در آخرین قسمت این سلسله مقاله ها به توضیح سه عامل عامل مهم: الف- نگهداری، استمرار و حفظ قدرت، ب- تبدیل شدن فقه شیعی نظیر فقه عامه(= اهل سنت) به فقه حکومتی و ج- پذیرش بیچون و چرای گفتههای فقها که از مهمترین علل تغلیظ در مورد پوشش و حجاب شده است، پرداخته خواهد شد.
آقای ترکاشوند در کتاب خود سه عامل فوق را مد نظر قرار نداده و یا بنا به دلایلی کمتر به آن توجه کرده اند و این سه عامل از مهمترین علل تغلیظ آرا در مورد حجاب و پوشش بانوان می توان به حساب آورد.
الف- نگهداری، استمرار و حفظ قدرت:
یکی از مهمترین علل تغلیظ آرا در مورد حجاب و پوشش سراسری و روسری، نگهداری، استمرار و حفظ قدرت است. زیرا با این وسیله بنام دین و رسول خدا و ترس از جهنم و یا طمع بهشت ، نیمی از انسانها را تحت انقیاد و نفوذ خود در می آورند. و هنگامی که بنام دین حکومت برقرار می شود، به منظور استمرار نفوذ و قدرت خود، آن را با چاشنی تعزیرات و داغ و درفش های مختلف همراه می سازند. شاید این سئوال در اینجا مطرح باشد که مگر فقها و مراجع در حاکمیت بر مردم و دولتها سهیم و یا خود حاکم بوده اند؟ در طول تاریخ و در بین مسلمانان از شیعه و سنی، فقها و علمای دین بخشی از حاکمیت محسوب می شده اند. اگر چه خود شاه و حاکم نبوده اند ولی بخشی از حاکمیت در دستشان بوده و تا حدودی شاهان و حاکمان را تحت نفوذ خود داشته اند و شاهان و حاکمان از آنها حساب می برده اند و اگر شاهی و یا حاکمی می خواسته از نفوذ آنها شانه خالی کند، به نحوی تودۀ عوام را بر آنان می شورانیده اند و لذا شاه و فقها لازم و ملزوم یک دیگر بوده اند. بنابراین که دولت نیازمند مشروعیت بود و یکی از چهار مشروعیت که دولت بدان نیازداشت، مشروعیت دینی بود. روحانیان در ازای دادن این مشروعیت و نقش واسطه میان دولت و «رعیت»، بخشی از حاکمیت را تصدی میکردند. بنابراین، احکام دین را با ایجابات قدرتمداری سازگار میکردند.
بخش ناچیزی از فقها و مراجع که در حکومت دخالت نداشته و یا سهیم نبوده ند، آنها هم به دلیل عقب نیفتادن از اکثریت و از دست ندادن پیروان خود، در امر پوشش زنان گاهی هم از فقهای حکومتی تند تر هم رفته اند. قبلاً توضیح داده شد که شخصیت مشهور و بنامی مانند مقدس اردبیلی هم، از ترس و خوف از هم صنفان خود و به اصطلاح ترس از اجماع دروغی یک جا محتاطانه و در جای دیگر با صراحت رأی به لازم نبودن پوشش ” سر، گردن، ساق و بازو” داده است»(1) و می گوید: اگر ترس از اجماعِ ادعائی! نبود علاوه بر “وجه و کفین و قدمین” همچنین “سر” و سایر قسمتها که غالباً [ بنا به عادت رایج زنان] پیدا و برهنه هستند[ مانند: گردن، سینه، بازو و ساق پا که قبلاً آوردم” را نیز از لزوم پوشش استثناء می کردم.» (2) ولی با این همه فقها توانسته اند که رأی فقیهِ بلا معارضی نظیر مقدس اردبیلی را بلا اثر بنمایند و یا همچنان که مشاهده شد، رآی جنید اسکافی که خود از بنیان گذاران فقه تشیع و اجتهاد است را از دایره اثر گذاری خارج سازند. بلا اثر کردن رآی و نظر اقلی از فقها که دین را با دنیای خود گره نزده اند، و کوشش کرده اند، با اصل قرار دادن قرآن و سنت قطعیه رسول خدا نظر اجتهادی خود را برای مردم بیان کنند، فقهای حکومتی با جار و جنجال و ادعای دروغی اجماع ، و با شوراندن مقلدین عوام، نظر و رأی آنها را بی اثر ساخته اند.
البته از حق نباید گذشت که آقای ترکاشوند در امر سنگسار به این مسئله توجه مبذول داشته اند و امر سنگسار که بنا بر روایت از اصرار هائی است که عمر داشته و آن را با مسئله سیاسی گره زده و آن را جزو احکام سیاسی محسوب داشته و گفته اند: عمر گفت هر کسی به این مسئله اعتراض کند، خونش هدر است. بنا به گفته صحیح بخاری از قول ابن عباس عمر در آخرین حج خود پس از رسیدن به مدینه طی سخنرانی مبسوطی گفت: «… اما بعد، اینک سخنی را به شما می گویم که مقرر شده آن را بگویم. نمی دانم شاید به این زودی ها خواهم مُرد پس هر کسی سخنم را شنید و درک کرد پس باید آن را تا آن جا که ممکن است پخش کند و هر کسی می ترسد که آن را نفهمد پس روا ندارم بر احدی که بر من دروغ ببندد[و چیزی کم و زیاد کند]. خدا محمد(ص) را به حق مبعوث کرد و بر وی کتاب فرو فرستاد پس، از جمله آیاتی که بر او نازل کرد آیۀ رجم بود! که آن را [در قرآن] خوانیدم، [معنی اش را] درک کردیم و در خاطرمان سپردیم. رسول خدا رجم کرد و ما پس از وی رجم کردیم اما می ترسم فاصله زمانی زیاد شود و کسی در آن زمان بگوید: “قسم به خدا ما آیۀ رجم را در کتاب خدا نمی بینیم” و با ترکِ این فرضه ای که خدا نازل کرده گمراه شوند. حال آنکه رجو و سنگسار در کتاب خدا حق است… به من گزارش شده که فردی از شما می گوید اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم پس بی تجربگی نکند کسی و بگوید: بیعت ابوبکر[در لحظه ای اتفاق افتاد و] اقدام شتابزده ای بود که بوقوع پیوست. هان! بله [بیعت با ابوبکر] همان گونه بود ولی خدا مانع پدیدار شدنِ شرّ از آن شد [البته] از میان شما کسی [از حیث اعتبار] مانند ابوبکر نیست که سرها به طرف او برگردد. هر کس بخواهد با مردی بدون مشورت مسلمین بیعت کند پس هیچ یک از طرفین، حق چنین کار ندارد زیرا این کار باعث قتل هر دوی شان می شود. (عمر در ادامه به شرح داستان سقیفه و چگونگی با ابوبکر می پردازد و در پایان دو باره به بحث اول بر می گردد و می گوید:) هر کس بخواهد با مردی بدون مشورت مسلمین بیعت کند پس هیچ یک از طرفین، حق چنین کاری ندارد زیرا این کار باعث قتل هر دوی شان می انجامد» (3) مشاهده شد که عمر در پایان عمر خود، «مسئله “رجم ” را قرین مسأله “خلافت” ساخت، و در حضور همۀ سرشناسان مسلمان ، بین این دو پیوند بر قرار کرد. تا دیگر نه کسی بتواند بعد از او دادِ ” ما بال الرجم و فی کتاب الله الجلد” سر دهد و نه توان بیعت با شخص دلخواه خودش را داشته باشد.» (4) در همین گزارش آمده که«ابن عباس گفت: در جریان آخرین حجّی که عمر انجام داد در خیمه عبدالرحمن بن عوف مشغول تعلیم قرآن به برخی از مهاجرین بودم که عبدالحمن از نزد عمر آمد و به من گفت: کاش می دیدی مردی را که امروز نزد امیر المؤمنین [عمر] آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا می خوای بدانی که فلانی [عمار یاسر] گفت: ” اگر عمر بمیرد با فلانی [علی ابن ابیطالب] بیعت می کنم به خدا سوگند بیعت با ابوبکر اقدامی عجولانه (و در لحظه) بود که بوقوع پیوست” پس عمر خشمگین شد و گفت ” انشاء الله شامگاه در میان مردم به سخم می ایستم و برحذر می دارم این کسان را که می خواهند امور مردم را در اختیار خود بگیرند” من [عبدالرحمن] به او گفتم ای امیرالمؤمنین این کار را نکن…پس سخنت را تا وقتی به مدینه برگردی به تأخیر بینداز زیرا آنجا دارالهجره و پایگاه سنت است و حرف مورد نظرت را با قدرت به اهل فقه و بزرگان خواهی زد و اهل علم حرفت را به خوبی دریافت می کنند و آن را در جایگاهش قرار می دهند، سپس عمر گفت : به امید خدا در اولین جایگاهی که در مدینه قرار گیرم به این کار اقدام می کنم » (5) ومنظور از دو نفر عمار یاسر و علی بن ابیطالب بوده است زیرا عمار یاسر و دوستانش به انتخاب ابی بکر اعتراض داشتند و به جبرانش می خواستند که امام علی را پس از مرگ عمر بر سر کار بیاورند. سیوطی به طور مختصر نقل کرده که حتی بعد ها هنگام خلافت، وقتی عمر از منی به مدینه وارد شد، خطبه ای برای مردم خواند و در آن، در بارۀ رجم سخن گفت.(6) و این در واقع مختصر شده همان گزارشی است که در فوق مشروحتر آن آورده شد.
نکته مهم و بس جالب توجه این است که وقتی عمر نتوانست مسئله سنگسار را در قرآن وارد کند، به دین طریق و در زمانی که قدرت دین و دولت در دستش بود و بنام خلیفه رسول خدا فرمان می راند و امیر مؤمنین خوانده می شد، حرف خود را به نام سنت لا یتغیر پیامبر جا اندخت. توضیح اینکه:
سیوطی در الاتقان آورده: « اولین کسی که قرآن را جمع کرد ابوبکر بود و زید آن را نوشت، مردم به نزد زیدبن ثابت می آمدند و او جز شهادت دو نفر عادل آیه ای نمی نوشت، و آخر سورۀ برائت یافت نشد مگر نزد خزیمه بن ثابت، پس گفت آن را بنویسید که رسول خدا(ص) شهادت او را معادل شهادت دو نفر قرار داده است، ولی آیۀ رجم(= سنگسار کردن) را [از] نزد عمر آوردند، آن را ننوشت چون آورنده فقط یک نفر بود.»(7) روایت مشهور دیگری هم از عمر هست که گفت: « اگر از این اتهام نمی ترسیدم که چیزی در قرآن افزوده ام، آیۀ رجم را در قرآن می افزودم.». (8)
سئوال بس مهم و اساسی این است که: آیا می شود چنین حکم و آیه ای نازل شده و از فرائض بوده و پیغمبر هم آن را اجراء کرده ولی به غیر ازعمر احدی از آن مطلع نشده باشد؟ اینکه از عمر آیه رجم پذیرفته نشد که در قرآن آورده شود، خود بهترین دلیل است بر این که چنین آیه ای وجود نداشته است. نقل قول عمر در دوران خلافت « اگر از این اتهام نمی ترسیدم که چیزی در قرآن افزوده ام، آیۀ رجم را در قرآن می افزودم.». و در دوران خلافت ابوبکر و در زمانی که سالی از رحلت پیامبر عظیم الشأن نگذشته بود و هنوز قدرت سیاسی متمرکز نشده و مسلمانان حاضر و ناظر بر حکومت بودند. به همین علت ترسیده که اگر بخواهد پافشاری کند که آن را در قرآن وارد کند، مورد اتهام قرار بگیرد. خود این مسئله داد می زند که چنین آیه ای وجود نداشته، اگر او علم داشت و یقین می داشت که آن عبارت آیۀ قرآن است، از چه چیز می ترسید؟ پس او قطع و یقین نداشته است و به احتمال می شود گفت، معاندین این قول را ساخته و به عمر نسبت داده اند تا فکر نادرست خود را به نام عمر به کرسی حقانیت بنشانند. نقل قول دیگری هم از عمر نقل شده که « ما در احکام خدا فرمان رجم را می خواندیم و از پیغمبر خدا می خواستیم که اگر ممکن است، این حکم در قرآن جای بگیرد، اما او نخواست.» (9) خود این نقل قول داد می زند که حرف مغشوشی است. اگر در احکام فرمان رجم را می خواند یعنی اینکه در قرآن وجود داشته وپیامبر خدا آن را برای همۀ مسلمانان بیان کرده بوده است. دیگر چه نیازی بوده است که از آن حضرت بخواهند اگر ممکن است، این حکم را در قرآن جای دهد. ولی پیامبر نخواسته است. اینکه پیامبر نخواسته خود دلیل است که چنین آیه ای نبوده است. اگر چنین آیه ای می بود، پیامبر را چه جرأتی بود، که آن را از قرآن حذف کند، پیامبری که بنا بر قرآن، مأمور بود، هرآنچه را بر او وحی می شود، بی کم و کاست، ابلاغ کند، چگونه می توانست و چرا باید در قرآن جای نمی داد؟ ملاحظه می شود که هر سه نقل قول مغشوش است: یکجا عمر آیه را فرستاده که در قرآن آورده شود ولی چون تنها راوی او بوده ، از او پذیرفته نشده است. جای دیگر عمر از ترس متهم شدن به افزودن آیه ای در قرآن، آن را در قرآن نیاورده است. و جای سوم، از پیغمبر خدا می خواهد که آن را در قرآن بیاورد ولی پیغمبر نمی آورد. بعید می دانم که این چنین اغتشاش فکر و رفتاری در فردی معمولی وجود داشته باشد چه رسد به عمر!؟ اما قدرت اسباب و لوازم حفظ خود را لازم دارد و عمر هم از این قاهده مستثنا نیست و دیدیم که چگونه مسئله “رجم ” را قرین مسأله “خلافت” ساخت. همچنانکه فقها وقتی قدرت حکومتی به دستشان افتاد، و ولایت فقیه را بر مردم تحمیل کردند، همین فقهای شیعه در عمل پیرو فقه عامه و خواسته عمر شدند و از آنها هم خیلی غلیظ تر به مجازات رجم و سنگسار – که مشمئزکننده تر و غیر انسانی تر از آن وجود ندارد – پرداختند، با وجودی که می دانند این حکم مخالف نص صریح است. خیلی روشن است که هر حکومت دیکتاتوری و از جمله دیکتاتوری دینی که به قول نائینی «بدترین شعبه استبداد» است. بربه منظور ایجاد جو ترس و مستولی کردن بختک تر بر کل جامعه، دست کسانی را که دنیا را با دین خود گره نزده اند، می برد تا فقط آنها خود تنها بیان کننده دین مردم باشند.
خیلی راه دوری نرویم در همین دوران، ما خود شاهد هستیم که با قدرت حکومتی و چاشنی دین دست فقهائی نظیر احمد قابل و ایت الله منتظری و… را از مردم و حوزه های دینی بریدند. در سال 69 و بعد از حذف مرحوم منتظری از رهبری، عده ای از وکلای مجلس و سایر مقامات دولتی و دینی که در این رابطه مسئله دار شده بودند، از احمد خمینی و یا احمد قا می پرسند: این درست که آقای خمینی آقای منتظری از رهبری حذف کرد، اما آقای خمینی در مورد منتظری گفتند که « شما حاصل عمر من بودید» (10) و« با درس و بحث خود حوزه و نظام را را گرمی بخشید» (11) پس چرا او را از حوزه حذف کردید؟ و از احمد آقا جویای پاسخ می شوند. وی در آن جمع مسئله را ناشنیده گرفته و پاسخی به آنها نداده است. اما کمی بعد آقای ب یکی از آن افراد که مورد وثوقش بوده را به جماران فرا خوانده و به او گفته است که شما شرعاً حق ندارید که این پاسخ را تا من زنده هستم جائی منتشر کنید و یا به کسی بگوئید: درست است که آقای خمینی فرمودند که آقای منتظری « با درس و بحث خود حوزه و نظام را گرمی بخشید». (12) اما علت اینکه او را از حوزه حذف کردیم این است: من شاگرد آقای منتظری بودم و هنوز نیز هستم. اما از آنجا که آقای منتظری آدم شجاعی است و از هیچ کس و هیچ چیزی ترسی ندارد، اگر او پایش به حوزه باز می شد، همه چیز را می گفت و از هیچ چیزی فروگذار نمی کرد و در نتیجه آقای خامنه ای درو و جارو می شد و بدین علت از راه یافتن او به حوزه جلو گیری بعمل آمد و حذف او از حوزه برای بقای حکومت ضرورت داشت.
طبیعی است که وقتی دین و دولت هر دو یک جا در دست فرد و یا افرادی متمرکز بشود و حکومت سخنگو و بیان کننده دین مردم هم بگردد و چگونگی لباس پوشیدن مردم و بویژه زنان را در اختیار داشته باشد، نیازپیدا میکند به مهار جامعه و یکی از مهمترین وسیلههای مهار، مهار زنان از راه ایجاد ترس شدید است. پس، تحت سیطره داشتن نیمی از جمعیت ضرور میشود. تا مگر، بتدریج، از آنها آدمهای کلیشهای باب طبع حکومت و قدرت ساخته شود. این نیمه جامعه یعنی بانوان نظر به اینکه مربی و پرورش دهندۀ نسلهای آینده در دامان خود هستند، وقتی آدمهای کلیشهای شدند، آنها در دامان خود و حتی بدون جیره و مواجب از نسلهای آینده آدمهای کلیشهای باب طبع حاکمیت میسازند. افزون بر اینکه در تمامی کشورها، مسئولیت آموزش و پرورش کودکان و دانشآموزان، در کودکستان و دبستان، قریب به اتفاق، با بانوان است و تعلیم و تربیت این دوران نقش اساسی در طرز فکر و رفتارنوباوگان کشور در دوران های بعد از آن دارد. این امر از مهمترین دلایل است و میگوید چرا حکومت همه چیز را در حجاب و پوشش بانوان خلاصه کردهاست.
ب- تبدیل شدن فقه شیعی نظیر فقه عامه(= اهل سنت) به فقه حکومتی:
بعد از رحلت پیامبر عظیم الشأن کم کم جامعه اسلامی به اکثریت عظیم اهل سنت( و یا عامه) واقلیتی ضعیف شیعه (و یا خاصه) تقسیم شد. نظر به اینکه قدرت حکومتی و قدرت شرعی هر دو در دست اهل سنت بود. و در دنیای اسلام شیعه در اقلیت مطلق، و به آنها کافر و یا مجوسی لقب داده می شد و سر انجام رافضی یعنی خارج شده از اسلام نامیده شد. خیلی طبیعی می نماید که وقتی در داخل دین مشخصی، اکثریتی که قدرت حکومتی و قدرت دینی و فقهی آن دین را در دست دارد، اقلیت را ولو اینکه صد در صد حق با او باشد، با امکانات حکومتی و شرعی که در دست دارد، می کوشد تا آن اقلیت را از صحنه خارج سازد و هر اشکال و ایرادی هم که موجود باشد آن را به گردن آن اقلیت بیندازد. همچنانکه در بسیاری از قرون شیعه را ستون پنجم اسلام به حساب می آوردند. و هنوز هم از جانب دولتها و یا گروه هائی در داخل بعضی از کشور و یا از جانب فقهای جیره خوار و یا خوارج مسلک به این مسئله دامن زده می شود.
در چنین وضعیتی اقلیت علاوه بر اینکه سعی می کند از عقاید خاص خود پاسداری کند، از طرف دیگر سعی می کند که بعضی از دستورات اکثریت که بنام دین و شرع جای خود را باز کرده و عامه آن را شرعی و دینی می نامند، و اگر کس و یا کسانی، ایراد و اشکالی بر آن وارد کنند، ضد دین و شرع معرفی شده و حربه کفر بر آنها جاری می شود. وبرای اینکه به اکثریت نشان دهد که این اقلیت است که راهبر دین راستین است، آن دستورات و احکام شرعی را از ایشان گرفته و آن را به اندیشه خودی در آورده و خیلی تند تر از اکثریت آن را در بین گروه خود آن شایع می سازد و رواج می دهد. البته نا گفته نماند که نه تنها برای تبدیل و یا نزدیک شدن فقه شیعی به فقه حکومتی(فقه عامه یا سنت)، جعل احادیث لازم می آید بلکه برای قبضه کردن قدرت، استمرار، نگهداری، و حفظ قدرت در دست گروه های خاصی چه شیعه و چه سنی، جعل احادیث یکی از مهمترین ابزار کار است. بر این اساس چند گروه و دسته برای رسیدن به اهداف خود به جعل احادیث و روایات بنام رسول خدا و یا ائمه می پردازند:
• قدرتمداران برای قبضه کردن حاکمیت تحت عنوان شرع و دین
• علمای جاهل و نادانی از اقلیت که دروغ گفتن برای دین را جایز می شمرند.
• ظالمانه وبی رحمانه و مشمئز کننده نشادن دادن دین رحمت و سلامت
• شعله ور کردن آتش دشمنی و تفرقه در بین مسلمان.
هر کدام از موارد فوق می تواند خود موضوع تحقیق مستقلی باشد. اما در قبضه کردن حاکمیت تحت عنوان شرع و دین به طور مختصر چند مثال آورده می شود. در این مورد مثالهای فروانی وجود دارد. در اینجا به سه نمونه بسنده می کنم:
یکم : در فوق آورده شد که چگونه مسئله سنگسار(رجم) با شرع و دین گره زده شد، تا کسی جرأت اعتراض در آینده هم به آن ندشته باشد. از بین تمامی احکام مشمئزکننده تر و غیر انسانی تر از حکم سنگسار وجود ندارد، و با وجودی که مخالف نص صریح قرآن است، اما فقهای حامی قدرت و یا قدرت طلب آگاه و ناآگاه چنان در طول تاریخ به طبل سنگسار کردن زانی و زانیه زده اند که در بین تودۀ مسلمان به عنوان یک امر شرعی و خدائی جا افتاده است و حتی بعضی از فقها با وجودی که می دانند، چنین دستورِ مشمئزکننده غیر انسانی را شرع تجویز نکرده ولی از ترس حکام و یا همقطاران خود جرئت آشکار کردن حق را به خود نمی دهند و در این رابطه ساکت می مانند. و علما و فقها با وجودی که می دانند که ریشه و داستانهای ساختگی سنگسار که بنام رسول خدا و یا امام علی ساخته شد ه (13) ریشه آن از فقه حکومتی و فقه عامه است و در حقیقت درست و یا نادرست از عمر سرچشمه گرفته و فقهای اهل سنت آن را از عمر نقل کرده اند، و حتی می دانند که عمر کوشش کرد که آیه ساختگی سنگسار را وارد قرآن کند و نتوانست و مدعی شد که قرأت این آیه نسخ شده ولی عمل آن پابرجاست. علمای شیعه برای عقب نماند از غافله ای که راه افتاده بود، آن احادیث و روایات و داستانها را از اهل سنت گرفته و در دستگاه خود شیعه تیزه کرده و بنام ائمه شیعه آن را به خود پیروان خود دادند.
نظر به اینکه اهل سنت مسئله خلافت را از آن خود کرده، اقلی از متقدمین شیعه هم برای اینکه نشان بدهند که بله آنها هم حکومت دینی دارند که مهمتر از خلافت آن ها است، حاکمیت فقیه از احادیثی که جاعلی بنام امام صادق جعل کرده و هدفش از آن به طور مسلم دامن زدن اختلاف بین شیع و سنی بوده است، سود جسته اند. یکی از آن روایات ، منقوله عمربن حنظله است . متأسفانه چند فقیه متأخری نظیر خمینی و دیگر فقهای حکمومتی هم که به عنوان سندِ اثباتِ ولایت فقیه آگاه و ناآگاه فقط قسمت اول روایت را گرفته – به دلیل قدرتمداری وعشق به قدرت فقیه – توجه نداشته اند که کسی که این روایت را جعل کرده، مهمترین هدفش جدائی و تفرقه انداختن بین مسلمانان بوده است، زیرا جاعل با زیرکی و با آگاهی از اختلاف بین شیعه و سنی، در روایت گنجانده « آنچه مخالف عامه است در آن رَهنمون و هدایت است» ما خالف العامه فقیهِ الرشادُ. و« آنچه حکمش مخالف کتاب و سنت و موافق عامّه، ترک می نمایند.» و یترکُ ما خالفَ حُکمُهُ حُکمُ الکتابِ والسنهِ و وافقُ العامه. و بدین ترتیب نه تنها عامه(اهل سنت)، را از دایره مسلمانان و اسلام خارج ساخته، بلکه قبول کردنِ قرآن را هم منوط به مخالفت با عامه کرده است. این منقوله که دو قسمت دارد و همه مدعیان ولایت فقیه، برای اثبات نظریه خود قسمت اول منقوله را آورده و از قسمت دوم آن خودداری کرده اند. (14) که اگر قسمت دوم آن را می آوردند، هم هدف جاعل این منقوله بر همگان روشن می شد و هم باطل و جعلی بودن آن و در حقیقت حدیث را بدینگونه بیان کردن یکی ازمهمترین مصادیق تحریف به شمار می آید که فقهای قدرت طلب و حکومتی و یا خوارج مسلک دست به چنین تحریفهائی زده و می زنند. بگذریم از اینکه قسمت اول روایت نیز کمتر دلالتی بر ولایت فقیه ندارد. زیرا از باورمندان میخواهد در اموری که حادث میشوند، به «فقیه» رجوع کنند.
دوم: در روایت المرأه عوره (عورت شمردن زنان ) مشاهد شد که این حدیث که تأثر گذار ترین عبارت دینی بر روی حجاب بانوان است، در بخش احادیث مشرح آمد که این حدیث اولاً مخالف نص صریح قرآن است و ثانیاً حدیثی جعلی و ساختگی است و ثالثاً حدیث دنباله ای داشته که «پس هنگامی که خارج شود شیطان او را تعقیب می کند. بهترین محل تقرب به خدا برای زنان ، پستوی خانه است.» که در مقاله دهم مشروح به آن پرداخته ودر بخش بررسی حدیث از دو منظر سند و متن نشان داده شد که حدیث که نقل شده محدود به عبارت کوتاه نبوده و در انتهای آن عبارت دیگری نیز وجود داشته است.که نمونه ای از آن چنین است: «پیغمبر گفت ص : زن عورت است پس هنگامی که خارج شود شیطان او را تعقیب می کند. بهترین محل تقرب به خدا برای زنان ، پستوی خانه است.» (15)
و رابعاً ریشۀ این روایت از فقه حکومتی سرچشمه گرفته و خامساً محمد بن اشعث در کتاب جعلی الجعفریات یا اشعثیات بر اساس همان روایت المرأه عوره روایاتی از امام صادق جعل کرده و ریشه آن را به رسول خدا رسانده است. و در حقیت همان حدیث المرأه عوره گرفته و آن شیعه تیزه کرده است سپس نوری برای اولین بار آن را در مستدرک الوسائل را به ثبت رسانده بعد دیگران آن را به عنوان حدیثی امامی و شیعی به توضیح و تفسیر آن پرداخته اند. و سادساً در بحث تاریخی دیدیم که از ابتدای تأسیس فقه جعفری و ظهور فقهای بزرگ، تا قرن هشتم هجری، کسی از فقها هیچ عبارتی در باره “موی سر” و ” لزوم پوشش آن” مطرح نکرده است». (16)
سوم: در مورد بحث حجاب و پوشش مو هم آورده شد که اولین فقیهی که رسماً پوشش مو را وارد فقه کرد و نیز به استتار آن حکم داد، “شهید اول” بود. شهید اول در قرن هشتم هجری میزیست و متوفی به سال 786 است. یعنی اولین فقیه شیعی است که حدود 5/7 قرن پس از رسول الله به مقوله ستر مو پرداخته و حدود شش قرن پس از امام جعفر صادق زندگی میکرده است! (17) اولین فقهای قائل به وجوب ستر مو، حدود 9 تا 10 قرن پس از رسول اکرم(ص) و حدود 8 قرن پس از امام جعفر صادق میزیسته اند. بنابراین نباید این سئوال مطرح شود که در طول 9 تا 8 قرن مردم به دین خود عمل نکردهاند و بعد چگونه میتوان مباح را حرام کرد؟ البته از دست فقها همه چیز بر میآید و این هم یکی از آنها است . وقتی در قرآن حتی یک کلمه در حکومت و کشورداری نیامده است و فقها، ولایت فقیه را که مأخوذ از فلسفه ارسطوئی یعنی ولایت قانونگذار عادل است و کلیسای مسیحی آن را به خدمت گرفته بود، به اسلام نسبت میدهند، آن هم بعد از پیروزی انقلاب و به مردمی که هیچ از آن اطلاع نداشتند، تحمیل کرده و به حکومت سرایت دادند و بعد هم فقیه را متولی آن ساختند، پس همه کار از دست فقیه بر میآید. وفقهای حکومتی مصداق کامل این گفته امام هستد که: دینهُم دنانیرُهُم.
نفس مطرح کردن پوشش موی سر توسط فقهای شیعه، آن هم بعد از هشت قرن، فاش نمیگوید که در عصر پیامبر پوشاندن موی سر امر شرعی و واجبی نبوده است، و در جاهائی هم که پوشش بوده و یا امر به نوعی پوشش شده به دلیل شرایط اجتماعی اقلیمی و در مواقعی هم روا باشد، ذَلِک أَدْنی أَن یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ یعنی این کار برای اینکه شناخته شوند و در نتیجه مورد آزار واقع نشوند. و در نتیجه مربوط به شرایط خاص اجتماعی بودهاست و نه شرعی و واجب؟
ج- پذیرش بیچون و چرای گفتههای فقها:
جعل حدیث: احادیث جعلی چنان فراوانند و در ما چنان اثر گذاشتهاند که جزوفرهنگ دینی ما شده است. هر خطیب واعظ، روضه خوان و یا فقیهی که بخواهد چیزی را به مردم به عنوان دین و یا شرع القا کند، با گفتن حدیث و یا روایتی و یا حتی جملهای عربی آن را به خورد مردم میدهد. در تمام این موارد پرسش و پاسخی هم مطرح نیست تا کسی از صحت وسقم آن با خبرشود. اگر مردم عوام از قرآن اطلاع داشتند و هر روایت و یا حدیثی را بنا به فرموده پیامبر گرامی که «هرگاه حدیثی از من به شما برسد آنرا بر کتاب خدا عرضه کنید پس آنچه با کتاب خدا موافق است بپذیرید و آنچه با آن مخالف است آن را بر سینۀ دیوار زنید»(18)، به سنگ محک قرآن میزدند، چگونه ممکن بود، هر چیزی را که باب طبع قدرت باشد به خود مردم بدهند؟ اگر در جامعه چون و چرا رواج میگرفت و فرهنگ پرسش و پاسخ و چون و چرا در جامعه رواج میگرفت، دیگر آسان ممکن نبود هر سخنی ولو صد در صد ضد انسانی، ضد اخلاق و ضد دین را بنام اخلاق و دین به خوردش داد. فقها و مراجع معاصر در بین مردم جا انداختهاند که نباید در امر دین و یا مسائل فقهی و رسالهای چون چرا روا داشت. به این پرسش که چرا نباید چون و چرا کرد، پاسخ نیز نمیدهد. اگر هم پاسخ بدهد، پاسخ او ایناست که تکالیف الزامی هستند. اما چرا مردم باید بپذیرند و از چون و چرا کردن در دین خود، سر باز بزنند؟ یکطرف مردم هستند و طرف دیگری حکومت، فقها و قدرت، طبیعی است که چون و چرا کردن به نفع این دسته نبوده و نیست. اما چرا مردم باید دست از چون و چرا دست بردارند؟ مردم وقتی چشم و گوش بسته هر گفته، حرف، حدیث و یا روایتی را میپذیرند، خود مقصر هستند و طبیعی است که باید عواقب آنرا هم بپذیرند.
هر حدیثی ولو از شخص پیامبر نقل شود باید آن را بر قرآن عرضه کرد و اگر موافق قرآن بود آن را پذیرفت و گرنه آنرا مردود دانست وبه دیوارش زد. در حقیقت، قرآن سنک محک و معیار درستی و یا نادرستی هر حدیث و یا روایتی است. و خود پیامبر این معیار و محک را برای سنجش درستی و یا نادرستی هر حدیث و یا روایتی در اختیار ما قرار دادهاست. روایات و اخبار بسیاری از طریق رسول خدا و سایر ائمه نقل شده که اخبار و احادیث را به قرآن عرضه کنند تا صحت و سقم آن را دریابند.(19)
جای شک نیست که نه پیامبر و نه ائمه حق خروج از قرآن و تأسیس احکام من در آوردی را نداشتهاند. و قرآن کاملاً اختیار جعل کلام را از خود پیامبر هم سلب مینماید و در صورت ارتکاب به چنین عملی او را تهدید به بریدن رگ قلب میکند. خداوند در آیات 43 تا 47 سوره الحاقه، به صراحت پیامبر را از این عمل نهی کرده است: «[قرآن] ازجانب پروردگار جهانیان نازل شده است* و اگر[او ] پارهای گفتهها بر ما بسته بود* دست راستش را سخت می گرفتیم* سپس رگ قلبش را پاره می کردیم* و احدی از شما مدافع او نتوانست بود» ( 20)
وقتی خداوند اختیار چنین عملی را ازپیامبرش سلب میکند، چگونه ممکن است ائمه و یا دیگران اختیار اقدام به چنین عملی را داشته باشند؟
خلاصه و ختم کلام اینکه: آیا مردان فکر می کنند که طبقه نسوان کمتر از مردان به فکر دین و ارزشهای آن در جامعه هستند؟ زنان که نیمی از جمعیت را تشکیل می دهند، در مورد مسائل تصمیم گیری مربوط به خود در جامعه غائب هستند. اگر کار به خود بانوان واگذار شود و مردان نخواهند آنها را تحت سلطه خود در آورند، خود قادرند در هر موقع و هر جامعه ای لباس مناسبی انتخاب کنند که بنیاد خانواده را از فحشاء حفظ کنند و از آزار جنسی هم در امان بمانند و دیگران چشم طمع به آنها نداشته باشند و هم به عفت شناخته شوند. من فکر می کنم، زنان برای حفظ دین خود و ارزشهای آن خود واقف و قادرند و می دانند که چگونه لباسی بپوشند که حافظ شخصیت و وقار خود باشند و مورد اذیت و آزار جنسی واقع نشوند. حقیقت این است که در بسیاری از بخشهایی هم که از زنان به عنوان سکس برای هر چه بیشتر پول به جیب زدن به کار گرفته می شوند، غالباً مردان هستند که آنها را به این کار وادار می سازند. آیا پیامبر می خواست که بانوان و طبقه نسوان را با جبر و زور وادار به پوشش سراسری بکند و آنها را به بهشت ببرد؟ موافق گزارش تاریخ مشاهده شد که حتی وقتی آیه جلباب که هدف اصلی آن شناخته شدن زنانی که اهل زنا نبوده و برای گرفتن بهانه از دست آزار دهندگان جنسی بوده « ذَلِک أَدْنی أَن یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ» نازل شد، جلباب فراگیر نشد. و چه ما جلباب را بر بستن عمامه و یا پیچه و یا حتی روسری بگیریم، جلباب فراگیر نشد و زنان مهاجر از آن استقبال نکردند و این نشان میدهد که اجباری و واجب نبوده است زیرا اگر چنین بود حتماً زنان مؤمن مکه از آن تبعیت میکردند و نه اینکه فقط زنان انصار از آن پیروی کنند و در هیچ گزارشی هم نیامده است که پیغمبر به زنانی که از جلباب استقبال نکردند کمتر از گل گفته باشد. تازه اگر هم کسانی معتقد به روسری باشند و آنرا واجب هم بدانند، آیا باید با کار فرهنگی بانوان را به قبول و اجرای آن متقاعد کنند و یا به ضرب وزور حکومتی؟ فکر می کنید که اگر پیامبر گرامی روش زور و جبر را بکار می برد، مردم در همان زما به او می گرویدند؟ من قطعاً فکر می کنم که مردم از اطرافش پراکنده می شدند. چون امور قلبی و اعتقادی را نمی توان با زور به مردم باوراند و به قلب آنها وارد کرد. در سلسله مطالب گذشته هم مشاهده شد که رسول گرامی در مورد پوشش و حجاب، رهنمود هایش بدون هیچگونه اکراه و زوری بود. طرفه اینکه مانع کسانی هم که خواهان تند روی و یا پوشش سراسری و یا فشار بر بانوان بودند، می شد. با طرح این سئوال این سلسله مطالب به پایان می رسد:
اگر به فرض محال در دنیای امروز و در عصر ما ومسائل حادی که وجود دارد، پیامبر حاضر و ناظر بود و همین قرآن موجود را هم در دست داشت، چه رهنمون و راهکارهایی از همین قرآن برای حل مسائل خانوادگی، صیانت جنسی و حفظ سلامت و بنیان خانواده و نیز مصون بودن بانوان از آزار جنسی، تن فروشی اجباری برای گذران زندگی، و یا به بردگی جنسی و تن فروشی گرفتن دختران و نوباوگان، ارائه می داد؟
یادداشت و نمایه:
1- همان سند ص 769؛ به نقل از: زبده البیان مقدس اردبیلی ج2 ص 687(آیه 31 سوره نور) ” الا ما ظهر منها، یعنی إلا ماجرت العاده علی ظهوره، و الأصل فیه الظهور… لا شک أن مع الضروره و الحاجه یجوز ابداء موقع الزینه الظاهره و الباطنه کالعلاج للطبیب و للشهاده و المحاکمه، و ایضاً إن نُظر الی العاده و الظاهر خصوصاً الفقیرات فالعاده ظهور الرقبه بل الصدور و العضدین و الساقین و غیر ذالک، و بالجمله الحکم محل الاشکال و قد اوضحه فی الجمله من الفروع فی شرح الارشاد فتأمل”
2- همان سند ص 770؛ به نقل از: مجمع الفائده و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان مقدس اردبیلی، ج 2 ص 105+ رک: مستند الشیعه ج4 ص 246 پاورقی5، و لو لا خوف الاجماع المدعی، لامکن القول باستثناء غیرها[ أی: غیر الوجه و الکفین و القدمین] من الرأس و ما یظهر غالباً ایضاً، فتأمل…
3-نسخ سنگسار توسّط اسلام امیر حسین ترکاشوند ص138-140؛ به نقل از: صحیح بخاری ج 8 ص 28-25 باب رجم الحلبی من الزنا إذا أحصنت.
4- همان سند ص 142-141.
5- همان سند، ص 138.
6- تاریخ قران، دکتر محمود رامیار، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ نهم 1389، ص 312 ؛ به نقل از ابن سعد 3: 1/242 .
7- الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ترجمه: سید مهدی حائری قزوینی، جلد اول، نوع هیجدهم، ص 205؛ سیوطی از قول ابن اشته در کتاب المصاحف از لیث بن سعد آورده است.
8- تاریخ قران، دکتر محمود رامیار، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ نهم 1389، ص 312 همان سند؛ به نقل ازبخاری: حدود 31، احمد1: 23، 28، 29، ابن سعد3: 1/242 ، مقدمتان 80،کنوز السنه 206/1 و2
9- همان سند ؛ به نقل از تفسیر ابن کثیر 3: 261.
10- خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه 2001، ص 327؛ نامه مورخ 8/1/68 خمینی در جواب نامه مورخ 7/1/68 به منتظری
11- همان سند
12- همان سند.
13- کسانی که مایل به اطلاع بیشتر در این رابطه هستند به کتاب نسخ سنگسار از: میر حسین ترکاشوند و یا فقه استدلالی از سید محمد جواد غروی، ترجمه دکتر سید علی اصغر غروی ص 685-643 و یا مقاله ی احمد قابل تحت این عنوان مراجعه کنند.
14-ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین، محمد جعفری ص346-342 + فقه استدلالی از سید محمد جواد غروی، ترجمه دکتر سید علی اصغر غروی ص 519-517.
15- حجاب شرعی در عصر پیامبر امیر ترکاشوند ص 648؛ به نقل از: مسند بزار روایت 2065 و صحیح ابن حیان روایت 5597. علاوه بر آن الکامل ج 3 ص 423/ المعجم الاوسط ج 3 ص 189 و ج8 ص 101/ المعجم الکبیر ج10 ص 108 ش 10115و مسند بزار 2061و2062/ صحیح ابن خزیمه ج 3 ص 93 سه مورد آمده است، و قال رسول الله: ان المرأه عوره فإذا خرجت من بیتها استشرفها الشیطان ؛ … عن أبی الأحرص عن عبدالله عن النبی قال ان المرأه عوره فإذا خرجت استشرفها الشیطان و أقرب ما تکون من ربها اذا هی فی قعر بیتها
16- حجاب شرعی در عصر پیامبر امیر ترکاشوند ص 696.
17- همان سند ص 697.
18- پرتوی از قرآن جلد اول سید محمود طالقانی، چاپ سوم ص 15 از مقدمه+ تفسیر نوین محمد تقی شریعتی مقدمه ص 19. اذا جائکم عنی حدیث فاعرضوا علی کتاب الله فما واقف کتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوه به علی الحائط.
19- ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین، ص، 276+ اصول کافی ج 1 بابُ الاَخذ بالسنهِ و شواهد الکتاب (باب اخذ بقول پیغمبر ص و شواهد قرآن)
20– تَنزِیلٌ مِّن رَّب الْعَلَمِینَ(43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْض الأَقَاوِیلِ(44) لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ(45) ثمَّ لَقَطعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ(46) فَمَا مِنکم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَجِزِینَ(47)