back to top
خانهدیدگاه هاخاطرات سیاسی ابوالفضل قاسمی (١)/ وطن در اشغال بیگانه

خاطرات سیاسی ابوالفضل قاسمی (١)/ وطن در اشغال بیگانه

Ghassemi-Abolfazl-1

 ابوالفضل قاسمی: در تهران با کمک «امیر تیمور کلالی» رجل خراسان و «جواد تربتی» استاد و مدیر روزنامه “پولاد” این مبارزه آغاز شد. من به افشاگری درباره این انتخابات پرداختم. اعتبارنامه «درّی» در مجلس رد شد، ولی برای دومین‌ بار روس‌ها او را از صندوق درآوردند. وی وکیل درگز شد. این یکدندگی و دهن کجی، مردم را بیش از پیش عصبانی کرده بود.
 
مقدمه:
 
هم اکنون سال ۱۳۶۵، من ناخواسته ۶۵ ساله هستم.
 
من، زندگی پرماجرا، پرنشیب و فراز، توفان‌ خیز و تهمت‌ انگیز داشته‌ ام. از همرهان و همر زمان محلی و غیر محلی، مردانی بزرگ و از نامردمان و نابکاران نامردمی‌ ها دیده‌ ام. بیشتر زندگی‌ ام در دربدری، بازداشت، زندان و تبعید، بیکاری و محرومیت و آزار و شکنجه گذشته است. از زندگی سیاسی من ۴۳ سال و از نخستین زندانی و تبعید من ۴۱ سال می‌ گذرد.
 
سرگرمی من همه جا قلم و کتاب بوده، در زندان‌ ها خوراک فکری را به غذای تنی ترجیح داده‌ ام؛ اگر اولی بریده می‌ شد زودتر کسل و ناراحت می‌ شدم.
 
من در راه آزادی میهن و ملت (آزادی به معنای اعم آن) و تحقق آرمانم ناخواسته تا آنجا جلو رفته‌ ام که پدر سالخورده‌ ام را به زندان‌ ها‌ کشیدم، ثروتش را به باد دادم، در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برادر کوچکتر از خودم «ایوب قاسمی» به دست کودتاچیان شهید شد و در ۲۸ شهریور ۱۳۶۰ برادر کوچکتر با سه تن از فرزندان («اشک»، «ابومسلم»، «نادر») در راه انقلاب اسلامی در مشهد به نام “حزب آمریکایی ایران” و به گناه ناکرده “یاغی، مفسد فی‌ الارض و محارب با خدا” محکوم به مرگ شدند و به جوخه اعدام سپرده شده، قهرمانانه جان سپردند. اینکه نوشتم من “ناخواسته” زنده هستم، به این دلیل است که در همۀ این مبارزات کنار آنان بوده‌ ام ولی توفیق شهادت نصیبم نشد. خود من که از سوی همشهریان آزاده‌ ام نمایندۀ ملت شده بودم، محکوم به اعدام شده‌ ام و بی آنکه خود بخواهم این حکم با یک درجه تخفیف به حبس ابد تبدیل شد. نزد رفتگان و ماندگان شریف شرمسار شدم. از من خواسته شد شرح این راه دراز و پر ماجرای نبرد با اهریمنان را بنویسم. بارها دست به این کار زده‌ ام، ناتمام مانده و دستخوش تندباد حوادث شده‌ ام.
 
اینک به یاری خدای بزرگ یادبودهای این سفر پرمخاطره و پر ماجرا را شرح می دهم؛ مبارزات قلمی و زبانی و قدمی‌ ام را در راه آزادی و استقلال مردم ایران می‌ نگارم تا اگر در آن درس و تجربه و پند و رهنمودی باشد بهره برگیرند.
 
جاوید باد ایران – پیروز باد ملت
 
***
 
وطن در اشغال بیگانه، آغاز توفان:
 
با رفتن «رضاشاه» و اشغال نظامی ایران از سوی بیگانگان و آغاز دوران مشروطیت سوم، صدای خوش‌ الحان نغمه‌ های دلکش آزادی در همه جا شنیده می شد. ملت ما چون جغد و بلبل را از هم باز نشناخته بود، روی نا‌آگاهی و جوّ پر از نغمه‌ ها، پذیرای هر صدای دلکش و یا ناموزون می‌ شد، فکر می‌ کرد همۀ این الحان، واقعی، حقیقی و راستین است.
 
من در سال ۱۳۲۲ در تهران خدمت وظیفه─ با درجه افسری- را می گذراندم. مانند همه، این صداها مرا نیز به سوی خود کشاند؛ آن روزها دو صدا بسیار جذاب و گیرا بود، حزب توده و حزب میهن. من ظاهر گفتار، نه کردار آنها را پذیرا بودم. گردانندگان حزب توده چون در یک کلاس سیاسی درس آموخته و از یک مرکز جهانی الهام می‌ گرفتند، بلد بودند زودتر از همه، جوانان و روشنفکران و کارگران و زحمتکشان را به سوی خود جذب کنند. و اما چون “وطن‌ خواهان، ملی‌ گران” تازه‌ کار بودند و همه چیز از مرام و تاکتیک گرفته تا ایدئولوژی از خودشان شروع می‌ شد، کمِّیت‌ِ شان در برابر گروه‌ های دیگر لنگ بود. کلوب احزاب در کنار هم با فاصلۀ کوتاهی از هم در مرکز شهر اطراف میدان سپه و خیابان‌ های فردوسی، سعدی و شاه‌ آباد قرار داشتند. عصرها مردم بی‌ آنکه هدف فکری معینی داشته باشند، سری به این احزاب (راست، چپ و میانه) می‌ زدند. در اوایل خیابان فردوسی “قرائت‌ خانۀ عمومی جراید” قرار داشت که جای سوزن انداختن نبود. من نیز مثل همه به این مراکز سیاسی سر می‌زدم و به سخنرانی‌ ها گوش می‌ کردم. همان طوری که اشاره شد، دو جا مرا جذب خود کرد: حزب توده و حزب میهن. ولی در دوران تحقیق و آزمون بودم که نخستین ضربه‌ به مغز من فرود آمد، روز ۵ آبان ۱۳۲۳ بود. به دنبال درخواست امتیاز نفت از سوی خارجیان، معاون وزارت خارجه شوروی به تهران وارد شد و درخواست امتیاز نفت شمال کرد. ۵ آبان حزب توده در پناه سربازان ارتش سرخ و تانک و توپ در تهران راه افتادند. دولت و ملت را در فشار گذاشتند تا نفت را به روس‌ ها بدهند. یک نیروی ملی، غیر وابسته هرگز تن به این ننگ و پستی و خیانت نمی‌ داد.
 
انتخابات دورۀ ۱۴ شروع شد. از زادگاهم «درگز» به من خبر دادند تنها خواهر مهربانم مریض است. مرخصی گرفتم راهی خراسان شدم. در شاهرود، دژبان های روس‌ ها راه را بر من گرفتند. با اجازه نامۀ ستاد ارتش که همراه داشتم، به سفرم ادامه دادم. در زمستان سخت سال ۱۳۲۳ وارد زادگاهم شدم.
 
حکومت جاسوسان:
 
لازم است به گونه‌ ای فشرده وضع سیاسی این شهرستان مرزی را در آن شرایط برایتان بازگو کنم. وقتی در سوم شهریور ارتش سرخ وارد خاک میهن ما شد، از طریق مرز لطف‌ آباد، زادگاه من اشغال گردید. تمام اونیفورم‌ پوش‌ های مسلح توقیف شده و آنها را به عشق‌ آباد بردند. وقتی اینان وارد شهر شدند، سراغ «علی‌ محمد مدیر» رئیس دفتر شهربانی را گرفتند. او را احضار کردند، بی‌ آنکه مزاحمش شوند، درجۀ سروانی به او دادند و با لباس افسری در رأس شهربانی گذاشتند.
 
معلوم شد «مدیر» از کارگذاران روس‌ ها بود. او نیز افرادی را که می‌ شناخت بر پست‌ های حساس شهر گذاشت. از آن جمله «ثقفی» داماد «مدیر»، رئیس دادگاه شد. این‌ چنین، یک حکومت خودمختار روسی در درگز پدید آمد. حزب توده در درگز توسط «لازار پطروسیان» – مکانیسین تبعۀ روسیه در شرکت و کارخانۀ ترقی – تأسیس شد. بیشتر مهاجران ایرانی‌ نما که چند سال بود از طریق لطف‌ آباد به ایران آمده بودند، در این حزب عضو شدند. ولی بوده‌ اند مهاجرانی که در برابر آنها قرار گرفتند.
 
به همراه ارتش سرخ در خراسان شخصی به نام «محمد درّی» یافت شد که زنش روس بود. وی عهده‌ دار مدیریت نمایشگاه دائمی شوروی در خراسان شد. «درّی» به دستور نهایی «سرتیپ شاپکین» فرماندۀ قوای اشغالگر، رئیس دفتر استانداری گردید. «علی منصور» بدون اجازۀ او آب نمی‌ خورد.
 
اندکی بعد افسری به نام «پاسدار تورج امین» عهده‌ دار ریاست کل شهربانی خراسان شد. این افسر شهربانی، همان «سلطان تورج امین» بیست سال پیش است که به همراه «ماژور لاهوتی» شاعر معروف، سال ۱۳۰۰ در آذربایجان علیه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، کودتا کردند، تبریز را گرفتند که در تاریخ، این بازتاب کودتای انگلیسی به نام «کُنتْر کودتا» معروف شد. ولی سردار سپه این نطفه را در رحم خفه کرد. «لاهوتی» فرار کرد، «تورج امین» گرفتار شد. در دادگاه نظامی او را محکوم به اعدام کردند. ولی ارباب به دادش رسید. از زندان رها شد. اینک این کارگذار شناخته‌ شده، رئیس کل شهربانی خراسان شده، کنار «درّی» قرار گرفته است تا به نام ایرانی، دستورات مقامات سیاسی و نظامی را اجرا کنند.
 
انتخابات دورۀ ۱۴ شروع شده است. فقط از شهرستان‌ های شمالی عواملی شناخته‌ شده کاندیدای نمایندگی شدند. برای مردم زادگاه من، مولد «اشک»، «ابومسلم»، «نادر»، قرعه به نام «درّی» درآمد، که باید به عنوان وکیل این مردم به بهارستان برود.
 
پیدا بود او چگونه باید برگزیده شود. با دخالت علنی مأموران و افسران روسی و «کاپیتان تقی‌ اُف» او را از صندوق در آورده راهی تهران کردند. وقتی من به درگز آمدم مردم از این انتخابات خون گریه می‌ کردند. از اینکه یک جاسوس شناخته شده به نام آنها به مجلس رفته است، سخت ناراحت بودند.
 
محترمین شهر و دوستان به دیدارم آمده، محرمانه یکی از آقایان وقت خصوصی از من خواست تا همراه با چند تن دیگر دربارۀ مسئلۀ مهمی گفتگو شود. پاسی از شب گذشته به گونه‌ ای پنهانی این ملاقات صورت گرفت. آنان از من خواستند صدای شکایت آنان را از این انتخابات در مرکز کشور بلند کنم. من قول همه گونه کمک به آنان را دادم. اسناد و مدارکی به همراه شکایتی به من رسید تا دست به کار شوم.
 
در تهران با کمک «امیر تیمور کلالی» رجل خراسان و «جواد تربتی» استاد و مدیر روزنامۀ “پولاد” این مبارزه آغاز شد. من به افشاگری دربارۀ این انتخابات پرداختم. اعتبار نامۀ «درّی» در مجلس رد شد، ولی برای دومین‌ بار روس‌ها او را از صندوق درآوردند. وی وکیل درگز شد. این یکدندگی و دهن کجی، مردم را بیش از پیش عصبانی کرده بود. این مسافرت و شناخت «حزب توده» و وابستگی تام و تمام آن به روس‌ ها، آگاهی کامل به من داد. تصمیم گرفتم وارد مبارزات متشکل و منظم سیاسی شوم؛ از میان احزاب “حزب میهن” را به عنوان یک کانون سیاسی ملی شناختم. به عضویت حزب در تهران درآمدم.
 
ادامه دارد
 
 ابوالفضل قاسمی, دبیر کل حزب ایران و عضو شورایعالی و هیات اجرائی جبهه ملی ایران
 

منبع: جامعه رنگین کمان

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید