۱۳۹۲/۰۸/۲۹ -سایت انقلاب اسلامی- بمناسبت سالگرد دشنه آجین شدن پروانه و داریوش فروهر بدستور رژیم جمهوری اسلامی، فیلم مصاحبه داریوش فروهر با اسناد ملی که تازگی بدست ما رسیده، را می آوریم.
رفراندم
جناب آقای فروهر، امروز که هفتم آبان 1376 است برای چهارمین بار است که در خدمت شما هستیم و من مجددآ از طرف سازمان خودمان، سازمان اسناد ملی ایران از شما تشکر می کنم که در هر صورت حوصله می کنید و ما را تحمل می کنید. اگر اجازه بفرمائید مصاحبه امروز را شروع بکنیم. اولین سئوالم این است که نظرتون را در مورد رفراندم دکتر مصدق بفرمائید.
داریوش فروهر: پیش از اینکه به پرسش تان پاسخ بدهم، چون که به امروز اشاره کردید، امروز صبح روزنامه ها تهران را ورق می زدم، در روزنامهء ایران خواندم که در چنین روزی، کورش بزرگ، بابل را فتح کرد و بسیاری از اسیرشدگان از جمله اسیران یهودی را آزاد کرد که به سرزمینشان برگردند و یک فرمان راجع به حفظ حقوق مردم بابل، چه از نظر عقیدتی، چه از نظر انجام سنت هاشان داد و این فرمانها وجود دارند و نخستین اعلامیه جهانی حقوق بشر تلقی شده اند.
در مورد رفراندم دکتر مصدق، من اصل رفراندم دکتر مصدق را نخست راجع بهش اظهار نظر کنم. به نظر من، یک کردار صد در صد سازگار با روحیه و طرز کشورداری با مردم سالاری بود زیرا به طور کلی، قانون و تصمیم گیری نسبت به سرنوشت ملی، آنست که با رای مردم باشد. بهترین شیوه برای گرفتن رای مردم، همه پرسی یا مراجعه به آرای عمومی است و دکتر مصدق که با تصویب شده های مجلس موسسان بهار سال 1328 موافق نبود، زیرا در قانون اساسی و متمم آن، هیچ مقامی برای انحلال مجلس، پیش بینی نشده بود. کما که در قانون اساسی جمهوری اسلامی کنونی، هیچ جای برای انحلال مجلس پیش بینی نشده است. شاه بعد از تیراندازی بهش، در صدد برآمد که چنین اختیارهای خودش را بیافزاید. مجلس سنا را که در قانون اساسی پیش بینی شده بود ولی اجرا نشده بود، را گشود و میدانید نمایندگانش نیمی از سوی شاه انتصاب می شدند و نیمی از سوی مردم در یک انتخابات دو درجهای برگزیده می شدند. دومین موضوعی را که خیلی علاقمند بود، افزایش اختیارتش در قانون اساسی بود و از آن دیکتاتوری (؟) … ، استفاده کرد و مجلس موسسان پدید آورد که یادم است، سید محمد صادق طباطبایی، رئیس آن مجلس بود، و آن مجلس تصویب کرد که چنانچه مواردی خاصی پیش بیاید، شاه می تواند فرمان انحلال مجلسین را صادر کند و به شرط آنکه قبل از گذشت یک ماه یا سه ماه – اکنون درست بخاطر ندارم- فرمان انتخابات جدید را صادر بکند. البته این اصل تا آن هنگام اجرا نشده بود. دکتر مصدق هم نخست باری که بعد از این مجلس، به وکالت مجلس رسید، همان روزی که می خواست سوگند بخورد، گفت که مصوبات این مجلس موسسان که غیر عادی برپا شده است، را قبول ندارد. دکتر مصدق با کارشکنی هایی که در مجلس میشد، برخورد کرده بود. شخص دکتر مصدق حداکثر کوشش را در موقع انتخابات کرد که آزاد باشد ولی باقی ماند شیوه های گذشته، قدرت دربار، متکی به ارتش که همه جا، نهاد با نظم قدرتمند تلقی می شد، سبب شد که بسیاری از کرسی ها را عناصری که بریده از مردم بودند یا دست نشانده دربار بودند، یا حتی بعضی ها که شهرت به وابستگی به بیگانه ها را داشتند، از آن مجلس بیرون درآمدند. اینکه بعد از انتخاب 81 نماینده، دکتر مصدق انتخابات را متوقف کرد به امید اینکه در فرصت بهتری… همان هنگام چون برای دفاع از حقوق ایران در مورد شکایت انگلستان که به سود شرکت نفت ایران و انگلیس طرح شده بود، راهی لاهه بود، در آنجا، حتی به سنت پارلمانی، چون مجلس آماده کار نبود، استعفا نداد و رفت. در نبودنش، توانستند آن توطئه را انجام بدهند و اکثریت مجلس برای رئیسی مجلس، به آیت الله دکتر سید حسن امامی، امام جمعه تهران، رای داد، و جالب که یادآوری بشود که امام جمعه شیعه مذهب تهران از شهر سنی مهاباد وکیل شده بود، و در تهران هیچ رایی نداشت. بهرحال، با اینکه همسر مصدق، عمه این آیت الله بود، ولی او بهش اعتماد نداشت و او را آدم نادرست می دانست. همان موقع، معروف هم بود که وقتی مصدق از سفر برگشته بود، به او گفته بود از کی آقا تغییر مذهب دادید؟! او پرسیده بود چطور؟ البته او خیلی به مصدق احترام می گذاشت. مصدق گفته بود که از شهر سنی نشین مهاباد که نمی شود یک شیعه در بیاد. بهر حال، بعد ها هم البته این قضیه اتفاق افتاد، کسی که شاید در صحبتهای من چند بار از او یادی شده، دکتر محمد رضا عاملی تهرانی که چون وزیر آموزش و پرورش و بعد، وزیر اطلاعات و جهانگردی – در آن چند ماه بعد از فاجعه جمعه سیاه 17 شهریور 1357 بود، تیرباران شد- ولی پیش از آن وکیل مجلس بود و از شهر مهاباد، دو دوره وکیل شده بود.
به هر حال، این مجلس از مصدق آنطور که باید، پشتیبانی نمی کرد. بعد از بخصوص اختلاف مصدق با پادشاه برسر به عهده گرفتن پست وزارت جنگ، با مصدق اختلاف شد. مصدق در 26 تیر 1331 استعفا داد که به قیام 30 تیر و بازگشت مصدق به حکومت، انجامید. در آن فاصله 4 روزه، 42 نفر از آنها – که همه هم نبودند- به مجلس رفتند و برای نخست وزیری احمد قوام، ابراز تمایل کردند. خوب، پیدا بود که یک رویه نیستند با (شاه؟ درست شنیده نمی شود). البته درسته که در این مجلس هشتاد و یک نفر انتخاب شده بودند ولی همه در جلسات حضور نمی یافتند. دکتر فاطمی، بعد از تیراندازی زخمی بود. هنگام سالگرد مرگ یا ترور محمد مسعود ، سخنرانی می کرد که مورد اصابت گلوله قرار گرفت و این بیماری اش به درازا کشید و به خارج رفت. در جلسات این هنگام شرکت نمی کرد. دکتر مظفر بقائی که در آن هنگام هنوز هوادار دکتر مصدق بود، دو تا کرسی را به عهده داشت. گذشته از اینکه از تهران کاندیدا و برنده شده بود، از کرمان هم کاندیدا و برنده شده بود و از هیچ کدام استعفا نداده بود – که این در آخرای دولت، به ماجرای تازهای کشید-. این دو تا. آیت الله کاشانی با اینکه وکیل بود، در مجلس شرکت نمی کرد. راشد هم کم می آمد، که بعد هم در یک جلسه ای، بهش حمله کردند و او دیگر، تا پایان دوره، اصلا به مجلس نیامد. به این ترتیب 42 نفر، یک اکثریت قاطع بود ولی بعد که با قیام پر شکوه مردم روبرو شدند، عقب نشستند و در حدود شصت و چند نفر از همان نماینده ها، سی و دو نفر همان روز فراکسیون نهضت ملی را پدید آوردند و پشتیبان مصدق بودند. ولی از آن اکثریت هم، عده ای پیوسته بودند. شصت و چند نفر به حکومت دکتر مصدق رای اعتماد دادند و دولت دوم شد. ولی متزلزل بودن قدرت در مجلس همچنان ادامه داشت. و حتی شاید مصدق گاهی وقتها به فکر این می افتاد که بقیه این انتخابات را بکند ولی چون هنوز دست نشانده های بیگانه و وابستگان دربار اخلال گری هاشان را ادامه می دادند، فضا را برای این کار درست نمی دید.
تا بعد از 9 اسفند که توطئه ها برضد حکومت خیلی زیاد شد. یکی از مراکز توطئه هم مجلس بود که متاسفانه بعضی از کسانی که در جریان ملی کردن صنعت نفت از پیشگامان جبهه ملی و همراهان مصدق بودند، مانند دکتر مظفر بقایی و حسین مکی، ابوالحسن حائری زاده و نظایر او، از آن صف جدا شده بودند. و البته آیت الله کاشانی، یک وضع استثنایی داشت- بعد از قیام 30 تیر، استعفا داد . دکتر امامی از ایران رفت بیرون. نیروهای ملی برای اینکه بین شان اختلاف بود، عده ای می خواستند دکتر عبدالله معظمی رئیس مجلس بشود و عده ای دیگر می خواستند دکتر سید علی شایگان، رئیس مجلس بشود، توافق کردند کسی را که همه قبول داشتند، رئیس مجلس را با اکثریت نزدیک به اتفاق آرا انتخاب کردند – چون کسانی هم که بر ضد حرکتهای ملی بودند، حالا دیگر تسلیم شده بودند. به اتفاق آرا رئیس شد. هیچ وقت باز به مجلس نمی آمد. و دو تا معاون، دو تا نایب رئیس که نایب رئیس اول، آقای محمد ذولفقاری بود و نایب رئیس دوم، آقای مهندس احمد رضوی. مهندس احمد رضوی در عین حال، رئیس فراکسیون نهضت ملی را هم بر عهده داشت. این وضع بود. ولی خوب از هنگام طرح لایحه دوم اختیارات مصدق، میان آیت الله کاشانی و مصدق به هم خورده بود، و ایشان با مسائلی مخالفت می کرد تا جائی که مثلا 9 اسفند، شاه که به پیشنهاد خودش قرار بوده از ایران برود، و دکتر مصدق و وزرایش برای خداحافظی با او می رفتند، آن قائله دم دربار درست شد که آقای کاشانی هم یک تلگراف به پادشاه کردند که رفتنتان از کشور در چنین موقعی صلاح نیست. البته از شخصیت های مذهبی، کسی دیگری مثل آیت الله بهبهانی هم تلگراف کرد ولی از او، چنین انتظاری می رفت زیرا هیچوقت سابقه ملی نداشت. ولی آیت الله کاشانی، یک وضع استثنایی پدید آورد. به هر حال، حتی از کسانی که از آغاز ملی شدن صنعت نفت، دوشادوش هم جلو آمده بودند، عده ای از مصدق جدا شده بودند. بعد در هنگام تجدید انتخاب رئیس مجلس، شاید در خرداد 1332 بود، باز نیروها را جمع آوری کردند. دکتر معظمی با چند رای اضافه بر آنچه که آقای آیت الله کاشانی آورده بود، به رئیسی مجلس انتخاب شد. تمام هیات رئیسه هم تقریبآ هوادار دکتر مصدق بودند ولی یک فرد از مخالفین این وسط، – نمایندگان هوادار مصدق توجه نداشتند-، به عنوان نماینده مجلس برای نظارت در اندوخته اسکناس، انتخاب شد: آقای حسین مکی. دکتر مصدق مدتی بود از مجلس ناخشنود بود و موضوع کشته شدن سرلشکر افشار طوس هم پدید آمده بود و یکی از کسانی که مورد اتهام قرار گرفته بود، دکتر مظفر بقایی کرمانی بود و به مجلس، لایحه سلب مصونیتش را وزیر دادگستری، شادروان لطفی بود، برده بود. احساس می کرد که مجلس تحرکاتی بر ضدش داره و بعد از این انتخاب خزانه دار، دیگه به آنجا رسید که با مجلس دیگر نمی تواند کار کند و فکر می کرد که یک استیضاحی که طرح شده، یعنی آقای علی زهری (که دوست و نزدیک بقایی بود و صاحب امتیاز روزنامه شاهد بود)، مصدق را استیضاح کرد، و دولت برای استیضاح اعلام آمادگی کرد ولی وزیر کشور، به عنوان قائم مقام نخست وزیر، دکتر غلام حسین صدیقی، ابراز آمادگی را کرد. دیگر آن اقلیت که حالا خیلی قوی شده بود، داد و فریاد راه انداخته بود که خود مصدق به مجلس بیاید. در صورتی که از مدتها قبل، مصدق به مجلس نمی آمد. بهرحال، تصمیم گرفت که دیگر با مجلس نمی تواند کار کند و چون نمی خواست از پادشاه، که روابط شان هم خوب نبود، بخواهد که مجلس را منحل کند، به مردم که صاحب اختیار مملکت هستند، رجوع کرد تا به دو سئوال پاسخ بدهند. یعنی اگر رای موافق با انحلال مجلس می دادند، مجلس منحل می شد، و اگر رای موافق نمی دادند، دکتر مصدق کنار برود. چون عقیده داشت که مردم بین مصدق و مجلس، یکی را انتخاب کنند، و این رفراندم در تهران روز 12 مرداد، در شهرستانها در 19 مرداد، انجام شد و اکثریت، آن موقع صحبت ملیون، شاید یک میلیون پانصد هزار نفر، اکنون دقیقش را در ذهن ندارم، رای به سود دکتر مصدق و باقی موندن دولت رای دادند. کودتا هم بعد از رفراندم انجام گرفت. به این ترتیب، من هم نظریه مراجعه به آرای عمومی را با اهمیت ترین ابزار کار در یک نظام مردم سالار می دانم. من حق می دهم به دکتر مصدق که چنین کاری را کرد. بعدها البته کسانی ایراد گرفتند که دکتر مصدق باید می دانست که وقتی پایگاه به عنوان مجلس را از دست بدهد، ممکن است شاه فرمان صادر کند. چون دکتر مصدق این جربزه را در شاه نمی دید و بعد هم جریانها روشن شد که دیگران آمدند و این شجاعت را به ایشان دادند که بیگانه ها، یک فرمان از او گرفتند و دوم این که نمی دانست اینرا که کابینه ای که با رای اعتماد مردم به مجلس آمده سرکار، شاه بتواند آنرا عزل کند. به هر حال، این -موضوع را من پرسشی که کردید، را فرصت می شمارم در درباره یکی دو تا کتاب که بیشتر جنبه خاطرات دارد، البته یکی را دیگری تصحیح کرده و نوشته است و یکی بیشتر گفتارهای خودش است. آقای همایون کاتوزیان خاطراتی نوشته است به عنوان خاطرت خلیل ملکی. بخش کوچکی از این کتاب، گفته ها و خاطرات خلیل ملکی است، یا نقل آنچه که در دادگاه نظامی در دفاع از خودش گفته یا نوشتارهایی داشته و بخشی از آن حاشیه نویس هایی است یا نظریه پردازی هایی است که خود آقای کاتوزیان کرده است. در این کتاب که چندین سال پیش هم نشر یافته، و من به تازگی بهش توجه کردم، نوشته شده است. بعد از این که رفراندم را رد کرده و از کارهای نادرست مصدق آنرا تلقی کرده، گفته است، که داریوش فروهر و دکتر کریم سنجابی و خلیل ملکی از دکتر مصدق اجازه گرفتند و به پیش دکتر مصدق برای مخالفت با رفراندم، رفتند و در آنجا هم، سخنگویی خودشان را به آقای خلیل ملکی سپردند. این از نظر من، یک دروغ محض است. شاید در پیش تر به مناسبتهای دیگر هم گفتم. واپسین باری که جمعی من، دکتر سنجابی، خلیلی ملکی و چند تن از سرکردگان جامعه بازرگانان و پیشه وران بازار تهران که یادم میاد نامشان را بردم، به اضافه محمد نخشب و فرماندار نظامی، با دکتر مصدق دیداری داشتیم، در هفته آخر تیر و بر سر موضوع برگزاری تظاهر بر میدان بهارستان. ما نظر داشتیم که نیروهای ملی در میدان بهارستان گردهمایی داشته باشند ولی حزب توده به میدان فوزیه آن هنگام که در قبل هم اجازه داده شده بود که آنها، سازمانهای وابسته به حزب توده بودند، باشد. بگذریم. و بعد دیگر، هیچ دیداری پیرامون رفراندم با دیگران پیش آقای دکتر مصدق نداشتیم. واپسین دیدار من که 28 مرداد بود، مربوط به موضوع های دیگری بود. با کمال تاسف دیدم بعضی از خاطره نویس ها که یکی از خاطره هایی که این روزها دیدم، «رویدادها و داوری ها» آقای دکتر مسعود حجازی است.
ایشان در کتابش، در مورد علل جدا شدنشان از حزب نیروی سوم، چند بار در کتابشان تکیه می کند که به علتی این که خلیل ملکی سر ناسازگاری با دکتر مصدق گرفته بود و با رفراندم مخالفت کرده بود. سندی که برای مخالفت خلیل ملکی با رفراندم ارائه می دهد، همین نوشته آقای همایون کاتوزیان است، که من اصل آنرا یک دروغ، یک اشتباه می دانم. البته خود آقای کاتوزیان هم می گوید که من این روایت را از خود آقای خلیل ملکی نشنیده ام، ولی هنگامی که از ایران خارج می شدم، یک روز آقای دکتر سنجابی به من چنین گفته اند. آن موقعی که آقای همایون کاتوزیان از ایران می رفتند، آن سفری که به آن اشاره می کنند، ایشان 18 ساله بودند و من فکر نمی کنم که دکتر سنجابی بنشیند و درد و دل از برخودش با دکتر مصدق را برای یک جوان 18 ساله بگوید. خود دکتر سنجابی هم که گفته است که من رفتم با رفراندم مخالفت کردم، ولی کاملا پیدا است که یک دیدار تنها یا دیداری دیگری با یکی دو تا از نمایندگان مجلس با دکتر مصدق داشته است و به هیچ وجه، اشاره به چنین دیداری نمی کند. من از پرسشی که کردید، این بهره برداری را کردم که این موضوع تاریخی را توضیح بدهم و همینطوری که گفتم، هم همه پرسی را درست می دانستم و هم تصمیم گیری دکتر مصدق را بهنگام می دانستم زیرا ممکن بود در یک توطئه و استیضاحی که طرح شده بود، به او رای عدم اعتماد بدهند و این خیلی روشن است که در این چنین صورت، ظاهر قانونی برکناری مصدق هم از سوی پادشاه و هم از سوی بیگانگان که پادشاه را به برکناری برانگیخته بودند، خیلی به سودشان بود. دیگر نیازی به آن کودتا و آن افتضاحی که همچنان بیخ ریش عمو سام و انگلستان بسته است، باقی نمی ماند.
تذکر به جایی بود. من سئوالی دیگر در باره شکل برگزاری رفراندم داشتم، یکی از کسانی که شاهد آن بوده، می گفت که دو تا صندوق گذاشته بودند و خوب، این خودش می تواند با یک شکل درستی از برگذاری رفراندم باشد. یعنی موافق و مخالف مشخص است….
داریوش فروهر: ببینید در آن هنگام، یکی از گرفتاریهای دولت دکتر مصدق، درگیری هایی وجود داشت. و بخصوص بعد از 9 اسفند، یک مشت از افسران بازنشسته و طرفداران دربار به صحنه آمده بودند که می کوشیدند که هر آیینی که می خواهد برگزار شود، را به اخلال زد و خورد بکشانند. اگر یک صندوق گذاشته می شد، که دو طرف در یک صف قرار بگیرند و باز با همدیگر به سر و کول همدیگر بزنند، اصلا مانع برگزاری رفراندم می شدند. دیدید، که در این انتخابات ها حالا هم رسم است، که صحبت از این می کنند که ریختند و مخالفین به هم زدند. و کافی بود که ده تا درگیری در جاهائی بشود، تا بعد بتوانند بگویند مخدوش شد. پس نه صندوق ها را جدا کردند، جای رای دادن را به طور کلی جدا کردند. در بعضی میدانها، چادری بود که مخالفین می رفتند رای می دادند، در بعضی میدانها، چادری بود که موافقین می رفتند رای می دادند. موافقین دکتر مصدق، که ممکن بود بگویید که می آمدند و مزاحم دیگران می شدند، همه آن روز، سرگرم رای دادن بودند. نیروی انتظامی – ممکن است در محل هر چادری، یک پاسبان ایستاده باشد- اما کوچکترین دخالتی نداشت. کماآنکه، مخالفین نتوانستند یک عکس جلوه بدهند که یک پاسبان جلوی یک نفر را برای رفتن به ران دادن، گرفته است و یا یک نفر در آن روز، بازداشت شده باشد. شرایط دخالت دولت یا مزاحمت از سوی مردم برای کسانی که می خواستند برضد رفراندم آن چنان بود که کاملا آزادی آن نشان داده شود. به این ترتیب، آنهائی که این ایراد را می گیرند که چرا دو محل جداگانه، نه دو محل، چندین محل جداگانه برای موافقین و چندین محل جداگانه برای مخالفین گذاشته شده بود. و تا آنجایی که یادم است، تعداد چادرهایی که برای مخالفین گذاشته شده بود، برابر بود با تعداد چادرهای موافقین. هیچ نشانی برگرد این چادرها که آنچه که به نیروی فشار بعدها شهرت پیدا کرد، یعنی مردم یا دسته هایی که بخواهند مخالفین رفراندم را زیر فشار قرار دهند، به میدان آمده اند، هیچ نشانی وجود نداشت و حتی کسانی که بعدأ این داعیه ها را پیش کشیدند، یک مورد بازداشت، یک مورد درگیری نتوانستند ارائه دهند. مخالفین آنقدر امکانات داشتند که اگر جلوشان گرفته می شد، یک سر و صدایی راه بیاندازند. آن وقت، تعداد روزنامه هایی که در تهران منتشر می شد، تعداد روزنامه های مخالف مصدق بسیار بیشتر از روزنامه های موافق مصدق بود. لااقل یکی از خبرنگاران این روزنامه ها می توانست از یک چنان صحنه عکسی بگیرد. صرفآ این تصمیم برای آن گرفته شد که درگیری در موقع رای دادن، نباشد، اینها بکلی از همدیگر جدا باشند.
خیلی ممنون از توضیحاتتون
داریوش فروهر: پس این احزاب، کوچکترین دخالتی در انتخابات نداشتند. ممکن است یک جایی صفی باشد، اعضای حزب ملت ایران رای میدهند که رای شان همه معلوم بود، موافق. کسی باشد که منظم شان کند، ولی هیچ نداشتند. زیر نظر شهربانی، انتظامات انجام می گرفت و شهربانی هم کمترین نیرو را در این کار، به میدان آورده بود.