آن موقع آمریکا تازه به عراق و افغانستان حمله کرده بود و چنته اش تقریباً خالی بود؛ و رژیم هم در کوبیدنِ صدام و طالبان به «شیطانِ بزرگ» «مشاوره ی استراتژیک» داده بود و به اصطلاح از آمریکا «طلب» داشت. پس ترسی از «حمله ی آمریکا» نداشت. از آن طرف هم رژیمْ داخل را حسابی بسته بود و همه را قلع و قمع کرده بود؛ بنابراین هراسی از احتمالِ «انقلاب» هم نداشت. به عبارتی، رژیم گردنش کلفت بود و می توانست برنامه های آخرالزمانیِ خود را با «انتخابِ» احمدی نژادِ آپوکالیپتیک پیش ببرد. پس این از دروغی که «عاملِ» تغییرِ «ممکن» – و نه «صورت گرفته» – در ۸۸ را به «رأی دادنِ» مردم در چارچوبِ رژیم فرومی کاهد.
اما ایرادِ اصلیِ من به دروغِ این مدعا نیست، که به «منطق» ش است. ۸۸ اگر داشت انقلاب می شد، نه به این خاطر بود که رفتیم رأی دادیم؛ اتفاقاً به این خاطر بود که ۸۴ رأی نداده بودیم. پتانسیلی که در ۸۸ در مردم وجود داشت برای تغییر، در حقیقت طیِ یک فرایندِ نفیِ خاموشِ حاکمیتِ رژیمِ جمهوری اسلامی از سالِ ۸۴ به بعد، و در واکنش به خفه کردنِ «اصلاحاتِ قلابی» توسطِ کلیتِ رژیم شکل گرفته بود. این اشتباهِ استراتژیکِ رژیم در برآوردِ حدِ توانِ خود و میزانِ نارضایتیِ مردم بود که موقعیتی فراهم آورد تا آن واکنشِ خاموشِ انباشت شده بالاخره در سالِ ۸۸ به عملِ انقلابی تبدیل شود.
اما الان که اصلاح طلبانِ حکومتی و ملی-مذهبی ها و توده ای ها –که دُم شان به دُمِ رژیم وصل است- با استفاده از رسانه های فراگیرِ کشورهای خارجی سطحِ توقعِ مردمِ ایران از زندگی و از حکومت را به «زیرِ صفر» رسانده اند، به هیچ وجه امکانی برای «شوراندنِ» مردم از طریقِ هل دادن شان به سوی مشارکت در «انتخابات» وجود ندارد. وقتی مردم را راضی کرده اند به «بد و بدتر»، و شعارشان هم این است که «شد شد، نشد هم نشد»، دیگر چه انتظاری دارند که توقعِ نداشته ی برآورده نشده ی مردم باعثِ به جوش آمدنِ خون شان بشود و قیام کنند؟
پس برای «گذار» از نظام، ابتدا یکدورهی قطعِ رابطهی عاطفی وذهنی وعملی با قدرتِ حاکم لازم است. این هایی که مدام مردم را به شرکت در «انتخابات»تحریک می کنند،نمی خواهند این «طلاقِ عاطفی»بینِ مردم و رژیم اتفاق بیفتد. پروسه ی مقبولِ این ها هم مثلِ جریانِ دعوای زن و شوهر است به سبکِ سنتی.
این ها می گویند زن توی خانه با شوهرش دعوا کند،منتهی از درِ خانه بیرون نرود،که دیگر خونش مباح است. اتفاقاً بر عکس!
زنِ عاقل آنی است که به حرفِ شوهرِ بی منطق و خلافکار و دستِ بزن دارش نمی رود؛ و عمرِ خود را در دعواهای بی پایانِ بیهوده تلف نمی کند. قالِ قضیه را می کند و تمام: مهرش حلال، جانش آزاد!
این وسط یک عده ای هم مدام می پرسند «اگر شرکت نکنیم چه کنیم؟ هیچ کاری نکنیم؟» بله، این دقیقا همان کاری است که باید بکنیم. آخرش چه می خواهیم؟ تغییر! تغییر چگونه حاصل می شود؟ با عبور از رژیم! و برای عبور از رژیم باید اول همهگونه «همکاری» مان را با آن قطع کنیم. «هیچ کاری نکردن» اینجا همان «همکاری نکردن» نکردن است. رژیمِ استبدادیِ بحرانساز، در اثرِ تبهکاریِ خودش، خودش اتوماتیک در حالِ سقوط است. حالا اینکه ما هر دفعه به اسمِ «مبارزه» برویم چرخِ پوسیده و زنگ زده اش را روغن کاری کنیم که نشد کار. باید بگذاریم این چرخِ پوسیده خودش دورهای آخرش را بزند تا بالاخره بِبُرَد و بیفتد.
مبارزه ی کم هزینه ی پُر نتیجه می خواهید؟ این همان است. اینطوری دیگر ایادیِ رژیم هم نمی توانند «داخل» و «خارج» کنند و بینِ مردم تفرقه بیندازند. «مبارزه ی منفی» داخل و خارج ندارد. هر کجا که باشی «فعل» ش یکی است: عدمِ همکاری! کسی هم به خاطرش هیچ جا نه کتک می خورد نه زندان می رود و نه خون می دهد. مبارزه ی منفی این است، نه آنکه اصلاح طلبانِ حکومتی یک عمر است تلاش می کنند به خوردِ ملت بدهند. مبارزه ی منفی هدفش خوش و بش کردن با قدرت نیست؛ مبارزه کردن با قدرت است برای سرنگون کردنِ روابطِ قدرتِ موجود.
باز، یک عده ای هم ادعا خواهند کرد«چه مردم بروند رأی بدهند و چه نروند، جمهوری اسلامی آدم های خودش را به صحنه می ریزد و از آنها فیلمبرداری و عکس برداری می کند و انتخاباتش را برای جهانیان پُر شور جلوه می دهد». پاسخی که باید به آنها داد این است که اگر به این سادگی بود، و اگر جمهوری اسلامی به «حضورِ واقعیِ» مردم احتیاج نداشت، دیگر نیازی نبود که انواع و اقسامِ اعوان و انصارِ رژیم در سرتاسرِ جهان این همه خودکشی کنند تا مردم را به پای صندوق و در نتیجه جلوی دوربین بکشانند؛ و دیگر لازم نبود «آقا» بیاید از «مخالفانِ نظام» هم بخواهد که رأی بدهند.
اما از همه ی اینها گذشته، «نتیجه» هرچه بشود، وظیفه ی آدمِ با اصول این است که حقیقت را بگوید و با ناراستی و نادرستی مبارزه بکند. اتفاقاً این منطقِ معیوبِ فروکاستنِ همه چیز به «نتیجه» به نظرم خودش یکی از بزرگترین عواملِ شکستِ از پیشِ حرکت های صرفاً «نتیجه محور» و از موانعِ اصلی بر سرِ راهِ «تغییر» در ایرانِ معاصر بوده است. هموطنم، «نتیجه» از دلِ «شیوه» درمی آید. وقتی که شیوه ای نادرست به کار می گیریم، طبیعی و منطقی است که هرگز به نتیجه ی درست هم دست پیدا نکنیم. برای رسیدن به «مقصد»، ابتدا باید «مسیر» را درست برگزینیم. بیایید این بار «راه» را درست «انتخاب» کنیم.