الف. چندی پیش مقاله ای از آقای باقی تحت عنوان « پیامبر مدارا و صاعقه داعش» منتشر شد که دردمندانه نوشته شده بود و نکات قابل تعمقی در بر داشت. و از جمله در آن آمد بود: «… در تحلیل خُرد از مسئله در یک کلام می توان گفت داعش محصول خود ماست. ما هیچگاه باور نمی کنیم که حتی کنش های فردی و شخصی و محدود خود ما ممکن است سهمی در پیدایش این نوع پدیده ها داشته باشند و مجموعه این کنش های فردی به ظاهر بی اثر و نادیده است که یک پدیده جمعی را می آفریند. پس از بروز یک حادثه ما نمی دانیم در چه روزی و چه تاریخی چه کرده ایم که واکنش امروزش چنین حادثه ای بوده است و خیر یا شر آن گریبان مان را گرفته است؟ شکاف مذهبی که یکی از چند شکاف فعال و خطرساز در جامعه ماست درست است که پیشینه دراز تاریخی دارد اما در هر دوره ای برآیند کنش های انسان های همان دوره است. کسی که در گوشه ای و خانه دربسته ای مراسم عمرکشان می گیرد، آن یکی که کتابچه ای می نویسد، آن دیگری که لعنتی به خلفا می فرستد و آن مفتی یا شیخی که در مسجدی، شیعه را تکفیر می کند تک دانه های برفی به ظاهر بی اهمیتی هستند که وقتی روی هم انباشته می شوند حتی می توانند بهمن بیافرینند و امروز بهمن داعش محصول خود ما (اعم از شیعه و سنی) است.» (1) در اینکه «داعش محصول خود ماست ».
ب: حق با آقای باقی است و او به زیبایی موضوع را باز کرده است. اما بنظرم از دیدی اخلاقگرایانه خوب است در باب همین “ما”یی که در گفتار آقای باقی به ابهام گذاشته شده است گفتگو را ادامه دهیم. پرسش این است که در عصر ما و یا حداقل در دوران بعد از پیروزی انقلاب بیشترین تجسم این “ما” یا به تعبیر قرآنی آن، ائمه آن چه کسانی بوده اند؟ و اینگونه تعلیمات ضد مدارا به وسیلۀ چه کس و کسانی در جامعه عصر انقلاب سیلان پیدا کرده و به جامعه تلقین شده و مرز جامعه ما و دیگر مناطق را درنوردیده تا امروزه در شکل القاعده و داعش بروز و ظهور پیدا کرده که همگی ما شاهد ویرانی های آن هستیم. حقیقت این است که به باور بسیاری از متفکران و صاحبنظران عالم، دنیای اسلام با انقلاب در ایران و رهبری روحانیان بنیادگرای شیعه بر آن وارد فاز خشونتهای سیاسی امروزی شده است. در باره همین سخن آقای باقی اگر از ذکر مصائب بگذریم و به اصل مطلب بپردازیم، گمان نمیکنم که به این نتیجه نرسیم که آقای خمینی رهبر انقلاب اسلامی در ایران مبدع و مبتکر تفکر داعشیگری در دوران پس از پیروزی انقلاب است. و اگر ما بخواهیم ریشه و اساس این گونه رفتارها و گرفتاریها و تعلیماتِ دامنگیر خود را شناسائی کنیم، لازم است که به نقد تعلیمات آقای خمینی بپردازیم و آن هم نه از باب اینکه بخواهیم او را به دادگاه بکشانیم که آن در حیطۀ قدرت خداوند است، بلکه از باب نقد تفکر و اندیشه نظری و عملی وی و آثار و عواقب دهشتناکی که همینک با آن مواجهیم.
ج: در یک تقیسم بندی کلی ما دو نوع اسلام داریم: اسلام بیانگر قدرت و اسلام بیانگر آزادی. و اسلام بیانگر قدرت است که خمینیزا، داعشزا و القاعدهزا است و ما چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم اسلام آقای خمینی در نظر و عمل بیانگر قدرت است و در نتیجه پیوندی بینادین با داعشی گری و القاعده گری و بوکوحرامی و… دارد. انتقاد از فلسفه نظری و عملی آقای خمینی از این باب است که ریشۀ درد را حد اقل در دوران بعد از پیروزی انقلاب بهتر درک کنیم و بی جهت خود را به این در و آن در نزنیم و به این و آن نتابیم. نقد بی تعارف در باره آثار فکر و عمل شخصی نظیر آقای خمینی، به مثابه یکی از مراجع عام دینی امروزی شیعه، نه تنها ضرری به جامعه نمیزند بلکه فضای جامعه را برای باز یافت جامعه ای ارزیاب و آگاه باز خواهد کرد. وقتی برای مثال توضیح می دهیم که کسی مانند مرحوم بروجردی یا مرحوم منتظری برای تقریب فکری و عملی شیعه و سنی چنین قصدها و برنامه های ارزنده ای داشته اند، لازم است به لحاظ اخلاقی توضیح بیشتری دهیم که در زمانه ای که اسلام فقهی به رهبری حوزویان راس تا ذیل قدرت را در ایران تصرف کرد، چه کسانی حیطه اختیاراتشان را به ولایت رسول (ص) و معصومان رسانده بودند ولی در عمل در این منطقه جز بر خشونتگرایی و جنگ و تجزیه نیفزودند.
د:بنا به گفتۀ خود آقای خمینی در رساله «اجتهاد و تقلید» (2) و نیز خاطرات مرحوم منتظری (3)، ایشان به ولایت فقیه به عنوان زعامت و رهبری سیاسی تا قبل از رفتن به نجف معتقد نبوده است.آقای خمینی درسهای خود را تحت عنوان «ولایت فقیه» در نجف از 1 بهمن 48 شروع کرد و در 19 بهمن همان سال آن را به پایان برد و بعد کتابش به عنوان حکومت اسلامی چاپ و انتشار پیدا کرد. اما قبل از رفتن به نجف ، به اسلام به عنوان بیان قدرت می نگریسته و این مطلب در سایر نوشته های قبل از رفتن به نجف وی آشکار است. در طول مدتی که آقای خمینی، درنجف بود، تا اواخر سال 48 که ولایت فقیه را تدریس کرد، چه تحولی در وی بوجود آمد که از آقای خمینی مخالف ولایت فقیه، خمینی ای ساخت که برای ولایت فقیه بعنوان زعامت سیاسی و رهبری کشور تئوری قدرت را تحت عنوان ولایت فقیه به نام حکومت رسول خدا و امام زمان، سرهم بندی کرد؟ که این نکته در خورِ تحقیق جدّی است. (4)
به لحاظ نظریه پردازی، عصارۀ کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی عبارت است از:«حکومت اسلامی، نه حکومت، سلطنتی، نه مشروطه و نه جمهوری است (5) بلکه«حکومت قانون الهی بر مردم است…شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است» (6) و به جای مجلس قانونگذاری، « مجلس برنامه ریزی وجود دارد که برای وزارتخانه های مختلف در پرتو احکام اسلام برنامه ترتیب می دهد…”(7) ولی فقیه « به مقام حکومت و قضاوت منصوبند و این منصب برای همیشه برای آنها محفوظ است.»(8) و حکام حقیقی « همان فقها هستند و نه به کسانی که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند»(9) « “ولی امر” متصدی قوۀ مجریه هم هست» (10) و ولی فقیه «مانند جعل قیم برای صغار، قیم ملت یا قیم صغار از لحاظ وظیفه هیچ فرق ندارد»(11) و « حکومت اسلامی «اوجبواجبات»، حتی «از نماز و روزه واجب تر است همین تکلیف است که ایجاب می کند خونها در انجام آن ریخته شود».(12) محتوای همین چند سطر جز حکومت، دیکتاتوری خودکامه شاهنشاهی، و نظامی داعشگونه ولی فراگیر بنام دین، آیا تکلیف اسلامی که به تعبیر آقای خمینی “مکتب خون است و شهادت” و قرار است از طریق “شهادت مردم را به سعادت برساند” و باید “خونها در انجام آن ریخته شود” و یا “وقتی که پیام تبریک برای خانواده های قربانیان جنگ می فرستاد با این مضمون که “ابتهاج به اینکه یک ملتی آنطور متحول شده است که در راه خدا همه چیز خودش را نثار می کند و با آغوش باز دنبال مرگ می رود”، چیز دیگری می تواند باشد؟ قطعاً خیر!
هـ:برای اینکه چندان دور نشویم و تصور روشنتری از این مدعای خود داشته باشیم خوب است به یک قطعه از کلام مکتوب آقای خمینى در همان درسهاى ولایت فقیه اش قبل از انقلاب توجه کنیم تا به سطح و عمق روحیه داعشیگری اش حتی در برابر همقطاران خودش برسیم. او خطاب به روحانیون موافق خود و حکومت اسلامی مىگوید: “در روایت است که از این اشخاص [یعنی روحانیون موافق شاه و مخالف حکومت اسلامی. ن.] بر دین بترسید، اینها دین شما را از بین مىبرند، اینها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند، ساقط شوند. اگر اینها در جامعه ساقط نشوند امام زمان را ساقط می کنند، اسلام را ساقط میکنند. باید جوانهاى ما عمامه اینها را بردارند، عمامه این آخوند هایى که به نام فقهاى اسلام، به اسم علماى اسلام اینطور مفسده در جامعه مسلمین ایجاد مىکنند باید برداشته شود. من نمى دانم جوانهاى ما در ایران مرده اند؟ کجا هستند؟ ما که بودیم اینطور نبود؟ چراعمامه هاى اینها را بر نمى دارند؟ من نمى گویم بکشند، اینها قابل کشتن نیستند لکن عمامه از سرشان بردارند، مردم موظف هستند، جوانهاى غیور ما در ایران موظف هستند که نگذارند این نوع آخوند ها (جل جلاله گوها) معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بین مردم بیایند، لازم نیست آنها را خیلى کتک بزنند لیکن عمامه هایشان را بردارند… ” (13).
و:دقیقا در همین جاهاست که آدمی حق دارد باتعجب و حیرت بسیار از خودش بپرسد که چگونه جامعه و روشنفکران دینی و غیر دینی با شخصی دارای چنین روحیه خشنی و با داشتن چنین نظریه های رعب انگیزی همراهی و همگامی کرده اند؟ این سئوال از جهات مختلف قابل بررسی است و هنوز جای بررسیدن دوباره و دوباره دارد. اینجانب به نوبه خود در مقاله های مختلف به بخشهائی از آن پرداخته ام. از دید من به طور مختصر قصه بدین گونه پیش رفته است که ریشه را باید در طرز تفکر غالب اجتماعی و فرهنگی امان و بالاخص تفکراتی که از سوی روشنفکران دینی و غیر دینی امان مطرح میشود جستجو کنیم: یعنی در قدرت-اندیشی، باور به قدرت و اصالت را بر روابط قدرت دادن(14) و در این میان اقلی از روشنفکران دینی هم که در نظریه آزادی را اصل می دانستند، در عمل هیچگاه نمی توانستند به این حد برسند که باور کنند که یک مجتهد مرجع دینی، نایب امام زمان (ع) وعارفِ هشتاد ساله ای دروغگو و عهد شکن باشد و در برابر انظار جهانیان و ملت ایران در پاریس قول و قرارهائی بدهد و بعد که پایش به ایران رسید و بر اریکه قدرت سوار شد، پشت پا به تمامی آنها بزند. این مهمترین چیزی بود که ملت و روشنفکران، نتوانسته بودند به آن بیندیشند و یا اینکه نمی خواستند به آن فکر کنند. غافل از اینکه روحانیون و در رأس آنها آقای خمینی با در دست داشتن دروغ مصلحت آمیز، توریه، تقیه و… همه چیز را قادرند توجیه شرعی و دینی کنند.
شاید به همین علتها بوده که علامه نائینی که هم صنفان خود را می شناخته، بیش از یک قرن پیش به همه هشدار داده بود که استبداد دینی بدترین شعبه استبداد است، ولی چه اندک بودند کسانی که بتوانند این روز را ببینند که استبداد دینی به رژیمی تمام عیار از تبعیض، خشونت و تحقیر بدل می شود و در بطن خود داعش و القاعده را همراه دارد.
اگر آقای خمینی تنها به نظریه اکتفا کرده بود، خوب نظیر غالب روحانیونی بود که امروز هم اسلام را بیانگر قدرت می دانند و نه بیان آزادی. اما او وقتی قدرت به دستش افتاد و رهبریش تثبیت گشت، فتوای کشتار داد و دست به کشتار زد.
ز:: ظاهرا برای اکثریت ما ایرانیان هم اینک حتی گزارش صحنه های قتل و غارت و برده گیری و ویرانی های همه جانبه داعش امروز ترسناک است. ولی آیا این بدان معناست که ما همیشه این طور به خشونت لخت کسانی که داعیه حفظ دین مردمان را دارند حساس بوده ایم؟ خوب است در اینجا به طور مصداقی به پاره ای از سیره ایشان در قامت رهبری عارف و حکیم مروری کنیم. خوب است اشاره کنیم که آقای خمینی، مطابق آنچه که پیشتر آوردم، فقط قبل از انقلاب فتوای کشتن و کتک زدن و بدنام کردن را نمی داده، در وصیتنامه سیاسی- الهی خود!! هم شدیدتر از این فتوا می دهد، و تازه رهنمود می دهد که مردم نباید منتظر باشند که مراجع رسمى از ظلم و فساد جلو گیرى کنند، هر جا این مراجع کوتاهى کردند مردم خود وارد عمل شوند.
1- « … آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسیر ملت و کشور اسلامى و مخالف با حیثیت جمهورى اسلامى است به طور قاطع اگر جلوگیرى نشود همه مسئول مىباشند و مردم و جوانان حزب اللهى اگر برخورد به یکى از امور مذکور نمودند به دستگاههاى مربوطه رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهى نمودند خودشان مکلف به جلوگیرى هستند.»(15) طرفه اینکه این رهنمود را در زمانی می دهد که به قول خودشان همه نهادهاى قانونى در کشورمستقر شده اند.
2 – باز بنا به گزارش کتاب «واقعیتها و قضاوتها» آقای خمینی در تاریخ 25/2/1362، در سخنرانى در جمع دوستان خود مىگوید:« من معتقدم که منتظر دادگاه و یا پاسگاه نباشید که یک مشت مرده خور و لات را از املاک بیرون کنند، خود شما علیه اینها اقدام کنید.»
3 – آیت الله مسعودی خمینی شهادت می دهد که آقای خمینی «در سخنرانیهایشان اشاره کردند که اگر همۀ مسلمانان هم برای حفظ اسلام کشته شوند، ارزش دارد؛ چرا که ارزش اسلام از همۀ این مسائل مادی بالاتر است» (16)
4 – آقاى حسین خمینى نوه آقای خمینی، در اردیبهشت سال 60 در دیداری با اینجانب گفت: « از قول من به آقاى بنى صدر بگوئید کشوردر حال ویرانى و متلاشى شدن است. اگر آقاى بنى صدر مىخواهد کشور و انقلاب را از دست حزب و آخوندها نجات دهد، تنها راه کوتاه کردن دست حزب و روحانیون از امور کشور است. و اگر وى فکر مىکند که پدربزرگم از کشت و کشتار وحشت دارد، کاملا در اشتباه است. من پدربزرگم را خوب مىشناسم. اگر سیصدهزار نفر را بکشد، خم به ابرویش نمىآید. آقاى خمینى پیرو مکتب ابنالعربى است. در آن مکتب نظر بر این است که انسانها نظیر کف هاى روى دریا هستند. در این طرز تفکر براى حفظ و نگهدارى یک امر مهم نظیر حکومت، اگر لازم باشد که بسیارى را هم فدا کرد باید کرد. کسانى که بخاطر حفظ و پایدارى آن امر مهم فدا مىشوند، نظیر همان کف هاى دریا که بعداز ترکیدن به دریا متصل مىشوند هستند. و دراین صورت اگر مجرم بوده به حق کشته شدهاند و با گناهان کمترى رفتهاند و اگر بى گناه بودهاند، اجر و ثواب بیشترى در انتظارشان است.» (17)
5- آقای خمینی چند ماهی پس از پیروزی انقلاب، در سخنرانی برای عده ای از سران و حلقه اسرارش که هم اکنون بر روی یوتیوب موجود است، افسوس و غبطه می خورد و می گوید: «اگر بنا بود که از اول مثل سایر انقلاباتی که در دنیا واقع می شَد، انقلابی که واقع می شَد پشت سر انقلاب یک چند هزار از این فاسدها را در مراکز عام دار می زنند و آتش می زنند، تمام می شُد قضیه» (18) و یا « اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم بطور انقلابی عمل کرده بودیم قلم ها را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد را و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبهای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و غاصبین را درو کرده بودیم این زحمتها پیش نمی آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز ایران عذر می خواهم خطای خودمان را عذر می خواهم. ما انقلابی نبودیم…»(19) البته او در سال 67 با فرمان کشتن فله ای چند هزار نفر زندانی، آرزوی کشتار جمعی وسیعی را که قبلا نکرده بود، و از بابت عدم تحقق آن غبطه می خورد، عملی ساخت. بنابراین ملاحظه می شود، وقتی مستقیم فتوای ترور و قتل و کشتار و تصاحب زمین مردم بدون هیچ دادگاهی داده می شود، نتیجه اش قتلها و ترور ها در دوران 34 ساله جمهوری اسلامی است. باز او جنگی را که می شد با پیروزی ایران در سال 60 تمام کرد و بین دو همسایه صلح بر قرار کرد و یا در سال 61 بعد از فتح خرمشهر، مصلحین و همه جهان آقای خمینی را به صلح دعوت کردند، نپذیرفت و ضمن شعار جنگ جنگ تا پیروزی گفت «راه قدس از کربلا می گذرد» و در صدد تصاحب عراق بر آمد و جنگ را به مدت هشت سال ادامه داد و چند نسل را فدا کرد و با شکست و چشیدن جام زهر به آن خاتمه داد. آیا اینگونه اعمال در بطن خود داعش، القاعده و بوکو حرام را همراه ندارد؟
6- در پایان کار کنفرانس بین المللی بررسی جنایات آمریکا در ایران در تاریخ 12 خرداد 1359 با شرکت 100 هیئت به نمایندگی از سوی ملت و احزاب بیش از 50 کشور در سالن کنفرانسهای هتل استقلال آغاز بکار کرده بود، جمع شرکت کننده در آن به دیدار رهبر رفتند. آقای خمینی در سخنرانی خود برای هیئتهای شرکت کننده اظهاراتی کرد که نمایندگان خارجی را مات و مبهوت و به تعجب واداشت بدین گونه که: “…یک ملتی که شهادت را می طلبند و دعا می خوانند برای شهادت، اینها از دخالت نظامی می ترسند؟ اینها از حصر اقتصادی می ترسند؟ همه عالم درهای ممالکشان را به ما ببندند همه و ما باشیم، این عده ای که، سی و چند میلیونی که در این ایران زندگی می کنیم یک دیواری دور ایران بکشند و ما را در ایران حبس بکنند، ما این را ترجیح می دهیم به اینکه در ها باز باشد و چپاولگران بریزند به مملکت ما. ما می خواهیم چه بکنیم که به این تمدنی که از توحش بدتر است، این تمدنی که حیوانات بیابان در رفتارشان از آنها بهتر است ما می خواهیم چه بکنیم به این تمدن برسیم.” (20)
افزون بر اینها کسی که در نظر و عمل فتواهائی می دهد که با آن میشود همه بشریت را کشت، آیا آموزش دهندۀ داعش و بوکوحرام نیست؟ چرا!
این دین و مسلک تهمت به مسلمانان را جایز میشمرد و میگوید: «اینها مرتدند، جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است» و یا « اینها که فخر میکنند به وجود او [یعنی مصدق] او هم مسلم نبود»(21)
چنین دین و مسلکی است که می گوید: «من ممکن است دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرفی باقی بمانم. »(22) و بر همین اساس است که وقتی پایش به ایران رسید پشت پا به تمام قول و قرارهائی که در انظار جهانیان در پاریس به ملت ایران و جهان وعده داده بود، زد.
وقتی کسی با شهامت و قدرت به مردم خود درس می دهد ومی گوید:«اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که میزنند، و البته این هم یک حربهای است برای اینکه ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.»(23) این دین و مسلک است که اگر دستش برسد، ملت و ملتهایی را به آتش می کشد.
آیا چنین نظرات و اعمالی بر قبضه کردن قدرت به هر وسیله ای استوار نیست و آیا داعش و بوکو حرام از بطن آن زائیده نمی شود؟
سخن کوتاه
آخرین نکته اینکه، سنگ بنای دیکتاتوری سیاه مذهبی، استبداد خونریز بنام خدا و دین، غارت اموال مردم، پایمال کردن حقوق و آزادی خدادادی مردم، زجر و شکنجه و داغ و درفش همه و همه در دوران زعامت آقای خمینی ریخته شده است. روش و منش آقای خامنه ای در ادامه کار، همان روش و منش و رفتار آقای خمینی است، با این تفاوت که آقای خامنه ای نه مجتهد مورد قبول مردم است و نه معلومات فقهی و اصولی خمینی را دارد و نه آن جاذبیت و کاریزمای رهبری آقای خمینی را و نه اینکه انقلابی را تا پیروزی رهبری کرده است، جز اینکه از طریق راه اندازی دستگاه پروپوگاندایی عظیم و سانسورهمه جانبه وخفه کردن دیگران و با توطئه توانسته است خود را بر ملت تحمیل کند. صادقانه بگویم من بسیار متعجبم، بخصوص از کسانی که درد دین و غم انسانیت هم دارند، که گاه بیهوده کوشش می کنند آقای خمینی را تافتهای جدا بافته از آقای خامنه ای قلمداد کنند و او را تا حدی معذور دارند. اگر به ریشه تصوری که آقای خمینی از دین و مذهب در سر داشته است توجه کنیم و برخلاف متصدیان دفترش و تدوین کنندگان صحیفه نورش همزمان سیاهه اعمال او را در یک دهه زمامداری اش بی هیچ سانسوری در پیش رویمان بگذاریم، دقیقه ای تردید نخواهیم کرد که او حقیقتا امام خون و خشونت دینی در عصر کنونی است. و شکی نبود که اگر دستش می رسید، ملت و ملتهایی را که زیر بارش نمی رفتند به آتش می کشید و هیچ جنایتی و نیرنگی مبری نبود. قلیلی از کسانی که هنوز از خمینی تصویری امام گونه دارند اگر کمی به خود زحمت مطالعه بدهند و بیطرفی را رعایت کنند و حب و بغض هم نداشته باشند، به سرعت درخواهند یافت که آنچه تا بحال و در دوران ولی فقیه دوم انجام گرفته و می گیرد، تمامی آن ریشه در دوران آقای خمینی و اعمال و کردار او دارد و روشها و عملکرد دقیقاً همان روش ها است، منتها با ابعاد و اندازه های دیگر.
بنا براین، خمینی نه تنها اسطوره نیست بلکه به خصوص اگر پای موازین دقیق دین حقوق و آزادی و رحمت و اخلاق در خصوص حرمت آبرو و جان و دارائی تک تک انسان ها (حقوق و آزادی های انسان) به میان آید، که می آید، حسابش با کرام الکاتبین است.اگر از تمام مواردی که آقای خمینی ضد حقوق انسان عمل کرده است بگذریم همین یک مورد که در سال 67، دستور قتل عام فله ای زندانیان را صادر کرد و در عرض چند شب، به روایت اقای منتظری، 2800 یا 3800 زندانی را قتل عام کردند در دینی که کشتن یک انسان بی گناه را معادل کشتن همه انسانها می داند تا صبح قیامت برای او کفایت می کند.(24)
کارها و اوامر و نظرات خشونت بار و بس ستمگرانۀ آقای خمینی، هم در حق ایرانیان و هم در حق همه ملتهای مسلمان و غیرمسلمان جهان، غیر قابل دفاع است و اگر در داخل کشور بنا بر دلایلی کسانی جرأت ندارند آشکارا به نقد آنها بپردازند، چه دلیلی دارد که در خارج از کشور، حد اقل کسانی که دم از آزادی، عدالت و حقوق بشر می زنند به این روشنگری دست نمی زنند؟ حد اقل چرا هنوز که هنوز است دستور اعدامهای دسته جمعی از سوی وی را تقبیحنمی کنند؟!
یادداشت:
1-روزنامه مردم امروز، ش 7 شنبه 13 دی 1393 ص 1و2 سرمقاله.
2-ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین، محمد جعفری، ص 287 + حکومت ولایی، محسن کدیور، ص 240و241 به نقل از رساله فی الاجتهاد و التقلید، آقای خمینی، ص 100و 101 (قم 1385، ه ق). وی در ” رساله اجتهاد و تقلید” خود که قبل از انقلاب نوشته شده، تصریح می کند: « اشکال در اصل «عدم ولایت» وجود ندارد: ” جای هیچ اشکالی نیست در این اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هیچکسی بر کس دیگر است، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد یا غیر آن، حاکم پیامبر باشد، یا وصی پیامبر یا غیر آنها. زیرا صرف نبوت و رسالت و وصایت و یا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان این گونه کمالات نافذ الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود…»
3– منتظری می نویسد: “در بحث با ایشان من گفتم: ” سنت می گوید خلافت به انتخاب است، شیعه می گوید به نصب است”، ایشان گفتند:” مذهب تشیع این است که امام باید معصوم و منصوب باشد. در زمان غیبت تقصیر خود مردم است که امام غایب است، خواجه هم می گوید: وجوده لطف و تصرفه لطف و عدمه منا. حالا هم ما لایق نبوده ایم که امام غایب است، ما باید شرایطی فراهم کنیم تا که امام زمان (عج) بیاید. ما گفتیم پس در زمان غیبت باید هرج و مرج باشد؟ فرمود: این تقصیر خود مردم است، خداوند نعمت را تمام کرده ما باید لیاقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنیم. نظر شیعه این است که امام فقط باید منصوب و معصوم باشد. این بود اظهارات ایشان در آن وقت، و اشاره ای هم به ولایت فقیه نکردند. بعداً که ایشان به نجف رفتند، در آنجا دوازده جلسه راجع به ولایت فقیه و حکومت اسلامی بحث کردند“.
4 – در کتاب ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین، در ص 303-297 که در سایت اینجانب قابل مراجعه استپف نکاتی در را در این مورد یادآور شده ام.
5 – حکومت اسلامی، آیت الله خمینی،1391 هجری برابر 1971 میلادی، ص 52و53.
6 – همان سند،ص 53.
7 – همان سند.
8 – همان سند،ص 127و65.
9 – همان سند،ص 60.
10 – همان سند، ص 27.
11– همان سند، ص 65.
12 – همان سند،ص 87
13 – حکومت اسلامی، آقای خمینی،چاپ اول 1391 ه. ق 1971.، ص 202.
14 – در کتاب پاریس و تحول انقلاب ایران از آزادی به استبداد فصل سوم ص 84- 132، مشروح به این مسئله پرداخته شده است، به آنجا مراجعه کنید.
15– واقعیتها و قضاوتها،سایت دفتر آیت الله منتظری.
16 – خاطرات آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی، چاپ اول 1381، انتشارات مرکر اسناد انقلاب اسلامی، ص 44؛ در سال 1374، توسط آقای خامنه ای به تولیت آستانه قم منصوب شده است .
17 – اوین جامعه شناسی زندانی و زندانبان، محمد جعفری، ص 54، مشروح و چگونگی این پیغام را در همین سند مطالعه فرمائید.
18- https://www.youtube.com/watch?v=1wLl_-qlWzE&feature=related
19 – https://www.youtube.com/watch?v=7LmmJEP17uE
20 – کیهان 17 خرداد، شماره 11014، ص1و14 و صحیفه نور، جلد 12،ص138.
21 – از سخنرانی 25 خرداد 60، صحیفه نور، ج 15، ص19و15.
22 – همان سند ج 18 ص 178.
23 – صحیفه نور، ج 16 ، ص 212-211..
24 – اگر ادعا شود فرمان آقای خمینی نبوده و بنام ایشان فرمان جعل شده است نه تنها از مسئولیت کسی که خود را “ولی مطلق” می نامیده است کم نمی کند، تازه آنوقت باید بگویند، جعل کننده چه کس و یا کسانی بوده اند و چرا مسئولین درجه اول قضائی، اجرائی و مقننه، چنین جعلی را بنام آقای خمینی به اجرا گذاشته اند؟