پیش گفتار مترجم
درگیری و مشاجره در همه جا و همه فرهنگ ها یکی از بدیهی ترین مسایل در هر نوع زندگی جمعی و از جمله در خانواده ها به شمار می رود و به نوعی اگردر همه خانواده ها هم در سطح بحرانی، خشونت و اعمال زور2 به میان نیاید، در بین اقوام و نزدیکان این مسایل پیش آمده و گاهی انسان مورد مشورت قرار می گیرد.
اما انسان با اطمینان نحوه صحیح رویکرد به آن را به ویژه زمان تقسیم تقصیرها بین زن و مرد نمی داند و چه بسا شاهد بوده ایم که راهنمایی های دلسوزانه گاه درگیری را افزایش داده و گاه به از هم پاشیدن خانواده ها انجامیده. به هر حال در این موارد، چنانچه تاثیرات آن را در مورد کودکان نادیده انگاریم، هزینه های روحی و مادی سرسام آوری گاه بیهوده در این راه به هدر می روند. از آنجا که در برنامه های نظام آموزشی هم اساسا نحوه حل درگیری گنجانده نشده، این موضوع دارای اهمیت و ارزش فراوانی است که آن را وارد گفتمان عمومی کرده و از تلاش های علمی در این زمینه بهره جوییم.
در این زمینه در کنار تلاش های علمی، جنبش فمینسم در سی سال گذشته به ویژه در زمینه آزادی زنان ره آوردهای مثبت زیادی داشته، اما به دلایل کوناگون در مواردی بینشی بر آن سایه افکند که با ارائه تصویر قربانی زنان درهمه جا و همه موارد از سوئی موضوع اعمال زور و خشونت زنان را تبدیل به تابوئی کرد که کمتر کسی جرئت ورود به آن را داشته باشد. و بخش رادیکال این جنبش اساسا مرد ستیزی را سرلوحه تلاش خویش قرار داد که این باور هم ضربه سنگینی به جنبش فمینیسم وارد کرد و هم خانواده های زیادی را از هم پاشید و تا حدی پیشرفت که به خشونت بسیاری از زنان افزود و صدای اعتراض مردان قربانی خشونت را بلند کرد و چندی است که مراکز حمایت از این قربانیان به وجود آمده و تلاش های راه یابی هم به جریان افتاده اند.
در این بین به وضوح روشن شده که این موضوع هم همچون همه پدیده های دیگر اجتماعی دارای ابعاد زیادی است و با سیاه و سفید کردن و صرفا در هر موردی به دنبال زن تحت ستم و قربانی، و مرد ستم گر و متجاوز گشتن، مشکل همچنان باقی است و برای راه یابی تخصص ویژه و عمیقی لازم است که حتی هر روانشناسی هم در این موضوع صاحب نظر نمی تواند باشد، چه رسد به افراد دیگر. ما در پزشکی برای هر بیماری خاصی فرد را به متخصص ویژه آن بیماری ارجاع می دهیم، اما در زمینه مسایل روانی و ذهنی هر فردی خود را صاحب نظر تلقی می کند، در حالی که علوم در این زمینه ها هم آنقدر رشد کرده که در هر زمینه ای متخصصین ویژه دارد.
با توجه به این مسایل نگارنده این سطور- زمانی که تخصص ویژه ای در زمینه ای نداشته باشد به ترجمه نظر کارشناسان می پردازد – جهت راه یابی و شکستن تابوی فوق دست به انتشار ترجمه نوشتار زیر زده و مصم است که این تلاش را از طریق ارائه نوشتارهای دیگر ادامه دهد.
متن ترجمه شده3
ضربات محکم، حتی جنایت و تجاوز جسمی: آری این اعمال را زنان نیز انجام می دهند. هرچند
که مردان در راس آمار جرایم قرار دارند، اما حمله های جسمی به مردان به مراتب بیش از آن است که بسیاری فکر می کنند. دلیل آن چیست؟ عاملین مونث چه کسانی هستند و قربانی ها چه کسانی؟
زمانی که ما روزنامه را باز می کنیم و یا تلویزیون را روشن می کنیم، شاهد دنیایی مملو از اعمال زور می شویم و آن هم غالبا زورگوئی توسط مردان. این موضوع را خانم روانشناس هلن گاوین (Helen Gavin) از دانشگاه هودرزفیلد انگلیس عنوان می کند. اما این تصویر معوجی است. چه در زمینه حملات روحی، ضربات جسمی، سوءاستفاده جنسی و یا جنایت همواره زنانی نیز در بین آنها وجود دارند.
خانم گاوین و خانم ترزا پورتر(Theresa Porter) از بیمارستان Connection Valley در آمریکا در کتاب خود پیرامون خشونت زنانه Female Aggressin می نویسند: “خشونت زنانه یک موضوع حائز اهمیت است که می بایست جدی تلقی شود.” در مورد اعمال زور توسط زنان و یا در بسیاری از موارد هنوز هم سرپوش گذارده می شود و یا جهت مزاح رسانه ها مورد تمسخر واقع می شود…
البته در غالب موارد اعمال زور واقعا” توسط مردان اعمال می شود: بر اساس آمار جنایی آلمان در سال 2014(1393) 77 درصد افراد مظنون به اعمال زور را مردان تشکیل می دهند و در موارد تجاوزات سنگین این رقم بیشتر نیز می باشد در مورد ضربه جسمی 80 درصد و در زمینه تجاوزات جنسی 93 درصد.
در مقابل بر اساس این آمار: 5 تا 20 درصد اعمال زور توسط زنان انجام گرفته و در برخی از جرائم غالبا” شمار زنان بیشتر است . در زمینه های وظایف مراقبتی و تربیتی سهم زنان 69 درصد و در زمینه پنهان کردن کودکان کم سن “کودک ربایی” 50 درصد.
نه بی خطر و نه استنثنایی
در این موارد خشونتی که زنان اعمال می کنند غالبا” بی خطر نیست. این نکته را آقای بورگن والدمن(Juergen Waldmann) از بخش مشاوره تخصصی پرهیز از اعمال زور شهر اشتوتگارت آلمان بیان می کند.در آنجا از میانه سال 2013 (1392) اولین مرکز حمایت مردان ایجاد شد. “مردانی که به اینجا مراجعه می کنند غالبا” از فشار روحی ای که همسرشان به آنها وارد کرده است صحبت می کنند. به عنوان نمونه همسرانشان خود را تهدید به خودکشی می کنند و یا اینکه فرزندان خود را می ربایند.” این موضوع را آقای والدمن عنوان کرده و اضافه میکند:”برخی از مردان را زنان با چاقو یا چیزهای دیگر تهدید می کنند.”
هر چند این موارد عادی به شمار می رود، اما اساسا” حملات در بین زوج ها بر خلاف تصور رایج موارد استنثنایی نیستند. پژوهش ها از سال 1970 در آمریکا نشان می دهند که زن ها همسران خود را در بسیاری از موارد مورد حمله جسمی قرار می دهند. همچنین پژوهش جدیدی توسط روبرت شلاک (Robert Sclack) و همکارانش در انستیتوی روبرت کخ در برلین نشان می دهد که چهاردرصد از مردان و زنان به طور مساوی متوسل به ضربابت جسمی می شوند.
حال چه جوابی می توان به این سوال داد که چگونه ” جنس ظریف” متوسل به حمله به دیگری می شود؟ دو دیگر آنکه چه تفاوتی بین اعمال زور مردانه و زنانه وجود دارد؟ در آغاز می بایست این طرح کلی (Kontext) را عنوان کرد که نحوه اعمال زور زنانه و مردانه بسیار متفاوت است. مردان اعمال زور را در حوزه های گوناگونی به کار می گیرند، به عنوان مثال در ملا عام، در محل کار یا در خانواده. بر عکس حمله های زنان در حواشی خانواده متمرکز می شود، در خانواده و رابط نزدیک اجتماعی.
آقای پتردویگه (Peter Doege) از انستیتوی ابداعات با هدف کاربردی و- پژوهش پیرامون آینده Institut fuer anwendungsorientierte Innovations- und Zukunftsforschung در شهر کاسل آلمان می گوید: “هر چند اعمال زور جسمی و جنسی شدید توسط مردها انجام می گیرد. اما در زمینه اعمال زورهای سبک به ندرت تفاوتی میان زنان و مردان مشاهده می شود؛ مانند لگد زدن، هل دادن یا سیلی زدن”. به علاوه به نظر او زنان به مراتب بیش از مردان بی احترامی کرده و طرف مقابل را خوار می کنند و متوسل به “اعمال زور کنترل کننده” – رفتاری که از طریق آن می خواهند طرف مقابل را تحت کنترل قرار دهند، می شوند. در این موارد زنان بیش از مردان کودکان و یا نزدیکان دیگر را مجازات می کنند، در حالیکه مردان این کار را در مورد غریبه ها انجام می دهند.
علت اصلی اعمال زور : احساس عجز
آقای باستیان شویتهال (Bastian Schwithal) پژوهش گر اجتماعی که در سال 2005 تحلیلی را بر اساس آمار تحقیقات در این زمینه ارایه کرد می گوید: “یکی از مهم ترین عواملی که ریسک اعمال زور را بعدها بالا می برد، تجربه استفاده از زور در خانواده است- چه به صورت فردی و یا بین دیگر اعضای خانواده. همچنین نحوه تربیت نامناسب می تواند گرایش به اعمال زور را افزایش دهد. تاثیر این عوامل بر زنان و مردان مشابه است. “
خانم ها در بسیاری از موارد اعمال زور خود را جهت تلاشی به کار می گیرند که امکان گفتمان و ارتباط احساسی را با طرف مقابل عملی کنند. آقای شویت هال می گوید: ” آنها غالبا” از این موضوع رنج می برند که همسر آنان به اندازه کافی به آنها توجه نکرده و یا نسبت به نیازهای آنها کم توجهی کرده. همچنین حسادت هم در این زمینه می تواند نقش داشته باشد و اضافه می کند: ” مردها هم تا حدودی دلیل اعمال زورشان همین ها است. به انضمام اینکه آنها نیازمند قدرت و کنترل می باشند. “از سوی دیگر دلیل اینکه افراد متوسل به زور می شوند این است که غالبا” روش دیگری را در زمینه بیان نیازهای خود و یا نحوه حل مشکلات را در روابط نیاموخته اند. در بسیاری از موارد اعمال زور خیلی ساده پیش می آید و به مرور زمان افزایش می یابد. آقای شویت هال می گوید: “فرد در آغاز حمله های جسمی ساده را ……جدی تلقی نمی کند، در حالی که این کار می تواند منجر به تشدید اعمل زور توسط زن شود. مردها غالبا” جرات این بیان قاطع را ندارند که بگویند بس است. اینجا خط قرمزی وجود دارد – زیرا این کار مطابق نقشی که بر عهده دارند نمی باشد.” به این ترتیب یک فرآیند رو به افزایش اعمال زور پدید می آید که طرفین دیگر راه حلی برای آن نمی یابند.
ضربه کشنده در حالت هیجان- اما همچنین جنایت
زمانی که زنان از روی عجز و یا سرخوردگی جراحت جسمی را وارد می کنند این کار در شرایط بحرانی می تواند به ضربه کشنده مبدل شود. قربانیان این وضعیت نیز بستگان و یا آشنایان نزدیک هستند. این کار می تواند در شرایط بحرانی انجام پذیرفته و همچنین می تواند با نقشه قبلی، یک جنایت باشد.
خانم باربارا کراهه (Barbara Krahe) از انستیتوی روانشناختی دانشگاه پوتسدام آلمان اظهار می دارد : “این اعمال در روابط افراد غالبا” در پس یک رنج طولانی روی می دهد”. اما انگیزه های روانشناختی جرائم جنایی در بین زنان و مردان تفاوتی ندارند. نامبرده می گوید: “البته آمادگی اعمال زور جسمی در مردان بیش از زنان است.” و اضافه می کند: “در موارد زیادی این رفتار احساسی شدید که زنان را به جنایت وامی دارد حاصل عصبانیت و سرخوردگی است.”
شاید تعجب آور و تکان دهنده باشد که در موارد متعددی در بین قربانیان فرزندان خویش نیز دیده می شود. ” هنگامی که زنان فرزندان خود را می کشند، این کار بیش از همه به فاصله کوتاهی از زایمان رخ می دهد”. این را خانم گاوین وپورتر گفته و اضافه می کنند که دلیل اصلی آن ظاهرا” تمایل آنها به داشتن فرزند نبوده و یا داشتن فرزند را خارج از توان خود تلقی می کرده اند.
در بسیاری از موارد چنین مادرانی جوان و نابالغ هستند و فرزند خود را در حالت هیجانی به قتل می رسانند. روانشناسان فوق گزارش می کنند، “این امر را نحوه قتل نشان می دهد. “به عنوان نمونه نوزادان در دستشویی خفه می شوند و یا با یک تکه لباس خفه می شوند.”
بیوه های سفید، فرشتگان ناسفید
در همه این موارد احتیاج و یاس فرد را مجبوربه قتل دیگری می کند. اما این موارد نیز وجود دارند که زنان دیگران را در نهایت بی رحمی کشته و یا به جنایات از قبل طراحی شده دست زده اند. به عنوان نمونه زن انگلیسی دنا تومپسون؛ او در سال 2000 می خواست سومین همسر خود را با توپ فوتبال دستی به قتل رساند. در این رابطه پس از بررسی جنازه شوهر دوم او در پزشکی قانونی که شش ماه پیش مرده بود معلوم شد که او به وسیله ادویه کاری مسموم به قتل رسیده است..
انگیزه: دسترسی به ثروت مردان
خانم گاوین و پورتر می نویسد:” این چنین بیوه های سیاه به خاطر دست یازی به ثروت دست به قتل می زندد و از قرار معلوم ظاهرا” هرگز سیری نمی پذیرند. در این موارد احتمال قتل های زنجیره ای نیز بسیار است. و همچنین ممکن است پرستاران و مراقبینی که مورد اعتماد بیماران هستند فرد را به سوی مرگ سوق دهند تا ثروت آنها را تصاحب نمایند. خانم گاوین می گوید:” در آنجا که این موارد نادرند و اغلب مخفی می ماند، انسان دلائل اصلی روانشناختی آن را تاکنون کمتر می داند.”
تابوها را بشکنیم
عوامل قتل های زنجیره ای نادر هستند. اما طبعا اعمال زور “معمولی” زنان نیز می تواند خسارات زیادی در بر داشته باشد- چه جسمی و جه روحی. اما پیرامون این موضوع هنوز هم کمبودهای زیادی وجود دارد. ” این مساله از فقدان میزان تعداد این موارد شروع می شود” این جمله را باستیان شویتهال ابراز می کند. “در این زمینه غالبا” آمار پلیس صرفا” در دسترس قرار دارد که تنها در برگیرنده اعمال شناخته شده رسمی می باشند.” در این موارد نیاز به پژوهش های نوینی وجود دارد، تا تصویر روشنی پیرامون اعمال زور مردان وزنان پیدا کنیم.
علاوه بر آن موضوع زور زنان هنوز هم مانند گذشته یک بحث پیچیده و حساس اجتماعی است. گفتمان پیرامون آن غالبا” یک جانبه است و بار احساسی شدیدی در بر دارد. یورگن والدمن تاکید می کند: “به این جهت بایستی عموم را بیشتر از این امر آگاه کرد. چرا که این کار می تواند برای زنان با این رفتارها و مردان قربانی ساده تر شود که پیرامون تجربیات خود صحبت کرده و و در پی حمایت باشند.”
در این میان در پیش گرفتن برنامه های کمک رسانی ای که هدف آن متوجه عاملان زن وهمچنین مردان قربانی است مهم است. این را این متخصص امور تربیتی تاکید می کند. والدمن می گوید:” تاکنون چنین برنامه هایی در آلمان زیاد نبوده و در حال حاضر تنها پنج موسسه کمک رسانی به مردان تحت اعمال زور وجود دارد.”
عاملان مونت می توانند به اندک دفاتر پیش گیری از اعمال زور در شهرهای بزرگ مراجعه کرده تا با مشاوره تراپی لازم را در پیش گیرند. البته تاکنون روش ویژه امکان تراپی برای زنانی که گرایش به خشونت و اعمال زور دارند وجود نداشته است. خانم گاوین و پورتر می گویند: “چنین تراپی هایی می بایست به دنبال دلایل اصلی فردی زنان باشد و با آنها نحوه همدردی و توان برقراری ارتباطات مورد تمرین قرار گرفته و به آنها نشان داده شود که فرد چگونه می تواند بدون اعمال زور به حل درگیری سوق داده شود.”
پیش گیری را از دوران کودکی پی گیریم
اما با این کار احتمالا” نتایج مطلوب بدست نیایند. پتردوبگه می گوید: “زمینه های پیشگیری از اعمال زور صرفا” زمانی می تواند با موفقیت همراه شود که آنها دینامیک رفتار اعمال زور عاملان را درک کنند.” به عبارت دیگر جهت دگرگونی موفقیت آمیز الگوی اعمال زور می بایست همه طرف های درگیر مورد توچه قرار گیرند، به ویژه در خانواده و زوجین. این کار می تواند در چارچوب یک تراپی منظم وسیستماتیک انجام گیرد. در اینجا اعمال زور به عنوان نحوه شکست خورده فهمیده شده و تلاش می شود روش های دیگری را جایگزین این رفتار نمایند. اقای دویگه تاکید می کند: ” به این جهت می بایست این مراکز پیشگیری اعمال زور را قویا” با تلاش سیستمی مستمر آموزش همراه کنند.”
و در آخر، پیشگیری اعمال زور زمانی آغاز به کار می کند که در آنجا ابتدا الگوهای رفتاری ای در کودکی و جوانی مهیا شوند. “تعیین کننده آن است که به کودکان این امکان داده شود که بدون اعمال زور رشد کنند- لازمه آن این است که از تنبیه جسمانی پرهیز کرده و به جای تنبیه نادرست ، اعمال صحیح مورد تشویق قرار گیرند”. این موضوع را خانم باربارا کراهه تاکید می کند. همچنین جوانان می بایست این روش ها را بیاموزند تا در روابط خود بدون اعمال زور عمل کنند. ” این کار به عنوان نمونه می تواند در چارچوب تمرین های ضد خشونتی انجام پذیرد که برای جوانان از هر دو جنسیت مناسب است: در این تمرین ها این موضوع آزموده می شود که چگونه فرد می تواد نیازهای خود را به صورت مناسب مطرح کرده و درگیری ها را با گفتمان حل کرده و خود را جای دیگری بگذارد.
مهاتماگاندی در جایی گفته بود:” چنانچه پرهیز از اعمال زور قانون هستی ما باشد، آینده متعلق به زنان است.” درعین حال پژوهش ها نشان می دهند که این نقل قول می بایست به صورت دیگر پایان پذیرد: “…..در این صورت مردان و زنان باید باز هم چیزهایی بیاموزند.”
1- برگردان از آخرین ماهنامه “روانشناختی امروز” (Psychologie Heute) اکتبر 2015(مهرماه 1394)
2- در زبان آلمانی برای خشونت گری دو اصطلاح وجود دارد: Aggression به معنای خشونت است و دیگرGewalttaetig به معنای زورگویی. در این ترجمه برای زور گویی، از واژه اعمال زور استفاده شده. تفاوت خشونت و اعمال زور آن است که هر کس که خشن است، بالاجبار زور گو نیست، اما فرد می تواند خشن نباشد ولی زور گو باشد.
3- از این نوشتار بخش کوتاهی در زمینه قتل های زنجیره ای که یک مورد بسیار محدودی است و مشکل عموم نیست، ترجمه نشده.