مصاحبه کننده خانم سوسن اولیاء از رادیو زمانه :برنامه اتمی حدود دوازده سال اقتصاد و سیاست در ایران را در چنبره خود گرفت و هنوز هم قطعی نیست که سایه آن از سر رخدادهای کشور کم شده باشد. به مناسبت توافق هستهای، از گروهی فعالان سیاسی، تحلیلگران،کنشگران، روزنامهنگاران و نویسندگان دعوت کردهایم به پرسشهایی در باره نقش و وزن روشنفکران و منتقدان در آگاهیرسانی پیرامون برنامههای اتمی ایران پاسخ دهند.
آیا نیروهای منتقد از ابتدا در باره این برنامه به اندازهای در خور روشنگری کردند؟ آیا روشنفکران ایرانی اکنون میتوانند مفتخر باشند که از آغاز منتقد جدی این برنامه بوده و به اندازه لازم درباره آن هشدار دادهاند؟ اگر برنامه اتمی به اندازه کافی و به خوبی نقد شده، نقطه قوت این نقد در کجا بوده و تا چه حد تأثیر گذاشته؟ و اگر کوتاهی شده، علت در چه بوده است؟
مجموعه پاسخها و مقالات دریافتی در دوسیه ویژهای در دسترس خواهند بود که از روز سهشنبه ۲۱ ژوئیه، به این منظور در سایت «زمانه» گشوده خواهد شد. از دهها نفر برای شرکت در این «اقتراح» دعوت شده و دیدگاهها به تدریج و به ترتیب به پرونده یاد شده افزوده میشوند
مهران مصطفوی – استاد فیزیک
برای من صحبت کردن از بیلان دیگر نیروها مشکل است، فقط میتوانم بگویم که کار جدی زیادی در باره مسئله هستهای ایران انجام نشده است. اگر شده بود سالها شعار دروغین “انرژی هستهای حق مسلم ماست” سر داده نمیشد و اکنون نیز تبریک برای توافقنامه وین از سوی گروهها و افراد سیاسی ارسال نمیگشت. اما جریان استقلال و آزادی وعدم مماشات با جمهوری اسلامی و قدرتهای خارجی که خود را عضوی از آن میدانم، بدون شک در این زمینه تلاشهای فراوان داشته و مفتخرم که بگویم از آغاز و بطور مستمر تا کنون، منتقد جدی برنامه هستهای ایران بوده و با دلیل و اطلاع آن را واکاوی کردهام.
برای نقدی جدی باید از جمهوری اسلامی مستقل بود زیرا حساب و کتاب باز کردن با بخشی از حاکمیت و مصلحت پیشهگی اجازه نمیدهد که واقعیت فعالیت هستهای جمهوری اسلامی از آغاز تاکنون را افشا کرد. شرط دوم برای موفقیت در این امر استقلال نسبت به قدرتهای خارجی است. متاسفانه کسانی که کارت قدرتهای خارجی را در مورد سیاست هستهای ایران بازی میکردند نمیتوانستند واقعیتها را همه جانبه ببینند؛ واقعیتی که در یک طرف قمار، قدرتهای خارجی بودند خوشحال از اینکه آقای خامنهای صدها میلیارد دلار را به آنها باخته است و در ضعف مفرط توافق را به او تحمیل کردهاند. سرانجام اینکه چون این موضوع نیازمند اطلاعات علمی نیز بود، بهراحتی نمیشد در باره مسائل فنی آن موضعگیری کرد. من این شانس را داشتم که با توجه به رشته تحصیلی و تحقیقی، بتوانم کم و زیاد گفتههای طرفین در این مناقشه را ارزیابی کنم.
عکسالعملهای بسیاری نشان میدهد که متن پر حجم و تکنیکی توافقنامه را مطالعه نکردهاند. من از این توافقنامه، بدون کوچکترین تردید، به عنوان ترکمنچای هستهای یاد میکنم. بهگمانم نوشتهها و گفتههای کسانی که سیاست هستهای جمهوری اسلامی را افشا کردند، در ایران موثر بوده، اما به علت سانسور و تسلط گروههای قدرت یا نزدیک به قدرت به دستگاههای تبلیغاتی و اطلاعاتی، این اطلاعات به صورت بسیار گسترده پخش نشدهاند.
محمدرضا شالگونی – تحلیلگر سیاسی
صحبت کردن از بد و خوب روشنفکران معمولاً راه به جایی نمیبرد؛ چرا که روشنفکران گروه یک پارچهای به به لحاظ بینشی و به لحاظ منافع اجتماعی نیستند. آنها منافع اجتماعی مختلف (و گاه کاملاً متضادی) را بیان یا توجیه میکنند. حتی نیروهای منتقد و مخالف رژیم نیز رنگارنگتر و پراکندهتر از آن هستند که در غالب مسائل حساس موضع مشابهی داشته باشند.
مسأله هستهای، دستکم در شرایط کنونی، گره خوردگیهای انکار ناپذیری با ناسیونالیزم ایرانی دارد که رهبران جمهوری اسلامی با نوعی زیرکی شیطانی (که می توان آن را به تقلید از “عقل سرخ” سهروردی،”عقل سیاه” نامید)، از آن بهرهبرداری کردهاند. حقیقت این است که اگر خمینی از آغاز اهمیت ناسیونالیزم را درنیافته بود، به احتمال زیاد نمیتوانست ولایت فقیه را به خوردِ مردم ایران بدهد. مسأله این است که مردم ایران به دلائلی که به مسیر تاریخ دویست سال اخیر کشور ما مربوط میشود، ناسیونالیزم پر رنگ و فعالی دارند و به احتمال زیاد همچنان خواهند داشت. اما فراموش نباید کرد که این ناسیونالیزم بیشتر خصلت دفاعی دارد و بنابراین، مبارزه با آن بدون توجه به نگرانیهای موجه ایرانیها از هر آنچه تهدیدی علیه موجودیت کشورشان محسوب میشود، ناکارآمد خوهد بود.
هرچند ایرانیان، در نتیجه بیزاری از مصیبتهای جمهوری اسلامی، اکنون کمتر از مردمان غالب کشورهای دیگر مسلمان، ضد امریکایی هستند، اما هنوز هم مسأله هستهای را تا حدی همچنان از پشت عینک ناسیونالیستی مینگرند و سیاستِ “یک بام و دو هوای” امریکا را در مورد این مسأله تحقیرآمیز میبینند.
برخورد بخشی از مخالفان رژیم با مسأله هستهای آشکارا آشفته یا مخرب بوده است، زیرا یا با همان ذهنیت ناسیونالیستی با مسأله برخورد میکردهاند، یا بی اعتناء به اصل حاکمیت مردم ایران.
حسن یوسفی اشکوری – پژوهشگر دین
پروژه و سیاست هستهای ایران میتوانست از سه منظر اقتصادی، سیاسی و زیست محیطی بررسی شود. از منظر دینی نیز میتوان به آن نظر کرد، چنان که حامیان برنامه هستهای حکومتی نیز از منظر فقهی بدان عنایت داشتهاند. تا آنجا که آگاهم، روشنفکران ایرانی به معنای اعم کلمه در هیچ یک از این حوزهها کار درخوری ارائه نکردهاند.
سیاست اتمی ایران، در این سالیان عموما از منظر اقتصادی و آن هم بیشتر در خارج از کشور مورد نظر بوده و کمتر از همه در باب آثار و عواقب زیست محیطی هستهای سخن رفته است. با توجه به بی نظمی آشکار در ارکان مختلف نظام جمهوری اسلامی، فعالیت نیروگاههای اتمی میتوانند به فاجعههای بزرگتر از چرنوبیل و یا فوکوشیمای ژاپن منتهی شوند.
دلیل اصلی کاستی در روشنگری، خفقان حاکم بوده است. مردم ایران و روشنفکران ایرانی تا مدتها از این پروژه اطلاعی نداشتند . پس از علنی شدن آن در سال ۱۳۸۲ نیز هیچ اطلاعات قابل اعتمادی در رسانهها منتشر نشد. فقط در دو سال اخیر و در دولت یازدهم به دلیل طرح مسئله اتمی در افکار عمومی و آغاز گفتکوهای جدی ایران با شش قدرت جهانی، اندک گفتارهای انتقادی در باب شعار رسمی حکومت «انرژی هستهای حق مسلم ماست» در رسانهها و تریبونها شنیده شد.
اگر این توضیح و توجیه در داخل کشور قابل قبول باشد، در باب سکوت روشنفکران و فعالان سیاسی و حتی محققان دانشگاهی غیرسیاسی و متخصص در حوزههای دانش هستهای و اقتصاد و محیط زیست، چه میتوان گفت؟ روشنفکران ایرانی به طور خاص در داخل و خارج عموما یا چندان سیاست زدهاند که موضوعاتی غیر سیاسی (هرچند مهم و ملی) چندان جذبشان نمیکند و یا چندان غرق در کارهای فکری و علمی تخصصیشان هستند که مجال اندیشیدن به موضوعاتی دیگر را پیدا نمیکنند.
آنچه الان بیشتر جذاب است، فعالیتهای حقوق بشری است که صد البته تلاش بایستهای است. عامل دیگر، فنی بودن پروژه اتمی و هستهای و سویههای پیچیده آن است. از آنجا که غالب روشنفکران احساس میکنند که تخصص و دانش لازم و حتی اطلاعات ضروری و قابل اعتنایی در باب هستهای ندارند، ناگزیر سکوت را بر سخن و اعتراض و انتقاد ترجیح میدهند. خود من به همین دلیل هرگز به خود اجازه اظهارنظر در این مورد را ندادهام.
عظا هودشتیان- استاد علوم سیاسی
غالب روشنفکران ایرانی منتقد به هیچ وجهه دست برتر را در ماجرای مذاکرات اتمی نداشتند و روشنگریهای محدود آنها اساسا آنقدرها جلب نظر نمیکرد. امروز است که پس از امضا توافق اتمی – و با فشارهای پیگیر غرب و عقبنشینی بی چون و چرای جمهوری اسلامی و مهار شدن قدرت آن – افشاگران برنامه اتمی، بیشتر مد نظر میآیند.
در دوران طولانی مذاکرات اتمی، از نظر سخنپراکنی، تبلیغات و جلب نظر، دست برتر را جمهوری إسلامی داشت. زیرا جاه طلبیهای خود را عمیقا با اسلامیت و ایرانیت و عظمت و شکوه و برتری ملت ایران توجیه کرد. رژیم این روش را با تکیه بر دستگاهای تبلیغاتی خود – در داخل و خارج – گسترش داد، و از این طریق ملیگرایی جامعه شهری و طبقه متوسط و درس خوانده را دامن زد.
در امتداد آن، حتی بخش قابل توجهی از روشنفکران ایرانی صلحطلب توجیهاتی برای آن میبافتند و به نام “حق ایران”، و درحالیکه خودشان از مقاصد اصلی حکومت اسلامی بیخبر بودند، عملا از برنامههای زیر زمینی و نانوشته جمهوری إسلامی دفاع میکردند. غافل از انکه در نهایت کار، اگر فشار های غرب نبود و جمهوری اسلامی را به حال خود رها میکردند، چه بسا رژیم ایران به مرحله ساختن بمب اتمی میرسید و در کنشهای بینالمللی بعدی، داشتن بمب اتمی را همچون سپر حفاظت سیاسی و تهدیدگرایانه مداوم، برای “کمک به ملت نجیب” اسلام و یاری رساندن به مسلمانان دمشق و بغداد، بکار میبرد.
بهزاد کریمی – تحلیلگر و فعال سیاسی
پروژه هستهای جمهوری اسلامی برنامهای بوده با پس زمینه مکتبی و اجرای سیاستی مقتضی همین مکتب و برنامه؛ که در وجه ایدئولوژیک خود به بنبست رسید، این پروژه از نظر برنامهایی برای کشور فاجعه آمیز شد و از نظر سیاسی شکست خورد. دور از انصاف خواهد بود اگر تصریح نشود که جامعه روشنفکری کشور در وجه غالب خود در جبهه مخالف این پروژه سنگر بست و مدام نیز علیه آن هشدارهایی داد.
اما باید تاکید کرد که چنین مخالفتی نتوانست آنگونه که میبایست نافذ بیفتد. از اینرو این جامعه امروز هم نمیتواند مفتخر به داشتن نقش هژمونیک در بیداری و هوشیاری وجدان ملی جامعه علیه این پروژه باشد، زیرا که چنین وجدان مبارزه جویانهای در کشور شکل نگرفت. صدای روشنفکری مسئولانه در نقد جدی و عمیق این پروژه غایب مطلق نبوده، اما بپذیریم که تنها با به صدا درآمدن کوس رسوایی این پروژه بود که مخالفتهای جدی آوازه یافتند.
اما چرا نقد از این نوع از همان آغاز دامنگستر نبود؟ زیرا نقد روشنفکری این پروژه، عمدتاً معطوف به نقد روش سیاسی پیشبرد آن بوده است تا خصلت برنامهای آن. حال آنکه نقد این پروژه تنها زمانی جدی و عمیق و رادیکال میبود و میشد که از زاویه برنامهای صورت میگرفت.
جامعه روشنفکری ایران در جریان مخالفت با این پروژه با صدای نیرومندی باید میگفت و نشان میداد که جمهوری اسلامی برنامهای را روی دست گرفته و بر کشور تحمیل کرده که از هیچ جهتی با هیچ عقلانیت برنامهای توجیه پذیر نیست. این جامعه میبایست علیه شعار فریبنده حکومت مبنی بر “انرژی هستهایی، حق مسلم ماست” با شعار “غنی سازی هستهایی در ایران، یک خطاست” به مقابله بر می خاست. جامعه روشنفکری ایران در یک چنین صفآرایی شفافی بود که میتوانست نقش خود را ایفاء کند و خود را در وجه شایستهای تثبیت سازد.
ژاله وفا – تحلیلگر اقتصادی – فعال سیاسی
Jنظام ولایت فقیه از انجا که تکیه بر مردم ندارد نیازمند بحرانسازی است. بحران هستهای ۱۹ سال به طول انجامید. در آغاز از مردم پنهان بود و ۱۲ سالش را مذاکره کردند. یک دایره بستهای بین بد و بدتر میسازند تا مردم از ترس از دست دادن کمترین، به بدترین راضی شوند.
وظیفه آزادیخواهان این است که تمایل نظام به بحرانسازی را افشا کنند. متاسفانه من معتقد نیستم که همه طیفها به این وظیفه عمل کردند. برخی حتی مجیزگو و پشتیبان برنامههای هستهای ایران هم شدند.
شخصا افتخار میکنم به طیفی از فعالان سیاسی متعلق هستم که از این وظیفه دست نشست و سعی کرد با کتاب و مقاله و مصاحبه و برنامههای رادیویی و تلویزیونی، مردم را در جریان بحران هستهای قرار دهد.
ما از ابتدا این را نقد کردیم که چرا نظام نیازمند بحران است. چرا حقی را مسلم مطرح میکند (انرژی هستهای) که وجود ندارد و بر نقض حقوق دیگر بنا شده است. جریان ما از طریق تلویزیون سپیده استقلال و آزادی، و رادیو عصر جدید، تمام متون اصلی این خط فکری را خوانده و به مردم منتقل کرده است. بارها پرسیدیم چرا ۱۹ سال ما را گرفتار چنین بحرانی کردید و اخر هم مجبور شدید خطوط قرمز خودتان را بپذیرید و تازه این را شربت گوارا معرفی کنید. از این نظر ما در حد بضاعتمان در روشنگری پیرامون پروژههای اتمی جمهوری اسلامی سهیم بودهایم.
حسن هاشمیان – تحلیلگر سیاسی
بزرگترین اشتباه روشنفکران و صاحب نظران ایرانی این است که اجازه دادند جمهوری اسلامی پروژه هستهای را در قالب احساسات ملیگرایانه ایرانی و رویاروئی با کشورهای منطقه تبلیغ کند. در حالی که اصل پروژه نه از نظر اقتصادی و نه از نظر فنی هیچ دستاوردی برای ملت ایران نداشته است.
نظام ولی فقیه با همکاری برخی رسانهها و افراد مشخص در خارج کشور توانست موضوع هستهای را در قالب ناسیونالیسم ایرانی و در رقابت با کشورهای عربی به خورد ملت ایران بدهد.
در باره ضررهای مستقیم و غیرمستقیم این پرونده کمتر صحبت شده است. جمهوری اسلامی میلیاردها دلار از پول مردم ایران را در این پرونده به هدر داد و ثروتهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشور را به فنا برد. صدها هزار معتاد، ۱۷۰ هزار طلاق در سال، نزدیک به ۲۵۰۰ قتل سالیانه، ۱۴ هزار سرقت در روز، انفجار خودفروشی و سقوط اخلاقی جامعه بخشی از این ثروت های بر باد رفته است.
برخی از روشنفکران ایرانی قرائت درستی از دورنمای ایران بعد از توافق هستهای ندارند. برخلاف آنچه که تبلیغ میشود، جمهوری اسلامی در دو راه متضاد با انتظارات مردم و جامعه جهانی پیش خواهد رفت. نخست سرکوبها را افزایش خواهد و در ازای آزادی یکی دو نفر از روزنامهنگاران یا فعالان مدنی، دهها نفر دیگر را به زندان خواهد فرستاد. در دو انتخابات آینده شاهد قلع و قمع دگراندیشان در سطحی فراتر از آنچه تاکنون بوده، خواهیم بود. نظام ولی فقیه به شکل سری به غنی سازی با درجهای بالاتر از معیارهای تعریف شده برای دستیابی به بمب اتمی ادامه خواهد و هیچ اهمیتی به کشف موضوع و عواقب آن بر مردم ایران نخواهد داد.
محاکمه خامنهای تنها سودی است که ملت ایران با وجود تمام ضررهای تحمیل شده بر آن در موضوع هستهای میتواند به دست آورد. این محاکمه از یک سو میتواند نتیجه بلندپروازیهای ۱۲ ساله را افشا کند و از طرف دیگر برای تضمین آینده ایران مهم است تا دیگر چنین پروژههای فاجعهباری بر مردم تحمیل نشوند.
منصور فرهنگ – کارشناس روابط بینالملل
موضوع را باید در دو بعد امنیتی و سیاسی بررسی کرد. کسانی که تحلیل سیاسی میدادند، همواره انتقاد کردند که این برنامه هیچ سازگاری با امنیت و رفاه و حثیثیت جامعه ایران ندارد. در این مورد کوتاهی نشده است.
بعد دوم تکنیکی و علمی است و این که آیا این برنامه هستهای که بیلیونها دلار رویش سرمایهگذاری شد، از نظر اقتصادی و محیط زیستی با منافع کشور سازگار بوده یا نه. در این مورد هم کار شده اما در هر دو مورد، چه تحلیل امنیتی و سیاسی، چه تکنیکی و علمی، در داخل کشور امکانپذیر نبود زیرا هر کس میخواست این مسائل را طرح کند میتوانست سر از زندان در آورد. در خارج کشور چنین اهمالی نبود.
روشنفکران میتوانند در این زمینه به خود ببالند. البته بحثهای سیاسی همیشه واجد نظرات متفاوتی هستند و کسی نمیتواند با اطمینان هر ادعایی را بکند و به دلیل رقابتهای سیاسی و واکنشها، همواره تحلیلها و پاسخهای متفاوت یا متضادی وجود دارد. اما در برابر تحلیلهای علمی و اقتصادی که این برنامه چه ارتباطی با منافع جامعه یا چه نفعی برای اقتصاد ایران دارد، در این مورد اصلا کسی به این سوال و چالش پاسخ نمیداد و نمیشد آن را طرح کرد.
اهل فن و اهل سیاست در این مورد وظیفه خودشان و مواضع خودشان را درسالهای اخیر مطرح کردند و ایرادی به آنها وارد نیست. اما مشکل اینجاست که در یک جامعه بسته، این صحبتها و گفتوگوی روشنفکران حداکثر به گوش کسانی میرسد که به رادیوها و سایتهای خارج از کشور دسترسی دارند. اما تودههای مردم به دلیل کمبود اطلاعات کمتر از این ماجرا مطلع بودند و بیشتر تحت تاثیر تبلیغات دولتی و مسلط قرار داشتند.
حسن شریعتمداری – فعال سیاسی
توافق هستهای یک نقطه عطف تاریخی برای جمهوری اسلامی و برای ایران آغازگر دوران نوینی است. این توافق سایه شوم جنگ را که مدام بر سر ملت ما بود بسیار کمرنگ ساخت و یا محو کرد. درصورت احرای موفقیت آمیز این توافق، پروژه مخفی و نظامی هستهای به پروژه علنی و صلحآمیز تبدیل میشود و تحریمهای کمرشکن اقتصادی به تدریج لغو میشوند. علاوه بر آن یک نظام انقلابی غربستیز که سعی میکرد خود را رهبر مبارزات ضدآمریکایی جهان جلوهگر سازد، به نظامی مماشاتگر و قابل تفاهم تبدیل میشود.
اهمیت این توافق چیزی از این واقعیت نمیکاهد که جمهوری اسلامی در پیشبرد مقاصد مخفی غیر صلحآمیز امنیتی نظامی و مخفی هستهای شکستخورده و از روی ناچاری و تحت تأثیر انزوای بینالمللی و تحریمهای بیسابقه و کمرشکن اقتصادی تن به قبول تبدیل این پروژه نظارت نهادهای بینالمللی داده است.
بخشهایی از اپوزیسیون ایران درطیف گسترده خود با انگیزههای مختلفی نمیتوانستند یا نمیخواستند در مقابل این پروژه خطرناک که با هستی ملتی بازی میکرد، موضعی انتقادی و قاطع داشته باشند. بخش غربستیز و ضد امپریالیستی اپوزیسیون مناقشه هستهای را رودرروئی با سلطه غرب میدانست و مخالفت با آن را آب به آسیاب آمریکا ریختن میپنداشت .
پارهای از ناسیونالیستهای ایرانی نیز آن را ابزاری برای پیشبرد اقتدار ملی و وسیلهای برای ارتقاء جایگاه ملی ایرانیان در سطح جهان و منطقه میانگاشتند. گروه سوم نیز نمیتوانستند هرگونه تبعیض و تحمیل را در مورد حق استفاده از انرژی اتمی بپذیرند و عده دیگری هم روی مقاصد پنهانی غرب تأکید میکردند و هدف غرب را تسلط بر منابع انرژی خاورمیانه میدانستند.
مجموع این افکار شکافهای بزرگی در اپوزیسیون ایجاد میکرد و جلوی همصدائی وهمدلی آنان را در انتقاد میگرفت. به گسترش این تفرقه و شکاف نیز تبلیغات وسیع نظام کمک میرساند که بودجه تبلیغاتی عظیمی در این کار نهاده بود. البته بخشهای مهمی از اپوزیسیون از ابتدا و همواره دیدگاهی کاملاً انتقادی به این پروژه داشت. من نیز به این دسته تعلق داشتم و از ابتدا با صدها مصاحبه، مقاله، سخنرانی و مناظره سعی کردم که خطرات و مضرات این ماجراجوئی را برای هموطنان آشکار سازم.
در دوره آقای روحانی، دو تلویزیون مهم ماهوارهای از دعوت چهرههای منتقد شاخص اپوزیسیون خودداری کردند شاید به تصور این که انتقادات روند مذاکرات در جریان را مختل کند و یا به آن لطمهای بزند. اگر چنین بوده این خود اهمیت وتاثیر انتقادات اصولی را میرساند. امید است که اکنون پس از توافق این سیاست رسانهای نیز عوض شده باشد و منتقدان بتوانند در مراحل اجرا و تثبیت این توافق، انتقادات خود را نسبت به آن بازگو کنند.
رسول نفیسی – استاد دانشگاه
پروژه اتمی ایران از دو دوره پنهان – پیدا و بیش از دوازده توافق نامه و لغو توافقنامه عبور کرده تا به امروز که به نظر میرسد به فاز جدیدی رسیده که میتوان از آن به عنوان قاز قانونی فعالیتهای اتمی نام برد. این پروژه که اهداف آن هرگز اعلام نشده و آنچه هم که شده هم نه منطقی است و نه باورکردنی، به یک حساب بیش از صد وسی میلیارد هزینه مستقیم؛ بیش از صد میلیارد هزینه “فرصتهای اقتصادی سوخته” و به همین مقدار سپردههای غیر قابل حصول در کشورهای خارجی ایجاد کرده است که معروفترین آن سپرده حدود هشتاد میلیارد دلاری در چین است که مطابق قراداد با دولت احمدینژاد، هر کالایی و با هر کیفیتی که صلاخ بداند به ایران صادر میکند.
ابعاد شگفت هزینه و ضرر و زیان این پروژه عبث چندان نابخردانه و بیحساب و کتاب است که از حیطه نقد خارج میشود. از طرف دیگر پروژهای که آشکارا با هدف نظامی آغاز شد و سپس برای “جفظ آبرو” در وسط راه با عنوان “اقتصادی” تداوم یافت، از همان اول چنان مورد انتقاد و عداوت دول خارجی بخصوص اسرائیل قرار گرفت که ایرانیان را در آخر صف مخالفان پروژه قرار داد.
در لحظاتی حتی ذهن نقاد از این که از کدام سو انتقاد کند باز میماند. ناسیونالیزم هم بی تاثیر نبود ولی انتقاد اصولی میبایست اعتلا یافته و ایران را از کل انرژی شیطانی هستهای بر حذر دارد.
کاظم کردوانی – جامعهشناس
نیروهای منتقد به برنامههای اتمی ایران نه یکدست بودند و نه با انگیزهها و هدفهای یگانهای به نقد برنامه اتمی حکومت ایران پرداختند. آنها شامل نیروها و افرادی با دغدغه منافع ملی ایران و موضع میهندوستانه و مردمخواهانه تا نیروها و افرادی با موضعِ همکاری وهمدستی با جنگطلبان اسرائیلی و نئولیبرالهای آمریکایی میشوند. طبیعی است که نوع انتقاد و نوع روشنگری چنین طیفِ وسیعِ ناهمگون و نامتنجانسی نه قابل یک کاسه شدن است و نه به یک معنا قابل جمعبندی. یکی به نقد مینشیند تا از زیان بیشتر به جامعه و مردم جلوگیری شود و دیگری نقد میکند تا دستمایه دخالت نیروهای خارجی در ایران را فراهم آورد.
به علت چندوجهی بودن سیاست اتمی حکومت ایران و چندوجهی بودن سیاستهای قدرتهای بزرگ جهانی در برابر حکومت ایران ( که بخش قابل ملاحظه آن در اصل نه به سیاستهای اتمی حکومت که به دیگر سیاستهای خارجی جمهوری حکومت اسلامی معطوف بود) در نگاه روشنفکران منتقد به این برنامه فراز وفرودهای فراوان قابل رؤیت بود. اما به گمان من عده زیادی از روشنفکران مترقی ایران از روز نخست به این برنامه و جاهطلبیهای خانمانبرانداز آن واکنش نشان دادند؛ هرچند که در هیاهوهای سیاسی چندجانبه و منفعتطلبانه روز، بسیاری از هشدارها و نکتههای اساسی آنها به حاشیه رانده شدند.
نقطه قوت نقدها به برنامه اتمی حکومت ایران، در بیان این مطلب خلاصه میشد که مملکتی که بزرگترین منبعِ گاز جهان را در اختیار دارد و از چنین منبع تمام نشدنی انرژی خورشیدی برخوردار است، نیازی به این برنامه کمرشکن اقتصادی و ضدملی ندارد.
اما به گمان من به رغم همه نقدهای عالمانه و مسئولانه، نیروهای اپوزیسیون و روشنفکرانِ مترقی ایران آنطور که میبایست نتوانستند جنبههای گوناگون و مردمفریبانه شعارِ کاذبِ ملیِ «حق مسلم ما» را به درستی نشان دهند و تأثیری درخور داشته باشند. آنها همچنین نتوانستند با یک شعار معین و مشخص و با یک برنامه روشن به صورت هماهنگ و متحد ابتکار عمل را به دست بگیرند.
فواد تابان – تحلیلگر و فعال سیاسی
نمیتوان از برخوردی واحد از سوی روشنفکران ایران سخن به میان آورد زیرا این روشنفکران حرف و نظر واحدی ندارند. نقد من متوجه صدای غالب در جریان روشنفکری ایران است که در کلیت خود چه در این مورد و چه در موارد دیگر نمیتواند به چیزی «مفتخر» باشد، زیرا در جامعهای که حکومتی سیاه و استبدادی بر آن حاکم است، وظایف روشنگرانه خود را انجام نمیدهد.
«برنامه اتمی» جمهوری اسلامی نیز مثل بسیاری از موارد دیگر در ایران، با ملاحظات و موضعگیری های سیاسی آمیخته شده است. «روشنفکر» بسته به آن که مدافع یا مخالف این حکومت و یا نزدیک به کدام جناح آن بوده، در مورد این برنامه موضع گرفته است و کمتر دیده شده، فارغ از ملاحظات سیاسی روز و لحظه به «برنامه اتمی» و خوب و بد آن برای امروز و آینده کشور نگریسته شده باشد. تا اینجای کار طبیعی است، اما این هشداردهنده است که معیارهای قضاوت روشنفکری در جامعه ایران بنابر مصلحتهای سیاسی تا میزان باورنکردنی سقوط کرده و تحت تاثیر «سیاست روز» قرار گرفته باشد. وقتی قرار میشود «انرژی هستهای حق مسلم ما» باشد، بخش چشمگیری از جریان روشنفکری ایران با آن همراهی میکند و یا به دلیل مصالح سیاسی بر آن چشم میبندد و وقتی قرار میشود «سانتریفوژ بچرخد، زندگی مردم هم بچرخد» باز به دلایل سیاسی با این سیاست همراه میشود.
نمونههای فراوان این روزها در دفاع از سیاستهای جمهوری اسلامی، رهبری آن و پیام های تبریک ارسالی، نشانههای آن است که روشنفکران و سیاسیون ایران نتوانستهاند حساب خود را از منافع و مصالحی که حکومت جمهوری اسلامی در برنامه اتمی دنبال میکند جدا کنند. تا اینجای کار رهبری جمهوری اسلامی توانسته است چرخش جدید در سیاستهای اتمی جمهوری اسلامی را با یک «پیروزی داخلی» همراه کند و موقعیت خود را بهبود بخشد.
در واقع امر اما شکست سیاست اتمی – حداقل در شکل ظاهریاش – با آن هزینه سنگینی که بر دوش ملت گذاشت، دستکم میبایست رهبری حکومت را زیر یک علامت سوال بزرگ قرار دهد. مشکل اما این است که روشنفکری ایران – در مفهوم عام و تاثیرگذارش – با پرسشگری وداع کرده و با موج میرود. ما ناگهان چشم باز میکنیم و میبینیم که شعار «همدلی دولت و ملت» این روزها به همت برخی از روشنفکران و سیاسیون دارد صورت واقع به خود میگیرد!
مهدی جامی – کارشناس رسانه
از نظر دانششناسی، شکاف بزرگی بین «نیروهای منتقد» و بدنه کارشناسی هستهای وجود دارد. اگر به حجم تولیدات بحثی و قلمی نگاه کنیم، در طول بحران هستهای صدها مقاله و تحلیل خوب و دانشگاهی به قلم کارشناسان امر در تبیین مساله و در بزنگاههای مختلف منتشر شده که از حقوق هستهای تا مسائل اختلافی در مذاکرات و مسائل شورای امنیت و دیپلماسی هستهای و گفتمانهای مسلط را در بر میگرفته است. این مقالهها در دسترس عمومی بوده و در مجلات معتبر حوزه سیاست، حقوق، اقتصاد و رسانه در ایران منتشر شدهاند، گرچه کمتر کسی از این کارشناسان در میان نیروهای منتقد اصولا شناخته شده است. از سوی مقابل، منصفانه است که بگوییم کمتر مقالهای از نیروهای منتقد نوشته شده که قابل مقایسه با مقالات کارشناسان باشد.
فرق اساسی این است که کارشناسی هستهای متکی به چندین موسسه تحقیقی و اندیشکده داخلی بوده است یا در خارج از ایران متکی به نهادهای اروپایی و آمریکایی موافق و مخالف برنامه هستهای ایران. خارج از این “حلقه کارشناسی” حرفی قابل شنیدن مطرح نشده است و نمیتوانست مطرح شود چرا که این بحث نیازمند دسترسی به اطلاعات کافی است و این برای نیروهای منتقد جز از ورای حجاب قابل دسترس نبوده و به حدس و گمان گذشته و در بدترین صورت آن با گرفتار شدن در موجهای عملیات روانی طرفهای درگیر در مساله که آگاهانه طراحی و اجرا میشد، همراه بوده است. یعنی منتقدان دنبالهرو این عملیات روانی شدهاند.
منهای تک و توک کسانی که در این زمینه به استقلال نوشتهاند – مثل محمدرضا نیکفر- یا در مصاحبههای رسانهای شرکت کردهاند، موج مباحثی که در خدمت پیشبرد و مدیریت سیاسی-حقوقی بحث بوده یا در رسانهها هم مطرح شده، متکی به اندیشکدهها و نیز طراحان عملیات رسانهای بوده است. به عبارت دیگر، نیروهای منتقد فاقد نهادهای فکری و بحثی و پژوهشی لازم برای ارائه دیدگاههای خود به صورت مستند و کارآمد و جریانساز بودهاند. آنها دسترسیهایی به رسانهها داشتهاند اما اینجا هم فاقد همبستگی و توانایی طراحی برای پاتکهای روانی یا تحقیق همه جانبهنگر بوده و بیشتر به صورت تک نفره عمل کردهاند.
نتیجه این که توان نیروهای منتقد در زمینه مسائل دیپلماسی و حقوقی و بینالمللی بسیار ضعیف است. توان آنها عمدتا در سیاست داخلی صرف میشود و آن هم در چارچوبهای معینی از این سیاست. به طور کلی میتوان گفت که نیروهای منتقد هم در زمینه اقتصاد ضعیفاند و هم در زمینه امور بینالملل و حقوق. آنها عمدتا در زمینه حقوق بشر در داخل کشور و آن هم در موارد معینی از این حقوق – مثلا زندانیان یا حقوق زنان- فعالاند.
اما شاید توجه به عملکرد ضعیف نیروهای منتقد در قبال مسائل هستهای بتواند آگاهی تازهای از هویت و توان این نیروها به آنها بدهد و موجب شود در کار خود بازاندیشی کنند. اگر این نیروها در طول یکی از مهمترین چالشهای سیاسی و حقوقی و رسانهای دهه گذشته عمدتا حاشیهنشین بودهاند، درک این حاشیهنشینی میتواند آگاهیبخش و چه بسا زیر و رو کننده باشد. آنها نتوانستهاند نقش مناسبی در مباحث هستهای داشته باشند. اما میتوانند و چه بسا از آنها انتظار میرود در بررسی پیامدهای آن نقش ایفا کنند. زیرا این پیامدها نشانگر دوره تازهای از فرهنگ سیاسی است که به نظر من جای وسیعی برای نقش مردمی هم دارد خاصه در ایران. از این صحنه نمیتوان و نمیباید غایب بود. اما سوال اصلی این است که آیا کسانی که گذشته را از دست دادهاند میتوانند آینده را به دست آورند؟