ماه یاد هست
در پس کوچه های محبت
تصویر عاشقان جوان را
و صدای چک چک تلاش در سپیده را
و حس شادی مردمان زجر
لحظاتی که جز زندگی رنگی نداشت
و حال در پس سونامی قدرت
چهره خمیده میهن را
گویا زمان در سرزمین من
از فاصله دوری و نزدیکی خورشید نیست
بلکه جنایت لحظات را رغم می زند
و زمان فاصله
اندوهیست در پی شلیک
اسلحه های رنگارنگ
اینجا انتظار ریختن سقف خانه هاست
بی پایی دوستی که دیروز می دوید
کوری چشم زیبای خواهرم
دستان همسایه که تا مچ قطع شده
و رفیقی که بر اثر موج حرف نمی زند
اینجا انتظار جز از دست دادن نیست
و امید در پی طغیان سیل آسا قدرت
تصوری در ذهن
و هر آن زنده بودن معجزه
و هر سپیده به جای خنده های ژاله
اشک در بدری در کوچه می پیچد
شلوغ ترین محله شهر قبرستان هست
در هجوم اشک دختران جوان
در پی این همه ناقوس مرگ
صدای دل کندن از وطن
زمزمه ضمیریست
هجرت یا آوارگی
و صلایی غریبانه که در
هجوم بادها گم می شود
و چهره معصومانه کودکان
کشته شده در هجوم قهر
رژه ای را ذهنم آغاز می کند
که گویا از آن سوی رستخیز
می گذرد و صدایی به پهنای
صور اسرافیل
نهیبی چنان بر در یوزگان قدرت
که انسان آزاد و رهاست
به چه جرمی آواره جنایت شماست
به یقین ماه به دگر باره
در پی خیزش مردمان رسم آزادی
شهر ویرانه را زنده خواهد دید
هجرت مردمان شهر دیروز را
در پی رجوع به خانه خواهد دید
طلوع،
۱۳۹۴/۰۶/۲۵،
تهران