خاورمیانه بیماراست و ظهور و عروج ناگهانی و پیشروی های برق آسا و غافلگیرکننده نیروهای واپسگرا و نابهنگامی همچون داعش، تسخیردومین شهربزرگ عراق با جمعیت دومیلیونی و تکریت و سایرنواحی درطی مدتی کوتاه، نفوذ به اطراف بغداد و تهدیدپایتخت، همه و همه بیش از آن که خودِ بیماری باشند علائم بیماری هستند: گواهی بر ضعف مفرط بدن اجتماعی و تحلیل رفتن قدرت دفاعی آن در برابریورش عوامل ویرانگر. یأس از بهبود وضعیت از سوی انبوه مردمی که پس از ده سال هنوز نتوانسته اند کابوس جنگ وعواقب فاجعه بار آن را از متن زندگی خویش بروبند، و نصیبی جزگسترش فقر و فلاکت و استبداد، و گسترش سیطره ترور و بی امنیتی کامل نبرده اند و حتی از کورسوئی از بارقه امید در انتهای تونل تاریک محروم بوده اند. بیادداریم که پیشینه ظهورطالبان در افغانستان هم در پی یک جنگ بزرگ و بجان هم افتادن وحشیانه فاتحان و موردتهدید قرارگرفتن مستمرزندگی روزانه شهروندان صورت گرفت. در چنین شرایطی زمان فشرده شده و رهائی درلحظه های کوتاه و اغواکننده ای متبلورمی شود و وارونگی باوج می رسد. نیروی رانش و فرار از وضعیت بدون داشتن نگاهی به فراسوی لحظه ها -لحظه های دردناک- و به آینده، حرف اول را می زند. عروج بنیادگرائی در رنگ وبوی داعش در این منطقه حساس را باید یک فاجعه انسانی، یک جهش منفی، و یک”رخداد” به معنی واقعی کلمه تراژیک بشمارآورد که برشی از آن می تواند نه فقط تصویری روشن از بیماری کشورهائی که این موجود مستقیما از آن سربرآورده است بدست دهد، بلکه پرده از بیماری منطقه و مهمتر از آن بیماری مناسبات حاکم بر جهانی که این منطقه یکی از نقاط استراتژیک و حیاتی آن بشمارمی رود را به نمایش بگذارد. این نوشته قادر به ارائه تصویری همه جانبه و گویا از همه این وجوه بهم پیوسته و درهم پیچیده نیست، اما در تلاش است که تصویری اجمالی از آن ارائه دهد. در ارزیابی های رایج و متداول معمولا تمایل زیادی به خم کردن میله به یک طرف و تقلیل رویدادها به یکی از جنبه های دخیل در آن وجود دارد و حال آن که بدون در نظرگرفتن پیوندهمه وجوه اصلی و مؤثر در وضعیت بوجودآمده و نگاهی به کلیت بحران، و البته خیره شدن برهر وضعیت مشخص وعوامل درون زا و در نظرگرفتن استقلال نسبی حوزه های گوناگون، نمی توان نوری بربغرنجی رویدادها و تاریکی ها افکند و راهی و کورسوئی برای پیشروی واقعی و نه تخیلی به جلو، بسوی رهائی و آزادی، یافت.
خاورمیانه سالهاست که آبستن بحرانی چندوجهی و عمیق است، اما قادر به پرورش طبیعی جنین خود و انجام زایمان طبیعی نبوده است و ازهمین رو از شدت درد به خودمی پیچد و ازاین رو به آن رومی شود: از حکومت های خودکامه و مادام العمرنظامیان وشبه نظامیان موردحمایت غرب تا گونه های مختلف اسلام سیاسی از نوع جمهوری اسلامی و اخوان و تا القاعده و اخیرا داعش. اقدام برای زایمان های زودرس و غیرطبیعی و کورتاژگونه توسط این یا آن جریان و این یا آن قدرت، نه فقط پاسخی به بحران نبوده و نیست بلکه خود بازتاب فوران بحران بوده و هم چون عامل شتاب دهنده عمل می کند. عملکرددولت ها و نیروهای اجتماعی در مقیاس محلی و کشوری را بدون قراردادن آن بربستر (کنتکست ) یک مجموعه بزرگتر بنام منطقه خاورمیانه و این را نیز بدون در نظرگرفتن رابطه متقابلشان با جهانی که خاورمیانه یکی از مهمترین نقاط استراتژیک و حساس آن بشمارمی رود، موردتجزیه و تحلیل قرارداد. خودویژگی های محلی و منطقه ای و پیوندهای جهانی با تأثیرمتقابل و فعال برهمدیگر برسیررویدادها تأثیرمی گذارند. بهمین دلیل در تحیل هروضعیت مشخص در نظرگرفتن تأثیرگذاری وجه داخلی و منطقه ای و جهانی واجداهمیت است. چنانکه در موردبحران و جنگ داخلی سوریه پیشاپیش شماری از تحلیلگران هشدارمی دادند که اگر کنترل نشود دامنه آن به کشورهای اطراف (عراق و اردن و لبنان…) کشیده خواهدشد. چنانکه اکنون به عراق کشیده شده و خطرگسترش آن هم چنان مطرح است. در جنگ های نیابتی یعنی صف آرائی و منازعه نیروهای محلی ِتحت حمایت قدرت های منطقه ای (از جمله ایران و عربستان و ترکیه و…) و قدرت های جهانی، همه این ها ولوبصورت غیرمستقیم بخشی از جبهه جنگ بشمارمی رودند. و بهمین اعتبار اکنون سال هاست که کشورهای منطقه و از جمله ایران و نیز قدرت های جهانی در گیرجنگ فرسایشی و خونباری هستند.
خلاصه آنکه گرچه مناسبات حاکم بر منطقه به زیرسؤال رفته و تداوم آن بسیاردشوار و چه بسا ناممکن گشته است، اما متأسفانه هنوزهم شرایط و مصالح لازم برای عبور از آن تکوین پیدانکرده است. بنابراین در یک وضعیت منتاقض، انتقالی و دردناکی بسرمی بریم که در آن رشدخشونت و جنگ کلام نخستین است و می دانیم که خشونت خشونت متقابل را بازتولید می کند و از آن جزبربریت و تباه شدن ارزش های انسانی بیرون نمی تراود. آواره شدن میلیونی، کودکان و زنان و دست آوردهای بشری نخستین قربانیان آن بشمارمی روند. آری! انباشت تضادهای حل نشده و گشودن جعبه پاندورا افسانه نیست، واقعیت دارد!
علت اصلی سترونی اوضاع و بحران زایمان را باید اساسا در وجود روندها و اهداف متضاداجتماعی و کشاکش آنهادرصحنه ای که هیچ کدام دارای گفتمان و هژمونی نافذاجتماعی نیستند دانست. باین ترتیب بحران هژمونی و بحران گفتمانی را (هژمونی به معنای فراگیرشدن یک گفتمان و نه الزاما فرادستی و سلطه یک جریان بر جریان های دیگر، که خود بحران آفرین است) باید یکی از وجوه بارزبحران دانست.
بطورفشرده می توان گفت، بدون درنظرگرفتن کلیدواژه های بحران زایمان ( که بیانگرشکست و گندیدگی “بدیل های” آزموده شده اعم از ملی گرائی و حکومت های خودکامه و انوع نحله ها ( و ورزیون های) اسلام سیاسی و دست بدست شدن قدرت در شرایط عدم تکوین بدیلی نوین ورهائی بخش )، و خلاء قدرت در منطقه پس از لشکرکشی ها وعقب نشینی ها ( که در سطوربعدی بیشتر اشاره خواهم کرد)، و بالأخره ورود پارادایم جنبش اسلام سیاسی به فازانحطاط کامل خود که در آن فلسفه و کیش خشونت عریان و جنون اقتدارگرائی کلام اول است و تبلیغ مسلحانه”خشونت” (که درآن سربریده انسان به توپ بازی تبدیل می شود!) خود به هدف و ابزاراصلی تصرف قدرت و سلطه تبدیل می شود. نگاهی به چشم انداز این پارادایم جان سخت و درعین حال گندیده و مطرح شدن استقلال کردستان عراق و پی آمدهای آن و محورهای موردتمرکزنیروهای مترقی و مدافعان آزادی و برابری، از جمله نکاتی هستند که بطوراجمالی به آن ها پرداخته خواهد شد. و چه بسا بدلیل طولانی شدن در بخش دوم این نوشته گنجانده شود.
****
خاورمیانه از دیرباز با داشتن اهمیت ژئواستراتژیک و کشف منابع عظیم سوختی به بزرگترین انبار سوخت ارزان و مکفی جهان صنعتی ( واساسا قدرت های بزرگ) تبدیل شده است و بهمین دلیل همواره به اشکال گوناگون تحت سیطره و اعمال نفوذ قدرت های بزرگ قرارداشته است. تحت چنین شرایطی نقش و کارکرداصلی دولت ها و طبقه حاکمه بویژه در مناطق نفتی تأمین جریان نفت موردنیازکشورهای صنعتی از یکسو و جذب مجدددلارهای نفتی (پترودلارها) از طریق گسترش بازارهای مصرفی و متکی بر واردات وخریدسلاح های سنگین و یا پس انداز کردن آن ها در مؤسسات بانکی و مالی کشورهای متروپل از سوی دیگر بوده است. تحت چنین شرایطی با رشدبشدت ناموزون در حوزه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است که خاورمیانه به عنوان بخش حیاتی از چرخه”زیست بوم” جهان صنعتی (ویا پساصنعتی) به کانون انباشت تضادهای گوناگون و حل نشده ای تبدیل شده است که علیرغم داشتن منابع و ثروت های عظیم شکاف بین فقرو ثروت، مرزهای دست ساخت قدرت های بزرگ قرن بیستم برای تثیبت نفوذ و موقعیت خود و ایجادرقابت های خانگی، استقرار دولت های خودکامه و موردحمایت قدرت های بزرگ (از جمهوری مادام العمر و موروثی تا سلطنت خاندانی و طایفه ای)، وجودشکاف های حل نشده بین سنت و مدرنیته (مدرنیته های آمرانه و وارداتی )، شکاف بین مذاهب و فرقه های گوناگون، وهمه این ها در کناربحران حل نشده و مزمن فلسطین (و اعراب) با اسرائیل دست بدست هم داده و بیدادمی کند. با این همه سه عامل استبدادبی امان، تبعیض طبقاتی و فقرو فلاکت در یکی از ثروتمندترین مناطق جهان، و بحران فلسطین و اسرائیل را باید سرآمد و مولدسایربحران ها بشمارآورد.
گوئی که خاورمیانه درملتقای رسوبات به حرکت درآمده عصرحجر، میراث بجامانده قرن بیستم و الزامات و نیازهای سرمایه داری قرن بیست ویکم و البته نیازها و مطالبات اصیل و واقعی انسان امروزی دست و پامی زند. خاورمیانه دهها سال است که جلوه گاه پیوندسرمایه داری غرب با باصطلاح استبدادنوع شرقی بوده و مناسبات حاکم و محافظه کارانه و فرسوده شده آن در آغازسده قرن بیست ویکم بشدت با پیشروی و تکامل محتوای اجتماعی آن در ستیزاست. دیگر وضع تاکنونی قابل تحمل و دوام نیست و خاورمیانه نیازسوزانی به فراتررفتن دارد، اما در برابرآن سه رویکردشاخص وجود دارد: در حالی که نیروها و قدرت های مسلط دچاربحران مشروعیت و موجودیت شده اند و هم چنان از وضع موجود و ترمیم آن دفاع می کنند، نیروهای تاریک اندیش و واپسگرا از موضعی ارتجاعی و حاکمیت احکام دینی و اسلام سیاسی (البته با گرایش ها و قرائت های مختلف از اسلام ) و بازگشت به ناکجاآباد و مدینه فاضله به آن پاسخ می دهند. و بالأخره نیروهایی که شرط خروج از بحران و استبداد و فلاکت را در مبارزه برای دموکراسی همه جانبه اجتماعی (و جوامع خودگردان) و رهائی از هرنوع استبداد، اعم از مذهبی (از خلافت داعش بگیر تا ولایت فقیه جمهوری اسلامی و ازمردم سالاری دینی اصلاح طلبان تا اسلام میانه روی اردوغانی ) و غیرمذهبی می دانند.
سالها پیش نومحافظه کاران آمریکا و خانم کاندولیزارایس وزیرامورخارجه آمریکا و سایر استراتژهای های نومحافظه کارآمریکائی بدون آنکه تصوری روشن و تدارک شده از نظم نوین و خاورمیانه جدید و مصالح تشکیل دهنده آن و از شرایط لازم برای دوام و قوام آن داشته باشند، از ضرورت برپاکردن نظم نوین و دردزایمان آن (در انطباق با مستی پیروزی بادغرب برشرق و بشارت دهنده”پایان تاریخ”، و البته در اصل نیازهای سرمایه جهانی شده در تناسب با منافع تنها ابرقدرت و رهبرجهان سرمایه داری) سخن به میان آوردند. ظاهرا پس از وقوع فاجعه 11سپتامبر برای نومحافظه کاران حاکم بر آمریکا دیگر خاورمیانه ای که به پرورشگاهی برای تروریسم و ظهورانواع گونه های بنیادگرائی های ضدغربی از نوع ولایت فقیه اش تا طالبان و القاعده و… تبدیل شده بود، دیگر قابل تحمل نبود. گو این که خود از سال ها پیش این مارسمی را در آستین خود و متحدین منطقه ای اشان پرورده بودند، اما انتظارنیش زدن به خود را نداشتند. از این رو برای زایمان نظم و مولودجدید و بسط تمدن نوین سرمایه داری جهان گستر، بکارگیری مستقیم زور و خشونت، به عنوان قابله نظم نوین در دستورکارنومحافظه کاران قرارگرفت. نباید فراموش کرد که برای فریب و رام کردن شهروندان جهان و توجیه افکارعمومی به چنین تجاوزگسترده ای، تهاجم فوق نمی توانست بدون برپاکردن گردوغباری از ادعاهای دروغ و اغواگرانه صورت پذیرد. از این رو در طی یک فرافکنی از نیات واقعی خود و زدن نعل وارونه، َعلم کردن ادعای وجودسلاح های کشتارجمعی و ضرورت امحاء آنها و ریشه کن کردن تروریسم که اعلام جنگ با آن (یا باما یا علیه ما)، با انزجار برخاسته از زخم 11سپتامبرتقویت می شد، و البته نیروی محرکه اصلی آن نوع جهان گشائی در اصل از مستی عروج به جایگاه تک ابرقدرتی در پی فروپاشی بلوک شرق و تأمین سلطه بلامنازع در منطقه وهدف گرفتن بقایای”حکومت های شرو نامطلوب” نشأت می گرفت. تهاجم به افغانستان و عراق، البته در کناردهها تهاجم وتعرض کوچکتر در اقصی نقاط جهان سازمان داده شدند. گرچه بدلیل تبدیل شدن مناطق موردحمله به باتلاق، پیشروی بسوی اضلاع دیگرمحورشرارت نظیرایران و سوریه متحقق نشد. و اوضاع چنان شد که بیرون کشیدن خود از آن به شعاراوباما تبدیل شد و سبب پیروزی وی بر رقیبش گشت. گواین که این خروج به نوبه خود با بوجودآوردن خلأقدرت و عدم شکل گیری ساختارها و نهادهای قوام دهنده یک دولت مستقر و باثبات و لاجرم امکان عروج بنیادگرایان از قبل سستی ساختارهای آن، هم اکنون ازسوی رقبای اوباما موردحمله قرارگرفته و وی را متهم به خروج زودرس و سراسیمه از صحنه می نمایند. بهمین دلیل معضل میزان و چگونگی مداخله در بحران منطقه اکنون هم چون چالشی تازه و مهم پیشاروی دولت اوباماقرارگرفته است. چالشی دشوار که نه امکان ارسال گسترده نیروهای نظامی و تسلیحاتی چون گذشته بدلیل مخالفت افکارعمومی آمریکا در نگرانی از افتادن به دام باتلاق جنگی تازه و ناخواسته و تأمین هزینه های نجومی آن وجود دارد و نه می توان نسبت به پی آمدهای این خلأ که بطوراجتناب ناپذیر موجب پرشدن آن از سوی کشورهائی چون ایران و روسیه و حتی سوریه و… می شود بی تفاوت بود. یافتن راهی که هم مانع فرورفتن در باتلاق نبردهای فرسایشی و درازمدت بشود و هم بتوان با پر کردن این خلاء از طریق آموزش نظامی و ارسال کمک های پرسنلی و تسلیحاتی به منطقه و عراق برای عقب راندن بنیادگرایان مانع پیشروی بنیادگرایان و پرشدن این خلأ توسط کشورهائی چون حکومت اسلامی گشت. حضورنظامی محدود ولی فعال، حمایت های اطلاعاتی و لجستیکی، به همراه تحرکات سیاسی نظیرایجاد”دولت وحدت ملی” و ایجادهماهنگی بین سیاست دولت آمریکا و دولت های متحدخود در منطقه نظیرعربستان و ترکیه از جمله اقدامات دولت آمریکا در مواجهه با بحران عراق بوده است، گرچه زمزمه هائی هم برای شرکت در حملات هوائی در صورت لزوم به گوش می رسد که هنوزقطعیت نیافته است. بهرحال در پی تهاجم نظامی آمریکا برای سرنگون کردن صدام و یا درافغانستان برای سرنگون کردن طالبان، عوامل برپادارنده نظم کهن و حکومت های خودکامه و حافظ شکاف های طبقاتی بطوراجتناب ناپذیر سست شدند، بدون آنکه نظم نوین و مستقری بتواند جایگزین آن بشود. نتیجه آن بهم خوردن تعادل های موجود و پیدایش خلاء قدرت و لاجرم بستری برای رشد و نمو نیروهای واپسگرائی شد که در طی سالیان طولانی سرکوب شده بودند و اکنون مجال عرض پیدا می کردند. همانگونه که در زمان شاه سرکوب گسترده جنبش های مترقی و پیشرو و آزادیخواه راه را برای گسترش نفوذبلامنازع مذهب هموارمی کرد، سرکوب این نیروها در سوریه و عراق و مصر و سایرنقاط منطقه، راه پیشروی نیروهای واپس گرا را هموارترکرده است. وقتی از بازتولیدبنیادگرائی توسط نظام های حاکم سخن به میان می آید، این گونه خدمت مستبدین حاکم و حامیان جهانی اشان یکی از مصادیق بارزآن است.
بهرصورت نتیجه این نوع قابلگی جز گشودن درب جعبه پاندورا نبود. از آن پس بر وخامت حال خاورمیانه بیمار افزوده شد و سرریزشدن تضادهای انباشته شده با چنان شتاب سرگیجه آوری فوران کردند که تا همین امروزهم مهندسان نظم نوین و اربابان جهان و منطقه را نیز غافلگیرساخته و ابتکارعمل را از آنها گرفته است. گوئی که این رویدادها و حوادث غافلگیرکننده و واکنش های روزمره، و بخیه زدن و رفع و رجوع شکاف ها هستند که آنها را بدنبال خود روان ساخته اند: روزی مبارک یعنی دیکتاتوردست پرورده در مصر سرنگون می شود و برای چندصباحی دولت اسلامی از نوع اخوان المسلمین جای آن را می گیرد، هنوز سکه اسلام سیاسی از نوع اخوان (و یا مدل اردوغان) ضرب نشده، این الگو هم در زیرپای چکمه پوشان نظامی سرنگون می شود. ورق برمی گردد و پینوشه مصر با مشت آهنین اش به قدرت می رسد. دولت آمریکا در برابرشتاب سرگیجه آورچرخش اوضاع، پس از این پا و آن پا کردن و سیاست هم به نعل وهم به میخ زدن، علیرغم حمایت ( ولوظاهری اش) از اخوان حاضر نشد اقدام ارتش مصر را کودتا بنامد و سرانجام در دیدارجان کری با ژنرال السیسی، آشکارا به حمایت از آن پرداخت و با وعده کمک های لازم به مصر، عملا با بازگشت نسخه حکومتی گذشته کنارآمد و مجددا همان مشی قدیمی مدارا و حمایت از دیکتاتورهای منطقه را در پیش گرفت. هرچه که باشد موقعیت مصر و حمایت از ارتش دست پرورده اش در تأمین استراتژی دولت آمریکا و امنیت منطقه ای، بیش از آن اهمیت دارد که با جدی گرفتن لفاظی هائی چون حقوق بشر و دمکراسی و کناره گیری ارتش از سیاست و …. آن را دچاراختلال کرد. در سوریه که زمانی همه محاسبات براساس واژگونی سریع اسد رقم خورده بود و حتی شمارش معکوس حمله به آن پس از بکارگرفته شدن سلاح شیمیائی شروع شده بود، در آخرین لحظه ورق برگشت و اوضاع بسودتقویت موقعیت دیکتاتورسوریه (با نقش آفرینی ایران و حزب الله و روسیه و در ادامه آن پنجرشدن ماشین حمله در ایستگاه انگلیس و البته ناکامی دولت های غربی و متحدین منطقه ای اش در سازمان دهی اپوزیسیون نیرومند و مطلوب طبع خود ) چرخید. معلوم شد که کمک های مالی و تسلیحاتی و … امریکا و متحدانش و از جمله ترکیه بیشتر به جیب بنیادگرایان و القاعده و داعش سرازیرشده و موجب تشدید رقابت ها و منازعات درونی صفوف اپوزیسیون هم شده است. با این همه، اخیرا در پی تحولات تازه در عراق باردیگر دولت آمریکا برآن شد که با افزودن کیفی دامنه کمک های خود، هم مالی و هم تسلیحاتی، به ارتش آزاد سوریه، به تقویت اهرم های وابسته به خود برای مداخله خود در بحران این منطقه به پردازد و برای این منظور، دو وظیفه مقابله با اسد و داعش را بطورهمزمان در برابرآنها قرارداد. و این درحالی است که حتی بانکی مون دبیرکل سازمان ملل صراحتا هرگونه ارائه سازوکارنظامی و حمایت از طرف های جنگ را موجب تشدیدجنگ و کشتارخوانده است.
شتاب حوادث و اتخاذسیاست های ناسخ و منسوخ در مقابل آنها چنان است که موجب فاصله و حتی گاهی دوگانگی بین آمریکا و متحدانش از جمله با عربستان پیرامون سیاست آمریکا نسبت به تحولات عراق و یا برخی همسوئی ها و همکاری های محتمل با ایران پیرامون بحران عراق شده است. مثلا در حالی که دولت آمریکا برای مقابله با پیشروی داعش در عراق تشکیل جبهه ای از شیعه ها و سنی ها و کردهای عراق را در دستور قرارمی دهد، و خواهان یک دولت ائتلافی یا دولت وحدت ملی بین شیعه ها و سنی ها و کردها می گردد، سفر جان کری به عربستان برای برطرف کردن نارضایتی عربستان و همراه کردن آن با این سیاست، در دستورکار دیپلماسی آمریکا قرارمی گیرد. نباید فراموش کنیم که پیشروی داعش (و مدعی سودای خلافت اسلامی برای سرتاسرکشورهای اسلامی و بخش های مهمی از آسیا و افریقا و اروپا ) به سمت مرزهای عراق و سوریه و اردن و عربستان در خاک عراق و اشغال گذرگاه های مرزی آن و همسایه شدن داعش با عربستان، این نگرانی را که مبادا چاقودسته خودش را هم ببرد، دامن زده است. آسیب پذیری پادشاهی اردن، متحد دیرین آمریکا در منطقه (که حتی اسرائیل آمادگی خود را برای کمک همه جانبه به آن اعلام داشته است) بیشتر است و برخی گام بعدی پیشروی داعش را اردن می دانند که اکنون گذرهای آن بدست داعش افتاده است. و همه این ها درحالی است که حمایت های مالی و تسلیحاتی گسترده و پنهانی به داعش و سایربنیادگرایان از سوی عربستان و امارات ( و حتی وجودگزارشاتی مبنی برخریدنفت استخراجی آن ها توسط برخی دولت ها)، و دامن زدن به شکاف های مذهبی و قومی درعراق بر کمترکسی پوشیده است. کمک های ترکیه به این نوع جریان ها و عدم موضع گیری صریح دولت علیه داعش، اکنون به یکی از انتقادهای افکارعمومی به اردوغان و رقبای سیاسی اش تبدیل شده است. بهرحال این نوع دوگانگی ها و شکاف ها بین آمریکا با متحدین منطقه ای اش نشان می دهد که هژمونی و اتوریته بلارقیب دولت آمریکا بر قلمروحساسی چون خاورمیانه تاچه اندازه دچاربحران شده است. این هم روشن است که پیشروی های برق آسا و غافگیرکننده داعش بدون وجودعقبه ای ازحامیان ثروتمند، البته بربستر نارضایتی گسترده برآمده از یکه تازی ها و تبعیض ها توسط باند نوری مالکی و حامیانش و از جمله مراجع مذهبی (و شکاف بوجودآمده بین سنی ها و شیعیان، کردها و حاکمیت و نیزمنازعات درونی گسترده در بین باندهای حاکم و منسوب به شیعیان)، و نیز خلأقدرتی که پس از حمله و خروج نیروهای آمریکائی بوجود آمد، قابل تصورنیست. عوامل اساسی ذکرشده در بالا در کنارعواملی چون گسترش شدید دامنه عملیات تروریستی با روزی صدها کشته و زخمی و احساس عمیق عدم امنیت در میان شهروندان عراق، عدم تحمل و سرنگونی حتی اشکال ولرم تراسلام سیاسی از نوع اخوان، و پیشروی اسد در سوریه که موجب تمرکزبیشترداعش برعراق با استفاده از خلاءموجود در آنجا شد، از دیگرعوامل دخیل در پیشروی داعش است. دشمنی هیستریک این جریان علیه باصطلاح نوع شیعی از اسلام سیاسی و علیه شیعیان، صرفنظر از بسترتاریخی منازعات فرقه ای این شاخه های اصلی در اسلام، ریشه در رقابت و جنگ قدرت سال های اخیر دارد. چنانکه درجنگ سوریه آنها در برابرهم قرارداشته اند. در عراق نیز با تسلط شیعیان بر دولت مرکزی و تحت فشارقرارگرفتن جوامع سنی مذهب و بعثی ها و حمایت حکومت اسلامی از حکومت مرکزی نیز ضدیت هیستریک آنها با شیعیان را تشدید کرده است. در چنین وضعی شاهدرفتارخشونت آمیز با شیعیان ازسوی این جریان هستیم که محصول جنگ های مستقیم و غیرمستقیم فی مابین در سالهای اخیراست. البته تقلیل این منازعات به جنگ شیعه و سنی و تلقی مذهبی داشتن از ماهیت منازعات منطقه نادرست و نوعی فراافکنی از علت ها و عوامل اصلی است. همانطورکه اشاره شد ریشه های بحران در استبداد اعم از مذهبی و غیرمذهبی، فقرو شکاف های طبقاتی، رقابت قدرت های منطقه ای برای کسب و تثبیت فرادستی در منطقه و در اصل تثبیت موقعیت خود و فرار از بحران موحودیت و مشروعیتی که دست بگیربیانش هستند و بالأخره افزایش توان چانه زنی با قدرت های بزرگ برای کسب حمایت و امتیازهای بیشتراست. از این رو زدن برچسب اسلامی و شرعی برروی این ستیزها برای پوشاندن ماهیت اصلی منازعات، هدفی جزغبارآلودکردن فضا و آشفتن صفوف کارگران و زحمتکشان و همه مدافعان آزادی و برابری حول مطالبات راستین خود ندارد.
پایان بخش اول
2014-07-05 93-04- 14
taghi-roozbeh.blogspot.com