back to top
خانهدیدگاه هارضا پرچی‌زاده : گذری تاریخی بر توسعه‌طلبیِ روس‌ها در خاورمیانه

رضا پرچی‌زاده : گذری تاریخی بر توسعه‌طلبیِ روس‌ها در خاورمیانه

parchizadeh reza 17092014دخالتِ نظامیِ آشکارِ فدراسیونِ روسیه در سوریه که به قصدِ تحکیم و پیشبردِ مواضعِ روسیه در خاورمیانه صورت گرفته واقعه‌ای منفرد نیست. این دخالتْ امتدادِ الگویی نسبتا نوین در سیاستِ روس‌هاست که پیشتر خود را در قفقاز و اوکراین نشان داده بود. با این وجود، به نظرِ نگارنده، این الگوی توسعه‌طلبانه‌ گرچه جدید به نظر می‌رسد، اما در نهایت در امتدادِ الگوی کلیِ توسعه‌طلبی تاریخیِ امپراطوریِ تزاری/اتحادِ جماهیرِ شوروی قرار می‌گیرد. بر همین مبنی، در مقاله‌ی پیشِ رو قصد دارم توسعه‌طلبیِ ارضی/سیاسی/فرهنگیِ «عنصرِ روسی» در خاورمیانه را از منظرِ تاریخی بررسی و نتایجِ آن برای خاورمیانه‌ی معاصر را بیان کنم.

روس‌ها مردمانی از نژادِ اسلاو بودند که در قرونِ وسطی در صفحاتِ غربِ روسیه و اوکراین و بیلوروسیِ فعلی برای خود اماراتِ فئودالیِ مجزا و مستقلی تاسیس کردند و به تدریج این امارات را به هم متصل نموده موجودیتی سیاسی با مولفه‌های فرهنگی/مذهبیِ روسی به وجود آوردند. در این مدت، خاندانِ «روریک» (Rurik) بر روس‌ها حکومت می‌کرد، که مشهورترین کاراکترِ آن «ایوانِ مخوف» بود. در زمانِ روریک‌ها، روس‌ها بیشتر درگیرِ جنگ‌های داخلی و قلمرویی بینِ خودشان بودند، که در نهایت به ایجادِ آن موجودیتِ سیاسیِ روسیِ که در بالا ذکرش آمد منتهی شد.

پس از به قدرت رسیدنِ خاندانِ «رومانوف» (Romanov) در قرن هفدهم بود که روس‌ها به توسعه‌طلبی به سوی شرق و جنوب متمایل شدند. در آن زمان، روس‌ها در شرق با خان‌های قدرتمندِ مغول که از اعقابِ چنگیز بودند همسایگی داشتند. توسعه‌طلبیِ امپراطوریِ تزاری و سپس شوروی به سوی شرق در طولِ سه قرن به تدریج این مغول‌ها را به انقیادِ روس‌ها درآورد به طوری که امروز به طورِ عمده در فرهنگِ روسی مستحیل شده‌اند. این قسمتِ تاریخِ روسیه – گرچه از منظرِ بررسیِ الگوی توسعه‌طلبی مهم است – چون به طورِ مستقیم به مبحثِ ما مربوط نمی‌شود، من اینجا به همین اشاره بسنده می‌کنم و از آن می‌گذرم. فقط توصیه می‌کنم رمانِ مشهورِ «میشل استروگوف» اثرِ ژول ورن را – بر خلافِ جهت‌گیری نویسنده – با آگاهی از حقیقتِ توسعه‌طلبیِ روس‌ها به سمتِ شرق بخوانید و ببینید چه نتیجه‌ای می‌گیرید.

در جنوب – که منطقه‌ی موردِ تمرکزِ بررسیِ ماست – روس‌ها با امپراطوری‌های عثمانی و ایران شاخ به شاخ شدند. در موردِ ایران، جنگ‌های روسیه‌ی تزاری با قاجارها در اواخرِ قرن هجدهم و اوایلِ قرن نوزدهم که به عقدِ معاهداتِ ننگینِ «گلستان» و «ترکمانچای» انجامید و سپس دست‌اندازی‌ها و دخالت‌های روسیه/شوروی/روسیه به ایران تا به امروز نمودِ توسعه‌طلبیِ روس‌ها به سوی جنوب بوده است. در همین راستا، روس‌ها در افغانستان – که امتدادِ فرهنگیِ ایران است – ابتدا با امپراطوریِ بریتانیا و سپس با آمریکا درگیر شدند؛ و می‌توان گفت که مقصرِ اصلیِ وضعیتِ فعلیِ افغانستان در روزگارِ معاصرْ توسعه‌طلبیِ به شدت خشونت‌آمیزِ روس‌ها در این سرزمین – یعنی کاری که هنوز در ایران انجام نشده – بوده است.

در مقابل، بر خلافِ امپراطوریِ رو به موتِ قاجار که به زودی وا داد – و از آن پس تا به امروز ایران به طورِ جسته و گریخته و به درجاتِ متفاوت در زمان‌های متفاوت تحت‌الحمایه‌ و تحتِ اشغال و منطقه‌ی نفوذِ روس‌ها بوده است؛ امپراطوری عثمانی که همسایه‌ی بزرگتر و نزدیکترِ روس‌ها بود حدودِ دو قرن در برابرِ توسعه‌طلبیِ آنها مقاومتِ سختی کرد؛ گرچه حینِ این مقاومتِ طولانی امتیازهای بسیاری هم به روس‌ها داد و اراضیِ وسیعی نیز به آنها واگذار نمود. در این میان، عقدِ معاهده‌ی «کوچوک قاینارجی» بینِ روسیه و عثمانی به مورخه‌ی ۲۱ جولای ۱۷۷۴ نقطه عطفی در تاریخِ توسعه‌طلبیِ روس‌ها در خاورمیانه بود.

پس از مدتها تنش و درگیری و جنگ بینِ روس‌ها و ترک‌ها در حوزه‌ی دریای سیاه، انقعادِ پیمانِ کوچوک قاینارجی کنترلِ اراضیِ استراتژیکِ حوزه‌ی دریای آزوف همچون شبه‌جزیره‌ی کریمه را در دستِ روسیه قرار داد؛ و بدین ترتیب با راه دادنِ روسیه به آب‌های گرمِ جنوبْ آرزوی دیرینه‌ی پطرِ کبیر را برآورده کرد. اما از جهاتی مهمتر از آن، بر اساسِ این پیمانْ امپراطوریِ روسیه به عنوانِ متولیِ زیارتگاه‌های «ارضِ مقدس» و محافظِ زائرانِ مسیحیِ آن سرزمین به رسمیت ‌شناخته شد. پس از سقوطِ امیرنشین‌های صلیبی و سپس سقوطِ امپراطوریِ قسطنطنیه، تولیتِ زیارتگاه‌های مسیحیِ فلسطین عاطل مانده بود. روسیه که ابرقدرتی ارتودوکس بود، با کسبِ تولیتِ این زیارتگاه‌ها و نمایاندنِ خود به عنوانِ محافظِ مومنان، احترامِ زیادی نزدِ مسیحیان به دست آورد. بدین ترتیب، روس‌ها در خاورمیانه نه تنها برخوردار از نفوذِ سیاسی که صاحبِ نفوذِ مذهبی/فرهنگی نیز شدند.

با این حال، و با وجودِ درگیری‌های فراوانِ دیگر بین روسیه و عثمانی در طولِ تاریخ‌شان – که شاید مشهورترین نمودش «جنگِ کریمه» در میانه‌ی قرنِ نوزدهم بود، وجودِ فی‌نفسه‌ی امپراطوریِ عثمانی که همچون «دیوارِ حائل» (Buffer Zone) میانِ روسیه و باقیِ خاورمیانه عمل می‌کرد، روس‌ها را به مدتِ دو قرن از توسعه‌طلبیِ آشکار و گسترده در خاورمیانه بازداشت. در آن روزگار هنوز امپراطوریِ بریتانیا هم مضمحل نشده بود و در صورتِ لزوم به امپراطوریِ پیرِ عثمانی مدد می‌رساند، چنانکه در جریانِ جنگِ کریمه کرد. در آن زمان هنوز هواپیما و نیروی هوایی و تکنولوژیِ موشکی و الکترونیک و باقیِ امکاناتِ مدرن نیز وجود نداشت که روس‌ها به واسطه‌ی آن بتوانند امپراطوریِ عثمانی را دور بزنند. بنابراین، در طولِ این مدت روس‌ها عمدتا به توسعه‌ی حوزه‌ی نفوذِ خود در قفقاز و ایران و افغانستان بسنده کردند.

اما دخالتِ مستقیم روس‌ها در خاورمیانه حتی پس از فروپاشی امپراطوریِ عثمانی در اوایلِ قرنِ بیستم هم آغاز نشد. در آن زمان عواملِ بسیاری دست به دستِ هم دادند تا روس‌ها را از توسعه‌طلبی به سوی جنوب بازدارند. مهمترینِ آنها بی‌تردید درگیریِ روس‌ها ابتدا در جنگِ جهانیِ اول در اروپا و سپس‌ در جنگ‌های داخلی در روسیه‌ی اینک پهناور بود که آتش‌اش در پی‌ِ انقلابِ کمونیستیِ سالِ ۱۹۱۷ شعله‌ور شده بود. به علاوه، پس از فروپاشیِ عثمانی، اراضیِ این امپراطوریِ عظیم در خاورمیانه عمدتا به تحت‌الحمایگیِ امپراطوریِ بریتانیا و فرانسه درآمد. شبه‌جزیره‌ی عربستان، سوریه، عراق، فلسطین و اردنِ فعلی هرکدام به ترتیب و به درجاتی تحت‌الحمایه‌ی انگلیس و لبنان تحت‌الحمایه‌ی فرانسه شدند. بدین ترتیب، در فاصله‌ی بینِ دو جنگِ جهانی، روس‌ها مجال نیافتند تا به خاورمیانه چنگ‌اندازی کنند.

پس از جنگ جهانی دوم و تضعیفِ قدرت‌های استعماریِ قدیمی در خاورمیانه – که با ظهورِ انقلاب‌های استقلال‌طلبانه در منطقه در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شدتِ بیشتری گرفت – بود که روس‌ها فازِ اصلیِ توسعه‌طلبیِ خود در خاورمیانه‌ی بزرگ را کلید زدند. در همین راستا، الگوی توسعه‌طلبی روسی که حالا دیگر در قالبِ مسئولیتِ تاریخیِ «آزادسازیِ خلق‌های تحتِ ستم» بخشی بنیادی از ایدئولوژیِ کمونیستی در اتحادِ جماهیرِ شوروی شده بود، به یک پای ثابتِ انقلاب‌های عربی و حکومت‌هایی که بعدا ایجاد کردند تبدیل شد. حزبِ «بعث» که ناسیونالیسمِ غلیظِ عربی را با کمونیسمی نسبتا تلطیف‌شده درمی‌آمیخت مشخص‌ترین نمودِ «روسوفیلیا» (Russophilia) در خاورمیانه‌ی آن زمان بود. امروز مهمترین و شاید تنها باقی‌مانده‌ی آن سبک روسوفیلیا در خاورمیانه رژیمِ اسد در سوریه است.

 

مهمترین نمودِ توسعه‌طلبیِ نظامیِ روس‌ها در خاورمیانه اما دخالتِ آنها در روابطِ بینِ اعراب و اسرائیل بود؛ که شوروی در آن نقشِ پدرخوانده‌ی اعراب را بازی می‌کرد و آنها را در بازی‌های خود علیه آمریکا به کار می‌گرفت. در حینِ جنگ‌های اعراب و اسرائیل، شوروی بارها جنگنده‌های خود را در حمایت از اعراب به پرواز درآورد. در این مدت، سوریه، عراق، لیبی و یمن همه به درجاتِ مختلف در زمینِ شوروی بازی می‌کردند. اما مهمترین بازیگرِ عربیِ شوروی در خاورمیانه بی‌تردید مصر بود. مصر در زمانِ ناصر تکیه‌ی زیادی بر شوروی داشت، به طوری که از اسلحه تا موادِ غذاییِ خود را از شوروی وارد می‌کرد. ناصر بهای این تکیه‌ی خطرناک را در جنگِ ۱۹۶۷ که شوروی بر او تحمیل کرد پرداخت؛ که حینِ آن نه تنها نیروی هواییِ مصر به طورِ کامل نابود شد که شبه‌جزیره‌ی سینا نیز به اشغالِ اسرائیل درآمد. این همان جنگی بود که سوریه هم در آن «جولان» را از دست داد.

بر خلافِ ناصر، انور سادات که کمتر از وی «ایدئولوژیک» بود و متوجهِ بازیِ روس‌ها با اعراب شده بود، از زمانی که به قدرت رسید تلاش کرد تعادلی در روابطِ مصر با شوروی و آمریکا ایجاد کند. نتیجه‌ی این تعادل بازپس‌گرفتنِ سینا و انعقادِ صلحِ میانِ مصر و اسرائیل بود که تا امروز طولانی‌ترین و پایدارترین صلح میانِ کشوری عربی با اسرائیل بوده است. الان هم عبدالفتاح سیسی تقریبا همان مولفه‌های ساداتی را در روابطِ مصر با روسیه و آمریکا رعایت می‌کند. می‌توان چنین گفت که تغییرِ سیاستِ سادات نسبت به شوروی و انعقادِ پیمانِ صلحِ کمپ‌ دیوید میخی بود بر تابوتِ توسعه‌طلبیِ نظامیِ روس‌ها در خاورمیانه؛ چرا که بر مبنای این صلح، از زمانِ جنگِ یوم کیپور در سالِ ۱۹۷۳ تا همین چند روز پیش روس‌ها در خاورمیانه دخالتِ نظامی مستقیم نداشتند.

قابلِ ذکر است که در ایران گرچه روسوفیلیای کمونیستی هرگز به حکومت نرسید، اما موفق شد بسیاری از مولفه‌های خود همچون «امپریالیسم‌ستیزی» و دشمنیِ ایدئولوژیک با غرب – و نه تخاصمِ استراتژیک – را به حکومتِ اسلامگرای ایران و به طیفِ گسترده‌ای از مخالفانِ آن حکومت القا کند. این حقیقت که بسیاری از مخالفانِ جمهوری اسلامی، با وجودِ تنفرِ آشکار از آن رژیم، در روسوفیلیا و آمریکافوبیا شریک و هم‌پیمانِ آن هستند را این روزها می‌توان به وضوح در حمایتِ آشکار و نهانِ آنها – بعضا در قالبِ «سکوت»ی که علامتِ رضاست – از دخالتِ نظامیِ پوتین در سوریه مشاهده کرد.

به سرِ روایتِ خود که بازگردیم، باید بگویم که روس‌ها گرچه در دهه‌های هشتاد و نودِ قرنِ بیستم درگیرِ بغرنجِ فروپاشیِ بلوکِ شرق بودند، اما از آغازِ هزاره‌ی سومِ میلادی نشان داده‌اند که قصد دارند روندِ توسعه‌طلبیِ پیشینِ امپراطوریِ تزاری و اتحادِ جماهیرِ شوروی را ادامه دهند. می‌توان گفت که جریانِ قفقاز و اوکراین – و مشاهده‌ و ارزیابیِ چگونگیِ واکنشِ غرب به دخالتِ روسیه در این مناطق – تنها حکمِ دست‌گرمیِ را برای روس‌ها داشت؛ و اکنون نوبتِ سوریه در خاورمیانه رسیده است. پوتین به خوبی می‌داند که اوباما سیاستِ مداخله‌ی حدِّاقلیِ در خاورمیانه را پیش گرفته است. اصرارِ شدیدِ اوباما بر امتیاز دادن به جمهوری اسلامی در جریانِ توافقِ اتمی و در مقابلْ عدمِ برخوردِ جدیِ وی با دخالت‌های این رژیم در عراق و سوریه و یمن اینک پوتین را مطمئن کرده که اوباما به دخالتِ نظامیِ او در سوریه واکنش نشان نخواهد داد.

اوباما تصور می‌کند با امتیاز دادن به بخشی از رژیمِ جمهوری اسلامی – یعنی همان‌هایی که «مسلمانانِ آمریکایی» می‌نامندشان – می‌تواند ایران را بدونِ زد و خورد و درگیریِ زیاد از حوزه‌ی نفوذِ روسیه خارج و واردِ حوزه‌ی نفوذِ آمریکا کند. این تصوری است که لابی‌های متنفذ در کاخِ سفید نیز با خرج کردنِ مقادیرِ زیادی دلارهای نفتی و برگزار کردنِ شوهای تبلیغاتیِ گسترده آن را پُررنگ‌تر کرده‌اند. با این وجود، این خیالی خام بیش نیست؛ چرا که در حوزه‌ی سیاسیِ ایرانِ امروز – اعم از جمهوری اسلامی و مخالفانش – گرایشِ به روسیه از گرایش به آمریکا قوی‌تر است، و بدین ترتیب زورِ گفتمانِ روسوفیل بر گفتمانِ اَمِریکوفیل می‌چربد.

یک دلیلِ بنیادیِ چربشِ گفتمانِ روسوفیل در حوزه‌ی سیاستِ ایران این است که اصولا یکی از مولفه‌های وجودیِ جمهوری اسلامی – و صدالبته بسیاری از مخالفانش – دشمنیِ اگزیستانسیال با آمریکا و نفیِ کاملِ آن است؛ یعنی امری که در قبالِ روس‌ها نه تنها هرگز وجود نداشته که عموما برعکسش هم صادق بوده. بسیاری از همین کسانی هم که امروز از سرِ نیاز مسلمانِ آمریکایی شده‌اند دیروز خودشان از دیوارِ سفارتِ آمریکا بالا می‌رفتند و «مرگ بر آمریکا» می‌گفتند. بعد هم اینکه از منظرِ کاربردی، در جمهوری اسلامی پست‌های کلیدیِ حکومتی و اصولا هژمونیِ سیاسی در دستِ عناصرِ روسوفیل یا حداقل دشمنِ آمریکاست که به هیچ وجه حاضر نیستند قدرت را با مسلمانانِ آمریکایی قسمت کنند. به علاوه، در خارج از ایران هم کوچک نیست آن «آپوزیسیون»ی که گرچه تقریبا به طورِ کامل ساکنِ غرب است و از مظاهرِ دموکراسی بهره می‌برد، اما مدام نوستالژیِ داس و چکش و بیرقِ سرخ دارد و در هر فرصتی که پیدا کند سنگِ روسیه را به سینه می‌زند.

با مشاهده‌ی تنش‌های شدیدی که جمهوری اسلامی اخیرا با عربستان و در سوریه ایجاد کرده، به خوبی می‌توان دید که محاسباتِ اوباما در بابِ «صلح‌طلبیِ» رژیمِ آخوندی بعد از عقدِ قراردادِ اتمی تا چه حد نادرست بوده. حتی بعید نیست بخشی از هزینه‌ی اقتصادیِ مداخله‌ی نظامیِ پوتین در سوریه را سرمایه‌های آزادشده‌ی ایران پس از عقدِ قراردادِ اتمی تامین کرده باشد. در این راستا، اخیرا خبری منتشر شد مبنی بر اینکه جمهوری اسلامی چندین میلیون دلار تجهیزاتِ نظامی و هوانوردی به روسیه سفارش داده است. بر این اساس، می‌توان چنین نتیجه گرفت که سیاستِ «گفتگو»ی اوباما با جمهوری اسلامی از همین الان شکست خورده است.

در چنین شرایطی، در حالی که از یک طرف اوباما در کلافِ سردرگمِ سیاستِ خاورمیانه‌ی خود اسیر است و از طرفِ دیگر اتحادیه‌ی اروپا با گرفتاری‌های اقتصادی و بحرانِ پناهجویان دست و پنجه نرم می‌کند، دستِ پوتین تا حدودِ زیادی برای دخالت در سوریه باز خواهد ماند؛ حداقلِ تا پیش از آنکه محدودیت‌های اقتصادیِ روسیه و متحدانش دوباره آنها را به سرِ میزِ مذاکره با غرب بکشاند. اما در همین مدت پوتین به اندازه‌ی کافی وقت خواهد داشت تا سوریه را از وجودِ مخالفانِ اسد پاک کند و نهادهای رژیمِ روسوفیلِ وی را تحکیم کند؛ به طوری که فردا روزی که پوتین و آخوندها باز مجبور به مذاکره با غرب شدند، صحنه آنقدر از مخالفانِ مشروع و موجه خالی شده باشد که غرب باز به «راهِ حل»ی پوتینی-آخوندی رضایت بدهد، چنانکه امروز نیز کمابیش داده است. و چنین خواهد بود داستانِ ترسناکِ خاورمیانه‌ تحتِ سلطه‌ی جلادانِ منفعت‌طلب در آینده‌ای نزدیک؛ که تا «دموکراسی» در این سرزمین مستقر نشود همین آش و همین کاسه است.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید