برداشتی آزاد از منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنی صدر ـ بخش دوم
پس از پرداختن به «توحید»، «روابط قوا»، «ثنویتها» و «موازنهها» در بخش اول این سلسله مقالات، در این مجال به «ویژگیهای قدرت»، یا به عبارت دیگر «نتایج و پیامدهای روابط قوا» میپردازیم تا بتوانیم آنها را بشناسیم و در دامشان نیفتیم یا اسیرشان نمانیم، و در مقابل «ویژگیهای حق» را بررسی میکنیم تا بتوانیم حقها را از ناحقها بازشناسیم و به «حقوق ذاتی» خود واقف شویم و راه رشد و سعادت را از طریق عمل به حق و محقق ساختن حقوق پیش بگیریم. اما قبل از ورود به این مباحث به نقل قول مطلبی میپردازم که پس از انتشار مقاله اول از این سلسله مقالات به دستم رسید. نگارنده این مطلب پیشنهاد نموده بود که آن را در مقدمه مقاله دوم درج نمایم. من نیز آن را مناسب دیده و ضمن سپاسگزاری از ایشان، آن مطلب را به همراه خلاصهای از متن نامه ارسالی در اینجا نقل میکنم:
«بنده یکی از دانش آموختگان رشته فلسفه هستم. از سالها پیش، کم و زیاد به پژوهش در مسائل سیاسی و تاریخی مشغولم. البته پژوهشهای اینجانب بیشتر بر اساس دغدغههای شخصی است و هیچ پیوندی با مؤسسات پژوهشی ندارم. از همان سالها با اندیشههای بنیصدر آشنا شدم و همچنین به مطالعه در عملکرد سیاسی ایشان پرداختم… متأسفانه به نظر میآید یک قرارداد نانوشتهای بین همه گروههای سیاسی موجود در ایران و حتی اپوزیسیون خارج از کشور وجود دارد که اندیشههای این فرد را سانسور و شخصیت وی را حتی الامکان تخریب و از دسترسی نسل جوان به اندیشههای این فرد جلوگیری نمایند. بعلاوه با توجه به اختناق فعلی، ترویج علنی اندیشههای ایشان برای ساکنان درون ایران هزینههای سنگینی را در پی دارد و حتی در نطفه خاموش میشود. امروز مطلبی به قلم شما از طریق یکی از دوستان به دستم رسید… آغاز بسیار خوبی است برای راهی جدید. به همین دلیل مطلب زیر را برایتان میفرستم تا اگر صلاح دانستید به عنوان مقدمه در بخش بعدی مطلبی که درباره ایشان مینویسید مرقوم نمایید… اگر صلاح بر طبع مطلب ندانستید، ایرادی ندارد. غرض فقط تعاملی است جدی در باب اندیشیدن و سخت مشتاق این تعامل هستم.
اول : بنیصدر به اعتقاد نگارنده نظریهپردازی است که تمام تلاش خود را مینماید تا تمام وجوه اندیشهاش را هارمونی دقیقی ببخشد. البته تجربه تاریخ اندیشه نشان داده که اندیشه بشری بدون خطا نخواهد بود؛ اما تنها هنگامی خطاها و ضعفهای یک اندیشه روشن میشود که نوعی تفاهم با آن صورت بگیرد. به عقیده بنده این تفاهم، از همدلی با مفاهیم بنیادین یک نظریه آغاز میشود و به سایر ارکان تسری مییابد. یعنی اگر بخواهیم اندیشهها را نقد نماییم، ابتدا باید همدلانه آنها را فهم کنیم. تلاش همدلانه اقتضا میکند که اجزاء یک دستگاه فکری را به طور کامل با سازگاریها و ناسازگاریهایش مورد توجه قرار دهیم. در مورد اندیشمندانی چون بنیصدر این کار از آن جهت مشکل مینماید که خود علاوه بر نظریهپردازی، به عنوان یک کنشگر در تلاش برای به ظهور رساندن وجوه اندیشهای که بیان و تبیین نمودهاند، حضوری فعال داشتهاند. به دلیل همین کنشگری است که مخاطبان هنگامی که در مقام مواجهه با اندیشههای چنین نظریه پردازانی بر میآیند، چه بسا در قضاوت بر درستی یا نادرستی اندیشه ایشان، بدون تشخیص مرزها، شتاب پیشه کنند. برای فهم و نقد چنین اندیشمندانی به نظر میآید بهتر این است که عملکرد تاریخی ایشان با توجه به وجه نظری ایشان بررسی شود، تا علاوه بر سازگاری و ناسازگاری دستگاه اندیشه، سازگاری و ناسازگاری «اندیشه ـ عمل» نیز به دقت مورد بررسی قرار گیرد. در مورد بنیصدر بیتوجهی به این مطلب باعث شده از طرف مخالفان ایشان اتهاماتی روانه شخصیت ایشان گردد که آثار این اتهامات پس از سه دهه هنوز در فضای سیاسی ایران باقی مانده است.
دوم : از نظر بنیصدر کنش سیاسی باید مبتنی بر یک برنامه مشخص باشد. از این جهت نمیتوان وی را یک کنشگر بدون برنامه دانست. این برنامه از همان اندیشه راهنمایی نشأت میگیرد که خود در نوشتهها و گفتههایش در همان چارچوب فکری مزبور، سعی در تبیین آن نموده. به این معنا نمیتوان ایشان را یک سیاستمدار عملگرا به معنای امروزین کلمه دانست. زیرا به مراتب این امر را یادآور شده که هر فعالیت سیاسی باید از یک اندیشه راهنما تبعیت کند. در اینجا توجه به دو نکته ضروری است: اولاً این اندیشه راهنما نباید از درون ناسازگار باشد؛ ثانیاً: در کنش سیاسی نباید از این اندیشه راهنما تخطی نمود. فایده التزام به این دو نکته این است که اگر کنش سیاسی را به اندیشه راهنما رجوع دهیم، حداقل ملاک و معیاری برای تشخیص عمل درست از نادرست داریم و در موقع عمل نادرست میتوانیم به همان اندیشه راهنما رجوع کنیم و عمل را اصلاح کنیم. از طرف دیگر اگر در حین کنش متوجه شدیم عمل خطای ما ناشی از خطای در اندیشه است، میتوانیم به اصلاح ناسازگاریهای اندیشه راهنمای خود برسیم. به این معنا به نظر میآید این دیدگاه بیشتر انسجامگراست. همین تأکید بر انسجامگرایی موجب میشود از در افتادن در دام ایدئولوژیهای تحکمآمیز در امان بمانیم. در این اندیشه اگر سخن از حق و باطل گفته میشود، منظور القای اندیشهها نیست؛ زیرا اصل حاکم بر اندیشه و عمل، آزادی است نه قدرت. به دلیل همین میزان اهمیت اندیشه راهنما بوده که وی بر ایضاح مفاهیم تأکید بسیار داشته و دارد.»
ویژگیهای قدرت یا پیامدهای روابط قوا
در مقاله پیشین تشریح شد که «در روابط توحیدی زور وجود ندارد چرا که زور به معنای عدم هم راستایی نیروها و در مقابل هم قرار گرفتن آنها است و اگر عدم هم راستایی و تقابل نباشد، زور موضوعیتی نخواهد داشت1. بنابراین اگر در پدیدهای رابطهها از حالت توحیدی خارج شوند، حتماً پای «زور» به میان آمده است و آن پدیده دچار «روابط قوا» گشته است. در روابط قوا هم راستایی و هماهنگی میان اجزاء هر پدیده و اهداف آنها وجود نخواهد داشت و هر جزئی که زور بیشتری بتواند اعمال کند، هدف خود را بر هدف دیگری تحمیل خواهد نمود2.»
حال برای تشخیص اینکه آیا پدیدهای دچار روابط قوا گشته یا خیر، باید به «ویژگیهای قدرت یا پیامدهای روابط قوا» آگاهی یابیم. قبل از پرداختن به ویژگیهای قدرت باید بیان داشت که «قدرت» ذاتاً حاصل یک نوع رابطه است، آن هم رابطه غیرتوحیدی و مبتنی بر ثنویت. بنابراین باید دقت کرد که «قدرت» دارای وجود مستقل نیست، به اصطلاح از خود هستی ندارد، بلکه رابطهای است ماحصل اعمال مداوم «زور» یکی بر دیگری که اولی را «مسلط» میگرداند و دومی را «زیرسلطه». به عبارت دیگر، «قدرت»، رابطه «مسلط ـ زیرسلطه» است یا بکار بردن زور توسط مسلط بر ضد زیرسلطه. تأکید میکنیم که به میزانی که پدیدهای دچار روابط قوا گشته باشد، از توحیدی بودن خارج شده و به تناسب همان میزان، به تدریج یا به طور دفعی، تخریب گشته، میل به مرگ میکند.
اما ویژگیهای قدرت:
1ـ از آنجایی که قدرت از خود هستی ندارد و با قطع رابطه، وجودش موضوعیت نخواهد داشت، پس دائم میباید «زور» بکار رود تا آن رابطه حفظ شود، به عبارت دیگر «قدرت سیری ناپذیر و حافظ نابرابری است».
2ـ چون قدرت سیری ناپذیر و حافظ نابرابری است، پس قدرت به تقسیم خود میان طرفین رابطه قوا هیچ گاه تمایل ندارد، چرا که اگر چنین شود دیگر قدرت موضوعیت نخواهد داشت، بنابراین «قدرت تمرکز طلب است و قابل تقسیم نیست».
3ـ از طرف دیگر، چون روابط قوا هنگامی ایجاد میشود که تضادی پای زور را به میان آورده باشد و اعمال زور طرفین بر یکدیگر منجر به تخریب یا کاهش پتانسیل رشد آنها خواهد شد، پس «قدرت مخرب است».
4ـ حال چون قدرت تمرکزطلب و مخرب طرفین روابط قوا است، برای اینکه برجا بماند نیازمند این است که مدام بر حیطه نفوذ خود بیفزاید و روابط توحیدی بیشتری را به رابطه قوا تبدیل کند، و از این رو «قدرت افزاینده نابرابریها است».
5 ـ به جهت تمرکزطلبی و تخریبگری و نابرابری افزایی، «قدرت همواره در دست اقلیت است» و هرگز در دست اکثریت قرار نمیگیرد.
6 ـ اما قدرتی که ذاتاً افزاینده نابرابریها است، و همواره باید در دست اقلیت باشد، بعد از فائق آمدن بر اکثریت، چون تمایل مهار نکردنی به تمرکز و بزرگ شدن دارد، همواره روشهای قدرتمداری را اعمال میکند و درصدد میشود بخشی از «صاحبان» خود را نیز حذف کند، بنابراین «قدرت در جریان بزرگ و متمرکز شدن، بخشی از صاحبان خود را حذف میکند».
7ـ اما قدرت چون رابطه است و از خود هستی ندارد، به محض تغییر رابطه، چون موقعیت و وضعیت دو طرف رابطه تغییر میکنند، پایداری خود را از دست میدهد و بیقرار میشود و حتی ممکن است از مسلط به زیرسلطه منتقل شود و جای آن دو را عوض گرداند، بنابراین «قدرت بی قرار و قابل انتقال است3».
منشأ قدرت و عامل بقاء آن
پس از پرداختن به ویژگیهای قدرت باید ببینیم که منشأ «قدرت» و عوامل بقاء آن چیست تا بتوانیم از تشکیل یا بقاء آن جلوگیری کنیم. همان طور که پیشتر تشریح شد؛ «زور» است که با ایجاد «روابط قوا» سبب پیدایش «قدرت» میگردد. اما «زور» جز نادیده گرفتن «حق» یا پایمال کردن آن معنایی ندارد، چرا که «حق» یعنی آنچه که درست است و باید باشد و اراده الهی بر خلق یا بقاء آن قرار گرفته و میگیرد 4. خدا حق مطلق است، و از حق مطلق جز حق صادر نمیشود. بنابراین هر آنچه را که خدا برای خلقت یا بقاء آن اراده میکند، «حق» است. به عبارت دیگر؛ هر پدیدهای که در راستای فلسفه وجودیش و منطبق با نظام هستی باشد، حق است. پس «هستی» حق است. در مقاله پیشین توضیح دادیم که هیچ پدیدهای هستی نیافته مگر اجزاء تشکیل دهنده آن پدیده، توحید یافته باشند، یعنی اجزاء آن در راستای فلسفه وجودی و هدف غایی پدیده، هماهنگی و هم راستایی و انسجام یافته باشند. بنابراین میزان بقاء هر پدیده نیز متناسب با میزان حفظ روابط توحیدی ما بین اجزاء آن پدیده است و بنا بر یک اصل حکمی؛ «علت مُبقیه هر پدیده از جنس علت موجده آن پدیده است»، به بیان سادهتر؛ آن عواملی باعث بقاء یک پدیده میشوند که قبلاً باعث ایجاد آن گشتهاند.
اما در این میان باید به تفاوت «واقعیت» و «حقیقت» پدیدهها توجه نمود. درست است که هر چه «هستی» است حق است، اما در پدیدههایی که ارادههای انسانی در آنها دخل و تصرف میکنند و با تبدیل روابط توحیدی به روابط قوا (بر اساس موازنه مثبت که در بخش اول این سلسله مقالات تشریح شد) باعث تخریب آن پدیدهها میگردند، آن پدیدهها از ادامه بقاء در راستای هدف غایی و فلسفه وجودیشان باز مانده و از حقیقتشان بیگانه میشوند و به جای اینکه مفید باشند، مضر میشوند. در چنین پدیدههایی دیگر «حقیقت» پدیده با «واقعیت» آن یکی نیست و «واقعیت» پدیده، «آنچه شده است» است، اما «حقیقت» آن، «آنچه بوده و باید باشد»، به عبارت دیگر؛ «واقعیت» هر پدیده وضع موجود آن است، و «حقیقت» آن وجود فطری آن است.
بنابراین «زور» در بسیاری از پدیدههای جاری در عالم واقع «واقعیت» است، اما «حقیقت» نیست، چرا که انسانها با از خود بیگانه کردن فطرتشان، اختیار و اراده خود را بر اساس موازنه مثبت بکار گرفته، روابط توحیدی را به روابط قوا تبدیل نموده و به نیروها جهت تخریبی داده، پای «زور» را در میان آوردهاند و با استمرار آن، «قدرت» و به عبارت دیگر رابطه «مسلط ـ زیر سلطه» را برقرار ساختهاند. پس برای جلوگیری از تشکیل قدرتها یا برای انحلال آنها باید واقعیتهای ناحق را به واقعیتهای حق تبدیل نماییم و برای انجام این مهم باید «ویژگیهای حق» را بشناسیم تا بتوانیم حقها را از ناحقها تمیز دهیم.
ویژگیهای حق
قبل از اینکه به ویژگیهای «حق» بپردازیم، بهتر است تفکیک قائل شویم بین «حقوق ذاتی» و «حقوق موضوعه». هر پدیدهای به محض اینکه هستی مییابد، متناسب با ذاتش و در راستای ادامه حیات و رشدش دارای حقوقی است، به عبارت دیگر هر پدیدهای دارای «حقوق ذاتی» است. مثلاً انسان همین که آفریده میشود و حیات مییابد، «حق حیات» دارد و این حق، ذاتی اوست، یا چون قوه تفکر دارد، «حق آزادی عقیده» دارد، و چون استعداد تکلم نیز دارد، «حق آزادی بیان» دارد، و چون به طور فطری خواهان انس با همنوعان خود است، «حق تشکیل اجتماع» دارد، و به طور کلی به جهت برخورداری از استعدادهای گوناگون، حق دارد متناسب آن استعدادها فعالیت کند و رشد نماید.
اما انسانها و جوامع انسانی در تعامل و ارتباط با یکدیگر، به جهت استمرار تعامل و حفظ روابط، برای طرفین، حقوقی را قرارداد و وضع مینمایند که به این حقوق، اصطلاحاً «حقوق موضوعه» میگویند. به عنوان مثال؛ میزان دستمزدها، قوانین جزائی، قوانین فعالیتهای اقتصادی، سیاسی، و … . حال هر قدر که این «حقوق موضوعه» برآمده از «حقوق ذاتی» و متناسبتر با آن باشد، عادلانهتر است و بستر رشد بیشتری را فرآهم میآورد، اما هر قدر که در تعارض و ضدیت با حقوق ذاتی باشد، ناعادلانهتر و در نتیجه مخربتر خواهد بود، چرا که روابط توحیدی را بیشتر به روابط قوا تبدیل مینماید.
و اما ویژگیهای حق که در اینجا مراد ویژگیهای حقوق ذاتی است:
1ـ «حق» بر خلاف «زور» و «قدرت»، که تنها در «روابط» ظهور و بروز مییابند و اگر «رابطه» قطع شود، دیگر موضوعیتی نخواهند داشت، علاوه بر اینکه شامل «روابط توحیدی» میشود، شامل پدیدههایی که از خود هستی دارند نیز میشود، مانند؛ انسان، طبیعت، آب و … . بنابراین حق یا از خود هستی دارد، یا روابط توحیدی میان حقها موجب هستی میشود. اما لازم به توجه است که «روابط توحیدی» به خودی خود موجب ایجاد هستی نمیشوند، بلکه الزاماً باید طرفین رابطه، خود حق و هستیمند باشند تا با توحید یافتن آنها هستی جدید ایجاد گردد، مثل تولیدِ مثل جانداران که هم موجود نر و هم موجود ماده باید قابلیت تولیدِ مثل را داشته باشند تا از روابط توحیدی آنها نسلی ایجاد گردد. پس «حق هستیمند و هستی بخش است».
2ـ همانطور که پیش از این اشاره شد هر پدیدهای که در اثر توحید اجزائش ایجاد و هستیمند میشود، به محض ایجاد، به اقتضای ذاتش و هم سنخ با آن و در راستای ادامه حیات و رشدش، دارای حقوقی است که آن را «حقوق ذاتی» مینامیم. حال باید توجه نمود که جدایی میان ذات و حیات هر پدیدهای با حقوق ذاتیاش نیست، به گونهای که به محض غفلت از هر یک از حقهای ذاتی، ماهیت آن پدیده دگرگون شده و زندگیاش کاستی میپذیرد. مثلاً انسان به طور فطری خودانگیخته است و بنابر این برخوردار از آزادی و استقلال است، حال اگر این انسان از این حق خود غافل شود و آن را بکار نگیرد، خلأ ایجاد میشود، و خلأ را زور پر میکند و زندگی تحت زور، چیزی جز تخریب روزافزون نخواهد بود. اگر انسان از استقلال و آزادی خود در عقاید غافل شود و مقلد گردد، اختیار بر زندگی خود را از دست میدهد چرا که اختیار و اراده او که متأثر از عقاید اوست، در تقلید تابع اراده دیگری میشود و او را در حد یک موجود بیاراده تنزل میدهد و از رشد انسانی باز میدارد، زیرا که «اراده» مهمترین وجه تمایز انسان از سایر موجودات است. بنابراین چون رابطه حق با هستیمند، ذاتی است و غفلت از آن، زندگی را در معرض تخریب قرار میدهد، ازاینرو؛ «حق ذاتی حیات هر پدیده است».
3ـ گفتیم که «زور» جز نادیده گرفتن «حق» یا پایمال کردن آن معنایی ندارد، پس «حق خالی از زور است».
4ـ «حق همه مکانی و همه زمانی است» زیرا آنچه «حق» است، چون برآمده از اراده الهی است، و اراده الهی دچار نوسان و نقصان نمیشود، پس چه در گستره مکانی چه در گستره زمانی، همواره «حق» است، چرا که همواره منطبق بر اراده الهی است.
5 ـ پیش از این، هستی بخشی از ویژگیهای پدیدههای حق برشمرده شد و آنچه از حق بوجود آید منطقاً حق خواهد بود، و ناحق هیچگاه نمیتواند حق بوجود آورد. پس «حق فقط زایش حق دارد».
6 ـ چون «حق همه مکانی و همه زمانی است» و «حق فقط زایش حق دارد»، پس «حق تخریب نمیشود و تخریب نمیکند».
7ـ چون «حق ذاتی هر پدیده است» و «حق خالی از زور است» و «حق همه مکانی و همه زمانی است» و «حق فقط زایش حق دارد» و «حق ویران نمیشود و ویران نمیکند»، پس «حق محدود نمیشود و محدود نمیکند».
8 ـ چون «حق تخریب نمیشود و تخریب نمیکند» و «حق محدود نمیشود و محدود نمیکند»، پس هیچ حقی در خود تناقض ندارد (روابط قوا ندارد) که تخریب یا محدود شود و با حق دیگری تضاد ندارد که تخریب یا محدود کند، پس «حق در خود تناقض و با حق دیگری تضاد ندارد».
9ـ «هر حقی متضمن حقوق دیگر و شرط تحقق آنهاست» زیرا هر حقی که نادیده گرفته یا پایمال شود، پدیده ما به ازاء خود را دچار روابط قوا میگرداند، بنابراین آن پدیده تخریب میشود و تخریب میکند، و محدود میشود و محدود میکند، و این تخریب و محدودیت حق دیگری را تحت شعاع قرار داده، و از وجه دیگر نیز آن پدیده را تخریب و محدود میکند. مثل انسانی که از حق سلامتی خود غافل شود، بنابراین جسمش دچار بیماری گشته، جان و مال و عمرش تباه شده، و حق رشد و حق زیست اجتماعی و حق کار و دیگر حقوق او تحت تأثیر قرار گرفته و آن طور که باید محقق نمیگردند. شاید این ابهام بوجود آید که اگر «حق محدود نمیشود و محدود نمیکند»، پس چرا غفلت از حق سلامتی، باعث محدودیت حق رشد و … میشود؟! در پاسخ باید گفت که اگر حقی محقق شود، نه محدود میشود و نه محدود میکند، یعنی اگر حق سلامتی محقق شود نه خود را محدود میکند و نه حق دیگری را.
10ـ چون «هر حقی متضمن حقوق دیگر و شرط تحقق آنهاست» پس «حقوق جایگزین یکدیگر نمیشوند» و اگر از حقی غفلت شود، خلأ ایجاد میشود و حقی جای آن را پر نمیکند، بنابراین خلأ با زور پر میشود.
11ـ همانطور که ملاحظه میشود ویژگیهای پیش گفته حق، آن چنان متداخل هستند که همگی مبین همدیگر و متأثر از یکدیگر بوده و به عبارت دیگر همه بیان حال یک حقیقت هستند از جوانب و زوایای گوناگون، مانند صفات خدا (رحمن، رحیم، علیم، سمیع، حکیم، رزاق و …) که اگر یکی را فاقد بود، ما بقی را نیز فاقد بود، و دیگر خدا نبود. بنابراین ویژگی دیگر حق این است که «حق حجتش در خودش هست»، یعنی گواه و بینه حق بودن هر حقی ذاتی آن حق است.
12ـ چون «حق حجتش در خودش هست»، پس «حق خالی از ابهام است».
13ـ چون «حق هستیمند است» و «حق حجتش در خودش هست»، پس «حق خودانگیخته است»، و خود، خود را رشد میدهد و محقق میکند. به عنوان مثال؛ انسان پدیدهای حق است، و عاقبتش در گرو دستاورد خودش است،5 بنابراین خود باید خود را رشد دهد. حال اگر انسانی از خودانگیختگی خود، یا به عبارت دیگر از استقلال و آزادی خود در رشد غافل گشت، حقیقت انسانی خود را به واقعیت ناحقی تبدیل کرده که خسران عاقبت آن است6.
دروغ، مصداقی از ناحقها
حال برای درک بهتر ویژگیهای حق، مفید است ویژگیهای پدیده «دروغ» را به عنوان مصداق بارزی از ناحقها، در تناظر یک به یک با ویژگیهای حق مقایسه کنیم:
1ـ «حق هستیمند و هستی بخش است» اما دروغ از خود هستى ندارد، زیرا در عالم هستی ما به ازائی برای آن وجود ندارد.
2ـ «حق ذاتی حیات هر پدیده است»، اما دروغ ذاتی روابط انسانی نیست، بلکه راستی است که روابط انسانی را استمرار میبخشد. در رابطه قوا و برای تنظیم این رابطه است که انسانها راست را میپوشانند و دروغ را میسازند.
3ـ «حق خالی از زور است»، اما دروغ زورگویى است. چون نه تنها دروغ خود زور است (چرا که ناحق است) بلکه تنها برای بکار بردن زور است که دروغگو آن را ساخته و راستی را پوشانده تا به وسیله آن تبعیضی را تحمیل کند.
4ـ «حق همه مکانی و همه زمانی است»، اما طول عمر دروغ محدود است، و به محض دریده شدن پوشش، از میان بر میخیزد. یا با گذر زمان یا تغییر مکان، کارکرد خود را از دست داده، بلامحل و بر ملاء میشود.
5 ـ «حق فقط زایش حق دارد»، اما دروغ به عنوان وسیله با هدفی که ادعاء میشود، ناسازگار است و آن هدف را محقق نمیسازد، بلکه هدف متناسب با خود را محقق میسازد. مثلاً میگویند؛ «با زور میتوان مردم را دیندار کرد»، در حالی که نفاق را در مردم میپرورانند.
6 ـ «حق تخریب نمیشود و تخریب نمیکند»، اما دروغ تخریبگر است نه تعالی دهنده، زیرا سازنده دروغ به گمان خویش منافعی را با ساختن دروغ بدست میآورد، اما در حقیقت از تعالی باز مانده و متضرر میشود، و پذیرنده دروغ نیز با پذیرش دروغ گمراه گشته و از تعالی باز میماند.
7ـ «حق محدود نمیشود و محدود نمیکند»، اما دروغ علاوه بر اینکه طول عمر و همچنین دامنه عملش محدود است، محدودکننده هم است، و مخاطب را از واقعیت بیرونی و حقیقت آن غافل میگرداند، و عمل او را تحت تأثیر قرار میدهد.
8 ـ «حق در خود تناقض و با حق دیگری تضاد ندارد»، اما دروغ ذاتاً در خود تناقض دارد، زیرا دروغ پوشش و قالبی است نامتناسب و نا هم سنخ با محتوایی که دروغ پرداز میخواهد آن را بپوشاند و تحریف کند. بنابراین، با شناسائی تناقض و رفع آن، دروغ آشکار میشود.
9ـ «هر حقی متضمن حقوق دیگر و شرط تحقق آنهاست»، اما دروغ ذاتاً با تبعیض همراه است، زیرا هدف از ساختن آن ایجاد سود براى یکی و زیان براى دیگرى میباشد. در دروغگویی، هم از سازنده و هم از پذیرنده آن حقوقی پایمال میشود، سازنده را حداقل از تعالی یافتن باز میدارد و پذیرنده را از برخی حقوق خود غافل و محروم میکند.
10ـ «حقوق جایگزین یکدیگر نمیشوند»، اما در دروغ یا ناحقی را جای حقی جا زدهاند و یا حقی را وسیله غفلت از حق دیگری و پوشاندن آن کردهاند.
11ـ «حق حجتش در خودش هست»، اما ممکن نیست دروغی ساخته شود که دلیل ﺁن در خودش باشد، بلکه حتماً دلیل دروغ در بیرون آن وجود دارد و به آن مستند میشود. مثلاً میگویند: «خرید این کالا به نفع شماست»، حال اگر آن کالا نیاز واقعی انسان را برآورده سازد، دلیل سودمندیاش در خودش خواهد بود. اما اگر نه، دلیل نزد تبلیغکننده آن است. اغلب کالاها که مصرفشان ویرانگر است، دلیل مخرب بودنشان در خودشان و دلیل سودمندیشان نزد تبلیغکنندهها است که سود و منفعت خود را در نظر داشتهاند نه برآورده ساختن نیازهای واقعی مشتریانشان را.
12ـ «حق خالی از ابهام است»، اما دورغ مبهم است چرا که اگر تمام ارکان آن واضح بود، تناقضهای درونی آن و تضادهایش با دیگر حقایق مبرهن بود. مثلاً به دروغ میگویند: «فلانی آدم بدی است»، اما نمیگویند چرا بد است و گواهشان چیست. حال آنکه یا باید دلیل در خود مدعا آشکار باشد یا باید مدعی آن را با شواهد و قرائن اثبات نماید.
13ـ «حق خودانگیخته است»، اما دروغ برای آن ساخته میشود که خودانگیختگی را از مخاطب گرفته، او را تابع محتوای تحریف شده نماید. مثلاً به دروغ میگویند: «در این آزمون تقلب میشود حال هر چه هم خوب عمل کنی موفق نمیشوی»، و مخاطب را از کوشش باز میدارند.
امید است در مقاله بعدی با توجه به ویژگیهای قدرت و ویژگیهای حق که در این مقاله بدانها پرداختیم، بتوانیم به «روشهای قدرتمداری» نظیر «جایگزینی مصلحت به جای حقیقت»، «ترویج انتخاب بین بد و بدتر»، «نفی خودانگیختگی زیرسلطهها»، «بکار بردن منطق صوری»، «دروغگویی» و … بپردازیم و آنها و روشهای مقابله با آنها را بشناسیم تا بتوانیم خود را و به تبع آن جوامع خود را، واکسینه یا درمان کنیم.
1ـ برای فهم بهتر تفاوت «نیرو» با «زور» در این منظومه فکری فلسفی باید توجه نمود که «نیرو» عبارت است از:
الف) کارمایهای که آدمی برای انجام اعمال حیاتی خود بکار میبرد (کارمایه زندگی)
ب) اعمال اراده به یک پدیده بیاراده و در راستای فلسفه وجودی آن (مثل جابجا نمودن یک تخته سنگ)
ج) اعمال اراده به یک پدیده ذیاراده و در راستای اراده بالغ آن (مثل کمک به یک انسان یا حیوان برای جلوگیری از پرت شدن در دره یا جلوگیری از رد شدن کودک ـ اراده نابالغ ـ از خیابان پرخطر)
اما «زور» عبارت است از:
الف) کارمایهای که آدمی بدان جهت تخریبی میدهد و در تخریب خویش بکار میبرد (مثل مصرف مواد مخدر)
ب) اعمال اراده به یک پدیده بیاراده و در خلاف راستای فلسفه وجودی آن (مثل تخریب محیط زیست)
ج) اعمال اراده به یک پدیده ذیاراده و در خلاف راستای اراده بالغ آن (مثل ضرب و شتم دیگران)
2ـ مقاله «توحید، روابط قوا، ثنویتها و موازنهها»، نیما حق پور، مرداد 1393
3ـ خاطر نشان میشود که شاید بتوان برای قدرت ویژگیهای دیگری نیز برشمرد.
4ـ استاد بنیصدر در تعریف حق میگوید: «حق یعنی آنچه که از خود هستی دارد و چون حق است، آفریده خدا است.»
5ـ کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَهٌ (سوره مدثر آیه 38)
6ـ خاطر نشان میشود برای حق ویژگیهای دیگری نیز میتوان برشمرد. بنیصدر تا کنون 26 ویژگی برشمرده است.
منابع و مآخذ:
1ـ کتاب «انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرﺁن»، ابوالحسن بنیصدر، انتشارات انقلاب اسلامی، 1383
2ـ مقاله «قدرت چیست؟» ابوالحسن بنیصدر، وبسایت انقلاب اسلامی در هجرت، آذر 1392
3ـ کتاب «بیان آزادی، حق حیات و مجازات اعدام»، در گفتگو با ابوالحسن بنیصدر، به کوشش حسن رضایی، انتشارات انقلاب اسلامی، بهمن 1390
نیما حق پور ـ شهریور 1393
nima.haghpoor@gmail.com
لینک دانلود pdf مقاله :
بخش اول :
http://www.freeuploadsite.com/do.php?id=50929
بخش دوم :
http://www.freeuploadsite.com/do.php?id=52642
ـ برای فهم بهتر تفاوت «نیرو» با «زور» در این منظومه فکری فلسفی باید توجه نمود که «نیرو» عبارت است از:
الف) کارمایهای که آدمی برای انجام اعمال حیاتی خود بکار میبرد (کارمایه زندگی)
ب) اعمال اراده به یک پدیده بیاراده و در راستای فلسفه وجودی آن (مثل جابجا نمودن یک تخته سنگ)
ج) اعمال اراده به یک پدیده ذیاراده و در راستای اراده بالغ آن (مثل کمک به یک انسان یا حیوان برای جلوگیری از پرت شدن در دره یا جلوگیری از رد شدن کودک ـ اراده نابالغ ـ از خیابان پرخطر)
اما «زور» عبارت است از:
الف) کارمایهای که آدمی بدان جهت تخریبی میدهد و در تخریب خویش بکار میبرد (مثل مصرف مواد مخدر)
ب) اعمال اراده به یک پدیده بیاراده و در خلاف راستای فلسفه وجودی آن (مثل تخریب محیط زیست)
ج) اعمال اراده به یک پدیده ذیاراده و در خلاف راستای اراده بالغ آن (مثل ضرب و شتم دیگران) ـ مقاله «توحید، روابط قوا، ثنویتها و موازنهها»، نیما حق پور، مرداد 1393
لینک دانلود pdf :
http://www.freeuploadsite.com/do.php?id=50929
ـ خاطر نشان میشود که شاید بتوان برای قدرت ویژگیهای دیگری نیز برشمرد. ـ استاد بنیصدر در تعریف حق میگوید: «حق یعنی آنچه که از خود هستی دارد و چون حق است، آفریده خدا است.» ـ کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَهٌ (سوره مدثر آیه 38) ـ خاطر نشان میشود برای حق ویژگیهای دیگری نیز میتوان برشمرد. بنیصدر تا کنون 26 ویژگی برشمرده است.
نیما حق پور ـ شهریور 1393