وقتی که جغدِ شب دیگر در چشمهام
چراغ ماه را فروزان نمی کند
وقتی که آوارِ مردگی
در کوچه کوچه های تنم آواز می شود
وقتی که بانگِ خودکشی
گوشش به زنگ
با ردِ پای سحر
بیدار می شود!
وقتی که فقر
از جیب های کتم سکه می خَرد
وقتی که اشک
لیوان تشنگی ام را سیراب می کند
وقتی که آذرخشِ نگاهش
جسمِ مرا از دوردست
این گونه پاره پاره پاره می کند
دیگر کُت و کتاب و “کهالِ عددها” چه مامن است؟!
وقتی که بارشِ باران و رعد و برق
این طور راهِ پای مرا گِل مال می کند
من از همه سو بی چتر مانده ام
من از همه سو بی چتر مانده ام
من از همه سو گِل مال می شوم
فرانسه
9 می 2016- برابر با 20 اردیبهشت 1395
این شعر را برای “روزهای بی چتری” خودم نوشته ام. برای آنها که با نگاه پر نفرتشان حتی از دور مرا می درّند و راهم را پر سنگلاخ میکنند …