back to top
خانهدیدگاه هاچپ رادیکال و رفرم، بحثی در تحلیل موضع چپ رادیکال در برابر...

چپ رادیکال و رفرم، بحثی در تحلیل موضع چپ رادیکال در برابر انتخابات هفتم اسفند (قسمت اول)

entekhab اسماعیل سپهر:
نتایج انتخابات مجالس شورای اسلامی و خبرگان را، می توان و باید از جهات و زوایای گوناگون به تحلیل نشست. در این نوشته، توجه من، اما اساسا به تحلیل نگاه و موضع چپ رادیکال در برابر این انتخابات معطوف است. بخش اعظم چپ رادیکال مردم را به تحریم فعال این انتخابات فراخواند. چپ رادیکال، مردم را به کارنامه اصلاح طلب ها، به ناتوانایی و عدم تمایل آنها به انجام هر اقدام ساختارشکنانه، به عزم آنها در پاسداری از اساس نظام اسلامی، به زیر پا گذاشتن پایه ای ترین مولفه های یک انتخابات دمکراتیک در رژیم اسلامی و به مشروط بودن تحقق بسیاری از حداقل خواست ها و مطالبات عمومی مردم به گذشتن از چهارچوبه ها و خط قرمزهای رژیم اسلامی توجه می داد. اکنون، با معلوم شدن نتایج انتخابات، اما بهتر می توان نگاه و موضع چپ رادیکال را به قضاوت نشست.
با وجود زمینه های عینی برای تحریم فعال و گسترده چنین انتخاباتی و بویژه با وجود یک آلترناتیو انقلابی در کانون ساماندهی این تحریم فعال، بی ترید موضع رادیکال نمی توانست و نمی بایست جز با تحریم فعال این انتخابات تداعی شود. با وجود نشانه های آشکار بر تمایل مردمان برای مشارکت در چنین تحریم فعال و گسترده ای، فقط یک رفرمیست می توانست از اعلام تحریم چنین انتخاباتی تبری بجوید.
در این انتخابات، اما نشانه های عدم موفقیت انجام یک تحریم فعال و گسترده، نمی توانست از چشم کسی که واقعا به صحنه نظر داشت، پنهان بماند. در این انتخابات، معلوم بود که صحنه اصلی رقابت و نبرد، نه بین تحریم کنندگان و تکریم کنندگان انتخابات فقیهانه، که بین مدافعین اقتدارگرایی و نظامی گرایی بیشتر و مدافعین انجام رفرم هایی ( رفرم هایی بیشتر اقتصادی و کمتر سیاسی ) در چهارچوب حاکمیت و اقتدار کاست روحانیت بود؛ که نبرد بین مردمانی بود که به هر دلیل به امکان گشودن راهی به رفرم و اصلاح ( هر چند محدود و هر چند در چهارچوب رژیم اسلامی ) امیدوارند با رهبر و سپاهیان و هیئتی هایی که خواب یکدستی تام و تمام قدرت را در سر می پرورند. در این انتخابات، البته می شد دید که همچون بسیاری از انتخابات پیشین، جمعیتی نزدیک به سی تا چهل در صد از مردمان در پای صندوق های رای حاضر نخواهند شد. اما در همان حال بخوبی قابل پیش بینی بود که تعداد کسانی که در انتخابات شرکت نخواهند کرد اولا نسبت به انتخابات پیشین، افزایش چشمگیری را بنمایش نخواهد گذاشت و دوما، این تعداد چشمگیر امتناع کنندگان از شرکت در انتخابات، و این بویژه نوع و چگونگی امتناع آنها نخواهد بود که به این انتخابات اهمیت و معنای ویژه خواهد بخشید. در این انتخابات، بخوبی معلوم بود که این تحریم و امتناع گسترده مردم از حضور در پای صندوق های رای نخواهد بود که سایر جنبه های متناظر با این انتخابات را تحت الشعاع خود قرار خواهد داد.
در نتیجه تاکتیک چپ رادیکال می باید نشان می داد در دعوا بین مدافعین اقتدارگرایان و چکمه پوشان تحت رهبری خامنه ای با مردمی که به هر دلیل ( چه در تعقیب منافع طبقاتی خود و چه بعلت قبول گفتمان اصلاح طلبان حکومتی و یا اصلاح طلبان خارج از حکومت ) به انتخابات بمثابه سپری برای سد کردن خیز اقتدارگرایان برای یکدست کردن هر چه بیشتر نظام سیاسی و بمثابه ابزاری برای گشودن دریچه هایی به رفرم می نگریستند، کجا می خواهد بایستد. مهمترین غفلت و خطا در تحلیل بخش اعظم چپ رادیکال به نادیده گرفتن نفوذ گفتمان اصلاح طلبی در میان مردم و به کوچک کردن و بی اهمیت جلوه دادن نقش سیاسی جنبش اصلاح طلبی ( و نه صرفا نقش اصلاح طلبان حکومتی ) در معادلات سیاسی امروز ایران مربوط است.
چپ رادیکال، البته به درستی همیشه با استناد به تعداد کثیر امتناع کنندگان و یا تحریم کنندگان انتخابات، بر درجه و وسعت نارضایتی و مخالفت مردمان با نظام اسلامی تاکید می ورزد. بااینهمه، واقعیت آنستکه اکثریت بزرگی از نزدیک به سی تا پنجاه در صد از کسانی که کم و بیش همیشه در پای صندوق های رای رژیم حاضر نمی شوند را، نمی توان در شمار مخالفین فعال نظام اسلامی جای داد. تا آنجا که به چپ رادیکال مربوط است، این شاید حقیقت تلخی است که در نزدیک به دو دهه گذشته، طرفداران پر شمار گفتمان اصلاح طلبی ( چه نوع حکومتی آن و چه نوع سکولار و غیر حکومتی آن ) نه تنها صحنه های انتخاباتی رژیم را به عرصه حضور و تاثیرگذاری سیاسی جدی خود تبدیل کرده اند، که در مهمترین صحنه های اعتراض خیابانی نیز، از نقش برجسته، تاثیر گذار و تا حدودی هدایت گرایانه ( فقط تا حدودی و بویژه بیشتر در مراحل آغازین شکل گیری این اعتراضات ) برخوردار بوده اند.
این بحث که ظرفیت رژیم اسلامی برای هر حدی از رفرم و اصلاح بسیار محدود است و رفرم و اصلاح مورد نظر رفسنجانی و روحانی اساسا به شکوفایی اقتصادی از طریق کاربست سیاست های اقتصادی نئو لیبرالی نظر دارد و اینکه حتی اصلاح طلبان حکومتی نیز با پذیرش گفتمان رفسنجانی و روحانی از تکرار ادعاهای خود برای گشایش فضای سیاسی و بسط جامعه مدنی بسیار عقب نشسته اند، البته انکار بر نمی دارد. در اینکه استراتژی رفسنجانی و روحانی و اصلاح طلبان حکومتی نیز جز به پاسخگویی به نیازهای ادامه حیات رژیم اسلامی نظر ندارد و در اینکه نه رفسجانی و روحانی و نه حتی اصلاح طلبان حکومتی، در روز مصاف – و با پا پیش گذاردن مردم برای درگذشتن از بسیاری از خط قرمزهای رژیم – در مقابله با مردمان به خود تردید نخواهند داد نیز، شاید تردیدی نباشد.
اینهمه، اما آیا موضع تاکتیکی بخش اعظم چپ رادیکال در اصرار بر نفی یکسان و هم زمان هر دو سر دعوای جناح های درونی رژیم را موجه و بایسته می سازد؟ آیا واقعا در شرایط امروز هر دو بلوک اصلی قدرت به یک میزان برای مردم و برای پیشرفت و بهبود زندگی مردمان خطرناک و مصیبت بارند؟ آیا نتیجه جنگ دو بلوک اصلی قدرت با هم، از زاویه منافع عمومی مردم و جامعه حائز هیچ سود و زیان قابل توجهی نیست؟ آیا شرکت همه مردم در این انتخابات ( حداقل در نقطه تعادل خود و سر جمع ) جز آب ریختن به آسیاب رژیم اسلامی، جز مشروعیت بخشی به حکومت فقیهان، جز بازی در زمین رژیم اسلامی و جز کمک به تحکیم پایه های رژیم اسلامی نتیجه ای عاید مردم نساخته است؟ آیا شرکت بخش مهمی از مردم در این انتخابات در مجموع به قوام بیشتر حکومت، به افزایش قدرت سرکوبگری آن، به برخورداری رژیم از شرایط بهتر در مدیریت شکاف های درونی خود، به تحکیم موضع هسته سفت قدرت در رژیم، به خشنودی اقتدارگرایان از به صحنه کشیدن مردم برای ایفاء نقش در نمایش از قبل طراحی شده رژیم و در مجموع به ایجاد حس پیروزی و شادی در هسته سفت قدرت راه برده است. آیا براستی آنطور که بخشی از چپ رادیکال مدعی است، همه سرمایه جنبش اصلاح طلبی درایران امروزدر چنگ اصلاح طلبان حکومتی و رفسنجانی و روحانی است؟
بخش مهمی از چپ رادیکال از افشاء درست گذشته و حال رفسنجانی و روحانی و اصلاح طلبان حکومتی آغاز می کند تا حقیقت مهمتری را مورد انکار و تخطئه قرار دهد. این بخش از چپ رادیکال، اما به خطا می رود ( چه نادانسته و چه دانسته و از روی “دانایی” ) آنجا که وانمود می کند که عنان و اختیار جنبش اصلاحی در ایران امروز، تماما بدست اصلاح طلبان حکومتی و رفسنجانی و روحانی است؛ آنجا که مشارکت مردم هواه خواه رفرم در انتخابات رژیم را، صرفا از سر نادانی و فریب خوردگی می داند؛ آنجا که امکان مبارزه با رژیم از طریق شرکت درانتخابات را کاملا بی حاصل و بازی در زمین رژیم قلمداد می کند؛ آنجا که بر طیف بندی های دورنی جنبش اصلاحات چشم فرو می بندد؛ آنجا که وسعت و قدرت و توانمندی های سیاسی جنبش اصلاح طلبی در ایران امروز را انکار می کند؛ آنجا که شانس اصلاح طلبان برای گشودن مفرهایی به رفرم و اصلاح را تماما امکان ناپذیر اعلام می دارد و آنجا که نقش جنبش اصلاحات را در مقابله با تنگ شدن حلقه اقتدارگرایی، در تشدید تضادهای درونی رژیم اسلامی، در سائیدن پایه های رژیم ولایی و حتی در گشایش احتمالی دریچه های بزرگتری بسوی رفرم و اصلاح ( هرچند احتمالی کم محتمل و شاید احتمالی نزدیک به بعید ) کم ارزش و یا بی ارزش جلوه می دهد.
آشکار استکه از موضع چپ رادیکال، پذیرش عمومی گفتمان آن از سوی اکثریت قاطع مردمان و به تبع آن، تحریم فعال و عمومی انتخابات از سوی آنان، می توانست بهترین راه به خلاصی از شر و نکبت نظام اسلامی و به گشودن راه مردمان به آینده ای امید آفرین باشد. اما، آشکارتراین است که نه گفتمان چپ رادیکال و نه تحریم فعال و عمومی انتخابات، همراهی و همدلی چنان تعدادی از مردمان را بخود جلب نکرده است. در عوض آنچه آشکار است همراهی و همدلی بخش بزرگی از مردمان ( به هر دلیل و با هر خاستگاهی ) با گفتمان اصلاح طلبی و با پی جویی تغییر از طریق رفرم است. حقیقت آنستکه در ایران امروز، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم اصلاح طلبی پرچمدار یک جنبش قدرتمند توده ای برای ایجاد سطحی از تغییرات در جامعه ایران است. در اینکه درسر بخشی از این جنبش، اصلاح طلبان حکومتی و حتی بمیزان کمتری و در سطح معینی، رفسنجانی و روحانی قرار دارند؛ در اینکه دراین جنبش، بخشی از مردم واقعا طرفدار اصلاح طلبان حکومتی و حتی رفسنجانی و روحانی اند و بخش دیگری نسبت به ظرفیت آنها در توهم و خوشبینی اند؛ در اینکه این جنبش تا حد معینی تابع خواست اصلاح طلبان حکومتی و رفسنجانی و روحانی است و تا حدودی در راستای منویات آنها عمل می کند؛ در اینکه این جنبش در عمل و بویژه در جریان انتخابات رژیم، بیشتر دست آوردهای خود را در کیسه اصلاح طلبان حکومتی ( و در این سالهای اخیر در کیسه مشترک اصلاح طلبان و رفسنجانی و روحانی ) می گذارد، البته شکی نیست. بااینهمه، اما اولا این جنبش را نمی توان و نباید به نیرویی ژلاتینی و بی اراده در دست اصلاح طلبان حکومتی و رفسنجانی و روحانی تقلیل داد. دوما نمی توان و نباید تلاش این جنبش برای بهره گیری از اختلافات درون رژیم جهت مهار استبداگرایی و اقتدارگرایی بیشتر و جهت گشودن راهی به برخی اصلاحات را، به بازی در بساط رژیم اسلامی نسبت داد.
از دومی بیاغازیم. آیا استفاده از اختلافات و درگیری های جناح های درونی رژیم برای شکستن شاخ جناح هارتر و مستبدتر و برای جلوگیری از به وقوع پیوستن فاجعه بارترین سناریوها در رابطه با آینده اقتصاد و سیاست و فرهنگ جامعه، امری بایسته است؟ آیا برای جلوگیری از وقوع چنین سناریوهایی و یا در جهت اندکی بهبود در اوضاع مملکت و زندگی مردمان، دفاع محدود و تاکتیکی از یک جناح ( همچون رای به کاندیداهای یک جناح در این انتخابات ) در برابر جناح هارتر موجه و مقبول است؟ به گمان من،از موضع چپ رادیکال نوین ( یعنی آن بخش از چپ رادیکال که از دمکراسی و سوسیالیسم مشارکتی دفاع می کند و تصاحب قدرت دولتی را نه وظیفه و حق خود، که وظیفه و حق نهادهای شورایی مردمان می داند ) علی العموم و جز در شرایط بسیار استثنایی ( همچون وجود خطر قریب الوقوع حاکمیت فاشیسم، امری که حداقل در شرایط ایران امروز منتفی است ) دفاع آشکار و مستقیم از هیچ بخشی از بورژوازی و نیروهای ارتجاعی ( چه در درون رژیم و چه در بیرون از آن ) امری موجه و بایسته نیست. بنظر من اصول و پرنسیپ های اساسی چپ رادیکال نوین (من در قسمت دوم این مقاله مفصل در رابطه با این پرنسیپ ها بحث خواهم کرد )، چنین سطحی از دفاع و حمایت سیاسی از نیروهای بورژوایی و نیروهای ارتجاعی را اجازه نمی دهد و امکان هیچگونه ائتلاف مثبت چپ رادیکال با این نیروها – همچون رای به کاندیداهای یک جناح در برابر جناح دیگر – را ممکن نمی سازد.
امتناع از ائتلاف مثبت با یک جناح رژیم در برابر جناح هارتر، اما ضرورتا یک کاسه کردن خطر هر دو جناح و گشودن یکسان آتش حمله بسوی هر دو جناح را اجتناب ناپذیر نمی سازد. می توان آتش اصلی حمله را متوجه یک جناح کرد و با کم کردن آتش حمله به جناح دیگر، شرایط را برای جناح هارتر و مستبدتر راحت نکرد. می توان از شرکت در انتخابات و دادن رای به کاندیداهای یک جناح در برابر جناح دیگر اجتناب کرد، اما به بسیج نیروی تبلیغاتی برای تحریم انتخابات و راه انداختن کمپین “تحریم فعال” مبادرت نورزید. می توان در کنار افشاء بی امان جناح هار و اقتدارگرا، محدودیت ها، ناتوانی ها، عوامفریبی ها و دروغپردازی های جناح کم خطرتر را نیزبخوبی و بحد کافی افشاء کرد، اما تخریب یکسان هر دو جناح را هدف خود قرار نداد. می توان با افشاگری های هوشمند، به زدودن توهم از اذهان مردم نسبت به اصلاح طلبان و رفسنجانی و روحانی اقدام ورزید، اما بهم ریختن کامل بساط بازی آنها را (بمثابه جناح کم خطرتر ) هدف خود قرار نداد. می توان و باید همه جنبه های غیر دمکراتیک انتخابات فقیهانه را افشاء و رسوا کرد، اما نیروی تبلیغاتی خود را در خدمت تشویق هر نوع امتناع از شرکت در انتخابات ( حتی امتناع منفعلانه و کور ) و هر نوع تخریب و تضعیف انتخاباتی جناح کم خطر تر ( کاری که باید در مورد جناح مستبدتر و اقتدارگراتر با دست باز انجام داد ) قرار نداد.
اینهمه، ترسیم بخش تاکتیکی از نوع دیگر است. در این تاکتیک انتخاباتی چپ رادیکال با تعهد به پرنسیپ های اساسی خود، از شرکت در رای گیری و از دادن رای خود به کاندیدا های یک جناح در برابرجناح دیگر اجتناب می ورزید، اما همه طیف بندی های درونی رژیم را سر و ته یک کرباس اعلام نمی کرد و سود و زیان برد و باخت دوبلوک اصلی قدرت در جنگ انتخاباتی هفت اسفند را یکسان اعلام نمی داشت. در این تاکتیک چپ رادیکال می پذیرفت که در صحنه انتخابات فقیهانه بازیگری فعال نخواهد بود، اما از تشخیص سطوح مختلف خطراتی که مردم و جامعه را تهدید می کند و از نتایج متفاوتی که این نبرد انتخاباتی ممکن است رقم بزند، ناتوان نیست. در این تاکتیک، چپ رایکال اعلام می کرد که اگر در این نبرد به حسب شرایط، حدود انتخاب فقط به ائتلاف منفی با رهبر و بلوک تحت رهبری آن و یا ائتلاف منفی با بلوک تحت رهبری رفسنجانی محدود است، در انتخاب گزینه دوم بخود تردید نمی دهد. در این تاکتیک، چپ رادیکال اعلام می داشت که اگرچه خود قصدی برای گام گذاشتن در راه اصلاح گام به گام ندارد و درآمدن به یاری انتخاباتی جناح کم خطر تر رژیم را برخود صلاح نمی داند، اما استفاده مردم و نیروهای معتقد به راه اصلاح طلبانه و رفرمیستی از اختلافات و درگیری های جناح های درونی رژیم را- چه برای شکستن شاخ جناح هارتر و مستبدتر و چه برای جلوگیری از به وقوع پیوستن فاجعه بارترین سناریوها در رویدادهای پیشارو – نه عبث و غیر ممکن می شمرد و نه بازی در بساط رژیم استبدای فقها.
این درحالیست که بخش اعظم چپ رادیکال با تاکید بر ضرورت تحریم فعال انتخابات، تاکتیک دیگری گزین کرد. بسیج تبلیغاتی برای تحریم و یا تحریم فعال، اما در شرایطی که از یک سو اختلاف و تفاوت پلاتفرم های جناح های مختلف رژیم – حداقل به علت شدت و حدت اقتدارگرایی و استبداد طلبی و به علت اصرار بر سیاست های معطوف به فروپاشی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در یک جناح – از وجود چشم اندازهای کاملن متفاوتی خبر می دهد و از سوی دیگر نه شرایط برآمد انقلابی فراهم است و نه زمینه برای به اجرا گذاردن یک تحریم فراگیر و موثر موجود است، اما چیزی نیست جز تلاش برای بهم زدن بساط بازی هر دو جناح، به یک شکل و به یک میزان. امری که تا آنجا که به این انتخابات معین مربوط است، بیشتر به سود بلوک اصلی قدرت عمل می کرد و در عمل، بخش مهمی از چپ رادیکال را در موضع ائتلاف منفی با خامنه ای و جناح اقتدارگرا قرار می داد. بخش اعظم چپ رادیکال ظاهرا از موضع خصم مطلق به رژیم حرکت می کند،اما با چشم فروبستن به پیچیده گی های سیاست ورزی بطور کل و سیاست ورزی در صحنه های تو در تو، چند لایه و پر حفره رژیم اسلامی بطور مشخص، گاه نا خواسته سایش و فروریزی بیشتر پایه های اصلی رژیم را مانع می شود!
سیاست تحریم فعال در این انتخابات، اما بخش اعظم چپ رادیکال را فقط از تشخیص مراتب مختلف خطر و از هم جهت شدن ( البته، در سطحی که پرنسیپ های اساسی چپ رادیکال اقتضاء می کند ) با تمرکز حمله به رهبر و هسته سفت قدرت بازنداشت. تحریم فعال این انتخابات، فقط با امر به آتش حمله یکسان به هر دو بلوک اصلی قدرت در رژیم تداعی نمی شد. تحریم فعال این انتخابات در عین حال امر به محکومیت و تخریب همه کسانی بود که احتمال می رفت در این انتخابات با رای به لیست اصلاح طلبان حکومتی و رفسنجانی و روحانی، درصدد آشفته سازی خواب رهبر و کارگزاران مکار و آزادی ستیز وی برآیند. تحریم فعال این انتخابات، در واقع اعلام محکومیت همه کسانی بود که انتظار می رفت در این انتخابات با رای سلبی خود طومار اعتراض و خشم آشکار خود به نظام اسلامی را دوباره در جلوی چشم نزدیک بین رهبر پهن کنند. تحریم فعال انتخابات، در واقع انکار و تخطئه کامل جنبش اصلاح طلبی ( جنبشی که در این انتخابات به شرکت فعال و هوشمندانه در انتخابات عزم کرده بود ) بود. تحریم انتخابات نشان می داد که چپ رادیکال همچنان از درک ویژه گی های این جنبش غافل است و قصدی برای برسمیت شناختن ظرفیت های این جنبش در مقابله با رژیم ندارد.اینهمه به خطای اول و بزرگتر و مهمتر چپ رادیکال در برابر جنبش اصلاح طلبی اشاره دارد.
اینکه ما (منظور چپ رادیکال است ) با حرکت از اصول و پرنسیپ های اساسی خود، توان در ایجاد و توسعه جنبش انقلابی می نهیم و گره گشایی اساسی و بایسته از معضلات اساسی کارگران و زحمتکشان و جامعه را از مسیر برآمد جنبش انقلابی ممکن می یابیم، البته هم حق ما و هم منطبق بر منافع درازمدت و عمومی کارگران و زحمتکشان است. این، اما آیا به ما حق می دهد که هرگونه و هر سطحی از گره گشایی از کار فرو بسته مردمان از طریق رفرم و اصلاح گام به گام را در هر شرایطی ( تکرار می کنم، در هر شرایطی ) به انکار بگیریم و محکوم کنیم؟ من در بخش بعدی این مقاله در رابطه با این موضوع که چپ رادیکال با حرکت از اصول،اهداف و وظایف خود فقط در حوزه بسیار محدودی قادر به حمایت رسمی و مستقیم از اقدامات رفرمیستی است – و بویژه در این باره که چپ رادیکال در انجام هیچ رفرمی که بسط و توسعه و شکوفایی سرمایه داری را هدف خود داشته باشد، نمی تواند و نباید به قبول نقش وردست و کمک حال بورژوازی، تن بسپارد – البته مفصل بحث خواهم کرد. عدم حمایت عملی و مستقیم چپ رادیکال از رفرم های بورژوایی، اما مقابله تام و تمام با چنین رفرم هایی در هر شرایطی و دست شستن از همه وظایف دیگر برای به شکست کشاندن امکان تحقق چنین رفرم هایی را، در شمار رسالت تخطی ناپذیر چپ رادیکال قرار نمی دهد. اینکه ما نباید در بوق اصلاحات بدمیم، بستن کمر همت برای شکست هر رفرم و هر حرکت و هر جنبش اصلاح طلبانه در هر شرایطی را، ضرورتا به وظیفه تعطیل ناپذیر ما تبدیل نمی سازد. بعلاوه، تا آنجا که به جنبش اصلاح طلبی امروز ایران مربوط است، در این جنبش نه همه طرفدار و متوهم به رفسنجانی و روحانی و اصلاح طلبان اند و نه همه شیفته به نئولیبرالیسم و محیا به استقبال از بسط و توسعه و شکوفایی سرمایه داری.
بخش بزرگی از چپ رادیکال طوری از اصلاح طلبی در ایران حرف می زند که گویی اصلاح طلبی صرفا خط و مشی یک جناح رژیم برای دست به سرکردن مردم و فریفتن آنها به حمایت و همراهی با رژیم است. خوب آشکار استکه اگر چنین می بود و اگر همه داستان اصلاح طلبی در ایران امروز، چیزی نبود جز طرحی رژیم ساخته برای رنگ و لعاب زدن به پایه های قدرتی رژیم، چپ رادیکال جز به تلاش برای به شکست کشاندن چنین نوعی ازاصلاح طلبی، تکلیفی بعهده نداشت. اما، آیا داستان اصلاح طلبی در ایران امروز، واقعا بهمین روشنی، ساده و بی ابهام است؟ آیا اراده رژیم در کلیت خود معطوف به انجام رفرم هایی در چهارچوب سرمایه داری و برای بسط هر چه بیشتر سرمایه داری است؟ آیا جناح طرفدار سیاست های نئولیبرالی از پایه قدرتمندی در درون رژیم برخوردار است و دامنه کشمکش و رویارویی های آن با جناح دیگر کاملا محدود و تحت کنترل و از جنس اختلاف دو شریک سوار بر خر مراد است؟ براستی نقش و حضور اقشار و طبقات اجتماعی مردم در داستان اصلاح طلبی امروز ایران از چه قرار است؟ آیا همه طرفداران روش های اصلاحی در جامعه امروز طرفدار رژیم و یا متوهم به آن و یا حداقل متوهم به یک جناح اند؟ آیا خاستگاه همه طرفداران اصلاحات در طبقه بورژوا و اقشار بالایی طبقه متوسط جای دارد؟ وضعیت کارگران و زحمتکشان در این داستان از چه قرار است؟ آیا همه طرفداران گفتمان اصلاح طلبی در ایران امروز، طرفدار سیاست های نئولیبرالی هم هستند؟ سیاهه چنین پرسش هایی می تواند بسی فراتر رود. مثلا آیا تکلیف برخورد به سیاست نئولیبرالی تشویق سرمایه گذاری خارجی در ایران امروز، همانست که مثلا در ایران زمان شاه بود؟
اندکی وسواس در واکاوی روزانه خبرهای مربوط به ایران، به خوبی روشن می سازد که داستان اصلاح طلبی در ایران امروز، آنگونه که بخش بزرگی از چپ رادیکال می نماید، چندان هم ساده و خالی از پیچیده گی نیست. حقیقت آنستکه با بزرگ کردن نقش و نفوذ و تاثیر اصلاح طلبان حکومتی و رفسنجانی و روحانی در این جنبش، بخش بزرگی از چپ رادیکال تلاش دارد وجود جنبش اصلاح طلبی، نفوذ گسترده و موثر گفتمان اصلاح طلبی و امکان مبارزه موثر با رژیم اسلامی از طرقی همچون انتخابات را به تمامی مورد انکار و تخطئه قرار دهد. وگرنه درجنبش اصلاح طلبی امروز ایران نیروهای طبقاتی مختلفی و با اهداف و آماج های مختلفی مشارکت دارند. بورژوازی جدید، طبقه متوسط جدید و کثیری از کارگران و زحمتکشان در این جنبش با خواست ها و مطالبات متفاوت و بعضا متضادی شرکت دارند. بخش مهمی از جنبش اصلاح طلبی متشکل ازبورژوازی و طبقه متوسط مرفه است. این بخش از بورژوازی و طبقه متوسط مرفه، البته خواهان استقرار شکل متعارفی از سرمایه داری است و ایده آل های آن در سطوح معینی با سیاست های نئولیبرالی مطبوع رفسنجانی و روحانی و بخشی از اصلاح طلبان ( همچون اقدام به خصوصی سازی های گسترده، گشودن دروازه ها اقتصاد کشور برروی سرمایه هایی خارجی، ایجاد شرایط مساعد برای بسط و توسعه تجارت با کشورهای دیگر …) هم پوشانی دارد. اما بخش مهمی از همین بورژوازی و طبقه متوسط جدید، هم سکولار است و هم دفاع انتخاباتی آن از اصلاح طلبان و رفسنجانی و روحانی نه از سر طرفداری از آنها و نه حتی از سر توهم به ماهیت و ظرفیت سیاسی آنها، که از سر نوعی هوشمندی رندانه است. بعلاوه بخش مهمی از نیروی طبقاتی فعال در جنبش اصلاحات را کارگران و زحمتکشان تشکیل می دهند و بالقوه و یا بالفعل ایده ال های خود را در شکلی از اصلاح طلبی سوسیال – دمکراتیک سراغ می گیرند.
جنبش اصلاح طلبی بنابراین، خمیر بی شکلی در تقار اصلاح طلبان و رفسنجانی و روحانی نیست. این جنبش همیشه هم، به ساز اصلاح طلبان نرقصیده است. اصلاح طلبان ( و اکنون فسنجانی و روحانی هم ) البته از نیروی این جنبش برای سفت کردن پای خود در نهادهای قدرتی رژیم و رسیدن به تعادل قدرتی مطلوب خود سود برده و می برند. وجود این جنبش، اما خود یکی از عوامل اصلی در توضیح تغییر سمتگیری سیاسی طیف بندی های رژیم و بویژه شتاب تند چنین تغییری ( چه تند شدن گرایش اقتدارگرایانه و انزوا طلبانه در بلوک تحت رهبری خامنه ای و چه سمتگیری “اصلاح طلبانه” طیف های دیگری که در سطوحی به سوی ایجاد اشکال متعارف تری از سرمایه داری گرایش یافته اند) است. امری که نزاع و جنگ جناح های درونی رژیم را به مراحل حساس ونفس گیری کشانده است. بعلاوه این جنبش بروشنی نشان داده است که همیشه هم در خدمت منویات اصلاح طلبان و رفسنجانی عمل نکرده و به گاه، پاسخ این جنبش به اصلاح طلبان حکومتی “نه” مبهوت کننده و منکوب کننده ای خواهد بود. نباید از یاد برد که بخشی از چرخش سیاسی رفسنجانی در سال های گذشته، نتیجه سوزش سیلی محکم انتخاباتی همین توده ای اصلاح طلب بوده است!
بنابراین، بخشی از رای و حمایت جنبش اصلاح طلبی از اصلاح طلبان حکومتی و رفسنجانی، به نوعی رای و حمایت سلبی و نوعی سیاست ورزی رندانه در بهره گیری از منافذ رژیم، برای مقابله با رهبر و بلوک قدرتمند اقتدارگرایان و در تحلیل نهایی مقابله با کلیت رژیم اسلامی است. بخشی از مردم حیله ورزی های کارگزاران ورزیده استبداد را با حیله های هوشمندانه تری پاسخ می گویند. در این بخش از جنبش اصلاح طلبی، البته هم طرفداران سکولار سرمایه داری و سیاست های نئولیبرالیستی حضور آشکاری دارند وهم توده هایی از کارگران و زحمتکشان و روشنفکرانی که برغم بی میلی به انقلاب و حرکت انقلابی و برغم تعلق خاطر به راه و روش اصلاح طلبی، هیچ تعلق خاطر ذاتی به رژیم و جناح های درونی آن ندارند.
یک کاسه کردن همه این اصلاح طلبان و محکوم کردن یک جای آنها در جایی که از یک طرف هیچ نشانی از برآمد یک جنبش انقلابی عظیم در دسترس نیست و از طرف دیگر احتمال تحقق برخی از بدترین سناریوها،هرگونه اطمینان خاطر نسبت به آینده بهتر در فردای سرنگونی رژیم اسلامی را زایل می سازد، واقعا بر چه منطق و بر چه اصولی مبتنی است؟ در اینکه، چپ رادیکال اهداف و آماج های خود را و گره گشایی ریشه ای از معضلات کارگران و زحمتکشان و جامعه را، در برآمد یک جنبش انقلابی بزرگ می جوید؛ در اینکه چپ رادیکال برای در اهتزاز نگه داشتن پرچم این جنبش نمی تواند و نباید دست و صورت خود را به آب و رنگ رفرمیسم و اصلاح طلبی بیالاید و در اینکه، دفاع از مشی انقلابی، چپ رادیکال را به نمایاندن و افشاء محدودیت ها، ناتوانائیها، عوامفریبی ها و دروغ پردازی های همه شاخه ها و نحله هایی رفرمیسم و اصلاح طلبی، ملزم می سازد، البته تردیدی نیست. اینهمه، اما بخودی خود رفرمیسم و اصلاح طلبی و نیروی اجتماعی بزرگی را که – برغم همه تفاوت ها ی کوچک و بزرگ، در آماج ها و افق سیاسی خود – در پی آینده بهتر، به اصلاح گام به گام وبه کاویدن روزنه های کوچک برای رفرم و اصلاح چشم امید دوخته است را، به دشمنی هم سنگ بلوک اقتدارگرایان تحت رهبری خامنه ای، مبدل نمی سازد.
رفرمیست ها و اصلاح طلبان ( از هر نوع و از هر جنمی ) از جنس ما نیستند. رفرمیسم و اصلاح طلبی منش چپ رادیکال نیست و نباید هم باشد. این، اما هر اصلاح طلب و هر حرکت و هر جنبش اصلاح طلبانه ای، را برای همیشه دشمن چپ رادیکال نمی کند. راه پیشرفت جامعه بشری همیشه از طریق انقلاب و جنبش انقلابی به جلو گشوده نشده است. بخش مهمی از دست آوردهای بزرگ جامعه انسانی، از راه اصلاح گام به گام به نصیب آمده است. هم ازاینرو، چپ رادیکال نباید با قلب حقایق آشکار، همیشه بر طبل ناکارآمدی تام و تمام اصلاح طلبی بکوبد.
امکان انجام رفرم ها و اصلاحات بزرگ و اساسی در چهارچوب حفظ رژیم اسلامی – حتی رفرم هایی در جهت استقرار شکل متعارفی از سرمایه داری جهان سومی، همچون نمونه ترکیه – البته جز سراب نیست. مولفه های هویتی این نظام، به هیچ تدبیرانجام چنین رفرم هایی را برنخواهد تافت. بنابراین، بفرض وجود اراده جدی برای انجام چنین رفرم هایی نیز( اراده ای که نشانی از آن در هیچیک از طیف بندی های موجود در درون رژیم اسلامی قابل مشاهده نیست )، چاره ای جز فراتر رفتن از خط قرمزهای اصلی رژیم و به احتمال بسیار، ظهور اشکالی از رویارویی و هماوردی خیابانی نیست. اینهمه، امکان یافتن راهی به اصلاحات و تغییر گام به گام را سخت می کند، اما آنرا – حداقل در حدود هموار کردن از بخشی از راه به آینده – غیر ممکن نمی کند. آری، چپ رادیکال نمی تواند و نباید خود به منفذ یابی چنین اصلاحاتی مشغول گردد. سر کردن در چنین منافذی، کار و وظیفه چپ رادیکال نیست. این، کاری است که اصلاح طلبان را خوش می آید. وظیفه و رسالت اصلی چپ رادیکال ( چپ رادیکال، آنگونه که من می پسندم ) پی و بن سازی و نشاء کاری برای ایجاد و به حاکمیت رساندن نهادهای خود مدیریتی و خود حکومتی متعلق به کارگران و زحمتکشان است. موفقیت در چنین رسالتی، نه از طریق اصلاحات گام به گام، که از طریق ثبات قدم در مشی انقلابی و از طریق یک انقلاب تمام وکمال قابل تصور است.
اما، چرا بخش مهمی از چپ رادیکال چنان خصمانه به کار اصلاح طلبان و جنبش اصلاح طلبی خشم می گیرد؟ اگر کار اصلاح طلبان به ریختن آب بروی هیزم خشک و آماده اشتعال جنبش انقلابی شبیه بود، دلیل اینهمه خصم و خشم، البته موجه و قابل فهم می بود. اما در جایی که نشانی از چنین انبانی از شور و عزم انقلابی در میان توده ها موجود نیست، خصم وخشم بخش اعظم چپ رادیکال علیه جنبش اصلاح طلبی امروز ایران، بیشتر به کار کسی می ماند که علت اصلی کسادی کسب و کار خویش را رونق کسب و کار همسایه می یابد و با حساب و بی حساب بر او خشم می گیرد.
شوربختانه تر، اما اینکه – حداقل در اوضاع و احوال کنونی – بفرض برآمد یک جنبش انقلابی عظیم و فراتر از آن، فرا رسیدن طوفان یک انقلاب دیگر نیز، دوباره نه تکلیف نتیجه این انقلاب معلوم است و نه تکلیف جایگاه خود چپ رادیکال و بلکم کل نیروی چپ در چنین انقلابی! یعنی اینکه با وجود ثقل ناچیز و ریشه های سست و ضعیف چپ رادیکال – و اساسا همه طیف های متعلق به اردوگاه چپ و انقلابی – در میان کارگران و زحمتکشان و با وجود شرایط نسبتا مساعد برای جولان داری راست ترین و فرصت طلب ترین افراد و نیروهای سیاسی متعلق به ارتجاع، اصلا معلوم نیست یک انقلاب سیاسی دیگر، سرنوشت چندان بهتری را برای مردم مستاصل از حاکمیت سیاه استبداد اسلامی رقم بزند. این، برای چپ رادیکال دو وظیفه را عاجل می کند؛ اول اینکه بعوض دل خوش داشتن به برآمد یک جنبش انقلابی عظیم و رویا پردازی درباره نشستن بر موج های کور چنین انقلابی، توجه و تمرکز اصلی خود را به امر نشاء کاری نهادهای خود مدیریتی و خود حکومتی کارگران و زحمتکشان در هر کوچه و هر کارخانه مصروف سازد. یعنی راهی به اعمال کنترل آگاهانه کارگران و زحمتکشان بر برآمد احتمالی موج جنبش انقلابی بیابد. دوما، نه از نفوذ گسترده خط و مشی رفرمیستی و اصلاح طلبانه ( در برابر خط و مشی انقلابی ) رو ترش کند و نه از پیشرفت و موفقیت احتمالی خط و ربط اصلاح طلبی به هراس و هذیان بیافتد.
در جایی که نه از برآمد یک جنبش عظیم انقلابی خبری هست و نه به ویژه چپ رادیکال از دستمایه قابل اتکایی برای اعمال رهبری بر چنین جنبشی برخوردار است، موفقیت خط و ربط اصلاح طلبانه ( البته، اگر شانسی بر تحقق آن مترتب باشد )، شاید بر خیلی از سناریوهای احتمالی دیگر، چه برای کارگران و زحمتکشان و چه برای انکشاف مبارزه طبقاتی و اهداف و آماج های چپ رادیکال، ارجح تر هم باشد. این درست است که به فرض کسب پیروزی های قابل توجه برای کمپ اصلاح طلبی، کارایی خط و مشی انقلابی ( یعنی کارایی سلاح سازمانی چپ رادیکال ) مورد تردید قرار می گیرد و کار عمومی کردن گفتمان چپ رادیکال، به نوعی با سختی بیشتری همراه می شود. این هم درست است که سود نیرو های راست از موفقیت اصلاح طلبی بر سود احتمالی نیروهای چپ بسی افزون تر خواهد بود. بااینهمه، شاید جنبه های خسارت بار و مصیبت افزای موفقیت اصلاح طلبی ( حتی در بدترین احتمال با رهبری بورژوازی و از طریق سیاست های ئنولیبرالی ) از بسیاری از سناریوهای احتمالی دیگر کمتر باشد.
چنین تصویری از صحنه سیاسی ایران، قطعا مقابله با تحقق بدترین سناریو ها برای آینده کشورمان – و از جمله تحکیم هر چه بیشتر قدرت و اقتدار هسته سفت قدرت در رژیم اسلامی – و تلاش برای شکست و ناکامی چنین سناریوهایی را، به وظیفه مهم و همیشه عاجل چپ رادیکال تبدیل می سازد. مقابله با سناریوهای کم خطرتر، اما فقط تا آن حدود مجاز و ضروری است که برآیند آن، اولا به تقویت موقعیت خطرناکترین دشمنان کارگران و زحمتکشان و تقویت احتمال تحقق بدترین و فاجعه بارترین سناریوها ی ممکن راه نبرد و دوما، در تحولات و رخدادهای آتی، واقعا راه به تقویت موقعیت چپ رادیکال و هم پیمانان استراتژیک آن بگشاید. فعالین چپ رادیکال خطاهای بسیار بزرگ چپ در تاریخ جنبش سیاسی ایران را نباید از یاد ببرد. اگر از برخورد سراپا اشتباه حزب توده با جبهه ملی و مصدق بگذریم، برخورد ناصواب و پر از خطای چپ رادیکال با بختیار قبل از انقلاب و با بازرگان و نهضت آزادی و بنی صدر پس از انقلاب از غفلت و ناتوانی به درک چنین ظرایفی در تاکتیک حکایت دارد. در قسمت بعدی این مقاله من ریشه های چنین غفلت و ناتوانی را به بحث خواهم نشست.
ismailsepehr@yahoo.com

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید