مگر این حنجره این نای ، چه می گفت به بند
مگر این سرو ِ ستم دیده
در اندیشه چه داشت ؟
وعده می داد مگر ، شام ِ تبه کاران را
یا کلامی
نظری
بر در و دیوار نوشت .
می شنیدند مگر ، غرش ِ پنهانش را
دیده بودند مگر ، شعله ِ ایمانش را .
باز دارید ، بگویم که سزاوار ِ چه ایم
یا در این بخت ِ نگون
شاهد ِ دیروز ِ که ایم .
شاهرخ مرغ ِ زمان بود که پالید و گذشت
دست ِ بیداد و ستم
قطع نشد
رام نگشت .
خلق را مهره در این بازی دوران نکنیم
تیشه بر جان نزنیم
رسم ِ پیران ِ نظر باز
صف آرایی ، نیست
ما زمانی ها را ، در هیاهوی ِ سفر
گُم کردیم .
22 شهریور 1394