back to top
خانهدیدگاه هاتاکتیک تحریم، پرسش ها و انتقادها!، از تقی روزبه

تاکتیک تحریم، پرسش ها و انتقادها!، از تقی روزبه

 آیا تحریم انتخابات به معنی خانه نشینی و تاکتیک انفعالی است، و شرکت کردن به معنی یک تاکتیک فعال؟
 
آیا تحریم تاکتیکی است فراتر از ظرفیت مردم و دعوت مستقیم به سرنگونی؟
 
آیا تشکل ها و جامعه مدنی تحت عنوان ماهیت سیاسی تحریم نباید وارد این حوزه بشوند؟
 
آیا عدم شرکت با یکدست کردن رژیم، موجب تقویت سرکوب می شود یا برعکس موجب تضعیف موقعیت رژیم و تشدیدشکاف های درونی اش؟ 
 
آیا برای انجام تحریم حتماً نیاز به حزبی فراگیر و سازمانده هست؟
 
آیا همسوئی برخی نیروهای غیر مردمی با این تاکتیک می تواند خللی در درستی این تاکتیک وارد کند؟   
 
Roozbeh-Taghi 2-1 این ها از جمله سؤال هایی هستند که در این پرسش و پاسخ ها مطرح شده و مورد بحث قرار گرفته اند.
 
آقای علی اردلان* در نوشته شان از منظر عدم دخالت جامعه مدنی در جامعه و حوزه سیاسی به مسأله وارد شده اند. ایشان البته نکات دیگری را مطرح ساخته اند که من مخالفتی با آن ها ندارم، اما در مورد جامعه مدنی با وجود آنکه در عمل اشتراک نظر وجود دارد، اما به دلیل اهمیت این موضوع ملاحظاتی دارم که به عرض می رسانم:
 
اگر جامعه مدنی هم، کاری به قدرت سیاسی نداشته باشد، قدرت سیاسی بویژه از نوع استبدادی آن تمام هم و غمش در جهت ادغام آن در خود است. چنین پویشی ذاتی و محصول قدرت جدا شده از بدنۀ جامعه بوده و موجودیت و فربه شدن آن، در گرو هضم جامعۀ مدنی در خود است. این هضم همه جا، چه در جوامع پیشرفتۀ سرمایه داری با اشکال پیچیده و باصطلاح نرم افزاری، و چه در جوامع استبدادی به شکل ذمخت و سخت افزاری جریان دارد. مثلاً اکنون در همین اروپا از یونان تا فرانسه مجالس به اصطلاح مردمی مثل موم در کنترل سرمایه داران است. حتی اوباما در آخرین سخنرانی خود بخشی از سخنانش را گرچه به شکل جویده جویده و با هدف ثبت در تاریخ افتخارات خود و نه معطوف به اقدامی عملی نسبت به خطری که دموکراسی در آمریکا را مورد تهدید قرارداده اختصاص داده است. شما در آمریکا اگر میلیاردر نباشی، عملاً قادر نیستی حتی کاندید شده و وارد کازار انتخاباتی بشوید. از سوی دیگر بین جامعه مدنی و قدرت سیاسی دیوارچینی وجود ندارد و هر خواست و مطالبه ای مثل حق شهروندی و انتخابات آزاد، لغو اعدام و شکنجه و صدها مطالبۀ دیگر، همه و همه، در مسیر پیشروی خود با مقاومت و سرکوب مستقیم یا غیرمستقیم قدرت سیاسی مواجه می شود. بدون جنبش های اجتماعی و فشار جامعه مدنی تحولات اجتماعی صورت گرفته در طی چند قرن اخیر و عصر بوررژوایی اساساً قابل درک نخواهد بود. بنابراین این نوع تعاریف و تقسیم بندی ها و دیوارکشی ها بین جوامع مدنی و سیاسی در زندگی واقعی و اجتماعی کارکرد و اعتبار واقعی ندارند و بیشتر برای کنترل جوامع مدنی از پویش ذاتی خود صورت می گیرند. ناگفته نماند که حتی همان حقوق بشر موجود هم، به شکلی حق انقلاب و شورش کردن مردم علیه نظام های استبدادی را مطرح کرده و مشروع شناخته است، بنابراین حقوق بشر هم غیرسیاسی نیست. از اینرو فرمول هایی که دست و پای جامعه مدنی را می بندند و آن را در پوست گردوهایی چون نقش احزاب و “تعاریف آکادمیک از جامعه مدنی” می گذارند (تحت عنوان تقسیم وظایف سیاسی و اجتماعی که گویا اولی متعلق به حزب است و دومی حیطه فعالیت جامعه مدنی) اعتبار واقعی نداشته و جز برای کنترل و بهداشتی کردن جامعه مدنی علیه طبقه حاکم و سیاستمداران آن نیست.  
 
مسأله اصلی، جدایی قدرت (و از جمله قدرت سیاسی و مشرف بر زندگی) از خود جامعه و مبارزه علیه این جدایی است که ویژگی عمده جوامع طبقاتی- هرمی می باشد. جامعه در برابر این جدایی و از خودبیگانه شدگی، و علیه جدایی قدرت سیاسی مبارزه می کند، هم در چهارچوب توازن قوا مطالبات و خواست های معینی را به قدرت ها تحمیل می کند، و هم در راستای ادغام دیالکتیکی قدرت در جامعه یعنی تعیین حق سرنوشت جامعه بدست خود، در برابر پویش وقفه ناپذیر قدرت و طبقۀ ممتازۀ سیاسی و اقتصادی برای ادغام آن در خود. در حقیقت مسأله اصلی مبارزه و منازعۀ جامعۀ مدنی و جامعۀ سیاسی (دولت)، پیرامون جدایی و کشمکش ایندوست که سنتز نهایی و دیالتیکی آن انحلال دولت و قدرت مشرف بر جامعه و ادغام کارکردهای اجتماعی آن در خود جامعه و رهایی از قدرت بیگانه شده و مسلط بر زندگی خواهد بود که روح مبارزۀ آزادیخواهانه و عمیقاً دموکراتیک جوامع بشری را تشکیل می دهد که با حذف جامعه طبقاتی و نابرابری های اجتماعی ملازمه دارد. روشن است که چنین پویشی هیچ نسبتی نه با مشارکت جامعه مدنی در قدرت (که در نوشته شما هم آمده) دارد که جز بیرون کشیدن جاشنی مقاومت و مبارزه جامعه مدنی نیست، و نه با بیطرفی و بی تفاوتی تعریف شده در آکادمی علوم اجتماعی بورژوایی نسبت به قدرت سیاسی مسلط بر جامعه مدنی، که معمولا در آموزه ها و گفتمان چنین جوامعی برای حفظ و تقدیس این جدایی موعظه می شود. جامعه بشری باید بتواند با افزایش توانمندی اداره زندگی خود بدست خویش و ابداع ساز و کارهای متناسب با این رهایی، دوران صغارت و به اصطلاح پیش تاریخ خود را پشت سر بگذارد و برای تحقق این هدف، تقویت و سازمان یابی جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی و مبارزه همه جانبه علیه قدرت های بیگانه شده را به پیش برد. 
 
خانم ناهید نبی مطرح کرده اند که سؤال از جناب نگارنده این است که چهل سال سیاست در ظاهر سوپر انقلابی اما در نهان انفعالی “یا همه چیز، یا هیچ چیز” (موکول کردن همه چیز به بعد از سرنگونی حکومت) چه سودی عاید جنبش تحول طلبانۀ مردم کشورمان کرده است؟ آیا حضور مردم در صحنه، به طرح مطالباتشان و گسترش آن ها بیشتر کمک می کند، یا خانه نشینی؟ آیا به میدان آمدن مردم، هزینۀ رد صلاحیت های فله ای و تقلب در انتخابات را برای حکومت بالا نمی برد؟
 
چنین سؤالی که عموماً هم از سوی این رویکرد مطرح می شود، در حقیقت یک سؤال فرافکنانه است که لاجرم به پاسخ فرافکنانه و کاذبی منجر می شود. فی الواقع جواب این سؤال را  قبل ار هر کسی خود ایشان و هم نظرانشان باید بدهند. چرا که وضعیت کنونی محصول آن شیوه ای است که در طی چندین دهه گذشته اجرا شده است (یعنی پیشبرد همین سیاست وجه مسلط را تشکیل می داده است). حاصل چنین شیوه ای تقلیل مطالبات و انتظارات و خواست های خود به سطح منازعات و چالش های جناح های قدرت بوده است که هیچ ربطی به مطالبات واقعی مردم نداشته و ندارد و گزین بین بد و بدتر است که اساساً وضعیت کنونی بر ساختۀ آن است که حتی خود”اصلاح طلبان و تحول خواهان” هم قادر به نفس کشیدن نیستند و با شمشیری بر فراز سر خود، زندان و حبس و تصویر ممنوع و … مواجه اند. حتی به میدان آمدن احمدی نژاد هم سوای تقلب (تردستی جناح حاکم) محصول تمکین به بازی در بساط حاکمیت بود و البته حاصل سیاست های ضد کارگری و ضد مردمی اصلاح طلبان، که بستر و شرایط لازم برای عوامفریبی را برای جناح حاکم و شخص خامنه ای و احمدی نژاد برای بسیج بخش هایی از مردم به سود خود فراهم ساخت. آیا ۴۰ سال تجربه کافی نیست که این نوع کنشگری و سیاست ورزی مورد نقد و جمع بندی قرارگیرد؟! تا کی باید مردم با مشروعیت بخشیدن به رژیم، بدبختی بیشتری را روی خود آوار کنند؟ جناح اصلی قدرت دو سر طناب را بدست دارد: هم گیوتین نظارت استصوابی را، و هم کشاندن مردم به میدان معرکۀ انتخاباتی خود، با وساطت اصلاح طلبان برای تأمین مشروعیت متزلزل و بحرانی خود را. مشارکت مردم در این نمایش ها فقط حلقۀ طناب را به گردن خود آن ها تنگ تر می کند، چنانکه کرده است. سخنگوی کانون معلمان در نامه ای که پیش از رفتن به زندان برای همکاران خود نوشته، تأکید کرده است که مبادا اشتباه سال ۸۵ یعنی بازی در بساط رژیم را که جنبش معلمان را به محاق فرو برد، تکرارکنید*. سال ها پیش دفتر تحکیم وحدت در پی ورود به این میدان و این نوع بازی و سودای کسب نمایندگی در مجلس و مشارکت در قدرت و حمایت از جناحی در برابر جناح دیگر، به سرنوشت رقت باری دچار شد که هیچگاه نتوانست دوباره سر بلند کند.
 
نکتۀ بعدی آن است که تحریم به هیچوجه خانه نشینی نیست. اولا مضمون آن نافرمانی مدنی است در برابر بازی در میدان مهندسی شدۀ قدرت مطلقه ای که با در دست داشتن دو سر طناب، مردم را به سوی انقیاد بیشتر و حقارت و افلاس می کشاند. “نه” به مشروعیت دادن به رژیمی است که از همان فردای انتخابات با اتکاء به رأی مردم و با اعتمادبه نفس بدست آمده از قِبَل آن، به سرکوب گسترده تر مبادرت می ورزد. از سوی دیگر تحریم هم هیچگاه معادل انقلاب و سرنگونی نبوده (و انتساب چنین ادعایی به آن ها) بخشی از مغالطه و اتهامات طرفداران مشارکت در نمایش های انتخاباتی رژیم به مخالفین خود است. اما همین تاکتیک می تواند حلقه ای مهم در فرایند تقویت جنبش مردم برای پیشروی و بخشی از یک استراتژی مبارزه با کلیت نظام و نفی و سرنگونی نهایی باشد. حداقل کارکرد آن، عدم همکاری با رژیم و ندادن مشروعیت به آن در برابر فشارهای خارجی نظیر حقوق بشر و…  فشارهای داخلی از جانب جامعۀ ناراضی است. نباید فراموش کنیم که قدرت، امر پایدار و قائم به ذات نیست، بلکه فرسایش دارد. تحریم، در جهت فرسوده ساختن بیشتر آن است، و شرکت، در جهت نفس تازه کردن و ترمیم قدرت. هم چنین نباید فراموش کنیم که نقش و خدمت اصلی و واقعی اصلاح طلبان و اعتدالی ها و امثالهم در شرایطی که جناح حاکم بشدت منزوی و فاقد قدرت بسیج است، داغ کردن تنور انتخابات نمایشی، و جلب مشارکت و شکستن فضای تحریم بوده است، و بهمین دلیل رژیم به این وجه از کارکرد جناح اصلاح طلبان همیشه نیاز دارد. خدمتی که هیچکس به خوبی آن ها قادر به انجامش نیستند، بدون آنکه حتی شرط و شروطی برای این خدمت گران بهای خود قائل شوند. آن ها تحریم شکنان قهار و خوش خدمت رژیم هستند، حتی اگر اجر و پاداش لازم را از ولی نعمت خود دریافت نکنند.
 
و بالاخره به میدان آمدن مردم، اولاً، قبل از آنکه برای رژیم از طریق ردصلاحیت ها هزینه بوجود آورد، مهم ترین نیاز رژیم سراسر بحران زده، یعنی زدن مهر امضاء به اصطلاح مردم برای کسب مشروعیت سیاسی را برای خاموش کردن صدای مخالفان فراهم می سازد، و لاجرم مبارزه علیه نظم استبدادی را دشوارتر و پرهزینه تر می کند، و ثانیاً، آنهم در شرایطی که جناح حاکم و شخص خامنه ای و سران سپاه و … با مهندسی کامل انتخابات و با اعلام اینکه نظارت استصوابی حق الناس و مؤثر است و اینکه اجازه تکرار مجلس ششم را نخواهند داد، عزم و جزم خود را پیشاپیش اعلام کرده اند. آن ها به چه زبانی باید بگویند که با کسی بر سر انحصارقدرت شوخی ندارند. در چنین شرایطی حتی در چهارچوب توهم به اصلاح، و یا تحول نظام، شرکت بدون پیش شرط، فاقد عقلانیت متعارف است. بدیهی است که نه مخالفان، و نه حتی جناح های رقیب، تحت چنین شرایطی، چاقویشان دسته ندارد و هیچ اهرم فشاری ندارند. حتی اگر بطور مقطعی در جایی و زمانی رژیم ناچار به عقب نشینی شده است، آن موارد نیز ناشی از ترسش نسبت به جنبش تحریم و خطر خیزش اعتراضات بوده است. مثل سال ۹۲ که از ترس تحریم جواز ورود به روحانی را داد. در حقیقت موقعی هزینۀ رژیم می توانست زیاد بشود که اصلاح طلبان و اعتدالی ها، حداقل اعلام می کردند که اگر گیوتین نظارت استصوابی بر گردنشان فرو بیاید، از شرکت در انتخابات امتناع خواهند کرد. اگر آن ها این حربه را داشتند، جناح حاکم این چنین جرئت نمی کرد با کمال وقاحت  ۹۹% از کاندیدهای آن ها را یک جا از دم تیغ بگذراند! این کار را می کند، چون می داند که تفنگ حریف تا چه حد خالی است!. با این وجود مرعشی رئیس ستاد به اصطلاح اصلاح طلبان می گوید ما بخاطر آن، میدان را (همان میدان کاملاً قرق شده توسط حریف را) ترک نخواهیم کرد! چون هستیم، اگر رأی بدهیم، و گرنه وجود نخواهیم داشت!. آیا بزدل تر و بی بته تر از سیاستمداران اصلاح طلب، در دنیا کسی را سراغ دارید؟! بگذریم از این واقعیت که هدف ها و مضمون منازعۀ جبهۀ اعتدالی ها و اصلاح طلبان با جناح حاکم، هیچ نسبتی با مطالبات مردم ندارد. به عنوان نمونه مگر در ۱۶ آذر امسال دانشجویان یک پارچه شعار مبارزه علیه خصوصی سازی دانشگاه ها را که شعار دولت “تدبیر و امید” هم هست، ندادند؟ سرنوشت کانون معلمان و نیز پیام درخشانِ سخن گوی آن، نمونۀ دیگری است از کنش آنچه که آن ها جامعۀ مدنی می دانند و البته همین اصلاح طلبان چون همیشه برای بیرون کشیدن جاشنی سوزان آن، دست بکار شده اند… از آنجا که وضعیت کنونی، حاصل چنین شیوه ای است، به این دلیل مردم باید قبل از هرچیز، خود را از افسون و چنبرۀ گفتمان اصلاح طلبان و اغواگری ها و فریبکاری های آن ها بیرون بکشند و بشوند خودشان. آنگاه اهرم فشار خواهند داشت و تحریم یکی از این اهرم های مؤثر است. از قضا طرح مطالبات و خواست ها و مبارزه برای آن ها، بر خلاف ادعای منتقد محترم به پس از سرنگونی موکول نمی شود. اینهم یکی از دیگر از آن فرافکنی ها و ادعای باطل است. نکته و بحث اصلی در این رویکرد، داشتن اهرم واقعی برای فشار است که جز نیروی همبستۀ مردم و فشار از پایین و بیرون به سیستم، و از جمله تحریم نمایش انتخاباتی، و البته استفادۀ اصولی از تضادهای حاکمیت در راستای تضعیف کلیت نظام، نیست.
 
آقای مازیار گیلانی نژاد، در انتقاد به مطلبی به نام”کم لطفی نسبت به حربۀ مؤثری بنام تحریم” که با نقد نوشتۀ ایشان نسبت به تحریم، تحت عنوان انتخابات و سندیکاهای کارگری نگاشته بودم، پرسیده اند که در نبود یک حزب فراگیر، چه کسی باید این تحریم را عملی کند؟ بعد از تحریم، آیا قدرتی هست که تحصن و راهپیمایی و هجوم به قدرت حاکمه را سازمان بدهد؟ تحریم ایشان (یعنی من) با سلطنت طلب ها چه فرقی می کند؟…
 
به نظرم، این سؤال ها بخشاً از نگرش ایشان به تحریم، و بخشاً هم از نگرش شان به همسو شدن با نیروهای غیر و یا ضد دموکراتیک دیگر، سرچشمه می گیرد: 
 
نخست آنکه تحریم خیلی ساده، یک “نه” به فراخوان و به تلاش بی وقفۀ حاکمیت برای مشارکت مردم در انتخابات مهندسی شده با هدف کسب مشروعیت و ترمیم قدرت فرسوده و بحران زدۀ خود در برابر فشارهای داخلی و خارجی است و به قول خامنه ای برای نفس تازه کردن و ماندگاری نظام است. تحریم، یک فراخوان برای نافرمانی مدنی- سیاسی است از سوی مردم به انتخاباتی که نقشی جز سیاهی لشکر در آن ندارند و به همین معنا سوای سایر پی آمدهای مفروضش، فی نفسه یک تاکتیک کارگشا و قائم به ذات است (و الزاما در گرو برداشتن گام های بعدی نیست). و از قضا هزینۀ آن نیز سنگین و خارج از توان شهروندان نیست. اگر اولی در جهت مشروعیت دادن به رژیم است، دومی در جهت مشروعیت زدایی از آن است. اگر اولی در خدمت ترمیم قدرت است، دومی در خدمت فرسایش آن. اگر اولی به قصد ممانعت و یا تضعیف قطب بندی مستقل جامعه در برابر حاکمیت صورت می گیرد، و با هدف کانالیزه کردن اعتراض ها در باتلاق منازعات درونی حاکمیت، دومی بقصد تقویت صف آرایی جامعه است در برابر حاکمیت و پاتکی علیه آن. دوم آنکه در حالت طبیعی بسیاری از مردم بر اساس تجربیات خود پی به بی نتیجه بودن شرکت در انتخابات برده اند و امیدی به معجزۀ امام زادۀ صندوق ندارند. اما رژیم با مهندسی خود، بویژه از طریق اصلاح طلبان و تمامی کسانی که به قدرت دخیل بسته اند و نان و موقعیت خود را در مشارکت هرچه بیشتر مردم می یابند، با تمامی توان خود برای شکستن جوّ تحریم، به جان مردم و تشکل ها برای به صحنه آمدن آن ها می افتند، و این البته بخشی از مهندسی چند لایۀ انتخابات توسط حاکمیت است. کاری که از دست خود جناح حاکم که بشدت منزوی است و کسی برایش تره خورد نمی کند، بر نمی آید. و این در حالی است که مشی اصلاح طلبانه نیز چنان بی یال و دم و اشکن و نزار و کم نفس است که هیچ اهرم واقعی برای اعمال فشار به رژیم ندارد، و نقش اصلی اش برای رژیم همانا داغ کردن تنور انتخابات است و لاغیر. سوم آنکه مگر خواست اصلاح طلبان و اعتدالی ها با خواست کارگران و مردم هم پوشانی دارد؟ که مردم و کارگران با تقویت موقعیت آن ها نسبت به رقیب چیزی نصیبشان بشود؟ بر عکس آن ها با سیاست حذف خدمات اجتماعی و دادن میدان بیشتر به بخش خصوصی و کاهش دستمزدها و اجرای سیاست های تعدیل و غیره، از پشت به مردم خنجر زده و به حاکمیت و سرمایه داران و بازار جهانی خدمت می کنند. چهارم آنکه درست نیست که پویش و تأثیرگذاری جنبش های اجتماعی را با وجود حزب سراسری که وجودشان بخصوص در نظام استبدادی حتی نسیه تر است و هیچگاه هم ممکن است چنان حزبی بوجود نیاید، گره بزنیم. خود زندگی و مبارزه سرسبز تر از آن است، که آن ها را قائم به وجود احزاب و امثال آن کنیم. ضمن آنکه مردم در هر گام مبارزه و حرکت به جلو، نیرو و انرژی تازه ای را برای پیشروی های بعدی بوجود می آورند و دستمایۀ حرکت های بعدی برخاسته از حرکت ها و مبارزات پیشین است. بویژه باید بخاطر بسپاریم که در عصر انفحار اطلاعات و شکل گیری شبکه ها، کارگران و مردم دیگر به این آسانی زیر چتر و فرامین رهبران و احزاب (حتی اگر که وجودشان را نقدتر و قابل دسترسی بدانیم) نمی روند و آن دوره های حزب سالاری تمام شده است. در حقیقت احزاب و تشکل ها محصول خیزش و پویش جنبش ها هستند، و نه برعکس. اکنون این حزب ها و نیروهای پیشرو و فعالین هستند که باید به جبنش ها به پیوندند و به سهم خود در ساخت و سوز آن ها شرکت کرده و تقویت کنند و به کوشند که بطور واقعی به بخشی فعال و پیشرو در دل این جنبش ها و پرطنین تر ساختن صدای  آن ها تبدیل شوند. پنجم آنکه تحریم قبل از هر چیز یک اقدام مدنی- اجتماعی و یک نافرمانی  است و همانطور که قبلاً هم اشاره شد، به این اعبتار تاکتیکی قائم به ذات است و نباید آن را معادل هجوم به قدرت و سرنگونی آن تلقی کرد و از این منظر در مورد آن به قضاوت نشست. چرا که تحریم و هجوم سراسری به قدرت در برگیرندۀ مطالبات و تاکتیک ها و اشکال گوناگونی از مبارزۀ فراتر از یک تحریم است. اما همین تاکتیک تحریم تا کسب توانمندی کامل، با امتناع از دادن مشروعیت به رژیم و عدم همکاری و قرار دادن آن زیر فشارداخلی و جنبه های مثبتی از فشار بین المللی و افکار عمومی و تشکل های مردم نهاد جهانی خود یک هدف است. گو اینکه پی آمدهای مثبت آن می تواند بسته به میزان موفقیتش در کسب مشارکت مردمی و تنها گذاشتن رژیم با صندوق های خود، متفاوت باشد. از قضا یکی از نتایج آن به دلیل آفرینش یک نیروی فشار واقعی در پایین، تشدید منازعات درونی رژیم و چه بسا دادن امتیاز بیشتری از سوی جناح هارتر به جناح رقیب باشد. مهم آن است که روح و جانمایۀ یک تاکتیک، مشخصاً در خدمت هدف راهبردی شما (در اینجا تضعیف و فرسوده کردن استبداد مطلقه حاکم و نهایتاً سرنگونی آن) باشد. دامن زدن دوگانگی بین تاکتیک و هدف نهایی، یکی از آسیب هایی است که نیروهای به اصطلاح اصلاح طلب و میانه جو، به جنبش ها وارد می آورند. تاکتیک تحریم در راستای چنین یگانگی است. 
 
اما در مورد همسویی با سلطنت طلبان، اساساً اتخاذ یک تاکتیک، از اهداف و برنامۀ کارگران و نیروهای پیشرو از یکسو، و شرایط حاکم بر جامعه از سوی دیگر، نشأت می گیرد. معمولاً به لحاظ تاکتیکی یک مطالبۀ مشخص در شرایط مشخص، کانونی و عمده می شود، تا بسیج عمومی و جبهه گسترده ای از کنش گری هدفمند، صورت گیرد. اگر شما برای خواست معینی مثلاً تشکیل تشکل مستقل کارگری، یا تحریم انتخابات فرمایشی و علیه این یا آن سیاست یا کلیت استبداد مطلقه و امثال آن، موضع گیری کنید، بسته به دامنۀ شمول آن خواست، ممکن است در جامعه نیروهای دیگری هم باشند که ولو از منافع و منظر دیگری برای همین مطالبات با شما و در اصل با مردم و کارگران، همسو شوند. در این صورت معنای آن این نیست که شما به برنامۀ آن ها (سلطنت طلبان و قدرت های بزرگ و…) پیوسته اید، بر عکس این آن ها هستند که به هر دلیل و زاویه ای با این خواست های مردم و با شما که از آن ها دفاع می کنید، همسو شده اند. اینکه آن ها اهداف دیگری را در سر می پرورانند، همواره مطرح هستند و هنر و نقش نیروهای پیشرو کارگری و مترقی و آگاه آن است که در عین آنکه از طرح مطالبات عمده و فراگیر جامعه و کارگران و زحمتکشان و تشکیل صف گسترده ای علیه دشمن عمده و  رو در روی کارگران و زحمتکشان در شرایط مشخص غفلت نمی کنند، به موازات آن به افشای اهداف نیروهای همسویی که دارای جهت گیری های غیرمردمی و ضدکارگری هستند نیز به پردازند. اما اینکه بخواهیم بخاطر وجود چنین همسویی هایی اصل معادله و صورت مسأله را وارونه و واژگون کنیم، از قضا کارگران و زحمتکشان را در برابر خود قرار خواهیم داد و موجب تقویت آن نیروهای موج سوار و دارای هدف های احیاناً ضددمکراتیک خواهیم شد. بنابراین، لب مطلب آن است که شما با سلطنت طلب ها و امثال آن ها، همسو نمی شوید، بلکه این، آن ها هستند که ولو بطور تاکتیکی با یک خواست دموکراتیک و عمومی و مردمی، همسو می شوند، که البته هشیاری و افشاگری مناسب نیروهای ترقی خواه نسبت به اهداف و سمت گیری آن ها را می طلبد. نکته دیگر آن که این نوع به اصطلاح همسویی ها فقط مربوط به تحریم نیستند، بلکه در بسیاری از حوزه های دیگر هم می توانند وجود داشته باشند، مثلاً در مورد آزادی زندانیان سیاسی و خواست لغو شکنجه، و مشخصاً آزادی کارگران و معلمان زندانی و … . آیا چون مثلاً قدرت های بزرگ و یا سلطنت طلب نیز آن ها را مطرح می کنند، باید کنار گذاشته شوند؟ مهم آن است که شما مطالبات مردمی و دموکراتیک و عدالت خواهانه را مطرح و از آن ها دفاع کنید. آنگاه ممکن است کسانی با رویکردهای دیگری پیدا شوند که با شما در این یا آن مورد همسو باشند و یا نباشند. نکتۀ اصلی آن است که شما مطالبات واقعی و رهایی بخش را به شیوۀ اصولی و مستقلانه و با اتکاء به نیروی کارگران و زحمتکشان به پیش ببرید، و نه با دخیل بستن به این نوع نیروها. و گرنه به دلیل این نوع همسوی ها که همواره هم وجود خواهند داشت، باید از ترس مرگ، خودکشی کنیم! اکنون یکی از دو معضل اصلی ما، اعم از کارگران و زحمتکشان و همۀ کنشگران و فعالین اجتماعی، استبداد مطلقی است که مردم ایران و بیش از همه خود کارگران و سایر زحمتکشان را گروگان گرفته است و باید حول آن صفوف خود را متحد کنیم (معضل اصلی دیگر و به همان اندازه مهم که با معضل نخست به طور تنگاتنگی گره خورده است، همانا عدالت اجتماعی است که فرایافت آزادی و برابری اجتماعی را به  عنوان یک خواست واحد و هم زمان، در برابرمان قرار می دهد) . 
 
نکته دیگری که باید در انتها اضافه کنم این است که لازم نیست و در عمل هم ممکن نخواهد بود که از همان لحظه شروع یک تاکتیک، حمایت اکثریت را بدست بیاورد.  اگر عده ای ایده ای را طرح و تبلیغ نکنند، چنین ایده ای هیچگاه فراگیر هم نخواهد شد. همیشه یک حرکت تازه و بکر و البته برخاسته از وضعیت و نیازهای واقعی چه بسا با جمعی کوچک شروع شود. مثلاً در مورد لغو اعدام، ممکن است سال ها این ایده نتواند نظر اکثریت مردم را بدست بیاورد (و یا لااقل تا حالا چنین بوده است). ولی چنین عاملی نمی تواند خدشه ای  به حقانیت آن وارد کند و تنها وظیفه و تلاش کسانی  را که به درستی و رهایی بخش بودن آن باور دارند، بیشتر می کند. خلاصه آنکه هر اکثریتی زمانی در اقلیت بوده است و نباید از این جهت بیم داشت. در مورد درستی رویکرد تحریم، دلایل و نکات متعدی را از جوانب مختلف می توان مطرح ساخت. اما به گمان من دلیل پایه ای  و عمدۀ آن در عبارت زیر خلاصه می شود:
 
مهم آن است که بدانیم اولا قدرت (ارتجاعی و سلطه طلب) علیرغم ادعا و نمایش خود امری قائم به ذات نیست، بلکه از قِبَل کنش مردم و شهروندان برای جبران فرسودگی و از دست رفتن مشروعتش تغذیه می کند، و ثانیاً بهمین دلیل در برابر نافرمانی و کنش عدم تمکین شهروندانش آسیب پذیراست. بر همین اساس، همانطور که برای رژیم مشارکت در انتخابات یک تاکتیک انفعالی و بی خاصیت نیست، بلکه در خدمت مشروعیت بخشیدن و بازتولید توان فرسوده شده و نفس تازه کردن است، درست بهمان دلیل و در جهت مخالف آن، تحریم و عدم شرکت هم یک تاکتیک انفعالی نبوده و به اندازه ای که بکار گرفته شود، در حکم حربۀ مؤثری است در مشروعیت زدایی رژیم و فرسوده و متخلخل ساختن آن، و حلقه ای است مهم در شکل دادن به آرایش جامعه حول دو قطبی حاکمیت و مردم، و در برابر دو قطبی های کاذبی که رژیم هر سال، و یا هر دوسال، با راه انداختن نمایش انتخاباتی، به خورد جامعۀ ایران و جهان می دهد. 
 
ناخدا آزاد می نویسد:
 
هر گروه سیاسی که تاکتیک تحریم را ترویج کند، فقط خودش را ضایع کرده. تا وقتی ائتلاف فراگیر و واحدی از اپوزیسیون وجود نداشته باشد، حداقل ۶۰ درصد مردم در انتخابات شرکت خواهند کرد، و این بی توجهی سیلی سختی به گروه های تحریم کننده خواهد بود. ضمن اینکه تحریم بدون پیش بینی اقدامات بعدی در بهترین حالت کنش اخته ای خواهد بود که فقط حاکمیت را یکدست تر خواهد کرد. ملتی که نتواند از فرصت حاکمیت دوگانه بهره بگیرد، به طریق اولی در شرایط حاکمیت یکدست هم کاری از پیش نخواهد برد. لذا رأی دادن و رأی ندادن در شرایط فعلی تفاوت چندانی ندارند، غیر از یک تفاوت مهم که رأی دادن به گزینۀ بد، باعث می شود بعدها بابت تحمل مضرات گزینۀ بدتر، بابت رأی ندادن، تاسف نخوریم، وگرنه رأی دادن صرف و چهار سال تماشاگر میدان داری خودسرها بودن، هیچ فرقی با رأی ندادن، ندارد. 
 
دوست گرامی، اولا نتیجۀ ۳۷ سال رأی دادن اکثریت به جناح به اصطلاح بد در برابر بدتر، موجب آن نشده است جامعه که جای خود دارد، حتی خود این حضرات  هم گرفتار خودسرها نشوند. چنانکه اکنون یا ممنوع التصویر و ممنوع الاسم هستند، یا خودشان و فرزندانشان در زندانند و خودسرها همچنان جولان می دهند، به تجمعات و  سفارت خانه ها و غیره حمله می کنند. بنابراین نتیجه، با ادعا، نمی خواند. ثانیاً وضعیت را ایستا دیدن ما را به نتیجه گیری غلطی می رساند. اگر اکثریت بزرگی تحریم می کردند یا بکنند، رژیم دیگر این اقتدار را هم نداشت و نخواهد داشت. ثالثاً (تداوم) قدرت در زمانۀ ما، بدون کسب مشروعیت مردمی بسیار شکننده می شود، و انتخابات مهندسی شده و بعضاً گزینش کارگزارانی چون روحانی و امثالهم، فقط فرصت ترمیم و نفس تازه کردن به جناح سر تا پا فرو رفته در بحران را می دهد. معضل این است که هیولایی را که خود می سازیم و مشروعیت می دهیم و تقویتش می کنیم، نیروی قائم به ذات و مشرف بر خود می پنداریم (و به استنتاج های نادرست می رسیم)، هم چون فرانگشتاین (Frankenstein) که سازنده اش را می خورد و به خاک مذلت می نشاند. کافی است شهروندان ایران، نیروی خود را باور کنند و خود را از این سیکل معیوب بیرون بکشند، آنگاه معلوم خواهد شد که چرا رژیم پوسیده و تا مغر استخوان فاسد، تاکنون سرپا ایستاده است و چرا با قطع بندناف، مشروعیتش و اقتدارش، ضعیف و ضعیف تر خواهد شد. رابعاً تحریم تاکتیکی است در جهت مشروعیت زدایی و بر نهاد تاکتیک مشارکت و مشروعیت بخشی. گامی است در خدمت شکل گیری دو قطبی مردم و حاکمیت، بجای قطب بندی جامعه، حول منازعات رژیم. باید از خودمان بپرسیم بالاخره کیْ قرار است مردم از خوش نشینی در بساط منازعات ارتجاعی حاکمیت حول قدرت و منافع خودشان، بیرون بیایند؟ ضمنا قرار نیست که تاکتیک تحریم، جایگزین سایر اشکال و سطوح مبارزه شود. اگر در جایی نگوییم دیگر بس است و این تاکتیک شکست خورده و عقیم است، هیچگاه تجربۀ جدیدی آغاز نمی شود. نقداً می توانیم با عدم شرکت خود، از رژیم مشروعیت زدایی کنیم، و به اندازۀ خودمان از تزریق “خون مشروعیت” به تن بیماری به نام رژیم اجتناب ورزیم. و بدانیم که قطعاً رژیم از مشروعیت برگرفته، بیشتر سوء استفاده می کند، تا مردمی که به دنبال امید واهی به دادن این مشروعیت، مبادرت می ورزند. تجربۀ ۳۷ سال، درس های بزرگی برای آموختن دارد!
 
۲۰۱۶/۰۱/۲۵، 
تقی روزبه 
 
*- زیرنویس های مقاله  واقعا به چه کسی باید تبریک گفت؟!- نا گفته نماند این پاسخ ها بدون تغییرمعنا و ساختار، در مواردمحدودی به لحاظ ادیت و جمله بندی اصلاح شده اند.
 
*-  کم لطفی به اهمیت حربه مؤثری به نام تحریم
 
*- انتخابات و سندیکاهای کارگری
 
محمود بهشتی لنگرودی: اشتباه ما را تکرار نکنید 
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید