سه مقاله تحت عنوان « طرح سرّی چگونگی قبضه کردن قدرت در انقلاب 57» در نقد خاطرات آقای دکتر ابراهیم یزدی، به قلم اینجانب در اردیبهشت 1395 منتشر شد. مطالب آن مقاله ها چیزی به غیر از آنچه آقای دکتر یزدی در خاطراتشان آورده بودند، نبود. تنها کاری که اینجانب کرده بودم، این بود که هر جا ضروری تشخیص داده شد به منظور بهتر روشن شدن آن گفته ها توضیحاتی به آنها افزودم و نهایت سعی خود را بکار بردم که هیچ دخل و تصرفی در آن وارد نشود. هدف از نوشتن و انتشار آن مقاله ها و سایر نوشته ها هم روشن کردن و شدن نکات مبهم و تاریک تاریخ مهمترین انقلاب کلاسیک سال 57 که هدفش آزادی استقلال و جمهوری اسلامی برای همه(ملی و مردمی) بود ولی استبداد تمام عیار برای ملت ایران به ارمغان آورد، بوده و هست. و چون اینجانب به دلیل اینکه خود در بخشی از آنچه رخ داد، چه قبل و چه بعد از پیروزی انقلاب در آن شرکت داشته ام، وظیفۀ ملی میهنی و دینی خود دانسته و می دانم که تا جائی که برایم میسر است، به علل و عواملی که سرانجام انقلاب آزادی بخش ما به دیکتاتوری گرائید، را برای صاحبان اصلی آن که ملت ایران است به عنوان تجربه در اختیارشان قرار داده شود.
چند هفته ای بعد از انتشار مقاله ها، از تهران اطلاع رسید که مقاله ها در دست دوستان نهضتی دست به دست می گشته و قرار است که جوابیه ای بر آن انتشار داده شود. من هم به سهم خود خوشحال از این خبر که چه بهتر که آنها هم نظر خود را در اختیار عموم قرار دهند. چون چیزی که اینجانب انتشار داده بودم تماماً بر گرفته از خاطرات آقای دکتری یزدی بود. بنابراین امکان تکذیب و یا رد در آن منتفی است مگر برای جدل. در هر حال بعد از گذشت 2 ماهی از انتشار مقاله ها، در پاسخ به آن، مقاله ای از آقای جواد سلیمانی که گویا از دوستان جوان و یا هوا دار نهضت آزادی است، منتشر شد.
چون به نظر اینجانب مقاله به غیر از بازی با کلمات چیز دیگری در بر نداشت، و برای خوانندگان هم بگمانم قضاوت در درستی و نادرست آن مشکل به نظر نمی رسید، آن مقاله نادیده گرفته شد ولی اخیراً آقای حسین دهباشی در برنامه تلویزیونی «تاریخ آن لاین» مصاحبه ای که با آقای دکتر یزدی به عمل آورده و هم اکنون کل آن در یوتیوب موجود است. (1) نکته ای از آن مصاحبه مرا واداشت که در مورد انقلاب و زمانی که آقای خمینی در پاریس بود چند نکته دیگر که در مقاله های سه گانه که قبلاً منتشر شده، نیامده بود، بدان ها افزوده گردد.
در برنامه «تاریخ آن لاین»، مجری برنامه از آقای دکتر یزدی می پرسد:
«اعضای مجاهدین که در سالهای قبل، یعنی قبل از تشکیل سازمان، کسانی بودند که ارادت زیادی داشتند به بزرگان نهضت آزادی مثل مهندس بازرگان، چطور در دل یک تشکیلات اهل مسالمت اهل گفتگو، یک جریان انشعابی خشونت طلب آن هم به این حد که بعداً تو سالهای بعد حتی حاضر می شود که با صدام همکاری کند، زائیده می شود؟ شما که آنها را می شناختید ریشه ماجرا را در چه می بینید؟»
آقای دکتر یزدی چنین پاسخ می دهد: «ببینید خط مشی یا سیاستی را که مجاهدین اتخاذ کرده بودند، لاجرم به این خشونت کشیده می شد»
مجری می پرسد: « نه سرخوردگی بی عملی که آنها فکر می کردند بزرگانشان مهندس بازرگان تو سالهای قبل از انقلاب رفتارشان انقلابی نیست؟»
ج یزدی: «ببینید شما باید بروید تو آن ظرف زمان که اکثریت گروه ها خشونت طلب شده بودند و از همین موضع بازرگان را نقد می کردند و اعتراض می کردند، راهی که ما مخالف بودیم. چه خشونتی، با خشونت. اعمال خشونت به نفع دولت موقت نبود»
در اینجا مجری باز می پرسد: «عرضم بیشتر سالهای قبل از انقلاب هست. در یک دوره ای مجاهدین محبوب بودند، قهرمانان در واقع کشور بودند، شما به عنوان مبارز در خارج از ایران خط مشی مسلحانه گروه های چریکی را علیه حکومت شاه تأیید نمی کردید؟»
ج یزدی: «چرا! چرا! ما آن را در هر حال یک ضرورت اجتناب ناپذیر می دانستیم».
مجری: «اما بازرگان خودش تأیید نمی کرد؟»
ج: «نه خیلی! البته من یادم نمی آید که مهندس بازرگان با جنگ مسلحانه مخالفت صریح و آشکار کرده باشد ولی موافق نبود. اما به نظر من راه دیگری نبود. دولت همه راه ها را بسته بود. جواب “های”، “هوی” است دیگه»
خشونت، خشونت زاست و بر خود می افزاید، در هر دوره ای که می خواهد باشد. وقتی که به زعم آقای دکتر یزدی «جواب “های”، “هوی” است دیگه» این طرز فکر زمان نمی شناسد. در آن سه مقاله از خاطرات آقای یزدی، نشان داده شد که چگونه آقای دکتر یزدی طرح حذف دیگران از جبهه ملی گرفته تا بعضی از روحانیون و حتی قطب زاده و…، به غیر از روحانیون حلقه آقای خمینی و خودشان را به آقای خمینی داده است. دکتر یزدی غافل بوده که در طرح قدرت مداری، کسی که محور و مدار قدرت میشود، طرح را به طراح آن نمیسپرد. راست بخواهی، مقدمات بدست او و سازمانش انجام می شود و سپس از آنها خلع ید میکند. زیرا میداند اجرای کامل طرح را به طراح و سازمان سیاسی او سپردن، دادن گوشت قدرت به دهان گربه است.
بعد از این مقدمه، 4 نکته دیگر که نشان دهنده، تفکر قدرتمداری و روش اجرای آن است برای تکمیل آن سه مقاله از خاطرات دکتر یزدی در اینجا آورده می شود.
1- حزب واحد و یا جبهه مشترک بر اساس الگوی نهضت آزادی،
2- ترور افسران عالیرتبه ارتش با مجوزخمینی و موافقت یزدی،
3- ارتباط با آمریکائی ها،
4- رُبودنِ گذرنامه دانشجویان برای انقلاب.
1- حزب واحد و یا جبهه مشترک بر اساس الگوی نهضت آزادی.
آقای دکتر یزدی می نویسد:« در نیمه اول سال 1357، مرحوم دکتر بهشتی به آمریکا آمد و از ایالات مختلف از جمله تگزاس(هوستون)، نیویورک، واشنگتن دی سی، دیدار کرد. در هوستون ما با هم درباره وضعیت جنبش در ایران و ضرورت ایجاد تشکلهای سیاسی مذاکرات مفصلی داشتیم. آشنایی ما با هم و برخی همکاریها از زمان فعالیتهای دانشجویی (1328-1323) و جنبش ملی شدن صنعت نفت آغاز شده بود. »(2) وی سپس می افزاید که «با توجه به این سوابق طولانی دوستی و همکاری، سفر ایشان به آمریکا و تگزاس در دیدار و گفتگوها برای هردوی ما بسیار مغتنم بود. به خصوص که سفر ایشان مقارن بود با سفر قریب الوقوع من به نجف و دیدار با آقای خمینی. هر دوی ما قبول داشتیم که نیروهای اسلامی نیاز به تشکل و سازماندهی دارند. با پراکندگی نیروها آینده جنبش در ابهام قرار خواهد داشت. در مورد چگونگی سازماندهی نیروها، با هم اختلاف نظر پیدا کردیم. نظر ایشان این بود که یک حزب واحد تشکیل شود و همه نیروهای اسلامی، از روحانیان و روشنفکران ملی – اسلامی در آن شرکت کنند ولی یک گروه 3 تا 5 نفری از روحانیان، بر تصمیمات حزب نظارت نهایی با حق وتو داشته باشند. از قانون اساسی مثال زدند که یک گروه 5 نفری از مجتهدان، مصوبات مجلس مقننه را مورد بررسی قرار میدهد و آنها را تایید و یا رد میکند. من این نظر و قیاس را نادرست و غیرواقع بینانه می دانستم. در برابر نظرم این بود که نهضت آزادی ایران در داخل فعالیت خود را آغاز کند، و تجدید سازمان نماید. روحانیان نیز سازمان ویژه خود را داشته باشند و این دو باهم یک جبهه مشترک ایجاد نمایند. هر دو گروه در پاره ای از مسائل از استقلال برخوردارند. در حالی که در پاره ای از مسائل باهم مشترکند و همکاری می کنند. اما اگر قرار باشد نیروهای اسلامی، یک حزب و سازمان واحد داشته باشند، با آن هم مخالفتی ندارم ولی بر این باورم که رابطه روحانیان و روشنفکران در این حزب واحد همان الگوی شورای مرکزی نهضت آزادی ایران باشد. در نهضت آزادی مرحوم طالقانی عضو هیئت موسس و شورای مرکزی بود، اما حق ویژه ای برای خود قائل نبود. در تصمیمات شورا او هم یک رای داشت، برابر رای جوانترین عضو شورا. در یک سازمان سیاسی تصمیمات فقهی یا قانون گرفته نمی شود که به نظر اجتهادی روحانیان نیازی باشد. اما وقتی صحبت از مسائل فقهی و تخصصی به میان آید و نیاز به نظر کارشناسی باشد، منطق و خردورزی و احساس مسئولیت دینی حکم میکند که شورای تصمیم گیری، نظر کارشناسی روحانیان عضو شورا را خواستار شود و بر طبق آن عمل کند. این همان کاری بود که در شورای مرکزی نهضت آزادی صورت میگرفت. مرحوم بهشتی با این نظر به شدت مخالفت کرد و بر نظر خود اصرار ورزید. و نهایتاً هم حزب جمهوری اسلامی براساس همین دیدگاه تشکیل شد.» (3)
بنابراین ملاحظه می شود که در اصل انحصارِ قدرت و تشکیل حزب واحد به منظور حذف دیگران اختلاف نظری وجود نداشته است. منتها آقای دکتر بهشتی برای روحانیون یعنی خودش حق وتو می خواسته و آقای دکتر یزدی حزب واحد را بر « الگوی شورای مرکزی نهضت آزادی ایران » طلب می کرده است.
دکتر یزدی در پی آن ادامه می دهد:
«موضوع دومی که مرحوم بهشتی در این گفتگوهای دوجانبه مطرح کرد تشکیل شورای اجتهاد یا مرجعیت بود و معتقد بود که با توجه به تنوع و پیچیدگی مسائل جامعه جدید، یک فرد نمی تواند در باره همه این مسائل نظر بدهد. مرجعیت باید شورایی باشد و خودشان در آن حضور داشته باشند و آن را مدیریت کنند. طرح شورای مرجعیت و استقلالی که هر یک از مراجع برای خود قائل هستند، تا چه اندازه می توانست عملی باشد قابل تامل بود. همانطور که اشاره کردم، سفر ایشان به هوستون و این گفتگوها، همزمان بود با برنامه سفر من به خاورمیانه و نجف. ایشان مطالب و نکاتی را هم درباره آقای خمینی، روحیات ایشان و نیز برخی از مواضع مطرح کردند. مرحوم بهشتی بعد از این گفتگوها هوستون را به مقصد نیویورک ترک کرد. خبر سفر ایشان را به دوستان نیویورک و ضرورت تماس و گفتگو را با ایشان مطرح کردم. اما دوستان ما در نیویورک نتوانستند با ایشان تماس بگیرند و ظاهرا به جای نیویورک به واشنگتن دی سی رفته بودند و با دوستان مقیم واشنگتن دی سی نیز تماس نگرفته بودند. صراحت من در گفتگو با مرحوم بهشتی در مورد چگونگی همکاری میان نیروهای روشنفکر ملی – اسلامی و روحانیان ظاهرا به مزاق ایشان خوش نیامده بود و موجب کدورت و تیرگی روابط شد و بعد از انقلاب هم، مسائل دیگری پیش آمد و مزید برعلت شد» (4)
2-ترور افسران عالیرتبه ارتش با مجوزخمینی و موافقت یزدی
آقای یزدی می نویسد: « در شهریور 1354 که رهبری سازمان مجاهدین خلق بیانیه ی تغییر ایدئولوژیک سازمان و مارکسیست شدنشان را اعلام کرد. علاوه بر این، رهبری سازمان اعضای مسلمان درون سازمان را که حاضر به قبول این ایدئولوژی و تمکین از رهبری منحرف، نشده بودند، یا اخراج و یا سر به نیست می کرد. اعضای مسلمان سازمان که به تدریج از سازمان بیرون آمده بودند، دست به تشکیل گروه های کوچک مستقل زدنده بودند، ده ها گروه کوچک مسلح به وجود آمد.» (5) و « «در پاریس افرادی از این گروهها به دیدن آقای خمینی آمدند تا در باره ی برخی از شیوه های عملی، نظر ایشان را بدانند. آقای خمینی، از من خواستند در مذاکرات این افراد حتماً حضور پیدا کنم. یکی از راه های مقابله با کودتای احتمالی، ترور برخی از فرماندهان ارشد ارتش بود. آنها فهرستی از این فرماندهان تهیه کرده بودند. با برخی از رهبران داخل ایران نیز مشورت کرده و نظر موافق آنها را جلب کرده بودند. اما به آنها توصیه شده بود که اجرای آن را به تصویب آقای خمینی موکول کنند. فهرستی از اسامی فرماندهان ارشد ارتش را، که احتمال کودتا از جانب آنها میرفت. به شرح زیر ارائه دادند: سران نظامی: فردوست و هاشمی نژاد؛ گارد شاهی – نشاط -؛ وزیر جنگ – شفقت؛ رئیس ستاد قره باغی-؛ فرمانده نیروی هوایی – ربیعی؛ فرمانده نیروی زمینی بدره ای – جهانبانی؛ فرمانده نیروی دریایی – حبیب اللهی؛ فرمانده هوا نیروز- خسرو داد؛ فرماندار نظامی – رحیمی – اویسی؛ دفتر ویژه – افشار.
به موجب ارزیابی آنان، مثلث قره باغی – فردوست – شفقت همه کاره بودند و با رئیس وقت سیا (ترنر) و ام.آی. 6 انگلیس ارتباط مستقیم داشتند. حسین فردوست افسرعالی مقام ام.آی. 6 بود. او و شفقت و شیلاتی همکلاس های شاه بودند وشاه به آن ها اعتماد داشت. بدره ای و خسروداد از اویسی هم خطرناک تر و بی رحم تر بودند. اویسی در زمان اعلام حکومت نظامی و کشتار میدان ژاله، فرمان دار نظامی تهران بود. این ها حتی به شاه ایراد می گرفتند که چرا تسلیم شده و از ایران خارج می شود.
کسانی که از جانب گروههای مسلح به پاریس آمده بودند، این مطالب را با آقای خمینی مطرح ساختند. آقای خمینی به آنها اجازه داد که به هر کدام که دسترسی پیدا کردند، برنامه را اجرا کنند. به خصوص در مورد چند نفر تاکید کردند.» (6)
در اینجا ذکر یک نکته مهم است که در میان افرادی که باید ترور می شدند، از دفتر ویژه اطلاعات ، افشار آمده که باید ترور می شد، اما ارتشبد حسین فردوست که مغز متفکر اطلاعاتی و سازمان دهنده آن است، باید برای همکاری زنده می ماند، که ماند و بعد از حدود 5 سال همکاری و بعد از اینکه سر زبان ها افتاد که فردوست مغز متفکر سازمان نوبنیاد جمهوری اسلامی ایران است، اطلاعاتی ها در تاریخ 12/8/1362، اعلان کردند که او را بازداشت کرده اند و بعد هم مسئله را به خاموشی گرائید. (7)
وی می افزاید که: «این نمایندگان پرسش دیگری را نیز عنوان کردند. آنها برای شناسایی هدفهای مورد نظر باید به برخی از مراکز رفت و آمد این فرماندهان، نظیر کافه های شبانه و باشگاه وارد شوند. برای ورود به این مراکز، لازم بود از نظر قیافه ظاهری و پوشش و غیره شبیه مشتریان این محافل باشند. از جمله این که جوانانی که برای انجام تحقیقات و شناسایی بخواهند به این محافل وارد شوند باید با یک زن همراه باشند و پوشش این زن هم باید به تناسب فضای این محافل باشد. پرسش اینها از آقای خمینی این بود که آیا این خواهران مجاز هستند که پوشش اسلامی را کنار بگذارند و از پوششی متناسب با جو این محافل، استفاده کنند. جواب آقای خمینی مثبت بود. آن ها سپس نیاز به اسلحه را مطرح کردند . آقای خمینی به آن ها توصیه کردند که با من صحبت کنند»(8)
بنابراین گفته ها آقای خمینی با همراهی و موافقت آقای یزدی، هم فتوای ترور فرماندهان ارتش را و هم کنار گذاشتن حجاب را برای ترور صادر می کند. و بخشی از ترورهای ارتشیان و یا تیربارانشان را در رابطه با این فتوا باید جستجو کرد.
3- ارتباط با آمریکائی ها
آقای دکتر یزدی می نویسد: «از نیمه ی دوم سال 1357 آمریکائی ها از سه کانال با این گروه از رهبران ارتباط بر قرار کردند: اول تماس مستقیم با نمایندگان شورای انقلاب، آقایان مهندس بازرگان، آیت الله موسوی اردبیلی و دکتر سحابی. دوم تماس مستقیم با دکتر بهشتی، و سوم تماس در پاریس. آنچه در زیر آمده است شرح تماسهای پاریس است.» ( 9)
آقای دکتر یزدی در اینجا بخشی از حقیقت را می گوید، و از بخشی دیگر طفره می رود، و آن را به طاق نسیان می سپارد: حقیقت آن است که نهضت آزادی در داخل و خارج از کشور مستقیم و غیر مستقیم از چند طریق با آمریکائی ها از نیمه دوم سال 55 به بعد مذاکره داشته است. که چون این روابط در کتاب پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، از ص224-210شرح داده شده اند، نیاز به تکرار مجدد آنها در اینجا نیست. اما یادآوری یک نکته شاید بجا باشد. که موافق گزارش اسناد لانه جاسوسی آمریکا، تماسهاى فعال و مداوم نهضت آزادى با سفارت آمریکا از تاریخ 8 اردیبهشت سال 57 شروع مىشود و تا 27 آذر 57 ادامه داشته است. در جلسات با سفارت، محمد توسلی (توکلی)، بازرگان، دکتر یدالله سحابی، بهرام بهرامیان حضور داشته اند ولی نه اینکه همه در هر جلسه شرکت داشته اند. بخشى از این روابط در کتاب احزاب سیاسى بخش دوم، مجموعه اسناد لانه جاسوسى آمریکا، جلد سوم از صفحه 194 – 244 آمده است و خلاصه ای از آن را می توانید در کتاب پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، ص 218-224 مطالعه کنید.
4- رُبودنِ گذرنامه دانشجویان برای انقلاب
آقای یزدی در این رابطه می نویسد: « از سال 1350 تا سال 1357 جنبش اسلامى خارج از کشور در سه محور شکل گرفته و یک ارتباط ارگانیک بسیار خوبى میان این سه قلمرو فعالیت به وجود آمده بود که عبارت بودند از: محور انجمنهاى اسلامى دانشجویان درآمریکا و اروپا با اولویت کار عقیدتى؛ محور نهضت آزادى ایران با اولویت کار سیاسى و محور سوم با اولویت کارنظامى زیر نظر دکتر چمران در جنوب لبنان. تا زمانى که تعدادی ازاعضای کادررهبرى سازمان مجاهدین خلق اولیه، اعلامیه تغییر مواضع به مارکسیسم را نداده بودند، افرادى که داوطلب براى همکارى با سازمان بودند، پس از تأیید صلاحیت آنان، امکانات سفرشان به لبنان فراهم مى شد. قبل از سفر آنها، باید براى خود یک گذرنامه تهیه می کردند. دانشجویانى که بورسیه دولت ایران بودند و با سفارت رابطه داشتند، زیر نظر گرفته مى شدند و در یک فرصت مناسب گذرنامه آنها را برمى داشتند، عکس صاحب اصلى گذرنامه با عکس داوطلب سفر به لبنان عوض مى شد. فرد داوطلب با این گذرنامه به لبنان مىرفت و پس از دیدن آموزشهاى رزمى و شرکت در عملیات ضد اسرائیل در جنوب لبنان، توسط دکتر چمران به سازمان مجاهدین معرفى مى شد. در فصل مربوط به همکارى با سازمان مجاهدین خلق اولیه سرگذشت و سرنوشت برخى از این افراد آمده است.» ( 10)
به چه مجوز اخلاقی، دینی و شرعی گذرنامه دانشجویان بورسیه دار رُبوده و یا «بر می داشتند» و در حقیقت دزدیده می شد؟ این را حتماً آقای یزدی می داند؟ شما نیک می دانید که بسیاری از دوستان خود شما در آمریکا، و اروپا بورسیه دولتی داشتند، چرا گذرنامه آنها برداشته و یا نمی ربوده نمی شد که به انقلابیون داده شود؟
در مورد انجمنهاى اسلامى دانشجویان در اروپا و آمریکا، در کتاب «ده سال با اتحادیه در آلمان» گفتی ها، با اسناد ومدارک گفته شده است، کسانی که مایل به اطلاعات آن دوران هستند، می توانند به آنجا مراجعه کنند.
از آن سه مقاله هم که بگذریم چند نکته فوق جای کوچکتری شک و شبهه ای باقی نمی گذارد که چه کسانی در پی قبضه کردن قدرت و یکدست کردن آن بوده اند، حال آقای جواد سلیمانی هر چه می خواهد، بگوید، بگوید( 11) ولی نمی تواند وقایع تاریخی را که خود آقای دکتر یزدی اعتراف و اقرار کرده است، تغییر و یا مورد انکار قرار دهد.
اگر آقای جواد سلیمانی و یا هر کس دیگری با چشمان باز و به دور از نظر گروهی و دسته ای آن مقاله ها را مورد مداقه قرار دهد، گمان نمی کنم متوجه نشود که نه بحث بر سرِ « تخریب وجهه آقای دکتر یزدی است.» و نه « اتهام زنی به کسی » (12) بلکه بحث بر سرِ بیان امور واقعی است که اتفاق افتاده و تماماً در خاطرات آقای یزدی آمده است. هر کسی خود، خود را هدایت و یا تخریب می کند و کسی نمی تواند دیگری را تخریب کند، چونکه خودِ تخریب کننده، تخریب می شود. و نیک گفته اند که چاه کن، خود ته چاه است. شاید از دید گروهی، تنها خلافی که من کرده ام این باشد، که از لابلای کتابهای قطور خاطرات ایشان، آن طرح و سایر نکات را بیرون آورده و به آنها روشنائی انداخته ام. اگر به نظر آقای جواد سلیمانی چنین عملی تخریب و یا اتهام زنی است، آن حرف دیگری است. باز هم گمان نمی کنم که پژوهشگران وتاریخ پژوهانی که به خاطرات آقای دکتر یزدی برای تحقیق و یافتن سرِه از ناسرِ ه مراجعه کنند، به روشنی در نیابند که صرف نظر از بعضی تعاریف و جملات، این مجموعه تحلیل چگونگی بیان انحصار قدرت اما با نیت خیر است، نظیر دیکتاتوری صالحه و یا صلحای آقای دکتر بهشتی.( 13) که دیکتاتوری، دیکتاتوری است و صالح و غیر صالح بر نمی تاید، نظیر دزدی و یا جنایت که صالح و غیر صالح ندارد.
این که چرا آقای دکتر یزدی با وجودی که این مطالب حاوی انحصار گری است و تنها خودش از آن مطلع بوده، بعد از حدود چهل سال که از زمانش گذشته، آن را منتشر کرده است؟ در این عمل دو احتمال می رود: یکم- به زعمای جمهوری اسلامی یادآور شود که این من بودم که طراح چنین برنامه راهبردی در جهت انحصار قدرت بودم. پس چرا ما را حذف کردید، ما و شما که همکار و یکی بودیم. ودوم– مهمتر از آن قدرت و به انحصار در آوردنش را اصل دانستن است.
این سئوال هم برایم مطرح شده است که کسی که خود طراح چنین طرح راهبردی بوده، و آن طرح هم در عمل پیاده شده است، و اکنون بعد از چهل سال هنوز به آنها افتخار می کند، چگونه خود را ملی- مذهبی مصدقی معرفی می کند و باز هم دم از آزادی و دموکراسی می زند؟ چگونه این دو با هم جور می آید، من که در آن ماده ام.
محمد جعفری 1/آذرماه/1395
یاداشت و نمایه:
1-لینک مصاحبه دکتر یزدی با حسین دهباشی، https://youtu.be/kmarRGvOkzI
2-خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج2 ص 143.
3-همان سند، ص 144و145.
4-همان سند، ص 145.
5- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج 3 ص 403.
6-همان سند، ص 403و404.
7- در مورد فردوست و دفتر ویژه اطلاعات، روابطش با زعمای جمهوری اسلامی، و دستگیری ظاهریش، در کتاب «پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، ص169-193، بخشی از گفتنی ها گفته شده است، علاقه مندان به آنجا مراجعه کنند»
8- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج 3 ، ص 404.
9- همان سند، ص 256.
10- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج 2 ص 242.
11- لینک مقاله آقای جواد سلیمانی تحت عنوان «طرح سری یا برنامه راهبردی؟ در نقد یادداشت سه گانه محمد جعفری» به شرح زیر است:
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/06/213231.php
کسانی که مایل به مطالعه آن مقاله هستند به آنجا مراجعه کنند.
12-همان سند.
13- روزنامه انقلاب اسلامی 25 اسفند 59، شماره 499، ص2 و سرمقاله روش حل اختلاف شماره 505، 16 فروردین 60 ؛ سقوط دولت بازرگان، به کوشش دکتر غلامعلی صفاریان – مهندس فرامرز معتمد دزفولی، چاپ دوم 1382، ص 329 و 143.