»ر. تکیه» “فلو”ی (عضو) ارشد شورای روابط خارجی و مؤلف کتاب زیر چاپ ابرقدرت مصلحتگرا (عملگرا) است که عنوان دومش فاتح جنگ سرد در خاورمیانه است. او پنجاه ساله است و در ایران متولد شده، اما دکترایش را در دانشگاه آکسفورد گرفته است. در حال حاضر عضو ارشد بنیاد دفاع از دموکراسی است. در دانشگاه ییل مشغول مطالعه در زمینه ی مسائل امنیت بینالمللی، و در واشنگتن عضو انستیتوی مطالعات مسائل سیاسی خاورمیانه بود. استاد دانشگاه ملی جنگ و نیز در دانشگاه دفاع ملی مدیر گروه و استاد مطالعات خاورمیانه و آسیای مرکزی نیز بوده است. آثار زیادی نیز به تحریر و چاپ در آورده.
«ر. م. جرکت» نیز دارای پست مشابه در بنیاد دفاع از دموکراسی است. وی قبلا مطالبش را با نام مستعار ادوارد شرلی مینوشته. مقالات فراوانی در “وال استریت جورنال”، “نیویورک تایمز” و “واشینگتون پست” دارد. آثار دیگری هم چاپ کرده و یکی از ویراستاران “ویکلی استندارد” است. در مجلۀ الکترونیکی “نیو ریپابلیک” هم تا کنون ستون نویسِ روابط خارجی بوده و از این گذشته در “ماهنامۀ اتلانتیک” در همین زمینه ها قلم زده است. مهم ترین نکته ای که در بارۀ وی باید در نظر داشت این است که “جرکت” از مدافعان جنبش “نومحافظهکارانه” (نئو کانسرواتیو) است و از سیاست هژمونی آمریکا حمایت میکند.
دموکراسى در جمهورى اسلامى نهاد ویژهاى است: مأموریت آن مشروعیت بخشیدن به دین سالارى است. نهادهاى مختلف تعیینکنندۀ صلاحیت که کنترل همه ی آن را روحانیت در دست دارد، به طور معمول قوانین مجلس را زیر پا می گذارند. مجلس شورای اسلامی مدتهاست که به ملعبۀ نخبگان حاکم تبدیل شده و سوپاپى است که حاکمان از آن براى تخلیه ی فشار مخالفان و ناراضىیان سود میجویند.
نکته ی عجیبی که در این دموکراسی هدایت شده توسط روحانیت چشمگیر است این است که انتخابات (مثل همین انتخابات اخیر) و مطالبی که مطبوعات در مورد آن درج میکنند طوری است که انگار میان جناحهاى برگزیده ی چپ و راست، مانند کشورهای غربی، رقابتی در جریان است.
“رئیس جمهور” حسن روحانى و حامیانش خود را در جلد “امید و تغییر” می پوشانند. مطبوعات غربی هم از روى عادت همین کلمات را به کار می برند. در حقیقت انتخابات اسفند گذشته چشمکی بود به تغییر ولى نه آن تغییرى که مطبوعات غرب در ذهن داشتند. این تغییر در واقع نقطه ی پایانی بود بر جنبش اصلاحاتی که زمانی پرتحرک بود و نیز مرگ همان چپ اسلامی یی بود که مادر همه ی اصلاح طلبان ایرانی است .
اپوزیسیون وفادار
در اوایل دهه ی نود به دنبال آثار و نتایج به جا مانده از جنگ عراق و ایران، گروه برگزیده ای از محققان مذهبی و سیاستمداران ایرانی نقش مردم را در دولت اسلامی در خیال خود مورد بازبینی قرار دادند. در این مورد مبنای اساسی عقیده ی آنان این بود که تفسیر متن مقدس باید با توجه به شرایط متغیر انسان صورت پذیرد. نزد ایشان مؤسسات انتخاباتی بیشتر مراکز و منابع مهمی بودند برای اعمال قدرت تا ارگانهای منتصَب حامل دستورات آسمانی. این اصلاح طلبان، که همه نسبت به انقلاب اسلامی وفادار بودند، پذیرفته بودند که تحمیل اجباری مناهی مذهبی و نفرت از دموکراسی ناگزیر هم ایمان را مستهلک خواهد کرد و هم دیگر مبانی دولت را. اصلاحگرایان، برخلاف اقتدارجویان افراطی، به توانایی عامه ی مردم در پذیرش کشوری ذاتاً مذهبی اما دموکراتیک، در عمل، اطمینان وافر داشتند.
این جنبش [البته] در مراحلی از موفقیت برخوردار بود: در دهه ی نود، هم پست ریاست جمهوری را به دست آورد و هم مجلس را. اما نیروهای امنیتی رژیم، که متحد نیرومند رئیس جمهور پیشین، هاشمی رفسنجانی – مربی روحانی- بودند، و علی خامنهای، رهبری کشور، در دهه ی نخست سالهای دوهزار ضربه ی سختی بر آنان زدند و در مقابل با تهدید و زندان و قتل عرصه ی دولت را به چنگ آورند.
مع هذا، اصلاحگرایان موضع مخالف و مبارزه جویانه ی خود را حفظ کردند. از مردم خواستند که در انتخابات شرکت نکنند، رنج زندانهای طولانی را بر خود هموار ساختند، و در تابستان سال ۱۳۸۸ رژیم را که مرتکب تقلب آشکار انتخاباتی شده بود متهم کردند. رهبر کشور و نیروهای حراستی اش، سپاه پاسداران، قدرت را در دست داشتند، در عوض مشروعیت نظام هنوز از آن اصلاحگرایان بود.
اقتدارگرایان به منظور مشروعیت زدایی از اصلاحگرایان اقدام به برگزاری محاکمات نمایشی علیه آنان کردند و به بافتن اتهاماتی نظیر توطئه و ارتباط اصلاح طلبان با سرویسهای جاسوسی غرب پرداختند؛ مدعی شدند که آنان همراه با غرب برای سرنگونی جمهوری اسلامی میکوشیدهاند. در عمق تمامی این حرکات ترس رژیم نهفته بود: ملاهای حکومتی میدانستند که دیگر واجد هیچ مأموریت و حمایت مردمی برای راندن حکومت نیستند. رژیم برای خرد کردن روحیه ی اصلاحگرایان و مقاومتشان، ناگزیر بود که آنان را از حیز دگراندیشی به حضیض همکاری تقلیل دهد. این دقیقاً همان چیزی بود که در انتخابات اخیر رخ داد.
برندگان و بازندگان
چرخه ی انتخاباتی با رد صلاحیتهای فلهای اصلاحگرایان و مستقلها آغاز شد. از سوی مطبوعات جناح راست مبارزه ی رذیلانهای آغاز گشت و اصلاحگرایان عوامل غرب معرفی شدند. جنبش سبز هوادار دموکراسی نیز دستپرورده ی شوم سازمان سیا معرفی و محکوم شد.
اختلاف عمده البته در این دوره، این است که اصلاح طلبان درخواست کردند به جای دوری جستن از انتخابات تقلبی، لیست مشارکتی ایجاد شود. امروز محمدرضا عارف، رهبر و چهره ی مضحک جنبش اصلاحی، در تلویزیون فهرستش را بالا گرفت و دست نزار تقاضایش را به سوی رژیم دراز کرد تا اجازه دهد حداقلی از اصلاح طلبان در انتخابات حضور یابند. درخواست آزادی زندانیان و شفافیت انتخابات یکسویه شد. غولهای جنبش اصلاح طلبی، مانند عبدالله نوری، که زمانی چهره ی بازجویان تلویزیونی را به خاک مالیده و در مقابل بهای شنکنجه بار سنگینی را در زندان پرداخته بود کوتاه آمد و درخواست کرد که همه در همان انتخاباتی که صلاحیت خودشان برای شرکت وسیعا رد شده بود، شرکت نمایند.
هیچ کس نمی تواند بگوید که واقعاً چه تعداد از ایرانیان رأی دادند. رژیم اعلام می کند که ۶۲ درصد شرکت کرده اند. نتیجه ی نهایی عبارت است از مجلسی منقسم میان اقتدارگرایان، محافظه کاران، و تعدادی اصلاح طلب. در جمهوری اسلامی امروز، طیف سیاسی آن قدر به راست متمایل شده که مرتجعان دو آتشه، مثلا علی لاریجانی، سخنگوی مجلس، محافظه کارانی معقول و منطقی می نمایند.
روحانی، که در دهه ی گذشته به هیچ وجه به عنوان چهرهای متعادل شناخته نمیشد، برنده ی واقعی انتخابات بود، زیرا که میتواند از خود سیمایی متعادل ترسیم و بنا براین راه را برای سرمایه گذاری خارجی هموار کند. خارجیان نیازی ندارند که بگویند در نظامی سرمایه گذاری می کنند که دم به دم محافظه کارتر و از نظر مذهبی مرتباً شدیدتر می شود؛ می توانند بگویند که متعادلها را به بهای اقتدارگرایان یاری میدهند. شرافت است و تجارت. شگفت این که سقوط جنبش اصلاحات میتواند مرادف شوم هزیمت جمهوری اسلامی باشد. همچنان که اسلامگرایان شدیداً متأثر از مارکسیسم و جامعه شناسی چپگرا به سوی مخالفت تحمل پذیر روان شدهاند، رژیم مذهبی نیز به کرات به زیان خویش تقسیم گشته است. تا زمانی که اصلاح طلبانی فعال و چپگرا در پس زمینه لنگان حرکتی داشتند، در دلهای مردم هم این امید بود که رژیم بتواند از طریق فرایندهای قانونی خود گامهایی به سوی لیبرالیزم [و آزادی] بردارد. روزگاری انتخابات مسأله ی مطرحی بود. زمانی مردان شجاعی عزم جزم کرده بودند تغییری ایجاد کنند و قدرت را بر دوش بگیرند. اما اکنون آن اصلاح طلبان تبدیل به حیوانات دست آموزی شده اند که پس مانده ی اقتدارگرایان را سق میزنند.
ایران در بن بست است. اقتصادی دارد که اصلاح پذیر نیست. نظام سیاسیاش آزادی را برنمی تابد و مردمش را هم نمیتواند راضی کند. اکنون دیگر سوپاپها بسته شدهاند. راهی که به سیاست مسئولیت پذیری و پاسخگویی منتهی شود وجود ندارد. در شرایط خاصی، اتفاقی خواهد افتاد که حکم جرقه ی جنبشی اعتراضی را دارد؛ اما چپ اسلامی دیگر در آنجا حضوری نخواهد داشت تا از نظام دفاع کند. رژیم مذهبی ناگزیر خواهد شد دست به اقدام خشونت بار بزند. اما بهار عربی و هر آنچه که در پی آن آمد نشان داده است که نیروی خشونت نمیتواند جنبش انقلابی مردمی را در هم بکوبد.
ترجمه ی امیرحسین آمویی