١٣٩٢/١٢/١٨- جبران خلیل جبران: مرد جوان در سحرگاه زندگیش، در خانه ای دور افتاده، در پشت میز کارش نشسته بود. گاه از پنجره به آسمان پر ستاره می نگریست و گاه به تصویر دختر جوانی که در دست داشت. خطوط و رنگهای تصویر، در خور دست یک استاد، در روح مرد جوان منعکس می شد و اسرار جهان و راز جاودانگی را بر او آشکار می ساخت. تصویر زن او را فرا می خواند، با تبدیل چشمانش به گوش، چنانکه زبان ارواح سرگردان درون اتاق را میفهمید و همچنین کلام قلبش را که از عشق می سوخت
ساعتها بدین شکل سپری شدند… گوئی که چیزی جز لحظه ای از یک خواب زیبا و سالی از جاودانگی نبودند.
سپس مرد جوان تصویر را در جلوی روی خود نهاده و قلم در دست گرفت و آنچه را که در دل داشت بر روی پوستی بیرون ریخت:
محبوب من، حقیقت والا، فراتر از طبیعت است، و با الفاظ از موجودی به موجود دیگر منتقل نمی شود.
حقیقت برای فاش نمودن معنای خود بر “جانهای عاشق”، سکوت را برگزیده است.
می دانم که سکوت شب، مطمئن ترین پیک بین دو قلب است، چرا که حامل پیام عشق است و سرایندۀ سرود الهی قلبمان.
همانگونه که خداوند جانمان را در جسم نهاده، عشق نیز مرا در کلمات و گفته ها محبوس نموده است.
محبوب من، می گویند عشق شعله ای ست که قلب انسان را می بلعد. من از اولین لحظۀ ملاقاتمان بر این باور بودم که ترا از روز ازل می شناختم، همانگونه که به هنگام ترک نمودنت مطمئن از این که هیچ چیز قادر به جدا نگه داشتنمان از یکدیگر نخواهد بود.
اولین نگاه من بر تو، در حقیقت اولین نبود.
لحظه ای که در آن قلبهایمان یکدیگر را ملاقات نمودند، ایمانم را به ابدیت و به جاودانگئ “جان” استحکام بخشید.
در چنین لحظه ای طبیعت از چهرۀ آنکس که خود را ستمدیده و مظلوم می بیند، پرده برگرفته و عدالت جاودانه را بر او فاش می سازد.
به یاد داری محبوب من، رودخانه ای را که در کنارش نشسته بودیم و به هم مینگریستیم؟ آیا می دانی که چشمانت در آن لحظه به من گفتند که عشق تو، نه زادۀ ترحم که از عدالت است؟… و هم اکنون میتوانم به صدای بلند به خود و به جهان اعلام کنم که هدایای داد و انصاف به مراتب والاتر از دهش لطف و نیکوکاری اند…
و نیز می توانم بگویم عشقی که فرزند اتفاق و رویداد است مثل آب راکد برکه هاست.
محبوب من، در جلوی رویم حیاتی گسترش می یابد که قادرم آنرا در اصالت و زیبائی تراشش دهم… آن زندگی که از اولین ملاقاتمان آغاز گشته و تا ابدیت ادامه خواهد یافت.
” و بدینسان عشق من به تو برای همیشه ادامه خواهد یافت”
مرد جوان بلند شد و قدمی آرام در اتاق برداشت و از پنجره به ماه خیره شد که از آنسوی افق برمی خاست و آسمان پهناور را با نور پر لطف خود میپوشاند…
و سپس در پشت میز کارش نشست و نوشت:
مرا عفو کن محبوب من از اینکه به سان مخاطبم با تو سخن گفتم… چرا که تو آن نیمۀ شکوهمند و جانبخش منی، همانی که به هنگام رها شدن از دستان مقدس خداوند، از من جدا گشته بود… مرا عفو کن محبوب من.
گزیده ای از کتاب : صدای خرد جاودانه
جبران خلیل جبران
مترجم : فروغ طاعتی
منبع: صفحه فیس بوک فروغ طاعتی