«مرورى بر مبارزۀ عشایر فارس با قواى انگلیس»
ضیاءالدین رجایى در نوشتۀ تحلیلی خود تحت عنوان «مرورى بر مبارزۀعشایر فارس با قواى انگلیس» در بارۀ مبارزۀ «سلحشوران دشت ارژن» با سلطۀ انگلیس در ایران می نویسد :
هنگامى که نهضت ضدّاستعمارى ایلات و عشایر جنوب منافع امپراتورى بریتانیا را مورد تهدی د قرار داد و راه ارتباطى بوشهر– شیراز به داخل کشور معروف به راه شاهى به روى انگلیسى ها بسته شد و قیام افسران ژاندارمرى فارس و دستگیرى و تبعید انگلیسیان مقیم شیراز بزرگترین لطمه را به حیثیت و اعتبار این امپراتورى وارد آورد، دولتین روس و انگلیس در مخالفت با نیروى ژاندارمرى تحت فرمان سوئدى ها که آشکارا از آلمان جانبدارى مى کردند توافق کردند که با انحلال واحدهاى ژاندارمرى براى ایجاد امنیت و حفظ منافع امپراتورى بریتانیا در جنوب ایران که حوزه هاى نفتى را نیز شامل مى شد سپاهى از افراد محلّى زیر نظر افسران انگلیسى تشکیل شود و در مناطق شمال و غرب ایران نیز همچون گذشته بریگاد قزّاق زیر فرمان فرماندهان روسى عهده دار این مسئولیت باشد!
براى تأمین هزینۀ این هر دو نیرو بین لندن و پتروگراد توافق شد که وجوهى به نام مورا توریم (استمهال) اختصاص یابد بدین معنى که دولتین مذکور براى وصول اقساط بدهى ایران که از درآمد گمرکات کشور حاصل مى شد به این دولت مهلت بدهند و در عوض از محلّ این درآمد، ماهیانه دویست هزار تومان در اختیار دولت ایران بگذارند (در مقابل قروضى که سلاطین قاجار از دولتین روس و انگلیس مى گرفتند و صرف عیّاشى هاى خود مى کردند گمرکات ایران همواره در گرو این دو دولت بود) و پرداخت این وجه را مشروط به این کردند که این مبلغ با نظارت کمیسیونى مرکّب از پنج عضو «دو عضو ایرانى و سه عضو خارجى!» به مصرف برسد که دولت ایران زیر فشار دایم التزاید روس و انگلیس به تشکیل چنین کمیسیونى که به کمیسیون مختلط شهرت یافت رضایت داد که تازه بعد از این موافقت وزارت امور خارجۀ ایران نامه اى از سفارتین روس و انگلیس دریافت کرد مبنى براینکه همۀ درآمدها و مخارج دولت ایران باید به تصویب کمیسیون مختلط برسد و هرگونه تغییر و تبدیل در سازمان نظامى ایران با اطّلاع کمیسیون صورت بگیرد و چون وزارت خارجۀ ایران تصمیم گیرى در موارد مطروحه در این نامه را که خارج از وظایف خود مى دانست آن را نپذیرفت وزراى مختار دولتین مذکور مفاد آن را به صورت یادداشت تهدیدآمیز با مهلت دو روزه تسلیم رئیس الوزرا محمّدولیخان سپهسالار تنکابنى کردند. این یادداشت دولت ایران را مکلّف مى کرد که امور مالى و نظامى ایران را تحت نظارت دو دولت روس و انگلیس قرار دهد و با تشکیل قشونى به تعداد یازده هزار نفر در ولایات جنوبى تحت فرماندهى افسران انگلیسى موافقت کند و تعداد سربازان ایرانى را در ولایات شمالى به همان اندازه افزایش دهد و ادارۀ آن را به روال گذشته به افسران روسى محوّل کند! که سپهسالار متن یادداشت را با قید عبارت (نظر به اوضاع کنونى و فرس ماژور قبول مى کنم) امضا کرد۱ (پنجم اوت ۱۹۱۶/ ۱۴ مردادماه ۱۲۹۵) که با تسلیم شدن سپهسالار به مفادّ چنین یادداشتى نظارت روس و انگلیس بر اقتصاد و نظام ایران مسجّل شد!
گفتنى است با اینکه سپهسالار پذیرش قطعى یادداشت را به تصویب مجلس موکول کرده بود دولتین مذکور موافقت رئیس الوزرا را براى شروع اقدامات خود کافى دانستند. روس ها به تعداد قزّاقخانه ها در شهرهاى زیر نفوذ خود افزودند و انگلیس ها با ارسال نامه اى به وزارت امور خارجۀ ایران ژنرال سرپرسى سایکس را براى ریاست قوایى که قرار بود تحت فرماندهى افسران انگلیسى در جنوب ایران تشکیل شود معرّفى کردند که این نیرو بعد از تشکیل به پلیس جنوب (اس پى آر) معروف شد. سرپرسى سایکس که قبلاً در سمت کنسول انگلیس در کرمان و بلوچستان و سرکنسول و مأمور دولت هند در خراسان مأموریت هایى را انجام داده و به اوضاع و احوال ایران آشنایى کامل داشت با وظایف مهم و اختیارات وسیع به ایران اعزام شد و به همراه تعدادى از افسران انگلیسى و هندى در مارس ۱۹۱۶ در بندرعباس پاى به خشکى نهاد و کار خود را با سربازگیرى در این بندر شروع کرد. بعد به کرمان رفت و ستاد عملیاتى خود را چندى در آنجا تشکیل داد و در ادامۀ این راهپیمایى از طریق یزد و اصفهان و سربازگیرى در این شهرها راهى شیراز شد.
پیش از رسیدن سایکس به شیراز وزارت امورخارجۀ انگلیس به مارلینگ وزیرمختار خود در تهران دستور داد تا دولت ایران را زیرفشار بگذارد که فرمانفرما را که از دوستان نزدیک سرپرسى سایکس بود به حکمرانى فارس منصوب کند. سر دنیس رایت دیپلمات کهنه کار انگلیسى که در سال ۱۹۵۳/ ۱۳۳۲ شمسى پس از سقوط دولت ملّى دکتر محمّد مصدّق براى بازگشایى سفارت انگلیس به تهران آمد و نیز از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۱ سفیرکبیر انگلیس در تهران بود و دو کتاب ارزشمند «انگلیس ها در ایران» و «ایرانیان در میان انگلیس ها» از تالیفات او است، در یادداشت هایى زیر عنوان «عبدالحسین میرزا فرمانفرما، انگلیسى ها و جنگ جهانى اوّل» دربارۀ سابقۀ دولتى سایکس و فرمانفرما مى نویسد: «در ۱۸۹۳ ستوان پى ام سایکس (سرپرسى سایکس بعدى) از نگهبانان سوار دوّم در سفر به هندوستان از طریق کرمان در این شهر با فرمانفرما والى ایالت ملاقات کرد و سه روز به عنوان مهمان او در آنجا اقامت کرد. در اوایل سال ۱۸۹۵ سایکس همراه با خواهرش (الا) براى گشودن نخستین کنسولگرى بریتانیا در کرمان به آنجا بازگشت. او سپس دوستى بسیار صمیمانه اى را با فرمانفرما آغاز کرد. دوستى فرمانفرما بیست سال بعد در طول جنگ بزرگ ارزش عظیم خود را ثابت کرد.»۲
سپهسالار به خواست انگلیس گردن نهاد و جاى فرمانفرما دوست صمیمى سرپرسى سایکس را که به تازگى به حکومت کرمان برگزیده شده بود با نصرت السلطنه والى فارس که به جانشینى مخبرالسلطنه انتخاب و تا این تاریخ به محلّ ماموریت خود نرفته بود عوض کرد! سر دنیس رایت در همین مقاله دربارۀ اهمّیت این انتصاب مى نویسد: «… بریتانیایى ها براى این امر به شدّت فشار مى آوردند، زیرا خواستار فردى طرفدار متّفقین در آنجا بودند تا به اوضاع خصمانه و آشفته اى که در آن زمان در ایالت فارس حکمفرما بود، فیصله دهد.» کنسول یار بریتانیا که یک هندى بود در سپتامبر ۱۹۱۵ به قتل رسیده بود، بانک شاهى تحت مالکیت بریتانیا غارت شده بود و بدتر از همه در ماه نوامبر سرکنسول و اعضاى کنسولگرى بریتانیا و برخى دیگر از اتباع انگلیسى را دستگیر کرده و به اسارت به سواحل جنوب برده بودند. در مه ۱۹۱۶ مارلینگ گزارش داد که شاه با اکراه با تعویض عموى محبوب خود (نصرت السلطنه عموى احمدشاه بود) با فرمانفرما به عنوان والى فارس موافقت کرده است به شرط آنکه عموى او والى کرمان شود…»۳
انتخاب فرمانفرما به حکمرانى فارس با مخالفت اسمعیل خان سردار عشایر (صولت الدوله) رئیس ایل قشقایى روبه رو شد و در ملاقاتى که بین او و فرمانفرما که به همراه سرهنگ «گاف» کنسول جدید انگلیس۴ عازم شیراز بود در «ده بید» آباده صورت گرفت فرمانفرما مبلغ قابل توجّهى معادل «ده هزار لیره»۵ حقّ القدم از وى مطالبه کرد که صولت الدوله از پرداخت چنین باجى امتناع ورزید و در بازگشت به شیراز ابراهیم قوام الملک نایب الحکومه فارس و دیگران را ترغیب کرد که جبهۀ مخالفى علیه والى جدید تشکیل دهند!
فرمانفرما در چنین شرایطى حرکت به شیراز را مصلحت ندانست و از «ده بید» به آباده عقب نشست و با برقرارى تماس با قوام الملک و دادن اطمینان هایى به وى و نیز با تهدیداتى که از مرکز به صولت الدوله صورت گرفت زمینه براى ورود او به شیراز فراهم آمد و در شانزدهم اکتبر ۱۹۱۶/ ۲۴ مهر ۱۲۹۵ در حالى که قوام و جمعى از معاریف و اعیان شهر تا چند کیلومترى به استقبالش آمده بودند به شیراز ورود کرد و سردار عشایر بدون تظاهر به هرگونه احترام به حکمران جدید از شیراز خارج شد و به میان قبیلۀ خود رفت. با ورود فرمانفرما به مقرّ حکومت خود، سرپرسى سایکس نیز به شیراز رسید و کار سربازگیرى را در این شهر شروع کرد و همراه با کنسول به دیدار فرمانفرما رفت و از وى خواست که به افراد ژاندارمرى ابلاغ کند که در «پلیس جنوب» نام نویسى کنند که فرمانفرما دستور قاطعى نداد و مانع نام نویسى افراد هم نشد. سرپرسى سایکس خود در این باره مى نویسد: «دولت ایران البتّه در این زمان با ما معاند نبود ولیکن با تحویل گرفتن ژاندارمرى از طرف ما موافقت نداشت، در نتیجه فرمانفرما نمى توانست به من اجازۀ این عمل را بدهد.»۶
نام نویسى ژاندارم هاى شیراز در نیروى پلیس جنوب امر سربازگیرى را سرعت بخشید و مردم به مراکز نام نویسى هجوم آور شدند که یکى از دلایل استقبال مردم به نام نویسى بلیّۀ خشکسالى و شیوع قحطى و گرسنگى در شیراز بود. دشوارى هاى ناشى از تهیّۀ آذوقه، بیکاران و افراد تهیدست شهر و روستا را براى دستیابى به معیشت بهتر به سوى خدمت در نیروى پلیس جنوب مى کشانید. دیگر از دلایل این استقبال آن بود که به مردم گفته شد «پلیس جنوب یک سازمان ایرانى است که براى استقرار نظم و امنیت جنوب کشور تشکیل شده و افسران انگلیسى این سازمان هیچ گونه نقشۀ جنگى ندارند و وظیفۀ آنها صرفاً تعلیم دادن به افراد ایرانى پلیس جنوب و سرپرستى این سازمان است.»۷
افراد پلیس جنوب که تعدادشان همواره روبه افزایش بود در پاسگاه هاى مختلف که در مراکز حسّاسى همچون کازرون، برازجان، آباده، ده بید، خان زنیان و غیره ایجاد مى شد استقرار مى یافتند و تحت تعلیم افسران انگلیسى و هندى قرار مى گرفتند. یکى از اهداف سایکس در این مأموریت گشودن راه شاهى بوشهر، شیراز بود که از آغاز درگیرى ها رفت و آمد در آن توسّط نیروهاى ملّى قطع شده بود و قرار داشتن کازرون، برازجان و چغادک در مسیر این راه مانع از انجام این مقصود!
خواجه عبدالله ناصردیوان با سابقۀ مبارزاتى درخشان علیه نیروهاى استعمارى انگلیس بر کازرون حکم مى راند. غضنفرالسلطنه ضابطى برازجان را داشت و چغادک اردوگاه تفنگداران شیخ حسین خان جاکوتاهى و زایر خضرخان اهرمى بود که این شخصیت ها از قدرت هاى بانفوذ محلّى و از دشمنان سازش ناپذیر انگلیسى ها بودند و در این میان کازرون به علّت قرار گرفتن در یک منطقۀ حسّس و استراتژیک از اهمّیت ویژه اى برخوردار بود و از این محل راه هاى منتهى به بوشهر و سواحل خلیج فارس به خوبى قابل کنترل بود و نخستین اقدام سایکس که با همکارى فرمانفرما صورت گرفت تسلّط بر این منطقه بود.
زمانى که سایکس پلیس جنوب را براى حمله به کازرون آماده مى کرد و فرمانفرما براى تحریک ناصر دیوان هر روز به نوعى موجبات ایذاء او را فراهم مى آورد و براى صولت الدوله هم دردسرهایى را در منطقه ایجاد مى نمود، ناصر دیوان و صولت پیش دستى نمودند و متحداً به پاسگاه پلیس جنوب کازرون حمله ور شدند و نفرات آن را خلع سلاح کردند!سایکس با شنیدن این خبر نیرویى را به جانب کازرون حرکت داد که مبارزان کازرونى در دشت ارژن که اطراف آن را کوه هاى مرتفع کتل پیرزن و کتل دختر دربرگرفته و نفوذ به داخل دشت را براى مهاجمین دشوار مى ساخت جلو نیروى دشمن را سدّ کردند و با نبردى دلاورانه آنها را به عقب نشینى واداشتند!اشتباه ساکس در این حمله که به شکست پلیس انجامید در این بود که نیروى مبارزان کازرونى را بى اهمّیت پنداشت و با قوایى اندک اقدام به حمله نمود و در عرصۀ پیکار به این حقیقت پى برد «که براى روبه رو شدن با این وضعیت نیروى عظیمى لازم است»۸ و بر آن شد که با آمادگى بیشتر این شکست خفّت بار را تلافى نماید!
سایکس نیروى مستقر در شیراز را براى یک عمل تلافى جویانه کافى ندانست و از هند درخواست قواى کمکى نمود و در گزارش خود نوشت: «بهار هنگامى که ایلات چادرنشین به اراضى مرتفع کوهستانى برمى گردند اگر قواى من تقویت نشود وضعیت خیلى خطرناک خواهد شد.»۹ نیروى امدادى از هند رسید اما سایکس که از برخورد با سلحشوران دشت ارژن در هراس بود بر این شد که اگر بتواند از طریق دیپلماسى به سازشى دست یابد. ناصر دیوان اهل سازش نبود و بر این عقیده راسخ و استوار بود که: «تا جان در بدن دارم با دشمن مى جنگم تا او را از فارس برانم یا در این راه سر ببازم.»۱۰ ولى صولت الدوله براى توافق با دشمن ابراز تمایل نمود و پس از ردّ و بدل کردن پیام هایى در ملاقاتى که در بیست و چهارم مه ۱۹۱۷/ دوّم شعبان ۱۳۳۵ بین سایکس و گاف با صولت الدوله در خان زنیان۱۱ ۴۸کیلومترى شیراز صورت گرفت موافقتنامه اى بین طرفین به امضا رسید که بر مبناى آن صولت متعهّد شد براى تأمین امنیت در جادّۀ شیراز– کازرون با «اس پى آر» همکارى کند. و اس پى آر پاسگاه هاى خود را در طول جادّه ابقا نماید و ناصر دیوان به توسّط او از کازرون خارج شود! سایکس نیز متقابلاً پذیرفت تا زمانى که صولت به تعهّداتش پایبند است به سمت «ایلخانى» ایل قشقایى شناخته شود و براى نگهدارى تفنگچیان حافظ امنیت جادّه ها مبلغى به او پرداخت گردد (که نامبرده این پول را نپذیرفت۱۲) و مقرّر گردید که این موافقتنامه براى سه ماه مورد آزمایش قرار گیرد و در صورت موفّقیت تجدید شود. (که هرگز تجدید نشد).
رسیدن نیروى تقویتى براى «اس پى آر» از هند و پیروزى هاى متّفقین در بین النهرین از جمله عواملى بود که سردار عشایر را به سوى سازش کشانید ولى پیدا بود که با خصومت دیرینۀ رئیس ایل قشقایى با انگلیسى ها این توافق پایدار نخواهد ماند.۱۳
نخستین نشانۀ بروز اختلاف صولت با مقامات بریتانیایى از عدم تجدید موافقت همه ظاهر شد که وقتى مهلت سه ماهۀ آن به اتمام رسید صولت حاضر به تجدید آن نشد مگر آنکه نمایندۀ حکومت مرکزى آن را امضا نماید و سایکس هم مدّعى شد که صولت تعهّدات خود را به درستى انجام نداده و به ناصر دیوان اجازه داده است که به کازرون بازگردد. (سردار عشایر در اجراى توافقنامۀ منعقده با انگلیسى ها از ناصر دیوان درخواست نمود براى مدّتى کازرون را ترک گوید و در گمادرج که در پنج فرسنگى کازرون قرار دارد مسکن گزیند.)عامل دیگر که اختلاف فیمابین را تشدید کرد و به وقوع جنگ انجامید برخورد واحد هایى از پلیس جنوب مستقر در پاسگاه «خان زنیان» با افرادى از طایفۀ درّه شورى ایل قشقایى بود که در نتیجۀ این برخورد تنى چند از درّه شورى ها دستگیر و زندانى شدند و سیاه چادرهاى آنان مورد غارت سربازان هندى قرار گرفت که سردار عشایر در واکنش به این رویداد با چند هزار جنگجوى قشقایى از فیروزآباد مرکز ایل به محلّ اقامت درّه شورى ها حرکت کرد و عملیات جنگى گسترده اى بین قواى «اس پى آر» با افراد تحت رهبرى سردار عشایر درگرفت، ناصر دیوان هم به یارى وى شتافت.
در این جنگ پس از پیشروى ها و پسروى زیاد، با رسیدن افراد تازه نفس به کمک سردار عشایر، نیروى عشایر سلحشور متدرّجاً به شهر شیراز نزدیک شدند و تا بدانجا پیش رفتند که پادگان انگلیسى شیراز به محاصره قواى عشایر درآمد و شهر نیز بر ضدّانگلیسى ها به پا خاست و مردم با تعطیل کردن بازار و دکاکین در تظاهرات ضدّ انگلیسى شرکت کردند. در این هنگام سید عبدالحسین لارى مجتهد نامدار لارستان علیه انگلیسى ها اعلام جهاد داد! پلیس جنوب واکنش تندى نشان داد و به مقابلۀ شدید برخاست و با ایجاد استحکامات سنگرى و استفاده از آتش توپ و مسلسل سعى در جلوگیرى از پیشروى عشایر نمود که موفّقیتى به دست نیاورد و به جز قسمت شرقى شهر شیراز که محلّ استقرار ابراهیم قوام و سواران عشایر خمسه وابسته به او بود قسمت هاى دیگر شهر در محاصرۀ جنگجویان قشقایى قرار گرفت! در شرایطى که پلیس جنوب آخرین مقاومت هاى خود را نشان مى داد، پول وخدعه به کار گرفته شد. «انگلیسى ها براى برانگیختن رؤساى ناراضى طوایف قشقایى برضدّ صولت بالغ بر ۱۲۰ هزار لیره در اختیار فرمانفرما والى فارس گذاشتند که این پول علاوه بر ۸۴۰۰ تومان مقرّرى ماهیانه اى بود که براى تأمین حقوق محافظان مستقر در جادّۀ میان شیراز و اصفهان به فرمانفرما پرداخت مى شد.»۱۴
پلیس جنوب و مقامات ایرانى در شیراز با نثار پول توانستند نخست احمد سردار احتشام و سپس علیخان سالارحشمت، برادران ناتنى صولت را از او جدا نمایند. فرمانفرما با صوابدید رئیس الوزراى وقت (وثوق الدوله) سردار عشایر را از ریاست ایل قشقایى عزل نمود و سردار احتشام را به این سمت برگزید و علیخان نیز به سمت ایل بیگى منصوب شد!
محمّد علیخان کشکولى (پسردایى صولت) و نصرالله خان درّه شورى که در حملۀ سردار عشایر به شیراز با او صمیمانه همراهى کردند با دریافت پول و مقادیرى تفنگ و فشنگ به حمایت از سردار احتشام برخاستند که نتیجۀ این پول بخشى ها آن شد که قسمت اعظم ایل قشقایى از سردار عشایر بریدند و به بیگانگان پیوستند. در چنین هنگامه اى ناصر دیوان که از خیانت احمدسردار احتشام و علیخان سالار حشمت و دیگران سخت مغموم و افسرده حال گردیده بود به سردار عشایر پیغام فرستاد حال که در نهایت تأسّف «بین شما و برادرانتان نفاق انداختند و هم اکنون شما مجبور هستید که با خویشان و برادران خود بجنگید و در حقیقت امروز دیگر جنگ با اجنبى به پایان رسیده و نبرد با هموطنان آن هم نبرد برادر با برادر آغاز شده و من به هیچ وجه حاضر به جنگ به هموطنانى که وقتى مددکار ما بوده اند نیستم لذا عجالتاً به کازرون مى روم و شما را به خدا مى سپارم…»۱۵
سردار عشایر با گروهى اندک در هفدهم تیرماه ۱۲۹۷/ هشتم جولاى ۱۹۱۸ وارد فیروزآباد شد ولى از قوایى که مأمور تعقیب او بودند شکست خورد و به سوى جنوب فارس عقب نشست «و خانه و زندگى اش از جمله ۹ هزار جلد کتاب هاى نفیس خطّى و چاپى و یکصد صندوق نقره آلات و پارچه و البسۀ گرانبها و سه هزار پارچه ظروف چینى ممتاز و اشیاى گرانبهاى دیگر توسّط مهاجمین به غارت رفت… آنها خیال داشتند که شهر فیروزآباد را نیز آتش بزنند که قوام مانع شد و نگذاشت خیانت و وحشیگرى را به حدّ کمال رسانند.»۱۶
صولت به تلافى این شکست به قصد تهاجم بر دشمن به فراهم آوردن نیرو از میان افراد قبایلى که به او وفادار مانده بودند پرداخت و با کمک هایى که از جانب سران تنگستانى و دشتى و دشتستانى به او شد توانست جنگجویانى به گرد خود فراهم آورد و بر فیروزآباد مرکز ایل که اکنون مقرّ برادرش سردار احتشام شده بود بتازد و او را وادار به فرار نماید که انگلیسى ها در شرایطى که جنگ جهانى به نفع متّفقین رو به پایان بود با اعزام قوا به فیروزآباد بر جنگجویان سردار عشایر فائق آمدند و شکست نهایى را به او وارد آوردند.
سردار عشایر پس از این شکست در میان طرفداران خود به سر مى برد تا اینکه فرمانفرما از استاندارى فارس معزول و شادروان دکتر محمّد مصدّق عهده دار این سمت شد و چون یکى از مناطق ناامن فارس منطقۀ ایل قشقایى بود که به ایلخانى سردار احتشام تن نمى دادند و از صولت جانبدارى مى نمودند دکتر مصدّق براى برقرارى امنیت، سردار احتشام را از ریاست ایل برکنار نمود و صولت الدوله را که از پشتیبانى ایل خود برخوردار بود به این سمت برگزید. صولت تا سال ۱۳۱۱ شمسى که به دستور رضاشاه محبوس و در زندان مقتول شد ریاست ایل قشقایى را برعهده داشت. خود مصدّق در خاطراتش در این مقوله چنین مى نویسد:
«ورودم به شیراز تصادف نمود با ناامنى هایى که در بعضى از نقاط فارس مخصوصاً خطّۀ آباده شیراز بروز کرده، فرمانفرما هم استعفا داده بود و دولت این مأموریت را به هر کس تکلیف مى نمود چون براى برقرارى امنیت پول و استعداد مى خواست و والى فارس هنوز تعیین نشده بود. نه مردم مى خواستند کسى به فارس برود که از رویّۀ ولات سابق پیروى کند، نه سیاست خارجى مى خواست در آن وقت که تبلیغات کمونیستى رو به شدّت مى گذاشت مردم ناراضى شوند، منتقدین هم که مى دانستند هر کس از تهران اعزام شود به ضرر عموم تمام خواهد شد از تمام طبقات و احزاب و دستجات به تلگرافخانه رفتند و انتصاب مرا به آن ایالت از نخست وزیر پیرنیا مشیرالدوله درخواست کردند. او به من تلگراف نمود شرایط خود را براى تصدّى این خدمت پیشنهاد کنم. سپس به خانۀ مؤیّدالملک آمدند و با من وارد مذاکره شدند و مرا به توقّف در شیراز و قبول این خدمت تشویق نمودند و خلاصۀ بیاناتشان این بود حقوق یک وزیر در ماه ۷۵۰ تومان است چنانچه وزارت من یک سال دوام کند بیش از نه هزار تومان به من نخواهد رسید ولى در فارس مى توانم یکصد و چهل هزار تومان در سال استفاده نمایم بدین قرار: ۱– حقوق دولت یک ماهه ۶ هزار تومان در یک سال ۷۲ هزار تومان ۲– از قوام الملک یک ماهه ۲ هزار تومان در یک سال ۲۴ هزار تومان ۳– از صولت الدوله سردار عشایر یک ماهه ۲ هزار تومان در یک سال ۲۴ هزار تومان ۴– از نصیرالملک۱۷ بابت عواید متفرّقه در یک سال ۲۰ هزار تومان جمع چهار قلم ۱۴۰ هزار تومان که چون این پیشنهاد مخالف با سبک و سلیقه من بود مورد قبول واقع نشد. گفتند حالا که شما چیزى نمى خواهید به شما چیزى نمى دهیم. گفتم مقصود این است که از مردم چیزى نگیرید. براى مردم چه فرق مى کند که وجهى به شما بدهند ولى شما چیزى به من ندهید، که متعهّد شدند نه از کسى بگیرند نه چیزى به من بدهند. این بود که به دولت تلگراف کردم اگر رجال متنفّذ به عهد خود وفا کنند من نه پول مى خواهم و نه قوا، و از ماهى شش هزار تومان حقوق ایالتى هم دو هزار تومان در هر ماه آن هم براى مخارج شام و ناهار و پذیرایى دستگاه ایالتى بیشتر نخواهم گرفت. چنانچه خلف عهد کنند و به عهدى که کرده اند وفا نکنند من آن کس نخواهم بود که بر علیه مردم قوا به کار برم. آن وقت استعفا مى دهم و دولت هر کس را خواست به این سمت تعیین نماید. در جواب این تلگراف رئیس دولت اظهار امتنان نمود و من به کار شروع کردم و در همه جا امنیت برقرار شد… برقرارى امنیت ایجاب مى نمود که صولت الدوله سردار عشایر به ریاست ایل قشقایى منصوب شود. سلف من (یعنى دائیش فرمانفرما)۱۸ نیز صاحب همین نظر بود ولى چون شصت هزار تومان مى خواست که او براى پرداخت این مبلغ حاضر نشده بود، انتصابش به ریاست ایل صورت نگرفته بود و چون سپهدار [سردار منصور جانشین حسن پیرنیا] تصوّر کرده بود این کار [یعنى انتصاب سردار عشایر به ریاست ایل] بدون سود انجام نشده، مجوّز آن را از من پرسید که گفتم عمل مأموران باید با قانون یا آیین نامه و در نبود هیچ کدام با سوابق تطبیق کند. نظر به اینکه براى این انتصاب نه قانونى هست، نه نظامنامه و طبق سابقه هم این کار همیشه با نظر والى صورت گرفته است، من او را به این سمت نصب کردم و غیر از یکصد و پنجاه تومان که به دفتر ایالتى داده دیگر به هیچ کس دینارى نپرداخته است که بعد تلگراف نمود و از من معذرت خواست.»۱۹ روانت شاد مصدّق!(6 )
◀ سیف پور فاطمی که خود بطور بالینی « قشقایی ها» را می شناخت و با سران آنها دوست بود می نویسد :
در این جا لازم است مختصری ازاوضاع شیراز در سال 1318 صحبت کنم. ایالت فارس هنگام کودتا و تشکیل رژیم سردار سپه بین دو دسته و دو گروه ، یکی ایل قشقایی تحت زعامت صولت الدوله و دیگری خانوادۀ قوام تحت ریاست ابراهیم قوام تقسیم شده بود. انگلیسی ها هم که سهم مهمّی در ادارۀ فارس داشتند و درهمه کارها دخالت می کردند همیشه طرفدار قوام و مخالف صولت الدوله و قشقایی ها بودند. صولت الدوله مردی میهن پرست ، مغرور و با قدرت و صراحت لهجه بود. کمتر زیر بار قدرت های خارجی و داخلی می رفت. در جنگ بین المللی مدّت ها در مقابل انگلیس ها مقاومت کرده و مانع از رسیدن سربازان انگلیس به شیراز شدند. آلمانی ها ی متواری را نه فقط پناه داده بلکه همه قسم کمک مالی به آن ها کرده و ایلات اطراف را دور خود جمع کرده و رسماً به طرفداری آلمان ها و مبارزه با انگلیس قیام کرد. بعدها که انگلیس ها از راه کرمان و اصفهان و تشکیل پلیس جنوب موفّق شدند شیراز و نقاط اطراف را اشغال کنند برای مدّت کمی مناسبات کجدار و مریز بین قشقایی ها وانگلیس برقرارشد. هنگام کودتا صولت الدوله ازمصدّق السلطنه که رسمأ مخالفت خود را با حکومت سید ضیاء الدین و انگلیس ها اعلام کرده بود طرفداری جدّی کرده و بعد از رفتن سید ضیاءالدین با سردار سپه از در دوستی بیرون آمده و او را به نام یک ایرانی وطن پرست قبول کرد.
درمجلس مؤسّسان صولت الدوله وپسرش ناصرخان قشقایی به سلطنت رضا شاه رأی داده و صمیمانه از او جانبداری کردند. دردورۀ ششم صولت الدوله وناصرخان از فارس به نمایندگی مجلس انتخاب شدند و ناصر خان دربسیاری از مسافرت های رضا شاه به اطراف مملکت ندیم و همراه شاه بود. در غائلۀ 1308 فارس نیز پدر و پسر ازهیچ گونه کمک به سرلشکر شیبانی وقشون فارس برای ساکت کردن منطقه خود داری نکرده و در تنگۀ نامرادی پنج هزار سرباز ایرانی را از قتل عام ونابودی به دست بویراحمدی ها نجات دادند ومع الوصف رضا شاه همیشه به صولت الدوله مظنون وبه قول سرلشکرمحمّد حسین فیروزدستورمحرمانۀ شخص شاه این بود به صولت الدوله اعتماد نباید کرد و همیشه او و اطرافیانش راباید تحت نظر گرفت. رضا شاه معتقد بود که صولت الدوله به قدرت تن در نمی دهد و هیچ گاه زیر باراو نخواهد رفت . بنابراین منتظرفرصت بود که او را ازمیان ببرد. تامستوفی الممالک زنده بود به واسطۀ نزدیکی قشقائی ها با مرحوم مستوفی و نفوذ اخلاقی و سیاسی او صولت الدوله و ناصر خان آزاد بودند ولی پس از مرگ مستوفی از صولت الدوله و پسرش که نمایندۀ مجلس بودند سلب مصونیت شد وهر دو به زندان افتادند.
صولت الدوله در زندان کشته شد و ناصر خان تا سوّم شهریوردرتهران تحت نظر مأمورین شهربانی بود. املاک فارس صولت الدوله و بستگانش را هم دولت ضبط و در عوض چند ملک خالصه در خرسان و اطراف تهران به آن ها داد و خدیجه بی بی همسر صولت الدوله که یکی از زنان به نام ایران و در لیاقت ضرب المثل بود امور خانواده را در غیاب شوهر و فرزندان اداره می کرد. رضا شاه در یکی از مسافرت های فارس می گوید در ایران با دومرد سروکار پیدا کردم . یکی بی بی همسر صولت الدوله و دیگری خانم فخرالدوله ( مادر آقای علی امینی ) . درموقعی که من در شیراز بودم بی بی و ناصر خان در تهران تحت نظر بودند . محمّد حسین خان و ملک منصور خان در آلمان تحصیل می کردند. خسرو خان پسر کوچک مرحوم صولت الدوله هنگام مرگ پدر ده ساله بود.» (7)
« با آنکه پس از مرگ صولت الدوله و عزل سرلشکرشیبانی ایل قشقایی تحت کنترل شدید نظامی ها در آمد و قزّاق ها ازهیچ گونه ظلم و ستم به ایل خودداری نکردند مع الوصف نفوذ فامیل قشقایی در ایل زیاد بود و ستم و فشار برمحبوبیّت خان ها می افزود و ایل منتظر فرصت بود که سران و رؤسای خود را با آغوش باز استقبال کرده و خوش آمد بگوید.
خانوادۀ قشقایی پس از توقیف پدر و برادر بزرگ دچار همه قسم توهین و سختی شدند. شاهرخ رئیس دادگستری اصفهان برای من حکایت کرد که هنگام انقلاب فارس در سال 1308 رضا شاه به سردارعشایر صولت الدوله و پسرش ناصر خان که در زندان بودند متوسّل شده و آن ها را از زندان رهایی داده و برای کمک سرلشکر شیبانی به فارس فرستاد. روزی صولت الدوله به عیادت و احواپرسی شاهرخ به منزلش می رود. ضمن صحبت از رابطۀ خود با رضا شاه صحبت می کند و درضمن می گوید من از دست این مرد مظنون و بی هویّت خلاصی ندارم. بی جهت مرا به زندان انداخت و وقتی که درمانده شد مرا از زندان بیرون آورده و به میدان جنگ بویراحمدی می فرستد. در زندان ازهرگونه ستم به من خود داری نکردند. هرچه از شاه و اطرافیانش استدعا کردم اجازه دهند خسرو طفل کوچکم که خیلی با من مأنوس است و شب ها در تخت خواب من می خوابید بگذارند در زندان گاهگاهی به ملاقات من بیاید اجازه ندادند. صولت الدوله کار فارس را تمام کرد و به تهران برگشت و به طوری که سابقاً تذکار دادم پس از مرگ مستوفی الممالک برای دفعۀ دوّم صولت الدوله به زندان رفت و دیگر از زندان خلاصی نیافت.
شاهرخ در ادامۀ صحبت خود می گفت : یک دو روزی پیش و پس نگذشت از دور سپهر/ بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت؛ موقعی که رضا شاه از سلطنت خلع و از راه کرمان تحت اسارت انگلیس ها به جزیره موریس و جنوب آفریقا می رفت شاهرخ فرماندارکرمان بود. هنگام ورود شاه فرمانده لشکر سیاه پوش به عذرسرکشی به ساخلو سیرجان از شهر خارج می شود و شاهرخ، شاه را در منزل شیخ ابوالقاسم هرندی جا می دهد. روز دوّم مهر رضا شاه در خانۀ هرندی قدم می زد و در حالی که فاطمه دخترش و حمید رضا پسرش نزدیک او ایستاده اند به شاهرخ خطاب کرده و میگوید ببین این انگلیسی ها ی ستمگر چه رفتار ظالمانه ای با من می کنند ، مرا از وطنم بیرون می کنند. این بچّه های کوچک را هم مجبور می کنند که با من به این جهنمی که نامش جزیرۀ موریس است بیایند و درسختی و بدبختی من شریک و سهیم باشند. چرا آنها را از مادرشان وخانه و زندگانی و دوستان و وطنشان با منتهای بی رحمی دور می سازند. شاهرخ می گفت فوراً یاد صولت الدوله و این شعر افتادم:
دید ی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند.؟! !( 8)
◀ صولت الدوله قشقائی ، سردار عشایر
محمّد قلی مجد بر اساس «اسناد وزارت امور خارجۀ آمریکا» در بارۀ صولت الدوله اینگونه بیان میکند: وقتی که بالاخره تاریخ مفصّل مقاومت شجاعانۀ عشایر جنوب در مقابل تجاوز انگلیسی ها به حنوب ایران نوشته شود، بدون شک میرزا اسماعیل خان قشقائی ، معروف به صوالت الدوله ، به نیکی یاد خواهد شد. هارت در گزارش مورّخ 3 اکتبر 1933 خود ( که در بالا آمد) به او اشاره می کند، ولی پیش از این گزارش ، و پس از سفر به شیراز ، هم از دستگیری صولت الدوله خبر داده بود: « چد هفته پیش در شیراز شنیدم که صولت الدوله، رئیس ایل قشقائی ، نه به خاطراینکه شواهدی [ علیۀ او] دالّ بر توطئه بر ضدّ دولت بدست آورد ه اند دستگیر و در تهران به زندان افتاده است، بلکه به باور قاطع دستور دستگیری او را داده اند تا آزادانه همۀ ملک و املاکش را که از سرسبز ترین مناطق باقیمانده در جنوب ایران است ببلعد.» هارت اطّلاعات بیشتری در ارتباط با دستگیری و مصادرۀ اموال صولت الدوله و قوام الملک شیرازی در گزارش مارس 1933 ارائه می دهد.»
در 20 اکتبر 1932، مجلس قانون زیر را تصویب کرد: « مقدّمه: گاه مقتضیات کشور مستلزم تبادل منافع آب و ملک برخی اشخاص، ازجمله عشایر و سایرین ، با قطعه زمین های خالصۀ دولتی است. تصویب شد: به مدّت دوسال ازتاریخ تصویب این قانون دولت مختار است هرگاه مقتضیات سیاسی کشورمستلزم انتقال املاک برخی اشخاص از یک منطقه به منطقه دیگری باشد زمین هایی را که جزواراضی دولتی است به این اشخاص منتقل کند.»
این اقدام با دو هدف صورت گرفت. اوّل اینکه رضا شاه را قادر ساخت تا اراضی مواتی را که به دولت تعلّق داشت با اراضی کشاورزی ارزشمندی که جزو املاک خصوصی بود« مبادله» کند، و سپس آنها را از دولت « بخرد» . دوّمین هدف آن نیز محروم ساختن سران عشایر از مال و اموال و دارایی شان بود. این قانون پس از اجرای یک طرح آزمایشی در فارس ، به تصویب رسانده است.» هارت بخشی ازلایحۀ مزبوررا نیز در گزارش ذکر کرده بود:« وزارت مالیه مجاز است که به موجب سند رسمی تمامی منافع آب وملک میرزا ابراهیم قوام واقع در استان فارس را در مقابل اراضی خالصۀ دولتی ، شامل زمین ، حقّ آب، قنات و غیره در اشرف ، سمنان ، دامغان ، نیشابور ، کاشان و تور قوز آباد بر اساس برابری عواید مبادله کند.»
هارت گزارش می دهد که پس از مبادله ( بخوانید مصادره) زمین های قوام با اراضی دور افتادۀ خراسان و دامغان که قوام هیچگونه نفوذ سیاسی در آنجا نداشت، « مبارزۀ جدّی با نفوذ دوّمین ایل بزرگ فئودال شیراز ، یعنی ایل قشقائی ، که صولت الدوله رئیس و نمایندۀ آن در مجلس بود شروع شد.» او همچنین روند مقابله با رؤسای تیره بخت ایل بختیاری را توصیف می کند.
به پیشنهاد وزیر داخله، مجلس در 30 اوت 1932 به سلب مصونیت پارلمانی « اسماعیل خان قشقائی ( صولت الدوله ) و ناصر خان ( یکی از پسرانش ) » رأی داد و « تعقیب کیفری آنها را از سوی دولت مجاز ساخت.» خبر انتخابی من در بارۀ این تحوّل گزیده ای از اظهارات وزیرمزبور در زمان ارائه ی این لایحه به مجلس است:« دولت شواهد متقنی در دست دارد دالّ بر اینکه این دو نماینده درتوطئه و دسیسه برای خنثی کردن تلاش هایی که با هدف بر گرداندن ثبات و آرامش به جنوب ایران صورت می گیرد ، دست داشته اند. خشکسالی کنونی در فارس وضعیت بسیارحسّاسی به وجود آورده است و کسانی که افکارشیطانی در سرمی پرورانند در پی سوء استفاده از این فرصت برآمده اند. از آنجایی که تعداد دیگری هم در این ارتباط متّهم شناخته شده اند. جزئیات این دسیسه باید محرمانه بماند.» طبق شایعاتی که در آن زمان رواج داشت انگیزۀ این اتّهامات ، که همگان آن را ساختگی می دانستند، این بود که صولت الدوله ، بر خلاف قوام که در برابر ارادۀ ملوکانه تسلیم شده بود، هیچ نرمشی برای مبادلۀ املاک در شیراز نشان نداده بود . از زمان تصویب این لایحه در مجلس ، مقامات رسمی مطلقاً در ارتباط با سرنوشت این دو نماینده سکوت اختیار کرده اند. ولی باورعمومی بر این است که آنها هنوز در زندان قصر قاجار در تهران محبوس هستند.
تنها خبری که پس از این در بارۀ صولت الدوله ، سردار عشایر ، می شنویم وقتی است که جسدش در سال 1933 در دست غسّالان سردخانۀ تهران دیده شد. اگرچه خبرمرگ صولت الدوله اعلام نشده بود، هارت مرگ او را تأیید می کند:« گفته می شود که میرزا اسماعیل خان قشقائی(که بیشتربه لقب سابقش سردارعشایر وصولت الدوله شناخته می شود) رئیس ثروتمند وانگلیسی ستیزایل قشقائی که سال گذشته به حکم مجلس به زندان افتاد ( گزارش شمارۀ 1393 مورّخ 25 مارس 1933 ) هفتۀگذشته در زندان در گذشته است. خبر مرگ او در هیچیگ از روزنامه های داخلی به چاپ نرسیده است. »
هارت در همان گزارش ( شمارۀ 1393 ) نظراتی در بارۀ سیاست تمرکز رضا شاه ، که مستلزم سرکوب وحشیانۀ عشایر بود، ابراز می کند. هارت سیاست تمرکز را اینگونه توصیف می کند:
شاید بتوان مشخّصۀ بارزی که رژیم پهلوی را از اسلاف قاجاری رضا شاه متمایزمی سازد. در کلمۀ تمرکز خلاصه کرد. تمرکز قدرت در دستان اعلیحضرت ، تمرکز منابع مالی ، وی که پایتخت اروپایی شده که نه فقط مرکز اداری مملکت است بلکه محلّ استقرار یک ارتش منظّم مدرنیزه و سیستم جادّه های کمربندی برای تحرّک بخشیدن به هستۀ رژیم جدید است. در اینجاست که می خواهم به موضع اصلی گزارش حاضر اشاره کنم، یعنی متلاشی شدن نظام فئودالی و جابجایی عشایرکه حدّاقلّ یک چهارم جمعیّت کشور را تشکیل می دهند. این امر یکی دیگر از ارکان اصلی سیاست تمرکز شاه را تشکیل می دهد. اعمال تدریجی این سیاست در سرتاسر مملکت از زمانی که پهلوی حتّی پیش از اینکه شاه شود، کاملاً مشهود است و اجرای این سیاست به هیچ وجه کند نشده است . اعتقاد شاه همیشه براین بوده است که قدرت فئودالی سران عشایر ، چه مطیع قدرت مرکزی باشند و چه نباشند ، باید شکسته شود.( 9)
◀« تحلیل واکنش قشقاییها به کودتای 28 مرداد 1332 و همکاری آنان با نهضت ملّی ایران»
مجید حکیمیخرّم در مقالۀ خود به « تحلیل واکنش قشقاییها به کودتای 28 مرداد 1332 و همکاری آنان با نهضت ملّی ایران» می پردازد و شرح می دهد: رهبرى ایل قشقایى (فرزندان صولت الدوله، ایلخان قشقایى متوفّى در زندان رضاشاه) که در زمان زمامدارى مصدّق جزء هواداران نهضت ملّى و از کوشندگان براى موفّقیت نهضت بودند، پیروزى کودتا و بر باد رفتن تلا شها و آرزوهاى خودشان و ملّت ایران و بازگشت حکومت به خودسرى ناشى از استبداد را تاب نیاوردند. آنها، تنها گروه از همراهان نهضت بودند که آشکارا در مقابل حکومت کودتا به فکر چاره افتادند و در این مسیر دست به اقدامى خطرناک زدند که آیند ه شان را به شکلى بی پایان تحت تأثیر قرار داد.
٭ موضعگیری قشقایی ها در برابر کودتا
با خارج شدن کنترل اوضاع از دست دولت، در روز 28 مرداد، خسرو قشقایی به دیدار مصدّق رفت و از او خواست همراه وی به فارس برود تا قشقایی ها دفاع از او را بر عهده بگیرند. امّا مصدّق پیشنهاد وی را نپذیرفت(مرسدن، 1358 ،ص 71 ؛ قشقایى، 1384 ،ص 110 ) و خسروخان و محمّدحسین خان روز بعد به ناصرخان در ایل ملحق شدند.
در ایل قشقایی، ناصرخان، با شنیدن خبرکودتا در روز 28 مرداد، به نیروهای ایلی دستور آماده باش داد و همان روز تعدادی از پاسگاهها را خلع سلاح کرد و طى تلگرافى از زاهدى خواست تا گذشتۀ خود رالکّه دارنکند و تا دیرنشده به سوى مردم برگردد( قشفایی ، 1371 ،صص 402 – 401 ). وی در 30 مرداد اعلامیه ای خطاب به «ملّت ایران » صادر کرد و مردم را به قیام فراخواند (ساکما: 293005635 ).
زاهدى جوابی به اعلامیه و تلگراف ناصرقشقایی نداد، اما دستور داد تا سرتیپ دولّو، کفیل استانداری و فرماندۀلشکر اصفهان، پاسخ وی را در اعلامیه ای تهدیدآمیز با هواپیما بر روی نواحی اقامت ایل قشقایی پخش کند(زاهدى، 1385 ،صص 365 – 366 ). ناصرخان، پاسخ این اعلامیۀ تهدیدآمیز را با تلگرافی داد که در آن سرتیپ را به خاطر تغییر سریع عقیده سرزنش کرد(قشقایى، 1371 ،ص405 ).
این حوادث وآمادگی قشقایی ها و متّحدانشان برای اقدام به نفع نهضت ملّى، حمایت مردمی از مصدّق درگوشه وکنار کشور، تشکیل کمیتۀ مقاومت ملّى توسّط افراد جبهۀ ملّى، و تشکیل ستادی با عنوان «ستاد خنثی سازی کودتا » توسّط حزب توده ( کیانورى، 1371 ،ص 295 )، عواملی بودند که باعث می شدند تا حکومت و دولت کودتا– که در وضعیتی نبود که بتو اند با اعمال قدرت بر اوضاع مسلّط شود– نتوانند به راحتی دست به هراقدامی علیه مخالفان بزند.
از همین رو، زاهدی، با توجّه به دوستی دیرینه ای که با برادران قشقایی داشت، و بیش از آن،به خاطر عوامل یاد شده تلاش کرد تا با آ نها از درصلح درآید. به همین منظور، روز31 مرداد، از طریق سرتیپ جهانگیری، فرماندۀ لشکرفارس، این تلگراف را برای ناصرخان فرستاد:
« برحسب امر جناب نخست وزیر به جناب ناصرقشقایی اطّلاع دهید هیچگونه نگرانی نداشته باشند، خانوادۀ قشقایی مثل خانوادۀ من است »(زاهدى، 1385 ،ص 366 ) و در همین هنگام به فکر چارۀ کار و فرستادن نمایندگانى از طرف دولت براى مذاکره با برادران و ایل قشقایى افتاد (مکى، 1368 ،ص 549 ). وى، با وجود آمادگى براى سرکوب قشقایى ها، بی میل نبود تا مشکل با مسالمت وگفت وگو حل شود و از حسین مکّى خواست تا به نمایندگی از طرف دولت با قشقایی ها صحبت کند، امّا او «علی هیئت » را برای این منظور پیشنهاد کرد(مکّى، 1368 ،ص 549 ).
به این ترتیب، علی هیئت،به عنوان استاندار جدید فارس تعیین شد تا گفت وگوبا قشقایی ها را نیز به انجام برساند. همزمان با حرکت نامبرده، تلگرافى از طرف زاهدی برای ناصر قشقایی مخابره شد که وى را به همکارى با دولت دعوت مى کرد (زاهدى، 1385 ،ص 367 ).
به دنبال چرخش سیاست حکومت به سمت مسالمت با قشقایی ها، فرماندۀ لشکراصفهان نیز به تبعیّت از دولت، همان رفتار را در پیش گرفت. روز اوّل شهریور، نمایندگان لشکراصفهان، با ناصرخان ملاقات کردند. امّا وی با این پیام که «بعد از اعلامیۀ اهانت آمیز حاضر به مذاکره هم نیستم » (قشقایى، 1371 ،ص 406) آنها را پس فرستاد. روزبعد، ناصرخان، دردیداری باخسروخان بویراحمدى و دیگر نمایندگان خانهای بویراحمدى طرفدارمصدّق که به دیداروی آمده بودند، اتّحاد و یکپارچگی نیروها را ستود و پیروزی را ازآن خودشان دانست و درهمان روز در پاسخ به نمایندگان لشکر و استانداری فارس که حامل پیام هایی بودند، ضمن تمجید از کارهای مصدّق، از جمله شکست انگلیسی ها و پرآوازه کردن نام ایران، مخالفت با وی را به عنوان یکی از دوستان وهمفکران دیروز دور از انصاف ومردانگی خواند (قشقایى، 1371، ص406).
پافشاری اتّحاد ایلات جنوب بر حمایت از مصدّق، آمریکایی ها را واداشت تا به صورت مستقیم دخالت کنند. آمریکایی ها، که خودشان مجرى کودتا و بازیگر اصلی سیاست ایران بعد ازکودتا بودند، درنظر نداشتند تا ایران را به حال خود واگذار کنند وهر پیش آمدی را در کشور بپذیرند. به همین منظور، از همان ابتدا از طریق نمایندگان سیاسی خود با قشقایی ها ارتباط برقرار کردند تا به هرنحوآ نها را مجبور به ترک مقاومت نمایند. دراین میان، برینت (Brient ) ، رئیس ادارۀ اصل چهار ترومن در شیراز، نقش اساسی را ایفا می کرد. وی، از طریق کارمندان اداره و افراد ایرانی آن ازجمله محمّد بهمن بیگی، که خانها نیز به وی خوشبین نبوده و وی را خدمتکار آمریکایی ها می دانستند (قشقایى، 1371 ،ص 472 )، برای سازش قشقایی ها تلاش می کرد.
روز چهارم شهریور، برینت، به منظور گفت وگو با سفیر آمریکا به تهران رفت و درگفت وگویی که با شاه انجام گرفت، شاه قول داد تا هر جور که آمریکایی ها بگویند با قشقایی ها همراهی کند. آمریکایی ها این پیام را به خانها رساندند، امّا جواب خا نها برما معلوم نیست.
روز هشتم شهریور، علی هیئت، به عنوان استاندار فارس و نمایندۀ دولت، در منطقۀ طایفۀ کشکولی با ناصرخان ملاقات کرد. در آن ملاقات، هیئت، از خودداری ناصرخان در فرستادن تلگراف تبریک برای نخست وزیر و استاندار انتقاد کرد و از وی خواست تا هرچه زودتر به دیدار زاهدی و شاه برود و ترتیب کارها را بدهند. ناصرخان در پاسخ ضمن اشاره به دوستی دیرینۀ خانوادۀ وی با زاهدی و استاندار گفت:
«…من هوادار مصدّق بوده وهستم وایشان را یگانه نخست وزیر ملّی می دانم و آقای سرلشکر زاهدی را به رسمیت نمی شناسم. وقتی ایشان را برای نخست وزیری به رسمیت نشناختم، طبعاً به جنابعالی هم نمی توانستم [به نام] استاندار تلگراف نمایم… نخست وزیری که از سفارت آمریکا بیرون بیاید، من به رسمیت نمی شناسم.
هم شاه و هم نخست وزیر شما هر دو نوکری آمریکا را قبول کرده اند. چنین اشخاصی داخل آدم نیستند. … به یک شرط … که آقای دکتر مصدّق و سایر رفقا را که حبس کرده اند آزاد کنند، ممکن است از در صلح بیایم » (قشقایى، 1371 ،ص 410 )
در پی این مذاکرات، هیئت، برای گفت وگو با مقامات به تهران بازگشت. در این هنگام،روزنامه ها از قول ناصرخان و نمایندگان دولت نوشتند که خطر به طور کامل برطرف شده است ( خواندنی ها، 1331 ، 13 ( 104 )،ص 22 ). مجلۀ خواندنی ها از قول روزنامۀ آسیای جوان نوشت: «اعلیحضرت شاه شخصاً به وسیلۀ نمایندۀ فوق العادۀ دولت، ناصر قشقایی را برای مذاکره به تهران دعوت کرده اند و انتظار می رود که مشارالیه این دعوت را قبول کرده و به تهران بیاید » ( خواند نیها، 1331 ، 13 ( 104 )،ص 22 ).
٭ تلاش حزب توده برای اتّحاد با قشقایی ها و عملیات مشترک
از جمله نیروهای تأثیرگذاردر فضای سیاسی آن روز ایران، حزب توده بود. حزب توده که در جریان کودتا خنثی مانده بود، خیلی زود فهمید که اوّلین هدف سرکوب حکومت کودتا و حامیانش خواهدبود. به همین منظور، از همان صبح کودتا دست به اقداماتی برای سازماندهی نیروهایش زد و به منظور مبارزه به «نهضت مقاومت ملّی » نزدیک شد (گازیوروسکى،1371 ،ص 154 ). از جمله اقدامات حزب توده، رخنه در نیروهای نظامی و تلاش برای استفاده از جنگ افزارها یا دستکم خرابی در آ نها بود و تلاش می کرد تا با نیروهای پراکندۀ حامی مصدّق ارتباط برقرار کند. توده ا یها، در این هنگام، با تشکیل ستادی به نام «ستاد خنثی سازی کودتا » سیاست خود را دنبال می کردند(کیانورى، 1371 ،ص 295 ). اوّلین دیدار آ نها با قشقایی ها، روز شانزدهم شهریوراتّفاق افتاد. توده ا یها خواستار حملۀ قشقایی ها به شهرشیراز بودند و وعده دادند تا در آن صورت، افراد آ نها عرّاده های نظامی را از کار انداخته و تعدادی جنگ افزار و افسر نظامی در اختیار قشقایی ها قرار بدهند و در صورت اشغال شهر، هیئتی برای ادارۀ آنجا بفرستند 1 (قشقایى، 1371 ،صص 412 – 430 )….