خانهدیدگاه هاحُبّ و عشق از دوران جاهلیت تا به امروز- قسمت چهارم...

حُبّ و عشق از دوران جاهلیت تا به امروز- قسمت چهارم – حُبّ در قرآن – محمد جعفری

jafari1

  نقدی بر بعضی از سخنان دکترسروش، :

قرآن به زبان عربی و زبان آن، زبانی دقیق، سر راست و خالی از اعوجاج است. در این زبان و در میان عرب زبانان بین معانی دو کلمه حب و عشق تفاوت عمیقی وجود دارد. تعریف حب در قرآن و ابتلاها که طالب باید از آنها موفق بدرآید، روشن می‌گویند چرا کلمه عشق در قرآن بکار نرفته‌است. نبود کلمه عشق در قرآن به دقت بیان قرآن در باره حب دلالت می‌کند. حال برای اینکه بدانیم چرا در قران کلمه عشق در معنای حب نیست، بهترین راه این است که از وجود کلمه عشق در زبان عربی و عرب زبانان و معنای آن پرسش کنیم:

 

حُبّ و عشق از دوران جاهلیت تا به امروز:

   بر عرب زبانان پوشید نیست که از دوران جاهلیت تا به امروز ملتهای عرب زبان وقتی در مقوله عشق شعر می گویند و یا در موسیقی و آوازهای غنائی خود و نیز وقتی از مقوله عشق صحبت می کنند، با آن‌که کلمه عشق هم عربی است، اما کلمه حب را بکار می‌برند و نه کلمه عشق را.

امرؤ‌القیس مشهور ترین شاعر دوران پیش از اسلام، درمعلقه خود کلمه حب را به کار برده‌است :

قَفَاَ نَبْکِ مِنْ ذِکُرَى حَبِیبٍ وَمَنْزِلِ       بِسِقْطِ اللِّوَى بَیْنَ الدَّخُولِ فَحَوْ مَلِ

توقف کنید تا با یاد ( خاطرات) حبیب و منزلگاه حبیب گریه کنیم.

آن جایگاهی که خاطرات حبیب را در بر دارد کجاست؟ آن مکان در سقط اللوی میان دو مکان باسم دخول و حومل قرار گرفته است یعنی برای گریستن بر خاطرات وجایکاه حبیب که در سقط اللوی باشد توقف کنیم.

و همچنین است، المؤنسه لیلى شعر قیس بن الملوح ( مجنون لیلى )    

فیارب سوّ الحب   بینی وبینها‏         یکون کفافا لا علی ولالیا‏

أی خدا محبت را بین من و بین محبوب من مساوی بگردان و این محبت باندازه ای کفافی باشد که نفع وضرری نداشته باشد. أَمِنْ أُمِّ أَوْفَی  

أحب من الأسماء ما وافق اسمها‏     أو أشبهه أو کان منه مدانیا‏

 ویا ان اسمی که مشابه اسم او ویا اینکه نزدیک به اسم او باشد( هم وزن وهم صدای اسم لیلى باشد)

شفیعی کد کنی، در تعلیاقات خود، در توضیح این شعر عطار،

گشت مجنون هر زمان شوریده تر     همچنان در کویِ لیلی شد مگر

بر این‌است که:« مجنون بنی عامی که چون به وحوش می‌نگریست می‌گفت« لیلی » و چون به کوه نظر می‌کرد، می‌گفت: « لیلی » و چون به مردم می نگریست می‌گفت« لیلی »، چندان که ازو پرسیدند «نامت چیست؟ و حالت چگونه است؟» گفت« لیلی » و در این باره سرود:

 

أمُرُّ علی الدیّارِ         لیلی         اُقَبِّلُ ذا الجدارَ و ذا الجدارا

و ما حُبُّ الدیّارِ شفَغنَ قلبی        ولکن حُبُّ من سَکَنَ الدیارا

(39)

 

● ام کلثوم که مشهورترین خواننده عرب زبان دوران معاصر است، در ترانه‌ها و اشعاری که او خوانده و بسیار هم عشقی و غنائی است – وقتی می‌خواند به همه، حتی به غیر عرب زبانان، سرور و وجد زاید الوصفی دست می‌داد- کلمه عشق بکار نرفته‌است، کلمه حُبّ و مشتقاتش تا بخواهی بکار رفته است.

   در برابر واژه پارسی دوستت دارم یا «أی لاو یو» انگلیسی، در عربی رائج احبک است و حبیبی و حب و…تمام مشتقات از مصدر حُبّ بکار برده می‌شود. وداد و محبت نیز که مترادف حب در عربی اند، در فارسی طنین کمتری دارند. و در عربی دو واژه دیگر هم در همین راستای معنایی هست، یکی غرام که جمعش مغامرات به معنای داستانهای عشقی است و در خودش جنبه سکسی هم دارد و دیگری هوی است. واژۀ غرامت در فارسی نیز از همین ریشه است، شاید هم به این معنا است که فرد عاشق گویی بدهکار معشوق می شود.

هوی که در فارسی گاهی با هوس می آید مثل عشق بار منفی دارد و در خودش نوعی اشتیاق افرادی به کسی یا جایی را در بر دارد.

   حال باید دید در لسان مولوی، حُبّ چه معنائی دارد. با وجودی که حُبّ و عشق هر دو عربی است و عرب زبانان حُبّ و مشتقاتش را بکار می‌برند، آیا مولوی در مقام بیان معنائی که حب دارد و در قرآن نیز این کلمه بکار رفته‌است، حُبّ و عشق را به یک معنی استعمال کرده و یا خیر:

 

عشق وحُبّ در لسان مولوی:

در لسان مولوی عشق در معنای حب بکار رفته‌است:

عشق وصف ایزد است، اما که خَوف     وصف بندۀ مبتلایِ فَرج و جَوف ( فرج= شرمگاه و جوف= شکم، درون، داخل چیزی)

 

چون یُحِبّونَ           بخواندی   در نُبی         با ُیحِبُّهُم           قرین در مطلبی

پس محبّت وصفِ حق دان، عشق نیز         خوف نبود وصفِ یزدان ای   عزیز

وصفِ حق کو؟ وصفِ مشتی خاک کو؟     وصفِ حادث کو؟ و وصفِ پاک کو؟

شرح عشق ار من بگویم       بر دوام      صد قیامت   بگذرد،       و آن ناتمام

(دفتر پنجم 2186-2189)

 

   محبت و عشق، وصف خداوند هستند. اما ترس صفت بنده‌ای است که اسیر شکم و زیر شکم است. چون تو در قرآن همیشه یُحِبّون (دوست دارند) را در کنار یحِبُّهُم (دوستشان دارد) می‌خوانی. به زبان دیگر، حُبّ وصفِ خداوند است و بنده هم می‌تواند پرتوی از آن وصف را در خود تحقق ببخشد

   در نتیجه محبّت نیز مانند عشق وصف خداوند است ولی ای عزیز من، خوف (ترس) وصف خداوند نیست و وصف بنده است.

   صفت خداوند کجا و صفت یک مشت خاک کجا؟ یعنی صفات خالق با صفات انسان آفریده شده از خاک قابل مقایسه نیست. اگر من بخواهم دائماً عشق را شرح دهم صد قیامت بر پا می شود در حالی که هنوز شرح عشق ناتمام مانده است. چون عشق از اوصاف الهی است و چون صفات حق عین ذات اوست، پس لایتناهی است و لایتناهی در زبان نمی‌گنجد.

مولانا می فرماید:

میلِ جان،   اندر  ترقّیّ   و  شرف          میلِ تن در کسب و اسبابِ عَلَف

میل و عشقِ آن شرف هم سویِ جان      زین یُحِب را و   یُحِبّون    را بدان

(فتر سوم 4439و4440)

روح و جان میل به سوی عالم غیب و هستی مطلق دارد ولی علاقه تن به کسی لذایذ مادی است. حضرت حق هم روح را دوست دارد و برای اینکه این نکته را درک کنی باید « یُحبّهُم وَ یُحبونه» (مائده/54) را بخوانی و بدانی

 

باز مولوی در بخشی از مقدمه دفتر چهارم مُحِبّ را مساوی عاشق بکار برده‌است:

در بخشی از مقدمه دفتر چهارم که همه آن به زبان عربی است، چنین آمده‌است:… للعیون قره و للنفوس مسره، اطیب الثمار لمن اجتنی و اجل المرادات و المنی موصل العلیل الی طیبه و هادی المُحِبّ اِلی حَبیبهِ

«برای چشم‌ها آرامش و تسکین است و برای روان‌ها شادی. پاکیزه ترین میوه‌ها است برای کسی که بچیند، و در آن بزرگترین آرزوها و خواست‌ها را می‌توان یافت. بیمار را به درمانگرِ دردهایش می رساند و عاشق را به محبوبش.» (ترجمه از کریم زمانی) و یا «رسانندۀ بیمار به طبیب، و عاشق به معشوقش ». باز مولوی در بخشی ازمقدمه دفتر دوم در باره حُبّ می‌نویسد:

   « …پرسید یکی که: عاشقی چیست؟ گفتم که: چو ما شوی بدانی عشق محبّت بی‌حساب است، از آن جهت گفته‌اند که صفتِ حق است به حقیقت، و نسبت او به بنده مجاز است، «یُحِبّهم» تمام است، «یُحِبّونههُ» کدام است؟»

   در همین رابطه شفیعی کدکنی در تعلیقاتش بر مصیبت نامه عطار در مورد این شعر عطار،      

نیست غیرِ او که دارد غیر دوست       گر حقیقت اوست ره زو هم بدوست

   توضیح داده است:

« نیست غیرِ او که دارد غیر دوست: این سخنِ میرکاریز بسیار نزدیک است به تفسیری که ابوسعید ابوالخیر از آیۀ« یُحبّهُم وَ یُحبونه » (54:5) داشته. در مقامات بوسعید آمده است که « نقل است که روزی این آیت می‌خواندند که یُحبّهُم وَ یُحبونه « خدای ایشان را دوست دارد و ایشان خدای را دوست دارند». شیخ گفت: «هر گز خدای هیچ کس را دوست نداشت و ندارد». گفتند: شیخا «قرآن گفته است». گفت: « معنی همان است». گفتند: « ما معنی نمی‌دانی». گفت: «خدا است و بندۀ او و حق است و خلق او و صانع است و صنع او. کسی دیگر در این بازار چه کار دارد؟ صانعی صنعِ خویش را دوست دارد. اینجا غیر چه کار دارد؟» (40)    

   حقیقتی است که هر کسی هر چه را که خلق، اختراع یا اکتشاف کرده و به دست آورده، آن را دوست دارد. پس چگونه خدا بندگانی را که خلق کرده دوست نمی‌دارد؟ هر گز چنین نیست. دوستی را هم او در جودش به ودیعت نهاده‌است.

 

٭ شیخ محمود شبستری و حُبّ

 

   لاهیجی شارح گلشن راز شیخ محمود شبستری شعر 342و343 را چنین شرح میدهد:

« ز ان کنتم تحبّون یابد او راه       به خلوتخانۀ   یُحببکم الله (گلشن راز شماره 342)

   اشارت به آیت کریمه است که قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ حضرت عزّ شأنه می‌فرماید که بگو ای “محمد” که اگر شما خدا را دوست می‌دارید، متابعت من که “محمد”م و فرستادۀ خدایم، بنمایید و از فرمودۀ من تجاوز منمایید؛ تا به سبب محبت من خاصیت محبوبی در شما سرایت نماید و چنانچه من محبوب الهم، شما نیز بواسطۀ مناسبت، محبوب حق گردید و خدا شما را دوست گیرد و بحکم « فاذا احببته کنت سمعه و بصره» به مرتبه کمال وصول یافته، به مقام ولایت نبی که توحید ذاتی است که « لا یسعنی فیه ملک مقرّب ولا نبیّ مرسل» برسید و مظهر کمال محمدی – علیه السلام- گردید.

از محبت گردد اومحبوب حق     گرچه طالب بود شد مطلوب حق

شد محبت را ظهور از اعتدال     بی محبت نیست عالم را کمال

از محبت نار نوری   می شود     وز محبت دیو حوری می شود

از محبت خارها گل می شود     وز محبت سرکه ها مُل می شود

آفتاب عشق چون تابنده شد       بنده خواجه گشت و خواجه بنده شد

” ز ان کنتم تحبّون یابد او راه ” یعنی محبّ حق و عاشق مطلق چون دانست که طریق حصول مطلوب که وصال محبوب است، منحصر در متابعت حضرت نبی (ع) است و در متابعت اقوال و افعال و اعمال، حسب المقدور سعی و اجتهاد به تقدیم رسانید و راه شریعت و طریقت بر قدم آن حضرت می رود، هر آینه که محبوبیت حضرت نبی در ولی سرایت نماید و به خلوتخانۀ ” یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ “که مرتبۀ محبوبیّت است، راه یابد و محبّ و محبوب، شیء واحد گردد و از اثنینیت غیریّت مرتفع شود.

چون محبّت به کمال رسید، ولی بسبب متابعت نبی یقین که مرتبۀ محبوبیّت حق می رسد که ” فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ ” فلذا فرمود که:

 

در آن خلوت سرا محبوب گردد       به حق یکبارگی مجذوب گردد (گلشن راز شماره343)

یعنی ولی که محب حقّ بود، بواسطۀ متابعت نبی ، که محبوب حق است، در خلوتسرای « یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ » بسبب سرایت صفت محبوبی نبی، محبوب حقّ گردد و بیکبارگی و کلّی مجذوب به جانب حق گشته، قرب به مرتبه ای رسد که دویی از مابین مرتفع شود و اغیار عین یار گردد.» (41)

 

کریم زمانی شارح جامع مثنوی معنوی و نویسنده کتاب «میناگر عشق» از زبان خودش و حکیم حاج ملّا هادی سبزواری توضیح می دهد که عشق همان حُبّ است:

« مراد از عشق همان حُبّ است که در قرآن کریم آمده و در مأثورات مذهبی خداوند بدان صفت توصیف شده است. و از جملۀ اسماءالله «مُحِبّ» و«حبیب »است. پس سبب اینکه «خوف» در مقابل «عشق» چیزی بشمار نیاید اینست که «خوف» وصف بنده است، در حالی که حُبّ(= عشق) وصف حق تعالی است. از اینرو مقام سالک عاشق از مقام سالک خائف بالاتر است، زیرا عاشق خود را تحت اسم «مُحِبّ» قرار داده و متصف به صفت الهی شده، در حالی که خائف به صفت بندگی اتّصاف یافته است. حکیم حاج ملّا هادی سبزواری ضمن بحث در والایی مقام عشق و عدم تفاوت آن با حُبّ بیتی از مثنوی استشهاد می کند و گوید: هر چند اهل ظاهر از باب توقیف شرعی لفظ عشق را اطلاق نمی کنند بر او (حُبّ)، لیکن:

نیست فرقی در میان حُبّ و عشق   شام در معنی نباشد جز دمشق » (42)

وی در جای دیگر می نویسد:

«در قرآن کریم و مأثورات دینی خداوند به حُبّ و محبت با مشتقاقات مختلف آن توصیف شده است، بدین جهت عشق و محبت صفت حضرت حق است. ولذا توان گفت که عشق همچون صفات دیگر حق تعالی ازلی و لم یزلی است» (43)

 

٭عرفا و کاربرد حُبّ و عشق:

   حال که معلوم شد مولوی (و قبل از او عطار) عشق را در معنای حُبّ بکاربرده‌اند، بایدمان دید که عرفا این دو کلمه را چگونه یک معنی می‌داده‌اند. با تفحص در احوال عرفا تا قرن چهارم و شاید پنجم، معلوممان می‌شود که آنها کلمه عشق را بکار نمی‌برده‌اند. به جای آن از کلمه حب بکار رفته در قرآن، استفاده می‌کرده‌اند. حتی بعضی از عرفا و شعرا و از جمله شیخ محمود شبستری که در قرن هشتم می‌زیسته در اشعار خود، حب و مشتقاتش را بکار برده‌است. هم‌چنانکه مولوی.

●عشق و حب:

   با اینکه دو کلمه عشق و حب هر دو عربی هستند، (عشق از ریشه عَشِقَ به معنای پیچک است. این گیاه به ساقه گیاه دیگر می‌پیچد و آن را خشک می‌کند) در زبان قدمای صوفیه و عرفا، عشق بکار نمی‌رفته‌است:

   «عشق: کلمه‌ای است که در زبان قدمای صوفیه وجود ندارد و آنها، به جای آن، کلمه حبّ را که مفهومی قرآنی است(5/54) به کار می‌برده‌اند. آنچه در بارۀ این مفهوم می‌توان گفت این است که نه قابل تعریف است و نه قابل انتقال به دیگران. و، مثل تمام واژه‌های عاطفی، به زبان علمی و منطقی قابل توصیف نیست». (44)

 

● حسن بصری و رابعه عدویه و حب:

   به رابعه گفتند: «حضرت عزت را دوست می‌داری گفت دوست می‌دارم. گفتند شیطان را دشمن می‌داری؟ گفت نه. گفتند چرا؟ گفت: از محبت رحمان پروای عداوت شیطان ندارم که رسول را علیه السلام به خواب دیدم که گفت: مرا ای رابعه دوست‌داری؟ گفتم: یا رسول الله که بود که ترا دوست ندارد و لکن محبت حق مرا چنان فرو گرفته است که دوستی و دشمنی غیر را جای نمانده‌است. گفتند: محبت چیست؟ گفت: محبت از ازل درآمده است و بر ابد گذشته و در هجده هزار عالم کس را نیافته که یک شربت از او درکشید تا آخر و احق شد و از او این عبارت در وجود آمد که یُحبّهُم وَ یُحبونه .» (45)

 

●رابعه عدویه:

   «رابعه عدویه به ملک‌الموت گفت:ای جوانمرد چرا از خود همه خصلتهای بد نشان می‌دهی و از آن خصلتهای نیک هیچ نگوئی؟ گفت: آن چیست؟ رابعه گفت. و انتَ موصلُ الحبیبِ الی الحبیبّ» (46)

 

وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ ( آل عمران 30) و خدا نسبت به بندگان سخت مهربان است.

 

«هاتفی آواز داد: تدخل بیت الحبیب و فی قلبک معادات الحبیب؟ روا داری که در خانه دوست آئی و دل پر از دشمنی دوست؟» عبدالله مبارک. (47)

●معروف کرخی:

«محبت نه از تعلیم خلق است که محبت از موهبت حق است و از فضل او». (48)

●سری سقطی:

   «و گفت در بعضی کتب منزل نوشته است که خداوند فرمود: ای بندۀ من چون ذکر من بر تو غالب شود من عاشق تو شوم و عشق اینجا بمعنی محبت بود.» (49)  

٭ چرا محبت را محبت نام کردند:

● بوعثمان حیری:

   « و گفت: شوق ثمرۀ محبت آن بود که هر خدای را دوست دارد آرزومند خدای و لقاء خدای بود. و گفت: بقدر آنکه بدل بنده از خدای تعالی سروری رسد بنده را اشتیاق پدید آید بدو و بقدر آنکه بنده از دور ماندن او و از راندن او می‌ترسد بدو نزدیک شود. و گفت: به خوفِ محبت درست گردد و ملازمت ادب بر دوست مؤکد گردد. و گفت: محبت را از آن نام محبت کردند که هرچه در دل بود جز محبوب محو گرداند. » (50)

   اینها همه در تذکره الالیاء شیخ فرید‌الدین عطار که در قرن ششم می‌زیسته آمده است. مشاهده می‌کنیم که هم مولوی و هم سایر عرفا و شعرای عارف خداوند را منبع فیاض حُبّ و عشق که هر دو یکی است می‌دانند.

 

● محبت چرا؟:

     بسیاری از عرفا را عقیده بر این است که – همان‌طور که در مورد مولوی و شبستری و دیگران گفته آمد – محبت صفت حق تعالی است. وقتی از حد در می‌گذرد و حق تعالی را وصف نمی‌کند یک طرفه می‌شود و بار منفی می‌یابد. واژه عشق بار منفی دارد. مثل حب دارای بار مثبت و منفی نیست. نزد عرب زبانان، وقتی کار حب با تخریب در می‌آمیز، عشق خوانده می‌شود. در بین عرب زبان بدون شک حب و عشق دو چیز مختلف می باشد. هر چند که عشق نامی دیگر از نامهای مختلف ، حب می باشد ولی حب حالتی از حالات روحانی وعشق حالتی از حالتهای شهوانی است. عشق در برگیرنده معنی وصل تنی ونکاح می باشد، اما حب درگیرنده هر دو بعد روحانی وشهوانی است مگر اینکه به طور اطلاق به بعد والای روحانی آن اشاره شود. لفظ حب در زبان عرب عموما به معنای نور واشراق میباشد وعشق ترجمه تنی (مادی) حب است.

دوست عربم می‌گفت: عشق، در معنایش، بی‌عقلی و از حدود خارج شدن وجود دارد. در عربی، ظاهراً متضاد حب، عداوت است اما بعنوان ضد عشق، بیشتر، عقل را می‌شناسند. ولی می‌توان گفت در ادب فارسی، عشق هم در معنای ضدعقل بکار می‌رود و در معنای حب در عربی. هر دو، هم‌زمان، در واژه عشق، مراد می‌شود. ولی بنابر دو معنای این دو کلمه، عرب عشق را به جای حب بکار نمی‌برد.

●امام علی و عشق:

   نظر به اینکه نزد عرب زبانان عشق بار منفی دارد – ما فارسی زبانان نیز عشق با بار منفی را «عشق کور» می‌نامیم-، امام علی که تربیت یافته پیامبر و قرآن است، در نهج البلاغه، فقط یک بار عشق را به کار برده‌اند، آن‌هم با بار منفی. ولی در همان نهج البلاغ، نظیر قرآن، حُبّ و مشتقاتش فراوان بکار رفته‌است. امام در خطبه 108 می‌فرمایند:

   وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ، وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْن غَیْرِ صَحِیحَه وَ یَسْمَعُ بِأُذُن غَیْرِ سَمِیعَه، قَد خَرَقَتِ الشّهواتُ عَقلُهُ، و اُماتَتِ الدّنیا قَلبهُ وَهّمت عَلیها نَفسَهُ.

   معنای کلمه عشق، همین است. در این خطبه، امام با تعبیرى کوتاه و گویا، یک واقعیت و حقیقت مهم را خاطر نشان می‌کنند. دانشمندان و عُرفا و شعرای عبرت بین، در این باره، بسیار نوشته و گفته‌اند. امام می‌فرماید: « وهر که به چیزى عاشق شود چشمش را کور ساخته و دلش را بیمار گرداند(بطوریکه عیب آن را ننگریسته زشتیش را نیکو بیند) پس او بچشمی که (مفاسد آن را) نمی‌بیند می‌نگرد و به گوشی که (حقایق را) نمی‌شنود، می‌شنود. خواهشهای بیهوده عقل او را دریده و دنیا دلش را مُرانده و شیفته خود نموده‌است» (51)

 

و نیز گفته‌اند: عشق و شوق یادآور رغبت اند. اما کلمه محبت بیانگر پیوند نوعی است.

عشق و یکسو نگری

به علت اقتضای یکسو نگری عشق است که دکتر زرین کوب می‌نویسد:

   «داستان حجرۀ زلیخا که در مثنوی و عطار به دو شکل مختلف نقل می‌شود، نمونه‌ای از این لطایف عرفانی را عرضه می‌کند. بر وفق روایت عطار، زلیخا صورت یوسف را بر در و دیوار حجره نقش می‌کند تا وی همه جا صورت خود را مشاهده نماید. در اشارت مثنوی زلیخا همه جا صورت خود را می‌نگارد تا یوسف به هر سو نظر کند هیچ جا جز روی او را در نظر نیارد. هر دو حکایت ناظر به این نکته است که عشق اقتضای یکسو نگری دارد و اثنینیت را نمی‌پذیرد. مولانا و عطار به طور ضمنی نشان می‌دهند که حق در همه چیز و از همه چیز جلوه گری دارد و خداوند همۀ عالم را مظهر آیات خویش می‌دارد تا آنها که دیدۀ روشن دارند به هر یک از مظاهر اسماء وی بنگرند.

   این اشارت هم که زلیخا درغلبۀ سودای خویش، از سپندان تا به عود به قول مولانا- نام جمله چیز یوسف کرده بود، تقریری از همین یکسونگری در عشق است. » (52)

بنابراین، عرفای فارسی زبان عموماً و حافظ و عطار نیشابوری و بویژه مولوی کوشیده اند اولاً عشق را که ناچیزشدن یک طرف، طرف عاشق را ایجاب می‌کند، با زدودن بار منفی آن، با حب وصف شده در قرآن برابر سازند. این بزرگواران، در به انجام رساندن این کار سترک، از کوشش دریغ نکرده‌اند و به میزان توان، توفیق جسته و به شعرعرفانی فارسی غنائی بی‌چون بخشیده‌اند.

جداکردن بار منفی عشق :

از جمله کار های سترگ مولوی این است که سعی کرده که عشق را همسنگ و با حُبّ برابر سازد و بار منفی را از آن بزداید. و این است که در جای جای، مثنوی، عشق با بار منفی را به صورتهای مختلف طرد می‌کند. از جمله:

عشق هایی کز پی رنگی     بود       عشق نبود   عاقبت ننگی بود (دفتر اول 205)

یا

آنچه بر صورت تو عاشق گشته‌ای       چون برون شد جان، چرایش هشته‌ای؟(دفتر دوم 704)

   عشق‌هایی که به خاطر آب و رنگ و جمال ظاهری است، عشق نیستند. زیرا سرانجام ننگ و عار ببار می‌آورند. مولوی، در مثنوی خویش، این حقیقت را به ما گوشزد می‌کند که ارزش و اصالت هر عشقی، بستگی کامل به اصالت معشوق دارد و اگر حُبّ و عشق انسان، به چیزهای کاذب و ناپایدار تعلق گیرد، نمی توان آن را عشق نامید. زیرا هوی و هوس است. یا

عاشق صُنعِ خدا با فر بود       عاشقِ مصنوعِ او کافر بود (دفتر سوم 1361)

و حتی می فرماید: کسی هم که در وهم عشق به خدا دارد، اگر صادق باشد، او را به حقیقت رهنمون می شود:

عاشقِ تصویر و وهمِ خویشتن       کی بُوَد از عاشقانِ     ذوالمِنَن؟

عاشقِ آن وَهم، اگر صادق بُوَد       آن مجازَش تا حقیقت می کَشد

(دفتر اول 2759و2760)

عاشقان را   شادمانی       و غم اوست         دستمزد و     اُجرتِ خدمت     هم اوست

غیر معشوق       ار تماشایی         بُوَد         عشق   نَبوِد،          هرزه سودایی   بود

عشق، آن شعله ست کو چون برفروخت         هر چه جز معشوق، باقی   جمله سوخت

(دفتر پنجم 586-588)

مایه شادمانی و اندوه عاشقان آن محبوب حقیقی است و پاداش خدمت هم به دست اوست. اگر در دل عاشق غیر از محبوب حقیقی چیز دیگری جلوه کند، آن شرک و خیالاتی است که ذهنش آن را ساخته است. عشق شعله خداوندی است که چون فروزان گردد، به جز معشوق حقیقی که حق است، همۀ چیزهای دیگر را می سوزاند.

● عطار نیز در باره اینگونه عشق ها چنین می گوید:

گفت ای در بند صورت         مانده                  پای تا سر در       کدورت مانده

عشق صورت نیست عشق معرفت                 هست شهوت بازی ای حیوان صفت

هر جمالی را که نقصانی         بود                 مرد را از عشق     تاوانی       بود

(منطق الطیر 2246-2248)

●عشق در معنای دوستی از دو سو و توحید دو در یک:

گر بصدق   عشق پیش آید ترا               عاشقت معشوق خویش آید ترا      

شعر تو عشاق   را سرمایه   داد           عاشقان را دایم   این   سرمایه داد

گفت هر کس را که   اهلیّت بود         محرم سرّ     الوهیّت           بود  

(منطق الطیر   2760)

   و بجاست در همین جا، در باره شعرِ عرفانی و شعرای عارف، این نکته را از زبان استاد شعر و ادب ایران زمین، دکتر شفیعی کدکنی بیاوریم:

   «به لحاظ تاریخی، شعرِ عطار بعد از شعر سنائی دومین اوج شعر عرفانی فارسی است و پس از عطار، بلندترین قلۀ شعر عرفانی، جلال الدین مولوی است. سه موج بزرگ، سه خیزابِ بلندِ حیرت آوردر این دریا وجود دارد: اول سنائی و دوم عطار و سوم جلال الدین مولوی. این سه اقلیم پهناور سه کهکشانِ مستقل اند که فضای بیکرانۀ شعر عرفانی فارسی، و بی اغراق، شعرِ جهان را احاطه می‌کنند و در ضمنِ کمالِ استقلال سخت به یکدیگر وابسته‌اند و یکدیگر را تکمیل می‌کنند.» (53)

از قضا، دکتر سروش هم قبل از این ادعا که در قرآن عشق نیست، معترف است که نزد مولانا حب و عشق یکی است و شعری از مولوی آورده که در آن حُبّ برابر و همسنگ عشق است.

« لی حبیبٌ   حُبّهُ یَشوِ     الحشاء               لَو یَشا یَمشی علی عَینی، مشا

من دوستی دارم که عشق او دل من را بریان کرده است »

   باز آقای دکتر سروش، بر خلاف سخن نادرست امروزش ( مفهوم عشق در قرآن نیست) و مولوی « یک مکملی برای او[قرآن] آورده »، بر این بود که حب و عشق که در لسات عرفا همسنگ ویکی است ومنبع فیاض آن هم خداوند است و اصل آن هم از قرآن سرچشمه می گیرد و منشعب می‌شود. از چه‌رو است که آقای دکتر سروش، پیش از این ادعا، حب و عشق را برابر دانسته و منبع آن را حضرت حق معرفی کرده و رابطه را هم دوطرفه دانسته‌است و خلقت را هم مسبوق به دو امرِ، یکی محبت که قرآنی و دوطرفه است و دیگری معرفت، دانسته‌است؟ درنوشته او توجه کنیم:

« این دعاها یک محبت نامه و یک سرود عاشقانه است و این عشقی است که معشوق در دل عاشق افکنده‌است. یعنی رابطه دو طرفه است: همان گونه که در قرآن آمده است: « یحِبهُمْ وَ یحِبُّونَهُ » حال اگر زندگی کسی از بارقۀ محبت خدا خالی بود، او در تمام زندگی ضرر کرده است» (54)

   باز:

   «دعاهایی که عارفان بزرگ، امام حسین و امام سجاد (ع)، کرده‌اند، هنوز از ورای حجاب قرن‌ها می‌تواند دل انسانها را آتش بزند. این همان دعاهای عاشقانه‌ای است که گوهر مذهب را تشکیل می‌دهد و یک انسان مذهبی به معنای واقعی انسانی است که نمی‌تواند از دعا کردن صرفنظر کند.»(55)

   آیا امام حسین و امام سجاد (ع) در این دعاهای عارفانه و عاشقانه، کلمه عشق بکار برده اند؟ قطعاً خیر!

   و همچنان، دکتر سروش در شرح دعای ابوحمزه ثمالی می‌نویسد:

«من گنج مخفی بودم دوست داشتمی که شناخته شوم. پس مردم را آفریدم تا شناخته شوم. یعنی خلقت مسبوق به دو امر است: یکی محبت و دیگری معرفت. این هر دو نیز آغازشان از خداوند بوده است. حافظ بر همین اساس می‌گوید:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری   ارادتی بنما تا سعادتی ببری ( دیوان حافظ غزل 452) » (56)

 

   آقای دکتر سروش می نویسند که مولوی آینه امام علی است:  

«اقبالی آمد و آینۀ مولوی شد، همان مولوی که خودش می‌گفت من آیینه علی (ع) هستم:

از تو بر من تافت پنهان چون کنی     بی زبان چون ماه پرتو می‌زنی

یا تو واگو آنچه عقلت یافته است     یا بگویم آنچه بر من تافته است

ماه بی گفتن چو   باشد راهنما       چون بگوید شد ضیا اندر ضیا

   (مثنوی دفتر اول، 3758-3762)

   به امیر المؤمنین خطاب می‌کند: من آینه‌ام در برابر تو، یا خودت بگو یا من آینه آسا، انعکاساتی را که از تو دریافته‌ام خواهم گفت. خورشید علی در آینه مولوی تابید،» (57)

   حال من از خود می‌پرسم: آیا مولوی و یا امام علی در باره قرآن چنین ادعاهائی کرده‌اند؟ انسان باید بپرسد: چه اتفاقی و حادثه‌ای رخ داده است که آقای دکتر سروش عربی دان و حافظ و سعدی و مولوی شناسی را به تکذیب خویش برانگیخته و سخن روشن قرآن و مثنوی را که قبلاً سر راست می‌خوانده، اینک وارونه می‌خواند؟ هیچ ایراد ندارد که کسی به فکر و یا عقیده تازه‌ای دست یابد. اما بر او نیست، که فکر خود را به دیگری چون مولوی نسبت بدهد و بر او است که توضیح بدهد چرا امروز خلاف دیروز خود می‌گوید و می‌نویسد. کار با بازی با لغات و چند شعر، اصطلاحات و معنای لغات را به منظور اثبات نظر امروز خود تغییر دادن و به مخاطبان خود القا کردن، نه درست و نه کار علمی است. مسئولیت نشاندن قولی به جای قول دیگری بس سنگین است.

   در سنت نبوی حتی یک حدیث و یا روایت که در آن عشق و یا مشتقاتش بکار برده شده باشد، نیست. اما، در آن، از حب و مشتقاتش فراوان است. از جمله دو نمونه را می‌آوریم:

درحدیث نبوى آمده‌است: اُنتُ معَ اَحبَبت یعنی تو همراه و قرین آن چیزی هستی که دوستش می‌داری.

و باز در حدیث نبوى مشهور به «حدیث قرب نوافل»، آمده‌است: «هرگاه بنده از طریق نوافل به خدا تقرب جوید خدا او را دوست خواهد داشت و آنگاه که دوستش بدارد گوش و چشم و دست و پاى او می‌شود و هر آنچه بخواهد به او عطا می‌کند» (58)

و شفیعی کدکنی در توضیح این شعر عطار نیشابوری در «مصیبت نامه»

گر بردانی کاین کدامین منبع است   قصۀ «بی یَبصُر و بی یَسمَع» است. همان حدیث را توضیح داده است:

«قصۀ بی‌یَبصِر و بی‌یَسمَع است: اشاره است به حدیث معروفِ «لا یزالُ العَبدُ یتقرب اِلیَّ بالنوافل حتی اُحبهُ فإذا اَحبَبتهُ له سمعاً و بصراً و یداً و لساناً فبی یَسمعُ و یَبصرَ و بی یبطش و بی یُنطِقُ بندۀ من چندان از رهگذر گزاردِ نافله‌ها به من نزدیک می‌شود که دوستدارِ او می‌شوم و چون دوستدار او شدم شنوائی و بینائی و دست و زبان او خواهم بود. در آن هنگام شنیدن و دیدن و گرفتن و سخن گفتن او به نیروی من خواهد بود» (59)

 

   مولوی هم باداشتن این حدیث در سر، سروده است

رُو که بی یَسمَع وَ بی یَبصِر توی       سِر توی، چه جایِ صاحب سِر توی (دفتر اول 1938)

   آقای دکتر سروش می‌گوید: قرآن« خشیت نامه است، تقوی نامه است » و مثنوی عشق نامه. اما مولوی در وصف تقوا می‌فرماید:

هر که ترسید از حق و تقوی   گزید         ترسد از وی، جِنّ و إنس و هر که دید

(دفتر اول 1425)

   هر کس از خدا بترسد و تقوی پیشه کند، بدین معنا است که او دیگر قدرتمند است و از احدی ترس و واهمه ندارد و لذا جن و انس و هر که او را بیند از وی بترسد.

حق همی خواهد که هر میر و اسیر       با رجاء و خوف باشند و حَذیر

این رجاء و خوف      در پرده بُوَد       تا پسِ این پرده، پرورده شود

(دفتر اول 3615-3616)

   حق تعالی می‌خواهد که هر امیر و اسیری به او امیدوار باشد و در عین حال از او نیز بترسد. «خوف و رجاء از جملِۀ احوال است. حاصل تقریرات عرفا در باب “حال خوف” این است که: خوف نتیجۀ علم و معرفت سالک است. چنانکه در سورۀ فاطر آیۀ 28 آمده است: إِنَّمَا یخْشى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُا تنها بندگانِ دانای خدا از او می ترسند. » (60)

 

   این خوف و امید به آینده داشتن بندگان در پشت پرده واقعیت پیدا می‌کند، تا اینکه در پشت پرده هر امیر و اسیر پرورده شود و رشد کند.

چونکه تقوی بست دو دستِ هوا         حق گشاید هر دو دستِ عقل را (دفتر سوم 1831)

 

٭ چرا حُبّ؟ :

   یکی دیگر از دلایل که در قرآن و احادیث و یا نهج البلاغه به جای کلمه عشق از کلمه محبت یا حب استفاده می‌شود، این است که عشق، اسم حالتی است که در محبت از حد بگذرد، و در جائی که محبت یا حب روا نباشد، آن وقت چگونه ممکن است که چیزی بر آن افزوده شود. شاید به این علت است که صاحب «جامع‌الاصول» می‌گوید: «بنده به عشق حق تعالی توصیف نمی‌شود، چرا که عشق گذشتن از حد محبت است، و هیچ کس در محبت حق تعالی از قدر استحقاق خداوند فراتر نمی‌رود. بلکه حتی اگر محبت همه موجودات هم یک جا جمع شود از این حد نمی‌گذرد.» (61)

   عرفا می‌گویند و عقیده دارند اگر عشقی برپایه حد شناسی و در گذشتن از آن باشد، حب نیست. حب برپایه لاحدی است. پس کلمه عشق وصف حق تعالی را نمی‌کند. به این علت او را به عشق وصف نمی‌کرده‌اند. و برآن بوده‌اند که اگر دوستی همۀ خلق عالم را به یک شخص دهند، به استحقاق قدر حضرت حق نمی‌رسد. در رسالۀ قشیریه آمده است:

   «از استاد بوعلی شنیدم که گفت محبت لذتی است و حقیقت آن حیرت است و سرگشتگی. و هم از وی شنیدم که گفت عشق آن بود که در محبت از حد در گذرد و حق تعالی را وصف نکنند بدان که از حدّ درگذرد. پس او را بعشق وصف نکنند و اگر جملۀ دوستی خلق همه بیک شخص دهند به استحقاق قدر حق سبحانه و تعالی نرسد. پس نگویند که بنده از حد درگذشت[ در محبت حق تعالی و حق تعالی را وصف نکنند بعشق و بنده را نیز در صفت او تعالی وصف نکنند بعشق] پس نشاید وصف کردن حق بعشق بنده را و نه بنده را بعشق حق، بهیچ وجه روا نباشد.» (62)

●ابوبکر واسطی گفت:

   «محبت هرگز درست نیاید تا اعراض را در سر او اثری بود و شواهد را در دل او خطری بل صحت محبت نسیان جمله اشیا است در استغراق مشاهد محبوب و فانی شدن محب از محبوب به محبوب. » (63)

  

٭ محبوب را نهایت نیست:

   نقل است که ذنون مصری گفت در بعضی از سفرهای خویش زنی را دیدم «از او سئوال کردم از غایت محبت. او گفت: ای بطال محبت را غایت نیست. گفتم چرا ؟ گفت از بهر آنکه محبوب را نهایت نیست» (64)

● علامت محبت خدا:

ذنون مصری گفت: «علامت محبت خدای آن‌است که متابع حبیب خدای بود علیه اسلام در اخلاق و افعال و اوامر و سنن.» (65)

   خداوند بشر را به عرصه وجود آورد تا با استعداد و تلاش خود به این رمز و راز هستی پی ببرد «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» و بدان عارف شود. عرفان به این حقیقت مطلق از طریق مکاشفه و عبادت که لازم و ملزوم یکدیگر است حاصل می‌شود که «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» که در بیان «الا لیعبدون » آمده است: «ای لیعرفون ای عرفاناً حقیقتاً بطریق المکاشفه و المشاهده الذی لا یحصل الا بالعباده». به عبارت دیگر، با حب و عبادت حاصل می‌شود. در حقیقت، عبادت پروردگار نظیر نماز، روزه، راز و نیاز و مناجات و…وجه عملی عشق (در معنای حب) است که بدون ممارست در عمل حاصل نمی‌شود و مکاشفه حاصل وجه خلوص عملی ادراک عشق است که به عاشق دست می‌دهد و به نتیجه عمل و صورت معنوی عبادت خود که حتی در هر دم و باز دم تسبیح او می کند، بینا می‌شود و از « وَ لَکِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِیحَهُمْ » به تسبح عارف می‌شود.

   اما نظر به اینکه جاذبۀ عشق به سمت بی‌نهایت یعنی اینکه آفرینندۀ آن منبع فیاض است، لاجرم عشق و پرستش حقیقی و متعالی نیز مختص خدای یگانه است و از جمله از این نگاه است که عبادت و راز و نیاز و مناجات با معبود از نیازهای معنوی و فطری، نیازی اساسی، برای ادامۀ حیات است. وگرنه، مثل این است که انسان در کویر راه گم کرده باشد، در جستجوی آب، سراب را می‌بیند و بسوی او می‌رود و به آب نمی‌رسد و خواهی نخواهی به هلاکت می‌رسد. مولوی، نیک می‌گوید که همه چیز به سعی و کوشش انسان بستگی دارد.

چون نکرد آن کار، مزدش هست لا               لَّیْس لِلانسنِ   إِلّا مَا سعَى (مثنوی دفتر دوم)

   خداوند رحمت بر مخلوقات خود، آنچه در آسمان و زمین است، را بر خود واجب کرده است«و کتب علی نفسه الرحمه» و به پیامبرش می‌فرماید: به باورندگانش سلام برساند و بگوید که خدا رحمت را بر خود واجب کرده‌است: «قل سلام علیکم کتب علی نفسه الرحمه » پس بنابراین، عاشقی فقط نزد عاشق نیست نزد معشوق هم هست. «من احب لقاء الله، احب الله لقائهُ»

   و راه دوستی از عمل بسوی دوست می‌گذرد. در این صورت، دوست هم پیوند دوستی و حب دارد «ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» . اما عاشق باید راه وصول به معشوق را طی کند که «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» تا به منزل « یُحبّهُم وَ یُحبونه » برسد و مطلوب او طالب او گردد و خداوند او را صدا زند که ای انسان والای مطمئن «یا ایتها النفس المطمئنه- ارجعی الی ربک راضیه مرضیه- فادخلی فی عبادی- وادخلی جنّتی» (فجر/ 27-30)، به جنت ما باز آی که آنچه در جستجوی آن بوده‌ای اکنون برایت آماده و مهیا است.

یکبار دیگر حُبّ و یُحِبُّ در قرآن:

   کلمه «حب » (و محبت و تحبیب) در قرآن آمده‌است. از باب تذکار، دو آیه را می‌آوریم:

قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکمْ ذُنُوبَکمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ

( آل عمران/31)

«بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما بیخشاید، و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

و یا

یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسوْف یَأْتى اللَّهُ بِقَوْمٍ یحِبهُمْ وَ یحِبُّونَهُ… (مائده/54)

«ای کسانی که ایمان آورده اید، هر کس از شما از دین خود برگردد، به زودی خدا گروهی [دیگر] را می‌آورد که آنان را دوست می‌دارد و آنان [نیز] او را دوست می‌دارند.»

واژۀ حُبّ و مشتقاتش بیش از هشتاد بار در آیات مختلف قران امده است. از حدیث و روایات که بگذریم، از جمله بهره‌ مندان از حب‌ الهى، براساس آیات قرآن، عبارت‌اند از: نیکوکاران (بقره/195)، توبه‌ کنندگان و پاکیزگان (بقره: 222)، وفا کنندگان وپرهیزکاران (آل‌عمران: 76)؛ متقین(توبه : 4، 7)، مجاهدان در راه خدا (صف: 4)، توکل‌کنندگان به خدا (آل‌عمران: 159)، صابران (آل عمران: 146) و پیروى کنندگان از پیامبر (آل عمران: 31). دادگران و عدالت پیشگان(مائده/42).

در قرآن علاوه بر حُبّ و مشتقاتش که به معنای دوستی و محبت و عشق است، لغات دیگری نظیر مودّت، الفت، ولایت، خلت و… نیز به معنای دوستی و علاقه و رضایت بکار می رود که به عنوان مثال به یک چند از انها اشاره می شود: مهربان و دوستدار بندگان هود/ 90 رحیم و ودود؛ غفور و ودود، آمرزنده و دوستدار بروج/14. و یا

کسانی خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند، مائده/119؛ توبه/100؛ مجادله/22؛ بینه/8؛

   و باز، گذشته از احادیث و روایات، از جمله محرومان از دوستى خدا در قرآن عبارت‌اند از: کافران (آل عمران: 32؛ روم: 45)، تجاوزکاران (بقره: 190؛ مائده87)، مفسدان (مائده: 64؛ قصص: 77)، اسراف‌کنندگان (انعام: 141؛ اعراف: 31)، ستمکاران (آل‌عمران : 57، 140)، مستکبران (نحل: 23) ، خیانت‌پیشگان (انفال : 58) و تنها پوشندگان حق از رحمت خدا نومیدند(یوسف/87)

آیا در اندیشه آقای دکتر سروش افراد ذکر شده در آیات قرانی در بالا مُحِبّ خداوند هستند؟

حب الهى موضوع مباحثات کلامى نیز بوده است. غزالى (ج 4، ص 311) حب الهى را بالاترین مقام انسانى دانسته که مقامهاى پیشین، نظیر توبه و صبر و زهد، مقدمه آن است و مقامها و درجات بعدى، مانند شوق و انس و رضا، ثمرات و نتایج آن محسوب می‌شود. به‌عقیده وى (ج 4، ص 333)، سعادتمندترین مردم در آخرت کسى است که در دنیا بیشترین میزان حب ‌الهى را داشته باشد، زیرا درجه لذات انسانها در آخرت متناسب با میزان حب آنان به خداست .

 

در آخرین قسمت این تحقیق نظر مولانا در مورد شریعت و وفاداریش به آن مورد بحث قرار می گیرد.

محمد جعفری   mbarzavand@yahoo.com

 

 

یادداشت و نمایه:

39-مصیبت نامه عطار نیشابوری تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، چاپ پنجم،ص 589.

40- همان سند، ص 755.

41-مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز،، شمس الدین محمد لاهیجی، انتشارات زوّار، چاپ پنجم ص 239-240.

42- شرح جامع مثنوی، دفتر پنجم، کریم زمانی، ص596و597.

43-میناگر عشق، کریم زمانی، ص 434.

44-منطق الطیر، عطار نیشابوری، تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، چاپ سیزدهم: 1393، تعلیقات ص، 702و703.

45-تذکره الالیاء شیخ فرید الدین عطار چاپ پنجم با مقدمه استاد دانشمند جناب آقای میرزا محمد خان قزوینی ص71.

46-کشف الاسرار ج1 ص 300.

47- همان سند، ص171.

48- همان سند، ص 244.

49- همان سند، ص 252.

50- همان سند، ج2، ص 52.

51-خطبه 108،ترجمه فیض الاسلام، ص 331و332.

52- بحر در کوزه، دکتر عبدالحسین زرین کوب، چاپ نهم، ص 57.

53- منطق الطیر عطار نیشابوری با مقدمه و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، چاپ سزردهم 1393، ص 38.

54- حدیث بندگی و دلبُردگی، عبدالکریم سروش، 1375، ص 254.  

55- همان سند، 1375، ص257و258.

56-همان سند، ص 40.

57- قصۀ ارباب معرفت، عبدالکریم سروش،چاپ سوم 1375، ص 408-409.

58-رجوع کنید به بخارى، ج 7، ص 190؛ برقى، ج 1، ص 190.

59- مصیبت نامه عطار نیشابوری تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، چاپ پنجم،ص722؛ به نقل از: تمهیدات،271؛ مروموزات اسدی، 80؛ کاشف الأسرار 88.

60- شرح جامع مثنوی، دفتر اول، کریم زمانی، ص 1032؛ به نقل از رسالۀ قشیریه، ص 190.

61- شهید عشق الهی رابعه عدویه، عبدالرحمن بدوی ترجمه:محمد تحریرچی ص 75 به نقل از: جامع الاصول، شیخ ضیاءالدین کمشخانلی.

62- ترجمه رسالۀ قشریه، بدیع الزمان فروزانفر، ص 561.

63-تذکره الالیاء شیخ فرید الدین عطار چاپ پنجم با مقدمه استاد دانشمند جناب آقای میرزا محمد خان قزوینی، ج2، ص232.

64- همان سند، ص119.

65-همان سند، ص121.

 

 

 

 

 

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید