● نوول ابسرواتور، نخست جهان شاه بختیار را معرفی می کند. کتاب او را که زندگی نامه او است، در دید نخست، باور ناکردنی و جیمزباندی ارزیابی می کند اما، در جامه دان خود، او صدها مدرک در اختیار دارد و ماجراهایی که شرح می کند دقیق هستند. اسامی که نام می برد، وجود دارند و لوح تقدیری نیز از سام، رئیس سیا در خاورمیانه دارد.
او می گوید می خواهد همه دنیا سرگذشت او را بداند و بداند که ایران ملاها احساس خفگی کند وقتی در می یابد که او، یک شاهزاده کوچولو تهران، خورد شده توسط اسلام گرایان، نوه شاپور بختیار، مردی که وسواس انتقام، خوره جان او شده است، جاسوس سیا، و بدتر از آن، جاسوس موساد بوده است.
در شرح حال خود، او تاریخ و تحریک های دیپلماتیک و مالی را در بیانی جیمز باندی، در می آمیزد… کتاب تازه منتشر شده است و نویسنده بی قرار واکنش ایران است. در انتظار یک محاکمه بزرگ است و می گوید: تنها از یک چیز می ترسد و آن بی تفاوتی است…
● یک روز صبح، او از بی بی سی شنید که پدربزرگ او کشته شده است. کمی بعد، مأموران اسکاتلند یارد او را با خود بردند. زیرا از نقشهۀ ربودن او اطلاع یافته بودند. جهان شاه مدت دو ماه با آنها گذراند. بعد به پاریس آمد. شاپور بختیار، کسی که به کمک موساد از ایران گریخته بود، در انتظارش بود. جهان شاه این مرد ویران شده را که مبارزه را از سرگرفته بود می نگریست که می گفت: روزی این ملاها را خواهد راند. او از حمایت امریکا برخوردار بود و پادشاه عربستان سعودی میلیون ها دلار به او پول داده بود. او باور کسانی را داشت که هرگز رها نمی کنند.
بختیار به نزدیکان خود می گفت: دقت کنید! اگر شما را بربایند، من خود را تسلیم نمی کنم. ملتی در انتظار من است. و خود او را که 76 سال داشت، در 7 اوت 1971، سه مأمور رژیم کشتند. 15 روز بعد، دخترش، مادر جهان شاه، مرد. از آن پس، او دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت. به سام، مقام سیا گفت: دیوانگان خدا، زندگی مرا ویران کردند. من یک حیوان هار شده ام. من می خواهم از «ایران» انتقام بگیرم. سام با جهان شاه، در ژوئن 2004، در هتلی در بحرین، (در مصاحبه رادیوئی او می گوید در هتلی در دوبی، سام با او قرار ملاقات گذاشته است) قرار ملاقات می گذارد. او در امارات زندگی می کند و رستورانی به راه می اندازد با مشروبات الکلی و دختران زیبا. اسلام گرایان را خوش نمی آید. رستوران او را آتش می زنند. یک میلیون دلار دود می شود. یک بار دیگر دیوانگان خدا زندگی او را ویران می کنند.
● وارث بختیار به مأمور سیا کینه خود را باز می گوید. محرمانه او امیدوار است که امریکا به او کمک خواهد کرد ،300 میلیون دلار پولی که یک قاضی امریکائی، در پیِ دادرسی بر ضد جمهوری ملاها، از پول ایران، بعنوان غرامت، از آنِ خانوادۀ بختیار، کرده است به او داده شود. او آمادۀ هر کار است، اما هیچ ارتباطی ندارد. حتی پاسپورت ایرانی نیز ندارد. سام که از انرژی این ناخودآگاه حیرت کرده بود، با لحن مسخره، به او می گوید: خوش اقبال باشی.
● او با پرداخت رشوه به مأمور سفارت ایران در بحرین، گذرنامه بدست می آورد. جهان شاه به یکی از دوستان بانکدارش پیشنهاد می کند با تهران وارد معامله شود و این کار را با پیشنهاد طرح های مالی بزرگ بکند.
به هنگام ورود به تهران، در برابر خانه ای که ایام کودکی را در آن گذرانده و اینک ساختمانی چند طبقه شده بود، اشکی می ریزد . مأموران رژیم سرانجام از او چشم بر میدارند زیرا، در ظاهر، او جز به شب نشینی ها و پول، به چیز دیگری توجه نمی داشت. بدین سان، در طول چند ماه، او موفق شد با مدیر بنیادی وابسته به «رهبر» که معادل 10 درصد بودجۀ ایران را در صنایع فلزی و پتروشیمی و حمل و نقل سرمایه گذاری می کندT رابطه برقرار کند.
او ادعا میکند که در پی آن است که در طرح های جمهوری اسلامی سرمایه گذاری کند. کم کم، در بارۀ طرح های بزرگ، همچون طرح های بهره برداری از منابع گاز پارس جنوبی که میان ایران و قطر مشترک است، از او نظر می خواهند. جاسوسی که او است، اطلاعات را به سام می دهد. پیش از رفتن به ایران، سیا او را تعلیم داده و آماده کرده بود. او به سیا در بارۀ پاسداران، بازوی نظامی رژیم، در بارۀ تکنولوژی ارتباطات و در بارۀ کارخانۀ هواپیما سازی، اطلاعات می دهد. اما در بارۀ برنامۀ اتمی ایران، اطلاعی کسب نمی کند و نمی دهد.
● او طرح ربودن پسر یکی از مقامات عالی رژیم را که اطلاعات بسیار داشته است را می ریزد، اما طرح بلا اجرا می شود. او که مامور سیا شده است، تاب بازگشت سام، حامی خود، به واشنگتن را نمی آورد. معتاد است و به درمان می پردازد و به فکر رها کردن جاسوسی و بازیافتن شغل خود در بانک می افتد. اما ایران همچنان او را به خود می خواند.
● یک شب، او یک مأمور زندان رژیم را می کشد: در تلویزیون، آن روز ماه مه 2010، او علی وکیلی راد، یکی از قاتلان بختیار را می بیند که بسان یک قهرمان مورد استقبال قرار می گیرد. به این ترتیب، از دید او، سارکوزی بهتر از میتران نیست. میتران انیس نقاش را بخشیده بود و سارکوزی وکیلی راد را. جهان شاه بی قرار کشتن می شود. چند ماه پیش از آن، یکی را کشته بود. یکی از مأموران زندان اوین را کشته بود که یک زن پزشک را در سلول زندان، مورد تجاوز قرار داده بود. بعد از اینکه تمرین کرد چگونه گوشت را باید برید، یک شب او را به دام انداخت و کشت.
او می گوید بدین ترتیب بود که من یکی از جنون آمیز ترین کارها را در زندگی خود کردم. من که دسترسی به آمران قتل پدر بزرگ خود را نداشتم، اولین پست فطرتی را که بر او دست یافتم، کشتم. هرگاه باید بخاطر این قتل تاوان بپردازم، آماده ام.
● بدان خاطر که «ایران را به چالش بکشد» است که او به این قتل اعتراف می کند. برای اینکه آنها را دیوانه کند، بیشتر از این می کند. از جاسوسی برای موساد، از 2010 تا 2013، پرده بر می دارد. این آن کاری است که بیشترین ضربه ها به آنها را وارد می کند. زیرا آنها می بینند که بانکدار، یک خائن است. جهان شاه می گوید من سیستم گستردۀ دور زدن تحریمها توسط بانک مرکزی ایران را که توسط 3 ایرانی، از طریق دوبی، با همکاری یک بانک انگلیسی صورت می گرفت را در اختیار موساد گذاشتم. نام ها و اعضای شبکه و شماره های حساب که توسط آنها ایران به حزب الله پول می دهد را در اختیار موساد گذاشتم. ماجرا را وال استریت ژورنال فاش کرد. سه فردی که در این دور زدن نقش داشتند، به گرجستان پناه برده و تحت تعقیب پلیس بین المللی هستند. اگر آنها نمی دانستند، اینک، می دانند که رفیق بانکدار آنها یک خائن بوده است. جهان شاه قسم می خورد که دیگر رابطه ای با موساد ندارد. گاه به این فکر می افتد که بسا پدر بزرگش دوست نداشت او چنین زندگی را پیدا کند. متأسف است، اما افسوس هیچ چیر را نمی خورد.
انقلاب اسلامی: جاسوسی سیا و موساد کردن برای انتقام گرفتن، گویای طرز فکری است که، در آن، کرامت انسانی و شخصیت ملی و استقلال و آزادی انسان و وطن، جائی ندارند. این طرز فکر بود که دارندۀ آن را برآن داشت قشون بیگانه را به وطن خویش بکشاند و مردم ایران را گرفتار جنگی 8 ساله کند. جنگی که در طول آن، نسلی ویران و استبداد باز سازی شد و به قول ایران گیتی ها، 1000 میلیارد دلار به ایران زیان وارد گشت. پس، این نه از راه اتفاق است که بنابر سند سری وزارت خارجه انگلیس که اینک از قید محرمانه رها شده است، دو شخص هیچ نگران پی آمدهای کارهای خود برای وطنشان نبوده اند. یکی شاپور بختیار و دیگری محمد حسین بهشتی، دبیر کل حزب جمهوری اسلامی که در انفجار 7 تیر 1360 در سالن کنفرانس حزب، به اتفاق افزون بر 120 تن دیگر، کشته شد.
اما برای اینکه دادگاهی رأی به پرداخت 300 میلیون دلار از پول مردم ایران به خانوادۀ بختیار بدهد، باید این خانواده به تبعیت امریکا درآمده باشند. ارزش شاپور بختیار نیز برای امریکا باید بسیار بالا بوده باشد. اگر جهان شاه بختیار امیدوار بوده است امریکا به او در صاحب این ثروت شدن کمک کند، پس تنها «انتقام» برانگیزندۀ او به جاسوسی نبوده است. چنین است وقتی استقلال و آزادی، حق و اصل و ارزش نیست و وقتی حساسیت جامعه نسبت به استقلال و آزادی، کاهش می یابد.