باز تابِ نفسی باید بود
سر به دریایِ دلی باید زد
اشگ اگر هست در آن، باید دید
خار اگر مانده در آن، باید چید
نکته ها را پرسید
حرفِ او حرفِ شماست
این به هم ریختگی است
حرفِ سرکوبِ صداست .
رأسِ فرهنگ اگر حق گوید
چانه اش، می شکنند
دشمنش می خوانند
پنبه از گوش درآرید، به میدان بروید
مثلِ آنان بشوید
و بپر سید که در سفره چه دارند به کام
چه شرنگی است به جام؟
اولین صبحِ بهار
گلِ لبخند نخواهند خرید؟
بوسه از عشق نخواهند چشید؟
کودکش کفشِ نویی کرده به پا؟
شده هم بازیِ هم بازی ها؟
نفسِ گرم ِ شما از همه کس داغ تر است
به در آرید کمان
ننشینید زمین
به توانایی این مردمِ پاک
می توانید بکوبید به فرق حضرات
داریوش لعل ریاحی
هفتم اسفند ١٣٩٣