١٣٩٣/١٢/٠٣- ناصر زرافشان: این نوشته، چکیده متنی است که برای گفتگو با دانشجویان در دانشگاه تهران آماده کرده بودم، اما همانطور که انتظار آن می رفت ساعتی پیش از شروع سخنرانی، جلوی اجرای این برنامه را گرفتند.
در بحبوحه حوادث سال ۴۲ و پس از سرکوبیِ آن سال دانشگاه، در جلسه ای که شاه سابق بنا به روش مرسوم، برای مراسم افتتاح سال تحصیلی جدید به دانشگاه آمده بود، هنگامی که دکتر فرهاد، رئیس وقت دانشگاه در جایگاه سخنران و در پاسخ به انتقاداتی که بابت آن رویداد ها از مدیریت دانشگاه می شد، گفت:
“به عنوان رئیس دانشگاه با صدای بلند اعلام می کنم ریشۀ مسائل و برخورد های دانشگاه، در خارج از دانشگاه است، نه در داخل خود دانشگاه”. رنگ از روی شاه سابق که در ردیف جلو در میان ملازمان و محافظان خود، مسئولین آن روز کشور و رؤسای دانشکده ها نشسته بود، پرید و این را حتی از پشت آن عینک دودیِ معروف می شد به خوبی تشخیص داد.
واقعیت این است که فعالیت های صنفی دانشجویان و مضمون، حدود و شمول این فعالیت ها از زمانی که در ایران دانشگاه تأسیس شده، همواره مورد مناقشه بوده است. فعالیت های صنف دانشجو چه نوع فعالیت هایی است و حدود آن کدام است؟
برخی بر این نظرند که کار دانشجو در دانشگاه فقط تحصیل کردن است و فعالیت های صنفی دانشجویی هم صرفا مسائل، مشکلات و مطالباتی را در بر می گیرد که با امر تحصیل دانشجو ارتباط داشته باشند و بر این اساس دانشجویان را از هر گونه فعالیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسیِ بیرون از این محدوده منع می کنند. حتی اگر همین نظر را هم بپذیریم، دانشجویان با کوهی از مسائل و مشکلاتی روبرو هستند که صرفاً به امور تحصیلی آنان مربوط می شود که بعداً به بررسی آن ها بر خواهیم گشت و با تفصیل بیشتر آن ها را بر خواهیم شمرد.
اما دانشجو پیش از آن که دانشجو شود و نیز در همان حال که یک دانشجو است، یک شهروند و یک عضو این جامعه نیز هست، با همۀ مسائل و مشکلات مردم جامعه. وقتی کسی با قبولی در یک امتحان ورودی و یا به هر ترتیب دیگر وارد دانشگاه می شود، او را “استریل” و در محیط دانشجویی “ایزوله” نمی کنند تا فقط دانشجو باشد و از معرض همۀ روابط و مسائل جاری جامعه خارج شود. او یک عضو همین جامعه است با همۀ مسائل و مشکلات همۀ اعضای جامعه که برای دوره ای قرار است در دانشگاه تحصیل کند. بنابراین برخی دیگر بر این نظرند که “دانشجوی صرف” یک مفهوم انتزاعی و یک تصور غیر واقعی است. دانشجو هم یک عضو فعال جامعه است که دوران تحصیل خود را می گذراند. و از این رو صنف دانشجو را در مجموعۀ آنۀ یک نیروی اجتماعی و دانشگاه را در کلیت آنۀ یک نهاد برجستۀ فرهنگی و اجتماعی می شناسند که رسالت اجتماعی هم دارد و در سرنوشت فرهنگی و اجتماعی جامعه و ارتقاء آن دخیل و مؤثر است و سهم و نقشی دارد.
برخی دیگر، پا را از این هم فراتر می نهند و معتقدند که دانشجویان (یا جوانان به طور کلی) در دوران جدید به یک طبقۀ انقلابی مستقل و مخصوص به خود تبدیل شده اند. این نظر را که در بین “چپ جدید” شایع است می توان به طور پراکنده در آثار رایت میلز، مارکوزه، سارتر و دیگران دید. شاید جوهر این نظریه را به موجزترین شکل جان و مارگارت رون تری در نوشته های خود بیان کرده باشند. مثلا این دو در کتاب “جوانان به عنوان یک طبقه” می نویسند:
«… از خود بیگانه شدنِ کار جوانان، به تبدیل شدن آنان به یک طبقۀ اجتماعی کمک کرده است… به همین دلیل است که جوانان پرولتاریای نوینی را شکل می دهند. آنان را تا نقطه ای از فقر به عقب رانده اند که عقب تر از آن دیگر نمی توان رفت و از اینرو آنان می توانند به یک طبقۀ انقلابی نوین تبدیل شوند. این طبقۀ نوین، لمپن نیست… این طبقه خود را در موقعیت یک پرولتاریای کلاسیک می یابد که موقعیت آن فقط می تواند بدتر شود… این طبقه لزوماً از فقیرترین گروه جوانان تشکیل نمی شود. یادآوری این نکته اهمیت دارد که پتانسیل انقلابی را فقر تعیین نمی کند، بلکه نقشی که در تولید ایفا می شود، آن را تعیین می کند، و این نقش انقلابی که در گذشته به طبقۀ کارگر تعلق داشت، امروز به جوانان محول شده است…»
کدام یک از این نظرات واقعیت جاری را منعکس می کند؟
تردیدی نیست که هر فعالیت صنفی باید در محدودۀ خواسته ها و نیاز های مشترک همه اعضای آن صنف قرار گیرد، زیرا هدف از فعالیت صنفی این است که به شکل جمعی و با حمایت و مشارکت همۀ اعضای یک صنف انجام گیرد تا بتواند در سایه تشکل و نیروی بزرگتر جمع، به حقوق و اهدافی که با تلاش فردی اعضای آن صنف به دست نمی آید، دست یابد. از این رو موضوع آن باید اهداف و خواسته های مشترک همۀ اعضا باشد تا آنان را جذب و موجبات مشارکت همۀ آنان را در این فعالیت ها فراهم سازد. این مزیت فعالیت صنفی بر فعالیت فردی و فلسفه حرکت صنفی به جای حرکت فردی است. به همین دلیل هم موضوع فعالیت های صنفی باید اهداف و خواسته های مشترک همۀ اعضای آن صنف و ورای گرایش ها یا نظرات این یا آن گروه درون صنفی خاص باشد تا بتواند همه را جذب و موجب مشارکت همه در این فعالیت ها شود؛ زیرا در غیر این صورت اگر نظرات این یا آن گروه خاص به جای مصالح و منافع مشترک همۀ اعضای آن صنف بنشیند، طبعاً پیروان نظرات متفاوت یا گاه مخالف از آن فعالیت جمعی کنار می کشند یا حتی با آن مخالفت می ورزند و این برخلاف فلسفۀ اصلی حرکت صنفی و نقض غرض آن است، زیرا فعالیت صنفی را دستخوش تشتت و تفرقه می سازد.
بسیار خوب، این قبول. اما این قانونمندی کلی و شکلی فعالیت های صنفی است و چیزی در مورد مضمون و ماهیت فعالیت صنفی به ما نمی گوید. یعنی توصیف بیرونی و شکلی یک فعالیت صنفی است، نه تحلیل درونی و ماهوی مضمون آن فعالیت ها. به عبارت دیگر حرکتی صنفی باید به شکلی که توضیح داده شد، سامان یابد. اما هدف این حرکت، تحقق خواسته ها و نیاز های آن صنف معین است و سؤال این است که مضمون و ماهیت آن خواسته ها و نیاز هایی که در هر صنف قرار است تحقق یابند، چیست؟ زیرا مضمون و ماهیت این اهداف و مطالبات در هر صنفی با اصناف دیگر تفاوت دارد و همین مضمون و ماهیت، تعیین کنندۀ اصلی محتوای آن فعالیت صنفی است، نه چگونگی فعالیت برای دست یابی به آن ها. مثلا خواسته ها، اهداف و عملکرد صنف کامیون دارانِ خود راننده یا تولید کنندگان جوجه یک روزه، با خواسته ها و اهداف دانشجویان و تلقی آن ها از موقعیت اجتماعی و عملکرد خود از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
یکی از ویژگی های این عرصه و تفاوت آن با بسیاری از اصناف دیگر این است که کار دانشجو برحسب تعریف تحصیل دانش و آگاهی و بنابراین دانشجو حامل این دانش و آگاهی است، و آگاهی در جهان امروز خود فی نفسه به یک نیروی رهایی بخش تبدیل شده است، زیرا بخشی از علوم که به افزایش آگاهی های اجتماعی منجر می شود (علوم اجتماعی و انسانی) مستقیماً کارکرد های اجتماعی و سیاسی دارند و بخش دیگر علوم یعنی علوم دقیقه هم، چون مستقیماً به رشد و تکامل تولید یاری می رسانند، در رشد و تکامل جامعه نقش تاریخی غیر قابل انکار دارند. بعلاوه این علوم با افشای قوانین طبیعت برای انسان و ارائۀ یک شناخت نظری علمی از جهان پیرامون او، شالودۀ یک جهان بینی علمی را فراهم می سازند که در مبارزه علیه عرفان، خرافه پرستی، اساطیر و باور های بی پایه گذشته، وسیلۀ نیرومندی را تشکیل می دهند، بویژه که در میان شکل های مختلف روبنای اجتماعی، علم از تداوم و استقلال نسبی برخوردار است و کسی که کار حرفه او با دستاورد های علمی است، به نوعی عامل و حامل این بار تاریخی است. علاوه بر این دانشجویان اگرچه ممکن است از لحاظ خانوادگی وابستگی های طبقاتی متفاوتی داشته باشند و پس از ورود به زندگی حرفه ای نیز مسیر های متفاوتی را در پیش گیرند، اما دست کم طی دوران دانشجویی فاقد وابستگی های اقتصادی جاری هستند و مجموع این ملاحظات، جایگاه و کارکرد آنان و تغییراتی را که طی دهه های اخیر در آن صورت گرفته به صورت روشنفکری مستقل از سرمایه و قدرت نزدیک می سازد.
آنچه تا اینجا بیان شد ویژگی هایی است که به جنبش دانشجویی استعداد و انگیزه مشارکت در روند تکامل تاریخی جامعه را می بخشد، اما در مقابل نیز برخی محدودیت های ذاتی این جنبش نیز مانع آن می شود که برخلاف تصور امثال رون تری، این جنبش بتواند چیزی بیش از یک «هم پیمان» برای نیرو های اجتماعی و طبقاتی باشد که اصل این مأموریت تاریخی را بر عهده دارند. زیرا:
۱) دانشجویان، طبقۀ اجتماعی واحدی را تشکیل نمی دهند و خاستگاه های طبقاتی متفاوت، آرزو ها و آمال متفاوت برای زندگی آینده خود و امکانات مادی و چشم انداز های متفاوتی پس از فراغت از تحصیل دارند. پس از پایان دورۀ دانشجویی همه چیز بستگی به این دارد که حرفه و موقعیت اجتماعی و اقتصادی بعدی چنین فردی چه باشد و این البته به میل و انتخاب خود فرد هم نیست که در زندگی حرفه ای خود در چه مسیری قرار گیرد، بلکه در درجۀ اول و پیش از هرچیز تابع جایگاه طبقاتی اوست که امکانات روابط اجتماعی و گزینه های موجود و ممکن برای انتخاب او را تعیین می کند. از عواملی که در تعیین این مسیر مؤثر است البته یکی هم کم و کیف تحصیلات اوست که حاصل همان دوران دانشجویی است.
۲) دانشجویی، یک دوران محدود، کوتاه و موقتی است نه یک حرفه و یک موقعیت اجتماعی و اقتصادی عمری. دورۀ دانشجویی گذرا است و دانشجوی سابق بعد از فراغت از تحصیل، وارد زندگی اقتصادی جامعه، وارد حرفه ای می شود که زندگی او از این پس، نخست از لحاظ مادی و سپس به تبع آن از لحاظ فکری و ذهنی تابع این جایگاه اجتماعی او می شود. کسان زیادی را می شناسیم که در دورۀ دانشجویی فعالان سیاسی و اجتماعی پر شوری بودند، اما بعد از پایان تحصیلات و زمانی که مشغول به کار شدند، آن تب و تاب ها فروکش کرد و نه تنها زندگی عملی آن ها، که عقاید و ذهنیت آن ها هم تغییر کرد.
۳) بالاتر از همه، موقعیت اقتصادی و اجتماعی تحصیل کردگانِ دانشگاهی، مانند روشنفکران موقعیتی دوگانه است و آنان در مقطعی که بر سر این دو راهه می رسند، هنوز امکان انتخاب بین “مردم” یا “درآمدن به خدمت زر و زور” را دارند. این موقعیت دوگانه هنوز برای بخشی از کسانی که کارشان فکری و غیر فیزیکی است –بویژه روشنفکران- وجود دارد. آنان اگرچه در چارچوب تولید صنعتی کار می کنند، اما به طور کامل و مستقیم در نظام تولید سرمایه حل نشده اند و این وضع از یک طرف به آن ها نوعی آزادی نسبی می دهد که در سایه آن می توانند عملکردهای روشنفکری را بر عهده گیرند که آفریننده، نگاهبان و بازتولید کنندۀ آگاهی های اجتماعی (حافظۀ جامعه) و ایفاگر نقش روشنفکر به معنای راستین این کلمه یعنی وجدان بیدار جامعه باشند، و از طرف دیگر این راه را هم باز می گذارد که دانش و حاصل کار فکری خود را در خدمت «سرمایه» و «قدرت حاکم» قرار دهند. از این لحاظ موقعیت آن ها شبیه موقعیت تولید کنندگان جزء است که خود را از تولید صنعتی سازمان یافته جدا نگاه می دارند و چون خود مالک افزار های خویش هستند، اسیر آن واپیوستگی و از خود بیگانگی نمی شوند که کارگر در تولید صنعتی اسیر آن است، بلکه در کار خود از نوعی آزادی نسبی برخور دارند، کار تولیدی شان در کنترل خود آن ها است، خود فروشنده محصول کار خویش هستند، و چون این محصول اساساً طبق سفارش دیگران یا برای پاسخگویی به تقاضای نظام سازمان یافتۀ تولید بزرگ یا به فرموده دستگاه قدرت تولید نشده، بلکه صرفا به مقتضای «اندیشه ها و آمال ذهنیِ» خود او به وجود آمده، در روند تولید آن، عنصر خلاقیتی هم که باید سراغ آن را خارج از کنترل و تنظیم و نظارتِ نظام سازمان یافته اقتصادی یا سیاسی حاکم گرفت نیز کمابیش وجود داشته. خلق فرهنگ و فعالیت روشنفکرِ آفرینندۀ فرهنگ به عنوان «وجدان بیدار جامعه» ذاتاً روندی متفاوت با انباشت رقابتی سرمایه و قوانین آن دارد. درست است که در آخرین تحلیل او نیز برای تأمین معاش خود بازیچه و در اختیار کاسب کاری است که سرانجام باید با او روابط خرید و فروش برقرار کند و فرار او از زندان از خود بیگانگی، فراتر از همان آزادی های نسبیِ مشابۀ تولید کنندۀ جزء نیست، اما تأثیر این عوامل در درجه دوم اهمیت است. البته تحولاتی که در چند دهه اخیر صورت گرفته در جهت تضعیف این موقعیت و فروپاشی و ادغام این «تولیدکنندگان جزء» در نظام سازمان یافته و کلان سرمایه عمل کرده است: علم رفته رفته به یک نیروی مولد مستقیم تبدیل شده (که این فی نفسه مترقی است)، رابطه بین کار روشنفکران با کار فیزیکی در روند تولید اجتماعی دگرگون شده و یک «صنعت فرهنگ» ایجاد شده است تا فرهنگ را هم تابع قوانین انباشت سرمایه سازد. مشارکت مستقیم علم در تولید صنعتی و در عرصۀ خدمات و مدیریت موجب شده است که حاملان علم هم به طور گسترده در درون این نظام به کار گرفته شوند. صنعت فرهنگ، شاخه به شاخه روشنفکران را در تبلیغات تجاری، مطبوعات، سینما، رادیو و تلویزیون، شبکه های فضای مجازی و … به کار گرفته است که بسیاری از آن ها در کنترل قدرت و ثروت اند و سیاست گذاری و برنامه ریزی های آنها از بالا و در راستای اهداف و منافع نظام اقتصادی و سیاسیِ مسلط انجام می شود. اما با همه این احوال، دو راهی همچنان وجود دارد. این دوگانگی که کسانی مانند مارکوزه، سارتر و دیگران در تبیین نقش جنبش دانشجویی به آن توجه کافی نکرده اند، نقطۀ ضعف اصلی نظریه ای است که روشنفکران و دانشجویان را نیروی انقلابی نوینی معرفی می کند که قرار است پیشاهنگ نیرو های اجتماعی باشد که برای آزادی بشریت مبارزه می کنند و آن ها را جایگزین طبقه کارگر و زحمتکشان می سازد که به ادعای این نظریه در «نظم موجود و مستقر» ادغام و در آن مستحیل شده اند و این امر موجب شده از مواضع و عملکرد انقلابی خود دست بشویند.
اما در هر حال با همۀ نقاط قوت و ضعفی که برشمردیم، در کارکرد اجتماعی و سیاسی جنبش دانشجویی تردیدی نیست و عمل و تجربۀ جاری همۀ کشور ها هم بر این عملکرد به عنوان یک واقعیت گواهی می دهد. در مقام جمع بندی باید گفت عملکرد و فعالیت دانشجویی نه صرفاً محدود به امور تحصیلی است، و نه آنگونه که برخی جامعه شناسان و متفکرین تصور می کنند، آنان یک طبقۀ انقلابی نوین و پیشاهنگ رهایی انسان از شرایط موجود را تشکیل می دهند. واقعیت، جایی بین این دو نظر قرار می گیرد. جنبش دانشجویی هم پیمان نیزو های طبقاتی بالنده ای است که باید جهان آینده را بسازند.
اما در جمهوری اسلامی، طی چند دهۀ گذشته شاهد بوده ایم که جناح های گوناگون قدرت، هرگاه که برای پیشبرد اهداف و برنامه های خود به نیروی دانشجویان نیاز داشته اند، بر حق دانشجویان در تعیین سرنوشت خود و وظیفۀ آنان در پاسداری از مرز های عقیدتی و ارزش ها، پافشاری کرده و در تشکل ها و تحرکات سیاسی گوناگون از آن ها استفاده کرده اند، اما هرگاه دانشجویان خواهان حقوق و آزادی های دموکراتیک خود شده اند، مسئولیت دانشگاه را صرفاً محل تحصیل، و وظیفۀ دانشجو را اهتمام به امور تحصیلیِ خود اعلام و آنان را از مداخله در امور اجتماعی و سیاسی منع کرده اند. با این حال همانطور که در ابتدا اشاره کردم، حتی اگر این نظر را هم بپذیریم که دانشگاه فقط جای درس خواندن و کار دانشجو منحصر به فعالیت های تحصیلی او است، در همین عرصه هم امروز دانشجویانِ ما با انبوهی از مسائل و مشکلات روبرو هستند که بخشی از این مسائل فهرست وار به شرح زیر است:
– رواج مدرک فروشی، فواصل طبقاتی را در دانشگاه ها به سرعت بیشتر کرده و مدارک دانشگاهی را به کالایی تبدیل کرده است که هر کس پول بیشتر بدهد، نوع بهتر آن را دریافت می کند. علیرغم همۀ شعارهایی که علیه امریکا و نظام امپریالیستی آن داده می شود، الگوی امریکایی در اداره دانشگاه ها روز به روز علنی تر می شود. کسانی که سطح درآمد آنها پایین تر از میزان معینی باشد، باید فکر تحصیلات عالیه را از سر بدر کنند. به ویژه با قانونی که در دوره ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد تصویب شد که دختران باید در دانشگاه های بومی خود تحصیل کنند، اکنون اگر دختر نابغه ای از یک خانواده زحمتکش در سیستان آرزوی تحصیل در یک دانشگاه معتبر داشته باشد، هر قدر هم استعداد داشه باشد، باید این آرزو را به گور ببرد، اما جوانان خیابان گرد الهیه، که اتومبیل های میلیاردی وسیلۀ تفریح آنها است، امکان تحصیل در هر دانشگاهی را در تهران دارند.
– طراحان سؤالات کنکور، کسانی هستند که در مؤسسات خصوصی و کلاس های کنکور درس می دهند. اگر پول داشته باشی و در این کلاس ها ثبت نام کنی، راه دانشگاه به رویت باز می شود.
– در مقطع کارشناسی ارشد، اولویت تخصیص ظرفیت دانشگاه ها، به دانشجویان پولی تعلق دارد (در دانشگاه امیرکبیر چهار نفر دانشجوی دولتی، همراه سیزده نفر دانشجوی پولی در یک کلاس می نشینند)
– در نتیجه کاهش مداوم ارزش پول ملی، در شهرهای بزرگ برای فرزندان اکثریت خانواده های طبقه کارگر، بازنشستگان و سایر اقشار کم درآمد، امکان تهیۀ مقدمات زندگی دانشجویی وجود ندارد.
– دانشجویان وابسته به ارگان های خاص، از طرف این ارگان ها به عنوان بورسیۀ دکترا معرفی و بعد به عنوان استاد و رئیس دانشکده جذب دانشگاه ها می شوند.
– نهادها و ارگان ها از رؤسای دانشگاه ها تحت عنوان کمک مالی (ساخت فروشگاه، کتابخانه و …) سهم گیری سیاسی می کنند.
– قوانین پلیسی مغایر با زندگی تحصیلی در کوی دانشگاه و سایر خوابگاه ها آنها را از صورت خوابگاه تحصیلی خارج ساخته است:
۱) ورود دانشجو بعد از ساعت ۱۱ شب به خوابگاه ممنوع است، ولو اتوبوس این دانشجوی شهرستانی را ساعت ۱۱ به تهران آورده باشد.
۲) حراست حق دارد، با کلید برای بازرسی سر زده، وارد اتاق ها شود.
۳) هزینۀ خوابگاه ها نقداً از دانشجویان اخذ می شود و از تصفیه حساب هزینۀ خوابگاه در پایان ترم خبری نیست.
۴) انتظامات و نگهبانی به پیمانکاران واگذار شده و دانشگاه در مقابل رفتار نگهبانان پاسخگو نیست.
۵) خوابگاه های دولتی را به تدریج حذف و در دفترچه های انتخاب رشته ستاره می زنند.
– نشریات دانشجویی (چه سیاسی، چه صنفی) قلع و قمع شده اند، به طوری که معدود نشریات دانشجویی، از طیف وابسته به دولت و بسیج اند.
– به بهانۀ زیر فشار بودن دولت تا انتخابات مجلس، برگزاری تجمعات ممنوع است و سخنرانی ها لغو می شود.
– ترم های تحصیلی بیش از ۱۲ ترم، پولی شده است و در این ترم ها به دانشجو خوابگاه تخصیص نمی یابد.
– حراست در امور خارج از دانشگاه دانشجویان نیز دخالت می کند (مثلاً وجود عکسی در فیس بوک یا اینترنت یا شرکت دانشجو در جلسه ای بیرون از دانشگاه می تواند مقدمۀ احضار و تعلیق از تحصیل باشد)
– دانشگاه رسیدگی به پرونده های دانشجویان معترض (صنفی و سیاسی) را به بیرون از دانشگاه (قوه قضائیه) ارجاع می دهد.
– محیط اداری و محل استقرار رؤسای دانشگاه را از فضای عمومی دانشگاه ها خارج کرده اند.
– در نقاطی که حتی توجیه مالی ندارد (مثل پارک دانشگاه یا خیابان دانشگاه و …) برای کنترل دانشجویان دوربین های متعدد نصب شده است.
– هویت اعضای کمیته انضباطی مشخص نیست (در این کمیته یک دانشجو شرکت دارد، ولی معلوم نبودن هویت او و قرار دادن کسانی که دانشجویان را توبیخ یا تعلیق می کنند در موضع عدم پاسخگویی، زمینۀ شخصی کردن برخوردها را فراهم ساخته است).
– تلاش می شود با گیت و کارت الکترونیک و دوربین و نرده و … محیط دانشگاه را از جامعه جدا ساخته و ارتباط دانشجویان دانشگاه ها را با یکدیگر و با روشنفکران و مردم به حداقل برسانند.
– تبعیض بین دانشجویان دولتی و دانشجویان واحد بین الملل (بین دانشگاه و یک دانشگاه خارجی قرارداد بسته می شود. از دانشجو ۵۰ میلیون تومان دریافت می کنند و نیمی از آموزش در ایران، و نیمی در استرالیا، انگلیس و … ) صورت می گیرد. و همۀ امکانات صنفی و علمی (استاد خوب، ساختمان خوب و …) برای دانشجویان اعزام به خارج مورد استفاده قرار می گیرد.
– واحدهای فرهنگی، دانشجویی، مثل کانون های فرهنگی و هنری، کانون تئاتر، کانون موسیقی و مانند آنها محدود و غالباً تعطیل شده اند.
در مجموع دانشگاه ها به کانون تزریق ترس و تعلیم اطاعت کورکورانه تبدیل شده اند. نسلی که از چنین مؤسساتی بیرون می آید، نسل سالم و جسوری نیست که بتواند وظایفی را که در زمینۀ پیشبرد جامعه در دنیای پر تلاطم کنونی به عهدۀ آن قرار دارد، آنگونه که باید و شاید به انجام رساند. امیدواریم مسئولان با پختگی و دوراندیشی در آنچه گفته شد، تأمل کنند.
منبع: “سایت رسمی دکتر ناصر زرافشان”