باد زوزه می کشد،
چونان سگی درمانده و دردمند
می پیچد میان درختها،
برگها به صدا در می آیند.
! اردیبهشت، چه کند می گذرد
هوای خنکِ غروب
بر تنه ی درخت
و بر چمنِ سبز می نشیند.
وعطر بوته های یاس،
درهوا پخش می شود.
آوای عاشقانه ی مرغی در آسمان،
که امیدوارانه جفتش را می خواند،
در کنار- گوشه های افق محو می شود.
*****
روزگارش به آخر رسیده،
زندان قصر.
به پیشواز موزه رفته،
زندان قصر،
این یادمانِ آزادگان پای دربند،
بی یادی از آن سفرکردگانِ بی بازگشت.
چهار تیرکِ عمود،
فرورفته دردل خاک، تنگِ هم.
یادگاران سروهای ایستاده،
بربسته به تیرها، سحرگهان
آنک، فرمان به جوخه…آتش!
و سربهای آتشین،
که گلهای سرخ را،
در قلبهای عاشق
شعله ور میساخت
بوتههای یاس،
کنار دیوار،
هوا را عطرآگین میکند.
غروب اردیبهشت، چه کند میگذرد!
تندیس نیم تنهی طالقانی
نگاهی چه اسرار آمیز دارد!
خسته، سنگین، اما پر غرور،
گریزان از سیاهی،
وز اَندُهان دیرپای،
از پسِ هجرت به سپیده دمان.
2/2/95 موزه قصر
رحمان