نقدی بر مقاله «نواندیشی دینی و گذار ناگزیر از ثبوت احکام اجتماعی متن مقدس» به قلم ناصر لرستانی
نیما حق پور ـ شهریور 1393
پس از انتشار مقالات «توحید، روابط قوا، ثنویتها و موازنهها» و «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق» از سری مقالات «برداشتی آزاد از منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنیصدر» به قلم نگارنده، هموطن همدلی در امریکا نظر بنده را در مورد مقاله «نواندیشی دینی و گذار ناگزیر از ثبوت احکام اجتماعی متن مقدس» به قلم جناب آقای ناصر لرستانی جویا شدند. نگارنده محترم مقاله مذکور، در هفت بخش، نظرات نواندیشان را درباره احکام اجتماعی در قرآن بررسی نموده و نتیجه گرفتهاند: «در واقع نتیجه همه این نظرات در میان نواندیشان علیرغم اختلافاتی که با هم دارند، در نهایت یکی میشود و آن گذار از متن مقدس و فروگذاردن برخی از احکام آن است.» بخش هفتم آن بخشها مربوط به نظر استاد بنیصدر است درباره قرآن با عنوان «قرآن زبان امرهای واقع مستمر و تفسیر وحی به حق» که به نظر صاحب این قلم؛ هرچند محتوی این عنوان و انتساب آن به بنیصدر صواب است اما تحلیل و نتیجهگیری از آن توسط آقای لرستانی و نسبت آن به بنیصدر خطا است که در ادامه به چرایی خطای آن میپردازم:
نگارنده مقاله مورد نقد، پس از ابراز همدلی خود با نظریه استاد بنیصدر مرقوم نمودهاند:
«وی قرآن را زبان امرهای واقع مستمر میداند و معتقد است که وحی را باید به حق تفسیر کرد و آنچه استمرار دارد حق است. این حق است که در زمان و مکان استمرار دارد و به سخنی دیگر همه زمانی و همه مکانی است و ما باید وحی را نیز با حق بسنجیم. این سخن بسیار مهمی است. یعنی قرآن یا متن مقدس فارغ از اینکه از جانب خدا باشد یا نباشد یا اینکه ما معتقد باشیم که این متن از جانب خدا هست یا نیست باید آن را با حق بسنجیم و به حق تفسیر و تأویلش کنیم. ما نمیگوییم که چون قرآن از جانب خداست بر حق است بلکه میگوییم آنچه حق است از جانب خداست. خداوند حق مطلق است و هر آنچه حق است پرتوی از وجود مطلق اوست.»
آری ما باید قرآن یا متن مقدس را با حق بسنجیم و به حق تفسیر و تأویل کنیم و آن هم فارغ از اینکه از جانب خدا باشد یا نباشد، اما اگر قرآن از جانب خدا نباشد، دیگر در فهم آن نمیتوان متمسک به پیش فرض «حق مطلق» بودن آن و در نتیجه دقیق بودن تک تک عبارات و منسجم بودن آنها با یکدیگر شد، بگونهای که حتی نتوان یک حرف را جابجا نمود یا نادیده انگاشت. اگر قرآن از جانب غیرخدا باشد، به هر نحوی از انحاء، حتی اگر کلام پیامبر باشد که محتوایش را از وحی الهی گرفته و وی بدو فرم کلامی بخشیده باشد، دیگر نمیتوان به قطع داوری نمود که قرآن مطلقاً حق است، چرا که پای ارادههای انسانی به میان آمده و ارادههای انسانی به جهت اینکه انسانها برخوردار از علم مطلق، توانایی مطلق، و… نیستند، منزه از نقصان و اشتباه نمیباشند1. ما باید قرآن را با حق بسنجیم و به حق تفسیر و تأویل کنیم اما با این پیش فرض که قرآن از جانب خدایی است که حق مطلق است و از حق مطلق جز حق مطلق صادر نمیشود. بنابراین قرآن متن دقیق است هرچند که گفتاری باشد و نه نوشتاری و در بستر تاریخی زمان پیامبر نازل شده باشد و به طبع رنگ و بوی آن زمان را داشته باشد.
لازم به ذکر است که نگارنده این سطور علیرغم همدلی موسع با «منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنیصدر» با این نظر وی در مورد قرآن مبنی بر اینکه «چون حق است، خدا میگوید و نه چون خدا میگوید، حق است» از وجهی موافق نیست. زیرا «چون حق است، خدا میگوید» نافی «چون خدا میگوید، حق است» نیست. وقتی قائل باشیم که خدا حق مطلق است و از او جز حق صادر نمیشود، پس میتوانیم قائل باشیم که «چون خدا میگوید، حق است».
از اتفاق در مورد فهم قرآن، تمسک به اینکه «چون خدا میگوید، حق است» راهگشاتر است از تمسک به «چون حق است، خدا میگوید»، زیرا قرآن در زمره مقولاتی است که «ایمان» به آن تعلق میگیرد2، بنابراین نمیتوان به این اکتفا کرد که «چون حق است، خدا میگوید»، چرا که شما وقتی به چیزی ایمان میآورید یعنی حجت آن را هنوز درنیافتهاید و برایتان صحت آن یقینی نشده است، اما از شواهد و قرائن، درستی آن را میپذیرید و به آن عامل میشوید و زمانی که نتایج آن محقق شد، به حقانیت آن یقین مییابید. مانند اینکه پزشک معتمد شما بگوید اگر این دارو را به تدریج مصرف کنید بیماریتان درمان میشود، ایمان میآورید، دارو را به تدریج مصرف میکنید و درمان مییابید، و این امر برایتان یقینی میشود. از این رو، در ایمان آوردن به قرآن، علاوه بر محتوی و ماهیت کلامی آیات، «محمد امین» بودن پیامبر نقش کلیدی داشته است. ایمان آورندگان از محمد دروغی نشنیده بودند، به او اعتماد کامل داشتند، از این رو پذیرای دعوت او میشدند.
حال وقتی که متمسک میشویم به «چون حق است، خدا میگوید» تنها راه پی بردن به حقانیت قرآن، به عمل و به تجربه درآوردن آیات آن در همه زمانها و همه مکانها است تا مشاهده کنیم که رهنمونهای آن در همه زمانها و مکانها قابل اجرا و ثمربخش میباشند و این راهی است که چون هیچگاه همگان آن را به اجرا در نیآورده و نمیآورند، (پس درنتیجه همه زمانی و همه مکانی نمیباشد،) در دنیا به سر منزل مقصود منتهی نمیشود، بلکه در آخرت است که انسانها در مییابند که «چون حق است، خدا میگوید».
اما اگر متمسک شویم به «چون خدا میگوید، حق است»، آن وقت اگر قرآن حق باشد، یک آیه آن حق است و همه آن نیز حق است، پس میتوانیم تمام قرآن را به مثابه یک پازل تلقی نماییم که تک تک عباراتش در انسجام و هماهنگی کامل با کل آن باشند. از طرفی، به گواهی تاریخ قرآن و تاریخ صدر اسلام میدانیم که قرآن به صورت «گروه آیه گروه آیه» بر پیامبر نازل میشده است و وی آنها را برای مخاطبانش میخوانده است، بنابراین امکان فهم هر گروه آیه، فارغ از سایر گروه آیاتهای دیگر، میباید برای مخاطبان آن گروه آیه میسر میبوده است، البته فهم حداقلی مراد باری تعالی، نه فهم حداکثری، چرا که فهم حداکثری با مراجعه به تمام قرآن و با رویکرد پازلوار بودن آن ممکن میشود.
حال اگر مخاطبانی فقط مخاطب یک گروه آیه از قرآن میشدند، چون آن گروه آیه حق است و هر یک از عبارتهای آن نیز حقند، و با توجه به اینکه از ویژگیهای حق این است که «حجتش در خودش است» و «همه مکانی و همه زمانی است» و «خالی از ابهام است» و «هر حقی متضمن حقوق دیگر و شرط تحقق آنهاست»، و …3 میتوان نتیجه گرفت که هر گروه آیه نیز به مثابه یک پازل کوچک است که آن را با در نظر گرفتن بستر تاریخیاش میتوان فهم کرد.
بنابراین برای فهم قرآن، باید کل آن را به مثابه یک پازل بزرگ و هر گروه آیه آن را به مثابه یک پازل کوچک تلقی نمود و بگونهای آن را فهم نمود که ناقض ویژگیهای حق نشوند و این روش منطقی نخواهد بود مگر به «چون خدا میگوید، حق است»، چرا که ابتدا میپذیرم که کل قرآن حق است، و هر گروه آیه آن نیز حق است، و هر عبارت آن نیز حق است، و حقوق با یکدیگر یک مجموعه خالی از ابهام و تناقض و تضاد را تشکیل میدهند، بنابراین فهمی از قرآن صواب است که خالی از ابهام و تناقض و تضاد در همه زمانها و مکانها باشد.
حال بازگردیم به نقد مدعیات مقاله مورد بحث، جناب لرستانی در ادامه مینویسند:
«حق در زمان و مکان استمرار دارد، اما جلوه و تجلی حق در هر زمان و مکان ممکن است به گونهای باشد و بنابر اصل تکامل این تجلی و نمود حق است که تکامل مییابد نه خود حق. هر چیز حتا ارزشهای اخلاقی در جوامع بشری تغییر میکنند اما اگر ما حق که تغییر ناپذیر است را درنیابیم و نشناسیم، این تغییرات نه تنها تکاملی نبوده که حتا ارتجاعی نیز خواهند بود، مثل برخی تغییرات ارتجاعیای که در جوامع بشر به طور نسبی شاهد آنیم.»
این جملات متناقض همدیگرند، چرا که اگر «حق در زمان و مکان استمرار دارد»، با توجه به اینکه «حق زایش حق دارد»، جلوه و تجلی حق در هر زمان و مکان نمیتواند متفاوت باشد و تکامل جوید. زیرا اگر در زمان A، تجلی حقی، حق بوده است، آن تجلی که خود حق است نیز باید در زمان و مکان استمرار یابد و همسان تجلی آن حق در زمان B باشد، چرا که «حق همه زمانی و همه مکانی است». از این رو اگر ارزشهای اخلاقی حقند پس دگرگون ناپذیرند، پس اگر ارزشهای اخلاقیِ عرف جوامع، متغیر است، به جهت آمیزش حق و ناحق در آنهاست که به اقتضا تغییر زمان و مکان، به جهت وجود ناحقها، نیازمند دگرگونی میشوند.
نگارنده مقاله مورد نقد، من باب مثال اضافه میکند:
«عدالت یک حقیقت لایتغیر است اما در هر زمان و مکان جلوهای داشته است که بعضاً حتا جلوهای از آن ارتجاعی نیز بوده است.»
اما در منظومه فکری فلسفی بنیصدر، «عدالت»؛ خط تمیز حق و ناحق است4، به عبارت دیگر؛ «عدالت»؛ عمل بر میزان حقوق است، بنابراین عملی عادلانه است که مصداق تحقق حقوق باشد.
در سطور بعدی جناب لرستانی مینویسند:
«برابری حقوق زن و مرد یکی از نمودهای عدالت است. اما در زمان پیغمبر اسلام که زن به مثابه ارث دانسته میشده است و پس از مرگ شوهر توسط یکی از وراث به ارث برده میشده است، شریعت محمد نه تنها او را از مدار شیءوارگی و ارث بودن خارج میکند که حتا او را صاحب ارث هم میکند. حال این ارث نصف ارث مرد است. توجه به آن شرایط تاریخی و محیطی و ارائه چنین حکمی نشان از اوج عدالتخواهی و رادیکالیسم دورانی است. اما امروز آن حکم در جوامع امروزی و با شرایط دورانی ناعادلانه دانسته میشود. حکم که در واقع نمودی از حق است، قابل تغییر است.»
اگر قرآن حق باشد، دو برابر بودن ارث مرد نسبت به ارث زن5 نیز «حق» است و بنابراین همه مکانی و همه زمانی، چرا که اراده الهی بر این امر، چنین تعلق گرفته است. با توجه به علم و توانایی و نیز دیگر صفات مطلق ذات الهی6، اگر قرار بر موقتی بودن آن بود، یا در قرآن اینچنین نمیآمد و بگونهای دیگر میآمد که بتوان در زمانها و مکانهای مختلف، حدود و ثغور آن را به صورت اقتضائی تعیین نمود، و یا پیامبر با توجه به اصول مندرج در قرآن، از جانب خود، روندی را در این خصوص به اجرا در میآورد و همواره در راستای هدف غاییاش متعالیتر مینمود، تا این روند تعالیبخش، سنت او تلقی شده و پیروانش، این سیر متعالی نمودن را ادامه دهند.
اینکه جناب لرستانی مرقوم نمودهاند «حکم که در واقع نمودی از حق است، قابل تغییر است»، صواب نمیباشد، زیرا همانطور که پیش از این بحث نمودیم، حکمی که نمودی از حق باشد، خود نیز حق است، چون «حق زایش حق دارد» و بنابراین حق قابل تغییر نیست.
نگارنده مقاله مورد نقد ادامه میدهند:
«حکم که در واقع نمودی از حق است، قابل تغییر است؛ اما مبتنی بر چه چیزی باید تغییر کند؟ مبتنی بر حق که همان عدالت است باید تغییر کند و تکامل یابد. یعنی زمانی زن خود ارث بوده است و شیء پنداشته میشده است و در شریعت محمد به مقام انسانی ارتقا مییابد و صاحب ارث ـ اگر چه نصف مرد ـ میشود و اکنون بنابر همان اصل تکامل که آن هم حق است این حکم باید تکامل یابد و به عدالت نزدیکتر شود. یعنی ارث زن نیز برابر با ارث مرد گردد. توجه داشته باشیم که این تغییر در یک مجموعه تغییرات دیگر ممکن است و اگر آن تغییرات امکان نیابند یا سیر تکاملی نداشته باشند این تغییر نیز با مشکل و دشواری مواجه میشود… حیات آدمی یک حق است، و بنابراین حق نباید جان کسی را گرفت و این حق را از کسی ضایع کرد. بنابراین حکم اعدام و قصاص مرگ امروزه حکمی ناحق و ضد حقوق انسان تعبیر میشود. اما در آن زمان که پیغمبر اسلام چنین حکمی داده است مبتنی بر همین حق حیات و در جهت آن بوده است. در نظام عشیرتی عرب، وقتی کسی، کسی را میکشت قبایل عرب به خونخواهی برمیخاستند و جنگ و قتالی در میگرفت که دهها و صدها نفر کشته میشدند و این جنگها بعضاً سالها طول میکشیدند. اما محمد نبی بنابر دو حق حیات و صلح برای اینکه کشتار را از بین ببرد و صلح را در بین قبایل حاکم کند، حکم به قصاص داد تا اگر کسی کشته شد، کار به کشتار نکشد و تنها یکی به جای مقتول کشته شود و در نهایت میگوید که البته بخشش و عفو بهتر است، یعنی در نهایت تجلی حق را در شکل تکاملیافتهترش بهتر میداند. اما امروز ما باید بنابر حق حیات با توجه به سیر تکاملی احکام، حکم قصاص را منتفی کنیم و احکامی دیگر به جای آن بگذاریم که به حق نزدیکتر باشند.»
به نظر بنده، نگارنده محترم مقاله «نواندیشی دینی و گذار ناگزیر از ثبوت احکام اجتماعی متن مقدس»، گستره حقوق در قرآن را به آیات «محکمات» تقلیل دادهاند. آیات محکمات که مادر کتابند7، حقند، اما این بدین مفهوم نیست که «متشابهات» قرآن که مصادیق محکمات و برآمده از آنهایند، حق نیستند. «حق زایش حق دارد» و محکمات که حقند زایش متشابهات حق میکنند. آری آدمیان دارای حق حیات و حق صلح هستند و اینها در زمره محکمات قرآنند، اما «قصاص» نیز به عنوان یک امر متشابه برآمده از محکمات قرآن، حق است و در شرایطی مجاز (مانند قصاص ابن ملجم)، و حتی ضروری، هنگامی که عفو منجر به تکرار تجاوز به حق حیات دیگری شود که «… فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ، وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاهٌ …»(سوره بقره، آیات 178 و 179)، و «حیاتمندی» و «حیاتبخشی» از ویژگیهای حق است،8 بنابراین قصاص هم حق است.
لازم به ذکر است که نگارنده این مقاله، به نظر استاد بنیصدر در خصوص «قصاص» مندرج در کتاب «بیان آزادی، حق حیات و مجازات اعدام» واقف است. حتی اگر نظر ایشان را (به استنباط صاحب این قلم) مبنی بر عدم ثمربخشی نقش بازدارندگی قصاص در پیشگیری از تداوم تعدی به حق حیات بپذیریم، باز هم این نافی آن نیست که رویکرد بنیصدر به قرآن ناظر بر «عدم جواز گذار از ثبوت احکام اجتماعی قرآن»میباشد9. چرا که ایشان آیات مربوط به قصاص را ناکارآمد در زمان حال ندانسته، بلکه فهم و برداشتشان از آیات بگونهای است که «قصاص» را مراد حضرت باری ندانسته، بلکه «عفو» را روش مطلوب استنباط نمودهاند، چه در زمان حال، چه در زمان نزول قرآن.
در سطور پسینی مقاله مورد نقد آمده:
«اما چگونه میتوان از تعریف باطل یک حقیقت جلوگیری کنیم. یعنی چه کنیم که کسی مثل افلاطون نتواند حق را به ضد خودش تعریف و تعبیر کند. بنیصدر برای این هم پاسخ دارد. وی میگوید که حقوق با یکدیگر یک مجموعه میسازند که یکی بدون دیگری لنگ میزند و حتا به ضد خودش تعبیر میشود. عدالت، آزادی، استقلال و رشد و … همه حقوقیاند که در کنار هم معنا مییابند و اگر یکی را بدون دیگری بخواهیم تعریف کنیم همان میشود که افلاطون کرد و عدالت را به ضد خودش تعبیر نمود. افلاطون در نظام بردهداری یونان عدالت را چنین تعریف کرد که هر چیز باید در جای خودش قرار بگیرد. یعنی ارباب در جای خودش و برده در جای خودش باشد و اگر جابهجایی در این صورت بگیرد عدالت به هم خورده است. اما اگر در تعریف عدالت اصول و حقوقی چون استقلال و آزادی و رشد را هم در نظر آوریم میبینیم که آن تعریف افلاطون سراسر غلط است. یعنی زمانی رفتاری عادلانه با برده میشود و عدالت در مورد آن رعایت میشود که آن فرد بتواند مستقل و آزاد باشد و از امکان رشد برابر با دیگران نیز برخوردار باشد. بنابر این نظریه هم برخی از احکامی که در زمان پیغمبر اسلام عادلانه بودهاند و تجلی درست حق بودهاند امروزه بر حق نیستند و باید تغییر کنند.»
جای بس شگفتی است که جناب لرستانی از تناقضات مدعیات خود غفلت کردهاند! همان طور که در سطور فوق مشاهده میشود ایشان افلاطون را به حق متهم میکند که عدالت را به ضد خودش تعبیر نموده و حقوق را به مثابه یک مجموعه که یکدیگر را ایجاب مینمایند تلقی نکرده، سپس مینویسند: «زمانی رفتاری عادلانه با برده میشود و عدالت در مورد آن رعایت میشود که آن فرد بتواند مستقل و آزاد باشد و از امکان رشد برابر با دیگران نیز برخوردار باشد»، و بنابراین میپذیرند که در زمان افلاطون به عدالت با انسانها رفتار نمیشده است و حقوق آنها پایمال میگشته است، اما در ادامه نتیجه میگیرند: «برخی از احکامی که در زمان پیغمبر اسلام عادلانه بودهاند و تجلی درست حق بودهاند امروزه بر حق نیستند و باید تغییر کنند»!!! خوب اگر در زمان افلاطون آن رفتارها عادلانه نبوده، پس در زمان پیامبر هم عادلانه و تجلی درست حق نبوده است و اگر عادلانه و تجلی درست حق بوده است، پس چون حق بودهاند، امروزه هم حقند و نیاز به تغییر ندارند.
بنابر آنچه گذشت، نتیجه آن میشود که درست است که نظر استاد بنیصدر درباره قرآن این است که «قرآن زبان امرهای واقع مستمر و تفسیر وحی به حق است» اما منظومه فکری فلسفی او منجر به «گذار ناگزیر از ثبوت احکام اجتماعی متن مقدس» نمیشود و داوری نگارنده مقاله مورد نقد مبنی بر اینکه «در واقع نتیجه همه این نظرات در میان نواندیشان علیرغم اختلافاتی که با هم دارند، در نهایت یکی میشود و آن گذار از متن مقدس و فروگذاردن برخی از احکام آن است» داوری درست و به حقی نیست.
در پایان شایان ذکر است که مضاف بر اینکه این داوری در مورد بنیصدر صادق نیست، در مورد برخی دیگر از نواندیشان نیز صادق نیست، از جمله حکیم سید محمد جواد غروی و فرزند خلفش، دکتر سید علی اصغر غروی که اکنون به جهت نگارش مقاله «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟» در بند است10. نواندیشان دیگری نیز هستند که این داوری مصداق نگرش آنها به قرآن نمیباشد.
نیما حق پور ـ شهریور 1393
1ـ رجوع به مقاله «زمان، علم خدا و نسبت ارادههای الهی و انسانی» به قلم نگارنده ممکن است مفید فایده باشد.
2ـ … وَلَـکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّـهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِکَهِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ… (سوره بقره ، آیه 177)
3ـ برای ویژگیهای حق رجوع کنید به مقاله «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق/ برداشتی آزاد از منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنیصدر ـ بخش دوم» به قلم نیما حق پور
4ـ مقاله «عدالت و مدار باز؟ ـ نقد نظر افلاطون درباره عدالت»، ابوالحسن بنیصدر،شهریور 93،
5ـ یُوصِیکُمُ اللَّـهُ فِی أَوْلَادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَیَیْنِ… (سوره نساء ، آیه 11)
6ـ در خصوص علم و توانایی الهی، رجوع به مقاله «زمان، علم خدا و نسبت ارادههای الهی و انسانی» به قلم نگارنده میتواند مفید فایده باشد.
7ـ هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ… (سوره آل عمران ، آیه 7)
8 ـ برای ویژگیهای حق رجوع کنید به مقاله «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق/ برداشتی آزاد از منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنیصدر ـ بخش دوم» به قلم نیما حق پور
9ـ برای اطلاع از رویکرد استاد بنیصدر به قرآن، رجوع به کتاب «بیان استقلال و آزادی – مطالعه قرآن بر مبنای اندیشه موازنه عدمی» ایشان از اهمیت ویژهای برخوردار است.
10ـ برای اطلاع از آراء و آثار حکیم سید محمد جواد غروی و دکتر سید علی اصغر غروی رجوع کنید به وبسایت «ارباب حکمت» (www.arbabehekmat.org)