نیاز قدرت به دروغ و مشروعیت
« در همه دروان ها، حاکمان و قدرتمداران برای ادامه حکومت و قدرت به دروغ نیاز مبرم دارند و روحانیون قدرتمدار هر دین و مرامی، بدینخاطر که قدرت تا دین را از خود بیگانه نکند، نمیتواند بکارش برد، متصدی از خود بیگانه کردن دین میشوند. ازاین رو است که نیاز به مجوز برای ساختن و گفتن دروغ دارند. به این علت است که حاکمان و روحانیان قدرتمدار لازم و ملزوم یکدیگرند. »
دو آیهای که فقهای قدرتمدار در توجیه دروغ مصلحتآمیز بدانها تمسک جستهاند، عبارتند از:
1-«بلکه بزرگشان کرده است ! اگر سخن میگویند از خودشان بپرسید.»(23)
2- «ای کاروانیان هر آینه شما دزد هستید» (24)
اینک به ترتیب این دو آیۀ را بررسی میکنیم:
1- بلکه بزرگشان کرده است ! اگر سخن میگویند از خودشان بپرسید؟!.
برای دانستن معنای سر راست آیه لازم است که به مراحل مختلف مبارزه ابراهیم با خرافه و بت پرستی توجه شود. شاید بسیاری فکر کنند که حضرت ابراهیم در همان مرحلۀ اول و بدون هیچ اقدام دیگری یک راست به سراغ بتان و شکستن آنها رفته و آنها را شکسته و برای خود ایجاد مشکل کردهاست. چنین فکری موجب خطای در فهم و درک مسئله میشود. حضرت ابراهیم مانند هر پیامبر دیگری، ابلاغ رسالت و پیام خود را در مراحل مختلف و با نزدیکی و دوری افراد نسبت به خود به اطلاع مردم میرساند. همچنانکه پیامبر عظیمالشأن اسلام موظف شد پیام خود در مرحلۀ اول به گوش اعضای خاندان و نزدیکان خود برساند: «انذرعشیرتک الاقربین» (25) حضرت ابراهیم، همچنانکه خداوند به پیامبر رسالتش را گزارش میکند، هم در مرحلۀ اول پیامش را به پدرش آزر میرساند و او را انذار میدهد، شاید رستگار شود.
« و در این کتاب[یعنی قرآن] از ابراهیم یاد کن که بس راستگو و پیامبر بود. آنگاه که به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را میپرستید که نه میبیند و نه میشنود و نه هیچ به کارت میآید؟! ای پدر! به راستی از دانش چیزی به من رسیده است که به تو نرسیده است. بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم. ای پدر! شیطان را پرستش مکن که شیطان نسبت به خداوند رحمن، سخت عصیانگر است. ای پدر! بیم آن دارم که عذابی از خداوند رحمن به تو رسد و در نتیجه دوستدار شیطان شوی. [آذر به خشم و حیرت] گفت: ای ابراهیم! مگر تو از خدایان من رخ برتافتهای؟! اگر[از این اقدام] دست برنداری قطعاً سنگسارت خواهم کرد! و مدتی از من دور شو! ابراهیم گفت: درود بر تو باد! برای تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست، چرا که او نسبت به من مهربان است. و از شما و آنچه به جای خداوند میخوانید کناره میگیرم و پروردگارم را می خوانم. امید است که در دعای پرورد گارم نگون بخت نگردم»
پدرش به او گفت اگر از این کار « دست برنداری قطعاً سنگسارت خواهم کرد!» و از من فعلاً دور شو. ابراهیم او را ترک کرد و از پیش او رفت ولی برایش دعا کرد تا شاید خداوند او را بیامرزد. باز ابراهیم پدر و قومش را مورد خطاب قرارداد و با آگاه کردن آنها را به ناحق بودن آنچه میپرستیدند پرداخت و به آنها خطاب کرد: آیا بتانی را میپرستید که وقتی « آنها را میخوانید سخن شما را میشنوند؟! آیا به شما سود و زیانی میرسانند؟! » (26)
باز ابراهیم به پدر و قومش خطاب میکند و به آنها میگوید: بتانی که میپرستید آیا وقتی آنها را میخوانید، سخن شما را میشنوند؟! قطعاً خیر! نه تنها سخن شما را نمیشنوند، سود و زیانی نیز نمیتوانند بشما برسانند. آیا سود و زیانی به شما میرسانند؟! آنها اعتراف میکنند که خیر اما پدرانمان آنها را میپرستیدهاند. و ما پیرو پدرانمان هستیم. (27)
و همچنان ابراهیم پدر و قومش را مورد انذار قرارداده وخطاب به آنها میگوید: «چه میپرستید؟! گفتند: بتانی را میپرستیم و پیوسته کمر به پرستش آنها بستهایم. [ابراهیم] گفت: آیا هنگامی که آنها را میخوانید سخن شما را میشنوند؟! آیا به شما سود و زیانی میرسانند؟! [بت پرستان به ابراهیم] گفتند: [نه اینطور نیست] بلکه پدرانمان را یافتهایم که اینگونه عمل میکردند. » (28) و ما از پدرانمان تقلید می کنیم.
در این مرحله، ابراهیم وقتی جواب رد آنها را میشنود، به پدر و قومش توضیح میدهد چرا در گمراهی هستند. و برای اینکه به آنها نشان دهد که بر باطل هستند، ابتکار تازهای به کار میبرد:«و[یاد آر] آنگاه که ابر اهیم به پدرش آذر گفت: آیا بتان را به خدائی بر میگزینی؟! من ، تو و قومت را در گمراهی آشکار میبینم.» سپس برای اینکه نشان دهد که اینها بر باطل هستند، «وقتی بر وی شب شد، ستارهای بدید. گفت: این است پروردگار من! و چون افول کرد. گفت افول کنندگان را دوست ندارم و چون ماه را طالع دید، گفت: این است پروردگار من! و چون افول کرد. گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، البته از گمراهان خواهم شد. پس آنگاه که خورشید را طالع دید گفت: این است پروردگار من! این بزرگتر است. و چون افول کرد گفت: ای قوم! من بیزارم از هر آنچه [با خدا] شریک قائل میشوید. بیگمان من، [ به دلِ]، روی به سوی کسی گرداندهام که آسمانها و زمین را آفریدهاست. در حالی که به حق میگروم و از مشرکان نیستم.
قومش با او به احتجاج پرداختند. [ابراهیم] گفت: چرا در بارۀ خدا با من محاجّه میکنید؟! در حالی که مرا [با دلایل روشن] هدایت کردهاست و از آنچه که شریک خدا قرار دادهاید نمیترسم…و چگونه من از شریکانی که برای خدا قائل هستید بترسم در حالی که شما از اینکه بدون هیچ دلیل، برای خداوند، الهی را شریک گرفتهاید نمیترسید؟!»…«و این است دلیل ما که به ابراهیم در برابر قومش دادیم. ..»(29) ابراهیم برای رهائی مردم از خرافه و تقلید ازبت پرستی در هر فرصت و مناسبتی به تبلیغ میپردازد و مردم را به پرستش خداوند یگانه دعوت میکند. صیت آوازۀ او همه جا را پر میکند. بت پرستان برای رهائی از دست ابراهیم به نمرود پادشاه جبار خود مراجعه میکنند و از او میخواهند که خود با او برخورد و احیاناً کار او را یک سره کند. وقتی ابراهیم با نمرود ملاقات میکند او را نیز مورد خطاب قرار میدهد و از او میخواهد دست از ربوبیت خود بردارد و به خدای یگانه ایمان آورد. او خطاب به نمرود میگوید: «پروردگار همان کسی است که زنده میکند و میمیراند». [نمرود هم از باب مغالطه] پاسخ میدهد: «من [هم] زنده میکنم و [هم]میمیرانم»؛ یعنی هر یک از اسیران و زندانیان را که بخواهم رها میکنم و هر که را بخواهم به قتل میرسانم. ابراهیم راه مغالطه را بر او میبندد و میگوید: «خدا[ی من] خورشید را از خاور بر میآورد تو آن را از باختر برآور. آن مرد کافر [نمرود] مات و سرگشته میماند» (30)
ابراهیم دست از تبلیغ نمیکشد و چون وظیفه دارد رسالتش را به مردم ابلاغ کند، برای اینکه پدر و قومش و آنها را به فطرت خودشان باز گرداند وآنان را بر حقوق خویش عارف گرداند، گفتگو و بحث را ادامه میدهد. خطاب به آنان میگوید:
«و ابراهیم را [به رسالت فرستادیم] آن گاه که به قوم خود گفت: خداوند را بپرستید و از او پروا گیرید، و اگر بدانید این برای شما بهتر است. جز این نیست که شما به جای خدا بتانی را میپرستید و دروغی[از خود] میسازید [و آن را معبود مینامید،] زیرا کسانی را که به جای خدا میپرستید اختیار روزی شما را ندارند. بنابر این روزی را فقط نزد خدا بجوئید و او را بپرستید و سپاس گزارید که فقط به سوی او بازگردانده میشوید. و اگر[حقیقت مرا] تکذیب میکنید چون امتهای پیش از شما نیز [پیامبرشان را] تکذیب کردند. و بر پیامبر جز پیام رسانیِ آشکار نیست»(31)
برغم اصرار قوم بر انکار حق، ابراهیم امید خود را از دست نمیدهد: در آخرین مرحله، سعی میکند عقلهای آنها را از قدرت باوری و باور به بت بمثابه نماد قدرت، رها کند. تا مگر این عقلها دریابند که دلیل حقانیت حق باید در خود حق باشد. او بطور پیگیر به آنها گوشزد کرده بود نباید بت پرستید. بت خدای دروغین است و دروغ باوری اعتیاد به دروغگوئی و تسلیم زورشدن را ببار میآورد. پرستش این بتها که نه سخن میگویند و نه میشنوند و نه بکاری توانا هستند، عقل را از رشد باز میدارد. و آنها نیز اذعان داشتند که اینها نمیشنوند و سخن نمیگویند ولی ما پیرو پدرانمان هستم و سپس ابراهیم برای اینکه آنها را از غفلتی که گرفتارش بودند بیدار کند، به ابتکار تازهای دست زد:
در سوره انبیاء میخوانیم:
«آنگاه که [ابراهیم] به پدرش [آذر] و قومش گفت: این تندیسها چیست که شما به پرستش آنها کمر بستهاید؟! گفتند: پدرانمان را پرستندۀ آنها یافتهایم. [ابراهیم] گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکار هستید! گفتند: آیا حقیقت را برای ما آوردهای یا بازی[و شوخی] میکنی؟! [ابراهیم ] گفت: [هر گز شوخی نمیکنم] بلکه پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمین است، همو که آنها را آفریده است. و من بر این [مطلب] جزوِ گواهانم.[آنگاه ابراهیم در دلِ خود ] گفت: به خدا سوگند پس از آنکه پشت کنید و بروید [یعنی دسته جمعی بروید برای برپائی مراسم جشن خود از شهر بیرون روید در غیاب شما] قطعاً در بارۀ بتهاتان چارهای خواهم اندیشید. پس [سر انجام ابراهیم در فرصتی مناسب] آنها را خرد و متلاشی کرد، مگر بت بزرگشان را، بدین امید که به سراغ او روند.[و او بر بطلان بتها استدلال کند]. [چون از بیرون شهر باز گشتند و بتهای خود را متلاشی دیدند] گفتند: چه کسی با خدایان ما چنین کردهاست؟! [کسی که چنین کرده] قطعاً از ستمکاران است! گفتند: شنیدهایم جوانی که بدو ابراهیم گفته میشود از آنها [به بدی] یاد میکند. گفتند: او را در برابر دیدگان مردم حاضر کنید تا [بر مجرم بودن او] گواهی دهند. [هنگامی که او را در ملأ عام حاضر کردند، سران بت پرست با لحنی توبیخآمیز] گفتند: ای ابراهیم! آیا تو این کار را با خدایان ما کردهای؟! گفت: بلکه، بزرگشان کردهاست! اگر سخن میگویند از خودشان بپرسید؟! » (32)
دو عمل، یکی ساختن بت و دیگری شکستن آن، باوجود غفلت از خداوند، یکی هستند: ساختن بت را دروغ مصلحتآمیز قدرتمدارها ایجاب میکند. شکستن آن نیز، منهای برقرارکردن رابطه با خدا، به ضرورت، دروغ دیگری میشود که تنها یک توجیه میتواند پیداکند و آن، رقابت بر سر قدرت است. بنابراین، نسبت دروغ مصلحتآمیز به ابراهیم دادن، مدعی ناباوری او به خداوند است. اما ابراهیم یک رشته امتحانها گذرانده و اینک پیامبر توحید گشته بود. پس،
– ابراهیم را به گفتن دروغ مصلحتآمیز متهم کردن، گویای غفلت نسبت دهنده از خداوند و توانائی محضی است که او است. اما این تنها تناقض نیست:
– هرگاه ساختن بت، باور سازی بر پایه دروغ باشد که هست، فراخواندن به خدا باوری، با بکاربردن دروغ مصلحتآمیز، نیز درک نکردن خدا و گویای همسانی این دو باور است. و
– سرد شدن آتش بر ابراهیم، گویای شجاعت بیغش است. بنابر تعریف، دروغ مصلحتآمیز، از بیم و بخاطر رفع خطر است. آن شجاعت بیکم و کاست ناقض این ترس است. اگر دروغ مصلحت آمیز جایز بود، چه جائی بهتر از این بود: حال که ابراهیم محکوم به آتش و نابودی شده است، چند کلمه مصلحتی بگوید: فعلاً با بت شما کاری ندارم و یا بت شما مال شما و خدای من هم مال من. او از غیب خبر نداشت جدا از آنچه خداوند به او خبر داده بود ولی او بر حق و راستی ایستاد و مصلت بازی نکرد ولذا آتش مصلحت او را نگرفت و آن آتش بر او سرد و سلامت شد. که اگر دروغ مصلحتی را گفته بود در آتش نا حق می سوخت، همچنانکه کشور ما در آتش دروغ مصلحت آمیز می سوزد. اما مهم و بسیار مهمتر از این:
استقامت، خالی از تردید و ترس، بر حق، مظهر و الگو و نبی و امام حق شدن است که آتش قدرت افروخته را بر ابراهیم سرد و سلامت کرد. روش حق، حق است نه دروغ.
اینک میتوانیم روشن ببینیم که آیهها گویای استدلال ابراهیم بر نابینائی و ناشنوائی و ناتوانی بتها
و تن ندادن قوم بت پرست به استدلال او هستند. پس او برآن میشود بینهای پدید آورد که تناقض دروغ را بر قوم آشکار گرداند تا جا برای ندیدن آن و ماندن بر انکار واقعیت و حقیقت، نماند. بتها را میشکند و تبر را بر دوش بت بزرگ قرار میدهد. چون از او میپرسند آیا بتها را تو شکستی، در پی ساختن و گفتن دروغ مصلحتآمیز نمیشود. زیرا دروغ، بخصوص دروغ مصلحتآمیز برای پوشاندن حقیقت است و ابراهیم برآن بود که حقیقت را آشکار کند و قوم را بر حق دانا کند. پس، موقع را برای ارائه بینه و برانگیختن قوم خویش به تصدیق حقیقت و واقعیت مغتنم میشمارد. بنابر آیه، او قول خود را با حرف «بل» شروع میکند. بل در قرآن، دو کاربرد دارد: برگرداندن توجه به واقعیتی یا حقیقتی و افزودن دلیلی بر دلیل پیشین:
1. برگرداندن توجه به بینه: ابراهیم نمیگوید من نکردم و نیز نمیگوید بت بزرگ کردهاست، میگوید مگر نمیگفتید بتها بینا و شنوا و توانا هستند، بلکه بزرگشان کرده باشد. از آنها بپرسید این کار را چه کسی کردهاست. بینه راه را بر طفره میبندد. قوم یا باید بپذیرد، بت فاقد بینائی و شنوائی و دانائی و توانائی است و یا شکستن بتها را کار بت بزرگ بداند. بت شکنی را کار بت بزرگ دانستن، غیر از این که کوری و کری و نادانی مطلق میطلبد، بت بزرگ را هم از خدائی میاندازد. این شد که قوم واقعیت و حقیقت را تصدیق کرد: بتان نابینا و ناشنوا و ناتوانند.
2. اگر «بلکه بزرگ آنها این کار را کرده باشد» دلیلی مصدق دلیل پیشین باشد،
– یا مصدق دلیل قوم میشود که بتها را بینا و شنوا و توانا میانگاشت. در اینصورت، قول ابراهیم اعتراض میشود: مگر نمیگفتید بتها توانا هستند، چرا از بتها نمیپرسید این کار را چه کسی کردهاست؟ و
– یا مصدق استدلال ابراهیم میشود. در این صورت، معنی «بلکه کار بت بزرگ باشد»، این میشود: چرا از بتها نمیپرسید؟ زیرا میدانید حق با من است و بتهای شما نابینا و ناشنوا و ناتوانند.
بدینترتیب، ابراهیم بتهای شکسته را بینه میگرداند، برای آشکارکردن باور بت پرستان به دروغ و معلوم کردن دروغ بودن باورشان بر آنها و برانگیختن آنان به تصدیق حقیقت. در آشکارکردن دروغ بر باورمندان به باوری دروغ و در رابطه برقرار کردن میان آنها با حق، دروغ کاربرد ندارد، تکذیب دروغ کاربرد دارد. مقام ارائه بینه نیز مقام دروغ زدائی است و نه دروغگوئی. ابراهیم نیز در مقام دروغ گفتن نبود تا مصلحتآمیز باشد. او در مقام تکذیب دروغ بود. نیک میدانست تصدیق این واقعیت که بتها ناتوانند، تصدیق واقعیت دیگری است و آن این که بتها را ابراهیم شکسته است. ابراهیم از راه برانگخیتن قوم به تصدیق دروغ بودن باور به بت، گفت بتها را من، ابراهیم، شکستهام. در حقیقت، استدلال او بر ناتوانی بتها و تصدیق این ناتوانی از سوی قوم او، تصدیق این واقعیت نیز بود که بتها را او، ابراهیم، شکسته است. بدینسان، او پاسخ راست را از راه گرفتن تصدیق به ناتوانی بتها، داد.
ابراهیم بارها به آنها یادآور شده بود که آیا شئیای را میپرستید که با دست خود می تراشید؟! و افراد قوم از تصدیق حقیقت سرباز میزدند. اینبار، وقتی گفت: اگر سخن میگویند از خودشان بپرسید. «پس [آنها ] به خود آمده و [به یکدیگر] گفتند: در حقیقت ما ستمکاریم. سپس سرافکنده شدند[و گفتند] قطعاً دانستهای که اینها سخن نمیگویند. در این هنگام ابراهیم موقع را مناسب دید برای خواندن آنها به ترک بت پرستی و روی آوردن به پرستش خداوند. به آنها گفت: آیا جز خدا چیزی را میپرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رسانند؟ اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا میپرستید. مگر نمیاندیشید؟ (33) نظیر همین استدلال با اندک تفاوتی در سوره سوره صافات نیز آمده است.
با اینحال، قدرت بتتراش، دست بکار شد. با آنکه قوم تصدیق کرد بت نابینا و ناشنوا و ناتوان است، اما بجای گرویدن به توحید، ابراهیم را مقصر شمردند: بنا براین که بت بزرگ از شکستن بتها، ناتوان است، پس میپذیری که بتها را تو شکستهای. پس ابراهیم را در آتش افکندند. (34) .
روشی که ابراهیم بکار برد و بیرون کشیدن حقیقت از پوشش دروغ به یمن تناقض زدائی است، نه با آن دقت و بیشتر به روش طنز و تعریض که در همه جامعهها رواج دارد. در ایران هم رواج دارد. چنانکه هرگاه کسی منظره زیبائی را نقاشی کرده باشد و آشنا یا نا آشنائی از او بپرسد آیا این منظره را شما کشیدهاید؟ بسا او به تعریض پاسخ میدهد: نه خیر! شما کشیده اید! یعنی معلوم است که من کشیدهام. با زبان طنز و با ملاحت به پرسش کنند، می فهماند که بله این منظره را خودم کشیدهام. این تصدیق حقیقت دیگری در بردارد و آن این که هرکس ادعا کند منظره را او کشیده است، دروغگو است. از اتفاق، زمخشری، در کشاف، با آوردن مثالی شبیه این مثال، پاسخ داده است: «او می گوید: فرض میکنیم تو خوش خطی و دوستت بد خط. اگر تو نبشتهای زیبا پدید آری و دوستت از تو بپرسد: آیا تو این خط را نوشتهای؟ و تو به طنز و تعریض پاسخ دهی: نخیر! من ننوشتهام بلکه تو نوشتهای! مسلماً دروغ نگفتهای بلکه با نوعی اشاره و تعریض ملیح به او فهماندهای که بله این خط را خودم نوشته ام!» (35)
بدین ترتیب، نه مقام، مقام دروغ گفتن بود و نه دروغی گفته شد. مقام، مقام تکذیب دروغ و تصدیق حقیقت بود. دروغ تکذیب و حقیقت تصدیق شد. اینک بر آن دسته از «فقها» و «مفسران» مدعی است که توضیح بدهند، مقام به کرسی نشاندن حقیقت را چگونه مقام گفتن دروغ مصلحت آمیز کردهاند و آشکار کردن حقیقت را و دانش آموزی و روشی چنین کارآ در دروغزدائی را چسان به دروغ مصلحت آمیز تبدیل کردهاند؟
در جریان انطباق فقه با توقعات قدرت، فقها و مفسرانی آگاه و یا نا آگاه و یا تحت تأثیر فرهنگ قدرت و بیش از همه به منظور ساختن اسباب حفظ و تداوم قدرت، روش دروغ زدائی را که قرآن میآموزد، روش دروغ مصلحت سازی و گوئی کردهاند و به ابراهیم و یوسف پیامبران الهی نسبت دروغ مصلحتآمیز گوئی دادهاند. از جمله در حدیثی آمدهاست: «حسن صیقل میگوید: بحضرت صادق عرض کردم: برای ما روایت شده که در بارۀ گفتۀ ابراهیم که فرمود: «بلکه بزرگ آن بتان شکسته است پس بپرسید از ایشان اگر هستند سخن گویان» از حضرت باقر(ع) سئوال شده و آن حضرت فرموده است: بخدا سوگند ابراهیم دروغ نگفت؟ حضرت صادق فرمود: «ای صیقل نزد شما در این باره چیست؟» گوید: عرض کردم: نزد ما جز تسلیم چیزی نیست. گوید: پس آن حضرت فرمود: خداوند دو چیز را دوست دارد و دو چیز را دشمن دارد: دوست دارد خرامندگی (و با تبختر راه رفتن) را در میان دو صف (از لشکر اسلام و کفر) و دوست دارد دروغ گفتن را در جای اصلاح (بین دو نفر یا دو جمعیت از مسلمانان) و دشمن دارد خرامندگی در راه ها و کویها را، و (همچنین) دشمن دارد دروغ گفتن را در غیر مقام اصلاح، بدرستی که ابراهیم (ع) که فرمود: «بلکه بزرگ ایشان این کار را کرده است» بخاطر اصلاح(حال بت پرستان و نجات آنها از گمراهی) بوده، و راهنمائی (کردن آن جماعت) باینکه آن بتان نمیتوانند کاری انجام دهند و یوسف علیه السلام نیز بخاطر اصلاح (حال فامیل خود با دیگران آن کلام را) فرمود. »(36)
اما روایت منتسب به امام صداق تناقضها در بردارد:
– نقض میکند قول امام باقر(«بخدا سوگند ابراهیم دروغ نگفت») را. همین نقض بر بی اعتباری روایت کفایت میکند. باوجود این، تناقضهای دیگری نیز دربردارد:
– باور بتپرستان دروغ بود و ادعاهاشان نیز دروغ بود. دروغ را چگونه میتواند با دروغ گفتن، بیاعتبارکرد و قومی را به حقیقت خواند؟. علاوه براین،
– میان قوم نزاعی نبود تا که ابراهیم (ع) با گفتن دروغ مصلحتآمیز بخواهد میان آنها را اصلاح دهد. و
– مقام نیز مقام اصلاح حال نبود. مقام تغییر حال بود. ابراهیم میخواست قومش چشم بر حقیقت و واقعیت بگشاید و دریابد که تا تغییر نکند سرنوشت خود را تغییر نمیدهد. و هنوز،
– این قول بر پایه «هدف وسیله را توجیه میکند» ساخته شدهاست. حال آنکه اولا هدف وسیله را توجیه نمیکند بلکه هدف در وسیله بیان میشود. به سخن دیگر هدف خوب در وسیله بد بیان نمیشود و ثانیا وسیله بد هدف سازگار باخود را جانشین هدف خوب میکند. بنابراین دروغ را نمیتوان برای هدف خوب بکاربرد و ثالثاً، هدف بمثابه هدف وسیلهاش حق میشود و هدف سازگار با دروغ، بمنزله شکلی از اشکال زور، با قدرت سازگار است. و
– آگاهکردن جماعت بر ناتوانی بتان، نیاز به دروغزدائی دارد و نه دروغ مصلحتآمیز گویئ. مهمتر اینکه بتپرستان، بزعم خود، یا از راه حقباوری و یا از راه مصلحت باوری، بت پرست میشوند. کسی نمیگفت و نمیگوید از راه حق باوری و یا مفسدت باوری، بت پرست شدهام و یا میشوم. پس مقام، مقام عیان کردن حق و رهاکردن قوم از «دروغ مصلحتآمیز» بود. کسی که قومی را به ترک مصلحت دروغ میخواند، چگونه میتواند خود دروغ مصلحتآمیز بگوید؟
چون این تناقضها را رفع کنیم، قول امام باقر (ع) را باز مییابیم: ابراهیم (ع) دروغ نگفت.
طباطبائی در المیزان میگوید در صحیح بخاری و در مسند احمد و صحیح ترمزی ، و… آمده که ابراهیم دروغ گفت . (37) اما طباطبائی این احادیث را نا صحیح میداند و میافزاید، حتی اگر آن را حمل بر توریه هم کنیم، «اینگونه احتجاجات برای انبیاء (ع) جایز نیست؛ زیرا باعث میشود که مردم به گفتههای آنان اعتماد ننموده و وثوق نداشته باشند»(38) و منشاء این دروغها را اسرائیلیات و تورات تحریف شده میداند. اما همچنانکه طباطبائی گفته که دو حدیث از عامه وجود بر دروغگویی حضرت ابراهیم وارد شده است و به ظن قوی شیعیان هم برای اینکه از قافله اهل سنت و یا عامه عقب نیفتند و هم برای قدرت دستمایه بسازند، حدیث را از فقه عامه گرفته و در دستگاه خود آن را به روایت شیعی تبدیل کردهاند .
2- «ای کاروانیان هر آینه شما دزد هستید»
سوره یوسف سراسر شرح آزمایشها (ابتلاء) است. همه همواره بکاربردنی. از این آزمایشها، چهار آزمایش مهمترینها و درس آموزترینها هستند: آزمایش اول، آزمایش برادران یوسف به یوسف و آزمودن یوسف به پیشا روی مرگ و آزمایش دوم، عشقورزی همسر خدیومصر به یوسف و ایستادن یوسف بر حق و آزمایش سوم رویاروئی با قحطی در مصر و آزمایش چهارم آزمایش برداران توسط یوسف با هدف رها کردن آنها از قید حسد و کینه و بازیافتن برداران یکدیگر را با مهر برادری. افسوس که این آزمایشها همچنان مغفول ماندهاند.
برای اینکه روشن شود، که چرا جارچی، جار زد که «ای کاروانیان هر آینه شما دزد هستید»، ابتدا تمامی آیه را میآورم:
«پس هنگامی که آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد، آبخوری را در بار برادرش [بنیامین] نهاد. سپس ندا کنندهای بانگ زد«ای کاوانیان، بیگمان شما دزد هستید » (39)
برای پرتو افکندن بر این حادثه همچنانکه که روش قرآن است که حوادث را بدون پرداختن به جزئیات بیان میکند و هدف هم تجربه آموزی از حوادث گذشته است و نه بیان تاریخ، خلاصهای از ماجرا را، از زبان قرآن، میآورم:
خشکسالی مصر و شامات و فلسطین و کنعان را در بر گرفت. روزی یعقوب فرزندان خود را جمع کرد و به آنها گفت: شنیدهام در مصر آذوقه فراوان است و مسئول آن نیز مردی نیک نفس و درستکار و سخی است. بدانجا روید تا شاید ارزاقی بگیرید. یعقوب بنیامین کوچکترین فرزند خود را که یادگار دوران یوسف بود نزد خود نگهداشت و ده پسر دیگرش را راهی مصر کرد. یوسف با دقت تمام بر توزیع ارزاق سرپرستی میکرد. بویژه در کار خرید گروها و کسانی که از خارج برای تهیه خوار و بار به کشور وارد میشدند. وقتی برادران به مصر رسیدند و یوسف در فهرستی که مرزبانان به دستش دادند، نگریست، چشمش به نام برادران خود افتاد. چند بار فهرست را بالا و پائین کرد و مطمئن شد آنها برادران او، پسران یعقوب، هستند.
هنگامی که برادران براو وارد شدند، یوسف آنها را شناخت ولی آنان او را نشناختند (آیه/58). از واقعه به چاه انداختنش حدود چهل سال میگذشت. یوسف به طور غیر مستقیم و بیآنکه برادرانش او را بشناسند، از وضع خانواده و برادرانش سئوالهائی کرد. برادران گفتند که ما ده برادر از فرزندان یعقوب هستیم و چون یکی از محبوبترین پسرانش را گرگ دریدهاست! برادر کوچکی داریم بنام بنیامین که پدرمان به او محبت و علاقه دارد و نمیگذارد همراه ما به سفر بیاید. بنیامین و یوسف با هم برادر تنیاند و با ما ناتنی.
یوسف گفت اگر دفعه دیگر او را با خود همراه نیاورید، نه خواروبار دارید و نه حق دارید به من نزدیک شوید. (آیه/59و60) برادران هم گفتند: حتماً از پدرش خواهیم خواست [که بنیامین را روانۀ مصر کند] و ما بیگمان این کار را خواهیم کرد. (آیه/61) برای اینکه آنها را شاد کند، مال التجارهشان را در لابلای بارهاشان گذاشت که پس از باز گشت به خانوادۀ خویش آنان از او خوشحال شوند.(آیه/62). اینبار، برادران به یعقوب اصرارکردند بگذار بنیامین با ما بیاید. اگر او را همراه نبریم، از دریافت آذوقه ممنوع میشویم. او را با ما بفرست. البته ما مراقب او هستیم. (آیه/63). یعقوب پاسخ میدهد: در مورد یوسف هم چنین گفتید، چگونه به شما اطمینان کنم. ولی خداوند بهترین نگه دارندهاست. (آیه/64). یعقوب با گرفتن پیمان استوار از آنان، بنیامین را همراه آنها فرستاد. (آیه/ 66).
برادران مهر برداری را با حسد و کین جانشین کرده، از خود نپرسیدند او چه نسبتی با ما دارد که میخواهد بردار کوچک را با خود ببریم؟ چه نسبتی با ما دارد که سبب شد بهای آذوقه را ازما نگیرد؟ اما تغییر رویه یعقوب و روانه کردن بنیامین همراه برادران گویای این واقعیت است که او این پرسشها را از خود کردهاست.
یادآور میشودکه پیراهن خونینی که برداران به او بنمودند، بدان قصد که حقیقت را از او بپوشانند و به او بباورانند، یوسف را گرگ خوردهاست، خود گواهی میداد یوسف را گرگ نخوردهاست. یعقوب نیز دروغ آنها را باور نکرد. مقایسه روش برادران یوسف (خونین کردن پیراهن یوسف) با روش یوسف (نهادن جام در بار بنیامین) نایکسانی دو روش را آشکار میکند: اولی دروغ مصلحتآمیز و دومی ابتلا بقصد آشکار کردن حقیقت و علم جوئی بود:
ورود یوسف با برادرانش در آزمایشی دیگر:
1- وقتی برادران یوسف، به مصر نزد یوسف، بقصد گرفتن غلات بازآمدند، یوسف برادران را دو بدو روبروی هم نشاند و برادرش بنیامین را که تنها مانده بود نزد خود جای داد. و گفت: منم برادر تو [یوسف]. پس، از کارهائی که میکردند اندوهگین مباش. بدینسان، یوسف بدون اینکه برادران متوجه شوند، خودش را به بنیامین معرفی کرد و به او نیز سفارش کرد که این مطلب را به کسی نگوید.
2- پس یوسف جام آب خوری را در باردان بنیامین نهاد و سپس وقتی کاروان راه افتاد، جارچی بانگ زد: «ای کاروانیان! بیگمان شما دزد هستید!»(آیه 70) بنا براین آیه و آیه قبل از آن، بنیامین از تدبیر یوسف آگاه بود. به همین دلیل، از اول تا آخر هیچ نگفت. به این اتهام سنگین اعتراض هم نکرد. هیچ دلشوره و تشویشی نیز به او راه نیافت تا اظهار کند.
3- بعد از این اعلان، [برادران یوسف با کمال تعجب] رو بسوی آنان کردند و گفتند: چه چیزی گم کردهاید؟! گفتند: پیمانه شاه را گم کردهایم! (آیههای 71و72 )
4- برادران گفتند: به خدا سوگند که به خوبی شما دانستهاید که ما به این سرزمین نیامدهایم که تباهی کنیم و [هیچ وقت] دزد نبودهایم. ( آیه / 73)
5- [مأموران گفتند]: اگر دروغگو باشید سزای آن کس [که میان شما جام را دزدیده است] چیست؟ [برادران ] گفتند کسی که [جام سلطنتی] در میان بار او پیدا شود، خودش سزای آن خواهد بود[یعنی به سزای این کار باید به گروگان و بردگی گرفته شود] ما، ستمکاران [دزدان] را اینسان سزا میدهیم.(آیههای 74و75)
6- پس مأموران قبل از بازرسی بار بنیامین به بازرسی بار سایر برادران پرداختند و سرانجام آن[جام] را از باردان برادرش[بنیامین] بیرون آوردند. [آری] اینگونه برای یوسف چاره سازی کردیم. چرا که در آئین ملک این نبود که بتوان برادرش را به گروگان گرفت. اگر خدا بخواهد درجات کسی را که بخواهد، در علم، برتر میکند و برتر از هر دانشمندی دانشمندی است.(آیه 76).
در تبیین روشی که یوسف بکاربرد، این آیه بسیار گویا و مهم است. بنابر آیه، روشی که خداوند به یوسف آموخت، روش علمی بود. و بنابر اینکه هدف در روش بیان میشود، روش میگویدهدف علم جستن بود. آیههای بعد هم میگویند سه علم از این روش حاصل شد: علم بر اینکه حسد و کینه همچنان چشمان برادران را بر واقعیت بستهاست. روش بکار رفته یوسف را بر روش دیگری دانا کرد که باید بکار برد تا که برادران از قید حسد و کینه رها شوند و مهر برادری را باز یابند. و علم یعقوب بر موقعیت فرزند خویش، یوسف. حاصل این سه علم، یکدیگر را در پدر و مادری و بردار و خواهری بازیافتن پدر و مادرها و برادران شد. در این روش، دروغ نه محل داشت و نه بر زبان یوسف جاری شد:
7- «چون جام از بار وبنه بنیامین پیدا شد،[برادران یوسف] گفتند: اگر او[بنیامین] دزدی کردهاست، بخاطر این است که برادر او از مادر[یعنی یوسف] نیز پیش از این دزدی کرده بود! یوسف این [سخن]را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد. اما گفت: « شما بدترین موضع را دارید و خدا بر (نادرستی) ادعای شما آگاه تر است.». (آیه 77) با وجود اینکه برادران یوسف گفتند: ما اهل دزدی نیستیم. اما بلافاصله حکم دزدی درباره برادر خود صادر کردند و گفتند مثل برادرش دزدی کرده است.
بنابراین آیه، یوسف حکم برادران را در باره خود و برادرش بنیامین دروغ خواند و آنها را بخاطر دادن نسبت دروغ، بدترین مردم توصیف کرد. هرگاه این آیه نبود، جای برای این شبهه بود که قراردادن جام در بار بنیامین و متهم کردن کاروانیان به دزدی، ولو در مقام آزمودن برادران، دروغ بود. اما این آیه صراحت دارد بر اینکه یوسف، در مقام دفاع از برادار و خودش، نسبت دروغ را تکذیب کردهاست. باوجود این، برداران را حسد و کینه چنان کور و کر کرده بود که تکذیب یوسف را اندرنیافتند. و این یک امر واقع مستمر است که شیفتگان قدرت وحسد ورزان با اینکه گوش و چشم دارند ولی گوشهاشان حقیقت را نمیشنود و چشمهاشان حقیقت را نمیبیند . حتی اگر در حقیقت محاطشان کنند و یا به تکرار حقیقت را به آنان بازگویند، نمیبینند و نمیشوند. حقیقت را دروغ میگردانند تا که حسد خویش را تسکین کنند. آیا مستبدها جز این میکنند؟ اگر جز این میکردند، ایران گرفتار بحرانها، گروگانگیری و جنگ و اتم میشد؟
چنین شد که باوجود تکذیب یوسف، برادران، بر حکم ناروا و دروغی که در باره بنیامین صادر کردهبودند، ماندند. اگر گرفتار حسد نبودند، بمحض متهم شدن، بنابراصل برائت، از حق برادر دفاع میکردند. دستکم از برادر میپرسیدند آیا جام را او دزدیده و دربار خود گذاشتهاشت؟ احتمال میدادند بسا به عمد و یا به سهو جام در بار بنیامین نهاده شدهباشد. اما خواستار قضاوت نشدند. برآن نشدند از یوسف بپرسند آیا او جام را در بار بنیامین گذاشتهاست؟ وقتی هم یوسف آنها را بخاطر نسبت دروغ به دو برادر آنها را نادرست خواند، چشم و گوش خویش را بر واقعیت نگشودند. دادخواهی نخواستند و خود قاضی شدند و برادر را دزد خواندند و حکم محکومیت او را صادر کردند: من شر حاسد اذا حسد.
اما چرا مفسران و فقیهان این دو آیه را ندیدند و به رابطه وسیله و هدف توجه نکردند؟ زیرا یافتن توجیه برای «دروغ مصلحتآمیز» و موجه کردن «هدف وسیله را توجیه میکند» آنها را از دیدن حقیقت بازداشته است.
گرچه با رها کردن خویش از توجیهگری و وفا کردن به تحقیق برای بازیافتن حقیقت، حقیقت بازیافته شد و معلوم ما شد که مسلمانان خود را از چه روش بس مهم و کارآئی محروم کردهاند و به جای آن، برای «دورغ مصلحتآمیز گفتن» توجیه ساختهاند، میکوشیم از زاویه دیگری نیز در آموزشهای سوره یوسف بنگریم:
با در نظر داشتن این واقعیت که دروغ گفتن برای سلطه گری است و دروغ در روابط قوا کاربرد دارد و زبان رسمی مستبدان و ستمکاران است و دروغ برای پوشاندن حقیقت گفته میشود و اگر اصل غلط «هدف وسیله را توجیه میکند» بکار رود، وسیلهای که دروغ است دروغگو را رسوا میکند (پیراهن خونین یوسف آنان را نزد پدر رسوا کرد)، در روشی که یوسف بکار برده است، تأمل میکنیم:
امر واقع ایناست که به صراحت آیه، جارچی، خطاب به فرزندان یعقوب، جار زدهاست شما دزد هستید. متصدی اموال متوجه شدهاست جام نیست و گشته و آنرا نیافته و به جارچی دستور دادهاست جار بزند. حتی اگر آیههای 76 و 77 نبودند، میتوانستیم بفهمیم یوسف چه روشی را بکار بردهاست. میتوانستیم بفهمیم اگر بنا را بر یافتن مجوز برای «دروغ مصلحتآمیز» گفتن نمیگذاشتیم، مجبور به توجیه هم نمیشدیم. با یافتن پاسخ برای پنج پرسش، روش یوسف را شفاف میتوان بدست آورد:
پرسش اول: آیا کسی که باید در معرض اتهام قرار میگرفت، یعنی بنیامین از تدبیر یوسف آگاه بود یا خیر؟ به صراحت آیه، آگاه بود. یوسف به او گفت: «منم برادر تو. بنابر این از کارهائی که برداران کردهاند، اندوهگین مباش»؛
پرسش دوم: آیا بنیامین ازاتهام سنگین که یوسف بقصد آزمودن برداران به او وارد کرد، قبلاً مطلع شد یا خیر؟ موافق آیهها، برادران یوسف به جلز و لز افتادند تا مگر یوسف برادرشان را به آنان بدهد. چراکه پدرشان پیر و فرسوده است. بنیامین ناظر صحنه بود و لب به سخن نگشود. نگفت خیر من دزدی نکردهام. بنابر آیهها، از اول تا به آخر، هیچ سخنی در اعتراض نگفت. هیچ نگرانی و دلشورهای هم اظهار نکرد. به سخن دیگر، او با یوسف در آزمودن برادران همکاری داشت. این برادران بودند که او را دزد خواندند و حکم محکومیتش را صادرکردند و با وجود تکذیب یوسف و شرور توصیف شدن حتی به این صرافت نیفتادند از خود بپرسند او از کجا میداند ما هم در مورد یوسف و هم در مورد بنیامین دروغ میگویئم.
پرسش سوم: آیا در این واقعه حقی از بنیامین ضایع شدهاست یا خیر؟ باز موافق آیات قرآن حقی از بنیامین که متهم شد، ضایع نشد. او هم سرفراز شد و هم به یوسف در آزمایش خوش فرجام، آزمایشی که به جمع شدن پدر و فرزندان، در آشتی، انجامید، شرکت کرد. و
پرسش چهارم: آیا وی از تدبیر یوسف راضی و خوشحال بود و یا خیر؟! باز موافق آیه در حالی که برادران به یوسف التماس میکردند که بگذارد برادرشان با آنها برود، بنیامین تمایلی به رفتن با آنها اظهار نکرد. از ماندن نزد یوسف، اظهار دلتنگی نیز نکرد چه رسد به اعتراض. بنیامین از روش برادر نه تنها راضی و خوشحال بود، بلکه خود در اجرای آن شرکت کرد. اگر ناراضی بود، کافی بود یوسف را به بردارشان بازشناساند و تدبیر او را بر آنها آشکار و نقش بر آب کند.
پرسش پنجم: آیه یوسف میخواست حقیقت را بپوشاند و یا آن را آشکار کند؟ آیهها میگویند: او سه حقیقت را آشکار کرد: حجابی که حسد و کینه بود و مانع دیدن حقیقت میشد. و روشی که باید برای دریدن این حجاب در پیش گرفت و بازیافتن یکدیگر از راه علم جستن برادران بر کردههای شرارت بارخویش. بر این سه علم، علم بر روش وقتی قدرت دوستی، حسادت و کینه را بر میانگیزد و تبهکاری را بر زورمدار حسود آسان میکند. و بر این چهار علم باید دست آورد ایستادگی بر حق و عکسالعمل نشدن را افزود.
این پاسخها که قرآن بر آنها تصریح میکند، معلوم میکنند خیال دروغ گفتن هم از خاطر یوسف خطور نکردهاست. اگر هم خطور میکرد، ممکن نبود دروغ را روش دستیابی به این دانشها و هدفی کرد که یوسف بدان رسید. بدینترتیب، پرسیدن از دزدی جام، برادران او را، در مقام پاسخ دهنده، در بوته آزمایش قرار داد. با این پرسش آزمایش آغاز شد. آزمایشی آغاز شد که اگرانجام نمیگرفت معلوم نمیشد دلهای آنها، برادران یوسف، همچنان از حسد و کینه پر است. و راه کار برای خالی کردن دلهای آنها از حسد و کینه و پرکردنشان از مهر برادری یافت نمیشد. اینک باید این امر را بررسی کنیم:
1. آیا هدف آزمایشی که یوسف بخاطر آن برادران را میآزمود، انتقام گرفتن از آنها بود؟ بنابر قرآن، پاسخ این پرسش منفی است. نه تنها به این دلیل که اگر بنابر گرفتن انتقام بود یوسف کاری دیگر باید میکرد، بلکه بدینخاطر نیز که – بازبنابر قرآن – یوسف میخواست دلهای آنها را از حسد و کینه خالی و از مهر برداری پر کند. آموزش بزرگ این آزمایش، این است: دوستی حق است و باید بر این حق استوار ایستاد و آنها که از خود بیگانه میشوند واز دوستی به دشمنی میگرایند را در موقعیتی قرارداد که از بند قدرتمداری رها شوند و حق دوستی را بازشناسند و بجا آورند. آیههای سوره یوسف، از آیه 80 ببعد، روش ایجاد فرصت برای تغییر کردن است. برادران یوسف به یمن این روش، تغییر کردند و از نابرادری به برادری بازگشتند:
آنها به پدر گزارش میکنند بنیامین دزدی کرد و به بردگی گرفته شد. و یعقوب به آنها میگوید: چنین نیست که میگوئید. حقیقت در منظر شما بوده و بجای آن وَهم دیدهاید. صبر میکنم تا هر دو را بازیابم (آیه 83). فرزندان پدر را دلداری میدهند (بازیافتن احساس فرزند – پدری). زندگی بر خانواده سخت میشود. برادران دریامییابند روشی نادرست در پیش گرفته بودهاند. زندگی را که ممکن بود دردوستی و شادی و رشد کرد، از دستدادهاند. حجاب از برابر دیدگانشان شروع به دریدن میکند. پدر موقع را مناسب میبیند که آنها را به مصر بازگرداند. به آنها میگوید به مصر به بازگردید و یوسف و برادرش را بیابید. آنان چون به نزد یوسف بازمیگردند، زندگی فلاکت بار خویش را به او گزارش میکنند. یوسف ازآنها میپرسد: آیا میدانید با یوسف و برادرش چه کردید؟. این بار، چشمهای آنها یوسف، برادر خود، را میبینند و میشناسند و گوشهایشان صدای او را میشنوند و میشناسند. و میگویند: آیا تو یوسف هستی و پاسخ میشوند آری (آیههای 84 تا 90). برادران پوزش میخواهند.
یوسف آنها را با پیراهنی که یعقوب به او داده بود و برادران بر تنش باقی گذاشته بودند، به نزد پدر بازمیگرداند. یکی از دلیلها بر دروغگوئی برادران درباره خورده شدن یوسف توسط گرگ، همین پیراهن بود. و سرانجام، خانواده یکدیگر را در محبت و دوستی بازمییابند (آیههای 91 تا 100). بدینسان، موفقیت روش ایستادگی بر حق تا که غافلان از حق بدان بازگردند، کامل بود.
2. مقام، مقام دردیدن پوشش دروغ (گرگ یوسف را خورد) و احقاق حق و رها کردن برادران از بند حسد و کین بود. دروغ زدائی محل داشت و دروغ بیمحل بود. پس فرصتی باید ایجاد میشد تا آنها خویشتن را همان که هستند بشناسانند: آزمایش.
3. جار جارچی ولو جمله ایجابی، اما در واقع استیضاح بود. بدینخاطربود که برادران یوسف پرسیدند: آیا چیزی از شما گم شدهاست؟ یک جام نیز نمیتوانست در 11 بار باشد. پس یکی از برادرها باید متهم میشد. نخست بارهای برادرانی را تفتیش کردند که، در مادر، از یوسف و بنیامین، جدا بودند. استیضاح فرصتی برای برادران ایجاد میکرد تا از حق برادر دفاع کنند و خواستار قضاوت شوند. اما آنها خود قاضی شدند و برادر را محکوم به بندگی کردند:
4. لحظه آزمایش برای تمیز راستگو از دروغگو زمانی فرا رسید که جام در بار بنیامین پیدا شد. برادران نگفتند اصل بر برائت است و برادر ما دزد نیست. به دفاع از حق او نیز برنخاستند و به یوسف نگفتند برادر ما دزد نیست، نکند مأمور حفاظت اشیاء کاخ، جام را، بعمد، در بار بنیامین گذاشته باشد؟ درجا، حکم صادرکردند: او هم مانند برادرش یوسف که گرگ او را درید، دزد است! و چون از آنها پرسیدند مجازات دزد چیست؟ پاسخ دادند درآمدن به بردگی کسی که مالش را دزدیدهاست. بدینترتیب، با صدور دو حکم، برادران یوسف و بنیامین دو دروغ بزرگ گفتند. در آزمایش مردود شدند. معلوم کردند که همچنان دل در گرو حسد و کینه دارند.
5. با وجود اینکه یوسف آنها را بخاطر اتهام دزدی زدن به خودش و بنیامین شرور خواند، حجاب حسد و کینه نگذاشت حقیقت را بشنوند. با وجود این، حجاب، ممکن نبود خود را به آنها معرفی کند و بگذارد آنها بنیامین را با خود همراه برند.
6. با آنکه پدر نیز به آنها میگوید، بجای حقیقت، وهم دیدهاید (آیه 83)، باز چشمان عقول آنها بر حقیقت باز نمیشود. لازم میشود ایستادن بر حق، از سوی پدر و یوسف، کامل باشد تا مگر آنها از قید زورمداری برانگیزنده حسادت دشمنی ساز و کینه پرور، رها شوند. از اینرو، پدر از آنها روی بر میگرداند و در غم، فراق دو فرزند را تحمل میکند (آیه 84).
7. ایستادن بر حق، بدون کمتر کوتاهآمدنی، برادرانی را که بعد از گذشت 40 سال، همچنان به دروغ میگفتند یوسف را گرگ درید و او دزد بود و بنیامین هم چون او دزد است، به خود آورد و به راه حق بازگرداند. پشیمانی را برادر بزرگ آغاز کرد و حاضر نشد به برادران نزد پدر بازگردد.
8. در آزمایش، قانون شناسی و قانون مداری یوسف نیز آزموده میشود: او قانون مصر را که به گروگان گرفتن و برده کردن را جایز نمیشمرد، محترم میشمارد. اگر دو حکم دروغ برادران نبود، اگر آنان در پی احقاق حق بر میآمدند، آزمایش در جا نتیجه میداد.
9. آزمایش وارد واپسین مرحله خود، مرحله یافتن یکدیگر با مهر و دوستی، میشود: برادران هنوز باید عفو و بخشش یوسف را ببینند که چگونه از جرم برادران در میگذرد و آنها را میبخشد و از خداوند برایشان طلب عفو و مغفرت میکند(40).
عفو و طلب آمرزش یوسف درس بس بزرگی است که هنوز زمامداران نیاموختهاند. او در مقام زمامدار عفو کرد. در این مقام فراموش نکرد که انسان است و نه برده قدرت. به زمامداران دیروز و امروز ایران و کشورهای دیگر دنیا بنگریم تا از اهمیت قاعدهای آگاه شویم که زمامدار در خور این عنوان، باید بکار برد. یوسف، در مقام برادری، بر حق برادری ایستاد و خلاف این حق، هیچ نکرد. درمقام زمامدار، زور بکار نگرفت و باز برحق دوستی و مهر ورزی ایستاد و برادران را به عمل به این حق برانگیخت.
انسان تا زمانی که از کوره ابتلا، خالص وآب دیده بیرون نیامده و از اعتیاد به قدرتمداری مصون نشده باشد، همیشه در معرض ابتلا و امتحان است. الگوئی که یوسف بود، نقش تعیین کننده را در بازیافتن فطرت داشت. برادران، اینبار، در حال و کار بازیافتنِ فطرت خویش، راهی مصر شدند و یوسف را شناختند. کسی را شناختند که در سفرهای پیش دیده و نشناخته بودند. و این یعنی درمان پذیرفتهاند و آزمایش به نتیجه رسیدهاست: پدر و مادر و برداران در مصر گردآمدند و در فضای معنوی عفو و طلب بخشش از خداوند و در دوستی و مهر، یکدیگر را بازیافتند.
در این آزمایش که همه وقت بکار ما انسانها میآید، علاوه بر درسهای بالا که مهمترین درسها هستند، برای کسانی که تجربه آموز هستند چند درس بس عبرت آموز دیگر نیز وجود دارند که عبارتند از:
الف- حاکم هم باید طبق قانون عمل کند و نه اینکه هر چه دلش خواست و یا بهتر بگوئیم هرکار که اقتضای قدرتمداری بود، بکند. چنانکه یوسف زمامدار مصر از سوی خدیو مصر بود، به قانون عمل کرد.
ب- پیامبر خدا هم به صرف پیامبر بودن، نمی تواند خارج از قانون عمل کند.
ج- درمصر آن روز، پیامبر خدا، باوجود زمامداری از ولایت مطلقه برخوردار نبوده است. اما امروز، در ایران، یک «روحانی» مدعی داشتن ولایت مطلقه بر جان و مال و ناموس مردم است. آیا این نه یعنی ولایت مطلقه فقیه دروغ بزرگ است و زمامدار باید پاسخگوی اعمال خود باشد؟ این نه یعنی اینکه تنها ستمکاران هستند که خویشتن را پاسخگو به مردم نمیدانند؟
بدینسان، یوسف سخنی نگفت تا دروغ مصلحت آمیز باشد. آزمایشی را تدبیر کرد که با پرسشی آغاز شد. پاسخ دهندگان، برادران او، بودند که بجای پاسخ راست، دو حکم صادر کردند و هر دو دروغ. از آن پس، آزمایش ادامه یافت تا که تبهکاران دروغگو از تبهکاری و دروغگوئی برهند.
متاسفانه بخشی از فقها با دید قدرتگرایانه وبرای اینکه به قدرت حاکم مشروعیت دینی ببخشند، پیامبر خدا را هم به گفتن دروغ متهم میکنند و به دروغ صفت مصلحتآمیز میدهند. آیا، بنا به صریح قرآن، این کار بدترین ستم نیست؟
در همه دروان ها، حاکمان و قدرتمداران برای ادامه حکومت و قدرت به دروغ نیاز مبرم دارند و روحانیون قدرتمدار هر دین و مرامی، بدینخاطر که قدرت تا دین را از خود بیگانه نکند، نمیتواند بکارش برد، متصدی از خود بیگانه کردن دین میشوند. ازاین رو است که نیاز به مجوز برای ساختن و گفتن دروغ دارند. به این علت است که حاکمان و روحانیان قدرتمدار لازم و ملزوم یکدیگرند. در بخشی از جوامع امروز هم که حساب بنیاد دین از بنیاد دولت جدا است، متأسفانه مراکز فکری و تبلیغاتی نقش روحانیون قدرتمدار برعهده دارند و برآوردن نیازهای قدرت، دروغهای مصلحتآمیز میسازند. و آنها را راست می باورانند.
فقها، نظیر سیاستمداران، در بکار بردن زبان قدرت و بازی با معانی کلمات و معنی مطلوب قدرت را به آنها دادن، ید طولائی دارند. از این جهت، فقها با حربه کردن دین و قرآن – که خود دروغ بزرگ و از خود بیگانه کردن دین است – دست سیاستمداران را هم از پشت میبندند. یکی از کلماتی که فقهای قدرتمدار بدان معنی قدرتخواه را دادهاند، کلمه «اضطرار» است. کمی دیرتر در بخش مبحث حدیث و دروغگویی خواهیم دید چگونه به کلمه اضطرار معنی قدرتخواه را دادهاند وبعذردفع ضرر مالی وجانی و آبروئی و…، به استناد اضطراری که در قرآن آمده، دروغ را حتی واجب گردانده و نگفتن آنرا فعل حرامی گرداندهاند و گفتهاند: دروغ برای هر مصلحت و نفعی که باشد، جایز است:
اگر انسان در جائی مجبور به دروغگویی شود یا در شرایط اضطراری برای دفع ضرر جانی، آبرویی و مالی قابل توجه، دروغگویی لازم باشد یا در شرایطی قرار گیرد که در صورت دروغ نگفتن واجبی مهمتر ترک یا حرامی بزرگتر از دروغگویی مرتکب خواهد شد، دروغگویی از باب ضرورت جایز شمرده میشود.
با ساختن و شیوع دادن اینگونه توجیهها در باره دروغ، آن را به همۀ شئون زندگی تسری دادهاند. چون دروغ زبان قدرت و همواره ناحق کردن حقی است. نظر به اینکه همۀ مردم کم یا زیاد به قدرت طلبی و اطاعت از اوامر و نواهی قدرت معتادند، آسان بدام دروغ گرفتار میآیند. غافل از اینکه دروغ بهترین وسیله در دست حاکمان، قدرتمداران، صاحبان زر و زور، برای مشروعیت بخشیدن به قدرتی است که در خدمت آنند. وقتی قدرت به دستان و مردم از وسیله یکسانی استفاده میکنند، دیگر نمیتوانند حقوق خود را بیاد آورند و از راه عمل به آنها، از سلطه قدرتمدارها برهند. و دست آخر هم که قدرتمداران برنده میشوند، بخاطر نقش اول دادن به قدرت توسط مردم است. جایز انگاری این و آن نوع دروغ، عامل تن دادن به حاکمیت قدرتمداران میشود.
اینک بنگریم در قرآن، در باره اضطرار چه گفته شدهاست:
دروغ از رهگذر اضطرار و ناچاری:
در قران 4 آیه در مورد اضطرار آمده است(2/173و 5/3 و 6/145 و16/115):
« انما حرم علیکم المیته و الدم …و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیر اللّه فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه … کسی که به حفظ جان خود از خوردن آنها ناچار شود.»
«حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیراللّه … فمن اضطر فى مخمصه غیر متجانف لاثم… و هر کس دچار گرسنگی شود بیآنکه به گناه متمایل باشد.»
« .. مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَن یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَماً مَّسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ… پس هر کس به خوردن آنها ناچار گردد »
« إنما حرم علیکم المیته والدم ولحم الخنزیر وما أهل لغیر الله به فمن اضطر غیر باغ ولا عاد… پس هر کس به خوردن آنها ناگزیر شود » (41)
جا برای هیچ شک و شبههای وجود ندارد که هر چهار آیه در مواردی است که انسان در اثر نبودغذا، درمعرض مرگ قرارمیگیرد. در این حالت، میتواند از مواد خوراکی که خوردنشان حرام است به قدر سد جوع بخورد. در این موارد، اگر هم آیهای نازل نمیشد، انسان، بنابر عقل سلیم، خوردن برای نمردن از گرسنگی را تجویز میکرد. چنانکه باورمندان به دینها و مرامهای دیگر هم قتی با خطر مرگِ از گرسنگی روبرو شدهاند، هر خوردنی را که در دسترس یافتهاند، خوردهاند و میخورند.
رابطه انسان با مرگ از بیغذائی، بهیچ رو قابل تحویل به رابطه انسان با زورمندی که او را تهدید به مرگ میکند، نیست. هرگاه عقلی که قدرت را اصل نداند، بخواهد برای چنین انسانی راهحل بجوید، یافتن و بکاربردن روشی را پیشنهاد میکند که زورگو را از زورگوئی بازدارد. از این 4 آیه، دستآویز ساختن برای دروغگوئی، جز بنا گذاشتن بر لزوم تسلیم شدن به زورگو نیست. تسلیمی که در تضاد است با نصوص قرآنی درباب وجوب تن ندادن به زورِ زورگویان.
هر چهار آیه سرراست و خالی از اعوجاج هستند و تنها فقهای قدرتمدار میتوانند آنها را مجوز گفتن دروغ بگردانند. هرچند مردم تحت حاکمیت استبدادیان، به دروغ معتاد میشوند زیرا روزانه باید رابطه خود را با قدرت تنظیم کنند، اما بیشتر استبدادیان هستند که به عذر اضطرار و اجتناب ناپذیری (خطرهای خارجی و داخلی) دروغ میسازند و میگویند. برای مثال، اگر بنابر ادعای فقها، احکام اسلام احکام حقه باشند، آیا مجمع تشخیص مصلحت نظام، جز بکار جانشین کردن احکام حقه با احکامی میآید که مصلحت ایجابشان میکند؟ هم مجمع تشخیص مصلحت، بنفسه، گویای تقدم و تسلط مصلحت قدرت حاکم بر حق و حقیقت است (دروغ مصلحتآمیز) و هم، مجوزساختن و جانشین کردن مصلحت، حالت اجتنابناپذیری است.
آیه دیگری که علما از آن سوء برداشت کرده و مجوز دروغهای خود ساخته اند، آیه 106 سوره نحل است. متن آیه چنین است:
«هر کس که از پسِ ایمان آوردنش به کفر گراید، مگر آن کس که مجبور شده [ولی ] قلبش به ایمان آرام و استوار است. لیکن کسانی که سینه خود را برای پذیرش کفر، گشاده داشتهاند خشم خدا بر آنان است و عذابی بزرگ دارند. » (42)
این آیه نیز روشن است و صراحت دارد که اگر کسی در اثر شکنجه طاقت فرسا سخن کفری را برای رها شد ن از آن شکنجه بر زبان آورد ولی دلش به ایمان استوار باشد، گناهی بر او نیست و کفر گوئی او را از دین خارج نمیکند.
این آیه به اتفاق شیعه و سنی در مورد عمار یاسر نازل شدهاست. بعد از اینکه یاسر و سمیّه، پدر و مادرش را زیر شکنجه کشتند و عمار را در چاهی کردند و او را عذاب کردند تا اینکه به زبان گفت: بت میپرستد. او را رها کردند. عمار گریه میکرد که به کفر بازگشته است و لذا این آیه نازل شد.
ماجرا چنانکه تاریخ گزارش کرده، ایناست: « کفار قریش کسانی را که از قبیله و عشیرهای نبودند و از همه ضعیفتر بودند، میگرفتند و آنها را عذاب میکردند تا از اسلام برگردند. از جمله: صهیب، بلال، خباب، سالم، یاسر و سمیه (پدر و مادر عمار) و خود عمار به خاطر ایمانشان به اسلام و پیامبر، زیر شکنجههای طاقت فرسا قرارگرفتند، ولی پایداری و مقاومت کردند تا جائی که پدر و مادر عمار زیر شکنجه کشته شدند.عمار را در چاهی کردند و او را عذاب میکردند. در این حالت، طاقت نیارود و ناگزیر به زبان گفت که بت میپرستد و او را رها کردند» (43). بعد از آن، وی گریان نزد پیامبر آمد و ماجرا را گفت. پیامبر هم او را دلداری داد و سپس آیه فوق نازل شد و او را از کفر مبری کرد.
توضیح باید داد که تا کسی زیر شکنجه قرار نگیرد و شکنجههای طاقت فرسا نبیند، فوق العاده سخت است، بتواند پیشاپیش بگوید: اگر زیر شکنجه قرار گرفتم، مقاومت خواهم کرد تا مرگ. بسا نمیتواند بگوید چه خواهد کرد. این واقعیت را کسانی که در زندانهای جمهوری اسلامی و یا زندانهائی نظیر آن، گرفتار شکنجه شدهاند، نیک میدانند و شماری از آنها شرح ماجرا نیز کردهاند.
این آیه، دو آموزش بزرگ در بردارد که همه روزه بکار میآیند:
1. آیه دروغ زیر شکنجه را تصویب نمیکند، قابل اغماض میداند. بدینخاطر که
2. هدف شکنجه شکستن شخصیت شکنجه شده و ایجاد عقده حقارت درمان ناپذیر در او و ایجاد ترس در مردم است. پس مردم نباید با تحقیر شکنجه شده، دستیار شکنجهگران بگردند. باید به شکنجه شده فرصت دهند تا او خود را بازیابد و شخصیت او استواری بجوید.
بدینتریب، آیه روش خنثی کردن شکنجه برای برانگیختن شکنجه دیده به گفتن دروغ و شکستن شخصیت او را به همه انسانها میآموزد. دروغ را تجویز نمیکند.
بدینسان، این مورد با مورد خطر مرگ از گرسنگی، یکی نیست. بطور روشن، روش بیاثر کردن زور زورگو را تعلیم میدهد. بیآنکه از این واقعیت غفلت کند که اندازه تحمل انسانها یکسان نیست و شکنجه میتواند طاقت بسیاری را طاق کند. هرگاه آیه دروغ گفتن را تجویز میکرد، به قول فقها، عمل پدر و مادر عمار و هزاران هزار انسانهائی که در طول تاریخ، شکنجه را تا مرگ تحمل کردهاند، حرام میشد. و میدانیم که پدر و مادر عمار شهیدند.
باز یادآور شویم که دروغ برای ناحق کردن حقی است و یا پنهان کردن اعمالی است که نزد عموم مردم خلاف عرف یا قانون است و یا انکار جرم و جنایت است و یا جهت سلطه جوئی و یا برای تنظیم رابطه با سلطهگری است. هیچ دروغی را نمیتوان یافت- ولوکوچکترین دروغ نظیر دروغهایی که به شوخی گفته میشوند – که در آن حقی ناحق نشود. بنابراین،
1- وقتی کسی نظیر عمار یاسر، زیر شکنجه طاقت شکن، کفر گفته باشد، کفر او شهادت بر جنایتکاری شکنجهگران و آمران آنها و البته پوشاندن حقی است که بدان باور داشته است. آیا آیه میگوید، اینکار صحیح است؟ نه. آیا نمیگوید باید عمل جنایتکاران و آمران آن را بیاثر کرد؟ چرا.
2- این که اقرار به کٌره، ولو راست، ارزش قضائی ندارد، آموزش قرآن است و این آیه آن را میآموزد و امروز در نظامهای قضائی پذیرفته شدهاست.
3- در حقیقت، وضعیت انسان زیر شکنجه، وضعیت اضطرار نیست، وضعیت بیاختیاری و از دست دادن توان موقعیت سنجی است. در مثال فوق پدر و مادر عمار یعنی یاسر و سمیه زیر شکنجه کشته شدند. اما یاسر در لحظهای که قلبش مطمئن از ایمان بود، زبانش در اختیار او نبود. پس گفته او فاقد اعتبار است. بنابراین،
4- وقتی در خود پذیرش دین اکراه و اجبار روا نباشد، پس اگر کسی آنهم در حال شکنجه و در حالی که قلبش و درونش مطمئن از ایمان است، از آن خارج نمی شود و در این حالت نباید فرصت بازیافتن خویش را از او دریغ کرد و در ناچیز کردن او دستیار شکنجهگر شد.
روحانیونی که قدرت طلبند، از آموزشهای ماکیاول پیروی میکنند. یعنی در هر فرصتی متناسب با مطلوب قدرت، دین را از خود بیگانه میکنند و آئین قدرتمداری میگردانند. بسا کارها میکنند که شهریارِ ماکیاول نیز جرأت انجامشان را نداشت. زیرا ماکیاول میگفت هدف وسیله را توجیه میکند و یا «… فرمانروای زیرک نمیباید پایبند پیمان خویش باشد. هنگامی که پیمان به زیان اوست، دیگر دلیلی برای پایبندی به آن در میان نیست…و کدام شهریار است که عذری پسندیده برای عهد شکنی خویش در آستین نداشته باشد؟ اما از همین روزگار نمونه های بی شمار می توان آورد و نشان داد که چه بسیار پیمانها و عهد ها که بد عهدی شهریاران شکسته و بی پایه گشته است؛ و آنان که روباهی پیشه کرده اند از همه کامیاب تر بر آمده اند. اما می باید دانست که چگونه ظاهر آرائی باید کرد و با زیرکی دست به نیرنگ و فریب زد. و مردم چنان ساده دلند و بندۀ دم که هر فریفتاری همواره کسانی را تواند یافت که آمادۀ فریب خوردنند.» (44)
شهریارِ ماکیاول این کارها را به نام دین و خدا نمیکرد. ولی فقها به اینکارها، بنام دین و خدا، مشروعیت میدهند. راست را دروغ کردن، جایز و در مواردی واجب میکنند و به خورد انسانها میدهند تا آنها تسلیم قدرت شدن را عمل به دین باورکنند. اینچنین دروغ در جامعهها رواج میگیرد و همگان را به خود معتاد میگرداند. از اینرو، روش فقها بسی خطرناکتر و زیان بارتر از روش شهریارِ ماکیاول است.
شاید خوانندگان از من و یا از خود بپرسند، چرا این همه فقیه و عالم دین این آیات را نفهمیده اند ؟ چطور من آن را فهمیده ام؟ جواب سئوال سراست است. تا زمانی که از دید قدرت به دین و قرآن نگریسته شود، آیات سرراست قرآن کج فهمیده می شود زیرا قرآن بیان آزادی و آزاد ساختن انسان از هر قدرتی است و در نتیجه قرآن ضد قدرت است. حال اگر بخواهیم با دید قدرتمدارانه به سراغ قرآن برویم نتیجه ای جز دروغ ببار نمی آورد و متأسفانه اکثریت فقها و علما از هر فرقه و دسته ای که باشند، دین را بیان قدرت می دانند.
محمد جعفری mbarzavand@yahoo.com
یادداشت و نمایه:
23- انبیاء/63«بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَسئَلُوهُمْ إِن کانُوا یَنطِقُونَ»
24- یوسف/70؛« أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسرِقُونَ»
25- شعری/214. و خویشاوندان نزدیکتر خود را انذار ده .
26- مریم/ 41-49 و اذکر فى الکتاب ابرهیم انه کان صدیقا نبیا *اذ قال لابیه یا ابت لم تعبد مالا یسمع ولا یبصر ولا یغنى عنک شیا * یا ابت انى قد جاءنى من العلم ما لم یانک فاتبعنى اهدک صراطا سویا * یا ابت لا تعبد الشیطان ان الشیطان کان للرحمن عصیا * یاابت انى اخاف ان یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا * قال اراغب انت عن آلهتى یابراهیم لئن لم تنته لا رجمنک واهجرنى ملیا * قال سلام علیک ساستغفر لک ربى انه کان بى حفیا * و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اکون بدعاء ربى شقیا * فلما اعتزلهم و ما یعبدون من دون اللّه وهبنا له اسحق و یعقوب و کلا جعلنا نبیا *
27- شعری /69-74و اتل علیهم نبا ابراهیم*اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون*قالوا نعبد اصناما فنظل لها عاکفین*قال هل یسمعونکم اذ تدعون*او ینفعونکم او یضرون*قالوا بل وجدنا آباءنا کذلک یفعلون *
28-عنکبوت/ 16-18 و ابراهیم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون* انما تعبدون من دون الله اوثانا و تخلقون افکا ان الذین تعبدون من دون الله لا یملکون لکم رزقا فابتغوا عندالله الرزق و اعبدوه و اشکروا له الیه ترجعون* و ان تکذبوا فقد کذب امم من قبلکم و ما على الرسول الا البلاغ المبین *
29- انعام/ 74تا 83 و اذ قال ابرهیم لا بیه آزر أتتخذ أصناما آلهه إنى أراک و قومک فى ضلال مبین* و کذلک نرى إبرهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین* فلما جن علیه الیل رءا کوکبا قال هذا ربى فلما أفل قال لا أحب الآفلین* فلما رءا القمر بازغا قال هذا ربى فلما أفل قال لئن لم یهدنى ربى لاکونن من القوم الضالین* فلما رءا الشمس بازغه قال هذا ربى هذا أکبر فلما أفلت قال یقوم إنى برىء مما تشرکون* إنى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنیفا و ما أنا من المشرکین* و حاجه قومه قال أتحاجونى فى الله و قد هدان و لا أخاف ما تشرکون به إلا أن یشاء ربى شیا وسع ربى کل شىء علما أفلا تتذکرون* و کیف أخاف ما أشرکتم و لا تخافون أنکم أشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطنا فأى الفریقین أحق بالامن إن کنتم تعلمون* الذین آمنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم أولئک لهم الامن و هم مهتدون* و تلک حجتنا آتیناها إبرهیم على قومه نرفع درجت من نشاء إن ربک حکیم علیم*
30- بقره/258 الم تر الى الّذى حاج ابراهیم فى ربه ان اتیه اللّه الملک اذ قال ابرهیم ربى الّذى یحیى و یمیت قال انا احیى و امیت قال ابرهیم فان اللّه یاتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذى کفر و اللّه لایهدى القوم الظالمین.
31- انبیاء/ 51- 63، و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین* اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون* قالوا وجدنا آباءنا لها عابدین* قال لقد کنتم انتم و آباوکم فى ضلال مبین * قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبین * قال بل ربکم رب السموات و الارض الذى فطرهن و انا على ذلکم من الشاهدین * و تاللّه لاکیدن اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین * فجعلهم جذاذا الا کبیرا لهم لعلهم الیه یرجعون * قالوا من فعل هذا بالهتنا انه لمن الظالمین * قالوا سمعنا فتى یذکرهم یقال له ابرهیم * قالوا فاتوا به على اعین الناس لعلهم یشهدون *قالوا ءانت فعلت هذا بالهتنا یابراهیم * قال بل فعله کبیرهم هذا فسلوهم ان کانوا ینطقون*
32- انبیاء/ 64- 67،فرجعوا الى انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون* ثم نکسوا على رؤ سهم لقد علمت ما هولاء ینطقون* قال افتعبدون من دون اللّه مالا ینفعکم شیا و لا یضرکم * اف لکم و لما تعبدون من دون اللّه افلا تعقلون *
33- صافات/83-97، و ان من شیعته لابراهیم* اذ جاء ربه بـقـلب سـلیـم * اذ قـال لابـیه و قومه ماذا تعبدون* ائفکا آلهه دون اللّه تریدون* فـمـا ظـنـکـم بـرب العـالمـیـن* فـنـظـر نـظـره فـى النـجـوم* فـقـال انـى سـقـیـم* فـتـولوا عـنـه مـدبـریـن * فـراغ الى آلهـتـهـم فـقـال الا تـاءکـلون* مـا لکـم لا تـنـطـقـون* فـراغ علیهم ضربا بالیمین* فاقبلوا الیه یزفون* قال اتعبدون ما تنحتون* و اللّه خلقکم و ما تعملون* قالوا ابنوا له بنینا فالقوه فى الجحیم*
34- انبیاء/68و69، قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم ان کنتم فاعلین* قلنا یانار کونى بردا و سلاما على ابراهیم*
35- قرآن، ترجمه روشنگر، کریم زمانی، ص 654 تفسیر ذیل آیه 63 سوره انبیاء.
36 -اصول کافی 4 جلدی،ج4 باب الکذب، ص38و39؛علی بن ابراهیم عن ابیه، عن احمدبن محمد بن ابی بصیر، عن حمّادبن عثمان، عن الحسن الصیقل قال: قلتُ لِأبی عبدالله (ع) إنا قدر وّینا عن ابی جعفر (ع) فی قول یوسف « أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسرِقُونَ(یوسف/70) »؟ فقال: واللهِ ما سرقوا و ما کذّبَ، و قال ابراهیم (ع) «بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَسئَلُوهُمْ إِن کانُوا یَنطِقُونَ(انبیاء/63)»؟ فقال: واللهِ مافعلوا و ما کذّبَ، قال: فقالَ أبوعبدالله (ع): ما عندکم فیها یا صقلُ؟ قال: فیها إلّا التسلیمُ، قال: فقال: إن الله أحب اثنین و أبغض اثنین أحبّ الخطر فیما بین الصّفتینِ و أحبّ الکِذبِ فی الاصلاح و أَبغض الخطر فی الطرقاتِ و أَبغض الکِذبِ فی غیر الاصلاح، إنّ ابراهیم (ع) إنّما قال: «بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا» إرادهَ الاصلاحِ و دَلاله علی أنّهم لا یفعلون؛ و قال یوسف(ع) إرادهَ الاصلاحِ.
37- ترجمه تفسیر المیزان 20 جلدی، جلد 7، ص316 و 317؛ به نقل از صحیح بخاری ج6 ص 106و مسند احمد ج3 ص 244وصحیح ترمزی ج5 ص 321 ح 3166.
38- همان سند،317.
39 – یوسف/70، فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایه فى رحل اخیه ثم اذن مؤ ذن ایتها العیر انکم لسارقون.
40- یوسف/ 91و92 قالوا تاللّه لقد اثرک اللّه علینا و ان کنا لخاطین * قال لا تثریب علیکم الیوم یغفر اللّه لکم و هو ارحم الرحمین*
41- کامل 4 آیه ذکر شده در متن چنین است:
انما حرم علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیر اللّه فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان اللّه غفور رحیم. (بقره/173)
حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیراللّه به و المنخنقه و الموقوذه و المتردیه و النطیحه و ما اکل السبع الا ما ذ کیتم و ما ذبح على النصب و ان تستقسموا بالا زلام ذلکم فسق الیوم یئس الذین کفروامن دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا فمن اضطر فى مخمصه غیر متجانف لاثم فان اللّه غفور رحیم (مائده/3)
قل لا اجد فى ما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه الا ان یکون میته او دما مسفوحا او لحم خنزیر فانه رجس او فسقا اهل لغیر الله به فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فان ربک غفور رحیم.(انعام/145)
اِنما حرم علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اَهل لغیر الله به فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فاِن الله غفور رحیم (نحل/115)
42- من کفر بالله من بعد اِیمنه اِلا من أ کره و قلبه مطمئن بالایمن و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم.
43- ترجمه سیرت رسول الله، دکتر اصغر مهدوی، ج1، ص306-311؛ کشف الاسرار میبدی، ج5، ص460؛ ترجمۀ روشنگر قرآن کریم، کریم زمانی،ص 558، ذیل آیه 106 نحل، ترجمه المیزان، ج12، ص 514-515 و سایر تفاسیر
44- شهریار، نیکولو ماکیاولی، ترجمه: داریوش آشوری، چاپ اول 1366، ص 86 و 87 .