back to top
خانهدیدگاه هارفتار سياسي ايرانيان/ خود شيفتگی و خود بيزاری تاريخی ما ايرانيان بايد...

رفتار سیاسی ایرانیان/ خود شیفتگی و خود بیزاری تاریخی ما ایرانیان باید اصلاح شود

Gholi-Alireza-1 ١٣٩٢/١٠/٢٠-گفت‌ و گوی هومان دوراندیش با علی رضا قلی: رفتار سیاسی ایرانیان، دست‌کم در تاریخ معاصر ایران، موضوع تامل و نقد بسیاری از متفکران و جامعه‌شناسان داخلی سیاستمداران و روزنامه‌نگاران داخلی و خارجی بوده است. نه تنها نخبگان بلکه مردم عادی ایران هم به «رفتار سیاسی ایرانیان» نقدها دارند؛ هر چند که در این میان کمتر کسی خودش را در مشکلات جامعه ایران مقصر می‌داند. البته صحنه‌های فراموش‌نشدنی و بی‌نظیر 8 سال دفاع مقدس فراتر از این رفتار‌ها قابل ارزیابی است و چه‌بسا نمونه‌یی قابل توجه در این زمینه‌، اما رفتار سیاسی ملت ایران همواره دارای فراز و نشیب‌هایی بوده است. علی رضاقلی، نویسنده کتاب مهم و مشهور جامعه‌شناسی نخبه‌کشی، جزو کسانی است که در رفتار سیاسی ملت ایران تاملی جدی کرده است. او اگر چه به دلایلی خوش نداشت هر آنچه را می‌تواند در نقد رفتار سیاسی مردم ایران (چه نخبگان و چه عامه مردم) بر کاغذ آورد، با این حال به اکثر سوال‌های ارسالی پاسخ داد. آنچه پیش روی شماست، پاسخ‌های علی رضاقلی است به سوال‌های روزنامه اعتماد درباره رفتار سیاسی ایرانیان.
 
 
* در ایران امروز، بسیاری از ایرانیان از «رفتار سیاسی ملت ایران» انتقاد می‌کنند و می‌گویند ما ایرانیان چنین یا چنان هستیم و این علت مصایب سیاسی و اجتماعی ما است. آیا این خودانتقادی پدیده جدیدی در میان ما ایرانیان است یا اینکه عادتی دیرینه است؟
 
اگر انتقاد را منحصر به مفهوم رفتار سیاسی کنیم، یا گسترده‌تر کنیم و به ابعاد دیگر رفتار اجتماعی هم نظر داشته باشیم به گمانم رد پای این‌گونه انتقادها به صورت جزیی و کلی در طول تاریخ دیده می‌شود و منحصر به امروز نیست و اینکه آن انتقادها متوجه رفتار سیاسی حکومت باشد یا مردم جدای از حکومت، این را هم باز به صورتی می‌توان در تاریخ دید. اگر رفتار دولتیان یا حکومت‌گران باشد به اضافه رفتار اجتماعی در ابعاد اقتصادی و فرهنگی، به صورت گسترده انواع انتقادات را در نوشته‌های گذشتگان می‌توان دید. برای نمونه می‌توان از نوشته‌های بازرگان و شریعتی نام برد و پا به عقب گذاشت تا گفته‌های میرزا رضای کرمانی، سید جمال‌الدین اسدآبادی، خود ناصرالدین شاه، مصدق، میرزا تقی‌‌خان امیرکبیر، میرزا ابوالقاسم قائم مقام، زین‌العابدین مراغه‌یی، احتشام السلطنه، حاج سیاح، میرزاده عشقی، فرخی یزدی و دیگران. یا به عقب‌تر برویم در کلیات عبید زاکانی، سعدی و حتی حافظ و مولوی به صورت مستقیم و غیرمستقیم و باز هم عقب‌تر در دیوان ناصر خسرو و تاریخ بیهقی، نوشته‌های امام محمد غزالی و فردوسی که اشاره به آنچه در دوره‌های قبل از اسلام تا زمان خودش دارد؛ مخصوصا نقد رفتار مردم در نامه رستم فرخزاد که تاریخ چهارصد سال بعد از اسلام را در بر دارد.
 
واقع این است که فردوسی در داستان ضحاک اشاره به این می‌کند که مردم شاه اژدهاپیکر و هول‌انگیز را دوست دارند و در اطراف کسانی که چنین اوصافی دارند جمع می‌شوند تا از مزایای آن به ضرر دیگران بهره‌مند شوند؛ که نمونه‌های آن زیاد است. ناصر خسرو در دیوان خود به‌شدت ویژگی‌های نوکرمآبانه مردم و اطاعت آنها از سرداران ترک را مورد مذمت قرار می‌دهد. انتقادها در مجموع متوجه فرصت‌طلبی‌های شدید مردم است؛ یعنی به هزینه‌های دیگران زیستن و باز در تاریخ مبارک غازانی نقدهای شدیدی در تمام سطوح به مردم شده است. این اثر گرانبها توسط رشیدالدین فضل‌الله همدانی فراهم آمده است.
 
چند نکته را در این مورد باید مورد توجه قرار داد و آن اینکه نقدهای گذشته و نقدهای امروز یک تفاوت جدی دارند و آن اینکه نقدهای متاخر و نزدیک به زمان ما کم کم در تلاش هستند تا در یک چارچوب روشمند علمی شکل بگیرند. گذشته از نقدهای قصه‌گونه و ادبی جمالزاده و خلقیات ایرانیان و متاخرتر از همه جامعه‌شناسی خودمانی، نقدهای شریعتی ایدئولوژیک است. شریعتی هدفی سخت استوار و کارآمد برای برانگیختن مردم دارد و در راه تغییر مردم، تنها ابزاری را که در اختیار دارد به کار می‌گیرد؛ یعنی نوشتن و سخنرانی و نقد و مبارزه مردانه و سخت و سترگ با استحمار و استعمار و استبداد البته به گفته خودش. عملکرد او نبوغ‌آمیز و در کوتاه‌مدت موفق بود و آثار بلندمدت آن را نمی‌توانم ارزیابی کنم. بازرگان تلاش می‌کند تحلیلی باشد. آثار کاتوزیان و زیباکلام و سریع‌القلم تلاش می‌کنند تحلیلی باشند و مبانی این رفتارها را شناسایی کنند. دکتر بشیریه و احمد اشرف هم در تلاش پایه‌ریزی شناخت جامعه و تاریخ معاصر ایران بر مبنای روش علمی هستند.
 
تا آنجا که من می‌دانم از نقدهای مشابه نوشته‌های جمالزاده که بگذریم، در میان نقدهایی که تلاش کرده‌اند علمی و دقیق و روشمند باشند، یکی از نخستین‌ نقدها، نقد آقای مهندس بازرگان است. در مقاله بلند «روحیه سازگاری ایرانی»، آقای بازرگان، که تبلور روانشناسی جمعی ایرانی را نمی‌پسندید و آنها را برای زندگی در یک اقتصاد معیشتی بخور و نمیر و زندگی تحت استعمار و استبداد (تعابیر از من است) مناسب‌تر می‌دید تا سختکوشی و وقت ‌شناسی و صداقت و تلاش شجاعانه جهت غلبه بر مشکلات به ارث رسیده، تلاش می‌کرد با دیدی علمی مشکلات روحیه ایرانیان را بررسی کند. بازرگان با آنکه رشته تخصصی‌اش مهندسی بود ولی دلبرده مسائل اجتماعی بود و در پی این بود که بفهمد چرا «ما این‌گونه شده‌ایم» و برای فرار از این مهلکه چه باید بکنیم؟ این سوال بیش از یک قرن است که پیش روی ایرانیان است و همه به نوعی به آن پاسخ می‌دهند؛ از سیاستمداران گرفته تا توده مردم و سیاست‌بازان و همین‌طور اهل علم. آقای بازرگان به تصور من فوق‌العاده روشمند و با روشی مادی – معیشتی به مساله نزدیک شده است. او ورود خوبی به این مساله دارد ولی خروجش چندان دلبردگی ایجاد نمی‌کند و درخور نقد است. اما در هر صورت روش او علمی بود. تعدادی از کارهای جدید استخواندار در این زمینه، از نظر روشی مساله دارند (هر چند در بازار برد کرده‌اند) ولی کار بازرگان به لحاظ روشی قوی است و درخور نقد. اما از این گذشته، نکته دیگر این است که نقدهای پس از مشروطه، عموما از آبشخور چپ و از اندیشه مارکسیستی سیراب می‌شوند. البته باز این‌گونه نقد که رفتار مردم را پایه بی‌توفیقی بداند سابقه طولانی دارد ولی چندان گسترده نیست می‌توان از آنها سراغ گرفت مثل نصیحه‌الملوک امام محمد غزالی که سعی می‌کند بین دو دیدگاه که در بی‌توفیقی‌ها حکومت را مقصر بدانیم یا مردم را تحلیل کند و به نوعی هر دو گروه را نقد می‌کند و البته این‌طور نوشته کمیاب است.
 
اما واقعیت این است که جوامع تشکیل می‌شوند برای بهره‌بردن از تعاون افراد اجتماع و منافع آن. جوامع برای تامین این هدف باید «خشونت» را که ذاتی بشر است کنترل و امنیت را مستقر کنند. شواهد تاریخی نشان می‌دهد که هزینه تعاون در ایران بسیار بالا و تامین تعاون فوق‌العاده پرهزینه و از جهاتی هم ناشدنی بوده است و به همین جهت هم تامین امنیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کار آسانی نبوده و در بیشتر مواقع ناشدنی بوده است. با عدم تامین امنیت و ارائه نظم و قانون و دستگاه قضایی مناسب، فرصت‌طلبی افراد که آن‌هم ذاتی بشر است به صورت قاعده (نه استثنا) تشدید می‌شده و همین نکته کلیدی است که در عرصه سیاسی به صورت گنگ مورد انتقاد بوده است. آنچه امروز شاهد آنیم این است که این انتقادها به طرف تحلیلی شدن و علمی شدن حرکت می‌کنند تا عوامل این وضع جامعه ایران شناخته شوند. آنچه قبل از انقلاب در عرصه نظری شاهد آن بودیم، به‌طور کلی (و همراه با برخی استثنائات) این بود که تحلیل‌ها عمق زیادی نداشتند و خیلی سطحی بودند. یعنی بیشتر متوجه تعویض افراد در دستگاه سیاسی بودند نه متوجه ساختار سیاسی به وجود آورنده آن و یک نمونه عمیق و در عین حال ساده آن را در کار میرزا رضای کرمانی، قاتل ناصرالدین شاه می‌بینیم. خود میرزا رضا می‌گوید من وقتی شاه را کشتم مورد استنطاق قرار گرفتم. همه بازجوهای من سوالات پرت و پلا می‌کردند. فقط یکی از آنها به من گفت: مگر انوشیروان عادل را آماده کرده بودی که شاه را کشتی؟ یعنی چرا عواقب آن را مورد توجه قرار ندادی که با کشتن او چه نتایجی به بار می‌آید.
 
اگر بخواهیم تحلیل کنیم، باید در یک دستگاه نظری قانع‌کننده تحلیل کنیم و نیز فرصت‌طلبی‌های دولتمردان و مردم را. ما در ابتدای راه تلاش برای رسیدن به تحلیل‌های عمیق از رفتار سیاسی مردم و دولتمردان هستیم. از جامعه‌یی که وارث حکومت‌های ایلی و عشایری و قبایلی است و به لحاظ تاریخی، مدتی است که به درس و سواد دست یافته، بیش از این نمی‌توان توقع داشت؛ جامعه‌یی که نه علوم جدید، نه مدیریت و الگوهای مدیریتی جدید، نه صنایع جدید و نه الگوهای جدید حکومتی جدید در آن نروییدند بلکه همه وارداتی هستند. قانون و دستگاه قضایی و قانون اساسی در ایران به وجود نیامدند. اینها همه الگوهای وارداتی دارند و تحقق نیافته و نهادینه نشده‌اند؛ چون نهادهای تاریخی به معارضه آنها برمی‌خیزند و دستگاه نظری مناسب تحلیلی هم از طرف نویسندگان به‌کار نمی‌رود بلکه توضیحات آنها بیشتر ناظر به نتایج است که مثلا ایرانی‌ها این‌گونه هستند ولی دستگاه نظری روشمند و قانع‌کننده‌یی که نشان دهد چرا این‌گونه و آن‌گونه هستند، کمتر دیده می‌شود و اگر هم مشاهده شود به نسبت زمان خودش ضعیف است. اقتصاد سیاسی کاتوزیان را نگاه کنید و نقد آقایان نفیسی و عزیزی را. یا زحمات قابل ستایش آقای سریع‌القلم را نگاه کنید که دارای محاسن زیاد و ضعف در روشمندی است. در هر صورت باید بپذیریم که این جامعه عقب‌مانده (یا هر اسم دیگری که برای آن بگذاریم)، علی‌القاعده باید نسبتی با روشنفکران و تحلیلگرانش داشته باشد و برعکس. این نسبت هم قاعده است و نه استثنا.
 
اما این نقدها را در مجموع باید به فال نیک گرفت؛ چون در پی یافتن نقاط ضعف جامعه ایران هستند. این نقدها به‌طورکلی رو به پیشرفت و تکاملند. امروز دستگاه نظری نهادگرایانه مورد نظر قرار گرفته که نسبت به نظریه‌های گذشته کامل‌تر و پیچیده‌تر است و عدم توسعه ایران را به صورت قانع‌کننده‌تری نسبت به نظریات نئوکلاسیک و نظریه‌های عرصه جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی سیاسی و نیز نظریه‌هایی که معطوف به فرهنگ و معرفت هستند، توضیح می‌دهد. هر چند که این نظریه هم سرانجام بحث را با توضیحات قانع‌کننده‌تری به تنش میان منابع و جمعیت و نیز آب و هوا و خشکی ایران می‌رساند ولی نکات بسیار ارزنده‌یی را برای امروز ما آشکار می‌کند که برای راهگشایی از ماتریس‌های عدم توسعه، بسیار کاراتر و قانع‌کننده‌تر به نظر می‌رسد.
 
من شخصا فکر می‌کنم با دستگاه نظری و روش‌شناسانه «نورث» تحلیل بسیار غنی و قانع‌کننده‌تری به دست می‌آید تا نظریه‌های دیگر. چون بدون تردید نظریه است که نقش فانوس را دارد و ذهن ما را نسبت به پیرامون و تاریخ ما روشن‌تر می‌کند. باید بیفزایم که پژوهش‌های آقای دکتر پرویز پیران از قدر و منزلت ویژه‌یی در این مجموعه کارها برخوردار است ولی چون ایشان در مجموع خصلت بازاری ندارد، آهسته و فروتنانه کار خود را انجام می‌دهد و آن را در بوق و کرنا نمی‌کند. در ضمن، من شخصا آرزومندم که تا دیر نشده آخرین آرای ایشان را به صورت کتابی درباره تاریخ اقتصاد سیاسی یا جامعه‌شناسی تاریخی ایران ببینم. با توجه به اینکه اقتصاد سیاسی علی‌القاعده ابعاد دیگر زندگی آدمی را شکل می‌دهد و از ابعاد و صور دیگر حیات جمعی نیز تاثیر می‌گیرد، انتشار کتاب‌هایی از این دست، در نهایت موجب می‌شود دست کم آشنایی خوبی از گذشته خودمان پیدا کنیم؛ گذشته‌یی که امروز ما را مقید کرده است و در آینده ما نیز تاثیرگذار است. اما از طرف دیگر، مردم نقدهایی همیشگی هم متناسب با مسائل روز و گرفتاری‌هاشان دارند که این نقدها عموما عوامانه است و البته طبیعی است که این طور هم باشد. مردم کنشگران اصلی صحنه اقتصاد و سیاست و فرهنگ هستند و طبیعی است که درباره همه این حوزه‌ها نیز نظر بدهند ولی نباید فراموش کرد که این نقدها از نقدهای روشمند و علمی و آکادمیک فاصله می‌گیرد. نقدهای علمی سعی در شناخت درست و عمیق عرصه‌ها و پدیده‌ها دارند (آن هم با ابزارهای دقیق و روش‌های به نسبت قابل قبول) درحالی که نقدهای عوامانه ساده‌اند. نمی‌توان به مردم گفت اظهارنظر نکنند. مردم بنا بر برداشتی که می‌کنند و با توجه به تجربه‌یی که پشت سر گذاشته‌اند، حرفی برای گفتن دارند ولی مشکل از آنجا آغاز می‌شود که نقد علمی به دلایلی سطح خود را به سطح فهم عوام نزدیک می‌کند.
 
* آیا انتقاداتی از این دست، نشانه حس مسوولیت‌پذیری جمعی ما است یا اینکه چنین منتقدانی، مفروض‌شان این است که آنها نقشی در مشکلات سیاسی- اجتماعی- فرهنگی ایران‌زمین ندارند و همه مشکلات زیر سر دیگران است؟
 
اگر منتقدان را به چند دسته تقسیم کنیم، یک دسته روشنفکران هستند که بعضی از اینها، نقش عوامل خارجی را در مشکلات جامعه ایران پررنگ‌تر می‌بینند و برخی هم نقش عوامل داخلی را. هر گروه هم برای خود استدلالی دارد. بدون اینکه متعرض این نکته شویم که از زمان استعمار به بعد، ایران چه عواقبی را تحمل کرد، این سوال پیش می‌آید که قبل از استعمار مردم این خطه مشغول چه کاری بودند؟ آیا شرایط بهتر زیستن را داشته‌اند یا نمی‌توانستند چنین شرایطی را برای خود فراهم کنند؟ شواهد می‌گوید که نمی‌توانستند و این ناتوانی با شرایط استعمار درهم پیچید و وضع ما این شد که می‌بینید. اگر کسی بتواند ایرانی بدون پول نفت را در ذهنش مجسم کند، می‌تواند بفهمد که ما کجا می‌توانستیم باشیم. در هر صورت این منتقدین طیف وسیعی دارند، از توهم توطئه کامل تا غیرتوطئه‌یی و من خودم نمی‌توانم به توطئه فکر نکنم.
 
اما درباره توده مردم، من تحقیق میدانی نکرده‌ام و در این زمینه، حاصل تحقیق‌های میدانی را ندیده‌ام ولی در مجموع که در جاهای مختلف با مردم روبه‌رو می‌شویم و سوال می‌کنیم، تقریبا اکثریت آماده نیستند مسوولیت خود را در نارسایی‌ها ببینند و بیشتر تلاش می‌کنند از دیگران ایراد بگیرند. دانشجویانی که من با آنها سر و کار دارم در کل از همه مسوولیت‌ها طفره می‌روند و معتقدند وضع نامناسب آنها به علت کژراهه رفتن دیگران است. این گروه اگر نتواند یقه هیچ کس را بگیرد به دنبال مقصر خواندن پدر و مادر خود می‌رود. متاسفانه این فضای عمومی جامعه ما است. تا آنجا که من دیده‌ام نارسایی‌های عمومی و سیاسی را به گردن دیگران انداختن، تقریبا همه‌گیر است. عرصه سیاست ما، یک ویژگی اصلی غیر از ویژگی‌های دیگر دارد و آن اینکه تامین تعهدات معتبر برای کسانی که تعهد می‌سپارند و رای مردم را می‌گیرند، غیرممکن است. مردم با کسانی روبه‌رو می‌شوند که هزاران وعده می‌دهند بی‌آنکه خود بدانند محقق‌شدنی است یا نه. و به دلیل عدم توانایی پیگیری خواسته‌هاشان و عدم قدرت چانه‌زنی با حکومت، طلب‌های وصول نشده‌شان انبار می‌شود و عدم رضایت تجمیع و برهم انباشته می‌شود. اینکه واقعیت چیست چندان مهم نیست مهم این است که مردم چه احساس می‌کنند. خود را به سهم خود مسوول می‌دانند یا نه؟ اگر مسوول ندانند، مشارکت در کار سازندگی و تن به کار سخت نمی‌دهند و آنچه مهم‌تر است این است که قشر اجرایی و برنامه‌ریز کشور باید هماهنگی داشته باشند که مردم را در چه شرایطی می‌توان مسوولیت‌پذیر کرد و در چه شرایطی نمی‌توان و نیز انجام تمهیداتی در زمینه آگاهی‌بخشی و مسوولیت‌پذیر کردن مردم؛ امری که با توجه به مسائل زیاد کشور، تاکنون میسر نشده است. نورث در این زمینه معتقد است که کلیه نواقص بازار اقتصادی در بازار سیاسی رقم می‌خورد و این به آن معناست که مشکلات را باید ازطریق دولت و تصمیم‌سازی دولت حل کرد که در نهایت منجر به نهادسازی می‌شود. این رویکرد مسائل فرهنگی را نیز نهایتا در بر می‌گیرد.
 
* به نظر می‌رسد که ما ایرانیان توامان دچار خودبیزاری و خودشیفتگی هستیم؛ یعنی از اکنون خودمان بیزاریم ولی به تبار و تاریخ‌مان می‌بالیم. درباره این پدیده ملی چه نظری دارید؟
 
این ویژگی در ما است که به تاریخ گذشته ببالیم که از جهاتی شاید به آن بتوان بالید ولی در مجموع و در کل از بسیاری جهات مخصوصا از لحاظ روند سیاسی جایی برای بالیدن ندارد که می‌توان در آن ریز شد و یک یک موارد را برای نمونه بازگو کرد. از همه کلی‌تر اینکه هزار سال حکومت ایلات و عشایر بر ارکان اجتماع، چه جای بالیدن دارد؟ و ادامه جنگ و جدال و غارت دائمی، تا کار را به وابستگی تمام سیاسی رساند و حاکمیت را جبار و قانون‌ناپذیر کرد و امنیت سیاسی- اقتصادی- اجتماعی که حداقل توقع تشکیل اجتماع است، غیرقابل دسترس شد و بالطبع، بهره‌وری منابع و نیروی انسانی به حداقل ممکن رسید و راه پیشرفت بسته شد. این تنها چیزی است که به‌طور کلی از این گذشته به جا مانده است. بخش‌های زیادی از تاریخ ایران بسیار تلخ و پرداختن عمیق به آن فوق‌العاده آزار‌دهنده است. آثار تمدنی آن در مقایسه با یونان و روم و چین بسیار کم است. در این تاریخ، هیچ تفکری که تمدن‌ساز باشد با ساختارها و نهادهای مناسبش شکل نگرفت؛ جز قتل و غارت که نهادینه شد، جز خودکامگی و استبداد و عدم امنیت و عدم نظم و در نتیجه برخوردار بودن از عواقب و پیامدهای آن.
 
نگاه کنید که تاریخ ما برای گام گذاشتن در توسعه با این همه پول نفت چگونه دست و پا می‌زند و به هر طرف رو می‌کند و با سرشکستگی برمی‌گردد. نگاه کنید به مشروطه که با نگاه به غرب می‌خواست درد ما را چاره کند ولی نتوانست. نگاه کنید به ناسیونالیسم پهلوی که ناموفق از آب درآمد و حرکت‌های چپ توده‌یی چه‌ها که با آن نکردند!صنایع وابسته، مونتاژ وابستگی عمیق به نفت و منابع وارداتی… این وضع تاریخ معاصر ما بوده است. این وضع چه جای بالیدن دارد؟ من که نمی‌دانم!
 
آقای ایرج افشار گزارش کوتاهی از کتاب دستورالوزرای غیاث‌الدین خواندمیر داده است. او می‌گوید در این کتاب یک‌بار به دنبال این گشتم که کدام یک از وزرای این 11 سلسله نامبرده، عاقبت به خیر شده‌اند. این سلسله‌ها، 132 پادشاه داشتند با تعداد 160 وزیر که 118 تن از این وزیران را کشته‌اند. فراموش نکنیم که ناصرالدین شاه کشته، میرزاتقی خان شهید، محمدعلی‌شاه فراری به روس، احمدشاه فراری به انگلیس، رضاشاه تبعیدی انگلیسی‌ها و محمد‌رضا با آن کودتا و… آواره جهان. این وضع چه جای خودشیفتگی ملی دارد؟ نادرشاه، چه بالندگی‌ای داشت با آن کارها که کرد.. و الی آخر.
 
در گذشته به شاخص‌های حقوقی آن، به اقتصاد غارتی- معیشتی آن، به پادشاهان سفاک و خونریز آن و امروز به زندگی کردن با پول نفت؟ به چه چیز باید بالید؟ شاخص بگذارند، بعد ببالند که در این تمدن جدید چه سهمی دارند؟ و در گذشته تمدن‌شان چه لطفی داشته است؟ خودشیفتگی‌ها بیجاست و نقد و خودبیزاری هم باید نقد و بهسازی شود. ما چاره‌یی نداریم که در این ایران زندگی و چاره‌یی هم نداریم که زندگی اجتماعی خود را درمان کنیم. این سرخوردگی که تا اندازه‌یی قابل فهم است باید نقد شود تا به ریشه آن‌که دنبال پول نفت است واقعی‌تر بیندیشیم و گذشته را نقد کنیم تا بفهمیم که چرا به آستانه توسعه نرسیدیم اگر این شناخت‌ها را پیدا نکنیم، نمی‌توانیم راه به جایی ببریم.
 
* انگار خودبیزاری ما در «جمع خودمان» سربرمی‌آورد و خود شیفتگی ما در مواجهه با بیگانگان. نظر شما چیست؟
 
خودبیزاری به صورت طبیعی وقتی سربرمی‌آورد که به دستاوردهای ناموفق خودمان نگاه می‌کنیم. دستاوردهای حقوق بشری و قضایی، دستاوردهای اقتصادی با این همه دلارهای نفتی، دستاوردها در زمینه آزادی‌های سیاسی و استقلال اقتصادی و مقولاتی از این دست با این همه شعار. خدا کند وضع‌مان از این بدتر نشود. یک‌بار که در اوایل قرن بیستم قرار بود برای همیشه از روی صفحه زمین محو شویم که با انقلاب بلشویکی شانسی نجات پیدا کردیم! معلوم است که وقتی به تاریخ عملکرد تمدنی و زندگی ایلی و عشایری و نهادهای به ارث رسیده ایلی- غارتی و اقتصاد معیشتی بخورنمیر (بلکه از اجزای آن مرگ از گرسنگی هم بوده) نگاه می‌کنیم، جز نفرت چیزی برای ما باقی نمی‌ماند. خودشیفتگی ما، غیر از زمانی که در برابر بیگانگان قرار می‌گیریم و شعارهای آشکارا توخالی می‌دهیم، میان بسیاری از روشنفکران داخل ایران هم رایج بوده است. مثلا نادر و حمله او به این‌ طرف و آن طرف را به حساب تمدن می‌گذارند. کور کردن پسرش و تقسیم زن و بچه مردم کازرون و هویزه را به‌عنوان مالیات آن مردم، نمی‌دانم به چه حسابی می‌خواهند بگذارند و اینکه سرش توسط سه تن از سردارانش توپ فوتبال شد و اموال غارتی او را غارت و به روسیه فرار کردند را به چه حسابی می‌خواهند بگذارند. بالاخره اینها سخنانی جدی نیست که می‌گویند. شاخص بگذارند و سخن بگویند تا این تمدن ارزیابی شود وضع تمدنی ما نه جای بالیدن که جای نالیدن دارد! از خود بیزاری را تا اندازه‌یی می‌توان فهمید. باید ساختار و نهادهایی را شناخت که این وضع را برای ما به ارث گذاشته‌اند. همچنین باید آن نهادهایی را شناخت که هنوز جان دارند و به مصاف دستاوردهای جدید بشری مثل آزادی و تعاون و کم کردن هزینه‌ها می‌روند و نیروهای انسانی و مهارت‌های آن را نابود می‌کنند و بنیان نهادهای گذشته را تداوم می‌بخشند. خسرو پرویز بعد از غلبه بر بهرام چوبین، مرزبان ری و سپهبد سپاه خود، تصمیم به تخریب ری گرفت. شخصیتی را که برای این کار انتخاب کرد، نگاه کنید دریابید. در شاهنامه می‌توانید مساله را پی بگیرید.
 
* منتقدان کنش سیاسی ملت ایران، در مجموع معتقدند کنش‌های سیاسی ما بیشتر مبنای عاطفی دارد و هم از این رو است که امیدواری‌های سیاسی ما، بسیار پررنگند و بسیار هم زودگذر. این نقد تا چه حد وارد است؟
 
معنای سوال این است که شناخت واقعی و علمی کم است و شناخت ما از سیاست، بیشتر احساسی و سطحی و زودگذر است که این حرف درستی است. این همان چیزی است که من به عمرم شاهد آن بوده‌ام و به خوبی به خاطر می‌آورم کسانی را که یک‌شبه می‌خواستند اقتصاد را درست کنند، فرهنگ را تغییر و استقلال سیاسی را سامان بدهند آن هم با شعار چون چنین چیزی را دیده‌ام، می‌توانم با پوست و گوشت و استخوان آن را حس کنم. فضای ساخته گروه‌های چپ (مسلمان و غیرمسلمان) و خواسته‌های آنان را به یاد دارم و حالا مجبورند به نقد خود بنشینند. فضای منابر و وعاظ، فضای دانشگاه، فضای بازار، فضای حسینیه ارشاد، همه مثل فیلم سینما، از جلوی چشم من می‌گذرند که دلم نمی‌خواهد آن را نقد جدی کنم چرا که همه هیجان‌زده و ایدئولوژیک بوده و مبتنی بر شناختی دور از واقعیت. آن فضا البته برای شوراندن مناسب بود و ایجادکنندگانش در این زمینه به توفیق هم رسیدند. همه مدعی عمل به تکلیف بودند شما می‌توانید ساختار سیاسی و مسائل مردم ایران را در گلستان سعدی نگاه کنید وحشت‌آور است! می‌توانید تاریخ مبارک غازانی را بخوانید و با امروز مقایسه کنید وقتی دیروز را می‌خوانید گویا امروز است. امروز را نگاه می‌کنید مثل اینکه گذشته‌های دور است. در ایجاد این فضای سیاسی – اجتماعی، تحصیلکردگان سهم اصلی را دارند. در این زمینه، سری به کتاب‌ها بزنید، سری به فیس‌بوک بزنید. چقدر مشتاق مسائل سطحی و سرسری و سرگرم‌کننده‌اند و چقدر «من» و منیت در کار این تحصیلکردگان دیده می‌شود و چقدر اظهارنظرهایی که از نظر روش‌شناسی به سادگی می‌توان آنها را از پا درآورد و سطحی بودن آنها را نشان داد. دو صد من استخوان خواهد که صد من بار بردارد. شناخت ایران واقعی زحمت دارد!
 
* مثلا کف‌ و سوت‌های سال‌های نخست ریاست‌جمهوری خاتمی و هو شدن او در سال آخر ریاست‌جمهوری‌اش در دانشگاه تهران، به عنوان نمونه‌یی از بی‌ثباتی سیاسی مردم ایران قلمداد می‌شود و بر همین اساس، برخی احتمال می‌دهند که عبارت «روحانی مچکریم» دیر یا زود جای خودش را به عبارت دیگری بدهد! مگر مردم کشورهای پیشرفته و دموکراتیک از این حیث چه فرقی با ما دارند؟ اگر هشت سال به یک رییس‌جمهور فرصت بدهند و او از عهده تحقق شعارهایش برنیاید، آیا در پایان هشت سال هم برای او هورا می‌کشند؟
 
همه اینها برمی‌گردد به شناخت کم و دنیای پراصطکاک و پرهزینه سیاست و نواقص بازار سیاست و پیامدهای آن. مردم بازار سیاسی و کالاهایی که در آن رد و بدل می‌شود و نیز محتوا و نحوه تحقق امور در عالم سیاست آن را نمی‌شناسند. اطلاعات سطحی دارند و فوق‌العاده در این مسائل بی‌اطلاع و ناشکیبا هستند. نزد مردم ایران بسیاری از کژ راهه‌های سیاسی نهادمند شده؛ هم نزد مردم و هم برگزیدگان آنها. اینجا خوب نیست اسم برده شود ولی کسانی شعارهای سطحی در سطح مدیریت جهانی می‌دادند که کف و سوت مردم در مقابل آن پیش افتاده است. از مصدق و امیرکبیر و میرزا ابوالقاسم قائم مقام نقد کردن مردم را بیاموزیم. اگر رییس‌جمهوری حدش همین باشد مستحق همین کف و سوت است. آن موقع که مطالب غیر واقع می‌گوید و مردم باور می‌کنند و وقتی هم به وعده‌های او دست نیافتند، او را «هو» می‌کنند. برای حضور در صحنه بین‌الملل باید قدرت علمی – تکنولوژیک، اقتصادی، تحقیقاتی داشت. مردم را نباید تحمیق کرد. به مردم راست بگوییم که هو نشویم. اگر مقصر مردمند، به آنها بگوییم. من دلم می‌خواست در اینجا مردم و این کف و هو و سوت‌شان را از دید میرزا ابوالقاسم قائم مقام شهید، میرزا تقی خان امیرکبیر شهید و مصدق نقد کنم ولی جای آن نیست و شما را ارجاع می‌دهم به کتاب جامعه‌شناسی نخبه‌کشی.
 
نقد دیگری به رفتار سیاسی ما ایرانیان وارد شده این است که، ما علاقه عجیبی داریم افراد بالانشین در ساختار قدرت را، از مسندشان پایین بیاوریم! آیا چنین روحیه‌یی در ما وجود دارد و بر فرض که چنین باشد، آیا این روحیه ماهیت آنارشیستی دارد یا نشانه دموکراسی‌خواهی و تمایل ما به گردش قدرت است؟
 
ایران یک سابقه تاریخی مخصوص به خود دارد. در عرصه سیاست ایران، چون استبداد ایلی برقرار بود و حکومت از بدنه قوی دستگاه اداری و نظامی برخوردار نبود، اداره جامعه ربطی با استعداد فرمانروا داشت. اگر شرایط درباری و داخلی کشور و بعضا خارجی کشور دست به دست هم می‌دادند. از آنجا که همیشه «شرایط خفته» (به قول لیتل) و برهم انباشته وجود داشت و مردم به گونه‌یی از دست نظام اداری – سیاسی کشور به ستوه آمده بودند، چنانچه کبریتی به این انبار نارضایتی می‌افتاد از فرو کشیدن و کشتن و غارت کردن کوتاهی نمی‌کردند. ایرانی‌ها عموما نظری به ساختارها و نهادهای برآورنده این روسا ندارند. بیشتر به فکر تعویض حکام برای بهبود امور هستند. البته این وضع دلیل دیگری هم دارد و آن اینکه افرادی که در راس قرار می‌گیرند، چنان به تمرکز قدرت دست می‌زنند و هر گونه قدرت احتمالی دارای توان چانه‌زنی را به نابودی می‌کشند که گویا راه‌حلی باقی نمی‌گذارند جز اینکه رییس پایین کشیده شود و جامعه هم پیامدهای آن را تحمل کند. به قول فردوسی
 
بدان گاه یاد آیدت راستی
 
که ویران شود کشور از کاستی
 
باز این موضوع ابعاد دیگر هم دارد که در اینجا بس می‌کنم. همه اینها ناشی از دموکراسی‌خواهی نیست، که شرایط و سازمان‌ها و نهادهای خود و نیز آموزش و سطح علم و دانش خود را می‌خواهد، بلکه برمی‌گردد به ناتوانی ایرانی‌ها در اصلاح کردن ذره ذره امور. من عمدا اصطلاح آنارشیستی را که معنی خاص سیاسی دارد به کار نمی‌برم. اگر ملتی بتواند امور را آرام آرام اصلاح کند، مرجحا دست به کن فیکون کردن امور نمی‌زند وقتی که راه این کار را نمی‌داند یا عملا نمی‌تواند بازسازی کند و اخلاقا و عملا از عهده انجام آن برنمی‌آید، کار به ویرانی‌های ناشی از کن‌فیکون کردن امور می‌کشد.
 
* به احساسات، گرایش‌ها و رفتار سیاسی ما ایرانیان نقد دیگری هم می‌توان وارد کرد و آن اینکه، ما به «قهرمان مظلوم» علاقه داریم. کرباسچی تا وقتی عزیز بود که در زندان بود. از زندان که بیرون آمد، محبوبیتش پر کشید! مصدق هم اگر در تبعید از دنیا نمی‌رفت، آنقدرها محبوب نمی‌ماند و نیز امیرکبیر؛ اگر که به عمر طبیعی از دنیا می‌رفت. درباره این نقد چه نظری دارید؟
 
ما که به استبداد و ظلم خو کرده‌ پیامدهای آن را تحمل کرده‌ایم، همیشه هم نوادر قهرمانان ظلم ستیز هم داشته‌ایم که در پی تحقق آرمان‌های فروکوفته مردم بوده‌اند و سمبل جسارت و تهور و شجاعت و تحقق آرمان‌های عملی و اخلاقی و این قابل فهم بوده است. اگر این قهرمانان زندگی آرامی را پشت سر می‌گذاشتند، معنی آن این بود که امور رو به اصلاح می‌رود ولی وقتی این قهرمانان یا به سرنوشت امیرکبیر دچار می‌شوند یا به سرنوشت مصدق، معلوم است که در دل مردم جای می‌گیرند و مورد علاقه مردم. اینها سمبل‌های آرمانی هستند. به آقای کرباسچی کاری ندارم و اینجا درباره ایشان نمی‌خواهم داوری کنم ولی مصدق به قول آیت‌الله بروجردی چنگ در صورت شیر انداخته بود؛ استعماری که همه از آن می‌نالیم و امیرکبیر که تمام پول‌هایی که برای رشوه به او دادند و نگرفت، خرج کشتنش کردند.
 
اصلا یک نگاه به شاهنامه بیندازیم. برای چه مردم تا به حال با این حرمت آن را نگه داشته‌اند؟ چرا که حاوی پردازش چهره‌های آرمانی و تب و تاب‌دار حماسی است که تجلی و تبلور خواست‌های ملی بودند و سمبل شرف و آزادگی و جسارت و استقامت و از خود گذشتگی. سیاوش را چرا مردم دوست دارند و – به نقل تاریخ بخارا – هر ساله برایش مراسمی می‌گرفتند، مشابه مراسمی که برای امام حسین گرفته می‌شود؟ این افراد کارهایی می‌کنند که مردم دوست دارند آن کارها را انجام دهند ولی نمی‌توانند. اگر اوضاع روال عادی داشت و کارها به صلاح و اصلاح پیش می‌رفت و یزیدی نمی‌آمد، امام حسینی را هم نمی‌طلبید. اگر ضحاکی نبود، فریدون را نمی‌طلبید. اگر استعمار و هزار نکبت دیگر نبود میرزا تقی‌خانی را نمی‌طلبید و اگر رضاشاه و پیامدهای نظم سیاسی او و پسرش نبود مصدقی نمی‌طلبید. این وضع تا کی می‌خواهد تکرار شود، خدا می‌داند! طبیعی است که این اشخاص مظلوم وستمدیده را دوست داشته باشیم ونسبت به ظلم ابراز تنفر کنیم. دوست داشتن اینها نفرت از دشمنان‌شان است.
 
منبع: ویژه نامه جست و جو ( اعتماد)
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید