مرکز مطالعات جهانی 30 ژوئیه 2015
در کتاب « من شارلی هستم یا من شارلی نیستم » برای تحقق بخشیدن به گفتگو بین آنهائی که «شارلی» هستند و آنهائی که «شارلی» نیستند، میشل کولن مناسبات بین ایالات متحدۀ آمریکا و تروریسم را مورد بررسی قرار می دهد.
(این نوشته ترجمۀ گفتار میشل کولن در ویدئوئی است که برای معرفی کتاب خود منتشر کرده است.)
لینک ویدئو :
https://www.youtube.com/watch?v=kq5q17DDzJk#t=783
سال 2013 کودکان و نوجوانان بسیاری به سوریه می رفتند و در جنایات تروریستی آلوده می شدند. در ژوئن 2013 من به مقامات چهار حزب بزرگ در بلژیک پیشنهاد کردم تا پیرامون این موضوع گردهمآئی تشکیل دهیم و ببینیم که چگونه می توانیم از گسیل آنها به سوریه جلوگیری کنیم. هیچکس واکنشی نشان نداد، ولی وقتی ناگهان سوء قصد علیه شارلی هبدو به وقوع پیوست، در حالی که برای هزاران نفر قربانی در سوریه و عراق هیچ کاری نکرده بودند، 19 نفر در پاریس کشته شدند…و در اینجا همه آمدند، با برنامه های مختلف، بیانیه ها…فرانسه در جنگ است… پرسش این بود که آیا چنین جریانی که راه افتاده راه حل مؤثری را پیشنهاد خواهد کرد و یا اینکه به خشونت بیشتری دامن خواهد زد ؟ نکته ای که بیش از همه توجه مرا بخود جلب کرد و موجب شگفتی ام شد، این بود که از یک سو تظاهرات بزرگی در پاریس برگزار شده بود با حضور بیش از یک میلیون و نیم نفر با شعار « من شارلی هستم » ولی از سوی دیگر جوانان حومه های پاریس در آن حضور نداشتند. و وقتی با آنها در محلات خودشان گفتگو می کنیم، پاسخ می گویند که « من شارلی نیستم ». در نتیجه ما در فرانسه شاهد شکافی هستیم که کشور را بین دو گروه تقسیم کرده که رسانه ها و گزارشات مشابهی را پی گیری نمی کنند، گفتگوئی نیز با یکدیگر ندارند. پرسشی که من در این کتاب مطرح کرده ام این است که آیا می توانیم از این شکاف عبور کنیم ؟ آیا می توانیم امیدوار باشیم که گفتگوئی بین دو گروه، بین «من شارلی هستم » و «من شارلی نیستم » برقرار کنیم ؟ از همین رو بنظرم رسید که مسئلۀ کلیدی مشخصاً بر اساس بیانیه ها و سرویس های مختلف ایالات متحدۀ آمریکا روشن ساختن این موضوع است که مناسبات واقعی بین ایالات متحدۀ آمریکا و تروریسم کدام است ؟ و آیا به شکلی که مدعی آن هستند، آیا واقعاً علیه تروریسم مبارزه کرده اند یا نه ؟
هفت دروغ رسانه ای
با شروع این کار پژوهشی، پیش از همه از بیانیۀ لوران فبیوس وزیر امور خارجۀ فرانسه خیلی شگفت زده شدم، در دسامبر 2012 در مراکش اعلام کرد که : « جبهۀ النصره کار خوبی در سوریه علیه اسد انجام می دهد، در نتیجه مشکل بتوانیم آنها را مردود بدانیم.».
ولی باید دانست که جبهۀ النصره یکی از شاخه های شبکۀ القاعده در سوریه است،در نتیجه تروریست های القاعده از سوی لوران فابیوس در سوریه مورد پشتیبانی قرار گرفته اند. این موضوع بیانیۀ جیمز بیکر را برای من تداعی کرد که وزیر امور خارجۀ ایالات متحده در دوران جرج بوش (پدر) بود، و در سال 1996 جیمز بیکر اعلام می کند : « هیچ کشور مسلمانی اصول گرا تر از عربستان سعودی نیست، با این وجود این کشور یکی از دوستان و یکی از کشورهای مهم برای ایالات متحده است.مبارزۀ ما علیه اصول گرائی باید در راستای منافع ملی ما باشد»
این بیانیه به این معنا است که ایالات متحده در برخی موارد علیه تروریسم مبارزه کرده اند و در برخی موارد از آن استفاده کرده اند، و این موضوعی است که باید در جنگ هائی که طی 30 سال گذشته به وقوع پیوسته مورد بررسی قرار دهیم.
1-افغانستان
مناسبات بین ایالات متحده و تروریسم از سال 1978 آغاز شد. پس از یک انقلاب در افغانستان دولتی با تمایلات سوسیالیستی مستقر شد، دولت نور محمد ترکی، و این بهترین دوران برای افغانستان بود که طی آن جاده، مدرسه، بیمارستان، آزادی زنان، ممنوعیت در مورد ازدواج با کودکان، … این دوران واقعاً بهترین دوران برای افغانستان است. ولی چنین رویدادی برای ایالات متحده که می خواهد مناطق استراتژیک در مرکز آسیا را تحت کنترل خود داشته باشد، مضافاً بر این که دولت افغانستان با اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی مناسبات دوستانه ای داشت. در نتیجه از دیدگاه ایالات متحده این دولت باید سرنگون می شد. ایالات متحده که به تازگی از جنگ ویتنام بیرون آمده بود، یعنی جنگی که به شکل مفتضحانه ای در آن شکست خورده بود، اشغال خاک افغانستان با مداخلۀ مستقیم نظامی ممکن نبود و موجب واکنش شدید افکار عمومی می شد. در نتیجه ایالات متحده راه کار دیگری را به کار می بندد : یعنی جنگ غیر مستقیم. با همکاری عربستان سعودی 35 هزار مجاهدین را از 40 کشور مختلف به استخدام در آوردند و تأمین مالی کردند و با مسلح کردن این گروه طی عملیات مخفیانه به همکاری سیا پس از متشکل ساختن یک ارتش چریکی و تروریستی عملیات بن لادن برای سرنگون سازی دولت افغانستان آغاز شد. این عملیات سال ها بطول می انجامد، با تمام جنایاتی که می توانیم حدس بزنیم، ولی عملیات بن لادن به این شکل در رسانه های غربی منعکس نشد. ولی برژینسکی که مسئول سیاستگذاری های ایالات متحده در دوران رئیس جمهور کارتر بود، آشکارا طی یک مصابه با نوول ابسرواتور در سال 1998 اعتراف کرد که « آری عملیات بن لادن، عملیات ایالات متحده است و راه اندازی تروریسم بن لادن نیز کار ایالات متحده است، و مسئلۀ اسلامگرائی را کاملاً ندیده می گیرد و گوئی چنین مشکلی اساساً برای او وجود خارجی ندارد.
2 و 3- بوسنی – کوزووو
راه کاری که امتحان خود را با موفقیت در افغانستان پس داده بود، ایالات متحده علیه یوگوسلاوی به کار می بندد. ابتدا در بوسنی 1991 تا 1995، و سپس علیه کوزووو 1998 تا 1999 . این جریان توسط سیبل ادموندز Sibel Edmonds افشا گردید که پس از 11 سپتامبر به عنوان مترجم توسط اف بی آی استخدام شده بود. او در می یابد که سرانجام، سازمان سیا، پنتاگون، وزارت امورخارجه علیه یوگوسلاوی با تروریست های القاعده در رده بالا همکاری کرده اند.سیبل ادموند در کتاب خود زیر عنوان «داستان سیبل ادموندز» این موضوع را افشا می کند:
« در 1998 محمد برادر الظواهری، یک یگان ویژۀ ارتش آزادیبخش کوزووو « UCK » را هدایت می کند» (سیبل ادموندز)
در نتیجه در کوزووو موجب چرخش رادیکال و خیلی سریع دیپلماسی ایالات متحده می شود، که نمایندۀ رسمی رابرت جلبارد آن را در 1998 اعلام می کند که :
« وقتی یک تروریست را می بینم، می توانم تشخیص دهم که چه کسی تروریست است. و به شما می گویم که ارتش ازادیبخش کوزووو تروریست است» (رابرت جلبارد Robert Gelbard 1998)
چهار ماه بعد، وزارت امور خارجه طی بیانیه ای کاملاٌ بر عکس این ادعا را مطرح می کند:
« ایالات متحده ارتش آزادیبخش کوزووو را تروریست نمی داند».(وزارت امور خارجه 4 ژوئیه 1998)
4- عراق
پیش از آن که جنگ بوش آغاز شود،در سال 2002 به عراق رفته بودم، در گفتگو با عراقی ها، چه طرفداران صدام وچه آنهائی که ضد صدام بودند، دریافتم که ایالات متحده با مقاومت سرسختانه ای روبرو خواهد شد زیرا هیچ یک از عراقی با اشغال کشورشان توسط ایالات متحده موافق نبودند. ابتدا جنبش مقاومت عراق پراکنده بود، اندک اندک تمرکز یافت و اتحادی بین آنها بر قرار شد، این واقعیت که سنی ها و شیعیان در کنار یکدیگر برای مقاومت با هم متحد شده بودند، مشکل خیلی بزرگی برای ایالات متحده فراهم آورده بود :
« خطری که وجود دارد، این است که سنی ها و شیعیان با یکدیگر متحد شده اند. به هر وسیله ای باید مانع چنین اتحادی شویم.» (معاون ژنرال ریکاردو سانچز Ricardi sanchez)
برای خروج از این بحران، به گزینشی از نوع سالوادور روی آوردند، یعنی روشی که در این کشور پاسخ خوبی داده بود : تشکل اسکادران مرگ(1) که روش های تروریستی بسیار خشونتبار را علیه مردم و شهروندان غیر نظامی به کار می بندد تا فضای ترس و وحشت را حاکم سازد. در مورد عراق طرح این بود که بین سنی ها و شیعیان اختلاف بیاندازند و به جنگ مذهبی دامن بزنند :
« تنها راهی که به ما اجازه می دهد پیروز شویم، به کار بستن روش های نامتعارف است. ما باید بین عراقی ها ترس و وحشت ایجاد کنیم تا آنها را مجبور به تسلیم کنیم.» (به گفتۀ سیمور هرش Seymour Haresh با مراجعه به بیانات یک مشاور نظامی ایالات متحده در سال 2003)
5- لیبی
در سال 2011 در لیبی طی بمباران توسط ناتو، دریافتم که قذافی مخالفان خود را داشت، نظام حاکم الگوی چندان برجسته ای برای دموکراسی نبود، ولی از سوی مردم به شکل گسترده پشتیبانی می شد، زیرا برای مردم رفاه کاملاً استثنائی به ارمغان آورده بود. رسانه های غربی، به علاوه الجزیره و برنارد هانری لوی دروغ پردازی می کردند، در آن دوران مشکلی که برای اوباما مطرح شده بود؛ این بود که چگونه برای سرنگون سازی قذافی، پشتیبانی بخش بزرگی از مردم لیبی را در هم بشکند ؟ آمریکائی ها با توجه به تجربیات گذشته در عراق و افغانستان، به هیج عنوان نمی خواستند از نیروی زمینی استفاده کنند. در نتیجه می بایستی نیروئی در محل ایجاد کنند. تنها نیروی موجود شاخه ای از گروه تروریستی القاعده بود. در این مورد شاهد یک چرخش شرم آور در افکار عمومی بودیم…منابع ایالات متحده در سال 2007 خودشان اعلام کردند که اینها تروریست هستند :
« منطقۀ بنغازی در طبرق شاهد یکی از گسترده ترین تمرکز تروریست ها در جهان است » (آکادمی نظاکی وست پوینت 2007)
و سپس در 2011، منابع آمریکائی اعلام کردند که تروریست های بنغازی تروریست نیستند بلکه مبارزانی هستند که برای دموکراسی مبارزه می کنند.
«حدود دوازده نفر از مبارزان قدیمی گروه اسلامی مبارزان در لیبی در مبارزات شورشیان برای سرنگون سازی قذافی شرکت دارند. آنها با انگیزۀ شخصی در این مبارزات شرکت می کنند ونه به عنوان یک گروه یا سازمان متشکل» (آدمیرال استاوریدیس Stavridis – ناتو)
6- آفریقا
پس از لیبی به همان گونه که پیش بینی کرده بودیم، سلاح ها به انضمام تروریست ها به سوی کشورهای آفریقائی صادر شدند، البته نه به هر کشوری، و جای شگفتی است زیرا می بینیم که همواره تروریست ها از همانجائی سر در می آورند که دارای منابع طبیعی مهم و استراتژیک است. در نتیجه مداخلۀ تروریست ها را در مالی (طلا، نقره، نفت، اورانیوم ) و نیجرکه از جمله دارای منابع اورانیوم سرشاری می باشد دیدیم . سپس در نیجریه مهمترین تولید کننده نفت در آفریقا که از دیدگاه ایالات متحده اهمیت بسیاری دارد. کشوری که می تواند به عنوان پیشگام و رهبر مطرح باشد در صورتی که آفریقا بخواهد یا بتواند به رهائی خود تحقق ببخشد، و یعنی کشوری که تا حدودی به چین تمایل پیدا می کند، در حالی که ایالات متحده می خواهد کنترل مطلق را در اختیار داشته باشد. نیجریه کشوری نسبتاً قدرتمند است، در نتیجه در اینجا نیز ایالات متحده بر آن است تا روش برژینسکی را در آفریقا پیاده کند و کشورهای بسیار مهم را تجزیه کند و به تعدادی ملت های کوچکتر تبدیل سازد. در نتیجه تحریک کردن مسیحیان علیه مسلمانان، یکی علیه دیگری و ناممکن ساختن کنترل کشور برای دولت مرکزی، مشخصاً از روشی هائی است که با منافع ایالات متحده تطبیق می کند.
در نتیجه جالب است بدانیم که بوکو حرام توسط انگلستان و عربستان سعودی تأمین مالی شده. دائماً و در همه جا عربستان سعودی را می بینیم که در حال تأمین مالی تروریست هائی است که در خدمت منافع ایالات متحده هستند.
7- سوریه
جنگ علیه سوریه سال 2011 شروع نشد، بلکه در سال 2009 آغاز شد. وزیر امور خارجۀ قدیمی لوران دوما اظهار داشته است که بریتانیائی ها به او برای حمله به سوریه پیشنهاداتی کرده بودند، در سال 2009. او این پیشنهادات را نمی پذیرد. در واقع حمله به سوریه در سال 2007 در حمله به لبنان آماده شد. بندر بن سلطان یکی از دوستان مهم بوش، افراط گرایان را ابتدا در لبنان و سپس در سوریه تأمین مالی کرد. و این عملیاتی است که در آن عربستان تروریست ها را برای منافع ایالات متحده تأمین مالی می کند :
«بازیگران اصلی البته سعودی ها و بندر بن سلطان هستند که با کاخ سفید توافقات خصوصی داشته اند. طرح این است که عربستان سعودی از گروه های مختلف سنی مذهب و افراط گرا و جهاد طلب پشتیبانی مالی به عمل بیاورد.» (سیمور هرش)
نتیجه گیری :
فکر می کنم که اطلاعات در این موارد اهمیت خیلی زیادی دارد، و قویاً باید از این جنگ مذهبی جلوگیری کنیم، از یک سو برداشت خاصی از اسلام داریم که حاکی از خشونت و تحجر است که توسط بهترین دوستان ایالات متحده و اروپا ،یعنی عربستان سعودی و قطر گسترش یافته است، و از سوی دیگر در اروپا شاهد بالا آمدن اسلام هراسی هستیم که شکاف بین اقشار کارگر را توجیه می کند، که در عین حال پیش درآمدی است برای جنگ هائی که علیه کشورهای عرب و مسلمان تدارک دیده اند. من فکر می کنم که ایجاد گفتگو بین آنهائی که شارلی هستند و آنهائی که شارلی نیستند اهمیت خاصی خواهد داشت. فکر می کنم آزادی بیان واقعی در گفتگو و برخورد نظریات می باشد… که بتوانیم بی هیچ تابوئی دربارۀ استراتژی ها و منافع مخفی نگهداشته شده توسط آنهائی که مدعی تسلط بر جهان هستند بحث و گفتگو کنیم.
پی نوشت مترجم :
1) مراجعه شود به : میشل شوسودوسکی. تروریسم با چهرۀ انسانی :تاریخ اسکادران مرگ آمریکائی.
لینک متن اصلی :
http://www.mondialisation.ca/charlie-usa-daesh-les-7-mediamensonges/5465932
ترجمه توسط حمید محوی
منبع: سایت مشعل