و از ایشان درخواست میکردم اشخاص شایسته را برای همکاری دعوت نماید تا اینکه موضوع تجدید روابط با انگلیس پیشآمد و من آن را قبل از تصویب مجلس جایز ندانستم و بایشان حضوری گفتم و چندین بار هم پیغام دادم. پس از تجدید روابط125 انتخابات شروع شد126 و چون نمیتوانستم ناظر دخالت مأمورین در انتخابات باشم نخست نامهای به آقای نخستوزیر نوشتم و چون نتیجه نداد، اعلامیهای منتشر کردم و اخیراً نیز بدبیر کل سازمان ملل متحد تلگراف نمودم که وضع فعلی ایران بصورتی است که تمام نمایندگان سیاسی خارجی ناظر آن میباشند. منظور از این مخالفت اغراض شخصی نبود و جز تأمین آزادی و عدم دخالت خارجیان چیز دیگری نیست و اگر نظریات من قانعکننده نمیباشد حاضرم تن به تبعید و زندان دهم چون از زندگی خسته شده و احتیاج به استراحت دارم.127»
در مورد دکتر بقایی و اینکه بنابه نوشته آقای دکتر جلالالدین مدنی که «او در همان روزهای اولیه حکومت زاهدی به مخالفت با وی برخاست و این مخالفت به تبعید و زندان او در تمام طول نخستوزیر زاهدی انجامید128» این مطلب بنابر اسناد غیرقابل انکار ذکر شد، نادرست و تحریف تاریخ است. امّا علاوه بر اسنادی که ذکر شده، چند نکته دیگر بدان افزوده میگردد: در اوایل دی ماه 1329 «شعبان بیمخ یکی از چاقوکشها و افراد شرور» تهران به چاپخانه و روزنامۀ شاهد مراجعه کرد و «ضمن ملاقات با دکتر بقایی اظهار نمود… هر کاری شما داشته باشید برای انجام آن تا پای جان ایستادگی خواهم نمود در آن زمان بقایی گفته بود روز دیگری به او مراجعه نماید تا با هم صحبت کنند129»
در کودتای 28 مرداد «نیروهای بقایی در کنار چاقوکشان شعبان بیمخ قرار داشتند و طرفداران وی در شهرستانها نیز به فعالیت مشغول بودند. ناصر بقایی، پسر عموی او، نامهای از طریق منصور رفیعزاده ارسال کرد و در آن از تظاهرات طرفداران بقایی در روز 28 مرداد سخن گفت شبکه حزب زحمتکشان در تهران و شهرستانها، همراه با سازمان نظامی حزب، نقش مخرب ایفا کردند که یکی از آنها قطعه قطعه کردن سخایی، رئیس شهربانی کرمان، بود.130»
به پاس خدمات بقایی در کودتای 28 مرداد نام وی در فهرست لیست کسانی که نشان افتخار دریافت کردند قرار گرفت و وی به دریافت یک نشان رستاخیز مفتخر گردید.
«مدتی بعد از کودتا رئیس ستاد ارتش، سر لشکر نادر باتمانقلیچ در نامهای خطاب به بقایی نوشت:
جناب آقای دکتر بقایی
به فرمان مطاع شاهانه به پاس فداکاریهایی که در قیام ملی 28 مرداد ابراز داشتهاید به اعطاء یک قطعه نشان رستاخیز درجه یک مفتخر میگردید.131»
روابط شخصی بقایی و زاهدی در روزهای نخست کودتا حسنه بود تا جائیکه به هنگام بررسی مجدد روابط ایران و انگلیس، بقایی مورد مشورت زاهدی قرار گرفت:
«خیلی فوری است.
جناب آقای بقایی
برای شور در مسئله مهمی خواهشمندم در تاریخ چهارشنبه 11/9/1332 ساعت 16 (4 بعد از ظهر) در کاخ وزارت امورخارجه حضور بهم رسانید.
نخستوزیر
سپهبد زاهدی132»
بقایی کودتای 28 مرداد را «قیام ملّی» میخواند. بعد از اینکه آقای بقایی در اوایل سال 1333 در کرمان علیه انتخابات مجلس هجدهم سخنرانی کرد و «عصر روز سخنرانی، در منزل آگاه یزدی با اوباش و چاقوکشها ملاقات کرد و فرامینی به آنها صادر نمود. او دستور داد اوباش دستههای متعدد ایجاد نمایند133»
بقایی بنا به رأی کمیسیون امنیت اجتماعی کرمان، به اتهام اغتشاش و تهدید به قتل به یک سال تبعید به جزیره هرمز محکوم شد.134
آقای بقایی چند روز بعد از سخنرانی کرمان، و محکوم شدن به یک سال تبعید به جزیره هرمز زاهدی در تاریخ 24/3/1333، تلگرافی وسیله فرماندار بندرعباس برای بقایی ارسال کرد که متن آن چنین است:
«جناب آقای دکتر بقایی
نظر به سوابق و زحمات جنابعالی از تصمیمی که مأمورین روی انجام وظیفه گرفته بودند متأسف شدم و به همان دلیل دستور دادم تجدید نظر کنند و موافقت نمودند. جنابعالی آزاد هستید تا به هر نقطهای که مایل باشید بروید.135»
بنا به نوشته کتاب «زندگینامه سیاسی بقایی» تبعید بقایی مقولهای «فرمایشی بیش نبود و اساساً قبل از اینکه حکم اجرا شود با مساعی دربار و خطیبی دستور آزادی او داده شد، لیکن مثل همیشه بقایی درصدد برآمد آب را بیش از پیش گلآلود کند و مظلوم نمایی نماید. دستور داده شده بود بقایی به تهران و همراهانش به جمال آباد اراک فرستاده شوند و همین امر باعث گردید که بقایی از مرکز توطئه یعنی کرمان خارج شود.136» امّا بقائی به تهران نرفت و به زاهدان رفت و در آنجا اقامت گزید.137
بنابر این معلوم شد که تا بعد از انتخابات هیجدهم و اواخر خرداد 1333 آقای بقایی نه تبعید و نه زندانی بوده138 و به عکس یکی از همکاران و یاری دهندگان مهّم کودتا بشمار میآید.
سند یا جعل تاریخی
ب ـ نکته مهم دیگری که بعضی و از جمله آقای دکترسید جلالالدین مدنی در کتاب «تاریخ سیاسی معاصر» آورده و کوشش شده است که آن را بعنوان یک داده و سند تاریخی مهم برای پاک و مبرا کردن نقش آیتالله کاشانی در کودتای 28 مرداد 32 مطرح139 سازند، نامهای است به تاریخ 27 مرداد 32، که در آن آیتالله کاشانی، مصدق را از وقوع یک کودتای حتمی وسیله زاهدی مطلع ساخته است.
متن نامه به شرح زیر است:
«حضرت نخستوزیر معظم جناب آقای دکترمصدق، دامه اقباله
عرض میشود: گرچه امکان برای عرایضم نمانده ولی صلاح دین و ملت برای این خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است و علیرغم غرضورزیها و بوق و کرنای تبلیغات شما خودتان بهتر از هر کس میدانید که هم و غمم در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقاء آن مایل نیستید. از تجربیات روی کار آمدن قوام و لجبازیهای اخیر، بر من مسلم است که میخواهید مانند سیام تیر کذائی یک بار دیگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه بروید. حرف اینجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندوم نشنیدید و مرا لکه حیض کردید. خانهام را سنگباران و یاران و فرزندانم را زندانی فرمودید و مجلس را که ترس داشتید شما را ببرد بستید و حالا نه مجلسی هست، و نه تکیهگاهی برای این ملت گذاشتهاید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگهداشته بودم، با لطائف الحیل خارج کردید و حالا، همانطور که واضح بوده در صدد به اصطلاح کودتا است. اگر نقشه شما نیست که مانند سیام تیر عقب نشینی کنید و به ظاهر قهرمان زمان بمانید، و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که همانطور که در آخرین ملاقاتم در «دزاشیب» به شما گفتم، به هند رسن هم گوشزد کردم که آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسیها کمک کرد و حالا بصورت ملّی و دنیاپسندی میخواهد بدست جنابعالی این ثروت را بچنگ آورد.
اگر واقعاً با دیپلماسی نمیخواهید کنار بروید. این نامه سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود که من شما را با وجود همه بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع یک کودتا بوسیله زاهدی که مطابق با نقشه خود شما است آگاه کردم که فردا جایِ هیچگونه عذر موجهی نباشد.
اگر براستی در این فکر اشتباه میکنم، با اظهار تمایل شما، سید مصطفی و ناصرخان قشقایی را برای مذاکره خدمت میفرستم. خدا بهمه رحم فرماید. ایام بکام باد
سید ابوالقاسم کاشانی140»
و پاسخ دکتر مصدق به نامه فوق بشرح زیر است:
«مرقومه حضرت آقا، وسیله آقا حسن سالمی زیارت شد. اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملّت ایران هستم. والسلام. دکتر مصدق141»
در رابطه با نامه فوق نکات زیر برای جویندگان حقیقت حائز اهمیتاند:
1. نامه بعد از گذشت 25 سال از کودتای 28 مرداد 1332، برای اولین بار هنگامی که آقای خمینی در سال 1357 به پاریس آمد، در پاریس انتشار پیدا کرد و معلوم نیست به چه دلیل چنین نامه مهمی را مدت یک ربع قرن از انظار و افکار عمومی مخفی نگاه داشتهاند، در صورتیکه در طول این مدت کتابها و مطالب گوناگونی در رابطه با مصدق و کودتای 28 مرداد و نقش کاشانی، منتشر شده بود.
2. تا بحال در کجای دنیا دیده شده است که رئیس دولتی و یا نخستوزیری، موافق نقشه خودش، دیگری علیه او کودتا کند؟ این بیشتر به جُک و خنده شبیه است تا دلیل و اصلاً نخستوزیری که خودش نقشه کودتا علیه خودش طراحی کند، میتواند نخستوزیر باشد؟ چنین انسانی به دیوانه و مجنون بیشتر شبیه است تا انسان.
3. جعل کنندگان نامه متوجه نبودهاند که ناصرخان قشقایی در 27 مرداد یک روز قبل از کودتا در تهران نبوده است. ساعت هشت بعد از ظهر روز نهم اسفند 31، فراکسیون نهضت ملی تصویب کرد که وی فوراً به فارس حرکت کند و وی نیز بدون معطلی همان روز به سمت فارس حرکت کرده است.142 و از روز دهم اسفند تا کودتای 28 مرداد 32 و حتی بعد از کودتا در نقاط مختلف فارس و بین عشایر بسر برده و خاطرات روزانۀ خود را به ترتیب که در چه نقاطی از فارس بوده و روزها را چگونه گذرانده است یاداشت کرده، خود تکذیب نامه است.143
4. تنها این جمله نامه که «زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگاه داشته بودم، با لطایف الحیل خارج کردید و حالا همانطور که واضح بوده درصدد به اصطلاح کودتا است»
و تنها این یک جمله مخدوش بودن نامه را مدلل میسازد و نشان میدهد که آیتالله کاشانی با آگاهی کامل با کودتاچیان همکاری و همگامی داشته است زیرا:
مطابق وقایع اتفاق افتاده، «روز 12 اردیبهشت 32 فرماندار نظامی تهران طی اعلامیهای اطلاع داد که رئیس شهربانی بوسیله چند تن از افسران بازنشسته و مخالفین دولت بقتل رسیده و دکتر مظفر بقایی و سرلشکر فضلالله زاهدی در این جنایت دست داشتهاند. متعاقب اخطار رادیوئی فرماندار نظامی به سرلشکر زاهدی مبنی بر معرفی خود به فرماندار نظامی، سرلشگر زاهدی با موافقت آیتالله کاشانی رئیس مجلس، بوسیله میراشرافی به مجلس آورده شده و به بهانۀ نداشتن امنیت در آنجا متحصن گردید.144»
روز 14 اردیبهشت سرلشکر زاهدی که بدلیل شرکت در قتل رئیس شهربانی باید خود را به فرماندار نظامی تهران معرفی کند، از سوی رئیس مجلس و نمایندگان مخالف دولت، مورد استقبال و پذیرائی قرار میگیرد.
«مقارن ساعت 9 و 25 دقیقه بعد از ظهر 14 اردیبهشت 32ـ جلسه هیئت رئیسه مجلس که برای اولین بار در حضور رئیس مجلس در اطاق ریاست مجلس تشکیل گردیده بود پایان یافت و حضرت آیتالله باتفاق 15 نفر از نمایندگان بدیدن آقای سرلشکر زاهدی رفتند.
عمارت حوزه ریاست مجلس شورای ملی مقابل ساختمان مجلس سنای سابق میباشد و آقای سرلشکر زاهدی طبق دستور و موافقت حضرت آیتالله در آن ساختمان در اطاق رئیسسابق مجلس سنا سکونت اختیار کردهاند.
موقعی که به آقای سرلشکر اطلاع دادند حضرت آیتالله بدیدن ایشان میآیند تا جلو عمارت از رئیس مجلس استقبال نمودند و حضرت آیتالله با سرلشکر زاهدی روبوسی کردند و سپس به اطاق وارد شدند. آقای سرلشکر زاهدی اظهار داشتند از اینکه حضرت آیتالله بزرگی فرمودند و بدیدن اینجانب تشریف آوردهاند نهایت تشکر و سپاسگزاری دارم.
حضرت آیتالله در پاسخ با اشاره به سوابق دوستی دیرین خود گفتند:
شما مهمان مجلس میباشید و بعلاوه مورد احترام همه آقایان بوده و هستید و از مزاحمتهایی که تاکنون برای شما فراهم شده متأسفم چون من خدمات شما را به نهضت ملی ایران هنوز فراموش نکردهام و امیدوارم بخدمات بیشتری بتوانید نامل شوید.
اینجا هم خانه ملت است و شما میتوانید تا هر وقت که بخواهید باشید.
در این موقع حضرت آیتالله کاشانی رئیس گارد مجلس شورای ملی را احضار و دستورهای لازم را صادر کردند. ضمناً آقای آبتین رئیس اداره بازرسی مجلس سابق سنا را مأمور پذیرائی ایشان فرمودند.
حضرت آیتالله پس از نیم ساعت توقف مقارن ساعت ده بعد از ظهر باتفاق آقایان نمایندگان از اطاق سرلشکر زاهدی خارج شدند و مجلس را ترک گفتند.145»
متن فوق صریح است که لطایف الحیل و کنترلی در کار نبوده است بلکه حمایت و پشتیبانی از زاهدی منظور بوده است. خود آیتالله کاشانی 6 ماه و اندی بعد از کودتا، در رابطه با تحصن زاهدی در مجلس گفت: «صحیح است که در جریان تحصن او، من با دارا بودن مقام ریاست مجلس شورای ملی دستور مواظبت و پذیرائی از ایشان را دادم ولی همانطوری که ایشان میدانند ملت ایران باید بداند من در زمامداری زاهدی مؤثر نبودم.146» علاوه بر این هندرسن سفیر کبیر آمریکا در تهران در تاریخ هشتم مه 1953 (جمعه 18 اردیبهشت 1332) به وزارت امورخارجه آمریکا اطلاع میدهد: «این حقیقت که تیمسار زاهدی روی هم رفته مورد پذیرش دوستانه از سوی گروهی از نمایندگان مجلس در زمان پناهگیری اخیر خود در آنجا قرار گرفت، مشخص کاهش نفوذ و وجهه مصدق در مجلس میباشد… زاهدی با پناهگیری در مجلس موضع خود را مجدداً باز پس گرفته و وضع خود را بهطور جداگانه به رهبران مجلس و مطبوعات عرضه مینماید.147»
هندرسن در 31 مارس 1953 (سهشنبه 11 فروردین 1332) به وزارت خارجه اطلاع میدهد که تنها فرد باقی که قادر به جانشینی مصدق میباشد تیمسار زاهدی است. زاهدی از پشتیبانی رهبران سیاسی نظیر کاشانی، حائریزاده، بقایی و برادران ذوالفقاری و همین طور سایر محافظهکاران و ارتش برخوردار است مکّی نیز ممکن است از وی پشتیبانی نماید. زاهدی سه روز پیش به طور محرمانه از علاء دیدار نموده.148»
5. از تمام اینها که بگذریم، روابط آیتالله کاشانی قبل و بعد از کودتا با سپهبد زاهدی رئیس دولت کودتا که به ترتیب تاریخ آورده شد، خود بهترین تکذیب آن نامه است.
6 . و همچنانکه قبلاً متذکر شدم، آیتالله کاشانی از کودتای 28 مرداد 32 تا 23 اسفند 1340 که در قید حیات بود نه تنها نامی از کودتا بر زبان و یا قلم نیاورده است بلکه آن واقعه را یک حادثه طبیعی و مردمی قلمداد کرده است. مطلب اخیر خود به تنهایی میرساند که نامه جعلی است و برای اهداف خاصی نامه به نام آیتالله کاشانی جعل گردیده است.
کاشانی بعد از کودتا
کودتاچیان ابتداء، چند ماهی با اغفال و در ظاهر نقش دادن و به بازی گرفتن آیتالله کاشانی و سایر همگامان وی و پس از مستقر گردانیدن حکومت کودتا و مکیدن باقیماندۀ عصارۀ شکنندگان جبهه داخلی حکومت ملّی مصدق با دور زدن آیتالله کاشانی و برقراری مجدد رابطه با انگلستان و پذیرش پرداخت غرامت و قرار داد دیکته شده کنسرسیوم، وی را خانهنشین و دستش را از امور و وسایل ارتباط جمعی کوتاه کردند. بعد از آن به شخصیت زدایی و هتک حیثیت وی پرداختند به نحویکه 6 ماه و چند روز که از عمر کودتا گذشته بود، بطور رسمی آیتالله عظیم الشأن کاشانی را بنام سید ابوالقاسم کاشی یاد کردند. روز یکشنبه ـ 2 اسفند 32ـ سرتیپ فرزانگان سخنگوی دولت و وزیر پست و تلگراف و تلفن در یک مصاحبه مطبوعاتی به خبرنگاران جرائد چنین اظهار داشت که:
« ـ اخیراً شخصی بنام سیدابوالقاسم کاشی برای خود نمایی و کسب شهرت مطالبی دور از حقیقت و انصاف در باب انتخابات و نفت و دخالت خارجیان در کار ایران گفته…149»
آیتالله کاشانی در نامهای که در تاریخ 15/12/32 بدوست خود آقای حاج محمد علی توتونچی نوشته عقد دل را باز کرده و گفته مثل آنست که روی آتش نشسته ام:
«… با مردم بیایمان کور باطن چه میتوان کرد. با جدم امیرالمؤمنین علیه صلوات المصلین که با این زبانها و قلمها مزایای محیرالعقولش را شرح نمیتوان داد چه کردند، من که خیلی ناچیز هستم. من فداکاری برای خدا کردم مردم هر چه میخواهند بگویند و بکنند تاریخ کشف حقایق را مینماید. ابداً افسردگی ندارم، فقط برای هدر رفتن زحمات طاقتفرسا غمگین و اندوهگین هستم، والله العظیم مثل آنست که روی آتش نشسته باشم. خدا جزای مصدق را بدهد که این خاک سیاه را روی خودخواهی بسر این مملکت ریخت…150»
مخبر روزنامه «نامه دنیا» در 12 اردیبهشت 1333، شماره 320، گزارش کرده که خدمت آیتالله کاشانی رسیدم و از وی پرسیدم:
«خوب آیتالله را چه میشود؟
ـ میخواستین چه شود آنقدر گفتم و فریاد برآوردم این سنگر پارلمانی را از بین نبر تاملجاء و پناهگاهی برای روزهای سخت باشد قبول نکرد و بالاخره نهضت ملّی ایران از بین رفت و من هم دارم در تنور میسوزم.»
از آیتالله سؤال نمودیم چطور شد در پیرامون نفت سکوت اختیار کردید؟ فوراً از جیب لباده خود کاغذی را در آورده گفتند بخوانید. وقتی شروع به خواندن نمودیم متوجه شدیم نامه سرگشادهای است که به 22 نفر اعضاء کنسرسیوم نفت نوشته و در آن شدیداً اعمال و رفتار نیم قرن اخیر دولت انگلستان و شرکت سابق نفت را شرح دادهاند و در آخر این نامه مشروح و مفصل تایپ شده خاطر نشان کردهاندکه محال است ملت ایران از قانون 9 مادهای گذشته و اجازه پس و پیش کردن حتی یک (واو) را بدهد. از کاشانی پرسیدم آیا این نامه را بعنوان اعضاء کنسرسیوم فرستادهاید یا خیر؟ جواب داد:
یک خبر مهم و موثق در آخرین لحظه که ترجمه انگلیسی و فرانسه این نامه حاضر و آماده ارسال بود مرا از فرستادن آن باز داشت، میدانید آن خبر چه بود؟ اطلاع قطعی بدست آوردهام که کنسرسیوم مواجه با شکست شده و تضاد بین انگلیس و آمریکا بطور علنی پدیدار شده و پس از وصول این خبر فکر کردم اگر این نامه را بفرستم شایع خواهد شد بدستور انگلیسیها بوده چون انگلیسها مخالف تشکیل کنسرسیوم و ورود آمریکا به معرکه نفت میباشند چون من هم در نامه خود رسماً کنسرسیوم را غیرقانونی دانستم از این لحاظ مصلحت نبود نامه مزبور فرستاده شود و قطع و یقین دارم با این وضعی که پیش آمده موضوع نفت حل شدنی نیست.151»
آیتالله کاشانی در تاریخ اول شهریور 1333 (یک سال بعد از کودتا)، اعلامیهای در رابطه با کنسرسیوم نفت صادر کرده و نتایج شوم و عواقب ننگبار آن را متذکر شده که: «این قرارداد از قرارداد 1933 به مراتب بدتر و ناگوارتر میباشد… ملت ایران اجازه نمیدهد سرنوشت حیات اقتصادی وی در خارج این مملکت آن هم لندن معین بشود. و هرگز قبول نخواهد کرد برای چهل سال دیگر زیر نفوذ اقتصادی اجنبی باقی باشد…152»
امّا نظر به اینکه ایشان در تاریخ فوق طرد و خانهنشین و در سانسور بسر میبرده است، اعلامیه برای ثبت در تاریخ بوده است.
سرانجام آیتالله کاشانی در رابطه با قتل رزمآراء در 27 دی 1334 به دادستانی ارتش احضار و مورد بازجویی قرار گرفت153 و سپس «در اطاق مجاور زندان دکتر مصدق در لشکر 2 زرهی زندانی شد154»
آیتالله بهبهانی طی عریضهای به شاه از آیتالله کاشانی وساطت کرد155 و آیتالله بروجردی نیز طی سه نامه جداگانه به شاه در تاریخهای 3، 7 و 23 بهمن 1334، آزادی ایشان را خواستار شد.156 حتی مرحوم بروجردی از شاه خواستهاند تا در مورد آقای کاشانی جلب رضایت مدعی خصوصی بشود.157
بعد از آزادی آیتالله، خانهنشین بود158 تا اینکه در تاریخ 19 آبان به علت کسالت در بیمارستان بازرگانان بستری گردید، دکترعلی امینی نخستوزیر در تاریخ 2 دی 1340 در بیمارستان از وی عیادت بعمل آورد و در تاریخ جمعه 18 اسفند 1340، در منزل از آیتالله عیادت کردند:159
بنا به اظهار سخنگوی دربار شاهنشاهی روز گذشته ـ جمعه 18 اسفند 1340 ـ شاهنشاه بمنزل حضرت آیتالله کاشانی که بیمار و بستری هستند تشریففرما شدند و از ایشان عیادت فرمودند. حضرت آیتالله کاشانی از چهار ماه پیش در بیمارستان بازرگانان برای معالجه و استراحت بستری شدند و چندی پیش نیز پروفسور کوولر از پاریس برای معالجه ایشان به تهران آمد.160» و سرانجام «ساعت 5 و 45 دقیقه صبح امروز ـ چهارشنبه 23 اسفند 40، حضرت آیتالله کاشانی دار فانی را وداع و برحمت ایزدی پیوست.161»
همگامی با ماسونها
فرماسونهای ایرانی از ابتدا روش از ارزش انداختن استقامت را در پیش گرفتند. زیرا برآن بودند که ایرانی باید بدون استقامت خود را در اختیار غرب بگذارد تا او را آدم کند.
اما استقامت از لحاظ ادامه حیات ملی در استقلال، ارزش اول عامل بقای ایران بوده است. در گذشته نیز، هر بار ایران در معرض هجوم قرار میگرفت، گروه بندیهایی که به سلطه مهاجم مسلط گردن مینهادند، در پی مقاومت شکنی میشدند و میکوشیدند استقامت را بیارزش کنند. اما به این دلیل حیات ملی ادامه یافته است و مهاجمان در ایران به تحلیل رفتهاند و استقامت همچنان ارزش اول باقی مانده است.
اگر مصدق را ایرانیان دوست میدارند، پیش و بیش از همه به خاطر اینستکه او نماد استقامت است و اگر میبینیم به طور سازمان یافته، فرماسونها را غسل تعمید میدهند و برای ساختن قوام، به تخریب مصدق میپردازند، دلیل اول آن اینستکه ماسونها تسلیم شدگان به غرب هستند و همچنان راه حل را تسلیم غرق شدن ایرانیان میدانند و برآنند که با شکستن مظاهر مقاومت و بیاعتبار کردن استقامت و اعتبار بخشیدن به «واقعیت گرایی» به معنای تسلیم شدن به غرب، میتوانند راه را برای یک دولت جانشین دست نشانده باز کنند. گرچه دولت موجود نیز نسبت به جامعه ملی، خارجی گشته است، اما ماسونها و دیگر وابستهها، میخواهند دولت را به همان روش که در دولت پهلوی بود ، از آن خود کنند.
اما بیهوده تلاش میکنند که با قلب حقیقت و با تحریف تاریخ و با روش با پنبه سر بریدن با ذکر نامه جعلی سعی میکنند گناه کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد به گردن مصدق بزرگ بیندازند.
در حیرتم که چه در ذهن این به ظاهر مبارزان و آزادیخواهان میگذرد که با ماسونها، پهلوی طلبها و سردمداران ولایت مطلق فقیه برضد مصدق همصدا شدهاند که از جمله آنان حمید شوکت، میرفطروس، مسعود بهنود و… هستند.
اینان با وجود انبوه اطلاعات داخلی و خارجی و دادههای مسلم تاریخیکه ذکر بخشی از آنها رفت نامه جعلی آیتالله کاشانی را به مصدق بمنزله وحی منزل تلقی کرده و بر روی آن ساختمان تار عنکبوتی خود را که گناه کودتا را به گردن مصدق انداختن است بنا کردهاند. آقای حمید شوکت در کتاب خود به نام قوام السلطنه فصل آخر را به این مطلب اختصاص داده است و آقای مسعود بهنود، در صفحات 383 ـ 381 کتاب خود تحت نام «دولتهای ایران از اسفند 1299 تا بهمن 1357 از سیدضیاء تا بختیار» به ذکر نامه فوق پرداخته و نامه جعلی را با ضرس قاطع مسلم گرفته است و به قلم فرسائی پرداخته و حتی گفتهها و نوشتههای آیتالله کاشانی را که حکایت از همراهی ایشان با عوامل داخلی کودتاچیان در قضیه نهم اسفند 1331 که قرار بر کشتن مصدق بود و به گفتهای مصدق «مرغ از قفس پرید» و 28 مرداد 32، همراهی و همگامی داشته است را ندیده گرفته و حتی شک به خود راه نداده است که یک احتمال هم ممکن است این باشد که نامه فوق بعد از کودتا و به منظور خاصی بنام کاشانی جعل شده است.
آقای بهنود چنان وانمود کرده است که گویا خود در همان غروب 27 مرداد 32، نامه کاشانی به مصدق را رؤیت کرده است. وی در ابتدا متذکر میشود که «تا غروب روز 27مرداد، حزب توده از توطئهایکه در حال شکلگیری بود خبر نداشت، اما با پخش خبر در جنوب شهر، ماجرا به گوش آیت الله کاشانی رسید. کم نبودند کسانی که به مقتضای موقع خود را به کاشانی نزدیک کرده، در این زمان میکوشیدند تا خبر توطئه به گوش او نرسد، کم نبودند کسانی از اطرافیان مصدق که به او تفهیم میکردند که توطئهای از سوی یاران کاشانی علیه دولت در کار است. سید محمود طالقانی، روحانی نسبتاً جوانی در طول روزهای نهضت چند بار کوشیده بود تا با کمک حاج سیدجوادی روحانی قزوین و از مدافعان نهضت، بین کاشانی و مصدق پیامهایی رد و بدل کند، بلکه خصومتها به پایان یابد، روز مشکلی را گذراند. چرا که در هیچ سو، گوش شنوائی برای حرفهای او پیدا نمیشد. در این هنگام، نامهای از آیتاله کاشانی توسط علی سلامی (صحیح آنچه که در نامه آمده حسن سالمی است نه علی سلامی. ن) به خانه مصدق رسید. نامه ئی نسبتاً مفصل و اساسی بود. «سپس چند بخش از نامه را در ص 382 ذکر میکند و بعد در همان صفحه مینویسد: «واکنش مصدق به آیتالله کاشانی همان بود که کودتا گران میخوانستند. نه کوششی برای رد اتهامات، نه اقدامی برای التیام روابط: «اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم. والسلام». بعد مینویسد: «خطری از کنار کودچیان گذشته بود، چرا که در نامه آیتالله، دقیقاً حادثهای که در شرف تکوین بود، افشاء شده بود: « این نامه من سندی است در تاریخ ملت ایران که من شما را با وجود همه بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا وسیله زهدای که مطابق با نقشه خود شماست آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد.»
آقای بهنود توجه نکرد است:
1 ـ وقتی مینویسد، در غروب 27 مرداد خبر کودتا در جنوب شهر پخش شد و با پخش خبر «ماجرا بگوش آیتالله کاشانی رسید» چگونه و با چه سرعتی اولاً از صحت کودتا اگر در جریان آن نبود، مطمئن شده و سپس بفوریت نامه را به منزل مصدق رسانده است؟
2ـ آقای بهنود باز اگر به پاورقی نوشته خود در صفحه 382 توجه میکرد، حداقل میبایست شکی به خود راه دهد که ممکن است نامه جعلی باشد وی در پاورقی مینویسد: «تا نطق سید مصطفی (یعنی سید مصطفی کاشانی فرزند آیتالله کاشانی. ن.) در رادیو، هنگام پیروزی کودتا و مدالی که بعد از کودتا به او داده شد، و هم نمایندگی مجلس، به این گرایشها مهر تأیید زده شد» همین تنها یک مطلب بیانگر آن نیست که نامه جعلیست و آیتالله موافق، همراه و همگام با کودتاچیان است؟
3ـ آقای بهنود در ص387 مینویسد: « بعد از اینکه کودچیان ایستگاه رادیو در 28 مرداد اشغال کردند «میراشرافی» پشت رادیو اعلام داشت «مصدق را باید کشت، حضرت آیتالله کاشانی با ما هستند» او دروغ میگفت. اما لحظهای بعد که سید مصطفی (یعنی سید مصطفی کاشانی فرزند آیتالله. ن.) اعلامیه جمعیت مسلمانان مبارز را خواند، مردم باور کردند.»
توضیح اینکه: «جمعیت مسلمانان مبارز» پیرو آیتالله کاشانی بودند و با اشاره او حرکت میکردند. منظور آقای بهنود هم از اعلامیه، اعلامیه این جمعیت در حمایت و پشتیبانی از کودتاست که به وسیله سید مصطفی در رادیو قرائت گردید. این مطلب نیز خود میرساند که نامه جعلی است.
آقای بهنود نباید زحمت توضیح دادن را به خود بدهد و بگوید که چرا وقتی میراشرافی در رادیو اعلان کرد. «مصدق را باید کشت، حضرت آیتالله کاشانی با ما هستند» دروغ گفته و چون فرزندش اعلامیه جمعیت مسلمانان مبارز را خوانده، مردم دروغ میراشرافی را باور کردند؟
اگر آقای بهنود به مصاحبه آیتالله کاشانی با خبرنگار «اخبار الیوم» که 26 روز بعد از کودتا در مورد مجازات مصدق که در کیهان 23 شهریور 1332 درج گردیده است و کمی قبل در همین نوشته آورده شد، مراجعه میکرد، میدانست که نظر آیتالله کاشانی و میراشرافی در مورد مصدق و کودتا و مجازات مصدق یکی است.
آیتالله کاشانی در باره مجازات مصدق نظر خود را اینطور به مخبر اخبارالیوم شرح داد:
«طبق شرع شریف اسلام مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش در جهاد خیانت کند مرگ است» این همان است که میراشرافی گفته: «مصدق را باید کشت و حضرت آیتالله کاشانی با ماست»
افسوس که اینگونه افراد با چه قیمت ارزانی و به چه جعلیاتی که اظهر منالشمس است خود را میفروشند و از این حقیقت غافلند که طلا و زر ناب با آلوده کردنش خراب نمی شود، چون خود سنگ محک است. قائممقام، امیرکبیر، مصدق خود محک سنجش هستند و با اینان عیار دیگران در آزادی، استقلال و میهن دوستی مشخص میشود.