فوکو با پردازش مفهوم زیست قدرت یا قدرت مشرف برزندگی، آن را برای مرحله ای از پوست اندازی و تحول مناسبات قدرت در جامعه سرمایه داری بکارگرفته است که در آن قدرت از فاز انضباطی به مرحله کنترل زندگی گذرمی کند. او از دو سطح تکنولوژی قدرت صحبت می کند که یکی تکنیک انضباط است که برای کنترل جامعه بربدن افرادجامعه تمرکزدارد و از بدن به مثابه مبنع نیروهای قابل استفاده و سربراه بهره برداری میکند و دراین راستا انضباط به معنی سازگارکردن مکانیزم قدرت با بدن فرد از طریق نظارت و تربیت است که درچهارچوب نهادهائی چون زندان و مدرسه و بیمارستان و پادگان و کارگاه و معماری و آرایش شهرها با هدف نظارت و کنترل جمعیت ساکن شهرها صورت می گیرد و بطورکلی باهدف رؤیت پذیرکردن و به هنجارسازی (شیئی گشتگی) طراحی می شود. طراحی رؤیت پذیری و بازنمائی، ازطریق دو فرایند فردیت سازی و به هنجارسازی برای تأمین نوعی مراقبت و همسازی خودبخودی انجام می شد. سازمان یابی محیط های کار نمونه برجسته ای از این انضباط است. و دیگری تکنولوژی کنترل ارتباطی است که نه فقط بربدن که برزندگی تمرکزدارد و انبوه جمعیت را یک جا جمع می کند و کنترل می کند (عالی ترین نمونه آن را می توان در کنترل و جاسوسی میلیاردها نفر توسط دولت آمریکا و تجزیه و تحلیل آن ها برای اهداف اقتصادی و سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی … و یا در نفش رسانه های کلان در هنجارسازی و فردیت سازی مشاهده کرد). در این مرحله این خودزندگی و اقتصادسیاسی آن است که تحت کنترل قدرت قرارمی گیرد وسیطره آن بر زندگی وامیال و آرزو ها و گتفمان ها و فرهنگ و انتشارآن در تمامی نسوج جامعه برقرارمی گردد ( چنان که گرامشی به سهم خود از دستگاه های ایدئولوژیک به مثابه عامل تأمین هژمونی برجامعه یادمی کند). اگر نوع نخست را کنترل سخت افزاری بنامیم و دومی را نرم افزاری، عموما ترکیبی از این دو تکنولوژی قدرت برای اعمال کنترل برجامعه بکارگرفته می شود. باوجودنقش برترنوع دوم که فازتکوین یافته تری از اعمال قدرت است، بویژه درجوامع پیشرفته تر، اما استفاده از سخت افزاری (ازجمله کاربرد زورو قدرت عریان) نه فقط منتفی نمی شود که بیشترهم می شود و چه بسا درمقاطع بحرانی و خطر سخن اول را می گوید و اساسا باید گفت که این دو سخت درهم تنیده شده و ازهم جداناپذیرمی گردند. مسأله اساسی در تفکیک آن ها همانا حیطه عمل و شیوه های اعمال قدرت است.
فوکو فاشیسم و استالینیسم را نمونه های برجسته ای از سیطره قدرت برزندگی افرادجامعه می داند. اما نمونه ها فقط محدود به آن ها نیستند. چرا که کنترل برجامعه و زندگی خصیصه کل سیستم می باشد و آن نمونه ها گرچه نمونه هائی شاخص در شرایط مشخص اند، اما برجستگی آن ها نمی تواند نافی نادیده گرفتن بروز و ظهورهمان خصیصه ها در اشکال و شرایط دیگری که از قضا به فور در مقابل دیدگانمان رژه می روند، باشد.
بزعم فوکو قدرت گرچه با توجیه دفاع از ندگی و سامان بخشیدن به آن شکل می گیرد و فلسفه وجودی خود را با آن (از جمله تأمین امنیت) توجیه و تأویل می کند، اما در تناقضی آشکار در فرایند تکوین خود از این ادعا فرارتررفته و آشکارا خودزندگی را مورد تهدید قرارمی دهد.
تناقض زیست قدرت نمونه اش قدرت هسته ای است که در آن آرایش قدرت حاکمیت نه فقط برای کشتن کسی (دشمنان) است بلکه کشتن خودزندگی است. نیروئی که مدعی بوده و هست ضامن زندگی است، خودزندگی را تهدید یا نابود می کند و نمونه اعلائی است از زیست قدرت و تولیدمازادزیست قدرت. زیست قدرت نمی تواند تضمین زندگی باشد و چنین است که زیست قدرتی داریم که بالاتر از حاکم بوده و این مازادزیست قدرت، زمانی ظاهرمی شود که انسان از نظرتکنولوژیک علاوه برمدیریت زندگی قادر شود آن را تکثیرکند، ماده زنده خلق کند،هیولا بیافریند و ویروس هائی را بوجود بیاورد که کنترل ناپذیر باشند و بتوانند تمام هستی را ویران کنند. این امتدادهراسناک زیست قدرت آن را به فراسوی کل حاکمیت بشری خواهد برد، و شاهدیم که قدرت کشتن و کشتار در این تکنولوژی قدرت که زندگی را ابژه و هدف خود قرارمی دهد، چگونه عمل می کند.
توسل به نژادگرائی (و یا به مذهب) شیوه ای برای شکاف در قلمروزندگی و کنترل پذیرکردن آن است و تا تبدیل کردن رابطه انسان ها به رابطه ای جنگی انکشاف می یابد: برطبق آن اگرمی خواهی زندگی کنی و زنده بمانی باید زندگی دیگران را بگیری و به توانی بکشی! برای زندگی یک طرف طرف دیگر باید بمیرد! چنان که ملاحظه می کنید در چهارچوب زیست قدرت، زندگی و جنگ چنان درهم تنیده می شوند و دو روی یک واقعیت می گردند. بقول فوکو “داروینیسم اجتماعی و اتتخاب اصلح و نژاد برتر که گفتمانی است به زبان بیولوژیک”، در چهارچوب زیست قدرت با لباس مبدل و باتوسل به مضامینی چون دشمن، نژاد و امثال آن (و یا رواج شکل گیری دولت- ملت برپایه نژاد و مذهب و … که هویت یابی آن در تقابل و ضدیت با دیگران معنا می یابد) ارائه می شود تا بتوان اعمال قدرت کرد و کشتن آن دیگری را توجیه نمود.
جنگ غزه و زیست قدرت!
حمله اسرائیل به غزه را باید چیزی بیش از یک جنگ و ضوابط و معیارهای شناخته شده آن دانست. نه فقط به دلیل عدم موازنه عطیم بین دوطرف جنگی، بلکه هم چنین باین دلیل که تابع هیچ یک از قواعدجنگی مصوب کنوانسیون ها نیست.
دشمن، جمعیت است (فلسطینی هائی که گویا هنوزهم بقدرکافی تنبیه و تسلیم سرنوشت خودنشده اند) و هدف دقیقا خود زندگی و ناامن کردن تمامی نقاط حتی اماکن امن منطقه است. تصادفی نیست که درطی 50 روز بمباران و گلوله باران روزانه بیشترین قربانیان غیرنظامیان و کودکان و نونهالان آینده سازی باشند که یا کشته شده اند یا خانواده خود را از دست داده اند، انهدام بیمارستان ها و مدارس و ساختمان های محل سکونت و درختان و تمامی زیرساخت ها اعم ازجاده ها و لوله ها و تونل های تنفسی زیرزمینی غزه محاصره شده برای ورود دارو و سایرمایحتاج زندگی … باشند. بجاگذاشتن یک تل ویرانه حاصل این نوع ددمنشی در مقابل دیدگان بهت زده جهانی و حمایت علنی و ضمنی قدرت های جهانی و مدعی حمایت از حقوق بشر و دموکراسی و کنوانسیون ها بوده است. علاوه برتلفات و پی آمدهای جبران ناپذیرانسانی، ارزیابی از دامنه ویرانی به حدود6 میلیاردپوند تخمین زده می شود. این گونه شبیخون های هولناک و یا تهدید به آن که گویا به یک قاعده تبدیل شده است، خود نوعی نسل کشی و هولوکاست جدید بشمارمی رود و بخشی از مکانیزم زیست قدرت (زیست کشتار!) است . گرچه ماشین کشتارزندگی در زیرفشارسنگین مقاومت فلسطینی ها و افکارعمومی جهانی پس از 50 روز از حرکت افتاد (از جمله بدلیل گسترش دامنه جنبش های تحریم اسرائیل توسط مؤسسات علمی- آکادمیک، هنرمندان، اعلامیه 52شخصیت و دانشمندجهانی، و بویژه بیانیه صدها از بازماندگان هولوکاست، برانگیختگی افکارعمومی جهانی و اعتراض نیروهای ترقی خواه و صلح طلب و مدافع همزیستی یهودیان و فلسطینی ها، در درون و بیرون اسرائیل و انتقا برخی صاحب نظران مترقی یهودی ازجنگ طلبی دولت اسرائیل و..*)، بی آن که موتورماشین خاموش گردد و از عطش جنگ کاسته شود. چنان که شماری از دولتمردان مهم و احزاب افراطی تر و شریک در قدرت، ناخرسندی خود را از پذیرش آتش بس که بزعم آن ها هنوز به هدف اصلی که تسلیم کامل فلسطینی ها و نابودی حماس است نائل نشده اند، ابرازداشته و دولت ناتانیاهو را بدلیل پذیرش آن موردانتقاد قرارمی دهند و دولت هم در پرده آخرجنگ برای آن که کفه پیروزی و قدرت نمائی را سنگین ترنماید و جنگ طلبان افراطی را راضی کند در یک فرمان دولتی، حدودچهارصدهکتار از سرزمین های کرانه باختری را ضمیمه خاک خود ساخت!. ناگفته نماند که بالاگرفتن خطرپیشروی داعش و هم مرزشدن آن حتی با اسرائیل و رسیدن به دیواره های پایتخت کردستان عراق و به پایگاه نظامی آمریکا در اربیل وخطر نسل کشی و و یا سربریدن شهروندان آمریکائی و دیگرجنایات این گروه، فضای سیاسی منطقه را تغییرداده و مقابله با دولت خلیفه اسلامی را به عنوان خطرفوری در اولویت نخست راهبردجدیدآمریکا و متحدین آن در منطقه قرارداده است. در چنین شرایطی بدیهی است که لزوم پائین کشیدن فتیله جنگ اسرائیل با فلسطینی ها تا اطلاع ثانوی، از دیگرعوامل مهم توقف جنون جنگ و کشتاری بود که اسرائیل تحت عنوان نابودی حماس و انهدام تمامی گذرگاه ها و زیرساخت ها دستخوش آن شده بود.
در عملکرداسرائیل درهم تنیدگی شدیدقدرت انضباطی- تنبیهی و زیست زندگی به شکل آشکاری مشهوداست. هم جمعیت و زندگی، خودفی نفسه هدف بوده است و هم سیاست تنبیه سخت و خونین بدن ها با استفاده از تکنیک های کنترل سخت افزاری چون محاصره و شکارافراد و تبدیل غزه به یک زندان محاصره شده و دیوارکشی بین دو طرف و کشتار و صدها اقدام از این دست. درعین حال نمی توان کاربردوجه داخلی زیست سیاست در اسرائیل برای تحکیم و تثبیت قدرت توسط جریانات افراطی و دارای تمایلات نژادپرستانه را (و دامن زدن به شیدائی آن غفلت زدگانی که درپشت بام ها و بالکون ها درپی ریختن بمب ها برسرمردم غیرنظامی فلسطینی و شنیدین صدای انفجارو مشاهده دودبرخاسته از ویران شدن خانه های مسکونی، به پای کوبی و هوراکشیدن می پرداختند) برای کنترل جامعه ناراضی و انباشته از مشکلات معیشتی و غیرمعیشتی و منحرف و منجمدکردن مطالبات واقعی آن ها، نادیده گرفت.
گرچه منازعه اسرائیل و مردم فلسطین درغزه و با حماس جنگ پیل و فنجان بود و اساسا اتلاق معنای جنگ دوجانبه به آن تا حدزیادی بی معناست و بنابراین همه ارزیابی ها باید باعطف چنین توازن قوائی صورت گیرد و از قضا جریحه دارشدن وجدان عمومی جهانیان بیشتر از نبرد نابرابر دو نیروی بشدت نامتوازن و قساوت و بربریت و نسل کشی نهفته در آن از یکسو و مقاومت نهفته از سوی دیگر سرچشمه می گیرد تا مثلا شیفتگی و یا توهم به سیاست های ارتجاعی و اقتدارگرایانه حماس در حوزه های دیگر. و البته گسترش چنین انزجاری از دولت اسرائیل با وجود حمایت قدرت های جهانی از آن، به معنای آن نیست که در همان قلمروحکمرانی حماس، تکاپو برای کنترل جامعه و به هنجارسازی برای بازتولیدقدرت انحصاری وجود ندارد. بدیهی است که حماس نیز در چهارچوب زیست قدرت و تحکیم اقتدارخودعمل می کند. هم چنین به معنای آن نیست که بین اهدف و مطالبات حماس و مردم فلسطین علامت تساوی گذشت شود، و به معنی آن هم نیست که صدای سوم و رهائی و مقاومت، خود را تا حدهم پوشانی با صدای حماس تنزل بدهد و باغلطیدن در گرداب وحدت کلمه حضورمستقل خود را بلاموضوع ساخته و بخشی از چرخه بازیابی سلطه اقتدارگرائی گردد. همانطور که گفته شد زیست قدرت در تمامی نسوج و کالبدجامعه جاری بوده و در شرایط جنگی محیط ِکشت مناسب تری برای تکثیر و تقویت و فرافکنی و تأمین قدرت مازادزیست پیدا می کند. گرچه مقاومت در برابرنیروی برتر و قدرقدرتی چون دولت اسرائیل می تواند و باید در جبهه گسترده ای صورت گیرد، اما این به معنی خزیدن به زیرچتروحدت کلمه (که نتایج فاجعه بارش را در تجربه انقلاب ایران و مسخ آن، زیسته ایم) و پائین کشیدن فتیله و برنیافراشتن مشی و مطالبات و سازمان یابی مستقل نیست. برعکس اگر این صدا بخواهد فردائی داشته باشد، از هم اکنون در جبهه مقاومت هم باید صدا و اقدام مستقل خود را داشته باشد و گرنه فردائی جزتمکین به اقتدارگرایان در پیش روی خود نخواهد داشت. اعدام 18 تن به به جرم خبرچینی و یا جاسوسی برای دولت اسرائیل، آن هم بدون محاکمه و تشکیل دادگاه علنی و مستقل، خود بخشی از اعمالِ قدرت مشرف بر زندگی است. اعتراف ضمنی یکی از سران حماس (خالدمشعل)* به کشتن سه جوان(غیرنظامی) اسرائیلی توسط اعضای حماس و بدون محکوم کردن قاطع آن، که دستاویزلازم برای حمله دولت اسرائیل را هم فراهم ساخت، نمونه دیگری است که قاعدتا باید کسانی را که آمادگی دارند تا به بهانه وحدت در برابردشمن، چشمان خود را بر اقدامات معطوف به زیست قدرت در جبهه خودی فرو به بندند، بیدارکرده باشد.
2014-09-07- 16-06-1393